نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

مصاحبه با روزنامه کیهان / دفاع مقدس و ریشه های آن؛ جریان درگیری امروز حق و باطل در نگاه امام و انقلاب





متن حاضر ويراست شده  مصاحبه روزنامه كيهان با استاد ميرباقري است كه در تابستان 1385 چند روز پس از پايان جنگ 33 روزه اسرائيل و لبنان انجام شده است و در ايام هفته دفاع مقدس در روزنامه كيهان با عنوان «جنگ مقدس» منتشر گرديد. در این گفتار ایشان به تحلیل هشت سال دفاع مقدس انقلاب اسلامی پرداخته و ریشه های آن و مسائل پیرامونی آن را بحث کرده و سخن را به بحث جریان های انقلابی لبنان و غیره برده اند و از طرفی برخورد غرب را دراین فرآیند دنبال کرده اند.

1 ـ  جنگ تحميلي در بستر تاريخ انقلاب اسلامي

در مورد حقيقت جنگ و دفاع مقدس افراد مختلف تحليل ها و تعبيرهاي مختلفي دارند. بعضي ها فكر مي كنند متجاوزي به ما حمله كرده است، مقداري از زمين هاي ما را گرفته است، شهرهاي ما را خراب كرده است و ما هم بايد آنها را عقب بنشانيم يا تلافي كنيم. بعضي جنگ ها، جنگ هاي قوميتي است كه مثلاً دو قوم كه سابقه تاريخي دارند، با هم درگير مي شوند. و تعابير ديگري كه ممكن است به صورت كلي در مورد جنگ ها و يا دفاع مقدس وجود داشته باشد.امّا اگر انقلاب اسلامي، پيشرفت ها  و موانع آن را تحليل كنيم، در اين صورت است که به ريشه يابي جنگ هم مي رسيم.

اگر انقلاب اسلامي را يك انقلاب ضد استبدادي يا صرفاً ضد استعماري بدانيم، قاعدتاً يك دشمنان خاص و محدود پيدا مي كند. ولي اگر تحليلمان  از انقلاب اسلامي عميق تر شود، وآن را حركتي به سمت احياي مجدد معنويت و گرايش به سوي خداي متعال و احياي اديان توحيدي به ويژه اسلام ـ يعني مرحله جديدي از ظهور پرستش خداي متعال در جامعه بشري ـ نيز بدانيم؛ در اين صورت انقلاب اسلامي حركت و جوششي به سمت احياي معنويت در درون دنياي اسلام و بيداري اسلامي و سپس احياي معنويت در كل جامعه جهاني است.با اين فرض حتماً معادلات حاكم بر جامعه جهاني را تغيير مي دهد وآنگاه دشمنان انقلاب نيز گروه ديگري خواهند بود.

دشمنان انقلاب اسلامي

ازابتدا دو نظام در مقابل انقلاب اسلامي بود كه تقريباً به يك اردوگاه فرهنگي بازگشت مي كردند؛ يكي اردوگاه سرمايه داري يا كاپيتالسيم ـ و به اصطلاح امروزي ليبرال دموكراسي ـ و ديگري اردوگاه سوسياليزم و كمونيسم، كه وجه مشترك اينها اين است كه هر دو با گرايش مذهبي جامعه بشري و رشد گرايش معنويي كه بخواهد در معادلات اجتماعي ـ و به خصوص در مقياس معادلات جهاني ـ حضور يابد مخالف هستند. يكي تكيه به عدالت مي كرد و ديگري تكيه به توسعه و رفاه، ولي هر دوي اينها مخالف بنا شدن عدالت و رفاه بر معنويت بودند.

امّا پيام انقلاب اسلامي، پيام عدالت ، توسعه و رفاه بر مبناي معنويت بود. و اين پيام هم يك پيام محدود به يك مرز و جغرافياي خاص نبود، شاهدش هم اين است كه ايده اي كه انقلاب اسلامي پيش روي بشريت قرار داد به سرعت از مرزها و جغرافياي خاص خودش عبور كرد و بر خلاف ميل مخالفان به جهان صادر شد. به خصوص بعد از اشغال لانه جاسوسي، كه انقلاب اسلامي وارد عرصه بين المللي شد و مبارزه بين المللي خودش را شروع كرد، پرچم عدالتخواهي كه در دست سوسياليست ها بود، به دست اسلام افتاد و موازنه قدرت به نفع اسلام تغيير كرد.

اگر اين طور نگاه كنيم که يك حركت و جوشش معنوي در جهان ظهور مجدد پيدا كرد، و يك معنويت توأم با سياست و موضع گيري اجتماعي در حال ظهور و شكل گيري مجدد شد. طبيعتاً پرچمداران تمدن مادي در جهان، كه متوجه بودند احيا و رشد معنويتِ با اين گرايش در جهان به كاهش قدرت آنها منتهي مي شود و بلكه در يك شيب تاريخي و يك بازه زماني، ممكن است به طور كلي به تغيير ساختار سياسي جهان و معادله قدرت در جهان ختم شود، نسبت به انقلاب اسلامي  دشمني نشان دادند. واين يک قاعده است که اگريك حركت اجتماعي باشد كه اين انقلاب، جوششي باشد در حال گسترش جهاني و مي تواند امواجش جامعه جهاني را تحت تأثير قرار بدهد و معادلات قدرت را درجهان به هم بريزد، قاعدتاً جبهه مقابل هم آرام آرام متوجه اين مطلب ميشود و از ساده ترين معادلات براي منحل كردن اين حركت در درون برنامه ريزي هاي خودش استفاده مي كند وتدريجاً برنامه ريزي خودش را پيچيده تر وتوسعه يافته تر مي كند.

يعني مجموعه جهاني كه به نحوي دنبال مدرنيزاسيون و تمدن مادي است ـ به خصوص متفكرين آن ـ كاملاً متوجه هستند و بودند كه مدرنيزاسيون مبتني بر يك ريشه هاي فرهنگي است كه با جريان معنويت و هويت تمدني اسلام سازگار نيست. دشمن دقيقاً بعد از اشغال لانه جاسوسي متوجه شد كه ظرفيت اين حركت يك ظرفيت قابل گسترش است و لذا با اين كيفيت وارد ميدان مبارزه و برنامه ريزي شد. آنها در دنياي امروز، كه دنياي ارتباطات و برنامه ريزي توسعه همه جانبه است، تمام توانايي ها و ابزار خودشان را در خدمت مي گيرند تا اين حركت را كنترل كنند.

با نگاه به مجموعه تحركات و سازماندهي هايي كه در جبهه مقابل شده است و مجموعه سازماندهي كه در درون انقلاب اسلامي عليه جبهه باطل شده است، نتيجه مي گيريم اين درگيري يك درگيري ايدئولوژيك است. زيرا انقلاب اسلامي، انقلابي است كه مي خواهد از نو اديان الهي را، معنويت را، توحيد را و فرهنگ اسلام را به عنوان يك دين تأثير گذار بر فرايندهاي اجتماعي، و يك دين تأثيرگذار بر معادلات جهاني ـ با قريب يك و نيم ميليارد مسلمان ـ وارد عرصه اجتماعي كند. يعني هويت تمدني مسلمانان را مجدداً احيا كند.

جايگاه جنگ تحميلي در فلسفۀ تاريخ

امّا اين كه ما مي خواستيم بر اساس اسلام زندگي كنيم و اين را تمدن مادي نمي پسنديد، درست است. اما چرا رقابت و مقابله، به شكل هاي ديگري بروز نكرد؟ چرا به جنگ انجاميد؟ اصولاً چه وقت بين دو ايدئولوژي رقيب، جنگ نظامي رخ مي دهد؟

بي ترديد رقابت تمدن مادي و الهي در پايان به يك برخورد نظامي ختم مي شود. يعني شما اگر نگاه فلسفه تاريخي داشته باشيد، و تعارضات تاريخي را يا بر اساس فلسفه تاريخ مادي يا براساس فلسفه تاريخ الهي تحليل كنيد اين نتيجه را مي گيريد. بر اساس فلسفه تاريخ الهي، انسان از آن منظر كه داراي قدرت تصميم گيري و موضع گيري است و مي تواند عصيان يا اطاعت، ايمان يا كفر، استكبار يا عبوديت داشته باشد، اين دو موضع گيري تبديل به دو قطب اجتماعي در جامعه جهاني مي شود. يعني اين موضع گيري ها در جامعه شكل مي گيرد و جامعه ها در يك مسير تاريخي به سمت اين دو هدف حركت مي كنند. آن وقت دو جبهه تاريخي درست مي شود كه يكي بر محور توسعه عبوديت است كه كانونش انبياء و اولياء الهي، نبي اكرم (ص) و اهل بيت هستند، و يك جبهه هم جبهه استكبار بر خداست كه فراعنه تاريخ و اولياي طاغوت يا به تعبيري ائمه نار محور آن هستند. اين دو نظام توسعه ياب اند و توسعه همه جانبه را دنبال مي كنند. البته اين نكته قابل تأمل است كه به ميزاني كه اين دوجبهه به شرح صدر در ايمان يا كفر مي رسند، يعني بتوانند لوازم عبوديت و استكبار را در جوانب مختلف محاسبه كنند در مقابل هم موضع گيري مي كنند. و موضع گيري هايشان نظام پيدا مي كند. ولي اصل اين كه اين دو جبهه دنبال گسترش حوزه تصرفات و اقتدار خود هستند ترديدي نيست. طبيعي است كه در يك نقطه اي هم به برخورد نظامي ـ يعني برخوردي كه دنبال حذف فيزيكي طرف مقابل است ـ ختم مي شود. پس يا بايد مؤمنين به نفع كفار كنار بروند، يا كفار به نفع مؤمنين موضع گيري وجهت گيري تاريخي خودشان را اصلاح كنند. طبيعي است كه چون چنين چيزي اتفاق نمي افتد، اين جنگ همه جانبه در يك جايي هم به درگيري نظامي ختم مي شود. البته طبيعتاً به ميزاني كه يك طرف، قدرت تدبير داشته باشد و بتواند بسترها و شرايط حذف يا حل طرف مقابل را مهيا كنند، ممكن است اين درگيري نظامي ديرتريا زودتر اتفاق بيفتد، ولي يك ضرورت است. سرانجام چنين رقابتي بين كفر و ايمان قهري است.

پس اگر انقلاب اسلامي را اين گونه تحليل كنيد كه بگوييد حركتي است به نفع جبهه انبياء و حرکتي است كه داعيه و ظرفيت تبديل شدن به يك حركت جهاني را دارد، چون اهداف آن مربوط به يك مرز يا نژاد يا قوم يا جغرافياي خاص طبيعي يا سياسي نيست، بلكه ايده هاي جهاني دارد . رهبري انقلاب اسلامي و كانوني كه اين انقلاب در آن اتفاق مي افتد و فرهنگ تشيع كه فرهنگ تاريخي پرستش خداي متعال است توجه كنيم، مي بينيم كه انقلاب اسلامي ادامه حركت انبياء الهي و اولياء الهي است. داعيه اش هم بيش از آن كه زميني باشد، قدسي و آسماني است. مدعي گسترش عدالت و معنويت و حيات طيبه براي بشريت است. لذا با چنين داعيه اي به طور طبيعي از مرزهاي خودش مي تواند عبور كند و طبيعي است كه دشمن هم براي كنترل آن تدبير همه جانبه مي كند. جنگ نظامي دقيقاً بعد از همه تدبيرهاي ديگر است.

