نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

در جامعه الزهرا و طلاب حوزه علمیه خواهران / تحقير، فريفتگي و انحلال بسترساز نفوذ فرهنگي

آنچه پيش رو داريد متن سخنراني جناب آیت الله سيد محمد مهدي ميرباقري در جمع طلاب خواهر جامعه الزهرا سلام الله عليها مي باشد که در تاریخ 17 دی ماه سال 94 با موضوع نفوذ فرهنگی برگزار شده است. ایشان در این بحث با اشاره به فریفتگی فرهنگی و تحقیری که مستکبرین نسبت به جوامع اسلامی انجام می دهند اشاره می کنند که بستر نفوذ فکری توسط افرادی از داخل فراهم می شود و این مهم جریان وسیع و برنامه ریزی شده است. ایشان با اشاره به مدل های نفوذ و راه های نفوذ اشاره می کنند باید این درگیری فرهنگی را مهم تلقی کرده و انقلاب اسلامی مهم ترین جریان در مقابله این نفوذ فرهنگی در اسلام بوده است. انقلاب جریان تحقیر را به سمت غرب برگردانده و این جریان باید ادامه پیدا کند. در ضمن باید توجه کرد جریان اسلام سازی و سلفی گری و... در این راستا باید تحلیل شود.

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم. در طول تاريخ حيات بشر، به ويژه پس از آغاز بعثت انبيا علیهم السلام یک درگیری مستمر در عالم وجود داشته است؛ به سخن دیگر دو جريان حق و باطل در عالم وجود دارد که درگيري آن دو با یکدیگر يک درگيري مستمر است؛ البته پايان این درگیری به پيروزي جبهه حق ختم مي شود؛ «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ»(دخان/38) قرآن کریم بر این نکته تأکید می کند که خلقت آسمان و زمين لهو نيست؛ پس اين جهان همچون دستگاه ابليس ـ که سراسر لهو است ـ نیست؛ «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ»(انبیاء/18)

درک اشتباه از نظام عالم موجب خطای در تحلیل وگرفتاری ماست؛ باید دانست که در تدبير خدای متعال هيچ لهوي نيست؛ البته لهوموجود در دستگاه ابلیس هم به هرحال جایی در نظام عالم دارد که درنهايت نیز مغلوب حتمی دستگاه حق خواهد بود؛ «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ»

دستگاه حق در طول تاريخ به دنبال نفوذ در جبهه باطل بوده است؛ جبهه حق سعی کرده تا دستگاه باطل را محدود کند و مانع تصرف آن در انسان ها باشد و بشریت را از اسارت آن آزاد نماید؛ کار انبياء علیهم السلام هم همين بوده است؛ «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ»(اعراف/157) اين بندها بيشتر همان غل و زنجيرهايي هستند که اوليای طاغوت و دستگاه باطل بر دست و دل انسان ها مي زنند؛ انبياء علیهم السلام می خواستند انسان ها را از سلطة قدرت هاي مادي، فراعنه تاريخ، شياطين و اوليای طاغوت نجات دهند؛ اولیای طاغوت هم به دنبال اين بوده اند که در جبهه حق نفوذ کرده و آن را تسخير کنند؛ اين يک تقابل تاريخي است که برای آن برنامه هاي طولاني و گسترده ای هم داشته اند و قرآن هم گاهي از آن صحبت کرده است.

تحقير، فريفتگي و انحلال سه ضلع نفوذ فرهنگي

بحث امروز ما از نفوذ جبهه استکبار و جبهه تفرعن دوران معاصر در جبهه دنياي اسلام به ويژه در حوزه انقلاب اسلامي است؛ در یکی دو قرن گذشته مدل کلي جريان استعمار، مدل نفوذ نرم است. این مدل شامل سه مرحله تحقير، فريفتگي و انحلال است؛ امروزه غرب در مرحله ای است که فلسفه ها و دانش خود را توليد نموده، انقلاب صنعتي کرده و ساختارهاي اجتماعي خود را پی ریزی کرده است. پس از رنسانس چند تحول جدي اتفاق افتاد؛ اولین تحول، اختلاف در جهت گيري است؛ به تعبيرديگر ايده ها يا ايدئولوژي آن ها تغيير کرد و ايده هاي جديدي انتخاب شد؛ سپس به دنبال فلسفه متناسب، دانش متناسب، انقلاب صنعتي و توليد تکنولوژي متناسب و فناوري هاي متناسب بودند؛ بعد هم ساختارهاي اجتماعي خود را ایجاد کردند و در نهايت مدل سازي نمودند؛ یک کشور نمونه برای تمدن غرب یعنی آمریکا را ايجاد کردند و آن را در مواجهه با فرهنگ هاي ديگر، به عنوان نمونه ای موفق از زندگي بشر مدرن به جهان عرضه نمودند و ادعا کردند که فرهنگ هاي ديگر را در مقابل اين فرهنگ زمين گير کرده اند.

شيوه آن ها اين بود که ابتدا فرهنگ های دیگر را تحقير مي کردند؛ یعنی مظاهري از تمدن غرب را در معرض ديد افرادی که در حوزة تمدن هاي ديگر با فرهنگ ديگر زندگي مي کنند قرار می دادند و آن ها را در مقابل داشته هاي خود تحقير می کردند؛ البته در کشور ما هم چنین چیزی بوده ولي اصل این جریان از اواسط دوران قاجار شروع مي شود؛ بسياري از درباري ها اعم از اشخاص معمولي و حتي نخبگان آن ها به کشورهاي اروپايي سفر کردند و به شدت تحت تأثير فرهنگ آن ها قرار گرفتند؛ این عده احساس مي کردند که ما عقب افتاده ايم و آن ها پيشرفته اند؛ در مقابل داشته هاي آن ها احساس حقارت می کردند؛ يکي از ابزارهای ایجاد این تحقیر هم مسافرت و توريسم است؛ توريسم يکي از بزرگ ترين ابزارهای انتقال فرهنگ، است که بعدها به يک صنعت اقتصادي هم تبديل شد؛ آن ها از اين طريق سعي کردند تا نخبگان جامعه را به کشورهای غربی برده و مظاهر تمدن خود را به آن ها نشان دهند و در آن ها نوعی احساس حقارت ایجاد کنند.

