نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

تواضع در برابر بندگان ثمره ذلت در پیشگاه الهی/ عزت و تواضع در حاکمان جامعه اسلامی

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 20 ارديبهشت ماه 97 است که در جمع مسئولين و كاركنان استانداري قم ایراد فرمودند. ايشان در اين جلسه بيان مي دارند، برای درک کلام معصومین و قرآن باید اول مأنوس شد؛ بدون انس موفقیت حاصل نمی شود. ما در همه ساحات زندگی نیازمند به خداوند متعال هستیم و هیچ گاه فقر ما نسبت به خدای متعال کاهش پیدا نمی کند. خدای ما خدایی است که دارای عزت و کبریاست یعنی نفوذ ناپذیر و بزرگ است و هیچ کس نمی تواند در مقابل اراده او اراده ای داشته باشد. خداوند ابلیس را به واسطه ماجرای خلقت آدم امتحان کرد و ابلیس به خاطر استکبار نتوانست از این امتحان سربلند بیرون بیاید؛ یکی از ریشه های اصلی رذائل اخلاقی استکبار است. انسان اگر به خداوند متعال متصل شود دیگر رفتار خلق برای او عزت یا ذلتی به همراه ندارد و استوار و محکم وظایف خود را انجام می دهد.

لزوم انس با بیانات اهل بیت و قرآن

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که جزو طولانی ترین و پر محتواترین خطب و سخنرانی های حضرت است و مرحوم سید رضی در نهج البلاغه نقل کرده اند و به خطبه قاصعه نامیده شده است، اسراری را گفته اند که مکرر باید خوانده شود؛ چون فهم قرآن و فهم کلام معصوم از انس شروع می شود. ابتدا انسان باید مأنوس بشود تا باب کلام باز بشود؛ تفسیرها راهگشا نیست.

خاطرم هست در ابتدای طلبگی استاد عزیزی داشتیم و می خواستیم کار کردن روی قرآن را شروع کنیم. ایشان به من فرمود اول برو پانصد دور قرآن بخوان و با قرآن مأنوس باش، بعد روی فهم قرآن کار کن؛ زیرا اینطور نیست که بدون انس بتوانی بفهمی. ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه به یکی از خطبه ها که می رسد می گوید من قریب به هزار دور یعنی قریب به پنجاه سال و هر سال بیست دور، این خطبه را خواندم؛ هزار بار این خطبه را خواندم و هر بار در دل من خشوع و خضوع ایجاد کرده و برای من آثار داشته است. اگر بناست کلام امیرالمؤمنین فهم بشود، باید با آن مأنوس بشویم و مکرر این خطبه را بخوانیم.

در خطبه قاصعه یعنی خطبه صد و نود و دو، حضرت برای شروع بحث می فرمایند «اَلْحَمْدُ ل‍لّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِیاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمی وَ حَرَماً عَلَی غَیرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَ جَعَلَ ال‍لّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ» خدا را حمد می کنند؛ می گویند خدایی ستودنی و حمد کردنی است که صاحب عزت و کبریاست. این دو صفت، این دو خصوصیت عزیز بودن و کبریا و عظمت حقیقی و نفوذناپذیری و عزت از آن اوست. ما عزیز نیستیم؛ کمترین حوادث روی ما اثر می گذارند؛ از حوادث طبیعی و غیر طبیعی می ترسیم، خوشحال می شویم، بیمار می شویم، پیر میشویم و از دنیا می رویم. ما عزیز نیستیم بلکه دائم تحت تأثیریم؛ اوست که عزیز است و همه عوالم تحت تأثیر او هستند؛ هیچ چیز روی او اثر نمی گذارد و نفوذ ناپذیر است، یعنی عزت دارد. خدای متعال عزیز است و حقیقتا هیچ چیز در او اثر نمی گذارد.

یک ذکری در حاشیه مفاتیح است، جای دیگر هم هست اما در مفاتیح در دسترس تر است؛ در روایات دارد اگر این ذکر را قبل از خواب بگویید ثواب هزار رکعت نماز را دارد هرچند خیلی کوتاه است. در نقلش آمده است که امیرالمؤمنین از وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوال کردند که شما دیشب چه عبادتی انجام دادید؟ فرمود هزار رکعت نماز خواندم، بعد ذکری را فرمودند که ثواب هزار رکعت نماز را دارد.

