نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

همایش استحکام دروني قدرت جمهوري اسلامي / تبیین مولفه های قدرت و ریشه یابی استحکام جریان حق و انقلاب

متن زیر مصاحبه مجموعه دانشکده دفاع ملی با جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در مورد بحث «قدرت و مولفه های مربوطه» در راستای همایش «استحکام ساخت درونيِ قدرتِ ملي جمهوري اسلامي ايران» می باشد که به تاریخ 14 آبان ماه سال 94 برگزار شده است. ایشان در این جلسه به تبیین حقیقت قدرت و مبانی و ریشه های آن پرداخته و دو جریان حق و باطل را در راستای سیر قدرت خود تحلیل کرده و عوامل آنها را بررسی می کنند. ایشان اصل قدرت را به محورهای این دو جریان برگشت داده و منبع و سرچشمه قدرت معرفی می کنند. این جلسه گفتگوی کوتاه افراد دیگری هم داشته است که در متن حذف شده و به شکل مقاله تنظیم شده است...

معنی و مفهوم قدرت

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. در باب مفاهيمِ حوزه قدرت، سه لايه بحث وجود دارد: مفاهيم پايه و بنيادي، مفاهيم راهبردي و مفاهيم تخصصي؛ که قاعدتاً حوزه مفاهيم تخصصي به شکل خاصش، اينجا موضوع بحث نیست، (مثل قدرت در حوزه علوم سياسي و نظريه هاي قدرت که در طول تاريخ بخصوص در سده هاي اخير در فلسفه قدرت در غرب بوده)، لذا مروري بر حوزه مفاهيم بنيادي کرده و سپس به بحث هاي راهبرديِ حوزه قدرت می پردازیم.

در حوزه مفاهيم بنيادين، نقطه شروعِ بحث بايد از مفهوم قدرت و کانون پيدايش قدرت در عالم باشد؛ بحث از تعریف قدرت هم چندان مهم نیست، چون تعریف منطقی (که جامع و مانع باشد و همه حدود موضوع را منظور نظر داشته باشد) در اینجا منظور نظر نیست، اگر قدرت را به معناي «توانايي براي انجام يک کاري که معطوف به يک هدف است» در نظر بگيريم، اعم از اينکه اين قدرت، قدرت فردي يا جمعي يا حتي تاريخي باشد (يعني حيات تاريخي بشر هم بر اساس قدرت تاريخي، هدفي را دنبال مي کردند) بايد ببينيم ريشه و منشأ توليدِ اين قدرت کجا است؛ قاعدتاً نقطه ظهور قدرت به حضرت حق برمیگردد، يعني قدرت، از ناحيه خداي متعال عطا مي شود، کما اينکه اصل خلقت، از ناحيه حضرت حق است؛ قدرت (که به یک معنا، متکي به اختيار است) هم از ناحيه خداي متعال عطا مي شود و سرچشمه قدرت، آنجا است و مستند به ماده نیست که بگوییم: «ماده، سر منشأ قدرت است و در يک فرايندي، اين خصلت مادي ظهور پيدا مي کند»؛ بنابراين در مباحث راهبردي و تخصصيِ قدرت هم حتماً بايد به اين نکته توجه داشته باشيم و اين مفهوم نبايد به يک مفهوم حاشيه اي يا مفهومي که کنار مفاهيم ديگر قرار مي گيرد تبدیل شود، و به يک تعبير، نبايد صرفاً انضمام به مفاهيم ديگر بشود، بلکه بايد اين مفهوم، به عنوان مفهومی محوري در مفاهيم ديگر جاري شده و در همه مباحث راهبردي و تخصصي، حضور داشته باشد؛ به تعبير ديگر، باید این مفهوم به نوعي در حوزه مفاهيم استحصال و فرآوري شود.

توسعه قدرت؛ فرآیند ولایت و تولی

اگر اين را پذيرفتيم که قدرت از ناحيه خداي متعال به مخلوق عطا مي شود، فرآيند تکامل و توسعه قدرت هم، فرآيند ولايت و تولي خواهد بود؛ به تعبير ديگر به اندازه اي و به کيفيتي که ما از حضرت حق تقاضا مي کنيم و متناسب با مشيّت الهي امداد مي شويم، توسعه قدرت واقع مي شود و اين، اختصاص به جبهه حق هم ندارد بلکه هم جبهه حق و هم جبهه باطل، متناسب با مشيت الهي، امداد مي شوند: «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً»(اسراء/20) ؛ بنابراين هم دستگاه نبي اکرم، و هم دستگاه ابليس و اولياء طاغوت، متناسب با حکمت، در توسعه قدرت امداد مي شوند؛ لذا متناسب با تقاضايي که کردند و امدادي که شدند، در مرحله بعد، تصرفاتي مي کنند؛ این دو جبهه طبیعتا دو جریان هستند: یکی جريانِ تواضع و خضوع و بندگي و طاعت خداي متعال، که فعل فراگير آنها هم «عبادت» است و اين عبادت به يک فعل شاملِ بر همه عرصه هاي حيات تبديل مي شود؛ يعني در دستگاه انبياء اگر به طرف خلوص پيش برويم و جبهه انبياء بر محور انبياء شکل بگيرد و امت به يک امت خالص تبديل بشود ، قاعدتاً همه شئون زندگي شان، يکسر، پرستش خداي متعال هست. يعني اين قدرت، تماماً صرف بندگي مي شود و اصلاً معناي اخلاص، همين است و بنابراين همه عرصه هاي حيات شان اعم از معيشت شان و ساير عرصه ها، عرصه بندگي خواهد شد؛ اگر کسي به تعبيري وارد جبهه انبياء شد، داخل خانه هايي شده که بيوت نور هستند و در اين خانه ها «يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ»(نور/36). همه کارهايشان، عبادت و بندگي و اقامه صلات است. و در طرف مقابل هم، قدرت، صرف طغيان و شيطنت و استکبار شده و تلاش می شود که اين استکبار تبديل به يک امر فراگير نسبت به همه عرصه هاي حيات گردد، يعني خودپسندي و خودپرستي و توجه به نفس و ارضاء تمنيات نفساني و طبيعتاً تبعيت از شيطان و اولياء طاغوت، محور همه عرصه هاي حيات اجتماعي می شود.

درگیری دو جبهه، اصل ناگزیر

بعد از پذیرفتن این مبنا: «که قدرت از ناحيه حضرت حق عطا مي شود، و اين قدرت هم توسعه ياب است، و فرآيند توسعه قدرت هم فرآيندِ «ولايت، تولي، تصرف» است، و هر دو جبهه متناسب با سنن الهي امداد مي شوند»؛ اصل بعدي اين است که اين دو جريان، دو جريان موازي نيستند که به صورت موازي پيش بروند و با همديگر تقابل نداشته باشند، بلکه از همان نقطه شکل گيري، با هم در تعارض و تقابل و در جنگ هستند، جنگی توسعه ياب و متناسب با توسعه قدرت، که هرچه قدرت دستگاه شيطان بيشتر شود، طبيعتاً درگيري اش با جبهه انبياء فراگيرتر و شاملتر مي شود، لذا همه عرصه هاي حيات، عرصه هاي درگيري هستند و ابزارهای نرم و سخت اين جنگ هم مفاهيم و ساختارهاي اجتماعي هستند و مقياس درگيري هم مقياس تمدني است؛ يعني واقعاً يک تمدن شيطاني، در مقابل تمدن انبياء شکل مي گيرد که در همه عرصه ها، درگير با انبياء است.

از نظر معارف قرآني، در اين درگيري، حيات اين دو جریان و استمرار تاريخي شان يکسان نيست، بلکه جبهه باطل با همه قدرت و توسعه ای که پيدا مي کند، رفتنی است: «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(اسراء/81) و جبهه حق، جبهه باقي است «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً»(رعد/17)؛ قرآن کریم گاهي از اين درگيري هاي تاريخي گزارش مي دهد و جبهه باطل و قدرت و دستگاه و فراگيري آن را توصیف می کند و گاهي هم از ظرفيتِ تاريخيِ اين دو دستگاه گزارش مي دهد و اینکه چقدر مي توانند باقي باشند؛ اين دو نوع گزارش، شايد در صورت متفاوتي انجام مي شود: آنجا که از ظرفيت تاريخيِ اين دو جبهه و مقايسه اين دو جبهه با هم صحبت شده، معمولاً همه دستگاه باطل با همه توسعه و وسعتش چيزي به حساب نمي آيد و در دستگاه حق، باطل کف روی آبی است که آن آب در حقیقت و متن این عالم جاری است: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً»(رعد/17)، «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(اسراء/81)، «لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ»(انفال/37) همه جريان خباثت، متراکم مي شود، و در جهنم، محدود و محصور مي شود؛ يا همه اقتدار آنها تبديل مي شود به بازدمي که در مقابل جبهه حق هست و موفق به خاموش کردن چراغ حق هم نمي شود ««يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»(صف/8)، و اين سير کلي است.