در مراحلي در مقابل انقلاب اسلامي حركت هايي از نوع انقلاب هاي قهر آميز يا مخملين شده است. بيش از صد گروه از خارج پايگاه خودشان را جمع كردند، داخل آمدند و همه دنبال اين بودند كه انقلاب اسلامي را به شكست بكشانند. از گروههايي كه سابقه داشتند تا گروههاي نوظهور، با شعارهاي فرهنگي، اقتصادي يا سياسي،  هجمه هاي سياسي و نظامي ـ آن چيزهايي كه دولتهايي مثل دولت شيلي و امثال آن را ساقط كرد ـ ، امّا پاسخ نگرفتند. حتي از طريق كودتاي گروههاي نظامي كه به بيرون اتصال داشتند، نتوانستند كاري جدي انجام دهند. طبيعي است كه از يك هجمه بيروني استفاده كنند.

البته توجه كنيد كه تدبير دشمن به پيچيدگي امروز نبود. نه او به اين حد از شرح صدر رسيده بود، و نه ضرورت چنين كاري را احساس مي كرد. آن موقع ابعاد گسترش انقلاب اسلامي و چالشهايي كه براي آنها ايجاد مي كند، چندان روشن نشده بود.

اصولاً در تحليل فروپاشي اردوگاه سوسياليزم، گرچه ممكن است تئوريسين هاي غرب تأثير انقلاب اسلامي را پنهان كنند. و بيشتر اين را به پيروزي در جنگ سرد بين اردوگاه سوسياليزم و سرمايه داري برگردانند، ولي براي كساني كه در مسائل اجتماعي عميق مي انديشند، كاملاً روشن است كه موازنه با ظهور انقلاب اسلامي به سرعت تغيير كرد، شواهد هم زياد است. اقتدار سياسي شوروي در كشورهاي ديگر بعد از انقلاب اسلامي ميل به صفر كرد. گرايش هاي مردمي فروكش كرد. انقلاب هاي سوسياليستي فروكش كرد، همه انقلاب ها به خصوص بعد از فتح لانه جاسوسي رنگ معنويت و اسلام پيدا كرد. پس طبيعي است كه احساس كنند بايد يك جنگ همه جانبه اي را تدبير كنند، از نظر سياسي، فرهنگي و اقتصادي و براي كل جامعه جهاني يك برنامه اي را در برخورد با تمدن اسلامي تدبير كنند. آنها براي مناطق مختلف برنامه ريزي هاي مي كنند، آمريكاي لاتين، شاخ آفريقا، آسيا و اروپاي شرقي و در كل براي هر جا برنامه خاصي را تدبير كردند و مي كنند. در اين طرح هم برنامه سياسي فرهنگي اقتصادي و در نهايت برنامه هاي نظامي طراحي شده است. براي مهار انقلاب نيز برنامه ريزي هاي مختلفي كردند. اعم از كودتا، براندازي و حمايت از گروه هاي مخالف، جنگ داخلي، نفوذ دادن عناصر وابسته، جاسوسي و خرابكاري، حمله نظامي به طبس، تلاش براي منزوي كردن انقلاب در مجامع بين المللي، محاصره اقتصادي و تهاجم فرهنگي و چون از هيچ كدام نتيجه نگرفتند، حمله صدام به ايران را طراحي و يا حداقل پشتيباني كردند. البته آن زمان قدرت انقلاب را مثل امروز نشناخته بودند كه بخواهند يك اجماع جهاني براي حمله خودشان به ايران فراهم كنند.

نوک پيکان جبهه کفر

صدام براي اين جنگ دلايل متعددي داشت. مثل جاه طلبي خاص صدام، که يك سري مناقشات مرزي که بين ما سابقه داشته است، يا فرض كنيد انگيزه هاي قومي ونژاديَِ جنگ فارس و عرب به کمک او آمد. يعني او واقعاً براي لجستيك اين جنگ از انگيزه ناسيوناليستي عرب هم استفاده كرد يا حتي از انگيزه هاي فرقه گرايي مذهبي هم استفاده كرد و دنياي اهل تسنن را عليه ما تحريك كرد. و اين ها نمي شود نفي شود؛ ولي مهم اين است كه ما در تحليل خود به اين عوامل خرد اكتفا نكنيم. همه عوامل را ريشه يابي كنيم، و اين عوامل را طبقه بندي كنيم، تا اصلي ترين عوامل را كشف كنيم.

امّا اين نوع تحليل به صواب نيست كه بگوييم صدام مستقل از برنامه هاي جهاني عمل كرده است. در دنياي امروز كه سازمان ملل هست و براي امنيت جهاني برنامه ريزي مي كند، حدود و مرزها را كنترل مي كند و با تجاوزها مقابله مي كند، يك جنگ هشت ساله اي اتفاق مي افتد و سازمان ملل دائماً به نفع متجاوز موضع گيري مي كند، اين نشان مي دهد كه يك تدبيري پشت ماجرا هست. مجموعه تدبيرهاي مديريت جامعه جهاني است كه منتهي به يك چنين حادثه اي مي شود.

بالاخره هر قدرتي وقتي مي خواهد اقدام كند با توجه به شرايط جهاني، معادلات را مي سنجد، رايزني هاي سياسي مي كند، مشاوره هايي مي كند، مجموع اين تدبيرهاي سياسي او را به اين نقطه مي رساند كه شرايط جهاني براي چنين حركتي آماده است.

از زاويه ديگري هم ميشود نگاه كرد. يكي از عواملي كه موجب مي شود اين دولت حمله كند، صرفاً مسأله كشورگشايي و افزايش جغرافياي طبيعي يا مثلاً توسعه مرزهاي خودش نيست. بلكه خود او در معرض اين امواج است. صدام واقعاً دولت خود را يك دولت ايدئولوژيك مي دانستند، كه پشتوانه ايدئولوژيك آنها سيوسياليزم بود. كشورهايي كه داراي دولت بعثي بودند به خصوص عراق، ايدئولوژي شان ايدئولوژي سوسياليستي بود. و شكست آن ايدئولوژي در مقابل انقلاب به شكست آن دولتها و قدرت ها هم ختم مي شد. به هر حال آنها يكي از اجزاي بلوك سوسياليستي جهان به حساب مي آمدند.

 البته آنها مي بايست اقدامات خودشان را با سازمان هاي بين المللي هماهنگ كنند. هم چنين بايد با كشورهايي كه در منطقه تأثير گذار هستند، هماهنگي كنند. به نظر مي آيد اين رايزني ها وجود داشته است و در مجموع يك اتفاق نظري نسبت به اين اقدام بوده است.

موضوع «زمان» در منازعات نظامي

اين كه در چه مرحله اي دشمن دست به حمله نظامي مي زند، اين مربوط به «شرحِ صدر» دشمن است. قاعدتاً هزينه جنگ نظامي بالاست، پس هنگامي وارد اين فاز مي شوند كه با هزينه هاي روان تر نتوانند اين كار را انجام دهند. جنگ ما با عراق با برخورد تمدن ها متفاوت است. در مسأله برخورد تمدن ها اگر معادلات علمي دشمن در كنترل رواني جامعه جهاني يعني در مهندسي انسان پاسخ گو بود، و مي توانست اصول ليبرال دموكراسي را جهاني كند، قاعدتاً نبايد روي به حمله نظامي بياورد؛ به خصوص مكتبي كه مدعي دموكراسي و ليبراليزم و آزادي است وقتي در اين مقياس گسترده رو به جنگ مي آورد، درواقع دارد اصول فرهنگي خودش را بر سر راه پيروزي مقطعي ذبح مي كند. بنابراين جنگ در مقياس برخورد تمدن ها كه الان اتفاق افتاده است، دقيقاً معنايش اين است كه، حتي فلسفه رياضي دشمن ـ يعني منطق و قدرت محاسبات كمي دشمن ـ ظرفيت پاسخگويي به حوادثي را كه انقلاب اسلامي در جهان ايجاد مي كند، ندارد. يعني شكست علمي دشمن را هم اثبات مي كند. اگر واقعاً ظرفيت معادلات و محاسبات دشمن، در كنترل رواني جهان، به سمت جهاني سازي ليبرال دموكراسي پاسخ گو بود، هيچ وقت نياز به اين حمله نظامي گسترده نبود. درواقع دشمن در حال استفاده از آخرين ابزار خودش است. و اگر در اين مرحله شكست بخورد، معنايش اين است كه زمينه فروپاشي او فراهم شده است.

 اما در مقياس جنگ عراق، ممكن است چنين محاسبه دقيقي وجود نداشته باشد، و يا عوامل ديگري هم وجود داشته است. ولي در آنجا هم بالاخره محاسباتي بوده است که اگر با هزينه هاي روان تر و كمتر، بدون اينكه در مقابل ما يك صف آرايي نظامي كنند، چنين چيزي به دست مي آمد، كار به جنگ نمي رسيد. البته اين را هم عرض كنم، آنها تصورشان از پايداري انقلاب اسلامي اين اندازه نبود؛ فكر مي كردند كه بين دو كشور همسايه جنگ راه مي اندازند مثل جنگ هاي مشابه بي شمار ديگر، اما اينكه اين جنگ با انگيزه ايمان در مقابل كفر هدايت شود و امام(ره) محور جنگ را به نفع ايمان بر گردانند و در امت اسلامي و مردم ايران بصيرتي ايجاد كنند كه اين جنگ، بين اسلام وكفر است و اين را صادر كنند و مقاومت ايمان در مقابل فشار كفر، فشار استكبار، فشار سازمان ملل و ساير قدرت ها، تبديل به صدور معنويت در جهان شود، آنها اين محاسبه را نمي كردند. اگر اين محاسبه را مي كردند، ممكن بود از راهي كه هزينه اش كم تر باشد پيش بيايند.

ولي الان كه آن جنگ هشت ساله را تجربه كرده اند، مي دانند كه مقاومت معنويت، در مقابل هجوم نظامي به گسترش معنويت در جهان ختم مي شود.امّا از نو و در مقياس جهاني دارند اين تجربه را تكرار مي كنند. اين آخرين حربه آنهاست، البته اين بار هم دارند اشتباه مي كنند، زيرا هنوز هم توانايي انقلاب اسلامي و هويت اسلامي مسلمانها را، در اين كه چه قدر مي توانند مقاومت كنند و اين مقاومت معنوي چه قدر ادامه پيدا مي كند، خوب محاسبه نكرده اند. واقعاً نتوانسند محاسبه كنند كه اگر بخواهند عراق را بگيرند، اين قدر طول مي كشد تا مستقر شوند. بنابراين ممكن است بگوييد اين ناشي از اين است كه دشمن هزينه كار خودش را خوب برآورد نكرده است.امّا بهتراست كه بگوئيم، اين ديگر آخرين راه است وچاره اي غير از اين نديده اند.