آن ذکر این است که سه مرتبه قبل از خواب بگویید: «یَفْعَلُ اللهُ مَا یَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ» خدای متعال هرچه را که بخواهد و مشیت خودش باشد انجام می دهد چرا؟ «بِقُدْرَتِهِ» چون صاحب قدرت است. «یَفْعَلُ اللهُ مَا یَشَاءُ»، اینطور نیست که چیزی را اراده کند ولی نتواند انجام بدهد. «یَفْعَلُ اللهُ مَا یَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ»، هرچه او بخواهد کائنات و فوق کائنات در دست اوست. «وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ» هر حکمی که خودش اراده می کند صادر می کند؛ هرچه اراده می کند بر طبق او حکم می کند. چرا؟ چون عزیز است یعنی این طور نیست که تحت فرمان دیگری باشد و دیگری بر او حکم براند. «وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ» عزیز یعنی این، یعنی هیچ چیز بر او اثر ندارد. طبق اراده خودش در عالم حکم می کند. عزت از آن خداست، کبریا هم از آن خداست.

ما در برابر خداوند فقیریم

حقیقتا ما هیچی نداریم؛ نه مِلکی نه مُلکی. یک روز نبودیم یک روز هم نخواهیم بود. این قدرتی را که امروز داریم، وقتی به دنیا آمدیم نداشتیم، قبل از به دنیا آمدنمان هم که هیچ. «هَلْ أتَی عَلَی الْإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکوراً»(انسان/1) یک دوران بود که در آن دوران اصلا قابل ذکر نبودیم. الآن هم اگر چیز هایی داریم مال ما نیست. اگر مال ما بود نمی شد از ما بگیرند در صورتی که فردا این ها را از ما می گیرند. این توانایی های ما، امکانات ما، ثروت ما، قدرت ما، موقعیت ما اصلا از ما نیست؛ اگر از ماست چرا دیروز نبود و چرا فردا نیست؟

ما وقتی به دنیا آمدیم واقعا یک پشه را نمی توانستیم از خودمان دور کنیم، اگر در دنیا هم بمانیم و پیر بشویم هم باز نمی توانیم یک پشه را از خودمان دور کنیم. «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ»(یس/68). یکی یکی خدای متعال امکانات را می گیرد. پس ما چیزی نداریم و چیزی نداشتیم؛ چیزی نداریم و بعدا هم چیزی نخواهیم داشت؛ همه چیز مُلک اوست، مِلک اوست. براساس رحمت خودش چیزی به ما عطا می کند بنابراین ما هیچی نداریم، نه این که صاحب کبریا نیستیم.

بین یک آقایی با کس دیگر نزاع شده بود، برایش نامه نوشت اگر تو پشه هستی من فیل هستم. طرف مقابل گفت آقا پشه هم خودت هستی؛ ما نه پشه ایم نه فیل، هیچیم. عزت از آن اوست نفوذ ناپذیر است. ما که با یک نسیم سرما می خوریم چطور عزیزیم؟ ما که با یک کشمش گرمی مان می شود با یک غوره سردی مان می شود چطور می توانیم بگوییم عزیز هستیم؟ یک لقمه اضافه می خوریم دل درد می گیریم، یک تعریف از ما می کنند غوغا می شود، یک توهین بهمان می کنند همه وجودمان به هم می ریزد، ما چطور عزیزیم؟ با یک کلمه می شود ما را زیر و رو کرد. عزیز اوست، صاحب کبریا هم اوست. ما هیچ نبودیم، هیچ نخواهیم بود؛ الان هم هیچ هستیم.

مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه را خوانده اید و إن شاء الله مأنوس هستید. آنجا این تعبیر را دارد که «مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ أَنْتَ الْقَوِیُّ وَ أَنَا الضَّعِیفُ» خدایا تو قوی هستی و ما ضعیفیم؛ ازلا و ابدا اینطوری است، الان هم اینطوری است. «وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعِیفَ إِلاَّ الْقَوِیُ » مگر تو به ما لطفی بکنی و با قوت خودت ضعف ما را جبران کنی. «أَنْتَ الْمَالِکُ وَ أَنَا الْمَمْلُوکُ»، «أَنْتَ الْحَیُّ وَ أَنَا الْمَیِّتُ»، خدای متعال ازلا و ابدا حی بوده و هست و خواهد بود ولی ما ازلا و ابدا میت بودیم و هستیم و خواهیم بود. الان هم که خدای متعال به ما حیات داده اینطور نیست که ما زنده باشیم؛ خدا زنده است او حی است، اگر او حیات را از ما بگیرد هیچی نداریم. حیات از اوست، قدرت از اوست، رحمت از اوست. «أَنْتَ الْبَاقِی وَ أَنَا الْفَانِی». ما ازلا و ابدا فانی هستیم. الان هم فانی هستیم؛ نه این که الان خدای متعال یک بقایی به ما می دهد ما هم باقی هستیم خدا هم باقیست؛ نه او باقیست و ما فانی. بقای ما از اوست.