قدم بعد اين بود که نخبگان دنياي شرق و به ویژه نخبگان دنياي اسلام را وارد حوزة علوم غربی و دانشگاه هاي غرب و دوره هاي بورسيه تحصيلي خود کنند؛ طبيعتاً کسانی که از آنجا بيرون مي آمدند، بیش از آنکه در مقابل مظاهر تمدن غرب مانند نظم خياباني و امثال آن احساس کوچکي و حقارت کنند، در مقابل عقبة این تمدن تحقیر می شدند؛ يعني در برابر دانش غرب و علم مدرن احساس کوچکي و حقارت مي کردند و وقتی در بازگشت به کشور خود در مسند اداره و تصميم گيري یا لااقل به عنوان مشاور در جایگاه تصميم سازي قرار مي گرفتند؛ به طور طبيعي برنامه ريزي آنها براي کشور خود در حقیقت برنامه ريزي انحلال بود؛ يعني کشور خود را منحل در تمدن غرب مي کردند.

توريسم ابزاري براي تحقير فرهنگي

پس قدم اول تحقير انسان در مقابل تمدن غرب به ويژه تحقير فرهنگي است؛ به عنوان مثال: در همین شهر ممکن است آسفالت خيابان خراب باشد و لاستیک ماشين کسی در چاله بیفتد؛ اگر این شخص در مقابل تمدن غرب احساس حقارت کند و استقلال و استغناي نفس نداشته باشد قبل از هر کاری به مسئولان محلي و شهردار اعتراض می کند؛ بعد به مسئولان منطقه اي، سپس به مسئولان کشور و بعد هم به اسلام معترض می شود و ادعا می کند که اسلام نمي تواند جامعه را اداره کند؛ آن هم تنها به این دلیل که لاستیک ماشینش داخل چاله افتاده است.

ممکن است کسی با يک مشکل اقتصادي برخورد کرده یا در شهرداري با يک مشکل مواجه شده باشد؛ اگر در مقابل فرهنگ ديگری احساس حقارت کند، بلافاصله اين آسيب ها را به بنيان هاي فرهنگي ربط می دهد و اعتراض می کند که روحانيت و اسلام نمي توانند جامعه را اداره کنند و در قدم بعد، اصل اسلام را متهم مي کند؛ اين اتفاق زیاد افتاده است؛ کسانی که به ویژه در آغاز نفوذ تمدن غرب به دنياي غرب سفر کردند، هنگام بازگشت، همه ارزش ها و فرهنگ ملي و حتی فرهنگ مذهبي را تحقير می کردند؛ اعم از آن ها که سفر تجارتي یا سياحتي داشتند؛ به ويژه آن ها که بورسيه علمي شده بودند هنگام بازگشت از غرب همه فرهنگ ما را در مقابل فرهنگ غرب تحقير می کردند؛ پس ابتدا خودشان تحقير مي شوند و احساس حقارت فرهنگي مي کنند.

انتقال دانش و فريفتگي فرهنگي

در مرحله بعد فريفته فرهنگ ديگر مي شوند و در نهايت تلاش مي کنند جامعه خود را در مسير آن فرهنگ منحل کنند؛ اين نمونه ها نیازمند شاهد و مثال نیستند و همه با نمونه های آن مانند میرزا ملکم خان ها و تقی زاده ها آشنا هستند؛ کسی که ابتدا يک عالم حوزوي بود و در مقابل فرهنگ غرب تحقير شد؛ و یا امثال ملکم خان پس از بازگشت از غرب معتقد بودند که باید از مغز سر تا نوک پا غربي شويم؛ این جریان به ايران هم محدود نبود و در ترکيه هم وجود داشت؛ اين مسير گاهي با برنامه ريزي هاي خشن اجتماعي هم همراه بود؛ مانند دوره رضاخان یا آتاترک که با زور و کودتا به قدرت رسیدند و تلاش کردند فرهنگ غرب را با اجبار در کشور خود نفوذ دهند. در دوره رضاخان به زور مساجد و حسینیه ها را تعطيل کردند؛ لباس مردان را متحد الشکل کردند و به آن ها لباس غربي پوشاندند و حجاب زنان را کشف کردند؛ شیوه این کار هم ازطرف غرب شیوه نرم بود؛ يعني کاملاً از طريق نفوذ فرهنگي پيش رفتند؛ آن هم با همين فرايند تحقير، فريفتگي و انحلال.

غرب اين کار را کرد و به نسبت هم در دنياي اسلام موفق بود؛ يعني فرهنگ ما را به ويژه در حوزة نخبگاني در مقابل فرهنگ غرب تحقير کردند؛ به ويژه درباره کساني که با علم غربي آشنا مي شدند؛ چون فريفتگي و احساس حقارت هم سطوحي دارد؛ گاهي کسی عالم هم بوده ولی با دیدن غرب جامعه خود را در مقابل نظم خياباني غرب تحقیر می کند؛ مثلاً می گفت: «در ايستگاه مترو ذره ای غبار وجود نداشت؛ حتي به زمين دست کشيدم و غبار نداشت؛ قطارهاي مترو بليط را به ثانيه مي فروختند؛ مثلاً حداکثر با تخلف سه ثانيه در ايستگاه حاضر بودند»؛ بعد هم ناوگان اتوبوسراني کشور ما را تحقير می کردند؛ البته هنوز در کشور ما مترو نبود و طبيعتاً آن نظم تکنولوژي حاکم بر مترو هم نبود که اين شخص مي گفت: «ما نيم ساعت بايد در ايستگاه اتوبوس منتظر بايستيم! در پایان هم باید روي سر و کله هم بالا برويم؛ به تعداد مشتری بليط مي فروشند؛ قطار در ايستگاه ها حداکثر به فاصله یک متر مقابل پاي شما مي ايستد، درب قطار باز مي شود و حداکثر به فاصله يک ثانيه شما سوار مي شويد و جاي هرکس هم معلوم است»؛ اين نگاه، نوعی احساس حقارت است؛ مثلاً می گویند در کشورهاي اروپايي اصلاً بوق نمي زنند و چراغ قرمزهایشان بسیار منظم است؛ اين نوعی احساس حقارت است که کسی در مقابل نظم خياباني دیگران احساس حقارت کند.