اصل عزت؛ مولفه مهم قدرت

از دیگر مؤلفه هاي قدرت، اصل «عزّت» است که به معناي «نفوذ ناپذيري» است و از نظر قرآن، منحصر به خداي متعال است «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»(فاطر/10)، همه عزت، از آن خدا است، اوست که عزيز و نفوذ ناپذير است، و همه عوالم خلقت، کمترين نفوذي در او ندارند، اما بقيه، مخلوقند و تحت نفوذ واقع مي شوند؛ اگر انسان ها تحت اراده حضرت حق و فرمان او قرار گرفتند و در مقابل عزتِ او خشوع و تواضع کردند، طبيعتاً نسبت به اراده حضرت حق خاشع و متواضع و متذلل مي شوند و اين تذلل، موجب مي شود كه مجراي عزت الهي بشوند و طبيعتاً عزيز و نفوذ ناپذير مي شوند، اين است که: «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»(منافقون/8)، عزت خداي متعال در رسول تجلي مي کند و عزت رسول هم در مؤمنين تجلي مي کند. بنابراين جامعه مؤمنين، جامعه ای عزيز و نفوذ ناپذير هستند؛ و جبهه جامعه مؤمنين، در مقابل قدرت جامعه کفر در همه اشکال مختلفی که در این درگیری شکل می گیرد، اعم از قدرت نرم و سخت، جبهه ای نفوذ ناپذيرخواهد بود: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»(آل عمران/139)، هم نفوذ ناپذيرند و هم به اندازه ايماني که دارند، هميشه دست برتر تاريخي را دارند و اين دست برتر تاريخي، به معناي اين نيست که در همه دوره هاي تاريخي، دستشان به تمتعات مادي بيشتر مي رسد و از تمتعات ظاهريِ عالَم، بيشتر برخوردار هستند، خیر، اینطور نیست، چون اين نه معيار قدرت است، نه معيار کمال، و نه معيار تعالي است، اينها معيار نيستند؛ بخصوص در دوران درگيري که حجابِ تحقق آن، واقعيتِ جامعه مؤمنين است، آنچه که ما در روي جامعه انساني مي بينيم، تمتعاتي است که ممکن است حتی در نظرِ برخی از جبهه حق نیز جلوه کنند، و به شدت ما را از اينکه دنبال اين تمنيات باشيم منع مي کنند: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى»(طه/131)؛ صحنه هاي ظاهري که شکوفه هاي دنياييست، و متنوع بوده و به گروه هاي مختلف ، اَشکال مختلفي از اين شکوفه هاي دنيا داده مي شود فتنه اهل کفر است و در وراي آن، يک رزق خيري است: «رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ» که این صحنه های ظاهری، حجاب آن رزق خير است و نبايد تعلق به اینها، مانع فهمِ و درک آن رزق خير شوند؛ لکن در پايان هم طبيعي است که در همين عالم دنيا هم، آن بساط رزق ظاهري هم، براي مؤمنين فراهم مي شود و حجاب کنار مي رود و آن حقيقت عيش مؤمنين که «عيشَةٍ راضِيَةٍ»(حاقه/21) است، در عالم ظهور پيدا مي کند و البته مانند عیش کفار، خورد و خوراک حيواني نيست، در عين اينکه همه امکانات عالم هم در اختيارشان قرار مي گيرد؛ به تعبير ديگر اين جريان باطل و بخصوص جريان تجدد، حجاب فهم آن رزق الهيست که خداي متعال براي مؤمنين برقرار کرده و گاهي موجب مي شود ما به همين رزق، تعلق پيدا کنيم و در پيگيري توسعه قدرت، دنبال همين نوع معيشت و معاش باشيم؛ و اين جزو اشتباهات بزرگ است.

لزوم توجه به باطن دو جبهه

در تحليل دقيقتر، دو عالم نار و نور، ظلمت و نور، بهشت و جهنم، در متنِ همين عالم هم محقق هستند و مؤمنين در همين جا هم، در متن عالم رحمت و نور و بهشت و جبهه مقابل نیز در متن عالم ظلمت و تاريکي زندگي مي کنند و در متن جهنم هستند «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ»(عنکبوت/54) حضرت فرمود که نمي گويند در آينده محيط مي شود بلکه از الآن محيط است؛ ابرار هم «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ»(مطففین/22) بنابراين جبهه مؤمنين، هميشه بساط عيش شان برقرار است و جبهه کفار هم هميشه «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»(طه/124) است، عيش شان يک عيش ضنک و تلخ و در سختي است و اينگونه نيست که حواله به آينده ها بشود بلکه در همين دنيا هم همين طور است؛ بنابراين اگر به باطن جامعه مؤمنين حتي در دوران شکستِ ظاهري شان، در دوراني که در حجاب جريان باطل هستند، توجه شود، جامعه ای همراه با رفاه و عيش و آرامش و خوشي و اطمينان نفس و امثال اينهاست؛ مگر اينکه به همان دستگاه باطل دل ببندند و چشم شان دنبال آن متاع دنيا باشد که آن وقت يک اتفاق ديگري ممکن است بيفتد.

ائمه؛ طریق جریان حقیقت قدرت

البته بحث ها زياد و گسترده هستند و در اینجا فقط به برخی از آنها که می توانند به عنوان مبانی در بحث قدرت مورد توجه قرار گیرند اشاره شد، که منشأ قدرت حضرت حق است و امداد الهي، مبدأ پيدايش قدرت مي شود، اين امداد هم در مسيرِ ولايت و تولي شکل مي گيرد و طبيعتاً دو جبهه ایجاد مي شوند و هر دو امداد مي شوند و در اين امداد، در يک مسير تاريخيِ پيچيده، در نهايت، غلبه کلي، هم در ظاهر با جبهه حق است و أمد جبهه باطل، در اين دنيا تمام مي شود و هم در باطن، که هميشه غلبه با جبهه حق است، يعني هيچ كجايي نيست که در باطن، جبهه حق مغلوب شود و اين غلبه باطني و عزت باطني، دائماً محفوظ است، لکن شرطش اين است که جامعه، مؤمن باشند و حول امام شان حرکت کنند.

البته اگر جامعه مؤمنين، حول امام جمع مي شوند، در حقیقت حول امام پرستش مي کنند و همه حيات شان بندگي و خشوع و طاعت هست؛ چنانکه در آن جبهه نیز حول امام باطل (اولياء طاغوت) جمع مي شوند و همه حياتشان تبديل به استکبار و شيطنت و توجه به نفس و طغيان علي الله می شود؛ یعنی قدرتِ محوري، در هر دو جريان، ائمه آنها هستند؛ ائمه، طريق جاري شدنِ حقيقت عبادت و قدرت، در حيات جامعه هستند؛ لذا آنها «أَرْكَانَ الْبِلَادِ» هستند یعنی بلاد ايماني، رکنش امام است و همه عرصه هاي تمدني اش، عرصه هايي است که ظهور اراده امام، ظهور فعل امام و ظهور قدرت امام است؛ و اگر همه عرصه هاي حيات مؤمنين در زندگي فردي و جمعي شان و حتي استمرار تاريخيِ حيات شان، صبغة الله دارد و آميخته با صبغه الهي است؛ اين صبغة الله، همان صبغه ولايت امام است که در جامعه مؤمنين جاري است؛ يعني در هر نقطه از حيات اجتماعيِ مؤمنين، ظهورِ ولايت امام، خُلق امام، اراده امام، عبادت امام و بندگي امام هست؛ بنابراين قدرتِ محوريْ، در اين تحليل، قدرت امام است، اوست که واسطه فيض است و دريافت و اعطا مي کند؛ کما اينکه محور استحکامِ جبهه باطل در مسير باطل و محور اشتدادشان هم، اشتداد اولياء طاغوت است و به اندازه اي که آنها شدت در طغيان و شيطنت و تعلق به دنيا پيدا مي کنند، این شدت در عرصه هاي حيات فردي و جمعيِ جامعه پيراموني آنها تجلي پيدا مي کند.

مولفه های اصلی قدرت

چنانکه اشاره شد، این بحث، بسیار پردامنه است و در آيات قرآن و روايات، قرائن فراوانی دارد که شاید زیاد احتياج به بحث نداشته باشد؛ صف بنديِ جبهه حق و باطل و عرصه ها و مسير درگيري و غلبه جبهه حق، با شکل هاي مختلفي، در قرآن توضيح داده شده است، و اگر بخواهیم بر اين اساس و مبنا، مواجهه اي که بين جبهه حق و باطل در دوران معاصرِ ما هست را تحليل کنيم، باید دید در چه عرصه هايي بايد به توسعه قدرت و استحکام پايه هاي قدرتِ اجتماعي برسيم.