عزت و کبریای الهی

حضرت فرمودند خدای متعال این دو خصوصیت را واجد است. خدایی حمد کردنی است که این دو تا را دارد. اگر خدای ما عزیز نباشد که به درد نمی خورد. هرکس بتواند بهش فرمان بدهد و تحت فرمان هر کسی باشد، اگر صاحب کبریا نباشد مِلک و مُلک نداشته باشد این خدا، خدا نیست. «اَلْحَمْدُ ل‍لّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِیاءَ» ولی بعد حضرت فرمودند این دو تا را خدای متعال برای خودش قرار داده است. غرق گاه خداست؛ نزدیک بهش نشوید. نه این که واردش نشوید، اصلا از نزدیکش نروید؛ به هیچ وجه نخواهید برای خودتان در مقابل خدای متعال احساس عزت بکنید.

نخواهید در مقابل خدای متعال احساس کبریایی کنید. دائم بدانید که هیچ بودیم و هیچ هستیم و هیچ خواهیم بود. اگر عزتی هست از اوست؛ اگر قدرتی هست یا مِلکی هست، مُلکی هست از اوست. انسان دائم باید در پناه خدای متعال در حال خشوع و خضوع باشد، سر به زیر باشد. بعد فرمود هر کس با خدای متعال منازعه کند، خدای متعال او را از محیط رحمت دور می کند. «وَ جَعَلَ ال‍لّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ»، ملعون می شود، طرد می شود و از محیط رحمت بیرون می رود.

ابلیس و امتحان به وسیله خلقت حضرت آدم

وقتی خدای متعال می خواست ملائکه را به همین عزت و کبریای خودش امتحان کند، فرمود من آدم را از گل خلق می کنم؛ وقتی از روح در او دمیدم بر او سجده کنید. گل را مقابل آنها قرار داد؛ آن هم یک گلی که مراحلش پیدا شد. اول گل و لای شد و کم کم متعفن شد؛ بعد خشکیده شد و بعد از او جسم را خلق کرد و روح را در او دمید. سپس فرمود سجده کنید. روح را پنهان کرد؛ جسم را می دیدند ولی سجده بر روح بود، بر جسم نبود. ولی جسم را می دیدند روح را نمی دیدند.

خدای متعال با این مجهولات آنها را امتحان کرد تا معلوم بشود در مقابل خدا تواضع می کنند یا برای خدای متعال شاخ و شانه می کشند و به امکانات خودشان تکیه می کنند و برای خدا خط می گذارند و می گویند از اینجا به بعد نمی شود. ملائکه، جبرئیل، میکائیل، همه سجده کردند؛ ابلیس گفت من چطوری سجده کنم؟ من از آتشم؛ من از او بهترم. یعنی قید می گذارد برای خدا و برای خودش حساب و کتاب باز می کند. مگر می شود هرچه تو گفتی؟ این می شود همان تعزز؛ تو چی هستی که در مقابل خدای متعال خط می کشی؟ همه فهمی که داری از اوست آن وقت او نمی فهمد که چرا دارد به تو دستور می دهد؟ آن وقت ملائکه وقتی امتحان دادند خدای متعال پرده را کنار زد و فهمیدند که در مقابل چه کسی تواضع می کردند. این داستان ماست.

حضرت امیر علیه السلام در آن خطبه می گویند مواظب باشید شیطان در مقابل خدای متعال تکبر کرد، خدای متعال اورا خوار کرد. «صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ»، خوارش کرد، تحقیرش کرد. تحقیر شدگی او هم پیداست دیگر؛ کسی که معلم ملائکه بود حالا باید بنشیند نقشه بکشد تا خار راه یک کسی بشود؛ یک کسی را جهنمی کند. از این که دیگر بیچارگی بیشتر نمی شود.