2 ـ امام خميني(ره) و جنگ

دو سؤال مطرح است، يكي اينكه امام(ره) جنگ را جنگ كفر و اسلام مي دانستند؟ اين كه روشن است. امام(رض) مكرراً و دقيقاً تصريح مي كردند و عين عباراتشان است كه «جنگ ما جنگ اسلام و كفر است» و انواع ديگر جنگ را نفي مي كردند؛ ايشان جنگ را نه جنگ ناسيوناليستي و دفاع از يك مليت و يا صرفاً دفاع از يك خاك نمي دانستند. گرچه عرض كردم، ما اين عوامل را صفر نمي كنيم. همه اين عوامل را بايد در نظر گرفت، ولي هر كدام در جايگاه خودش.

امام(ره) دقيقاً نگاه فلسفه تاريخي كه از تقابل حق و باطل در جهان داشتند، اين بود كه اين عصر، عصر احياي مجدد معنويت است و احياي مجدد معنويت طبيعتاً به تقابل اسلام وكفر ختم مي شود. اين همان چيزي است كه دشمن بعدها فهميد. تئوريسين هاي بزرگ دشمن و فيلسوفان اجتماعي آنها متوجه شدند كه زمان، زمان برخورد تمدن هاست. و تمدني كه به ميدان آمده است، تمدن اسلامي است، تدريجاً دارد مجموعه تمدن غرب را در خود هضم مي كند و اين اقتضاء مي كند كه با آن يك درگيري همه جانبه ايجاد كنيم. اين را امام(ره) از اول مي ديدند.

به نظر من امام(ره) براي خودشان يك مأموريتي قائل بودند. كسي كه پرچمدار احياي معنويت است و يك چنين انقلابي را ايجاد و هدايت مي كند، از مخاطرات عبور مي دهد، تا مرز درگيري هاي بزرگ بين المللي پيش مي برد، به سران كفر در جهان نامه مي دهد و در آنجا ختم مكتب مادي آنها را اعلام مي كند، يك چنين انساني يك انسان معمولي نيست.

ما بايد انديشه هاي كلامي امام(ره) را و معرفتي كه امام(ره) نسبت به حركت تاريخ داشتند و معرفتي كه نسبت به موضع گيري هاي انسان ها در جامعه بين المللي داشتند را درك كنيم. من تلقي ام از مجموعه عبارات و از شخصيت امام(ره) اين است كه معتقد بودند، اين انقلاب، اولاً انقلابي است كه جهاني مي شود، لذا در همه مخالفت هاي داخلي و خارجي تصريح مي كردند كه ما انقلاب خودمان را صادر مي كنيم. تصريح مي كردند كه ما سنگرهاي كليدي جهان را فتح مي كنيم، ملت هاي مسلمان را دعوت به اين كار مي كنيم، و هيچ ابايي هم نداريم و دائماً هم براي بسيج دنياي اسلام برنامه ريزي مي كردند. و در مقابل دو جريان، يكي جريان نفاق داخلي دنياي اسلام، و ديگري جريان كفر مهاجم، از همه صحنه ها استفاده مي كردند.

مثلاً روز قدس درواقع يك طرح چند منظوره اي است كه امام(ره) همه مطالبات دنياي اسلام در مقابل كفر را از مجراي آن دنبال مي كردند و الا مسأله يك خاك و مسأله مسجد كه فقط نبود، گرچه خود آن هم موضوعيت داشت و باز آن را صفر نمي كنيم. اما از نگاه امام(ره) روز قدس يك پديده چند منظوره است، كه ايده فلسطين را از ايده "يوم الارض" و ايده ناسيوناليستي يا گرايش به خاك و امثال اينها نجات مي دادند و به يك حركت معنوي تبديل مي كردند.

از طرفي هم همه مطالبات دنياي اسلام در مقابل كفر را در آنجا متمركز مي نمودند.  بنابراين امام(ره) از همه پتانسيل دنياي اسلام، بلكه آزادي خواهان، وجدانها و فطرت هاي بشري، براي اينكه اين جنگ را آرايش دهند استفاده كردند.

حال، طبيعي بود يك چنين انساني دقيقاً در مقابل خودش يك دولت كوچك همسايه و صدام و يك دولت سوسياليستي نمي ديد. يعني امام(ره) دقيقاً پرچم اسلام را در مقابل پرچم كفر در جهان رهبري كردند. حالا اگر يك مقدار عميق تر نگاه كنيم ـ يعني يك مقدار نگاه را عرفاني كنيم ـ امام(ره) مي دانستند، ابليس پرچمدار باطل است و ممكن است هزار انسان را با هزار انگيزه مادي مقابل پرچم حق قرار دهد، حسد، حرص و دنياخواهي و ... ولي با اصل پرچم حق مخالف است.

بله، كشورهاي حاشيه خليج هم بدشان نمي آمد كه ما سر جاي خودمان بنشينيم. چرا؟ چون حكومتشان محكم مي شد. آنها مسأله اسلام وكفر برايشان مسأله اول نبود، ولي شيطان كه پرچم درگيري با اسلام رادر جهان رهبري ميكند ـ و يك جايي جنودش صدام و امثال اينها هستندـ  اهداف خطيرتري دارد.

احساس من اين است كه امام(ره) يك نگرش عميق معنوي به اين جنگ داشتند. يك نگرش سياسي مبتني بر يك انديشه تاريخي و فلسفه تاريخ و يك نگرش جهاني كه كاملاً مشهود بود. مي فرمودند، اگر همه دنيا مقابل ما صف آرايي كنند، با همه اين ها درگير مي شويم و باكي نداريم، مي فرمودند ما با مثلث صهيونيزم، كمونيزم و سرمايه داري مي جنگيم و مي خواهيم اين سنگرها را فتح كنيم.

بنابراين امام(ره) يك چنين ايده اي داشتند. و هرگز طرف مقابل خودشان را يك اردوگاه محدود با انگيزه هاي محدود مادي نمي ديدند. اين نكته اي كه عرض كردم، اصلش مبتني بر انديشه عرفاني امام(ره) است و بعد هم نگرش سياسي امام(ره) است، كه يك نگرش تاريخي و يك نگرش بين المللي است. مقياس نگاه امام(ره) مقياس بين المللي است؛ مي خواهند همه سنگرهاي كليدي جهان را فتح كنند. نگاهشان به تمدن جديد يك نگاه خاصي است، که در آثارشان تعبير به بت پرستي مدرن مي كنند.

بنابراين امام(ره) مأموريت خودشان را مبارزه با اين بت جهاني و شكستن اين بت و بيداري اسلامي و احياي هويت تمدني اسلام ـ كه فراتر از يك بيداري است ـ مي دانستند. ايجاد احساس هويت جديد در جامعه مسلمان ها، برمحور تعلق به خداوند متعال و به نبي اكرم(ص) و اولياي دين(ع). پس سامان دهي، صف آرايي و مراقبه براي پيشرفت اسلام، طبيعي است. پس امام(ره) نگاهشان به جنگ كاملاًمتفاوت با ديگران است.

جنگ براي احياي اسلام

امام(ره) اصلاً همه جنگ ها را ويران گر نمي دانستند. بله! جنگي كه بر سر دنيا است ويران گر است، اما جنگي كه براي احياي هويت تمدني اسلام و فروپاشي بت پرستي مدرن است ـ هر چند خسارت دارد ـ  امّا يك جنگ كاملاً مقدس است،  كه چند خاصيت دارد: خاصيتش نسبت به انسان ها پرورش روحي است. همان كه در نگاه اميرالمؤمنين (اروحنا فداه) ... جهاد بابي از ابواب الجنه است. امام(ره) شهادت را كمال انسان مي دانند. يك انسان عارف وقتي تعبير مي كند كه «بعضي از اين بسيجي هاي ما يك شب ره صد ساله را رفتند» معنايش اين است كه، اين را يك راه ميانبري به سمت خداي متعال مي دانند. لذا در آخر هم دعا مي كنند، كه خدا اين درب شهادت را به روي جامعه ما نبندد و پذيرش قطعنامه، به معناي بسته شدن اين درب نباشد.

يك جا نمي بينيد كه امام(ره) از دفاع مقدس تعبير به جنگ ويرانگر بكنند. البته ما آغازگر جنگ نبوديم و نخواهيم بود، اما حساب دفاع مقدس و جهاد جداست. امام(ره) آن را يك موهبت الهي مي دانستند كه يك اثرش پرورش  انسان هاي موحد و عارف مسلك و شهادت طلبي است كه حاضر بودند همه چيز خودشان را با خدا سودا كنند. چيزي كه سالها، رياضت عرفاني مي خواهد، در اين جنگ امام(ره) به صورت انبوه و اجتماعي توليد كردند.

بنابراين، ايشان دفاع مقدس را، يك كارخانه انسان پروري مي دانستند و امكاناتي كه از دست مي رود را طبيعي مي ديدند. همانگونه كه ايمان و تولد يك انسان نياز به يك آسيب هاي مقدماتي دارد، تولد جديد بشريت، احياي حيات طيبه در بشر، ايجاد حيات معنوي هم نياز به اين دارد كه شما از يك پالايش هايي عبور كنيد. لذا امام(ره) از اين ناحيه هم خيلي نگران نبودند و مي فرمودند ما تا آخرين منزل، تا آخرين نفر و تا آخرين قطره خون ايستاده ايم.

يعني از نظر امام(ره) اين طوري نبود كه اگر كارخانه پتروشيمي خراب مي شود يا صنايع نفتي ما چنين و چنان مي شود، ما احساس كنيم كه واقعاً يك آسيب بزرگي وارد شده است؛ در حركت تاريخي اين را يك امر ضروري اجتناب  ناپذير و يك امري كه مقدمه يك تحولات بزرگ و دستيابي به يك امكانات فراون تري است مي دانستند. حتي اگر جنگ را مادي تحليل كنيم، وقتي امكانات مسلمانان به دست قدرت ها و به دست شركتهاي بين المللي كفار مصادره شده است و برگرداندن آن متوقف بر از دست دادن بخشي از امكانات است، اين كه ما يك امكانات محدود اقتصادي را از دست بدهيم، تا بر منابعي كه متعلق به ماست مسلط شويم، ضروري است.

الان امريكا با چه محاسبه اي صد ها ميليارد دلار هزينه نظامي كرده است؟ آيا غير از اين است كه احساس مي كند از نظر اقتصادي اين هزينه بازگشت دارد؟ يعني محاسبه اقتصادي اش را هم مي كند، فقط محاسبه سياسي و فرهنگي كه نيست. پس ما اگر حتي محاسبه اقتصادي كنيم، از منظر امام(ره) كاردقيقاً درستي مي كنيم، چون موازنه قدرت را تغيير مي دهيم. وقتي موازنه قدرت تغيير كرد ما منابع اقتصادي را از نو تأمين مي كنيم. بنابر اين از باب ازدست رفتن منابع انساني امام(ره) نگران نبودند.

مي فرمودند ما داريم منابع انساني خودمان را پرورش مي دهيم؛ احساس هويت، احساس توانايي، احساس اقتدار در آنها ايجاد مي كنيم. دركنار اينكه آن ها را سالك، مجاهدان طالب شهادت و آزاده ايجاد مي كنيم. يعني حتي اگر شما از سلوك معنوي هم دست برداريد. در دنيايي كه سالها و قرن ها تلاش كردند كه بگويند، شما توان نداريد، اگر يك هزينه انساني كنيد و فرضاً دويست هزار نفرشهيد بشوند تا ميليون ها يا ميلياردها نفر احساس كنند كه مي توانند، ارزش دارد.