 اگر قائل به مبنای وحدت برای جامعه که پایگاه تکامل اجتماعی است، باشیم، یکی از اموری که منتهی به تکامل اجتماعي شده و پايگاه استحکام جامعه و يا به تعبير ديگر توسعه قدرت اجتماعي است، و یکی از مؤلفه هاي اصلي قدرت، «نظام گرايش اجتماعي» است که می توان از آن به «نظام اخلاقي» تعبیر کرد، که البته این تعبير، دقيق نيست، ولي حتماً يکي از مولفه هاي نظام گرايش، نظام اخلاقي اجتماعي است، که مبدأ نظام ارزشي و دستوري و حقوقي جامعه است؛ يعني جامعه، داراي يک نظام دستوري و ارزشي است و تجليل و تحقيرها، کرامت ها، ارزش ها، به يک شکل خاصي در متن جامعه شکل مي گيرند و بر اساس همين ارزش ها، نظام حقوقي و دستوريِ جامعه هم شکل مي گيرد؛ طبيعتاً، حقوق بر همين اساس تعريف شده و تکاليف هم بر همين اساس معين مي شوند و قاعدتاً، همين گرايشات اجتماعی که ريشه ارزش ها هستند و نظام حقوقي و دستوري جامعه نیز مبتني بر آنهاست، منتهي به نظام اخلاقيِ جامعه شده و تکامل آنها، مبدأ تکامل اخلاق در جامعه مي شود؛ پس اين يکي از مؤلفه هاي اصليِ حيات اجتماعي است؛ در قدم بعد، نظام فکري و نظام بينشي جامعه است؛ اين هم يکي از مؤلفه هاي اصليِ حيات اجتماعي و پايگاه وحدت اجتماعي است؛ يعني آنچه که به تکامل وحدت اجتماعي کمک مي کند، يکي نظام اخلاقيِ آنها يا به تعبير ديگر گرايش هاي اجتماعي است و ديگری، بينش هاي اجتماعيست؛ جامعه، داراي یک بينش است؛ يکي از مولفه هاي ارتقاء سطح وحدت جامعه و طبيعتاً سطح قدرت اجتماعي اینست که بينش اجتماعي ارتقاء پيدا کند و يک نظامِ بينشي، در جامعه وجود داشته باشد؛ دانش و طبيعتاً بنيان علمي جامعه که منتهي به تکنولوژي و فناوري ها (اعم از نرم و سخت) می شود نیز یکی از مولفه هاست.

توسعه قدرت جامعه

اگر بخواهيم همینگونه ساده از مؤلفه ها بحث کنيم، طبيعتاً يکي از مهمترين اموري که به اقتدار يک جامعه منتهي مي شود ، ظرفيتِ گرايش و بينش و دانش اجتماعيِ آن جامعه است؛ و اين ظرفيت ها هم در يک ساختار، جريان پيدا مي کنند؛ (يعني جامعه وقتي قدرتي دارد، آن را در يک ساختار، به جريان مي اندازد)، ساختارهاي اجتماعي هم اعم از ساختارهاي توسعه آفرين و ساختارهاي کلان و خُرد اجتماعي هستند، که هر یک، براي امري شکل مي گيرند؛ «صيانت از يک جامعه و حفظ ارزش هاي اجتماعي» و امثال اينها، از طريق ساختارهاي توسعه اي است؛ «گسترش عدالت در روابط اجتماعي»، از طريق ساختارهاي کلان است؛ و «گسترش اعتماد اجتماعي»، از طريق ساختارهاي خُرد واقع مي شود؛ اگر ظرفيتِ «گرايش و بينش و دانش» و ظرفيتِ «اخلاق و نظام انديشه اي و دانش و تکنولوژي » جامعه ای، در ساختارهاي صيانتي و ساختارهاي عدالت آفرين و ساختارهايي که به بهره وري و اعتماد عمومي ختم مي شود جاري شد، اين جامعه، به اندازه ظرفيتش به نتايج و آثاري می رسد و تأثيراتي خواهد داشت؛ گاهي مقياس تأثير جامعه، فقط در ساختارهاي اجتماعي خودش خلاصه می شود، يعني فقط مي تواند ساختارهاي اجتماعي خودش را اصلاح کند، و گاهي مقياس تأثير جامعه، در نسبت بين اين جامعه و جوامع ديگر هست و مي تواند در موازنه بين جوامع ديگر، به يک برتري دست پيدا کرده و سهم تأثير خود را افزايش دهد؛ و گاهي، جامعه، در فرآيند تکامل تاريخي، حضور پيدا مي کند و مسير حرکت جامعه جهاني، يعني معادلات حاکم بر حرکت کل را تغيير مي دهد؛ بنابراين اگر جوامع از اين سه زاويه، مورد بررسی قرار گیرند که:

1- «جوامع، يک پايگاه وحدت اجتماعي دارند که تکامل او منتهي به توسعه کل حيات اجتماعي مي شود و آن پایگاه «گرايش و بينش و دانشِ» جامعه است؛ 2- «جوامع ساختارهايي دارند که اين قدرت در او جاري مي شود و صيانت از ارزش های اجتماعی و تفکر و اخلاق و حيات اجتماعي و ساختارهاي عدالتي و ساختارهاي اعتماد در آنها جاري مي شود»؛ 3- « مقياس تأثير اين قدرت اجتماعي هم متفاوت است»؛ خواهیم دید که توسعه قدرت در جامعه، منوط به اينست که نظام گرايشيِ آن جامعه که طبيعتاً مبدأ نظام ارزش و حقوق و دستورِ آن جامعه است، به گونه اي ارتقاء ظرفيت و بسط پيدا بکند که بتواند هم پوشاني بيشتري داشته باشد، نظام فکري و دانش جامعه نیز به همين شکل باید ظرفیتش ارتقاء یابد، تا به ايجاد ساختارهاي توسعه اي و ساختارهاي کلان و خُرد منتهی گردد؛ مقياس تأثير جامعه نیز از مقياس اصلاحات ملي، به مقياس سهم تأثير در بين ساير جوامع ارتقاء پيدا کند، بعد هم در نهايت بتواند جهت گيري جامعه جهاني را تغيير بدهد و طبيعتاً ادبيات حاکم بر جامعه جهاني و معادلات حاکم بر جامعه جهاني را تحت تأثير خودش قرار بدهد.

جهانی سازی، وسعت میدان درگیری

در درگیری فعلی جهانی، دو قطب قدرت در حال ظهور هستند: تمدن غرب به ليدري آمريکا و تمدن اسلامي با ليدري جمهوری اسلامی ايران؛ هر دو جريان، به دنبال توسعه خودشان هستند و عرصه های درگیری نیز که اقتدار جامعه منوط به حضور در این عرصه هاست، بسیار گسترده و وسیع است؛ تمدن غرب دنبال اين است که گرايشات جامعه جهاني را مبتني بر مباني تمدن مادي، توسعه داده و بينش، تفکر فلسفي و نگرش انسان ها به جهان را به طور کلي تغيير دهند؛ دانش و تکنولوژي خود را بسط داده و ساختارهاي مربوط به توسعه جوامع را متناسب با همان اهداف شکل دهند؛ عدالت و بسط آن و بهره وري انسان ها را هم بر همان اساس تعريف کرده و در نهایت تمدني بسازند که جامعه جهاني را تحت تأثير قرار دهد؛ به تعبير ديگر جهت گيريِ جامعه جهاني را متناسب با اهداف خودشان بازسازي و توليد کنند و طبيعتاً تمدن شان در مقياس جامعه جهاني ظهور پيدا کند بنحوی که فرهنگ ها، انديشه ها و اخلاق هاي ديگر، به نفع اين اخلاق و فرهنگ و بينش منحل گردد؛ و متناسب با این اهداف، روابط بين جوامع را هم تعريف مي کنند، و مرزهاي جغرافيايي و ساير مرزهايي که بين ملت ها و دولت ها به اصطلاحِ امروزي تعريف مي شود، را نیز تغيير مي دهند، (يعني اين طور نيست که آن مرزها ثابت بماند)؛ طبيعتاً تقسيم بندي هايي که در عرصه سياست و اقتصاد و امثال اينها شکل مي گيرد را نیز تغيير مي دهند یا به دنبال تغييرش هستند؛ مثل تغيير خاورميانه بزرگ که بناست بر اساس مؤلفه هايِ «فرهنگي و سياسي و اقتصاديِ» جديدي شکل بگيرد و اين اختصاص به خاورميانه نیز ندارد و آنها بدنبال ایجاد اینگونه تغییرات در ساير مناطق جامعه جهاني نیز هستند؛ بنابراين فعلا در جهان، تمدن فراگيري وجود دارد، که در نقطه ظهور و اوج اقتدار مادي است و تمدني است که ابعاد مختلف خود را، هم شناخته و هم دارد شکل مي دهد و بعد هم به دنبال اين است که اين تمدن را در متن جوامع ديگر نفوذ داده و کل جامعه جهاني را در مسير ديگري قرار دهد و توسعه پايدار را در مقياس جامعه جهاني به يک سمتِ متناسب با آرمان هاي خود ببرد؛ آنها قاعدتاً، استراتژي هاي حاکم بر جهان را هم در عرصه هاي مختلف تعيين مي کنند و ميدان نبردشان با اين وسعتي که دارد، اعم از سخت افزارها و نرم افزارها است؛ يعني هم جنگ نرم دارند و هم جنگ سخت؛ يک حوزه جنگشان، جنگ گرايش ها و ارزش هاي اجتماعي است؛ آنها اگر بتوانند نفوذ کنند و ارزش هاي يک جامعه را متناسب با اهداف خودشان تغيير بدهند، توانسته اند اين جامعه را از درون فتح کنند؛ بخصوص اگر در مرحله بعد بتوانند متوازن با اين ارزش ها، يک نوع نگرش و بينش و يک انديشه خاصي را جهاني کنند؛ چنانکه دانش خود را جهاني کرده اند؛ يعني دانش مدرن، الآن مبناي همه آموزش و پرورش ها و دانشگاه هاي جهان است؛ تکنولوژي خود را جهاني کرده اند و از اين طريق، روي ساختارهاي اجتماعي تأثير مي گذارند، و آنها را هم تغيير مي دهند و جوامع را تحت نفوذ خودشان قرار مي دهند و محور جامعه جهاني مي شوند؛ يعني به تعبير ديگر «نظام ولايت باطل» و باز به تعبير بهتر «ولات جور»، محور حيات اجتماعي جامعه جهاني مي شوند و جامعه جهاني، متناسب با ظرفيت آنها زندگي مي کند؛ اين کاري است که آنها مي خواهند بکنند.