بعد فرمود شیطان یک بیماری مسری دارد، مواظب باشید شما را به بیماری خودش مبتلا نکند. شما را مبتلای به تعزز و تکبر در مقابل خدای متعال نکند. سرتان زیر باشد در مقابل خدای متعال احساس شخصیت نکنید. در مقابل او خاشع باشید، متذلل باشید. باید در انسان نسبت به خدای متعال احساس ذلت و خضوع باشد. اصل اخلاق حمیده همین است. اخلاق اصلش تواضع در مقابل خدای متعال کوچکی و تذلل و احساس کوچکی کردن در مقابل اوست. این اصل اخلاق است و همه اخلاق به این برمی گردد

ریشه رذائل و محاسن اخلاقی

اصل رذالت های اخلاقی هم برمیگردد به استکبار در مقابل خدای متعال؛ به این بر می گردد که برای خودت کبریا حساب کنی؛ یک طرف او را ببینی و یک طرف خودت را و بعد بگویی تو می گویی؟ مگر هرچه تو می گویی می شود گوش کرد؟ حساب و کتاب دارد عالم «أنَا خَیْرٌ مِنْهُ»(ص/76). اصل صفات رذیله از اینجا شروع می شود. توضیحش در حدیث عقل و جهل در حدیث کافی هست.

اگر کسی در مقابل خدای متعال تواضع کرد و در مقابل کبریای او احساس کوچکی کرد و در مقابل عزت او احساس ذلت کرد و دریافت که او عزیز است و خواهی یا نخواهی ما ذلیلیم، مگر می تواند از فرمان او بیرون برود؟ ما که هیچ همه کائنات تحت فرمان او هستند. قرآن می فرماید خدای متعال به سماوات و ارض، به همه فرمود «إعْطِیَا طَوْعًا أوْ کَرْهًا»(فصلت/11). این یک فرمان من را باید بپذیرید؛ از سر طوع و رغبت می آیید یا از سر کراهت. همه کائنات را می گوید، ما که به حساب نمی آییم. همه گفتند «عَطَیْنَا طَاعِئِینَ» ما با خشوع تبعیت می کنیم. تو عزیزی و ما ذلیلیم؛ ما ذلیل نباشیم در مقابل خدای متعال؟ مگر خدایی که در مقابل خدا ذلیل نباشی؟ مخلوق در مقابل خالق عزیز نیست. این احساس تعزز و توهم عزیز بودن است که آدم را بیچاره می کند.

«إنَّ الْإنْسَانَ لَیَطْغَی ؛ أنْ رَئَاهُ اسْتَغْنَی»(علق/6و7) توهم غنا در انسان طغیان ایجاد می کند. اگر انسان دائما خاشع باشد طغیان نمی کند. اگر کسی در مقابل خدای متعال تواضع کرد و در مقابل عزت او احساس ذلت کرد، در مقابل کبریای او تذلل و احساس کوچکی کرد و این واقعیت را فهمید، با تکیه به عزت خدا چند خاصیت در او پیدا می شود.

خاصیت اول این است که عزیز می شود «وَ للهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ»(منافقین/8). قرآن در سوره منافقین می فرماید جریان نفاق در عالم دنبال این است که مؤمنین را ذلیل کند. دیده اید در سوره منافقین «وَ إنْ رَجَعْنَا إلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ» ما با ذلت بیرونشان می کنیم. این فقط ناظر به شهر مدینه نیست بلکه همه جریان های نفاق در عالم اینطوری اند. اگر کار به دستش برسد می خواهد مؤمنین را ذلیل کند و از قدرت و همه امکانات سلبشان کند. خدای متعال جواب می دهد «وَ للهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ»، پس شما عزتی ندارید که بخواهید به کسی بدهید یا بگیرید بلکه عزت از آن خدا و رسول و مؤمنین است.

انسان اگر متکی به خدای متعال شد و به او اعتماد کرد، اول خاصیتش عزت است. عزیز می شود و دیگران نمی توانند در او نفوذ کنند. کسی که به خدا تکیه می کند می فهمد که هیچ است پس تکیه اش را می دهد به خدای متعال و همه عالم نمی توانند در او اثر کنند.

