نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

بايسته هاي غرب شناسي و وظائف مومنین و جامعه ایمانی در راستای شناخت اجتماعی از غرب

متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در جمعی از فعالین فرهنگی در تاریخ 1 مهرماه سال 82 ایراد شده است. ایشان در این بحث ضرورت مسئله شیطان و غرب شناسی اشاره کرده و وظائف مومنین و جامعه امروز ما را بعد از انقلاب اسلامی در مقابل این پدیده غرب و تمدن مدرن بیان می دارند.

ضرورت غرب شناسي تابع اين است كه ما از انقلاب اسلامي چه تلقي اي داشته باشيم. اهداف و محدوده مسئوليت و عملكردش را تا كجا تعريف كنيم.

يك تلقي اين است كه انقلاب اسلامي يك حركت معنوي و يك انفجار معنوي است، كه از باطن عالم، اتفاق افتاده و هدفش احياء معنويت در كلّ جامعه بشري است. قصد وارد کردن دين به حيات اجتماعي بشر را دارد؛ بگونه اي كه ولايت الهي بر همه زواياي حيات بشر جاري بشود و معنويت، حيات، نورانيت و... در همه زواياي زندگي بشر حضور پيدا كند. براين اساس، انقلاب اسلامي، در پي جهاني سازيِ معنويت، توحيد و بندگي خداي متعال و عبوديت است.پس نمي تواند دين را در يك سلسله آموزه هاي فردي و باطني، كه ارتباطي با عرصه حيات اجتماعي بشر نداشته باشد، خلاصه نمايد.

طبيعتا اين حركت اجتماعي، با جريانهايي كه آنها چنين امري را بر نمي تابند؛ چرا كه خود آنها ايده اي در مقابل ايده انقلاب اسلامي دارند. به عنوان نمونه جريان غالب بر غرب، بدنبال اين بوده كه «دين» را منزوي كند. همواره تلاش كرده است تا حيات بشري را بر مبناي نفسانيت خود انسان و ارزشهايي كه خود انسان تفسير مي كند، بنيان گذاري نمايد. دنبال اين بوده است كه براساس استكبار نفس انسان، بر خداي متعال و محور شدن نفس انسان، جامعه بشري را بسازند.

هر چند آنها اين مطلب را بر اساس فلسفه هاي پيچيده اي، تفسير و تحليل مي كنند، امّا باطن و روح جريان غرب يك كلمه بيشتر نيست و «اومانيزم» که به معناي عنانيت در مقابل خداي متعال است اشاره به همين معنا دارد اين جز به معناي استكبار انسان بر خداي متعال و تعزز انسان بر خداي متعال و محور ساختن خود در ايده سازي براي حيات نيست.

اگر بپذيريم كه يك چنين رسالتي در مقابل انقلاب اسلامي قرار دارد؛ بدون ترديد با تمدن رقيب به صورت بي امان درگير خواهيم بود. ما در مسير انقلاب اسلامي، با يك جريان پيچيده و گسترده مواجه هستيم. جرياني كه پشت دست خود، تاريخي بس طولاني دارد، با تمدني كه مدعي توسعه جامع پايدار، جهاني سازي و رهبري جهان است. حالا اگر نتوانستيم در صحنه هاي مختلف، رقيب خود را بشناسيم و ساز و كارهايش را مورد شناسايي قرار دهيم، طبعا هيچ توفيقي در اين درگيري نخواهيم داشت.

 بنابراين مقصود از شناخت غرب، فقط غرب جغرافيايي نيست و براي دستيابي به اهداف انقلاب اسلامي و تحقق آرمانهاي ديني جامعه، شناخت ايده ها، ساز و كارها و اهداف رقيب، امري اجتناب ناپذير است.

ـ تعيين جايگاه غرب شناسي در برنامه ريزي اجتماعي

بنابراين، در اين مرحله دو كار بايد انجام گيرد:

1- بايد مفهوم دينداري را در درون جامعه خود و جامعه بشري توسعه بدهيم. ما بايد مفهوم دينداري، مفهوم توحيد و مفهوم ولايت الهيه را به گونه اي تبيين كنيم، كه همه شؤون حيات را بپوشاند. اين واقعيت را كه كلمه توحيد هيچ رقيبي براي خودش باقي نمي گذارد و شرك، در هيچ جنبه اي از جنبه هاي حيات، مجاز شمرده نشده تبيين كنيم. تلقي حداقلي از دينداري كه انسان ـ خيال مي كند ـ مي تواند ديندار باشد و در عين حال به اهواء خودش هم برسد را بايد تغيير دهيم، تا همگان به ولايت حداكثري رو بياورند و به خوبي درك كنند، كه سعادت در اين است كه همه شئون حياتشان را به خداي متعال و اولياء الهي بسپارند.

