نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu, 18 Apr 2024

گفتگو در پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی / بررسی هنر مدرن و آسیب شناسی استفاده از آن در فرهنگ اسلامی

متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که به تاریخ 25 دی ماه 93 در دیدار با هنرجویان پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی برگزار شده است. ایشان در این جلسه با بیان سه رویکردی که نسبت به مسأله چالش اسلام و دنیای مدرن در جهان وجود دارد، به توضیح نظرات هر یک پرداختند. استاد میرباقری در ادامه وضعیت موجود هنر و سینمای ایران را مورد نقد قرار دادند و اظهار داشتند رسالت اصلی هنر و هنرمند ما باید حفظ وضعیت درگیری عرصه های حق و باطل و به تصویر کشیدن جامعه آرمانی و عصر ظهور باشد. ایشان در پایان با تبیین آفات تربیتی و محتوایی هنر مدرن، فرمودند که سینما بهینه شده ابزار هنر است و به راحتی نمی شود آن را تسخیر کرد اما در عین حال قابل تسخیر است.

رویکردهای موجود نسبت به دنیای مدرن

أعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین. ثم الصلوة و السلام علی سیدنا و مولانا حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الهداة المهدیین سیما بقیة الله فی الارضین و لعنة الله علی اعدائهم أجمعین. اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خیره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. نکته ای را در مقدمه عرض می کنم و آن این است که چالش اسلام و دنیای مدرن هنوز هم اصلی ترین مسأله روز ما است، گرچه از عمر این مسأله ده ها سال بلکه بیش از یک قرن شاید بیش از دو سه قرن می گذرد ولی هنوز هم این اصلی ترین مسأله جدی جامعه ما است. رویکردهایی هم که در این مسأله وجود داشته است در عرصه میدانی همه فعال هستند، بخصوص مهمترین رویکرد که رویکرد غرب خوب و بد هست، رویکرد فعالی در میدان است از جمله در عرصه هنر و این یکی از رهزن های بزرگ است که ما باید مراقب این رهزن باشیم.

سرآغاز نفوذ فرهنگ غرب مدرن که جریانی برنامه ریزی شده بود، در مقابل این جریان دو یا سه موضع گیری وجود داشت؛ یک موضع گیری، موضع گیری کاملا انفعالی بود که بعد از اینکه غرب را احساس کردند، تلقی شان این بود که ما باید غرب را بپذیریم و توجه داشتند به اینکه این پدیده یک پدیده به هم پیوسته پیوستار هست و معتقد بودند که باید این مجموعه را بپذیریم، منتها درکشان از این مجموعه متفاوت بود به طوری که بعضی فقط ظواهر و مظاهر این مجموعه را می دیدند، بعضی ها لایه های پنهانی تمدن غرب را که به ایدئولوژی مدرنیته منتهی می شود، می فهمیدند و در عین اینکه می فهمیدند مدافع این مجموعه و این پیوستار با سطح و عمقش بودند یعنی می گفتند این مجموعه مجموعه قابل دفاعی است. الان هم یک چنین اشخاصی در جمع روشنفکران دنیای به قول آن ها شرق، مقصودم شرق فرهنگی است، وجود دارد که باز هم همان نگاه را دارند یعنی احساس می کنند که تنها راه رسیدن به سعادت و تعالی انسان عبور از جریان تجدد است. خلاصه ایده ترقی را با همه ابعادش قبول کردند و سعی کردند که همان ایده را در جامعه خودشان، بازسازی و باز تولید کنند. پس این یک رویکرد بود که در دوران انقلاب اسلامی هم این رویکرد وجود داشته که عده ای تحلیلشان از اصل انقلاب هم، یک چنین تحلیلی است حتی انقلاب اسلامی را ناشی از به اصطلاح سزارین دموکراسی و فرآیند دموکراتیزه کردن در جمهوری اسلامی می دانند و می گویند این سرعت بخشی ناروا موجب شد که این ناهنجاری اتفاق بیفتد. خلاصه تمام خیر و قدرت و همه چیز را در آن طرف می بینند، همانی که ما می گوییم «اِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْویهُ وَ مُنْتَهاهُ»(1) آن ها این را راجع به غرب و تمدن غرب و پرچمداران این تمدن معتقدند.آن ها معتقدند که آنجا سراسر خیرات است و ما باید از آن خیرات بهره مند و متنعم شویم. خب این یک رویکرد است و پیداست که معتقد است به اینکه ما باید تلاش کنیم که یک دگرگونی همه جانبه و عمیق در جامعه ما به نفع جریان تجدد و ترقی و ایده ترقی خواهی و امروزه توسعه خواهی اتفاق بیفتد. درک بعضی از آن ها از توسعه نسبتا عمیق هست و بعضی ها هم نه واقعا توسعه را همه جانبه نمی شناسند و درک صوابی از آن هم ندارند ولی مدعی هستند. (حالا نمی خواهم نام ببرم چون حالا خیلی ضرورتی ندارد بله می ترسم اشخاص را نام بردن بر خلاف شأن اشخاص باشد). این رویکرد طبیعتا نسخه ای که برای ما می نویسد این است ما باید تلاش کنیم سطح و عمق جامعه را تغییر دهیم و این تغییر هم بر اساس ایده ترقی باشد.

رویکرد دوم و نقطه مقابل، جریانی است که هیچ اعتمادی به تمدن غرب و این مجموعه نداشته است و به خوبی هم تقریبا از همان سرآغاز متوجه شده که این مجموعه یک مجموعه به هم پیوسته است و شما به راحتی نمی توانید، غرب را خوب و بد کنید و خوبی های غرب را از بدی های آن جدا کنید و هم متوجه شده اند که این پدیده، این کوه یخ و آتشفشان یک قسمت و لایه عظیم پنهانی دارد که نباید از آن غافل شد و هم اینکه خوب متوجه شده اند که این یک پیوستار است و لذا با همه وجود در مقابلش ایستادند. من از شخصیت هایی که رویکردش به این تمدن، چنین رویکردی بوده، می توانم از مثل مرحوم شیخ فضل الله نوری به یک معنا یاد کنم و از او بیشتر، مرحوم آقا میرزا صادق تبریزی است که اخیرا هم کتاب های ایشان چاپ شده است و لابد ملاحظه فرموده اید که این جمعیتی هم که در طالقان هستند از مقلدان همان آقا میرزا صادق تبریزی هستند. ایشان از علمای بزرگ بودند که ابتدا از طرفداران مشروطه بودند و بعد وقتی حقیقت جریان مشروطه را درک کردند، متوجه شدند که این جریان قابل دفاع نیست و به هیچ وجه این مشروطه قابل اسلامی شدن نیست و قابلیت اسلامی شدن را ندارد. تغییرات ایشان را دیده اید گاهی می گویند اسلامی کردن مشروطه، مشروعه کردن مشروطه مثل این است یک آدم کافر، ناپاک و حرام زاده را شما لباس سیادت به تنش کنید و بگویید که این سید مسلمان شد یعنی این قدر نگاهشان به جریان مشروطه نگاه منفی است و درست هم هست. مشروطه یک پیوستاری است که می بینیم چه اتفاقی به دنبالش می افتد و می فهمند که به هیچ وجه نمی شود بین این جریان مشروطه خواهی و دین جمع کرد.