در روایات ما هست مؤمن مثل کوه استوار است، طوفان ها هم نمی توانند تکانش بدهند «كَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ » دیده اید یک نسیم ممکن است یک پر کاه را تکان بدهد؛ یک خرده شدید تر شد نهال ها را می شکند؛ شدیدتر که شد و مانند طوفان های شدید که شد، درخت های صد ساله را از جا می کند؛ ولی طوفان ها وقتی به کوه ها برخورد می کنند فقط گرد و غبارشان را می گیرند و هیچ کار دیگری نمی کنند. مؤمن اگر به خدا تکیه کرد، همه عالم به او هجوم بیاورند نمی ترسد؛ همه عالم به او پشت کنند باز هم نمی ترسد. هیچ فرقی برایش نمی کند. یک پشه ای نشست روی درخت چنار بزرگ، گفت خودت را بگیر که می خواهم بپرم. چنار گفت آن وقت که نشستی اصلا نفهمیدیم، حالا خودمان را بگیریم که تو می خواهی بپری؟ کسی که به خدا تکیه کرد اینطوری است.

پشتوانه عزت در مخلوقات

یک تعبیر در زیارتی که امام هادی علیه السلام در روز غدیر برای امیرالمؤمنین فرموده اند است، آنجا به حضرت عرض می کند «أَنْتَ الْقَائِلُ لَا تَزِيدُنِي  كَثْرَةُ النَّاسِ  حَوْلِي عِزَّةً» شما فرمودید همه مردم دنیا دور من جمع بشوند، من با آمدن مردم عزیز نمی شوم. نفوذ ناپذیری من، احساس قدرت من با آمدن مردم زیاد نمی شود. «وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» همه مردم از دور من پراکنده شوند هم من احساس تنهایی نمی کنم و نمی ترسم.

داستان در نهج البلاغه است که عقیل برادر بزرگتر حضرت، یک نامه ای به امیرالمؤمنین نوشتند که اینطوری که شما راه می روید، کسی دور و بر شما نمی ماند. کسی نمی تواند اینطور روی لبه عدالت راه رفتن را تحمل کند. حضرت در جواب نوشتند «لَا تَزِيدُنِي  كَثْرَةُ النَّاسِ  حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً». اگر جمع بشوند من عزیز نمی شوم و اگر پراکنده هم بشوند وحشت من را بر نمی دارد. «وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً» اگر همه این مردم من را تنها بگذارند، احساس کوچکی و حقارت نمی کنم. اگر این لشکری که دور من هستند بروند و من بمانم و لشکر معاویه، لشکر شام، احساس حقارت نمی کنم.

دیده اید که در خطبه شقشقیه ریختند دور حضرت و بالاخره حضرت خلافت را قبول کردند. بعد فرمودند اگر نبود که خدای متعال این وظیفه را روی دوش من گذاشته که برای احقاق حق و عدالت پا به میدان بگذارم، می دیدید که زمام مرکب خلافت را روی دوشش می انداختم «وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا». همانطوری که اولی ها خوردند، می گذاشتم بقیه هم این راه را بروند. «وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» همه دنیا را می فرمایند؛ می دانید دنیا چیست؟ ایران و روم فتح شده اند؛ منظور کل حکومت دنیاست؛ می دیدید که همه دنیای شما در نزد من خوار تر از آب بینی یک بز است. حضرت امیر شوخی نمی کنند. این شخص می شود عزیز.

این را امام هادی علیه السلام در زیارت غدیریه توضیح می دهند که چه شد و چرا شما اینطوری هستید. چرا همه عالم بیایند شما عزیز نمی شوید و همه بروند نمی ترسید چون «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت »؛ چون تو معتصم به خدا هستی عزیزی. کسی که با خدا به عزت رسید، آمد و شدش دیگران در او اثر ندارد.

پس ببینید اولین صفتی که مؤمن پیدا می کند عزت است. نه تهدیدها و نه تطمیع ها در او اثر نمی کند. همه عالم در مقابلش بایستند نمی ترسد؛ همه عالم تطمیعش کنند تطمیع نمی شود. انسان وقتی به اینجا رسید و تکیه به خدا کرد و عزیز شد، در مقابل خدای متعال تعزز نکرد و تواضع کرد، به این تواضع و اعتماد به خدا رسید، اگر همه عالم مقابلش بایستند و همه عالم تحقیرش کنند تحقیر نمی شود. «وَ للهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ».

اگر اینطور نباشد یک قدم می رود و متروی فلان کشور غربی را می بیند دیگر خودش را می بازد. آقا نمی دانید آنجا چه خبر بود؛ خبری نیست آقا، یک قبرستان مشاع است. یک مشت مرده متحرک روی زمین اند، خبری نیست. البته من نمی خواهم همه آدم ها را تحقیر کنم؛ در کاخ فرعون هم مومن از آل فرعون وجود دارد. در کاخ فرعون حضرت موسی کلیم الله و آسیه همسر فرعون از موحدین روزگار هستند. غرب جنگل مدرن است، هیچ خبری در آن نیست.