عده اي در مقابل دانش غرب، دانشگاه ها، کتابخانه هايی با يک ميليون کتاب و ساختارهاي غرب احساس حقارت مي کنند؛ مثلاً در برابر عدالتي که ليبرال دموکراسي به عنوان عدالت اقتصادي تعريف کرده ـ که در آن تأمين اجتماعي هم هست و آن را فراگير کرده اند ـ احساس حقارت مي کند و می گوید در غرب کسي گرسنه نيست و... ؛ يعني در مقابل ساختارهايشان احساس حقارت مي کنند. و برخی عميق تر هستند و در مقابل تفکر عقلي و فلسفه آن ها احساس حقارت می کنند؛ عده اي از اين هم عميق تر هستند و در مقابل ايدئولوژي غرب احساس حقارت مي کنند؛ کار دشمن هم اين است که ما را تحقير کند؛ ولي اين احساس تحقير ابتدا در مواجهه با محصولات اين تمدن مانند رفاه، آسايش و تأمين حس لذت جويي انسان است.

سازندگي ليبرالي ابزار انحلال فرهنگي

براي تغيير فرهنگ و نظام جوامع همين کار را مي کنند؛ در کشورهاي دیگر طی يک فرايند اجتماعي برای سازندگی، برنامه ريزي مي کنند؛ این سازندگي هم يعني ايجاد يک نظام اقتصادي متناسب با ليبرال دموکراسي که با شرايط آن کشور و جامعه متناسب است؛ ذائقه ها را با رفاه و لذت هاي نظام سرمايه داري آشنا مي کنند. قدم بعد اين است که مي گويند اين نظام اقتصادي نیازمند نظام فرهنگي و سياسي متناسب با خود است؛ پس از دوران سازندگی نوبت به اصلاحات اجتماعي متناسب با اصلاحات اقتصادي می رسد که اين اصلاحات اجتماعي شامل اصلاحات فرهنگي هم مي شود. در کشور ما نیز در دو دوران سازندگي و اصلاحات، ليبراليسم اقتصادي نهادينه شد؛ به نوعي در دوران اصلاحات تناسبات سرمايه داري اقتصادي به حوزه فرهنگ و سياست تسری یافت؛ در هجوم هشت ساله دوران اصلاحات در کشور ما، نهضت ترجمه آثار غربي و دعوت به تغيير فرهنگ و حتي تغيير قرائت از اسلام شدت گرفت؛ می گفتند: اين قرائت از اسلام، عامل رفاه بشر نيست و بايد قرائت از اسلام را تغییر داد؛ برای این منظور حتی تغییر قرائت از اسلام را در حد منطق تئوريزه کردند؛ مثل نظريه قبض و بسط شریعت و امثال آن؛ طبق این نظریات، قرائت ديني باید متناسب با تحولات عيني متحول شود تا بتوان بين دين و شرايط متحول جهان هماهنگی ایجاد کرد؛ این به معني تصرف در حوزة فرهنگي است؛ آخرين مدل آن هم دموکراسیزاسیون و مدرن سازي کشور و اصلاح قرائت ديني بود؛ یعنی تغییر قرائت دينی مردم به گونه ای که دنياي مدرن را تحمل کنند؛ آن ها فهمیده بودند که بايد فرهنگ مردم حتي فرهنگ مذهبي آنها تغيير کند.

قدم بعد هم اصلاح ساختارهاي سياسي است؛ همان طور که در دوره اصلاحات مکرر پيشنهاد مي دادند که با ليبراليسم سياسي باید نهادهاي غيردموکراتيک همچون ولایت فقیه از قانون اساسي حذف شود؛ اين همان تحقير، فريفتگي و انحلال البته در مدل اجتماعي آن است ؛ يعني تحول در دو مرحله سازندگي و اصلاحات که در ادامه، کشور به یکی از اقمار تمدن غرب تبدیل می شود؛ اين مدل آن هاست؛ آن ها سعی می کنند مناسبات کشور را در يک کشور ديگر منحل کنند؛ مدل فروپاشي شوروي هم، با جزئيات متناسب با این کشور، همين بود؛ البته فروپاشي شوروي ناشي از جنگ سرد میان دو جریان ليبرال دموکراسي و کمونيسم نبود؛ این یک دروغ بزرگ است تا افکار عمومی به قدرت اسلام پی نبرد؛ این درگیری تاحدودی مؤثر بود ولي عامل اصلی فروپاشي شوروي اسلام و انقلاب اسلامي است که بحث مستقلی می طلبد. خلاصه اين مدل، مورد استفاده غرب بوده و به نسبت هم در دنيا به نتیجه رسیده است؛ ولی در ايران با يک مانع بزرگ مواجه شد.

ايران، برنامه توسعه و فرآيند نفوذ فرهنگي غرب

برنامه ریزی براي توسعه ايران به شکل غربی از سال 1324 با ایجاد يک گروه مشاوره از هاروارد آغاز شد؛ اين تصميم گيري هم به شکل مستقل از طرف نظام حاکم ايران گرفته نشد؛ بلکه تصميمي بود که سه قدرت برنده جنگ جهاني یعنی انگلستان، شوروي و آمريکا براي ايران گرفتند؛ سران این سه کشور در ايران نفوذ کردند و کنفرانس تهران را تشکیل دادند؛ شايد يکي از دستاوردهاي این کنفرانس ـ که ایران هيچ دخالتی در آن نداشت ـ تصميم گيري برای آغاز توسعه در ايران بود؛ آن ها ایران را به عنوان قطب منطقه اي تمدن غرب انتخاب کردند و تلاش نمودند تا الگوي توسعه را از طریق ایران در منطقه پياده کنند؛ هيأت مشاوران هاروارد وارد ایران شد و تا سال 1338 در ایران باقی ماند و به برنامه ريزي توسعه پرداخت؛ آن ها تغييراتي را در ایران دنبال کردند که اين تغييرات هم به نسبت واقع شد. ظاهراً ایران جزو سه کشوري بود که بعد از جنگ جهاني در آن برنامه ريزي توسعه شد؛ یعنی به ترتیب سه کشور فرانسه، ژاپن و ايران.