رویکرد سوم که تقریبا یک رویکرد عقلوی است، غرب را غرب خوب و بد می کند یعنی می گوید غرب خوب و بد دارد و ما خوبی های غرب را خوب می دانیم و بدی های غرب را هم بد می دانیم. البته ایده کلی، ایده درستی است که ما خوبی را هر کجا باشد باید دفاع کنیم و بدی ها را هر کجا هم که باشد باید بد بدانیم. ما نباید از بدی های خودمان دفاع کنیم. از علامت ایمان این است که مؤمن از بدی حتی از بدی های خودش بدش می آید و این از علائم ایمان است و از خوبی حتی خوبی های دیگران لذت می برد و آن ها را زیبا می بیند یعنی زیبا شناسی و صحت زیباشناسی انسان شرط ایمان انسان است لذا ما با این ایده مخالف نیستیم.

اشکالات رویکرد غرب خوب و بد

این رویکرد در شناسایی غرب از بعضی نکات غفلت کرده است، بخصوص غرب مدرن. یکی غفلت از اینکه این تمدن به یک مجموعه به هم پیوسته تبدیل شده است یعنی مغالطه کل و جزء اینجا اتفاق افتاده است. وقتی یک مجموعه به هم پیوسته شده لایه هایی هم دارد که از یک اعماقی شروع می شود و بعد هم در سرسطوح دیگر ساماندهی و فرآوری می شود و ظهور پیدا می کند و در واقع یک مجموعه به هم پیوسته ای است که مهم تر از همه این ها دائما در راه به اصطلاح خودشان اصلاح و بهینه سازی است یعنی دائما تلاش می شود که در همان جهتی که این مجموعه حرکت می کرده است، ارتقا پیدا شود و ارتقای در جهت پیدا شود و به طرف آن هدف، خلوص پیدا شود. این دو، نکته بسیار مهمی هستند که اگر ما از آن غفلت کنیم به مغاطله کل و جزء مبتلا می شویم. یکی از مهم ترین ادله ای که می آورند که غرب، غرب خوب و بد دارد نیز همین است، می گویند که ما نیاز مشترک انسانی داریم و نیازهای مشترک را که شما نمی توانید، انکار کنید. همه ما نیاز به مسکن داریم، نیاز به تغذیه داریم، نیاز به تفریح و امثال این ها داریم و درست هم می گویند و بسیاری از این ها واقعا نیازهای مشترک انسانی است. اما نکته این است که نباید از پیوستار بودن این نیازها و پیوستار بودن آن دستگاهی که می خواهد این نیازها را تأمین کند و از بهینه این نیازها و بهینه آن دستگاه و فرایند تأمین نیاز غافل شویم. همچنین باید توجه داشته باشیم که ما با نیازها به صورت جزایر مستقل مواجه نیستیم و این نکته مهمی است یعنی شما یک کودک را در نظر بگیرید که می خواهید تربیت کنید، شما ممکن است این کودک را به یک عارف بزرگ تحویل دهید و او برای تربیتش برنامه ریزی کند یا ممکن است به یک مربی تربیتی پرورش یافته در دستگاه مدرن بدهید. هر دو از یکجا شروع می کنند، این یک انسان است و یک مجموعه نیازمندی هایی دارد که شروع می کنند این نیازمندی ها را تغییر دادن و بهینه کردن و در پیوستار نیازمندی ها می بینید که اولویت های نیازها تغییر می کند یعنی بهینه تخصیص می دهند و اولویت نیازها تغییر می کند و کم کم نیازهای محوری ممکن است به نیازهای فرعی و تبعی تبدیل شوند و بالعکس. در ابتدا نیازهای مشترک دارند، هر دو نیاز به تغذیه دارند درست است؟ ولی این نیاز به تغذیه اولویتش تغییر می کند چون نیازهای انسان که نیازهای از هم گسیخته نیست و هزاران نیاز دارد که یکی از آن ها هم نیاز به تغذیه است، یکی هم نیاز به استراحت و رفاه و امنیت و امثال این هاست. وقتی شما این نیازها را درون یک پیوستار نبینید به نظرتان می آید که نیاز مؤمن و کافر، نیاز انسان به مثلا تغذیه یک نیاز برابر و کاملا یکسان است و یک دستگاه مشترک می تواند این نیاز به تغذیه انسان را تأمین کند. انسان نیاز به مسکن دارد، نیاز به زندگی خانوادگی داردو... به نظر می آید نیازهای مشترکی هستند در حالی که این نیازها را شما باید در یک مجموعه به هم پیوسته ای از نیازها ببینید و در اولویت گذاری بین این نیازها که در واقع یک نوع الگو برای نیاز شناسی انسان هست کاملا تفاوت پیدا می شود. اولا عناصری در این مجموعه دیده می شود که در آن مجموعه از این عناصر دیده نمی شود، ثانیا اولویت هایی که در تخصیص هست، اولویت ها با هم دیگر تغییر می کنند و معادله این نیازها دو تا می شود. شما ممکن است در دو ترکیب شیمیایی، عناصر مشترک هم داشته باشید اما نسبت ها و عناصر ضمیمه ای که ایجاد می کنید حتی کارآمدی عنصر مشترک را تغییر می دهد و شما نمی توانید بگویید که اکسیژن در همه ترکیبات یک کارآمدی دارد و در واقع نتیجه ای که دارد ممکن است در دو ترکیب کاملا متفاوت باشد. لذا شما وقتی نیازهای این دو را در دو مسیر آرام آرام تغییر می دهید که این قدم دوم است، بهینه نیازها است، می بینید در نقطه ای که هر چه به مطلوب نزدیکتر می شوند، فاصله نظام نیازمندی هایشان از همدیگر کاملا تغییر می کند. آن کسی که تحت تعلیم عارفی مثل مرحوم آیت الله بهجت قرار می گیرد، می بینید یک سلسله نیازهای باطنی و معنوی در او اصل می شود و همه نیازها حول آن نیاز شکل می گیرند و اصولا معنی توحید همین است. معنی توحید این است که همه نیازهای انسان بر محور نیاز به قرب ساماندهی شود. توحید این نیست که ما نماز بخوانیم، روزه بگیریم و یک سلسله نیازهای دیگری هم داریم که آن نیازها عرصه شان جدا است، ما دو میدان نداریم، نیاز معنوی و مادی اصلا نداریم و همه نیازها باید بر محور نیاز به قرب تعریف شوند. لذا آن هایی که وارد محیط ولایت نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می شوند وارد بیت النور ایشان می شوند، جزو کسانی می شوند که «... يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ * رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلاَةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ»(نور/36-37) یعنی بازار او هم مسجد می شود. بنابراین همه نیازها آرام آرام در محیط بهینه شدن از نظر کمیت و کیفیت بر مدار یک نیاز باطنی قرار می گیرند و یک سلسله نیازها هم ریزش می کنند و آرام آرام حذف می شوند. لذا شما منظومه نیازهای یک کسی را که تحت تربیت معنوی یک عارف بزرگ اسلامی، یک پیغمبری، یک ولیِ خدایی قرار می گیرد وقتی با منظومه نیازهای یک انسانی که تحت تربیت دستگاه فراعنه قرار می گیرد، مقایسه می کنید اصلا این دو منظومه نیاز دو منظومه متفاوت هستند.