مؤمن اگر تکیه به خدا بکند، معتصم می شود. حمام های قدیم اینگونه بود که یک خزینه بود و یک حوضچه کوچک کنارش. از حوضچه آب برمیداشتند روی خودشان می ریختند. این حوضچه همین که دست متنجس بهش بزنی نجس می شود و دیگر نمی شود باهاش آب بکشی؛ برای اینکه نجس نشود وصلش به خزینه می کردند. به این می گفتند آب متصل؛ یعنی وصل کردن آب قلیل به کر که نجس نمی شود. این آب به جای این که اگر دستت را توش بزنی نجس شود، برعکس شده بود و دست را هم پاک می کرد.

آدم اگر به خدا وصل شود معتصم می شود. همه دنیا را هم بهش نشان بدهید در نظرش کوچک است. دنیا چیزی نیست که من در مقابلش تحقیر بشوم. بر عکس اگر انسان به خدا تکیه نکند حتما در مقابل قدرت های بالا دست خودش، احساس خوف می کند. کسی که به جایی بند نیست چرا نترسد؟ چرا کیف و کفشش اگر نو بشود احساس شخصیت نکند؟ خود من کفش هایم که نو می شود، حالتم عوض می شود. بچگی اینطوری بودیم و احساس می کردیم خیلی مهم شدیم که کفش نو خریدیم؛ با کفش احساس عزت می کردیم؛ اگر کفشمان کهنه بود در مدرسه سر به زیر راه می رفتیم. این آدمی که با کفشش این طرف و آن طرف می شود، پیداست اگر برج فلانی را به او نشان بدهند احساس حقارت می کند.

این تحقیر شدگی کار دست مسلمان ها داده است. از ملکم خان های قدیم که در صدر مشروطه می گفتند ما از مغز سرمان تا نوک پایمان باید غربی بشویم تا ملکم خان های جهش یافته امروز، که برای توسعه غربی می میرند و رو به نیویورک نماز می خوانند. اینها بیچاره می کنند جامعه مؤمنین را. مؤمن اگر احساس عزت نکند یک روز تطمیعش می کنند، یک روز تهدیدش می کنند. این گونه که نمی شود؛ به خصوص حاکمان و مدیران باید احساس عزت بکنند و الا جامعه خودشان را ذلیل می کنند.

آمریکا اگر فلان چیز را می گوید، باید مثل چناری باشیم که پشه آمد رویش نشست؛ می خواست بپرد گفت خودت را بگیر، چنار گفت من اصلا نفهمیدم تو نشستی. مؤمن آنقدر باید عزیز بشود که اگر همه اروپا و آمریکا با هم بگویند ما آمدیم، بگوید خبری نشده «لَا تَزِيدُنِي  كَثْرَةُ النَّاسِ  حَوْلِي عِزَّةً». اگر همه شان بگویند ما رفتیم باز بگوید خبری نیست؛ اصلا نفهمیدم شما کی آمدید؛ مگر شما چه کاره بودید؟ مگر تا حالا شما من را اداره می کردید که از این به بعد بترسم؟ «هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»(انعام/18) او دارد اداره می کند «هُوَ الرَّزَّاقُ»(ذاریات/58).

این امتحان ماست. مؤمن باید عزت پیدا کند چراکه تحقیر شدگی بیچاره کرده مسلمان ها؛ را به خصوص در دو سه قرن اخیر، به خاطر حقارت همه چیز خودشان را باختند. مؤمن عزیز است؛ اگر همه لشکر عالم به او حمله کنند نباید بترسد و اگر همه اقبال کنند نباید خوشحال بشود. آدم باید اینطوری باشد. آن وقت می تواند مستقل تصمیم بگیرد؛ می تواند خدمت به مردمش بکند، ولی اگر تحقیر و تطمیع شد نمی تواند.

عدم اصالت زیبایی های دنیا

یک تعبیری در قرآن هست می فرماید پیامبر ما «لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ»(طه/131) دو چشم خودت را ندوز. «مَدّ» یعنی امتداد نگاه؛ یک موقع نگاه انسان می افتد ولی سرش را زیر می اندازد؛ خانه ای را می بیند سرش را زیر می اندازد؛ ولی یک موقع نگاهش را امتداد می دهد و کم کم دلش هم دنبالش می رود. عجب خانه ای، عجب جلال و شکوهی؛ اینجا دیگر کار عالم تمام شده.