2- از سوي ديگر، بايد تمدن رقيب كه گوهره اش، پرستش نفس و دنياست، را شناخت و چهره هاي مختلف آنرا معرفي نمود. واگر الآن نتوانيم غرب و ماهيت حقيقي او را كه در همه ابعاد آن (در علم، تكنولوژي، رفاه، مدنيت و مناسبات و ساختارهاي مدنيت مدرن) ريشه دوانيده است، نشان بدهيم، حتماً محكوم به شكست خواهيم بود.

ـ سر فصل هاي اصلي مطالعات غرب شناسي

 وراي جاذبه هايي كه اين تمدن ايجاد مي كند، اگر نتوانيم آن روح اغواگري، شيطنت، ضلالت، تاريكي، ظلمت، عدم حيات انساني و تنزّل دادن انسان در حدّ بهائم را نشان بدهيم. واگر به خوبي تبيين نكنيم كه نتيجه اين استكبار علي اللّه ، كبر نسبت به عباد است، استضعاف، تحقير، استثمار و استعمار آنهاست. نخواهيم توانست نفرت عمومي را نسبت به تمدن مادي غرب بالا ببريم، و در توسعه انقلاب اسلامي با بن بست و شكست مواجه خواهيم شد.

اگر طرفداران انقلاب اسلامي، مظاهر تمدن غرب را بپسندند و مناسبات جاري در آن تمدن را هم، به عنوان مناسبات علمي ـ مناسباتي كه سعادت بشر را تأمين مي كند ـ بپذيرند، به تناقضي آشكار مبتلا خواهند شد. به تعبير ديگر اگر رفاهي را كه غرب تعريف مي كند بپذيرند و اسم آن را رفاه و سعادت بگذارند، حتما آرمانهاي انقلاب اسلامي را رها خواهند كرد.

اگر نتوانيم آن روح شيطنتي كه در زواياي اين تمدن دميده شده و آن جريان ظلماني كه همه تاروپود اين تمدن را پر كرده است، نشان بدهيم؟ طبيعتا نمي توانيم در ايجاد موضع، نسبت به تمدن غرب موفق باشيم.

امروزه سردمدارن تمدن غرب از همه توانايي هايشان استفاده مي كنند، تا ما را منزوي كنند. براي اين كار، اولين اقدام آنها اين است كه ما را بدنام و ضدّ ارزش معرفي مي كنند. زيباشناسي عالم را به سمتي مي برند و بعد هم نفرتهايي را نسبت به ما ايجاد مي كنند، تا در فرهنگ عمومي بشري ضدّ ارزش شويم و با بدنامي منزوي قرار گيريم. مثل همين كاري كه الآن مي كنند و اسلام را به عنوان تمدن جاهليي كه آزادي، حيات، شعور در آن نيست معرفي مي کنند.

بنابراين، ما بايد همه زشتي هاي تمدن غرب را نشان بدهيم. دستگاه ابليس همه تزيين است، «لاُزيِّننَّ لهم». ما بايد پرده تزيين و اغوا را كنار بزنيم. غرب شناسي دقيقا به همين معناست، نه اينكه خيال كنيم يك گوهر حقّاني آنجاست، ما هم مي خواهيم آن گوهر حقاني را بشناسيم.

ما دنبال ارايه راه جديد به بشريت هستيم. تمدن مادي غرب تلاش كرده كه به بشر بفهماند، يك راه بيشتر پيش روي بشر وجود ندارد، كه آنهم راه دنياپرستي است؛ كه اردوگاههايي همچون سوسياليسم، كمونيسم و سرمايه داري در درون آن بنا شده اند. الان هم ليبرال دموكراسي پيروز شده و تنها راه پيش روي بشر همين راه است. امّا ما مي گوئيم راه سعادت، ليبرال دموكراسي و دنياپرستي نيست. بلكه بشر از طريق پرستش خدا به سعادت مي رسد، و اين تنها راه پيش روي بشر است. آنها مي گويند بهتر از ليبرال دموكراسي نيست؛ ما مي خواهيم بگوئيم بدتر از ليبرال دموكراسي نيست و ما در صورتي مي توانيم بشريت را نجات بدهيم كه، افشاگري نسبت به كل آنچه آنها مي پرستند، انجام دهيم.