نکته بعد این است که این دو منظومه در فرآیند بهینه دائما فاصله شان از هم بیشتر می شود و عناصر مشترکشان میل به صفر می کند و اگر یک کمی  دقیق تر شویم و بعد برای حل هر نیاز هم دقت کنیم که ما نیازها را با الگوهایی تأمین می کنیم، عناصر مشترک اصلا از موضوعیت می افتند و الگوها موضوعیت پیدا می کنند. اصلا الگوی تغذیه یک مؤمن و کافر یکی نیست، الگوی پوشاک مؤمن و کافر قطعا یکی نیست، عناصر از موضوعیت می افتند. آن چیزی که الان در برنامه ریزی توسعه وجود دارد همین است که الگوها را درون یک الگوی بزرگی، اَبَر الگو منحل می کنند که همان الگو و مدل توسعه است. در این مدل اصلا ما با هم اشتراکی نداریم چه نوع اشتراکی؟ آن وقت اگر ما این مغالطه را نفهمیدیم، مبتلا به مغالطه کل و جزء می شویم و نتیجه این می شود که به اسم اینکه دانش چیز بدی است یا نه؟ انقلاب علمی که در غرب اتفاق افتاده است را به رسمیت می شناسیم، به اسم اینکه تکنولوژی چیز بدی نیست، رفاه بد نیست، انقلاب صنعتی به رسمیت شناخته می شود. خیلی از آن هایی که در آغاز نفوذ تکنولوژی مدرن به زندگی خودشان با آن مقابله می کردند، همین نکته مورد توجه شان بود که مسأله، مسأله برق نیست، مسأله، مسأله انقلاب صنعتی است انقلاب صنعتی فرآیند نیاز و ارضاء اجتماعی را تغییر می دهد.

یادم هست یک موقعی ما داشتیم در همین دانشگاه صنعتی شریف بحث می کردیم سر همین جهت داری علم - این برای دو سه دهه قبل است که من زیاد دانشگاه می رفتم - نیمه شب شد و بحث به اینجا رسید که حالا اگر برق نبود چه می شد؟ اینکه می گویید بد است اگر الان برق نبود چه کار می کردیم؟ گفتم: شما بگویید چه کار می کردید؟ گفتند: الان خوابیده بودیم. گفتم: بعد چه می شد؟ گفتند: سحر بیدار می شدیم. گفتم الان چطور؟ الان تا دو سه نصف شب بیدار هستیم و نماز صبح ها هم تقریبا همه اگر قضا نباشد، میل به قضا شدن پیدا می کند و لازمه این تکنولوژی است. مسأله این نیست که برق چیز خوبی است یا بد است؟

یک موقع با یک عزیزی بحث می کردیم او گفت هواپیما، گفتم هواپیما چغندر نیست که بکارند و سبز شود. هواپیما در روابط اجتماعی خاصی پیدا می شود و روابط خاص اجتماعی هم ایجاد می کند. بعد اگر سوار شدید نگویید چرا این ها این طوری هستند. آن هم یک پروتکلی دارد که اگر آن پروتکل های بعدی آن را هم امضا می کنید بله هواپیما چیز بدی نیست ولی اگر خیال می کنید به راحتی می شود هواپیما را بیاوریم و انظامات اخلاقی و اجتماعی اش را از آن جدا کنیم، توهم است.

پس رویکرد سوم که غرب خوب و بد می کند؛ گاهی غفلت می کند از اینکه غرب مدرن یک مجموعه به هم پیوسته است که دائما تلاش شده است از انسجام بیشتر و هماهنگی سطوح مختلف برخوردار شود یعنی تلاش کردند که آن ایدئولوژی مدرنیته را هر چه پر رنگ تر در لایه های رویین جاری و ساری کنند و به همه لایه ها رنگ و صبغه آن عمق را بدهند. همان طوری که ما می گوییم همه حیات انسان باید صبغه الله پیدا کند یعنی صبغه ولایت امام را و «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(بقرة/138) ائمه ارکان البلاد شوند یعنی تجسد روح امام، حیات اجتماعی و تمدن شوند. آن ها هم تلاش کرده اند که تمدن، تجسد روح تفرعون انسان به شیطنت انسان شود یعنی تجسد روح ولات جور، خلاصه اینکه تمدن ها یا تجلی اولیا حق هستند یا تجلی اولیای باطل که این یک بحث نظری پیچیده ای است. پس بنابراین نگاه ما به غرب، کل دستگاه باطل در طول تاریخ و بخصوص در دوران جدید که از نرم افزارهای پیچیده ای برخوردار است، توجه به این مجموعه  به هم پیوسته با لایه های متفاوت و ادعای جهان شمولی که دارد، باید این گونه باشد و احساس نکنیم که این پدیده ای است که به راحتی می شود آن را تجزیه و خوب و بد کرد.