لزوم نفوذ جبهه حق در نظام ارزشی جهانی

طبيعتاً ميدان هاي درگيريِ جبهه حق نیز به همان وسعت خواهد بود، و در جبهه حق نیز باید تلاش شود، با توجه به ميدان درگيريِ وسيعي که هست، در همه عرصه ها بصورت متوازن سرمايه گذاري شود، تا بتوانيم قدرت اجتماعي خودمان را حفظ بکنيم؛ بنابراين نباید از عرصه هاي مختلف درگيري غفلت کرد؛ يعني نباید تصور کرد که جنگ فقط بايد در عرصه نظامي بوده يا بصورت تکنولوژيك باشد و يا حتي نباید جنگ را منحصر در حوزه دانش دانست؛ و باید توجه کرد که حتی اگر فرضا قله هاي دانش را فتح کرده و يا حتي دانش جديد توليد بکنيم و تفکرِ با ايده هاي جديد در چارچوبه هاي جديد را به انجام برسانيم، کافي نيست، بلکه اينها بخشي از ميدان درگيري ما هستند و محيط درگيريِ ما، خيلي گسترده تر از اينها است و عرصه بينش جهاني و عرصه گرايش ها و ارزش ها، مهمترين عرصه هاي درگيريِ ما هستند؛ دشمن، اگر بتواند اخلاق اجتماعي، حساسيت هاي اجتماعي، نظام ارزشي و حقوقي جامعه را تحت تأثير قرار بدهد، بخش عمده اي از جامعه مقابل را، بدون اينکه از ابزار سخت استفاده بکند فتح کرده است؛ بنابراين ما بايد تلاش کنیم، در اين عرصه ها به صيانت اجتماعي برسيم؛ ساختارهاي توسعه اي ما، ساختار صيانت از ارزش و بينش و فهم خاص و دانش خاصِ خود ما باشد؛ سپس همان ارزش و بينش و دانش را به نظام عدالت و بهره وريِ اجتماعي تبديل کنيم، يعني تکامل اجتماعي، بر محورِ گرايش، بينش و دانشِ خودِ ما باشد و طبيعتاً توازن و عدالت اجتماعي هم بر همان محور تعريف بشود، و متقابلاً ما باید تلاش کنيم که نظام ارزشيی و بينشي جامعه جهاني را تحت تأثير قرار داده و مسير حرکت جامعه جهاني را تغيير دهيم؛ بنابراين اگر ما بتوانيم در جامعه جهاني نفوذ کنيم و یک نظام اخلاقي که متناسب با جبهه حق است را در عالم نفوذ دهيم و درک از جهان و بينش جديد را بر جهان، حاکم کنيم، قدم مهمي برداشته ایم، در قدم بعد، دانش را به عرصه اي و به يک مقياسي برسانيم که دانشِ ما مشروعيت جهاني پيدا بکند که در اینصورت، توانسته ایم در عرصه قدرتِ دشمن، نفوذ پيدا کنيم.

انقلاب اسلامی و شکست سیطره ایدئولوژیک غرب

در حال حاضر، انقلاب اسلامي عمدتاً در حوزه گرايش هاي جامعه جهاني نفوذ کرده و آن گرايش واحدي که بر جهان حاکم شده بود را به هم ريخته است و در همين حد که اين کار را انجام داده، واقعاً چالش جدي ايجاد کرده و قدرت غرب را به چالش کشيده است؛ در بحران اقتصادي جهانی چندی قبل، يکي از تحليل گران بزرگشان اينگونه تحليل کرده بود که «ريشه بحران اقتصاديِ ما، شکست ايدئولوژيک ما است»؛ اين سخن معنايش این است که آنها متوجه هستند که عرصه قدرت اقتصادي، وابسته به عرصه قدرت سياسي جامعه است و اگر آن ايدئولوژي و ارزش ها و نظام فکري که مي خواهند بر جهان حاکم کنند، به چالش کشيده شود و در مقابلش يک ارزش و نظام فکري ديگري ظهور پيدا کند، قدرت شان در عرصه اقتصاد نیز تضعیف شده و به چالش کشيده مي شود؛ حال اگر بتوانیم این بینش و گرایش جدید را که در حوزه تسلط جبهه مقابل نفوذ پیدا کرده است، به دانش و ساختارهاي اجتماعي و برنامه هايي که در مقياس جهاني قابل ارائه باشد، تبدیل کنیم، طبيعي است که آنگاه مي توانيم جامعه جهاني را هدايت و مديريت کنیم؛ در شرايط کنوني، ما هدايت همه جانبه جامعه جهاني را به دست نگرفته ايم و با اين ظرفيت هم نمي توانيم به دست بگيريم، ولي توانسته ايم که در عرصه قدرتِ نرم آنها و حتي در درون جبهه دشمن نفوذ پيدا کرده و پايگاه قدرت آنها را نسبتا تسخير کنيم و قدرت آنها را تضعیف نمائیم؛ در دوراني (تقريباً حدود قبل از نيم قرن گذشته) که هيمنه دانش غرب و به اصطلاح هژمونی توسعه غربی، حاکم بر جهان بود، گرچه به لحاظ قدرت تکنولوژيك و علمي، در حد فعلي نبودند ولي نفوذ ايدئولوژی آنها در جهان یک نفوذ بی نظیر در طول تاریخ بود، آنها ملت هاي خود را به نسبت زيادي يک دست، تحت تأثير ايدئولوژي خودشان قرار داده بودند، و جوامع نیز ايدئولوژي آنها را قبول کرده بودند، ولي بعد از انقلاب اسلامي، اين طور نيست؛ ما در عرصه ارزش ها و اخلاق جامعه جهاني و انديشه هايي که آنها در جهان نفوذ مي دهند، به شدت نفوذ کرديم و آن سيطره ايدئولوژيک جامعه غرب را شکستيم و همين امر، منشأ تضعيف قدرت آنها شده است؛ علی رغم آنکه دانش شان به شدت در چند دهه اخير پيشرفت کرده، فن آوري هايشان اعم از سخت و نرم، به خصوص با توسعه ارتباطات، وارد يک مقياس جديد شده اما در عين حال از قدرتِ بلامنازع بودن در جامعه جهاني و اينکه هيچ رقيبي در جامعه جهاني نداشته باشند، بيرون آمده اند و واقعاً ما يک رقيب جدي در قبال آنها هستيم.

ایجاد نظام ارزشی، لازمه توسعه قدرت انقلاب اسلامی

ادامه توسعه قدرت ما منوط به اين است که اولاً بر آن ارزش ها تکيه کنيم و تسليم ارزش هايي که آنها در جامعه جهاني بسط مي دهند نشويم و آنها را بشناسيم، اين ارزش ها، اين طور نيست که کليات باشد بلکه يک نظام ارزشي است؛ يعني مثلا آنها اصل خدا پرستي را در جامعه جهاني تحقير مي کردند؛ لکن انقلاب اسلامي، اصل اقتدار اسلام و اصل توحيد و اصل پرستش خداي متعال را از نو احياء کرد، و لذا در اين زمينه، به ساير اديان الهي هم کمک کرده است و خود آنها نیز در اوايل انقلاب اسلامي معترف بودند که ما هم در درون جامعه غربْ تحقير شده بوديم، و پس از انقلاب ایران، ما نیز دوباره احياء شديم؛ يعني انقلاب اسلامي کليسا را هم احیا کرده است، فرهنگ پرستش خدا را به عنوان يک فرهنگ، به عنوان يک ارزش محوري احياء کرده و همين امر، به شدت قدرت جامعه غربي و تمدن غرب را کاهش داده است؛ ممکن است به نظر برخی این کاهش قدرت نباشد، ولي حقيقتاً انقلاب، قدرت آنها در جهان و قدرت نفوذشان را کاهش داده است، چون قدرت، در واقع چطوري پيدا مي شود؟ وقتي يک دستگاه باطلي بتواند اراده هاي ديگر را تسخير کرده و تحت سلطه خود قرار دهد، اين اراده ها، هم افزايي پيدا مي کنند؛ اما اگر اراده ها، در مقياس تفکر و گرايش بنيادين شان به سمت و سوي ديگري هدايت شدند، ديگر قسمت عمده اي از اختيارات و اراده ها و قدرت انساني، در اختيار آنها نيست، ولو اينکه ممکن است در عرصه معيشت اقتصادي شان هنوز تحت تأثير آنها باشند و بخشي از قدرت آنها در جبهه تمدن مادي قرار بگيرد ولي قسمتِ عمده اي از اين قدرت رها شده است؛ جامعه جهاني و جامعه انساني، دارای لايه هايي هستند که بازسازی آنها باید از لایه های بنیادین مبتنی بر مبانی صحیح آغاز شود تا به لایه های رویین برسد، و انقلاب اسلامي در عميق ترين لايه هاي حيات اجتماعيِ بشر نفوذ کرده و ارزش هاي فراموش شده را، در آن لايه ها احياء کرده است، در واقع، آن انسجام روحي که حول ايدئولوژي غرب شکل گرفته بود، را شکسته است بلکه ارواح انسان ها در جامعه جهاني، به يک سمت ديگري هم دارند حرکت مي کنند، و اين، به دو قطبي شدن جامعه جهاني بر محور ايدئولوژيک منتهی شده و طبيعتاً به ضعف قدرت بنيادي غرب ختم مي شود، اين ضعف مي تواند تبدیل به بحران اقتصادي و بحران های دیگر شود، و ما اگر بخواهيم اين اقتدار محفوظ بماند، بايد به هيچ وجه آن ارزش ها مخدوش نشوند بلکه تشدید شده و تبديل به يک نظام ارزشي شوند، يعني آن ارزش ها در عرصه هاي مختلف بازسازي شده و حمايت شود.