البته اینجا خطاب به ماست؛ پیامبر که همه خزائن کائنات را بهش داده اند ولی او برگردانده. تو چشم خودت را نگاه کن، دل خودت را نگاه کن، سر خودت را نگاه کن. منظور می تواند هم چشم سر بشود هم چشم دل. نگاهتان را امتداد ندهید به آن شکوفه های متنوع دنیا که ما برای دستگاه کفر سبز کردیم. «لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این فتنه آنهاست. «وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ» رزق پروردگارت خیلی بهتر است. آن چیزی که خدا به شما داده و می دهد چیز بهتری است؛ به شرطی که چشمتان را از آن ها بردارید. آن وقت چشمتان باز می شود و رزق خودتان را می بینید.

روایتی از جنگ حنین است. چون این جنگ با فاصله کوتاهی پس از فتح مکه است لذا کسانی هم که در مکه تازه مسلمان شده اند، مثل ابوسفیان در این جنگ آمده اند کنار حضرت؛ دو هزار نفر از مکه آمده اند. این جنگ در یک فراز و فرود به پیروزی رسید. داستانش در قرآن ذکر شده است. مسلمانان پیروز شدند و غنایم فوق العاده ای به دست آوردند؛ حضرت غنایم را تقسیم کردند ولی در تقسیم غنایم چیزی برای اهل مدینه نگذاشتند، برای انصاری که سال هاست کنار حضرت هستند و از حضرت حمایت کرده اند. خیلی از غنائم را دادند به تازه مسلمان ها؛ مثلا فرض کنید به ابوسفیان و همراهانش صد تا شتر و چیزهای دیگر خیلی آن موقع قیمتی بود دادند.

امکانات را تقسیم کردند ولی به انصار چیزی ندادند. انصار جمع شدند پیش سعد بن عباده که بزرگ اهل مدینه بود، گفتند که اگر این تقسیم کار خداست ما راضی هستیم ولی اگر این تقسیم را خود پیامبر کرده ما راضی نیستیم. پیامبر که از طرف خودش کاری نمی کند «مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إنْ هُوَ إلَّا وَحْیٌ یُوحَی»(نجم/3-4). آمدند محضر پیامبر؛ سعد بن عباده گفت این مردم مدینه از این تقسیمی که شما کردید گلایه مند هستند. روایت در کافی است؛ حضرت فرمودند حرف شما همان حرف سید و بزرگتان سعد بن عباده است؟ گفتند آقا بزرگ ما شما هستند. فرمود تعارف نکنید و حرفتان را بگویید. گفتند بله آقا؛ اگر خدای متعال تقسیم کرده باشد ما راضی هستیم ولی اگ شما تقسیم کرده اید ما راضی نیستیم.

تعبیر امام صادق علیه السلام این است «فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُم »(1) همه نوری که در همه این سالها کنار حضرت به دست آوردند، همه از دست رفت. خدای متعال نورشان را گرفت. نتیجه اش هم این شد که رفتند سراغ سقیفه و بعد از حضرت آن داستان ها پیش آمد. حالا آن مورد بماند.

در روایت دارد وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمؤمنین آمدند و بین انصار نشستند؛ ای انصار شما این را که گفتید، در مدینه دائما با هم دعوا می کردید، من آمدم و بین شما صلح ایجاد کردم؛ شما چنین نبودید؛ یکی یکی شمردند. فرمودند خدای متعال با آوردن من این عنایت را به شما نکرد؟ همه عرض کردند بله. بعد فرمودند حالا شما هم حقوقی را که نسبت به من دارید بگویید؛ یادشان داد. شما انصار هم بگویید وقتی که شما آمدید مدینه یک مشت آدم مهاجر تنهای دست خالی بودید و ما خانه هایمان را تقسیم کردیم؛ ما هرچه داشتیم دادیم. گاهی خودمان گرسنه خوابیدیم که شما و طرفدارانت سیر بخوابید. بگویید دیگر بگویید ما هم چنین کمک هایی به شما کردیم.