این اتفاقی هم که در کشور ما افتاده است و بعد از انقلاب اسلامی دو بار به سمتش حرکت کردیم همین است. تحلیل دوران اصلاحات را شما می دانید که همین بود که ما اگر بخواهیم در مسیر بازسازی حرکت کنیم، حتما به اصلاحات اساسی نیاز داریم و اصلاحات اساسی یعنی همه ساختارهای اجتماعی باید هماهنگ باشند. یادم هست در یک همایشی که در آغاز دوره بازسازی بعد از پایان جنگ بود که برای بررسی توسعه و موانع توسعه در ایران که در تهران گرفته شد. آنجا شخصی که لیدر آن بحث بود، شرکت کرد و همه حرفش این بود که گفت آقا مشکل توسعه اقتصادی در ایران، مشکل بحران های سیاسی است که ما از شصت وچهار سال قبل به این طرف در ایران به طور متوسط هر هشت سال یک نوع به اصطلاح بحران سیاسی داشته ایم که می خواست بگوید آخرینش هم انقلاب اسلامی است.

حرفی هم که الان می زنند همین است که ما از اقتصاد به سیاست سوبسیت دادیم حالا از سیاست به اقتصاد سوبسیت بدهیم یعنی اگر ما می خواهیم اقتصادمان به اصطلاح رشد کند، پیداست و الگویش معلوم است. لیبرالیزم اقتصادی، الگوهای مشخصی دارد که این الگوها یک پیوستار سیاسی هم دارند، پیوستار سیاسیِ لیبرالیزم اقتصادی، لیبرالیزم سیاسی است، لیبرال دموکراسی است. یادم هست که آموزگاری از اقتصاد دان های بزرگ در همین آغاز دهه هفتاد بود که حرفش این بود: ایران برای توسعه اقتصادی هیچ مانعی ندارد، منابع دارد، نیروی انسانی دارد، اندیشمندان را دارد و فقط مشکلش، مشکل ولایت فقیه است و درست هم می گفت چون دین مانع توسعه اقتصادی به مفهوم غربی است. خب آن ها این را می فهمند، ما چرا حاشامی کنیم که بزرگترین مانع توسعه به مفهوم غربی اش، اسلام سیاسی است. لذا پیشنهاد می دادند که نهادهای غیر دموکراتیک باید از مثلا قانون اساسی شما حذف شوند که یعنی همین یعنی لیبرالیزم اقتصادی، لیبرالیزم سیاسی می خواهد با حکومت دینی جمع نمی شود. الان هم حرف همین است شما از اقتصاد سوبسیت دادید یعنی اقتصاد مدار توسعه را طی می کرده و شما آمدید انقلاب سیاسی کردید. پیشبرد اهداف سیاسی اسلام در جهان مانع توسعه اقتصادی است و اگر بخواهید اقتصاد به مدار خودش برگردد باید سیاست را بر مدار اقتصاد بازتولید کنید یعنی اقتصاد جهانی را بپذیرید، بپذیرید که وقتی اقتصاد به سمت جهانی شدن می رود باید سیاست هم به سمت جهانی شدن برود، بنابراین درگیری با نظام جهانی را کنار بگذارید و دنبال ایجاد مسیر جدید در جهان نباشید و لیبرالیزم سیاسی را، لیبرال دموکراسی را به رسمیت بشناسید. شما هم در همان مدار حرکت کنید، آن وقت اقتصاد درست می شود و این بار از سیاست به اقتصاد سوبسیت بدهید. این حرف کسانی است که بلد نیستند قدرت را به ثروت و ریال تبدیل کنند. نمی خواهم بگویم من بلد هستم نه من هم بلد نیستم ولی این هایی که خودشان را فیلسوف توسعه می دانند و کتاب می نویسند و سخنوری می کنند ته خطشان هم یک کلمه است که اسلام سیاسی با توسعه اقتصادی نمی سازد و درست هم می گویند. یک قدم جلوتر بروید ولایت فقیه هم نمی سازد، ولایت انبیاء هم نمی سازد، چون بلد نیستند و خودشان را هم کارشناس می دانند و همین قدر بلد هستند، هر چه معلم به من آموخت همان را بلد هستم و چیز دیگری که بلد نیستند و واقعا نوآوری که ندارند. آنچه که آموخته اند اقتصاد لیبرالیزم است و اقتصاد لیبرالی و توسعه لیبرالیستی هم پیدا است که سیاست لیبرالی هم می خواهد. بنابراین ما این بار از سیاست به اقتصاد باید سوبسیت دهیم معنایش همین است یعنی شما تحول سیاسی را به نفع توسعه اقتصادی بپذیرید یعنی همین طور که جهانی شدن اقتصاد را قبول می کنید، جهانی شدن سیاست را هم قبول کنید. نقطه مقابلش این است که شما قدرت سیاسی اسلام را به ارزش پولی تبدیل کنید که یک معنی اقتصاد مقاومتی همین است. آن هایی که بلد نیستند قدرت سیاسی را به ثروت تبدیل کنند، آمریکا این کار را بلد است و قدرت سیاسی خودش را تبدیل به ارزش دلار می کند و پشتوانه اصلی دلار، قدرت اقتصادی آمریکا نیست نمی گویم اصلا جزو عوامل نیست. کسانی که بلد نیستند این قدرت بدست آمده و پتانسیلی که به نفع اسلام در جهان آزاد شده است، این را تبدیل نمی کنند.

تغییر نگاه به تمدن غرب و رسالت اصلی هنر و هنرمند

پس نکته اول این است که نگاه ما به تمدن غرب باید تصحیح شود از جمله به هنر. ما با یک جزایر از هم مستقل مواجه نیستیم. هنر مدرن به لحاظ محتوا، به لحاظ تکنیک و به لحاظ دانش هایی که هنر را پشتیبانی می کند، یک مجموعه به هم پیوسته است که بین محتوا و تکنیک ها و فنون و فناوری ها و فرم هایش یک هماهنگی جدی وجود دارد و شما به راحتی نمی توانی آن فرم ها را در خدمت محتوای دیگری بگیرید.