انقلاب اسلامی و احیاء تفکر دینی

لايه دیگری که انقلاب اسلامي توانسته است در آن، تمدن غرب را به چالش بکشد، احياء تفکر ديني، در مقابل فلسفه هاي سکولار است؛ فلسفه هايي که بي رقيب بودند، الآن واقعاً در يک چالش جدي هستند؛ ملت ها دیگر به راحتي و يک دست، آن فلسفه را قبول نمي کنند؛ گرچه در جامعه خود ما هم که نقطه کانوني انقلاب اسلامي است، عده اي همان گرايش ها را دارند و همان تفکرات و نگرش هاي فلسفي را مي پذيرند لکن ما هم در دل جامعه غرب، عده اي را به سمت گرايش ها و تفکرات خودمان برگردانديم و البته اگر اين گرایشها، تبديل به دانش و تکنولوژي و بعد تبديل به ساختارهاي اجتماعي و بعد هم تبديل به برنامه ريزي براي تأثير در مقياس جامعه جهاني نشود و از اين عرصه هاي جنگ نرم غفلت شود، ممکن است که ما دوباره در مقابل دشمن، زمين گير بشويم؛ ولي فعلاً ظرفيت انقلاب اسلامي، ظرفيتي است که آن وحدت جامعه جهاني بر محور ايدئولوژي غرب را که غرب تعقيب مي کرد، با بحران مواجه کرده است، که آنها از آن به «جنگ تمدني» و «برخورد تمدني» تعبیر می کنند؛ اين برخورد، به حدي سنگين بوده که آنها براي بسط ايدئولوژي خودشان، جنگ نظامي راه انداختند؛ يعني اين جنگ سخت، در واقع، براي حمايت از جنگ نرم شان است؛ آن نامه اي که آن شصت نفر در حمايت از بوش نوشتند، گوياي همين است که اين جنگ، براي بسط ايدئولوژي امريکايي است و اين را يک جنگ اخلاقي هم مي دانند.

جنگ نرم، مهمترین عرصه جنگ قدرت

عرصه هاي نفوذِ ما در جامعه جهاني، عرصه هاي روشني است، ما بايد سعي بکنيم که مجموعه و منظومه پيرامونيِ اين قدرت و نفوذي که در جهان پيدا کرده ايم را توليد کرده و در عرصه هاي ديگر هم اين چالش و جنگ را ايجاد کنيم؛ از جمله عرصه دانش و فن آوری ها که از مهمترین عرصه های جنگ نرم است، البته مقصود از فن آوري ها، فقط تکنولوژي سخت نيست، فن آوري هاي نرم مثل ايجاد ساختارهاي اجتماعي و امثال اينها هم هست؛ اگر ما در اين عرصه موفق نشويم و مشروعيت علمي غرب در جامعه جهاني به چالش کشيده نشود، طبيعتاً از طريق اين نظام علمي اي که بر جهان حاکم مي کنند، ممکن است گرايش هاي فکري و نظام فکري و ارزشي جامعه جهاني را دوباره به حالت اول برگردانند؛ بنابراين جنگ نرم مهمترین عرصه ايست که بايد دنبال در جنگ قدرت دنبال شود، گرچه در عرصه جنگ سخت هم بايد تلاش بکنيم، اما اگر در عرصه جنگ نرم، توانا شويم، مي توانيم جبهه دشمن را از درون تسخير کنيم، و به عکس، اگر ما در اين جنگ شکست بخوريم، جبهه ما از درونْ تسليم به دشمن مي شود.

اصلاً مدل انقلاب اسلامي، بيشتر مدل جنگ نرم است؛ امام در مقابل رژيم پهلوي هم، به شيوه هاي مبارزه سخت، کمتر رو آوردند، عمدتاً شيوه مبارزه شان، شيوه جنگ نرم بود به طوري که امکانات و نيروي انسانيِ تحت تسخير و تأثير دشمن را به نيروي جبهه مقابل يا نيروي خنثي تبديل کردند؛ کار امام این بود و درگیری نظامی پیدا نکردند، و اینگونه نبود که شهر به شهر به صورت جنگ مسلحانه پیش روی کرده و کشور را فتح کنند؛ گرچه ایشان واقعاً فتح کردند، ولي يک فتح نرم بود؛ بعد از تسخير لانه جاسوسي که مرحله جديدي از ظهور انقلاب اسلامي است، عمده درگيري ما در منطقه و جامعه جهاني، درگيري نرم بوده است؛ ما جنگ سخت با جهان نکرديم؛ پس همان عرصه ها بايد شناسايي شده و در آن عرصه ها به صورت يک منظومه به هم پيوسته و کاملاً متعادل، براي گسترش قدرت و جلوگيري از نفوذ قدرت تلاش بشود؛ نفوذ، همان طور که مي تواند نفوذِ سخت باشد، مي تواند نفوذِ نرم هم باشد؛ که واقعاً بدترين نوع نفوذ است، چون نفوذيست که محسوس و قابل مشاهده نيست مگر براي آن کساني که محسوساتِ بالواسطه دارند، يعني مي توانند لايه هاي پنهان جامعه را هم ببينند و الا نفوذ نرم دشمن به راحتی قابل درک نیست، پس آن عرصه ها باید رصد و شناسايي شده و مورد دقت قرار گيرد.

اراده ها و ساختارها

يکي از مهمترين مؤلفه هاي قدرت در جامعه اين است که، اراده اي که محور حرکت اجتماعي است و حرکت اجتماعي، حول او سامان پيدا مي کند و استراتژي هاي حرکت اجتماعي را در دست گرفته و جامعه را در آن مسیر، هدايت مي کند، اراده اي متولي به حضرت حق و اولياء تاريخي جبهه حق و به تعبيري طريق نفوذ مشيّت حضرت حق در حيات اجتماعي و محور تجمع اراده های اجتماعی باشد، و البته ظرفیت ساماندهی جامعه مومنین در این مرحله تاریخی را نیز داشته باشد، اين يکي از اصلي ترين محورهاي اقتدار جامعه است؛ لذا اگر دشمن بتواند در جنگ نرم، ما را از تجمع حول اراده اي که واجد مؤلفه هاي قدرت ماست و بر آنها پایداری می کند، بازداشته و ما را متقاعد کند که در درجه ای پایینتر حول انسانی جمع شویم که شديدِ در تعلق به ارزش هاي خود ما نيست، و در تفکر و بينش خودش، (که نسبت بين تفکر معنوي او و عرصه هاي حيات اجتماعي را معين مي کند)، استوار نيست، و به تعبیری بتواند ما را از جمع شدنِ حول محور يک اراده اي که فرضا در درجه دهم ايمان هست، حول اراده اي که در درجه نهم ايمان است کاهش بدهند؛ طبيعتاً توانسته است به همان اندازه، ظرفيت اجتماعيِ ما را تنزل بدهد؛ در نقطه بعد، اگر ساختارها که عرصه جنگ نرم هستند، به سمت ساختارهای متناسب با حاکمیت دین بروند، و مثلا اگر گفته شود که مدل حکومتی ما باید «مردم سالاري ديني» باشد و واقعا نیز به سمتی حرکت کنیم که مردم سالاری صبغه دینی پیدا کند و معیشت مردم دینی شده و با انگیزه های دینی در عرصه سیاست و اقتصاد حضور پیدا کنند، در این صورت، ساختار اجتماعی را به این سمت هدایت کرده ایم و معنایش اینست که دموکراسيِ عريان غربي را نپذيرفته ايم و سعي کرده ايم که يک نوع مردم سالاريِ ديگر تعريف کنيم، لذا به اندازه اي که آن را بسط مي دهيم، طبيعتاً فرهنگ ما تثبيت مي شود و جلوي نفوذ دشمن گرفته مي شود؛ اما اگر به عکس، حرکت ما به سمتي بود که مردم سالاري ديني به سمت دموکراسي غربی حرکت کند، يعني ساختارها را ساختارهاي دموکراتيک کرديم؛ طبيعتاً نفوذ دشمن افزايش پيدا مي کند؛ پس دو نکته، قابل توجه هستند؛ اول: اراده اي که محور تعلقات اجتماعي و اراده هاي اجتماعي قرار مي گيرد و جامعه، در عرصه حرکت ميداني خودش بر محور آن اراده حرکت مي کند و دوم: ساختارهايي که حول آن اراده شکل مي گيرد (يعني ساختار نظام حکومت ديني) که اگر به سمت خلوص بروند، طبيعتاً راه نفوذ دشمن بسته مي شود و بلکه بعکس، افزايش قدرت پيدا مي شود.