کم کم کشورهايي که تحت تأثير فرهنگ غرب بودند، ايران را الگوی خود قرار دادند؛ از جمله شهردار سئوال که برای عقد قرارداد به ایران آمده بود در يادداشت هايش آورده است که اي کاش سئول هم روزي مثل تهران بشود؛ در اين پیمان حتي قرار شد که نام يکي از خيابان هاي سئول را تهران بگذارند ـ که امروز هم جزو خيابان هاي شيک سئول است ـ و یکی از خیابان های تهران را نیز سئول نامگذاری کردند؛ کرة جنوبي درحال حاضر نماد توسعه يافتگي غربي در شرق جهان است که ديگران هم به او اقتدا مي کنند. بدین ترتیب ايران را به عنوان کانون منطقه اي تمدن غرب و نقطة سرريز فرهنگ غرب به کشورهاي عقب مانده و درحال توسعه قرار دادند که به نسبت هم موفق بودند.

ولي در سال 1338 اعلام مي کنند که در ايران موانع ساختاري جدي در مسیر تحقق توسعه وجود دارد؛ چون توسعه، فقط انتقال تکنولوژي نيست؛ اصل توسعه انتقال فرهنگ و تغيير بافت نيروي انساني است؛ برای مثال: با انتقال تکنولوژي ژاپن به کشوری مانند بورکينافاسو هرگز در این کشور توسعه واقع نمي شود؛ بلکه بايد در آنجا بافت نيروي انساني را تغيير داد؛ یعنی باید احساس نياز مردم و بعد فرايند نياز و ارضاء را متحول کرد؛ به عبارت دیگر باید فرهنگ، ارزش و عقلانيت جامعه را تغيير داد؛ انسان فرهنگي دارد و براي اهدافي زندگي مي کند و دانشي دارد که به وسیله آن براي رسيدن به آن اهداف برنامه ريزي مي کند؛ بنابراين ابتدا باید فرهنگ و دانش جامعه را تغيير داد تا به طور طبیعی آن جامعه منحل شود.

انقلاب اسلامي سرآغاز انسداد نفوذ فرهنگي غرب و تحقیر غرب

جریان توسعه در ايران به يک سد جدي در بافت انسانی مواجه شد؛ غرب فهمید که بافت انسانی ایران فرهنگ غرب را نمی پذیرد و فرهنگ تشيع يکي از موانع جدي توسعه است؛ یکی از برنامه های اصلاحات محمد رضا پهلوی انقلاب سفيد و تقسيم اراضي بود؛ اين ها جزو اصلاحات اجتماعي برنامه توسعه در ایران بود؛ غرب در مسير مدرن سازي مي خواست بافت سنتي ایران را به يک بافت مدرن تبديل کند؛ در سال 1341 در اوج برنامه ريزي و پیشبرد برنامه توسعه، جریان انقلاب اسلامي در ايران واقع مي شود؛ نخستین درگیری انقلاب نیز با همين تغييراتي بود که دستگاه حاکم تحت نظر تمدن غرب انجام می داد؛ برای مثال: امام راحل(ره) علیه کاپيتولاسيون و مصادیق نفوذ غرب و يهود مخالفت و مقاومت مي کنند؛ انقلاب هم دقيقاً از همين جا شروع مي شود و بعد هم به يک انقلاب جهاني عليه تمدن غرب تبديل می شود.

پس از مدت کوتاهي نیز يکي از دو رقيب خود (بلوک شرق) را بیرون می راند؛ امام (ره) به گورباچف نامه مي نويسند و هشدار می دهند که از این پس باید کمونيسم را در موزه هاي تاريخ جستجو کرد؛ این نامه مربوط به دوران قبل از فروپاشي شوروي است؛ بسیار واضح است که ريشه این تحول هم انقلاب اسلامي است؛ به نظر می رسد که نابودی جریان کمونیسم يکي از مأموريت هايي بوده که این مرد الهي انجام داده و به سرانجام رسانده اند.

پس از این نیز انقلاب اسلامی به رقيب تمدني ليبرال دموکراسي تبديل مي شود؛ بلافاصله در سال 1391.م و پس از فروپاشي شوروي، ساموئل هانتینگتون، تئوريسن بزرگ سياست خارجي آمريکا، نظرية برخورد تمدن ها را مطرح کرده است؛ از نظر او نه تنها با فروپاشي شوروي، ایدئولوژی ليبرال دموکراسي بر جهان حاکم نمي شود بلکه برخورد و جنگ جديدي آغاز شده که آن را «جنگ تمدن ها» نامید؛ او هشت تمدن را نام می برد که از میان آن ها سه تمدن اصلی را متمایز می کند؛ از این سه نیز دو تمدن را رقیب یکدیگر می داند که یکی تمدن غرب به رهبري آمريکاست و دیگری تمدني اسلام به رهبری ايران؛ يعني دقيقاً همان کشوری که سال ها پیش سعي کردند با نفوذ در آن، از طریق تحقير و فريفتگی مردم و با برنامه ريزي سازندگي و اصلاحات اجتماعي آن کشور را در فرهنگ خود منحل کنند تا به قطب سرمايه داري در جهان و نقطة نفوذ غرب در منطقه تبدیل شود؛ در شکل نظامي به ژاندارم غرب تبدیل شود؛ ولی بحث از این عمیق تر بود و آن ها قصد داشتند ایران به الگوی توسعه در منطقه تبدیل شود؛ دراین میان غرب با انقلاب اسلامي مواجه شد؛ انقلابی که به سرعت به يک حرکت ضد توسعه غربي تبدیل و مانع نفوذ غرب گردید؛ غرب به دنبال ایجاد توسعه فرهنگي، سياسي و اقتصادي غربی در جهان و تحقق دهکده واحد جهاني است؛ با این حال در دوره اي که نظرية دهکده واحد جهاني مطرح و در حال اجرا بود.