الان ما واقعاً در جنگ لبنان شهيد داديم. من اصلاً كار با بقيه محاسباتش ندارم، اگر اين جنگ خاصيتش اين بوده است، كه در مسلمان ها اين روحيه را ايجاد كرده است كه پس مي توان مقابل رژيم صهيونيستي ايستاد، اين افسانه شكست ناپذيري دروغ بوده است، ارزش داشت كه ما يك چنين هزينه اي بكنيم.

پس از منظر كساني كه كلان نگرند و خرد نمي انديشند، و تاريخي نگاه مي كنند، بين المللي نگاه مي كنند، مي خواهند حوادث بزرگ را در تاريخ رهبري كنند، اين حادثه ها اصلاً آسيب و خطر به حساب نمي آيند. از منظر امام(ره) از نظر اقتصادي نيز ضرر نكرديم. چون يك ميزاني هزنيه كرديم، كه راندمانش براي ما قطعاً بيشتر از آن هزينه است. يعني فرض كنيد كه اگر ما مسلمان ها بتوانيم همين مسير را ادامه بدهيم و به منابع نفتي خودمان مسلط شويم، اختيار انرژي خاورميانه دست خودمان باشد، خودمان قيمت گذاري كنيم، خودمان برنامه ريزي كنيم، قطعاً به هر ميزان كه هزينه كنيم، ارزش دارد.

البته اين را عرض كنم كه امام(ره) محاسبات مادي شان محاسبات تبعي است. ايشان محاسبه ملكوتي مي كردند و خودشان را مأمور احياي جريان عبوديت و معنويت و ايجاد حيات طيبه مي دانستند، كه اگر اين حاصل شود بقيه قهراً حاصل مي شود.

3 ـ استراتژي غلبه خون بر شمشير

نكته ديگر اينكه، از منظر امام(ره) تغيير فرهنگ مادي جهان، كه قرن ها رويش كار شده است، نياز به فداكاري دارد. يعني نگرش امام(ره) اين بود كه ما استراتژي مان براي غلبه بر كفر، استراتژي غلبه خون بر شمشير است و اين را امام(ره) دنبال مي كردند. در آخرين بيانيه هايي هم كه داشتند، مثل بيانيه خطاب به مهاجرين، تصريح به اين معنا دارند كه ما مي بايست خون بدهيم و از طريق خون دادن در جامعه جهاني ايجاد بصيرت و بيداري كنيم. از طريق جنگ هاي نظامي و متعارف و كلاسيك، مثل جنگ اول و دو جهاني، نمي توانيم اين كار را انجام دهيم. بنابراين نگاه امام(ره) به شهادت و خون دادن و فداكاري و آسيب هاي اجتماعي كه جنگ مي آورد، دقيقاً متفاوت با نگاه ديگران بود.

به طور كلي در جنگ بين اسلام و كفر ما بايد يك انديشه دفاعي همه جانبه داشته باشيم. يعني نبايد فقط طراحي جنگ نظامي و دفاع نظامي كنيم.اگر همه صحنه هاي جامعه را صحنه درگيري ببينيم، بايد براي پيشرفت در همه صحنه ها برنامه ريزي كنيم. ممكن است بتوانيم با يك برخورد سياسي، ترديدي در اردوگاه دشمنان ايجاد كنيم، كه در جنگ نظامي غالب شويم و موازنه نظامي را تغيير دهيم. يا با يك برخورد اقتصادي موازنه نظامي را تغيير دهيم. پس اولاً ما بايد برنامه ريزي مان درانديشه دفاعي يك برنامه ريزي همه جانبه باشد يعني دفاع همه جانبه كه عرض كردم، اين همه جانبه گرايي در شكلِ شرح صدر يافته اش در دنياي كفر هم به وجود آمده است. 

به طور كلي در محاسبه برخوردها، دو نوع محاسبه است گاهي اوقات شما مي گوييد كه: جنگ حقيقي بين اراده هاي انساني اتفاق مي افتد. آنها بر سر آرمان هايشان، يعني بر سر موضوع پرستشان با هم دعوا مي كنند. حالا گاهي ممكن است دو نفر سر دنيايشان با هم بجنگند. ممكن است دو نفر هم بر سر دنيا و آخرت، كلمه حق و باطل با هم بجنگند.

پس اگر اين محور اصلي شد، آيا واقعاً ما در جنگ ابزار اصلي مان چيست؟ آيا توانايي اصلي، توانايي امكانات بيرون انسان است، كه ابزار مسخر انسان است، پيكره منفصل جامعه انساني است؟ يا نه، مقدورات اصلي ما، آن روحيات و حقيقت هايي است كه در درون انسان ها وجود دارد؟ اين يك نكته است كه به نظر مي آيد در محاسبات مادي محاسبه نمي شود؛ يعني واقعاً از منظر آنها چنين انرژي و پتانسيلي، به عنوان يك ظرفيت قابل ظهور در ميدان برخورد قدرت ها و در ميدان جنگ قابل محاسبه نيست.

نكته دوم اين است كه چه در دستگاه حق و چه در دستگاه باطل بدون امداد خداي متعال، هيچ نتيجه اي حاصل نمي شود. يعني حتي اگر دستگاه ابليس پيروز مي شود، اين پيروزي بر اساس امداد الهي است «كلاً نمد هولاء و هولاء». امّا امدادي كه در جبهه حق است، امداد محوري و امداد اصلي است. لذا خداي متعال تصريح مي فرمايد: اگر بيست نفر از  شما باشند، بر دويست نفر از آنها غلبه مي كنند. اين معنايش اين است كه ميزان امدادي كه خداي متعال نسبت به جبهه حق مي كند بسيار متفاوت است.

پس بنابراين، اولاً از منظر آنها ظرفيت نيروهايي كه مي خواهند ظهور پيدا كنند ـ حتي نيروهاي انساني ـ قابل شناسايي نيست .  دوم از منظر آنها معادله امداد الهي قابل محاسبه نيست.در حالي که در اين ميدان و هر ميداني معادله امداد الهي اصلي ترين است. به خصوص در حفظ جهت اصل كلمه توحيد، خداي متعال امداد مي كند، ولو هيچ كس نباشد؛ اصل كلمه توحيد محفوظ مي ماند. اين امداد را نه آنها ميتواند محاسبه كنند و نه اصلاً متوجه آن هستند. در ذهن آنها اين است كه پتانسيل هاي مادي است كه با هم درگير مي شوند. مثل دو بردار نيرو كه در يك نقطه بهم مي رسند، دقيقاً مي خواهند بگويند دو تا جريان انرژي مادي است، كه با هم درگير مي شوند، پس نيروي قوي تر برنده است.

اما اين كه اولاً بتوانند آن انگيزه هاي انساني را درست شناسايي كنند وظرفيتي كه ايمان به خداي متعال و تولي به خداي متعال و اولياي الهي ايجاد مي كند و ثانياً امداد خداي متعال را محاسبه كنند، قادر نيستند. در حالي كه به نظر ما اين امداد قطعي است و با اين نمونه هايي كه ما در عصر خودمان مي بينيم و در تاريخ هم نمونه فراوان داشته است، باذن الله اين ها را مي شود تحليل كرد.

بسيار هم روشن است، ولي نه با عينك و كارشناسي مادي. اگر ما عينكمان عينك مادي باشد، شاخصه هايش هم همين شاخصه هايي است كه در معادلات جنگي موجود مورد مطالعه قرار مي گيرد. ولي اگر در صف آرايي حق و باطل محاسبه ديگري داشته باشيم و به عوامل ديگر هم، نه به عنوان يك استثناء بلكه به عنوان قاعده نقش بدهيم، طبيعتاً يك محاسبات ديگري هم بايد حاكم شود.

من الان نمي خواهم بگويم كه آن محاسبه چيست ولي اجمالش اين است كه اصل، امداد الهي است. خداي متعال حتي درجنگ هاي صدر اسلام، وقتي مي فرمايند: ما شما را با ملائكه امداد مي كرديم، مي فرمايند: نصرت آن است كه از طرف خداي متعال مي آيد. اين براي اين است كه ما قلوب شما را تثبيت كنيم كه ملائكه را مي فرستيم. شما با ملائكه مأنوس تريد و احساس امداد مي كنيد.

واقعاً امام(ره) نگاهشان به جنگ نگاه توحيدي بود. نگرش امام(ره) اين بود كه ما اگر وظيفه خودمان راعمل كنيم، خداي متعال به خدايي خودش در امداد جبهه حق و كلمه توحيد عمل مي كند و به تعبير لطيف تر، خدا، خدايي را خوب بلد است؛ آنجايي را كه بايد حفظ كند، حفظ مي كند. ما بايد به وظيفه خودمان عمل كنيم.

اين نگاه به جنگ، موازنه قدرت را به گونه اي ديگر تحليل مي كند. ممكن است آنهايي كه مادي فكر مي كنند و تحليل علمي و كارشناسي مادي دارند، به ابزار ـ به خصوص امروز كه بسيار دقيق و فريبنده شده است و سحر مي كند ـ بهاي تام بدهند و با ملاحظه كم و كيف سلاح دشمن بگويند كه در اين ميدان كاملاً پيداست كه ما شكست خورده ايم و همين عامل تضعيف روحيه آنها بشود. ولي خداي متعال امداد مي كند و آن يك محاسبه ديگري ميخواهد.

نقش شهادت طلبي را در ميدان جنگ

شهادت طلبي يكي از عواملي است كه عرض كرديم آنها نمي توانند انگيزه انساني را محاسبه كنند. اگر انگيزه انسان ارتقاء پيدا كرد و توانست بيش از اين دنيا را بخواهد و احساس كرد رسيدن به آن درجات، با گذشتن از دنيا ممكن است، پتانسيل و انگيزه اي كه ايجاد مي كند، غير قابل تصور است. البته فداكاري درجات دارد. گاهي اوقات انسان بهشت را مي خواهد، براي عبور از دنيا به سمت بهشت وآن درجات فداكاري مي كند. گاهي انسان به مقام رضوان توجه مي كند، مثل سيد الشهداء(ع)، طبيعي است اين انرژي مي تواند يك تاريخ را تحت تأثير قرار دهد. شما مي بينيد عاشورا، يك حادثه به حسب ظاهر كوچك و از نظر فيزيكي بسيار محدود است، اما اگر كسي اهل محاسبات عميق باشد، حتي خصلت هاي فيزيكي اين حادثه كه ظهور پيدا كرده است بي نهايت است. ولي سواي از آثار فيزيكي، مي بينيد كه تداوم تاريخي پيدا مي كند و به يك جوشش تاريخي، جوشش آزادي خواهي، معنويت خواهي، شهادت طلبي، فداكاري تبديل مي شود. بسياري از آثار اين حادثه، به خاطر ظرفيت همان عبوديت و انگيزه اي است كه حضرت سيدالشهداء (ع) و يارانشان داشته اند.