جنگ اراده ها

اگر دشمن بتواند فرهنگ خودش را نفوذ بدهد، و ساختارهاي اجتماعيِ ما به سمت ساختارهاي لائيک پيش بروند و یا آن اراده محوري که باید محور این نظام باشد، اراده ای که شدتِ نسبت به ارزش هاي ديني و اخلاق ديني و تفکر ديني ندارد باشد، طبيعتاً به هر ميزاني که اين کاهش پيدا بکند، اقتدار اجتماعي ما کاهش پيدا مي کند و در اين جنگ نرم، ما شکست خورده ايم؛ البته مراد از شدت، شدت فردي نيست، بلکه شدتِ در مقياس ولايت است؛ يعني اراده ای که مي تواند ارزش ها را در مقياس جهاني شناسايي کند، نقطه درگيري اين ارزش ها را ببيند و تفکر خودش و اقتضائات اين تفکر را در عرصه جهاني، در اين ميدانِ مقابله ببيند؛ به همين معنا در يک کلمه، «ولايت فقيه» به معناي ساختار حاکميّت ديني بر محور فقيه جامع الشرايط (يعني دين شناسِ عادلِ بصيرِ مُشرف به زمان) است؛ و به هر ميزاني که اين ساختار بتواند تقويت بشود، طبيعتاً به توسعه قدرت ما ختم مي شود، و در مقابل، به هر مقدار که اين ساختار تضعيف بشود، چه به لحاظ ساختاري چه به لحاظ آن اراده اي که در محور هست؛ به همان مقدار، نفوذ دشمن افزايش پيدا مي کند و ظرفيتِ قدرت ما کاهش پيدا مي کند و قدرت دشمن افزايش پيدا مي کند؛ به تعبير ديگر جنگ، جنگ اراده ها است؛ امکانات طبيعي، تابع اراده ها هستند؛ دشمن دنبال اين است که اراده خود را در اراده ها نفوذ دهد.

نفوذ، متغیر اصلی توسعه قدرت

اراده ها، لايه هايي دارند، از گرايش شان تا بينش شان تا فهم و تفسير علمي شان از جهان و امثال آن، اينها لايه هاي اراده ها هستند؛ و دشمن در هر لايه اي که بتواند نفوذ کند، به همان اندازه، اراده ها را مسخَّر خود کرده است؛ آنچه عامل صيانت و حفظ اراده هاست، ولايتي است که بر آنها حاکم است و اراده ها، آن را پذيرفته اند و اصلا، معناي مردم سالاري ديني، چيزي غير از اين نيست؛ اگر مردم با رأي و پسند و اختيار خودشان، حاکميت اراده ای و نظامي را بپذيرند که آن نظام، نظام صيانت ديني است؛ طبيعتاً به بسط اراده ولي حق در اراده ها و نفوذ آن در اراده ها و توسعه قدرت ختم مي شود و امکانات طبيعي، به دنبال او تسخير مي شوند؛ يعني راه توسعه قدرت و متغيِّر اصلي در توسعه قدرت، توسعه نفوذ در امکانات طبيعي نيست، بلکه سد اراده هاي انساني را شکستن و توسعه نفوذ در اراده هاي انسانيست؛ غرب دنبال نفوذ در اراده های انسانی است تا آنها را در لايه گرايش ها، بينش ها و همچنین در لایه فهم تخصصي از جهان به خود متمايل کند؛ زندگي ما با همين فهم ها است؛ ما چطوري بهداشت خودمان را تأمين مي کنيم؟ با فهم تخصصي مان از بهداشت. چطوري معيشت خودمان را اداره مي کنيم؟ با درک تخصصي خودمان از مفاهيم عرصه حيات، با علم اقتصاد، با علم جامعه شناسي و امثالهم و علوم اجتماعي؛ بنابراين اگر دشمن در اين لايه ها، در اراده ها نفوذ پيدا کند؛ به هر ميزاني که او نفوذ پيدا کند، به همان ميزانْ به توسعه قدرت رسيده است؛ به خصوص اگر اراده ها را به صورت اراده هاي جمعي و هم افزا که از طريقِ «همدلي و همفکري و همکاري» به هم گره مي خورند ببينيم، به هر ميزاني که دشمن بتواند همدلي و همفکری و همکاری ايجاد کند، به همان ميزان، توسعه قدرت پيدا کرده و طبيعتاً منابع و امکانات طبيعي را هم در اختيار گرفته است؛ به تعبير ديگر جنگ اصلي، جنگ بر سر منابع نيست، جنگ بر سر اراده ها است؛ يعني دستگاه باطل مي خواهد اراده هاي انساني را مسخَّر خود کرده و گرچه از طريق تسخير اراده هاي انساني و هم افزا کردن آنها، به تسخير منابع طبيعي و اين لايه از قدرت هم نائل می گردد، لکن اصل قدرت، در اراده هاست.

ظهور، تجمع اراده ها حول اراده ولی حق

انبياء هم مي خواهند اراده هاي انساني را هدايت کرده و از نفوذ شيطان نجات دهند و طبيعتاً وقتي اين اراده ها را نجات دادند و به سمت خداي متعال هدايت کردند، جهان ديگري ذيل ولايت انبياء تعريف مي شود و لايه هاي ديگري از امکانات عالم به فعليت مي رسد که در دستگاه ابليس، آن لايه ها هيچ گاه به فعليت نمي رسد: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»(اعراف/96)؛ الآن ما وقتي مي خواهيم دوره ظهور را هم تصوير بکنيم، خيال مي کنيم همين تمدن، با همين خصلت ها و امکانات، منتهي با يک اخلاق الهي و احياناً يک روان سازي جريان حيات اجتماعي است، در حالیکه اینگونه نیست، بلکه لايه هاي ديگري از نِعَم الهي و مقدورات و رزق الهي، در آن زمان، ظهور پيدا مي کند که الآن در حجاب است؛ مثل طفلي که در رحم مادر، همه بساط عيشش فراهم است و نمي تواند تلقی کند که قرار است با عيش برتر و جهان متنوع ديگري، با انواع ديگري از ابتهاجات و نعمت ها، مواجه شود؛ ما عملاً در دوران غيبت نمي توانيم آن جهانِ بعد از ظهور را تلقي کنيم و نسبت به آن دوران، مثل طفل در رحم مادر هستيم؛ آن معيشت، يک معيشت ديگري است و اصلش هم اين است که اراده ها حول اراده ولي حق، عبد مطلق خداي متعال جمع شوند؛ البته اين، نظام دارد و اراده ولي خدا از طريق يک نظام اراده اي جاري خواهد شد.

نظام ولایت فقیه و صیانت از جبهه حق

مراد از «نظام حاکميت ديني» و «نظام ولايت فقيه» هم همین است که کسي که متولي به دين و آگاه در دین است و بر اساس درک ديني خود، جهان و وضعيت جهاني را مي شناسد و ميدان درگيري و موازنه را مي فهمد و اراده ای که متعلِّق به اراده ولي حق است، محور اراده هاي اجتماعي قرار گرفته و ساختار جريان قدرت حول او شکل بگیرد و نظام ولايت ديني، نظام حکومت ديني، نظام ولايت فقيه شود تا اين امر به توسعه قدرت و نفوذ ناپذيري و صيانت جبهه حق ختم شود؛ خلاصه «وَلَايَةُ عَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي» همین است که این ولایت، محيط صيانت خدا است، مابقي، محيط صيانت نيست؛ صيانت، منوط به ورود به محیط ولایت است؛ ولايتِ تکويني، تاريخي، تبديل به ولايت اجتماعي می شود کما اينکه در طرف مقابل هم، ولايت تاريخي ابليس و اولياء طاغوت به ولايت اجتماعي تبديل مي شود؛ ساختارها و نيروها در حال دگرگوني اند، اما او ولايت دارد و جريان تاريخي پيدا مي کند. اين طرف هم همين طور است؛ نظام ولايت فقيه، توسعه یاب است، و ممکن است بسط هم پيدا کند و دقيق تر شود، لکن حول ولايت تاريخي معصومين (سلام الله عليه اجمعين) است، به همه الزاماتش هم بايد توجه کرد، در هر حوزه اي که ما غفلت بکنيم، دشمن در همان جا از طريق جنگ نرم، نفوذ پيدا مي کند و بخشي از اراده ها را و لايه اي از اراده ها را تسخير مي کند.

طریق توسعه قدرت

در حال حاضر، حتي آن کساني که در مرحله ايمان و گرايش و حتي در مرحله بينش، تحت تسخير تجدد نيستند، در مرحله معيشت و رفتار زندگي شان، در حوزه دانش و تکنولوژي، مسخَّرند، يعني تکنولوژي و زندگيِ بر محور علم مدرن و به نسبتي، سبک زندگي مدرن را پذيرفته اند؛ اين معنايش نفوذ دشمن در لايه هايي از اراده اجتماعي ماست، البته اين لايه ها را مي شود آزاد کرد، چنانکه حضرت امام رحمه الله علیه، اینکار را کردند، ایشان به آن لايه هاي عميق تر از اراده ها که تحت تسخير انبياء و تحت تأثير عاشورا بود تکيه کردند و آنرا فعال کرده و اين لايه ها را شکستند و انتظاراتي ايجاد کردند که ساختار قدرت و ساختار دولتِ مدرن، پاسخگوي او نبود و طبيعتاً به يک انقلاب تبديل شد؛ ما مي توانيم در جامعه جهانی، حتي در آن جاهايي که دشمن نفوذ کرده و گرايشات را تغيير داده، اين کار را انجام داده و بر لايه فطريِ جوامع تکيه کنيم و از آن لايه، فعاليت را آغاز کنيم.