انقلاب اسلامي ظهور پيدا کرد؛ این انقلاب بعد از اشغال لانه جاسوسي به يک جريان بزرگ عليه تمدن غرب تبديل شد؛ به تعبير ديگر به يک حرکت تمدني در مقابل تمدن غرب تبديل شد؛ اين نکته مهمي است؛ يعني مقياس تأثير انقلاب اسلامي در مقياس تمدني است؛ خوب طبيعتاً مسير [توسعه در ایران] وارونه شد؛ از این مرحله به بعد ایران نفوذ در دنياي غرب را آغاز کرد و فرهنگ خود را نفوذ داد؛ قبل از آن غرب کاملاً دين و مذهب را ـ ابتدا در حوزه حيات اجتماعي و بعد حتي در حوزة حيات فردي ـ از موضوعيت انداخته بود؛ غرب در آغاز، دين را مربوط به حوزه خصوصي می دانست؛ ولی در آغاز قرن بيستم و قبل از سرآشيبي تمدن غرب ادعا کردند که دوران دين سرآمده و مذهب افيون ملت هاست؛ آن ها دين را متعلق به دوران قبل از فلسفه و دوران اسطوره ها می دانستند؛ از نظر آن ها بعد از دوران فلسفه نیز نوبت به دوران علم می رسد؛ بدین ترتیب غرب نگاهی تحقير آميز نسبت به اصل توحيد، خداپرستي و دين داشت و آن را گسترش داد.

پس از انقلاب اسلامی این جریان یک طرفه، وارونه شد و خداپرستي به يک شرافت تبدیل گردید؛ این در حالی بود که پیش از انقلاب دانشجویانی که از دنياي شرق براي تحصيل به اروپا می رفتند، چنان تحقير شده بودند که مسلمانی خود را پنهان می کردند و از اینکه مسلمان اند خجالت می کشیدند و مسلمان بودن را نشانه عقب افتادگي می دانستند؛ اين همان احساس حقارت در مقابل توسعه غربي است که پس از انقلاب وارونه شد؛ پس از انقلاب اسلامی حتی مسيحيان هم به مسیحی بودن خود افتخار می کردند؛ بدین ترتیب نه تنها دين به حوزه خصوصي انسان ها بازگشت بلکه به يک امر اثر گذار در حيات اجتماعي تبديل شد و آرام آرام ايده عدالت ديني جايگزين عدالت مادي گردید؛ همه انقلاب هاي عدالت خواه نیز رنگ ديني پيدا کرد. پس از اشغال لانة جاسوسي هیچ انقلاب عدالت خواهی در جهان شکل نگرفت مگر تحت لوای اسلام؛ حتي وقتی یک چريک کمونيست ها، را دستگير کردند در تلويزيون فرانسه با مشت گره کرده فریاد الله اکبر سر داد؛ اين معنی وارونه شدن جریان توسعه و مدنیزاسیون است؛ يعني تحقير کاملاً وارونه شده است؛ اين بار ایران اسلامی، غرب و ايدئولوژي غرب را تحقير کرده بود؛ پس اصل تحقير، تحقير فرهنگ، ايدئولوژي و ايده هاست.

اسلام سلفي راهکار غرب براي مقابله با نفوذ فرهنگ اسلامي

غرب پس از این مرحله براي اينکه اين ايده ها را دوباره بر جهان حاکم کند، دست به برنامه ريزي زد؛ این برنامه ريزي ها هم چند بخش داشت؛ يکی از اصلی ترین برنامه های غرب ایجاد رقیب براي انقلاب اسلامی درون دنياي اسلام بود؛ یعنی ایجاد رقیب در مقابل قرائتی از اسلام که توسط انقلاب اسلامي مطرح شد؛ قرائتي صحیح که معتقد است اسلام باید تمدن خودرامحقق کند ؛ غرب مدعي است که تمدن اسلامي به رهبری ايران در حال احياست. غرب در مقابل اين قرائت صحیح، دو قرائت رقیب در دنياي اسلام ايجاد کرد؛ يکي قرائت سلفي گري که در نهايت به حرکت هاي خشنی مانند طالبانيسم و القاعده و داعش منتهی می شود؛ بی گمان ایجاد این گونه قرائت ها از اسلام با تدبیر و برنامه ریزی صورت گرفته است؛ البته ظرفيت این امر هم در مسلمانان وجود داشته است؛ اين قرائت ها از اسلام در گذشته هم وجود داشته و غرب فقط آن ها را فعال و سازماندهی کرده است؛ آغاز آن هم از دوره ريگان است؛ او بعد از ریاست جمهوری برای جبران تحقیراشغال لانة جاسوسي در ایران وگسترش اسلام ناب، یک نماينده ويژه به عربستان مي فرستد و براي گسترش اسلام به قرائت عربستان و اسلام سلفي در جهان با عربستان پیمان همکاری می بندد؛ اروپا و آمريکا به شدت در این زمینه سرمايه گذاري کرده و نيرو تربيت نمودند؛ عربستان عالمان سلفی را تربيت کرد و به کشورهای دیگر اعزام می کرد؛ امروزه هم کل امکاناتي که در غرب براي اسلام فراهم شده در اختيار آنها است؛ حتی هنگام حمله بوش به خاورمیانه همان نماينده ريگان در مخالفت با بوش مقاله نوشت؛ او یادآور می شود که در طول همکاری آمریکا با عربستان ـ که تا دوران بوش حدود 20 سال از آن می گذردـ عربستان هشتاد ميليارد دلار براي گسترش اسلام به قرائت سلفي در جهان هزينه کرده است؛ درحالی که شوروي در دوران هفتادساله خود فقط هفت ميليارد دلار براي گسترش مارکسيسم در جهان هزینه کرده است؛ به نظر می رسد در اين دو دهه و طی پانزده سال اخير هزينه عربستان مجموعاً به صد ميليارد دلار رسیده و بلکه از این رقم هم عبور مي کند؛ چون تحرکات اخيرش بسیار هزينه بر بوده است؛ طالبان را ايجاد کرده و ابتدا در پاکستان سرمايه گذاري نمودند؛ به کمک عربستان، پاکستان و آمريکا عده ای را با افکار خشن سلفی به عنوان طلبه تربيت و حمايت کردند تا در افغانستان به قدرت رسيدند؛ این کار برای بدلسازی در مقابل انقلاب اسلامي ایران انجام شد تا نشان دهند همچنان که ایران دارای حکومت است، افکار سلفی می تواند حکومتی سنتی تر تشکیل دهد؛ به همین منظور والي مي گذاشتند و به آن افتخار مي کردند؛ حتی در مقابل مبارزان شیعی و حزب الله، دست به تشکیل مبارزان القاعده زدند؛ اين نوع اول رقيب سازي علیه انقلاب اسلامی ایران بود.