نکته دوم این است که رسالت اصلی هنرِ هنرمند چیست؟ این را باز همه شما بهتر از من می دانید که در واقع به یک معنا هنرمند آن کسی است که درک و احساسش از آینده ها، از جامعه مطلوب و از آن آرمانی که ما به سمتش حرکت می کنیم، درکی دقیق تر، لطیف تر و مقدم بر دیگران است و در واقع پیشگام است یعنی احساسی که دیگران در یک فرآیند پیچیده در آینده پیدا می کنند، او الان کاملا نسبت به وضعیت موجود دارد. گویا در آینده ها زندگی کرده و از آینده ها از نو در گذشته متولد شده است، هنرمند در واقع یک چنین کسی است و با آن احساسات، با آن درک از آینده وارد شده است و بعد طبیعتا احساسی نسبت به محیط دور و بر و دنیای خودش پیدا می کند، آسیب شناسی می کند و سعی می کند که برای جامعه به سمت آن آرمانی که خودش درک و احساس می کند، راه باز کند. چطور این کار را می کند؟ یکی مهم ترین کارهایی که هنر می کند، می دانید که تصرف در قوه خیال است یعنی عالم خیال ما را فعال می کند و از طریق دخالت در عالم خیال، نمی خواهم بگویم اوهام ها! عالم خیال غیر از عالم اوهام است؛ عالم خیال از عوالمی است که به طور فعال در ما وجود دارد و حتی تصمیم های معقول ما هم از بستر عالم خیال عبور می کند. تعبیری مرحوم علامه طباطبایی در مقاله ششم دارند که برداشت من از این فرمایش ایشان این است که عالم اعتبارات که عالم فرض و خیال است، عالم بسیار پیچیده ای است که همه رفتارهای اجتماعی ما از بستر این عالم عبور می کند. اعتبارات قبل از اجتماع و بعد از اجتماعی که ایشان تصویر می کنند، حتی ایشان می گویند هر فعلی که شما می خواهید، تصمیم بگیرید که انجام دهید، اراده شما باید از این عالم عبور کند. یک فرمانی، یک وجوبی می سازید و بعد حتی یک لیوان آب می خواهید، میل کنید اراده تان از این عالم عبور می کند. مقصودم آن عالم اوهام نیست، عالم اعتبارات اجتماعی است. عالم خیال که به اصطلاح مولد خیلی از عرصه های فرهنگی است؛ حتی دیده اید بعضی ها دنیای فرهنگ را برابر با دنیای اعتبارات می گیرند. البته من نمی خواهم بگویم این درست است. ما در فلسفه فرهنگ خیلی سابقه دار نیستیم غربی ها بیشتر کار کرده اند. حالا آن ها عالم فرهنگ را اصلا عالم اعتبارات می گیرند. در هر صورت کاری که هنر می کند این است که می آید در این عالم اعتبارات، خیالات و تخیل انسانی دست می برد و بر اساس تصرف در این عالم در انسان یک احساسی نسبت به آینده و یک احساسی نسبت به وضعیت موجود ایجاد می کند. این انتظاراتی که ایجاد می کند، آرام آرام مبدأ ایجاد میل به یک تحول و مبدأ پیدایش یک انقلاب اجتماعی می شود و این کار خیال است؛ یعنی تمنیّات اجتماعی، تقاضای اجتماعی را تغییر می دهد. آن وقت یک موقع شما با خیال فرد مواجه هستی و یکبار با خیال اجتماعی یعنی جامعه که این دیگر به اصطلاح از مباحث روان شناختی نیست از مباحث جامعه شناختی است با خیال اجتماعی مواجه هستید و در تخیل اجتماعی تصرف می کنید. تخیل اجتماعی را از یک وضعیت به وضعیت دوم می برید، این جامعه با این فضا آن وقت یک تحرکی به دنبالش اتفاق می افتد و حرکتی را انجام می دهد و در واقع یک حرکت عینی به سمت آن مطلوب اتفاق می افتد.

من مثال بزنم؛ یک کسی می رود غرب و برمی گردد. در آن فضا زندگی می کند و روابط اقشار را آنجا می بیند و می پسندد زیباشناسی اش عوض می شود و با همان زیباشناسی اینجا می آید و با روابط اقشار در کشور ما مواجه می شود و به نظرش می آید که خیلی برخورد بد است و خلاف امنیت و کرامت انسان و آزادی و از همین اوهام هاست. بعد شروع می کند آن فضا را در یک رمان به تصویر کشیدن و پیش روی جامعه شما قرار می دهد و جامعه شما را در فضای خیالی می برد و در خیال خودش، آن عرصه را که ندیده و غرب نرفته که ببیند، سیر می کند و بعد طبیعتا نسبت به وضعیت موجود ناراضی می شود و انتظارات جدید پیدا می کند و یک انقلاب بر علیه وضعیت موجود اتفاق می افتد. درست است؟

الان در هنر سینمای ما بیش از این را من ندیده ام. پس اگر شما بگویید هنرمند و هنر کارش این است، هنر این را می خواهد البته نمی گویم که تصرف هنر فقط در عرصه خیال هست. از آنجا بحث احساسات سر ریز می شود و حتی به عرصه محاسبه و عقلانیت ورود می کند. عقلانیت حسابگر انسان را تحت تأثیر قرار می دهد و به تعبیر دیگر پشت آن دانش درست می شود یعنی از آثار هنر تولید دانش است، از آثار هنر تولید اخلاق اجتماعی، حساسیت های اجتماعی و انگیزش های اجتماعی است لذا نمی خواهم بگویم که هنر در عرصه خیال متوقف می شود ولی شاید اصلی ترین جایی که هنر دست می برد برای اینکه نیازهای اجتماعی، احساسات اجتماعی و انتظارات اجتماعی و آرام آرام ظرفیت محاسبه اجتماعی را تغییر دهد از قوه خیال شروع می کند.