ما براي بسط قدرت خود، بايد بر مقدوراتي که داريم تکيه کنيم، در اینصورت است که مي توانيم روي غلبه و برتري خودمان محاسبه کنيم؛ اولاً اينکه اراده حضرت حق، اراده محوري است؛ اگر ما بتوانيم اراده ها را تسليم به حضرت حق و مؤمن کنيم، نفوذ ناپذير مي شوند و يک جريان قدرت ديگري شکل مي گيرد؛ به تعبير ديگر به اندازه اي که ایمان شدت پیدا کند، عزت و نفوذ ناپذيري و قدرت شکل مي گيرد و به اندازه اي که اين ايمان در عرصه هاي مختلف حيات، جاري شود، آن عرصه ها نفوذ ناپذير خواهد شد؛ و الا اگر ايمان ها در عرصه ها جاري نشود، آن عرصه ها، می توانند تحت تسخير قرار بگيرند؛ در حال حاضر، مؤمنين مثلاً در سبک زندگي شان، تحت تأثير دشمن هستند، به این دلیل که اين درگيري را نمي فهمند و الزامات ايمان خود را در اين عرصه، درک نمي کنند؛ توسعه قدرت، يعني ما لوازمِ کانون قدرت خودمان را ( که ايمان بالله هست) در عرصه هاي مختلف، هم فهم کنيم، هم بر اساس آن لوازم زندگي کنيم و ابزارش را هم ايجاد کنيم، اين طريق توسعه قدرت است.

اراده انسانی، ابزار اصلی قدرت

ابتدائاً افزايش قدرت به اين است که از عالم بالا، به ما افاضه شود، و يکي از امکاناتي که داده مي شود، اين است که اراده هاي ديگر مسخَّر ما گردد، اگر خداي متعال امداد نکند، هيچ گاه شيطان نمي تواند اراده هاي ديگر را مسخَّر کند، که البته این امداد بر اساس حکمت است و عبث نیست؛ توسعه قدرت به اين است که يک فاعلی به من اضافه شده و ظرفیتی از بالا و ظرفیتی از پایین اضافه شود و این توسعه قدرت ایجاد می کند؛ عمده اش هم اراده هاي انساني است؛ مثلا در حال حاضر، غرب از طريق اراده هاي انساني، نفوذ پيدا مي کند، آدم هاي خوش استعدادِ جامعه جهاني را جذب مي کند، آنها را مديريت فکري مي کند و آنها برایش دانش توليد مي کنند؛ بنابراين با نفوذ در آنان و تسخیر قدرتِ هوش و استعداد و محاسبه شان با در اختیار قرار دادن امکانات و تکنولوژي ، دانش توليد مي کند، سپس از طريق دانش، قدرت ايجاد مي کند. پس اصل ابزارِ قدرت، اراده انساني است؛ اگر اراده انساني را برداريم، دانش و تکنولوژي توليد نمي شود، آنها نیز به اين توجه دارند، لذا مي گويند انرژي انساني، انرژي اصلي در توليد امکانات و ثروت است و مقدور اصلي ماست؛ اين مقدور، بسيط نيست، لايه هاي خيلي پيچيده اي دارد و طريق تسخير او، فقط شمشير و گلوله نيست، بلکه عمدتاً طريق تسخير اراده های انسانی، جنگ نرم است؛ اين جنگ نرم هم هميشه از طريقِ شهوت انگيزي نيست و شيطان هميشه فقط از طريق شهوت انگيزي، اراده ها را تسخير نمي کند، گاهی بسیار لطيف است و حتي گاهي ابتهاجات معنوي طريق تسخير شيطان است، مثلا در مقابل عرفانِ ديني، سلسله هاي عرفاني درست مي کند و از طريق ابتهاجات معنوي، نيروها را تسخير مي کند.

انسان، لايه هاي مختلفي دارد؛ هر لايه اي از قدرت انسان که تحت نفوذ قرار گرفت، هم افزاييِ قدرت ايجاد مي کند؛ لايه هايي از قدرت انسان، مثل انرژي هسته اي هستند؛ انرژي هسته اي، در همين ماده است ولي يک لايه هاي عميق از انرژي است که به راحتي مسخَّر نمي شود؛ اراده هاي انساني واقعاً اينگونه اند؛ لايه هايي از اراده انساني وجود دارد که اگر فعال شده و با استمداد از خداي متعال به فعليت برسد، کارهاي عظيمی انجام مي دهد؛ مثلا آصف بن برخيا؛ او مسخَّر حضرت سليمان است ولي قدرتي که دارد، يک قدرت عادي نيست، اسم اعظم دارد؛ با يک چشم به هم زدن زمين را جمع مي کند، تخت بلقيس را مي گيرد، زمين را پهن مي کند. اين، اراده انساني است و انسان مي تواند با رسيدن به اسماء الهي، چنين اراده اي پيدا کند؛ لذا مهم، تسخير انسان است.

البته دو دسته قوه ديگر یعنی قواي ملکوتي و قواي شياطين، هم در عالم وجود دارند، البته پيدا است تمدن مادي، قدرت هاي شيطاني و شياطينِ جن را هم با خود همراه مي کند؛ ملائکه (قدرت ملکوتي و باطني) هم با تمدن الهي، همراهي مي کنند؛ آن طرف، ظلماني و اين طرف ايمانيست؛ اين دو قدرت که پيش مي روند، ما بايد در اين دستگاه قدرت، لايه هاي حيات انساني که، امکان نفوذ اراده حق و بسط اراده حق و همچنین امکان نفوذ اراده شيطاني و بسط اراده شيطاني، در آنها هست را بشناسیم، و اقتضائاتِ نفوذ اراده حق در اين لايه ها از اراده ها و فعال کردنِ آنها را ايجاد کنيم؛ اگر چنین شد، مرز بردار هم نيست و می توان با همين مدل، در تمدن غرب هم نفوذ کرد، کما اينکه انقلاب اسلامي، همين کار را کرده است؛ باید يک سلسله انفجارهاي معنوي، در محيط قدرت تمدن مادي ايجاد کنیم که بحران از درون برايشان ايجاد مي کند و اين کار، شدني است.

جهت دار بودن اراده های انسانی

اراده هاي انساني، جهت دار حرکت می کنند، جهت یا پرستش و يا شيطنت است؛ اين اراده هاي انساني، ساختار پيدا کرده و در طبيعت نفوذ مي کند و ابزاري را مي سازد که ما به آن تکنولوژي سخت می گوئیم، مثلا فرض کنيد براي تصرف در طبيعت، براي کشاورزي، کمباين درست مي کند؛ قبلا گاوبيل و بعد گاوآهن بوده، بعد مي شود ماشين هاي مدرن الکترونيکي که با مغز الکترونيکي کار مي کنند؛ وقتی اين اراده ها براي نفوذ در طبيعت، می آیند، آرام آرام در ارتباط با طبيعت، ابزار درست مي کنند؛ اين ابزارها در مجموع، تحت تسخير اراده ها براي همان اهداف است. بنابراين هميشه تعيني که اين تکنولوژي پيدا مي کند؛ اين تعين، متناسب با نظام اراده اي است که بر آن، حاکم است، اگر اراده ها به يک سمت ديگري بروند، يک تعين ديگري پيدا مي کند.

طبيعتاً لايه هايي هم که مسخَّر اراده ها مي شوند، متفاوتند؛ آن لايه هايي که لايه هاي محيط رحمت خدا هستند و نعمت هايي از آن دست، اصلاً مسخَّر دستگاه باطل نمي شوند، آنهایي که مسخَّر دستگاه باطل مي شود، همان لايه هاي متناسب با اهداف خود آنهاست: «الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ»(نور/26)، «كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»(مومنون/51) اين طور نيست که حقايق نوراني، مسخَّر آنها بشود، حقايق نوراني هرگز مسخَّر دستگاه شيطان نمي شود؛ عوالم باطني که حقيقت و عوالم گسترده الهي هستند، مسخَّر شيطان نيستند، عالَمي که مسخَّر شيطان است، عالم ضيق و ضنک است، عالَم تزاحمات شديد است؛ لذا کسي هم که در آن می رسد، همان موقعي که دارد هم در ضیق است، نه اینکه وقتی از او بگیرند در فشار باشد، خیر: «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياه الدُّنْيا»(توبه/55) همين امکانات، وسيله عذاب و رنج آنهاست؛ بنابراين آن لايه اي که مسخَّر دستگاه ابليس مي شود، يك لايه ضيق و ضنک است؛ و لايه هايي که در دستگاه حق است، لايه هاي ديگريست: «وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ»(طه/131) اصلاً اين لايه نيست و يک جهان ديگريست، ما خيال مي کنيم همين جهان است که يک تغييرِ بافت مي دهد؛ اینگونه نیست، بلکه در دوره اي که حجاب اولياء طاغوت و حجاب سقيفه و حجاب تمدن هاي مادي برداشته مي شود، جهان ديگري مسخَّر جبهه حق مي شود.