ليبرالهاي مسلمان بدل سازي غرب در مقابل نفوذ انقلاب اسلامي

رقیب دوم در برابر انقلاب اسلامی از نوع اسلام سازشکار است؛ اسلامي که توسعه را قبول دارد و مي خواهد به توسعه لعاب ديني بزند؛ يعني برنامه ريزي آن مطابق با توسعه غربي است؛ البته کمی هم رنگ ديني دارد؛ مثل مالزي؛ به همین دلیل ابتدا مالزي را الگو قرار دادند ولی متوجه شدند که مالزي ظرفيت الگوشدن ندارد. روشن فکران بيمار کشور ما و اصلاح طلبان غربي در هر دوره دنباله رو برخی از همین کشورها بوده اند؛ الگوی آن ها در دهة شصت و هفتاد مدل مالزي است؛ نخست وزیر وقت کشور حدود بيست سال پیش مي گفت: «ببینید ماهاتیر محمد در مالزی چه کرده و ما چه کرده ايم؟!! گفتم: طيب الله انفاسکم! ماهاتیر در دنیا مطرح نيست؛ بلکه امام (ره) مطرح است؛ امام (ره) حرکت اسلامی را آغاز، شوروي را حذف و غرب را به چالش کشيده است؛ ولی ماهاتیر محمد چه کرده است؟ او حتی در ادامه همان رونق اقتصادی هم موفق نبود و به گفته خودش نظام سرمایه داری در کمتر از 48 ساعت نتيجه چندسال تلاش او را به باد دادند و کشورهای غربی با بیرون کشیدن سرمایه های خود مالزی را ورشکسته کردند؛ امروز هم کاري که بعضی از مسئولین کشور ما می کنند به همان جا کشیده خواهد شد.

بعد از مالزی کشور ترکيه را مدل سازي کردند؛ چون ترکيه هم جمعيت بيشتری داشت و هم سابقه تمدني، و هم مرکز حکومت عثماني ها بود؛ آرام آرام حزب عدالت خواه روی کار آمد و اردوغان با يک موضع گيري انقلابي در مقابل رئیس جمهور اسرائيل خود را يک فرد انقلابي جا زد؛ به نظر برخی اردوغان هم انقلابي بود، هم نماینده یک حزب عدالتخواه بود، هم به اسلام عمل می کرد، هم در روز عاشورا عزاداری می کرد، و هم در ترکیه آزادی ایجاد کرده بود؛ اما در حقیقت آنها در مقابل انقلاب اسلامی بدل سازي کرده بودند. بلافاصله جریان روشن فکري بيمار در دنياي اسلام به ویژه در ایران به سمت ترکیه متمایل می شوند و آن را به عنوان الگو معرفی می کنند؛ شاهد بعضی از نشریات و مطبوعات اصلاح طلب غربزده کشور بود که روی ترکيه به عنوان الگو سرمايه گذاري مي کردند. بنابراین دو بدل رقیب درون دنياي اسلام به وجود آمد.

طرح اسلام ناب مقابله با اسلام آمريکايي

غير از حرکت هاي جهاني، يک حرکت ديگر هم شروع شد که در نهايت به يک جنگ نظامي براندازانه ختم خواهد شد؛ هدف اين جنگ هم کاملاً نفوذ ايدئولوژيک است؛ وقتي بوش به خاورمیانه حمله کرد شصت تن از متفکرين آمريکا، از جمله هانتينگتون، در حمايت از بوش نامه ای نوشتند؛ آن ها در این نامه اعلام کردند که تنها ايدئولوژي ای که مي تواند جهاني شود، ايدئولوژي آمريکايي است و براي نفوذ در فرهنگ های دیگر بايد اين ايدئولوژي به عنوان ايدئولوژي اصلي پذيرفته شود و فرهنگ های دیگر همچون فرهنگ اسلام یا کنفسیوس به عنوان خُرده فرهنگ تحت فرهنگ آمریکایی زندگي کنند؛ اگر هم نپذيريند باید براي گسترش اين ايدئولوژي با آن ها جنگيد؛ آن ها اين جنگ را جنگی کاملاً اخلاقي دانستند؛ حتی اگر به استفاده از سلاح هاي غيرمتعارف و کشتارجمعی شیمیایی و هسته ای بینجامد!