عرصه های درگیری هنر

حال توجه داشته باشید که این دستگاه هنر، هم در دستگاه حق پیدا می شود و هم در دستگاه باطل یعنی هنر صواب هم حتما باید بتواند ظرفیت فهم انسان را نسبت به آینده های مطلوب ارتقا ببخشد؛ احساساتی در انسان ایجاد کند، این را نسبت به وضعیت موجود آسیب شناسی کند و احیانا گریزش و نفرتی پیدا شود تا در انسان یک حرکتی اتفاق بیفتد. این هم در تربیت نفس است؛ آدم اگر تعلقی به یک آینده هایی پیدا نکند و بر اساس آن آینده های مطلوب نسبت به وضعیت خودش یک نوع احساس نگرانی پیدا نکند، هیچ وقت در مسیر تهذیب نفس قدم برنمی دارد، حرکت اجتماعی هم همین طور است.

حال به این دو عرصه ای که با هم درگیر هستند فقط اشاره ای می کنم. عرصه درگیری حق و باطل، عرصه درگیری عقل و جهل است، عرصه درگیری نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با ابلیس است، یک عرصه تاریخی و عمیق دارد. حالا حدیث عقل و جهل را همه شما خواندید و حفظ هستید، یکبار دیگر این حدیث عقل و جهل را در کتاب عقل و جهل کافی ببیند که حضرت فرمودند: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا ... خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ...»(2) عقل و لشکرش، جهل و لشکرش زود هدایت می شوند. گفتند: آقا شما بفرمایید حضرت شروع کردند به توضیح دادن که خدای متعال عقل را از یمین العرش، نورانی آفرید و چنین و چنان و به آن فرمود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ»، تکریمش کرد و جهل را از دریای ظلمانی آفرید و به آن فرمود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ».

حالا این عقل کیست؟ جهل کیست؟ یمین العرش چیست؟ آن دریای شور و تلخ چیست؟ این ها را مرحوم ملاصدرا و دیگران مفصل بحث کرده اند. آخرین شرح خوب، شرحی است که حضرت امام(ره) بر حدیث عقل و جهل دارند، بزرگواران دیگر هم این حدیث را شرح کرده اند مثل علامه مجلسی که در مرآت العقول شرح خوبی دارند.

هر چه که هست غرضم این است که دو موجود هستند: یکی در مقام بندگی، تسلیم و طاعت نسبت به خدای متعال و یکی در مقام روی گردانی و اعراض و تمرّد. خدای متعال برای عقل هفتادوپنج لشکر آفرید و جهل هم گفت من می خواهم با او بجنگم، به من هم لشکر بده. خدای متعال هفتادوپنج لشکر هم برای او آفرید. بعد فرمود: اگر تخلف کردی از محیط رحمت دور می شوی. حالا لشکر را توضیح می دهد که ایمان در مقابلش کفر، بعد صفات حمیده و صفات رذیله. توکل، یقین، رضا، صبر و شجاعت این ها یک طرف هستند و آن طرف هم بخل و حرص به دنیا و صفات رذیله است. پس شما یک موجود نورانی دارید با قوای نورانی که می خواهد جهان را به سمت طاعت و بندگی ببرد و پرستش خدا را اقامه کند و یک موجود ظلمانی هم دارید که با قوای ظلمانی می خواهد، پرستش نفس و استکبار بر خدای متعال را ساماندهی کند. قوایش چیست؟ حرص و بخل و تعلق به دنیا و ترس و... این ها قوای این طرف است و قوای آن طرف هم عقل. بزرگان گفته اند: آن وجود مقدس مرتبه ای از مراتب نوری نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است و این هم ابلیس که این دو با هم می جنگند. ما این وسط چه کاره هستیم؟ ما و همه تاریخ اجتماعی مان و حیات تاریخی بشر در این عرصه است یا آن طرف حرکت می کنیم یا این طرف. شیطان می خواهد همه ما را تسخیر کند، نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم می خواهد همه ما را هدایت کند. یکی می خواهد شفاعت کند، یکی می خواهد شیطنت کند. این درگیری در متن تاریخ اجتماعی ما و در اعماق وجود نفس ما که جهاد اکبر ما است و در اعماق وجود اجتماعی بشر وجود دارد پس این میدان درگیری است و همه درگیری ها هم که در تاریخ می بینید محور اصلی اش این است. نمی خواهم بگویم در دستگاه باطل بین پرچمداران مادی نزاع بر سر دنیا اتفاق نمی افتد چرا جنگ اول و دوم جهانی را هم آن ها ایجاد کردند ولی یک نزاع محوری بین حق و باطل، بین ایمان و کفر بر محور نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ابلیس، بر محور انبیاء و فراعنه تاریخ وجود دارد «كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»(أنعام/112) هر دو هم ناظر به یک آینده هایی هستند، می خواهند بشر را از این وضعیت به آن وضعیت ارجاع دهند. ابلیس هم می خواهد ما را از وضعیتی که در سایه دینداری پیدا می شود به سمت وضعیت مطلوب خودش یعنی شیطنت عبور دهد، نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم می خواهند ما را از وضعیت شیطنت نفس و استکبار به وضعیت بندگی عبور دهند؛ یعنی بر محور پرستش خدای متعال و پرستش شیطان و نفس دو جریان شکل گرفته است.

انبیاء چه کار می کردند؟ انبیاء در واقع بیش از هنرمندان هستند، درست است؟! پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم شاعر نیست و این صریح قرآن است، آینده را تخیل نمی کند، رفته عوالم را دیده، آینده ها و وسعت جهان ها را دیده و می آید وسعت جهان ها را به تصویر می کشد و با فطرت ما سخن می گوید. جاذبه ها و ترس هایی که در فطرت ما هست را نسبت به صحنه ها فعال و حساس می کند، سپس آرام آرام انسان را راه بری می کند؛ یعنی انبیاء هم از آینده ها متولد می شوند ولی تولدشان حقیقی است، فقط آینده ها هم نیست بلکه جهان های موازی و متداخل و عوالم را دیده اند، آینده ها را هم دیده اند و یکبار رفتنه اند و برگشته اند و می خواهند ما را هم به شهود عوالم برسانند، احساسی از عوالم و بعد آرام آرام شهودی از عوالم پیدا کنیم و طبیعتا بر اساس این شهود عوالم و احساس از عوالم نسبت به وضعیت خودمان یک نوع نگرانی و میل به عبور پیدا کنیم و بعد عبور کنیم. این کار را انبیاء می کنند منتها انبیاء هیچ وقت خیال انگیزی نمی کنند، خدایی که انبیاء درست می کنند خدای تخیلی نیست؛ قیامتی که درست می کنند قیامت تخیلی نیست و یک قیامت واقعی است که مشهود انبیاء است. متقین هم «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»(3) آن ها می خواهند ما را به این مرز برسانند، خودشان که دیده اند - سیرهایی که می گویند، چهار سفر را نمی خواهم بگویم که دقیقا همان است - ولی بالاخره انبیاء یک سفری داشته اند، رفته اند و مسیر را دیده اند و حالا این بار برگشته اند که بیایند ما را هم ببرند، با یک رسالت و مأموریت و دعوت «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُنِيراً»(أحزاب/45-46).