همه شان متأثر شدند و خیلی از حرفشان پشیمان شدند؛ بعد حضرت فرمودند شما که به این تقسیم من معترضید ببینید «رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ». این یعنی آنها با شتر و شمشیر و سپر به مکه برمیگردند درست ولی شما با من برمیگردید. یعنی من به اندازه اسب و شتر نمی ارزم؟ این انصاف است؟ این «رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ» نیست؟

 گیرم ما مردم آمریکا باشیم و فرمانده مان ترامپ و بوش و کلینتون و اوباما باشند، این خوب است؟ اصلا می شد مثل کشورهای اروپایی که این مردک جوان فرانسوی شد رئیسشان باشیم؛ این خوب است؟ ما اگر برویم زیر چتر آمریکا، آقای ما می شود ترامپ. همانی که با بی ادبی می آید پولهای عرب ها را می گیرد و بعد هم می گوید اینها گاو شیرده هستند و باید بدوشیمشان.

عزت در مقابل دشمن و تواضع در مقابل مردم

احساس عزت مسئولین یک نظام خیلی مهم است بزرگواران. اگر شما در مقابل دشمن احساس حقارت و کوچکی کردید و گفتید آقا نمی دانم هواپیمای اینطوری دارند و چه و چه و در مقابل تکنولوژی مدرن احساس حقارت کردید، کار تمام است. آدم باید عزیز باشد. یک ملت اگر احساس عزت کند، جلوی راهش خندق هم باشد می گوید مهم نیست و پرش می کند؛ ولی اگر احساس ذلت کرد همین که چرخ اتومبیلش در چاله ای افتاد، از مأمور شهرداری محل شروع می کند تا شهرداری، تا رئیس جمهور و همه را می برد زیر سوال. چرا؟ چون احساس کوچکی می کند.

بعد از این احساس عزت، تواضع است. آدم اگر در مقابل خدا تعزز کرد و تواضع را کنار گذاشت، در مقابل بندگان خدا هم تواضع نمی کند. امیرالمؤمنین با قنبر می رفتند، دو تا لباس خریدند؛ لباس نو تر را برای قنبر خریدند و فرمودند تو جوانی. فرمودند برای من از مغز گندم حلال بود که بخورم ولی یک شب سیر نخوابیدم که مبادا در دوردست ها یک کسی گرسنه بخوابد. این می شود تواضع. یک شب سیر نخوابیدم. فرمانده دنیای اسلام بود. کشوری مانند ایران و روم فتح شده بود و جزء دنیای اسلام حساب می شد.

حضرت امیر قبل از جنگ جمل نشسته بودند و داشتند کفش خود را وصله میکردند. ابن عباس آمد گفت آقا در این موقعیت چرا نشسته اید کفش وصله می کنید؟ فرمود ابن عباس این کفش چقدر می ارزد؟ گفت اگر آن یکیش هم بغلش بگذارید هیچی. فرمود اگر برای دفاع از حق نبود، حکومت بر شما به اندازه این لنگه کفش برای من قیمت نداشت. تواضع یعنی این.

اگر در آدم مدیر و مسئول روحیه اشرافیت پیدا شود، دیگر نمی تواند در مقابل بندگان خدا تواضع بکند. این مال مدیریت مادی است. استکبار در برابر خدا تکبر در برابر مردم می آورد. وقتی تکبر پیدا شد می خواهد این تکبر را در ماشین سوار شدن هم به رخ مردم بکشد. مدیریت های مادی آن طرف عالم را دیده اید. اصلا طبقاتی تعریف می کند و می گوید مدیر کارخانه باید اینطوری مصرف کند و این اشرافیت را به رخ طبقات دیگر بکشد. اما در دنیای اسلام اینگونه نیست. مؤمن در مقابل خدا متواضع و خاشع است و در مقابل بندگان خدا متواضع است. کفششان را رفو می کند، خاک روی کفششان را پاک می کند. همه هم گوش به حرفش می دهند.

در جبهه جنگ، فرمانده یواشکی شب ها می رفت پوتین بچه ها را واکس می زد؛ صبح هم که می شد همه عاشقانه به حرفهایش گوش می دادند و می رفتند روی مین. تذلل در مقابل خدا نتیجه اش می شود تواضع در مقابل بندگان خدا. عزت در مقابل دشمنان و تذلل در مقابل عبادالله. حالا دیگران به عکس اند و در مقابل قدرت مافوق خودش تواضع می کند و در مقابل عبادالله احساس هویت و تکبر می کند؛ یعنی نمی تواند نکند.

پی نوشت:

 (1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411