بنابراین جنگ خاورمیانه هم براي نفوذ فرهنگي غرب بود؛ به عبارت دیگر انقلاب اسلامي ايدئولوژي غرب را تحقير کرده است و آن ها هم از این طریق شکاف در دنیای اسلام و بدل سازی مي خواهند ايدئولوژي خود را احيا کنند؛ به تازگی يکي از متفکرين آمريکايي گفته بود که بايد دنياي اسلام را بين دو قرائت از اسلام مخير کرد؛ یکی قرائت خشن مانند طالبان و داعش و دیگری هم قرائت سازشکارانه مانند ترکیه؛ البته از نظر آن ها قرائت سوم هم که قرائت امام راحل (ره) است باید حذف شود. رگه های اين جريان در دوران امام (ره) شروع شد و رشد کرد که ایشان بلافاصله آن را استشمام کردند و دو قرائت اسلام آمريکایی و اسلام ناب را مطرح کردند؛ اسلام آمريکايي دو قرائت دارد که یکی اسلام خشن عربستاني است و دیگری اسلام ترکيه است که هر دو آمريکايي هستند؛ يعني هر دو به راحتي در جبهه غرب عمل مي کنند؛ امروز ترکيه و عربستان در یک فعاليت نيابتي دست به دست هم داده اند؛ تعجب آور است که يکي روشن فکر و دیگری مرتجع است ولی مثل دو لبة قيچي یکديگر را پيدا مي کنند تا علیه اسلام ناب انقلابی عمل کنند؛ اردوغان پیش از همين شهادت های اخير، به عربستان سفر کرده بود؛ اين دو یکديگر را پيدا کرده اند و در برابر قرائت انقلاب اسلامي که قرائت اهل بيت علیهم السلام و قرائت ناب است، دو قرائت انحرافي از اسلام ارائه می دهند.

تکنوکراسي راه نفوذ مجدد فرهنگ غربي

حال باید دید که نقشة کنونی آن ها براي جمهوري اسلامي، به عنوان نقطة کانوني اسلام انقلابی چيست. مقصد همه سرمايه گذاري آن ها ایران است؛ این بار نقشه نفوذ اين است که تکنوکرات ها را به مسند قدرت بنشانند؛ تکنوکرات ها چه کساني هستند؟ تکنوکرات ها خود را واقع گرا معرفی می کنند و ارزش ها را فقط در حد شعار مي دانند؛ امام (ره) سخن از فتح قلل رفيع جهان می زنند و معتقدند تا ظلم هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، اسلام هست؛ ولی تکنورات ها اين ها را شعار می دانند.

به تازگی در یک برنامه تلویزیونی يکي از تکنوکرات ها با پروفسور درخشان مناظره می کرد؛ پرفسور درخشان مي گفت: «برنامه ريزی دولت یازدهم صنعت نفت را به دوران قبل از ملي شدن برمی گرداند»؛ او در پاسخ مي گفت: «من يک تکنوکرات هستم؛ دوران شعار گذشته است»؛ يعني او همه آرمان هاي اسلامي، دين و مذهب را شعار مي داند؛ هرچند شاید نماز شب هم بخواند؛ مانند بازرگان که نمازشب مي خواند ولي اسلام را محدود به حوزه خصوصي افراد می دانست؛ از نظر او ارزش هاي اسلام قابلیت جهانی شدن ندارند و اسلام نمی تواند به يک نظام حکومتي تبدیل شود. او حتی غرب را صددرصد قبول داشت؛ او در کتاب «راه طي شده» خود بين اسلام و غرب را مقايسه مي کند و می گوید: ما صبح بیدار مي شويم و نماز مي خوانيم و آن ها ورزش صبحگاهي می کنند؛ ما قرآن مي خوانيم ولی آن ها مطالعه صبحگاهي دارند؛ امثال بازرگان چنین نگاهی به اسلام و دین دارند!

اين جمعيت اگر به مسئولیت برسند لازم نيست رسماً جاسوس غرب باشند بلکه با همین تفکر کشور را به یکی از اقطاب توسعه غربي تبدیل می کنند؛ الان هم دقيقاً همين تفکر در کار است؛ یکی از صاحب منصبان فعلی کشور که سمت مشاوره ای دارد در موضوع توسعه است در کتاب خود (البته در چاپ اخير خود این مطلب را حذف کرده است) مي نویسد: «در ايران تا صدسال ديگر هم توسعه واقع نمي شود؛ مانع توسعه در ایران مذهب است»؛ نظر او صحیح است؛ از نظر آن ها توسعه خوب است و مذهب را باید کنار گذاشت. البته مقصود آن ها توسعه غربي است؛ ولی امروزه توسعه فقط يک مفهوم مشخص در دنیا دارد؛ ما در مقابل توسعه بايد الگوي پیشرفت ايراني اسلامي را ايجاد کنيم؛ این راه مقابله با نفوذ غرب است.

پس غرب مي خواهد تکنوکرات هايي که شاید نماز شب هم بخوانند و شعار به ظاهر انقلابي بدهند ولي قائل به ارزش هاي ديني و حاکميت ارزش ها در فضاي حيات اجتماعي جهان نيستند، به مسند قدرت برسند. آن ها معتقدند ایجاد یک تمدن اسلامی در برابر ليبراليسم سياسی شعاری بیش نیست؛ امروزه غرب می کوشد اين جنس آدم ها حاکم شوند؛ البته بسیاری از اين ها جاسوس نيستند و فقط تفکرشان تفکر تکنوکراتيک است؛ این عده با صراحت خود را تکنوکرات می نامند و ارزش ها را شعار مي دانند؛ هرگز واقعيت ها را معطوف به آرمان ها تفسير نمي کنند؛ در حالي که متفکرين غربي واقعيت ها را معطوف به آرمان ها تعريف مي کنند و به دنبال تحقق ايدئولوژي خود در جهان هستند و برای این منظور جنگ به راه می اندازند؛ هدف از جنگ خاورميانه هم غلبه ايدئولوژي آمريکايي است. فوکوياما بحران اقتصادي غرب را تحليل کرده که ظاهراً بهترين تحليل است؛ او معتقد است علت بحران اقتصادي غرب ضعف ايدئولوژی آن است؛ از نظر او پشتوانه ایدئولوژيک غرب در مواجهه با انقلاب اسلامي تضعيف شده است که به بحران اقتصادي منتهی مي شود؛ آن ها مي خواهند بسط ايدئولوژيک بدهند؛ چون آن را عقبة پيشرفت اقتصادي خود مي دانند.