جواني كه از يك سو ماهيت تمدن غرب را شناخت و از ديگر سو ايده جديدي دريافت كند ـ و مبارزه كند، تا به آن ايده برسد ـ ديگر تسليم نمي شود.

بنابراين ما اگر اين بت را افشا نكنيم، هيچگاه نمي توانيم از دين حداكثري، سخن بگوئيم. بت شكني اولين كاري است كه ما بايد انجام بدهيم و بت امروزي «تكنولوژي، علم و دموكراسي» است؛ يعني بت فرهنگي، همان علم و نظام مفاهيم مدرن است. تكنولوژي، بت اقتصادي و دموكراسي، هم بت سياسي است. البته كه بتهاي مشهور و عزيزي هم هستند، و دلدادگي و تعلق نسبت به آنها به حدي است كه درگيري با آنها درگيري با نظام تعلقات و دلبستگي هاي آنهاست. در بت پرستي دوران جاهلي خيال مي كردند، حيات و رزق شان با اين بت هاست. الآن نسبت به تكنولوژي و علم و ساختارهاي دموكراتيك نيز اينگونه نگاه مي كنند؛ يعني سعادت و حيات خود را وابسته به اينها مي دانند. در حاليكه اينها سه بت است و بايد شكسته بشوند. اينها ابزار شيطنت و اغوا هستند. مثل همان بتهايي كه در اختيار نمرود بودند و از طريق آنها مردم را استعمار مي كرد! ابليس در تلون خودش بت جديد درست مي كند. علم سكولار، تكنولوژي و ليبرال دموكراسي بتهاي جديد ابليس هستند كه بوسيله آنها دنيا را اداره مي كنند!

بنابراين ما بايد ابتدا اين بتها را بشكنيم و ثابت كنيم كه دموكراسي دروغ و شيطنت است و بدترين نوع حكومت است! علم مدرن ابزار استثمار نوين بشر است، و دنبال اين است كه از بشر ماشيني متناسب با توسعه مادي بسازد. بنابراين ما بايد بتهايي را كه با آن بتها بشريت را جذب كرده و خوف و طمع بشر را بوسيله آنها كنترل مي كنند، بشكنيم.

ـ دشمن شناسي در بستر فلسفۀ تاريخ

با اين بيان انقلاب اسلامي بايد دو تا گام اساسي بردارد:

1 ـ پس از اينكه شعارهاي سياسي اش در عالم طرفدار پيدا كرد و، صفبنديها روشن شد، مي بايست، روح دين حداكثري را در جامعه بالا ببرد، تا آحاد جامعه به خوبي بفهمند كه حكومت ديني به چه معناست. اين ضرورت را نيز به خوبي درك نمايند، كه ولايت نبي اكرم(ص) بايد بر همه عرصه هاي حيات او جاري بشود. اين حقيقت را در يابند كه اگر زير چتر ولايت نبي اكرم(ص) قرار نگيرند، نه تنها به حيات و نور و رحمت حقيقي نمي رسند، چه بسا ولايت ابليس كه ظلمت، شيطنت و طغيان است، بر او جاري مي شود. «يخرجونهم من النّور الي الظلمات»(بقره/257) بنابراين ما بايد از يك سو با يك نظام فكري مدوّن، جريان ولايت الهيه را در همه ابعاد تبيين كنيم و جامعه شناسي متناسب با ولايت الهيه، فلسفه تاريخ و انسان شناسي و مديريت آن را ارايه نمائيم.

2 ـ از سوي ديگر، جريان ولايت دستگاه ابليس را افشاء كنيم. دستگاهي كه جز عنانيت و استكبار و فساد حاصلي ندارد؛ دستگاهي كه اصلاً با فطرت بشريت، سازگار نيست؛ دستگاهي كه تزيين، اغواء و تلوّن از ويژگيهاي اوست و اصلاً بشر را با تلوّن سر پا نگه داشته است ـ ابليس هيچگاه وعده اي كه هماهنگ با فطرت است نمي دهد ـ .

بنابراين افشاء گري عليه ابليس، از ضروريات پيروزي كلمه توحيد است. اين افشاءگري هم جز با شناخت دقيق و قاعده مند ممكن نيست. ما بايد مكائد ابليس را بشناسيم و نشان دهيم كه اغواگريهاي او چيست و نتايج آن كدام است. غرض از غرب شناسي هم جز اين نيست.