در این میدان درگیری وسیعی که وجود دارد، انبیاء می خواهند ما را با آینده های مثبتی که در انتظار ما است، مأنوس کنند و ما را نسبت به دعوتی که شیطان می کند، نسبت به وضعیتی که داریم که به نسبت تحت تأثیر دعوت شیطان و نفس هستیم، حساس کنند و ما را از این وضعیت به آن وضعیت عبور دهند. شیطان هم همین طور است شیطان هم می خواهد نفس ما را تحریک کند، خیال ما را تحریک کند، زیباشناسی ما را تغییر دهد «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ... وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ...»(حجر/39) «وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ...»(نساء/119) و بعد ما را از بستر فطرت و بندگی به فعلیت که می رسیم، ببرد به آن وادی یعنی حساسیت های ما، عقل ما، رفتار ما و مجموعه قوای ما را به وادی دیگری ببرد که حالا به تعبیر قرآن یکی وادی حاصلخیز و سرزمین دائر است که بذر وجود ما می خواهد، برود در آن سرزمین دائر قرار بگیرد و به حیات طیبه برسد و بروید و شکوفا شود. یکی هم به تعبیر قرآن سرزمین بائر است که آن ها می خواهند نفس انسان را ببرند در سرزمین بائر که دیگر در آنجا هیچ رویش و فلاحی نیست. به تعبیر قرآن وقتی محور ولایت بعد از نبی اکرم صلی الله علیه وآله و سلم تغییر پیدا کرده است «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(ابراهيم/28). نعمت الله در تفسیر اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام است کفرا هم دیگر می دانید یعنی چه. نعمت را تبدیل به کفر کردند. وقتی محیط ولایت از محیط ولایت ایمان به کفر تبدیل شد، قوم خودشان را حلول دادند در دارالبوار که همان محیط کفر است، سرزمین بائر است. این دائر البوار کجاست؟ جهنم. الان در جهنم هستند ولی در قیامت هم که پرده ها کنار رفت یک ورود خاصی به جهنم دارند.

پس مسأله، مسأله درگیری زندگی در بهشت و جهنم هست «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ * يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ»(انفطار/13-15) ابرار در بهشت هستند و فجار در جهنم هستند، بله قیامت هم وارد جهنم می شوند ولی از الان هم در جهنم هستند. پس بحث دو جهان است، بحث بهشت و جهنم است «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقرة/257) بحث نور و ظلمت، جهنم و بهشت هست با همه لوازمی که دارد، بحث حیات طیبه و موت است «أَ وَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ...»(أنعام/122).

انبیاء به اصطلاح رایج هنرمند نیستند، کاری که می کنند این است که «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُنِيراً»(أحزاب/45-46)؛ جهان های واقعی که محسوس و مشهودشان شده است، آن جهان های واقعی را شاهد هستند و آن حرفی که می زنند شهود کرده اند؛ هم عوالم ما را شهود می کنند و هم عوالمی که از آن صحبت می کنند را شهود کرده اند. اگر از توحید، از قیامت، از تحولات عظیم نظام هستی صحبت می کند، شهودی دارد و در این انذار و تبشیر ما را به محور توحید دعوت می کند. وقتی هم که می خواهد ما را سیر دهد، چراغ راهنما است. آن طرف هم فراعنه و اولیاء طاغوت هستند.

کار هنر چیست؟ کار هنر این است که بیاید در خدمت انبیاء قرار بگیرد یا در خدمت فراعنه؟ در خدمت این دعوت یا در خدمت آن دعوت؟ آینده ای را که ترسیم می کند، آینده توسعه جهانی به مفهوم مدرن باشد یا آینده ای که انبیاء می گویند، عصر ظهور باشد؟ اختلاف پتانسیلی که در نفوس ایجاد می کند بین وضعیت موجود و مطلوب که مبدأ حرکت است، احساس و میل و نفرتی که ایجاد می کند، شدت روانی که ایجاد می کند به سمت او باشد یا به سمت این باشد؟ هنر مدرن بخشی از جریان تمدن مدرن و در یک نگاهِ فلسفه تاریخی بخشی از جریان سلطه اولیاء طاغوت است. پس هی تلاش نکنیم که غرب را تطهیر کنیم این ها با صدای بلند می گویند - این تعبیر بسیار زشت است، از خدای متعال و از حضرت بقیة الله علیه السلام عذرخواهی می کنم - که خدا در غرب مرده است و بعد هم می گویند چطور شما می گویید به توسعه رسیده اید در حالی که خدا هنوز در کشور شما نمرده است؟ این همان حرف دوران اصلاحات ما است، چه دفاعی از این می کنید؟

حالا این بحث دیگری است که این ها رفاه دارند، عدالت دارند، آزادی دارند و... که به نظر ما قطعا این طور نیست. ما می گوییم علم و تکنولوژی باید به حجیت برسد و علم و تکنولوژی مدرن حجیت ندارد. البته عده ای هستند که می گویند اصلا باید به دوران گذشته برگردیم. بله واقعا کاروان بشریت قبل از رنسانس متوقف می شد، بشر بسیار سعادتمندانه تر از الان می زیست. ولی نظر ما برگشت نیست بلکه حجیت توسعه است. طبیعتا خیلی چالش می شود آزادی، دموکراسی و... که این ها را باید بحث کنیم که آزادی است یا برده داریِ نرم افزاری است؟ کرامت انسان است یا تحقیر انسان، نرم افزاری شده و لباس نفاق پوشیده است. یعنی جور فراگیر شده است که فرمود: «بعدما ملئت ظلما و جورا» بهرحال این یک سخن دیگری است و حالا از آن وادی عبور می کنیم.