لذا طبيعي است سردمداران این حرکت در داخل ادعا می کنند علم، ايدئولوژيک نيست؛ این جريان به شدت با علم ديني مبارزه مي کند؛ يعني علم ديني و الگوي پيشرفت ايراني ـ اسلامی را شعار مي دانند؛ آن ها می خواهند اسلام و قرائت از دين را متناسب با جريان توسعه تغییر دهند؛ حتي فعاليت هاي ميداني هم انجام مي دهند؛

حزب عدالت ترکيه براي پیروزی در انتخابات، فضاي رعب ساختگی ایجاد کرده و وانمود می کند که اگر این حزب رأي نیاورد کشور دچار بحران خواهد شد. امروز هم همین کار را کشورهاي منطقه نیابتاً انجام می دهند و فضاي جنگ و التهاب را بر منطقه حاکم مي کنند؛ یعنی وقتی جریانی در کشور نتواند به موفقیت اقتصادی و اجتماعی برسد و حتی دست آوردهای نظام را برباد دهد؛ غرب برای برجا ماندن این جریان حاضر است منطقه را ناامن کند تا از ترس امنیت همین افراد باز برسر کار بمانند؛ تا مردم از ترس جنگ به تکنوکرات ها رأي بدهند؛ برای همین می کوشند شرايط منطقه را تا زمان انتخابات بحراني نگه بدارند؛ البته اینکه بتوانند، سخن ديگري است.

به هرحال نفوذي که ممکن است در این دوره اتفاق بيفتد اين است که تکنوکرات ها در موضع قدرت بنشينند و کشور را به قمری حول استکبار تبدیل کنند؛ در این صورت غرب ابايي ندارد که محاصره اقتصادي را بردارد و آرام آرام ذائقة مردم را در يک دوره بيست ساله با توسعه غربي آشنا کند و ايران را که محور چالش تمدني با غرب بود به يکي از اقطاب تمدني غرب تبدیل نماید؛ چه چیزی از اين بهتر! بنابراين انقلاب اسلامي از یک رقیب به يک نوچه تبدیل می شود؛ آن ها می خواهند انقلاب اسلامي را در تمدن غرب منحل کنند؛ البته به حول و قوه الهی نمي توانند.

پانزده سال است که غرب وارد منطقه خاورمیانه شده است؛ طی این سال ها موازنة فرهنگي و سياسي و نظامي در منطقه را بررسي کنيد؛ آمريکا آمد تا پس از افغانستان و عراق، ايران را اشغال کند؛ الان ده سال گذشته و کشورهای عراق، افغانستان، يمن، سوريه تحت نفوذ ما هستند؛ اين کار خداست. اين امر همان عقبة انقلاب اسلامي است؛ غرب می کوشد از طريق ماهواره و شبکه هاي مجازي در جوان ها نفوذ کند. ولی باید آمار چندهزار زائر را که شب چهارشنبه به جمکران می روند ملاک قرار داد؛ بيست ميليون زائر امام رضا عليه السلام در سال را دید یا حدود بيست ميليون زائرکربلا در اربعین را در نظر گرفت؛ در دوران اصلاحات يکي از متفکرین اصلاح طلب گفته بود: «چرا مي گوييد در ایران اصلاحات محقق شده در حالی که در سال گذشته سه ميليون نفر به زيارت امامزاده ها رفته اند؟ اين اصلاحات است؟!»؛ آن ها هم این حقیقت را مي فهمند. نمازجمعه ها، جوان هاي پاک دانشگاه ها و احمدي روشن ها را ببينيد؛ این کشور فقط تکنوکرات هاي وابسته ندارد که با رفتن به خارج غربزده شوند؛ ما نیروهایی داريم که به خارج رفتند ولی با داشتن عقبة اسلام، منحل نشدند؛ سه دانشگاه سوربن، آکسفورد و هاروارد براي تبديل متفکرين دنيا به اقمار فرهنگي خود تأسیس شدند تا مناصب تصميم سازي و تصميم گيري کشورها را هماهنگ کنند؛ ولی از همين دانشگاه ها، ما متفکرينی بیرون آمدند که کاملاً علیه توسعه غربي فکر مي کنند؛ امروزه دانشمندان هسته اي و نظامي ما تکنوکرات نيستند؛ به هرحال تکنوکرات ها در این کشور باري نخواهند بست؛ البته امتحان سخت مي شود؛ ولي موفق نمی شوند؛ چون اصلاً تمدن غرب چنین ظرفيتی ندارد.

تمدن سازي بر محور علم ديني راه حل مقابله با نفوذ تمدن مادي

حالا ما علیه این نفوذ باید کار درازمدت انجام دهیم؛ بايد تلاش کنيم که تمدن غرب را تحقير کنيم؛ البته تحقیر اين تمدن هم تحقير دروغين نيست؛ بلکه تحقير واقعي است؛ باید باطن اين تمدن و این تلاش جهنمي را که در دنیا درست کرده اند، افشا کرد؛ اين کار شدني است؛ در ادامه هم باید مسير ايجاد يک تمدن اسلامی را از طريق علم ديني و الگوهاي پيشرفت اسلامي فراهم کرد؛ این ها برنامه های دراز مدت ما محسوب می شوند.

 مسير تکنوکرات ها مسير نفوذ نرم از طريق فرهنگ و تبديل فرهنگ به فرهنگ غربي است؛ وقتي مردم فرهنگ شان عوض شد طبيعتاً مثل غربی ها زندگي خواهند کرد؛ ما باید این مسير را در جهت مخالف مهندسي کنيم؛ باید مسیر تحقير غرب توسط انقلاب اسلامي را با شدت بیشتری ادامه دهیم و الگوهاي بهتري نسبت به الگوهای غربی به جهان ارائه کنیم تا آرام آرام موازنه برعکس شود؛ آن ها سعي مي کنند از طريق تحقير، موازنه را منفي کنند؛ ما هم بايد از طريق تحقير غرب، موازنه را به نفع اسلام تغییردهیم.