شهادت خواهي يعني، يك انسان حاضر است براي وفاي به معبود خودش، همه هستي خويش را بدهد و عبور از هستي خود را راه رسيدن به معبود بداند. انرژي كه اين ايجاد مي كند، قابل مقايسه با كساني كه براي دنيا مي جنگند نيست. آنها اگر فداكاري هم مي كنند دنيا را مي خواهند؛ طبيعي است آن هم يك ظرفيت و كارآمدي ايجاد مي كند، ولي اصلاً ظرفيتي كه اين  دو نوع انگيزه ايجاد مي كند قابل مقايسه نيست.

بنابراين پايه انگيزه هاي مادي شدت رواني نسبت به دنيا است. يعني دنيا را مي خواهد. آب را يا خاك را و يا زنده ماندن نام ونژاد خودش را و تعلقات و هويت مادي خودش را در فداكاري جستجو مي كند، اين هم يك ظرفيت ايجاد مي كند، همه جنگ هاي مادي روي دوش همين ظرفيت چرخيده اند. هيتلر با همين ظرفيت ها بود كه توانسته با دنيا بجنگند. اما اين ظرفيت، با ظرفيت انگيزه الهي قابل قياس نيست.

البته اگر ما ادعا مي كنيم كه معنويت و شهادت طلبي ايجاد يك ظرفيت بزرگ مي كند، ايجاد يك توانايي عظيم مي كند، اين ها را بايد سعي كنيم به معادلات قابل محاسبه تبديل كنيم و بعد هم با تحقيقات ميداني در همين عرصه هاي عيني كه مشاهده كرديد ـ  مثل جنگ هشت ساله خودمان، مثل برخوردي كه اخيراً بين حزب الله و اسرائيل بوده است ـ اين ها را به محك تجربه و محاسبه بگذاريم. يعني تحليل آنها نياز به كارشناسي و علم محاسبة ديگري دارد.

طبيعي است وقتي انگيزة حضور در ميدان درگيري تفاوت پيدا مي كند و يا ارتقاء مي يابد، حتماً نحوه توازن نيروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغيير موازنه قدرت نيز تغيير پيدا مي كند. همچنين نحوة آرايش دروني و اركان ماشين جنگي و ميدان هاي درگيري هم متفاوت مي شود.

اگر ما انرژي و انگيزه اي كه براي جنگ وارد ميدان مي كنيم را تغيير دهيم، ولي ساختار جريان اين انگيزه را تغيير ندهيم، اين انگيزه شكست مي خورد. جنگ ما يك جنگ نامتقارن بود و توازن نيروها به گونه اي نبود كه در جنگ كلاسيك تعريف مي شود. اگر ما مي خواستيم ميدان هاي درگيري و نحوة آرايش نيروهاي و نحوه موازنه قوا را به صورت كلاسيك تنظيم كنيم، و آن را مبناي پيروزي و شكست قرار بدهيم از همان اول شكست خورده بوده ايم. اگر جنگ ما تبديل شده بود به جنگ اسلحه، و تلقي مان اين بود كه ما با همان اهداف و با همان ابزار و همان ميدان هاي كلاسيك كه آنها وارد جنگ مي شوند وارد درگيري شويم، قاعدتاً شكست خورده بوديم. يكي از علل ضعف بني صدر و اصحاب او هم همين محاسبات بود.

الان هم در موازنه جهاني همين طور است. اگر ما احساس كنيم جنگ ما جنگ كلاسيك است وجنگ تكنولوژي در مقابل همان تكنولوژي است، و آرايش درگيري ما همان آرايش تعريف شده در جنگ هاي كلاسيك باشد از اول بايد اعلام شكست كنيم، از اول بايد معتقد باشيم كه در موازنه ما ضعيف تر هستيم و بنابراين دليلي ندارد ما وارد اين درگيري شويم. بايد شرايط جهاني را بپذيريم.

اما اين كه ما توانستيم حضور پيدا كنيم و شرايط و موازنه جهاني را به نفع اسلام تغيير دهيم ناشي از همين است كه امام(ره) انگيزه هاي درگيري را ارتقاء بخشيدند. انگيزه هايي كه وارد ميدان شدند انگيزة دفاع از اسلام، توسعه معنويت، گسترش عبادت خداي متعال بود و تبديل شد به انگيزه فداكاري و وصال در راه خداي متعال كه ما آن را شهادت طلبي مي دانيم.

وقتي انگيزه ارتقاء پيدا كرد، ميدان هاي درگيري هم تغيير پيدا مي كند. ميدان هاي درگيري ما فقط در حوزه ابزار نيست. اصل در جهاد و درگيري، درگيري ارواح است و هدف برتري مادي نيست. بلكه ايجاد بصيرت بيشتر و بيداري بيشتر است. به تعبير ديگر، ميدان درگيري، ميدان درگيري دو جبهه حق و باطل و نيروهاي انساني براي ايجاد بصيرت و بيداري در بين بشر و بيدار شدن فطرت ها است. و در اينجا فداكاري، ريسك خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. كه همان استراتژي غلبه خون بر شمشير است. و همين استراتژي مديريت رواني عالم و تغيير وضعيت رواني جهان و طبيعتاً تغيير موازنه مديريت نيروهاي انساني است. اين كاري است كه امام(ره) با بصيرت انجام دادند.

 براساس انگيزه شهادت طلبي، آرايش نيروها به گونه ديگري بود ـ همان بود كه در لبنان بعد از شكست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به ساير نقاط جهان هم تسري پيدا كرد. شيوه اي كه دشمن در مقابل او احساس ضعف مي كرد و با متهم كردن آن به «تروريسم» به دنبال كنترل آن بوده و هست. در اين موازنه امداد غيبي، جاي ويژه دارد.

شيوه جنگي ما شيوه كلاسيك نبود، مقاومتي هم كه كرديم و غلبه اي هم كه پيدا شد ـ حتي در ميدان هاي نظامي ـ  مبتني بر قواعد متعارف كلاسيك نبود. چه بسيار مواقع بود، كه حمله مي كرديم و پيروز مي شديم در حالي كه قواعد پيروزي بر اساس محاسبات كلاسيك نبود. مثلاً توازن نيروي ما سه به يك هم نبود. يا دفاع مي كرديم و پيروز مي شديم و آن توازني كه در مقام دفاع مي گويند نبود. يعني حتي نيروهاي ما يك سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نيروهايمان اين گونه نبود. حتي در بعضي ازجبهه ها گاهي، ما يك تك دشمن را كه با يك تيپ كامل انجام مي شد، با چند نفر نيروي محدود شكست داديم. موارد زيادي از اين نمونه داريم. در جنگ حزب الله هم همين الگو عيناَ به كار گرفته شد، و پيروزي آفريد. پس توازن نيروها در جنگ نامتقارن تغيير پيدا مي كند. در ميدان درگيري نيروي دريايي آنجايي كه ما با قايق هاي تندرو در مقابل ناوها ايستادگي مي كرديم، قطعاً توازن نيرو، توازن كلاسيك نبود اما ما موفق بوديم.

بنابراين هم توازن نيروها، در درگيري نظامي تغيير مي كرد، هم ميدان هاي درگيري و هم هدف درگيري ما در آنجا هدفمان دنيائي و مادي نبود. بلكه امور دنيايي را هم از منظر آموزه هاي اسلامي نظاره مي كرديم. پس آرايش نيروها بايد تغيير مي كرد، ميدان هاي درگيري بايد تغيير مي كرد، عواملي كه در موازنه محاسبه مي شود، بايد تغيير مي كرد.

پس طبيعي است چنين جنگي، نياز به يك نرم افزار جديدي داشت، كه اين شيوه هاي جديد و توازن نيرو را در شكل جديد بتواند قاعده مند كند، كمّي سازي كند و علمي نمايد. ما مشكلي كه در جنگ داشتيم همين بود، ما نتوانستيم نرم افزاري توليد كنيم كه به صورت هماهنگ اين معادله جديد جنگ را قاعده مند كند. ما بايد معادله جديدي كه برمبناي به كارگيري انرژي جديد، اهداف جديد، ساختار جريان اين انرژي و رسيدنش به هدف را طراحي علمي كند، بدست مي آورديم. مثال ساده اش اين است شما وقتي مي خواهيد انرژي فسيلي يا شيميايي را به انرژي مكانيكي تبديل كنيد، حتماً يك سازوكار مشخصي مي خواهد كه مثلاً همان موتورهاي بنزيني يا گازوئيلي، با قطعات و سامان دهي خاص دستگاه مكانيكي اتومبيل است. ولي اگر بخواهيد انرژي الكتريكي را به انرژي مكانيكي تبديل كنيد، در آنجا ديگر آن قطعات و سامان خاص آنها كارآمد نيست. طبيعتاً بايد ساختار تبديل اين نيرو متناسب با خود اين نيرو طراحي شود.

اگر انرژي و آن نيرويي كه مي خواهد به جريان درگيري حق عليه باطل بپيوندد، محبت خداي متعال، ميل به آخرت، ميل به تقرب، ميل به لقاء، ميل به شهادت اخروي باشد، طبيعتاً ساختار جريانش هم متفاوت با آنجايي است كه انگيزه هاي مادي مي خواهند به يك تحرك نظامي تبديل شوند. و اين احتياج به يك محاسبه و نرم افزار خاص دارد. و مشكل ما همين بود كه نتوانستيم نرم افزار اين جنگ را توليد كنيم. هر جا به ابتكار رزمندگان مان و عنايات خداوند فرمولي را به كار گرفتيم نتوانستيم از نظر علمي آن را به ثبت برسانيم و لذا در طول جنگ يك مقداري محاسبات تغيير كرد و بعضاً از الگوهاي خودمان دست برداشتيم و محاسبات كلاسيك و مادي متداول براي بعضي از ماها جلوه كرد و اصل شد و همين باعث كند شدن روند دفاع مقدس شد و به قبول قطعنامه و خوراندن جام زهر به امام عزيزمان انجاميد.

در ساير جبهه هاي درگيري نيز، وضع همين طور است. هر جا نتوانستيم نرم افزار علمكرد الهي را بيابيم و به هر علت كه به محاسبات كارشناسي مادي موجود تن داديم، از اهداف الهي خودمان و بركات و عنايات الهي دور شديم و هرجا بر پايه ايمان عمل كرديم، ثمرات شيرين آن را چشيديم. تأكيد فراوان مقام معظم رهبري بر جنبش نرم افزاري و ضرورت شتاب در فعاليت ها و تلاش هاي علمي ـ كه بحمد الله تا حدودي آغاز شده است ـ گام مهمي در رفع اين نقيصه است.

دستاوردهاي دفاع مقدس در عرصه تمدني

امّا دستاوردهاي دفاع مقدس براي داخل كشور و كل جهان چه بود؟  دستاوردها دقيقاً همان هايي است كه امام(ره) با بصيرت به آن اشاره فرمودند. دستاورد اوليه اش پرورش نيروي انساني بود. در جنگ عده اي انسان خالصِ شهادت طلبي كه از دنيا عبور كردند پرورش يافتند. چه آنهايي كه به شهادت رسيدند، چه آنهايي كه جانباز شدند، يا به اسارت رفتند. عده اي هم ممكن است جزو جانبازان هم نباشند، ولي عرصه ميدان جنگ را پشت سرگذاشتند، رزمنده بوده اند، از ايثارگران هستند يا جزء خانواده هاي شهدا هستند كه انسان هاي عبور كرده از بسياري از تعلقات مادي هستند.