لذا غرب شناسي از اين منظر ضرورت دارد كه جريان شيطنت ابليس چه مسيري را طي كرده تا توانسته يك تمدن مادي سكولاري بسازد؛ و شهوت پرستي و هواپرستي را در عالم اقامه كند. تمدن غرب، همه ارزشهاي انبياء را در وجهه غالب خودش به بازي گرفته است. اصلاً جايي براي اديان قائل نيست، اديان را درون تمدن خودش تعريف مي كند. معتقد است، دين نيز، از آن منظر كه عده اي مي پسندند و خواست بشر است، محترم است. ملاك حقانيت همان پرستش نفس و به تعبير ديگر ايده ها و ارزشهايي است كه نفس معين مي كند. عده اي دين و عده اي بتكده را مي خواهند. به همان اندازه اي مسجد محترم است، كه بتكده محترم است. حتي اگر پلوراليزم عرفاني بر اين مبنا درست كنيد و بگوئيد همه حق هستند و همه مظاهر جلال و جمال حق و مظاهر اسماء و صفات الهي هستند! باز هم باطل است و با دستگاه انبياء نمي سازد.

ـ تعريف غرب شناسي

لذا، غرب شناسي به معني شناخت شجره خبيثه شيطنت ابليس و دنياپرستي است، كه در غرب، در راستاي يک جريان تاريخي رشد كرده است.

اگرچه در اين تمدن، عده اي اضطراراً مجبور به تسليم نسبت به ارزشهاي انبياء در سطوحي شدند، امّا ارزشهاي انبياء به هيچ وجه در دستگاه آنها نيست، چرا كه ابليس هرگز با ارزشهاي انبياء كنار نمي آيد؛ اگرچه در يك جاهايي مجبور است با ادبيات انبياء صحبت كند و كارخودش را جلو ببرد. مثل جريان نفاقِ صدر اسلام كه واقعا دنبال جاهليت بودند و نه اقامه كلمه توحيد؛ يعني جريان شيطنت و عداوت با نبي اكرم(ص)، مجبور بود كه در قالب ادبيات نبي اكرم(ص) با جامعه مسلمانها حرف بزند، تا بتواند سيطره خود را تثبيت كند.

الآن هم همان جريان است. يعني جريان ابليس، يك جاهايي مجبور مي شود تا به خاطر شدت مقاومت كلمه حق، در پيشبرد اهداف خود به آن ارزشهايي كه در جامعه بشري القاء شده تكيه كند، بدون اينكه آن ارزشها را قبول داشته باشد. بنابراين ممكن است انساني در غرب زندگي كند و عضو جامعه انبياء باشد، يا انساني در شرق زندگي كند و عضو جامعه ابليس باشد. اين دسته بندي يك دسته بندي جغرافيايي و اصطلاحي نيست. جريان غالب غرب، جريان عنانيت نفس و يك جريان انسان مدارانه است. دنبال لذت جوئي انسان و ارضاء تمنيات انسان است؛ كه البته اين توهمي بيش نيست. در دستگاهي كه بر اساس استكبار بر خدا شكل مي گيرد، بحث رضامندي انسانها مطرح نيست، بلكه بحث استثمار انسانها، تحقير انسانها، بهره وري و استخدام انسانها، در جهت استعلاء و استكبار مطرح است.

ـ چگونگي غرب شناسي

با اين بيان، در گام نخست اگر يك تئوري مدون و روشني در تحليل «جامعه شناسانه، انسان شناسانه و فلسفه تاريخي» نسبت به غرب نداشته باشيد و غرب را در آن چهار چوب نشناسيد؛ غرب شناسي مفيد نخواهد بود.

وقتي مي خواهيد دشمن را در نظرية فلسفة تاريخي، بشناسيد:

1- بايد مدلهاي علمي بدهيد و به شيوه هاي علمي به تحقيقات نظري، تحقيقات كتابخانه اي و تحقيقات ميداني بپردازيد.

2- نظام طبقه بندي موضوعات؛ در شناخت غرب داشته باشيد. بر پايه معارف بنيادين، متدولوژي، روش و نظام طبقه بندي موضوعات داشته باشيد، و سپس به شناخت علمي غرب در ابعاد مختلف آن بپردازيد، كه آنها چكار مي كنند؛ چه غايتي را تعقيب مي كنند؛ چه مكانيزهايي دارند؛ راه مقابله با آنها چيست؛ ظرفيت و توانايي هاي آنها در كجا به پايان مي رسد و... .