شبکه های حق و ضلال

اراده هاي انساني که قدرت سازند، از حضرت حق استمداد مي کنند و طريق استمدادشان هم طريقِ تولي و ولايت است، و از این طريق، سرپرست مي شوند، تقاضايي مي کنند و امداد مي شوند؛ اين تولي و ولايت، نظام پيدا مي کند؛ اگر در مجموع، اين اراده ها متولّي به ولايت حق باشند، در يک ساختار، مورد امداد الهي بوده و در حصن الهي قرار مي گيرند؛ و اگر متولي به ولايت باطل باشند هم، در يک ساختار پيچيده، امداد در مسير باطل مي شوند؛ دو جريان، توليد مي شود: جريان نور و ظلمت، جريان حق و باطل، جريان هدايت و ضلال، جريان بهشت و جهنم، جريان رحمت و عذاب و مانند آن؛ در حقیقت شبکه است، به این معنی که اراده ها مستقیما به ابلیس مثلا گره نمی خورند، و او برای همه، خودش به ميدان نمي آيد؛ ابليس، يک دستگاه پيچيده دارد و براي هر آدمي نيرويي متناسب با خود او مسخَّر مي کند؛ و کسی که تحت تسخیر ابلیس است گاهی با ده واسطه تحت فرمان او قرار گرفته است و مستقیم نیست؛ مانند شبکه جاسوسيِ پيچيده اي که امروز هست، مثلا رئيس سازمان سيا مستقيما خودش کسی را کنترل نمی کند، بلکه ممکن است براي يک آدمي با ده یا سي واسطه، نيروهايي بگذارد که او را کنترل مي کنند و ابزاري را براي کنترلش استخدام کند، البته در مجموع، تحت فشار آن شبکه اطلاعاتي است؛ در جبهه حق هم به همین ترتیب، اینگونه نيست که همه، مستقيم با اميرالمؤمنين مرتبط باشند، بلکه با يک شبکه ارتباطي این کار صورت می گیرد؛ در مجموع، اگر این ساختار تولی و ولایت که اراده ها پیدا می کنند، ساختاری نوراني بود، اين قدرت، قدرت نوراني است؛ و اگر ظلمانی بود، قدرت نیز قدرتی ظلمانیست و اين دو با هم مي جنگند؛ ما مي خواهيم در محيط آنها نفوذ كنيم و اراده هاي انساني و فطرت هايي که مسخَّر آنها شده اند را مخاطب خود قرار داده و آنها را نجات دهيم؛ آنها هم مي خواهند نفوذ کنند، و فطرت هاي انساني را تحت ضلال ببرند، تعريف درگيري، اين است.

عرصه های درگیری

عرصه هاي درگيري، به اندازه عرصه هاي پيچيده اراده هاي انسان است، انسان، عوالمِ پيچيده اي دارد؛ در یک تعریف ساده و بسیط از انسان مثلا گفته می شود: عالَمِ «روح، ذهن، حس»، لکن این ساده سازی و مدل سازی ساده است و اگر مدل هاي پيچيده را بخواهيم بگوييم، خيلي از اين پيچيده تر است؛ ضمن اینکه بعضي از لايه ها نسبت به لايه هاي ديگر، لايه هاي مسلطند؛ يعني مثلا اگر روح کسي را تسخير کرديد، قهراً به نسبت زيادي، فکر و رفتارش را هم تسخير کرده ايد، البته تسخیر رفتار هم بر روح اثر دارد ولی هرگز تأثير مرحله حس بر مرحله روح، به اندازه مرحله روح بر حس نيست، چون، متغيِّر اصلي است؛ دشمن تلاش مي کند همه اين لايه ها را تسخير کند و تسخير کردنش هم از طريق جنگ سخت نيست، گرچه ممکن است يک جايي هم ابزارش جنگ سخت باشد؛ يعني اگر واقعاً نتوانست از طريق جنگ نرم، کار خود را پیش ببرد، جنگ راه مي اندازد و از سلاحِ غير متعارف، سلاح هاي ميکروبي، شيميايي، سلاح اتمي استفاده مي کند، تهديد مي کند و ممکن است از طريق همين تهديد و به کار گيري اين سلاح، در روح انسان هم نفوذ کند و انسان را بترساند و مسخَّر کند؛ شهواتِ خيلي پيچيده اند، و شهواتِ انسان، خلاصه در شهوت نکاح نمی شود، و مثلا فرقه عرفان مصنوعی هم شهوت است؛ شيطان، اين شهوات انسان را در لايه هاي پيچيده، تسخير مي کند، و اگر از طريق شهوت انگيزي نتوانست، آن وقت ممکن است از طريقِ قهرآميز وارد شود و واقعاً در اراده انسان نفوذ کند و آنرا بشكند تا انسان بترسد و تسلیم شود.

موازنه قدرت و امنیت

ایجاد ناامنی، برای یک امت که داراي يک ساختار قدرت و تحت يک ولايت (حق یا باطل) است، و مي خواهد ذيل آن ولايت زندگي کند و آن ولايت، در همه عرصه هاي حياتش بسط پيدا بکند، فقط ناامني سخت و نا امني نظامي نيست؛ «ايجاد ناامني» يعني نفوذ در لايه هاي مختلف اراده و به هر ميزان نفوذ محقق شود، از حصن خارج می شود؛ به هر ميزان که در لايه هاي اراده هاي آن طرف نفوذ پيدا کنيم، انسجامِ آن قدرت را شکسته و وحدتِ آن قدرت را به هم ريخته ایم، ما براي اين نفوذِ گسترده و براي شناساييِ معکوس نفوذِ دشمن در اين وسعت و اين طيف و جلوگیری از آن، به ابزار احتیاج داریم؛ چگونه باید در مقابل اين طيف گسترده نفوذ، مقاوم سازي کنيم، و به عکس، چگونه مقاومت دشمن را در اين طيف گسترده بشکنيم؛ ما در حال حاضر، در سبك زندگي، و حتي در دانش، در بينش و تفکر فلسفي، به شدت تحت نفوذ هستيم، و در گرايشات، نسبتا تحت نفوذ هستيم، اما در عين حال، از اين طرف هم، يک لايه هاي عميقي از گرايش ها و بينش ها و حتی رفتار وجود دارد که تحت تأثيرِ آن تفکر و آن تمدن و آن ولايت نيست، ما مي توانيم آنها را شناسايي و صيانت کنيم و بسط بدهيم؛ ايجاد امنيت، نیازمند يک برنامه گسترده در همه عرصه هاست؛ افزایش امنیت، مشروط به افزایش قدرت، در موازنه است، اگر ما به فکر گسترش قدرت خود و نفوذ در جبهه مقابل نباشيم، و صرفا به مقاوم سازيِ از درون بپردازیم، امنیت ایجاد نمی شود؛ ما باید موازنه قدرت را تغيير بدهيم تا امکان نفوذ دشمن کم شود، و الا اگر موازنه، به نفع آنها باشد، مانند اوضاع کنونی که مثلا همه ابزار ارتباطيِ دنيا مسخَّر آنهاست، طبيعي است که آنها در موازنه، ابزار نفوذ دارند و نفوذ خواهند کرد، تا این تغییر حاصل نشود مقاومت سازی از درون کافی نیست، اينکه گفته می شود «نباید جلوی توسعه ارتباطات گرفته شود، باید اين فن آوري ها با همه لوازمش وارد شود و بعد ما مقاومت سازي دروني ايجاد می کنيم»، جزو اشتباهات بزرگ است؛ مقاوم سازيِ دروني، به توسعه قدرت است؛ نمي شود فقط در مقابل سيل، مقاوم سازي از درون ايجاد کرد، بلکه باید سد هم بزنیم، اگر جلوی آب را نگیریم و بگوئیم: ما از درون، مقاوم سازي مي کنيم، شدنی نیست؛ باید در مقابل نفوذ قدرت از آن طرف، با نرم افزار و سخت افزاري که مي آيد، سد ایجاد شود؛ و بلکه به عکس، ما باید سعي کنيم در لايه هاي قدرت آنها نفوذ پيدا کنيم و علاوه بر آن، از درون هم مقاوم سازي بکنيم؛ اين يک مجموعه برنامه ريزي است که شامل مقاوم سازي و جلوگيري از نفوذ و برنامه براي نفوذ در دشمن، در لايه هاي مختلف است، در هر لايه اي که آنها نفوذ مي کنند، ما هم بايد نفوذ کنيم، در همان لايه هم بايد مقاوم سازي بکنيم، در همان لايه هم بايد سد بزنيم؛ بنابراين ايجاد امنيت، يک پديده داراي مؤلفه هاي گسترده اي است که اين مؤلفه ها هم، سهم تأثيرشان به يک اندازه نيست؛ ما بايد نظامِ اين مؤلفه ها را بشناسيم و در مورد اين نظام مؤلفه ها، هم مقاوم سازي از درون، هم بازدارندگي از بيرون و هم برنامه نفوذ داشته باشيم؛ عمده اين است که بتوانیم، مباني را نفوذ دهيم؛ اگر در بحث مبانی قدرت، الهی بحث کنیم و در بحث قدرت کاملا سکولار بحث کنیم، فایده ای ندارد، بلکه باید همان مبانی را در این بحث نیز جاری کنیم.

در این مجال، سعی شد نسبتا همان مفاهيم، در لايه راهبردي جاري شود، اما در حوزه تخصصي، یعنی قدرت در عرصه سیاست، قدرت اقتصادی و قدرت فرهنگی، ورود نکردیم؛ اینها مباحث تخصصی دارند که باید در آنها نیز، همين مفاهيم در حوزه مفاهيم راهبردي جاري شود؛ فرآوريِ مفاهيم و استحصالِ آن مفاهيم در لايه هاي بعدي، مهمترين کاري است که ما بايد انجام دهيم؛ اشکال فعلی ما منقطع بودنِ عرصه هاي مختلف و حوزه هاي مختلف است. و الحمد لله رب العالمين...