امام(ره) بسياري از انسان ها را از مرز دنيا در همين ميدان جنگ عبور دادند مثل عرفايي كه شاگردهاي خودشان را تربيت مي كنند و آنها را به مرز يقين مي رسانند. امام(ره) بسياري از انسانها را در همين ميدان جنگ به مرز فراغت رساندند؛ و اين، موج جهاني هم داشته است و به معنويت خواهي تبديل شده است.

دومين چيزي كه ايجاد كرده است، ايجاد بيداري اسلامي است. يك روزي ممكن بود كسي بگويد كه ايجاد بيداري اسلامي و صدور فرهنگ انقلاب، كه فرهنگ بيداري معنوي است، يك ادعا است. ولي امروزه كسي نمي تواند آن را انكار كند. اين چيزي است كه دشمن به خاطر آن جنگ جهاني راه انداخته است. اگر دشمن با يك چنين جبهه عظيمي رو به رو نشده بود، اگر احساس نمي كرد كه يك موج فرهنگِ تمدن اسلامي دارد فرهنگ او را در درون خودش منحل مي كند، كه هجمه نظامي در مقياس جهاني را طراحي نمي كرد.

دشمني كه احساس مي كرد كاملاً مهيمن بر مذهب است ومذهب را نابود كرده است و علناً تعبير مي كرد كه عصر مذهب گذشته است، مربوط به دوره جهالت بشر است، مال دوره چنين و چنان است، الان مجبور است جنگ جهاني عليه مذهب راه بياندازد.

مي گويد جنگ چهارم جهاني، جنگ تمدني است، يعني جنگ تمدن غرب و تمدن اسلام است. خوب ما بپذيريم يانپذيريم دشمن ما بخواهد يا نخواهد، دوستان ما بفهمند يا نفهمند، اين معنايش اين است كه اين انقلاب به يك بيداري معنوي و بالاتر به احياي هويت تمدني تبديل شده است.

معني هويت تمدني اين است كه مسلمان امروزي، هويتي را كه در وجود خودش احساس مي كند، اولاً يك هويت جمعي است. و ثانیاً اين هويت جمعي هم از وابستگي به كلمه توحيد و خداي متعال و نبي اكرم(ص) و اولياي اسلام پيدا شده است. يعني هويت اولي كه در خودش احساس مي كند، اين است كه، من متلعق به نبي اكرم و فرهنگ عبوديت و اسلام هستم، متعلق به اولياي الهي و ائمه معصومين هستم، و بعد احساس بقيه هويت هارامي كند ـ كما اينكه مثلاً دربارة مردم ژاپن مي گويند، اين هارا طوري پرورش داده اند كه، خانه اصلي شان كشورشان است، خانه دومشان كارخانه شان است، و خانه سوم شان خانواده شان است ـ . امام(ره) كاري كردند كه مسلمانها هويت اولشان هويت اسلام است.

پس اين جنگ يكي از مهمترين ابزار مديريتي امام(ره) بود. امام(ره) اين جنگ را به گونه اي اداره كرد، كه در داخل نگذاشت هويت ناسيوناليستي زنده شود. يك جا امام(ره) نگذاشت بگويند عرب و فارس. آنچه را كه امام(ره) احيا مي كردند، انگيزه هاي اسلامي بود، شهادت طلبي بود. بصيرتي كه در كشور ايجاد كردند، اين بود كه جنگ، جنگ جهاني كفر و اسلام است. شما اگر در يك روستا مي رفتيد و مي پرسيديد با كي مي جنگيد مي گفتند با كفر جهاني.

بنابراين، هم بصيرت ايجاد كردند، هم انگيزه الهي ايجاد كردند. دقيقاً جنگ را تبديل كردند به يك كارخانه توليد انسان وتوليد معنويت.  بعد از طريق ادامه اين جنگ و مديريت اين جنگ و اشاعه اين فرهنگ، اين را به يك فرهنگ گسترش يافته، در دنياي اسلام تبديل كردند؛ ايجاد هويت تمدني كردند. براي ملت ها اثبات كردند كه مي شود براي اسلام جنگيد، مي شود مقاومت كرد، مي شود پيروز شد. بنابراين به نظر مي آيد محصول دفاع مقدس همين چيزهايي است كه امام(ره) مي فرمودند. اسلام خواهي مردم اروپا، اسلام خواهي مردم آفريقا، مقاومت در برابر كفر در اكثر نقاط عالم، همه ريشه درجنگ هشت ساله ما دارد.

امام(ره) از اين جنگي كه دشمن طراحي كرد، استفاده كردند. اصلاً روحيه امام(ره) اين طوري بود! اگر فرض كنيد شاه پانزده خرداد درست كرد، امام(ره) استقبال مي كردند، نمي ترسيدند، اظهار ضعف هم نمي كردند. هفده شهريور درست مي شد، خيلي ها احساس ضعف مي كردند. اما در بيانيه هاي امام(ره) اصلاً بوي ضعف نمي آمد. از موضع اقتدار آن را منحل مي كردند.

امام(ره) واقعاً اين جنگ را مديريت كردند و به يك ابزار براي ايجاد بيداري معنوي در كل جهان و ايجاد هويت اسلامي در دنياي اسلام و علاوه بر آن پرورش نيروهاي انساني و ارتقاء انگيزه ها از سطح درگيري خرد و ملاحظات دشمن كوچك و ... بالا بردند. چون انسان اگر شرح صدر پيدا نكند، دشمن به راحتي مي تواند او را درگير مسائل خرد كند. امام(ره) شرح صدر ايجاد كردند از درگيري هاي خرد، از درگيري بين اقوام، بين مناطق، برسرخاك عبور دادند و به يك درگيري هاي اساسي و بين المللي تبديل كردند.

يعني به تعبير ديگر دكترينِ امام(ره) حركت به سمت ظهور بوده است وجامعه جهاني را يك قدم به سمت ظهور كه سمت جريان احياي معنويت وحيات طيبه و ظهور خلافت و ولايت الهي در عالم است، پيش بردند؛ و امام(ره) اين را خوب مديريت كردند ـ زيرا كسي كه جريان معنويت را مديريت مي كند، روحيه اش به ديگران حيات طيبه ومعنويت مي بخشد. يعني خداي متعال، از مجراي او فيض مي رساند.

به هر حال، آن چه امام(ره) در جنگ دنبال مي كردند و انگيزه اصلي ايشان بود، غلبه بر صدام و پس گرفتن خاك و تثبيت مرزهايي كه بعد ازجنگ دوم جهاني ابرقدرتها تعيين كردند نبود. از نظر امام(ره) جغرافياي عالم بر اساس جغرافياي مذهب و معنويت تقسيم مي شود. كما اينكه الان دشمن هم دنبال اين است كه حتي جغرافياي سياسي جهان را بر اساس قطب بندي ها و دسته بندي هاي اقتصادي جديد طراحي كند. امّا امام(ره) دنبال اين بودند كه جغرافياي سياسي جهان را بر محور فرهنگ و مذهب تقسيم كنند. لذا امام(ره) براي مرزي كه بعد از جنگ جهاني دوم كشيدند ـ كه يك وجب آن طرفتر برود يا اين طرف تر بيايد ـ  اين قدر حرمت قائل نبودند، كه خون انسان ها را بدهند. گرچه يك وجب از خاك ما را هم نمي دادند، ولي اين انگيزه اصلي ايشان نبود.

بنابراين جمع بندي اين است كه امام(ره) يك مأموريت الهي داشتند. براي اينكه يك قدم جامعه جهاني را به سمت عصر ظهور پيش ببرند و يكي از مسيرهايي كه در اين مراحل بايد طي مي كردند، جنگ هشت ساله بود. حتي امام(ره) از قبل واقف به اين جنگ بودند.

آقا زاده مرحوم شاه آبادي خوابي را نقل مي كنند، كه مي گويند من خوابي را خدمت امام(ره) گفتم، امام(ره) فرمودند: اين خواب قطعاً تعبير مي شود و چنين جنگي واقع مي شود. بعد هم فرمودند كه پدر شما در دوراني كه ما خدمتش بوديم، همه راه ما را براي ما ترسيم كردند. امام(رض) ممكن است به جزئيات كار از قبل واقف نبودند، ولي مي دانستند كه چنين حركتي است.

از منظر امام(ره) اين حركت يك حركت ضروري، براي عبور جامعه بشري به سمت عصر ظهور بوده است. هزينه هايش را هم امام(ره) بيش از اين حاضر بودند بدهند. اگر با ايشان بيشتر همراهي مي شد، حاضر مي شدند بيش از اين فداكاري كنند. براي رسيدن به عصر ظهور، به ميزاني كه امام(ره) همراهي شد، فداكاري را ارتقاء دادند؛ هم رهبري كردند هم خودشان فداكاري كردند و جامعه جهاني را از يك مرزي به سمت عصر ظهور عبور دادند.

جنگ در سايه صلح

در جريان پذيرش قطعنامه امام(ره) واقعاً جامعه ما را و مؤمنين را از مرز محاسبات مادي عبور داده بودند. امام(ره) خودشان قبلاً عبور كرده بودند، ايمان به غيب داشتند و غلبه را غلبه بر اساس نصرت مي دانستند، نه بر اساس موازنه مادي. لذا جامعه ما در طول اين جنگ، هيچ وقت خوف جدي پيدا نكرد. در دوراني كه لانه جاسوسي راگرفته بودند از آمريكا نترسيد، در جنگ شيميائي و جنگ شهرها، وجدان عمومي جامعه نترسيد. اين معنايش اين است كه امام(ره) جامعه را از محاسبات مادي عبور داده بودند و تكيه گاه عميق تري برايش درست كرده بودند.

منتها متأسفانه بعضي از آنهايي كه امور جنگ و كشور را محاسبه مي كردند، فرمول محاسبه بر اساس اين مبنا را نداشتند.  طبيعتاً چون با محاسبات كارشناسي ـ به خصوص تخصصي كه از طرف دنيا آمده بود ـ سروكار داشتند، طبيعتاً فضاي كارشناسي ذهن اين ها را قفل مي كرد. اين ذهنيت بسته، اجازه عبور از مرز اين محاسبات را نمي داد. گرچه آنها هم ممكن بود، در اعماق روحشان ادراكات معنوي خوبي داشته باشند، و همين موجب شد كه بخشي از كارشناسي جنگ و كشور با ايده هاي امام(ره) پيش نرود و همين در نهايت منتهي شد به اينكه، امام(ره) مجبور شدند قطعنامه را بر خلاف ميل شخصي خودشان بپذيرند. همان چيزي كه براي امام(ره) نوشيدن جام زهر بود.

ولي امام(ره) در اينجا هم توقف نكردند. يعني شما بيانيه ايشان بعد از پذيرش قطعنامه را هم ببينيد، از موضع انفعال نيست. باز سنگرهاي جديدي را پيش بيني مي كنند، كه آن سنگرها راه مبارزه و درگيري را براي دنياي اسلام باز مي كنند. از خداي متعال هم درخواست مي كنند، كه خدايا راه شهادت را به سوي ملت ما نبند.

امام(ره) نمي گذاشتند، در جامعه اين احساس پيدا شود، كه مبارزه تمام شده است. جنگ ويراني و بدبختي بود، خوب شد كه تمام شد. دقيقاً اين احساس را درجامعه ايجاد مي كنند كه بابي از حيات و معنويت و خير و سعادت به روي ما بسته شده است و بايد از خداي متعال بخواهيم كه از راه ديگري اين باب گشوده شود، تا ميل به تلاش و مجاهدت براي ارتقاء جامعه اسلامي و انساني در وجدان ها ريشه بدواند و رشد كند

4 ـ طراحي جنگ همه جانبه، دستور کار غرب

مقداري هم به بحث روز بپردازيم. در اين ميدان جنگ کفر و اسلام، وضعيتي که الان به وجود آمده است كه اهانت به پيامبر(ص) به صورت مختلف تكرار مي شود، مثل جريان كتاب هاي موهن، جريان کاريکاتورها،  جريان صحبت هاي پاپ. چرا آنها وارد چنين مرحله اي شده اند؟ به طور خلاصه بايد گفت، آنها توجه پيدا کرده اند که تمدن مقابلشان يک تمدن ديني است. و اين تمدن ديني، با تکيه بر معنويت، در حال فتح جهان است.

به نظر من دو شيطنت و يا دو تحريف در نظريه برخورد تمدن هاي هانتينگتون وجود دارد. يکي اينکه، با کمال آگاهي، تمدن هاي موجود و فعال جهان را هشت تمدن به حساب مي آورد. در حالي که در پايان خودش هم به اين نتيجه مي رسد، که آن تمدني که قادر به درگير شدن با تمدن مادي غرب است، تمدن اسلامي است. يعني براي تمدن اسلامي هم طراز مي سازد، تا عظمت و ابهت اين تمدن را بشکند. و احياناً بتواند تمدن هاي ديگر را از جذب شدن به تمدن اسلامي منع کند. يعني نسبت به آنها تلقين و القاء خاصي مي كند  در حالي که خودشان ميدانند تمدني که ظرفيت رقابت با تمدن مدرن را دارد، تمدن اسلامي است؛ همين طوري که «توين بي» هم در بعضي آثارش ميگويد که تمدن اسلامي قادر است، فرهنگ هاي رقيب خودش را هضم کند و منحل نمايد. نکته دوم اين است که که آنچه تمدن اسلامي با آن درگير است تمدن مادي سکولار بعد از رنسانس است نه تمدن مسيحيت. يعني به تعبير ديگر نقطه درگيري تمدن اسلامي، تمدني است که جهان را زميني اداره مي کند، تمدن بي خدايي است. تمدني كه بين دو بلوک شرق و غرب، دو اردوگاه ناشي از مدرنيزم مشترك است. هانتينگتون و هم فكرانش با کمال شيطنت تمدن رقيب اسلام را مي خواهند يک تمدن مذهبي تعريف کنند، تمدن خودشان را مي خواهند تبديل کنند به تمدن مسيحيت، يعني جنگ تمدني اسلام با تمدن مادي را مي خواهند به جنگ صليبي تبديل كنند. خوب براي اين که اين کار را بکند طبيعي است که بايد فرهنگ مذاهب را در مقابل هم قرار دهند و از انگيزه هاي معنوي که در جبهه مسيحيت وجود دارد عليه اسلام استفاده کنند. هم چنين بايد فرهنگ پذيرفته شده ملتها را در مقابل فرهنگ اسلام قرار بدهند. يعني با تکيه به ارزش هاي بين المللي، ارزش هايي که مورد پذيرش جامعه جهاني است ـ که بعضي از آن ها هم ارزش هاي فطري است نه ارزش هاي توليد شده در مديريت جهاني ـ ، به جنگ فرهنگ و تمدن اسلام آمده اند.

از طرفي، يکي ازکارهايي که به طور کلي بعد از رنسانس اتفاق افتاده است، تنزل مفاهيم قدسي در حد مفاهيم نسبي يا مفاهيم موهوم و تخيلي است. اين هم دقيقاً  به خاطر اين است که انسان حاضر است در راه مفاهيم قدسي فداکاري کند و حريم براي آنها قائل است. پس براي اينکه بتوانند تأثير دين را به طور کلي در سرنوشت اجتماعي بشر تنزل دهند و تأثيرش را در شاكله تمدني کاهش دهند، حقايق قدسي را به يک حقايق خاکي و زميني و حتي حقايق موهوم و تخيلي تبديل مي كنند. بنابراين يکي از موضوعاتي که از طريق ابزار مختلف، مثل ابزار تبليغي و  از طريق به کارگيري هنر آن را دنبال مي کنند،  همين امر است. به تعبير ديگر برنامه ريزي آنها براي برخورد تمدن ها، يک برنامه ريزي همه جانبه است. صرفاً  يک درگيري نظامي نيست، درگيري سياسي،  فرهنگي اقتصادي است.

امام(ره) نيز پذيرش قطعنامه را به معني پايان جنگ باتمدن مادي تلقي نکردند. بلکه اين را به عنوان يک تاکتيک مي دانستند و بعد در حوزه هاي ديگري، درگيري همه جانبه را شروع کردند. مثلاً برخورد ايشان با گورباچف و با نيروهاي کمونيسم يک برخورد متعارف و ديپلماتيک نبود. بلکه بيشتر با شيوه انبياء سازگار بود. نامه اي که براي گورباچف دادند و عکس العملي که در مقابل پاسخ گورباچف نشان دادند، يک عکس العمل متعارف نبود.بنابراين امام(ره) کار خودشان را در درگيري با تمدن مادي، و جبهه مقابل خودشان و فرهنگ مادي حاکم بر جهان تعطيل شده نمي دانستند. جبهه هاي جديدي را مي گشودند و يا مواظب مواضع دشمن بودند.

از جمله کارهايي که کردند، فرمان قتل سلمان رشدي بود. حتي بعضي از دوستان انقلاب در آن موقع متوجه آثار و پيامدهاي مثبت و عظمت اين فعل امام(ره) نبودند. ولي دشمن به خوبي مي فهميد و لذا مقاومت مي کرد که انقلاب اسلامي و امام(ره) را وادار کند که از موضع خودشان عدول کنند و حتي بعد از امام(ره) هم دائم دنبال اين بوده است که، انقلاب اسلامي از آن موضع امام(ره) عدول کند.

عکس العمل امام(ره) در مقابل سلمان رشدي به حسب ظاهر يک موضع گيري کوچک بود، اما غيرت اسلامي را احيا کرد. امام(ره) از ارزشي دفاع كردند که همه مسلمان ها آن را قبول داشتند و دقيقاً نقطه درگيري فرهنگ مدرن با فرهنگ اسلام بود.

بر اساس فرهنگ مدرن آزادي انسان در حدي است که مي تواند قدسيات معنوي را هم هتك کند. ليبراليزم سياسي به ليبراليزم فرهنگي ختم مي شود. در ليبراليزم سياسي يک انسان آزاد است که مفاهيم قدسي اديان را حتي انبياء را نقض کند و نه فقط نقض بلكه هتک کند. اين همان نقطه اي است که اديان الهي آن را امضاء نمي کنند. از مسائل مورد اجماع و وفاق قطعي همه فقهاي اسلام و همه فرقه هاي مذهبي اسلامي و حتي همه اديان الهي است که هتک انبياء  جايز نيست. اين نقطه اصلي درگيري بين دو فرهنگ را امام(ره) به يک موضع دفاع جدّي تبديل کردند و غيرت اسلامي را احياء  نمودند.

بنابراين امام(رض) موضع درگيري را شفاف کردند؛ بيداري اسلامي ايجاد کردند و غيرت اسلامي را احياء کردند.

حالا شما عکس العمل هايش را به صورت يک حرکات متوالي مي بينيد. يعني همان جايي که دقيقاً  دشمن مي خواهد وارد ميدان شود و فرهنگ اسلام را تغيير دهد و حساسيت هاي قدسي را از بين ببرد، کاملاً جواب معکوس مي گيرد و واکنش هاي شديدي از طرف دنياي اسلام دريافت مي کند. در حاليكه قبل از جريان سلمان رشدي اينگونه نبود. يعني در اين جنگ فرهنگي آنها شکست خورده اند.

انقلاب اسلامي بعد از پيروزي و به خصوص اشغال لانه جاسوسي و بعد از جنگ هشت ساله، تبديل به يک الگوي بدون بديل براي ملت ها شد. طبيعي است که دشمن به پتانسيل انقلاب اسلامي واين که مي تواند يک رقيب جدي باشد ـ بخصوص بعد از فروپاشي شوروي و اينکه فروپاشي شوروي را امام(ره) قبل از وقوع پيش بيني و اعلام جهاني کردند ـ  پي برد.  همه اين ها موجب شد که دشمن بصيرت پيدا کند، که ظرفيت انقلاب اسلامي ظرفيتي است که مي تواند موازنه جهاني را تغيير بدهد و اين همان چيزي است که زيربناي نظريه برخورد تمدن هاست.

دقيقاً در زمان فروپاشي شوروي، نظريه پايان تاريخ از طرف بعضي از فيلسوفان اجتماعي غرب مطرح شد و دقيقاً نقطه مقابلش هم هانتينگتون نظريه برخورد تمدن ها را مطرح کرد. او توجه داد که درست است كه ما از سد فرهنگ هاي رقيب در درون اردوگاه مدرنيسم عبور کرده ايم، ولي سدهاي فرهنگي ديگري در جهان هست، که از نو احيا شده اند و در موازنه مي توانند براي ما خطرساز باشند.

از وقتي اين توجه پيدا شد، از تمام پتانسيلهاي ممکن براي غلبه بر اين تمدن و هويت تمدني آن استفاده كردند؛ از جمله کارها اين است که به دنبال اختلاف در درون اين جبهه هستند، كه از جمله آنها اختلاف فرقه هاي مذهبي است. دوم مي خواهند در درون اين جبهه الگوسازي کنند؛ به طوري كه يک الگوي واحد وجود نداشته باشد، که همه توجهات را جلب كند. سوم تحريف آرمان هاي اسلامي در جهان است.

هر سه اين آرمان ها دقيقاً در ايجاد مدل طالباني و بعد هم بن لادن و القاعده  به چشم مي خورد. هميشه در انقلاب ها و مبارزات دشمن يکي از کارهايي که مي كند بدل سازي است اين بدل سازي چند خاصيت دارد: اول اینکه جلوي وحدت نيروها را مي گيرد. دوم اینکه بسياري از نيروها را جذب اين بدل ها مي كند و آنها را کنترل مي نمايد. و سوم اینکه از طريق اين بدل ها اصل را تحريف مي كند.

رژيم پهلوي هم براي گروههاي مبارز بدل سازي مي کرد. بسياري از مبارزين را گرد آنها جمع مي نمود، بعد آنها را کنترل مي کرد، بعد هم محاصره و از بين مي برد. اين دقيقاً  کاري است که در مقياس جهاني هم دشمن انجام مي دهد. البته روشن است که همه نيروهايي که حول اين جبهه جديد جمع مي شوند، نيروهاي وابسته نيستند.

بهرحال دشمن از طريق القاعده، دولت سلفي، دولت طالباني، دنبال همين كار بود. طالبان را تبديل کرد به يک حکومت، حکومتي که به بعضي از ظواهر اسلام بدون توجه به باطن آن، اهميت جدي مي داد. پس دين اسلام را به يک ظواهر خشن غيرقابل انعطاف و ظواهري که ظرفيت مديريت جامعه جهاني را ندارد، معرفي مي كرد. با اين الگوي حکومت ديني و حکومت اسلامي، جامعه جهاني را با يک حيرت مواجه مي كرد که اسلام حقيقي کدام است؟ و يک نفرت عمومي نسبت به اسلام ايجاد مي شد.

همچنين دشمن به دنبال تبديل چهرة مبارزه هاي عدالت خواهانه به يک تروريسم کور بود. با القاعده اسلام بنيادگرا را به عنوان يک جريان خشن و يک تروريسم کور ـ که هم در درون دنياي اسلام به حرکت هاي خشن دست مي زند و هم در مقياس جهاني ـ تعريف كردند. با اين بدل به دنبال تحريف مفهوم جهاد،  مفهوم شهادت طلبي اسلامي،  مفهوم حکومت ديني و نماد حکومت ديني بودند.

اما ظرفيت انقلاب اسلامي به گونه اي است که دشمن دراين امر هم موفق نبوده است. بلکه به عکس بستر را براي شفافيت دنياي اسلام و ظهور حقانيت انقلاب اسلامي و اسلام ناب ـ يعني مكتب تشيع ـ فراهم کردند.

جريان مبارزين ساختگي آنها به يک مبارزه کور و يک دولت خشن که به سادگي هم شکست خورده است و مقاومتي در مقابل هجوم کفر نکرده است (جنگ افغانستان) تبديل شده است. اما مبارزاتي که حول محور تشيع شکل مي گيرد به مبارزه حزب الله در لبنان مي انجامد. شما الگوي مبارزه حزب الله را که يک الگوي جنگ رودرروي کامل، با بزرگترين دشمن اسلام است، مقايسه کنيد با الگوي مبارزه کور وترويسم کور القاعده. مقاومت جمهوري اسلامي را مقايسه کنيد با مقاومت القاعده و مقاومت طالبان. انقلاب اسلامي بر محور مکتب تشيع و اسلام ناب، مدلي که براي جهان ارائه مي دهد، يک مدل معقول است. مقاومتي هم که کرده است، شيوه مبارزاتي هم که ارائه مي کند، يک شيوه تروريستي نيست، شيوه شهادت طلبي، شيوه مبارزه و دفاع از مكتب اسلام است. که نمونه اش مقاومت حزب الله در مقابل اسرائيل بود. و نمونه اش حتي گروههاي مبارز فلسطيني است، که آنها هم از جمهوري اسلامي الهام مي گيرند.

وقتي اين دو تا را با هم مقايسه مي کنيد، مي بينيد دشمن همان کاري را کرده است که به نفع ما تمام شده است.  اين همان چيزي است که جمهوري خواهان آمريکا هم مي گويند: شما مي خواستيد در خاورميانه چه کار کنيد؟ مي خواستيد زمينه حمله به انقلاب اسلامي را مهيا کنيد، اما دو دشمن آن، يکي صدام و طالبان را از بين برديد، كه نتيجه هر دو قدرت و قوّت انقلاب اسلامي شد. نه فقط باعث افزايش قدرت نظامي اش شد، قدرت فرهنگي اش نيز غلبه پيدا کرد،  معلوم شد که اين جنگ هشت ساله اي که ما با صدام داشتيم، فرهنگ بعث، فرهنگ باطلي بوده است. معلوم شد که در درگيري با طالبان ما حق بوديم.

انقلاب اسلامي الگوي نمونه و قابل قبول حکومت ديني ومبارزه اسلامي است. بنابراين همة کارهاي آنها  جواب معکوس داده است. البته اين به معناي آن نيست که محاسبات آنها ضعيف بوده است. خير، محاسبات آنها محاسبات دقيق و همه جانبه بوده است. اما ظرفيتي که پشت انقلاب اسلامي است ظرفيت بالايي است که با اين محاسبات قابل کنترل نيست. کما اينکه رژيم پهلوي هم براي مقابله با امام(ره) بدل سازي مي کرد. براي مقابله با طبقه روحانيت، طبقه مرجع درست مي کرد. ـ حتي از بعضي که احياناً از نظر انگيزه هم هوادار دستگاه پهلوي نبودند ـ . آن رژيم هم تمام توانش را به کار گرفت، ولي نتوانست حرکت را از دست امام(ره) خارج كند؛ اين به معناي اين است که ظرفيت حرکتي که امام(ره) شروع کردند، ظرفيت بالايي است. اين بدل سازي نمي تواند آن را کنترل و تحريف کند.

در مقياس جهاني هم دقيقاً همين طور است. دشمن،  در اين جنگ تمدني که راه انداخته است، دقيقاً متوجه است که به قول خودشان با اسلام بنيادگرا و به تعبير امام(ره) اسلام ناب محمدي(ص) درگير است و مظهر اين اسلام ناب هم اسلام شيعي و نقطه ظهورش هم انقلاب اسلامي است. بنابراين سعي كرده است به اين الگو ضربه بزند.

الان اين درگيري هاي فرقه اي که در عراق ايجاد کرده اند و به آن دامن مي زنند، طبيعتاً  از همين امر است. تصريح هم کرده بودند که ما جنگ هاي فرقه اي را در دنياي اسلام راه مي اندازيم و جنگ هاي اقوام را عليه تشيع سازماندهي مي کنيم. البته ما هم اگر بتوانيم بايد جلوي وحدت تمدني رقيب خودمان را بگيريم. ما هم اگر بتوانيم بايد نگذاريم که اين جنگ تمدني بين اسلام و ماديت، به جنگ اسلام و مسيحيت يعني جنگ دو دين الهي تبديل شود و هم چنين از اتحاد تمدن مادي عليه خودمان جلوگيري كنيم.

برنامه ما در جنگ همه جانبه

ما بايد با نگاه فلسفه تاريخي قضاوت کنيم. ترديدي نيست که حرکت معنوي و حرکت اسلام بر محور تشيع يک حرکت رو به پيش است و همان طور که امام(ره) فرمودند:  قرن آينده  قرن غلبه مستضعفين است. يعني قرن غلبه مؤمنين است به تعبير ديگر غلبه موحدين است.

اين جريان، جريان رو به پيش است. اگر شما يک قرن به عقب برگرديد، مي بينيد همه چيز به نفع جريان مدرنيسم و نفي مذهب و گرايش هاي معنوي و اديان توحيدي است. الان که نگاه مي کنيد به خصوص از ربع قرن گذشته که انقلاب اسلامي پيروز شده است، همة قواعد موازنه تغيير کرده است و به حدي شتاب دارد که دشمن مجبور به طراحي يک جنگ جهاني ـ که از آن به جنگ چهارم تعبير مي کند ـ شده است. اين جنگ را هم با يک خودزني شديد و ريسک شديد شروع كرده است. پيشرفت اين حرکت به حدي است که دشمن قدرت يک برنامه ريزي دورانديشانه و با آرامش خاطر را از دست داده است.حال گام بعدي که انقلاب اسلامي در تقابل اسلام و کفر بايد بردارد چيست؟

ما هيچ وقت نبايد يک جبهه واحد تعريف کنيم. بايد دائم همة  جبهه ها را بشناسيم و با ترتيب جبهه هاي جديدي را فعال کنيم. جنگ سياسي ما با دشمن به پايان نرسيده است. گرچه بسياري از سنگرهاي کليدي جهان را واقعاً در جنگ سياسي گرفته ايم، يا انشاء الله بزودي خواهيم گرفت.

ببينيد وقتي مثلاً آقاي احمدي نژاد به آمريکاي لاتين مي رود و مورد استقبال کساني قرار مي گيرد که مسلمان نيستند، حتي بسياري از آنها موحد هم نيستند، وقتي غير متعهدها به اتفاق آراء به نفع ما رأي مي دهند؛ و وقتي در سازمان ملل براي حرف ايران حساب باز مي كنند، معنايش اين است که ما در موازنه سياسي، بسياري از سنگرهاي کليدي جهان را به نفع اسلام فتح کرده ايم. آيا سي سال قبل در سازمان ملل، ايران يا اسلام به حساب مي آمد؟

بنابراين ما در ميدان سياست بسياري از گلوگاه هاي جهان را فتح کرده ايم، ولي معنايش اين نيست که کاملاً  به قله رسيده ايم. بايد قله را در نظر بگيريم مبارزه را ادامه دهيم، اما در کنار اين مبارزه دائماً بايد جبهه هاي جديد را نظاره و يا باز کنيم.

از جبهه هايي که بايد باز کنيم، جبهه جنگ فرهنگي است. اين جنگ فرهنگي هم بايد از فرهنگ بنياديني که حاکم بر تعاريف بين المللي است و جامعه جهاني بر پايه آن اداره مي شود شروع شود. تعريف از عدالت،  سعادت، نظم، صلح، حقوق بشر و امثال اينها بايد تغيير كند و تعاريف بنيادي جديدي حاکم شود. بعد مفاهيم تخصصي و ادبيات تخصصي که ادبيات تفاهم جامعه جهاني يا ادبيات کارشناسي است، حول محور مفاهيم بنيادين تغيير كند.

در جنگ اقتصادي هم بايد سعي کنيم جبهه هاي جديدي را باز کنيم،  دسته بندي ها و اردوگاه هاي جديدي تعريف کنيم. و دائماً تلاش کنيم که موازنه اقتصادي را به نفع جبهه حق تغيير دهيم، و در اين تغيير موازنه، سعي کنيم از همة امکانات جامعه جهاني استفاده کنيم. يعني اگر ما بتوانيم بايد حد وسط جامعه جهاني را به نفع عدالت معنوي مجتمع کنيم. نبايد فقط روي وحدت مسلمان ها کار کنيم. ما حلقه هايي تشکيل مي دهيم، لايه هايي از همکاري و همفکري را در منطقه و جهان ايجاد مي کنيم و نبايد فقط روي لايه جامعه تشيع يا مسلمان ها سرمايه گذاري کنيم؛ بلکه در مقياس جامعه جهاني بايد تلاش کنيم، به ميزان ممکن، در جنگ اقتصادي از اهرم هاي موجود استفاده کنيم. به تعبير ديگر:

همين که دشمن يک جنگ همه جانبه را طراحي کرده است و جبهه هاي مختلف را هماهنگ پيش مي برد ما هم دقيقاً  بايد يک جنگ همه جانبه را طراحي کنيم و جبهه هاي مختلف را به صورت هماهنگ در مقياس ملي و منطقه اي و بين المللي پيش ببريم و انشاء الله تمدن حقه الهي را در همه ابعاد آن محقق كنيم و يا زمينه تحقق آن را فراهم نمائيم و قطعاً اسلام ناب ظرفيت جهان گير شدن را دارد و جهاني خواهد شد.