نقدی بر سینمای سلطه و مأموریت اصلی هنر ما در مقابل آن

دو جریان هنر داریم که اول ما باید میدان درگیری حق و باطل را بفهمیم و این میدان را خُرد تصویر نکنیم. بحث اقتصاد و سیاست و بحث کل جامعه بشری در کل تاریخ مورد نزاع است. امام(ره) جمله ای دارند که من می گویم فرق امام با فقهای دیگر که قائل به ولایت مطلقه فقیه بودند در درک همین موضوع است، امام در نامه به روحانیتشان در اواخر سال 67 (قریب به این عبارت) می فرمایند که غرب و پرچمداران استکبار، استراتژی حاکم بر جهان را تعیین می کنند، ما باید این استراتژی را تعیین کنیم. یعنی میدان درگیری را وسیع ببینید، اسلام قلل رفیع عالم را فتح می کند. قله های کلیدی را فتح می کند. درست است؟ این میدان درگیری را ببینید که هنر می خواهد ایجاد انگیزش روانی و اجتماعی به سمت این حرکت و به سمت این مقصد بکند و در غرب هم همین کار را می کنند. مقبولیت اصلی هنر این است دیگر! شما الان در سینمای سلطه و ماوراء چه می بینید؟ به نظر شما سینمای سلطه چه کار می کند؟ سینمای سلطه غیر از این است که فضای جنگ چهارم جهانی را البته بر اساس تخیلات آن ها نه بر اساس واقعیت، تصویر و خیال انگیزی می کند؟ فرق انبیاء و شیطان این است که شیطان خیال انگیزی می کند و آینده واقعی در اختیار او نیست. انبیاء با واقعیت مواجه هستند و از ظهور و از یک واقعیت می گویند. خب این ها آینده جامعه جهانی را تخیل می کنند و موضوع اصلی درگیری را درگیری ایمان و کفر، درگیری تمدنی اسلام و تجدد می بینند و این فضا را به یک فضای درگیری همه جانبه تصویر می کنند و بعد هنر مدرن به میدان می آید که بر علیه جریان اسلام، انگیزش جهانی ایجاد کند و این کار هنر بوده است و در این مقیاس هنر را فعال می کنند، در این مقیاس رسانه را فعال می کنند. کاری که آن ها الان در جهان دارند، می کنند چیست؟ غیر از این است؟ در این جریان تاریخی که به راه انداختند غیر از این است؟ یک انگیزش جهانی بر علیه رقیب خودشان ایجاد می کنند.

مأموریت ما هم همین است؛ ما در این مقیاس باید جریان عصر ظهور را و درگیری همه جانبه نه فقط درگیری نظامی بلکه درگیری سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را باید در هنر، موضوع کار خودمان قرار دهیم و انگیزش های جهانی را به سمت آرمان خودمان که ظهور است، سامان دهیم.

پس هنر باید این کار را بکند، حالا ببینیم که این مأموریت را می شود روی دوش این تکنولوژی گذاشت یا نه؟ پس این کار مهمی است که مقیاس کار ما باید این طوری باشد یعنی مقیاس درگیری که ما و هنرمند وارد آن می شویم، درگیری حق و باطل در مقیاس تاریخی و جهانی است، درگیری نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با ابلیس، درگیری ایشان با اولیاء طاغوت است که هنر باید بتواند این را در همه ابعاد حیات به تصویر بکشد. آینده این درگیری که درگیری های وسیع قبل از ظهور که بعدا نیتجه اش می شود دوره ظهور، هنر این را باید به تصویر بکشد و بر اساس آن وضعیت کنونی را آسیب شناسی کند. خیلی وقت ها هنرمندهای ما بر اساس تجدد؛ وضعیت ما را، فرهنگ ما را، سنت را، مذهب هم جزو سنت قرار می دهند که جالب است و این هم جزو معماهاست که سنت و تجدد درست می کنند و بعد مذهب را هم می برند جزو سنت در حالی که به نظر ما یک مذهب و یک جریان حق داریم و یک باطل که خود جریان باطل، سنت و تجدد دارد؛ سلطنت دارد، دموکراسی و مشروطه هم دارد و اینها هیچ ربطی به دین ندارد. دین اصلا یک جریان دیگری است که نه در سنت شما می گنجد و نه در تجدد شما، دستگاه رقیب است. دین را هم می برند جزو سنت و بعد سنت را در مقابل تجدد، تحقیر و نقد می کنند، انگیزه عبور از سنت یعنی مذهب را ایجاد می کنند. الان عمده کار سینمای ما همین است که هر کجا می رود و آسیب شناسی می کند آسیب را در اسلام می بیند. مانند سریال هایی که کارش همین است که می خواهد احکام اسلام را تحقیر کند و کار دیگری ندارد. یعنی بجز خیال انگیزی برای تحقیر احکام حقوقی اسلامی کار دیگری نمی کند، فقط می خواهد بگوید که احکام حقوقی اسلام، احکام متعلق به گذشته هستند که دورانش سر آمده است. و البته بعضی دیالوگ های آنها هم سعی می شود که اسلامی باشد ولی ته خطش یک کلمه بود. نوع سریال هایی که تلویزیون خود ما می گذارند که عشق مجازی چند جانبه و اخیرا بدتر از آن در آن ها شکل می گیرد، چیزی غیر از این است که می خواهند روابط اجتماعی ما را، روابط بین اقشار، روابط خانوادگی و... را می خواهند بر اساس تجدد نقد کنند و ایجاد یک شورشی بر علیه به قول خودشان سنت کنند؟ مأموریت هنرمند ما الان این شده است.

شما به عکس باید مأموریت هنر را وارد یک عرصه دیگری کنید، وارد ایجاد یک نوع انقلاب بر علیه جریان غرب و جریان تاریخی غرب کنید، آن هم به برکت انبیاء. پس این عرصه درگیری است و اگر در هنر عرصه درگیری را از این کمتر گرفتید، باخته اید.

آفات هنر مدرن و امکان تسخیر آن

وقتی هنر ما وارد این مقیاس شود،آن وقت آفات زیادی وجود دارد. اول آفت این است که به لحاظ اخلاقی، ساختار هنر مدرن خودش همراه با محتوایش است یعنی اگر می خواهد یک نوع بی بند و باری در اخلاق، اباحی گری در اخلاق ایجاد کند، حتما ساز و کار خودش هم چنین ساز و کاری است. اول کسانی که باید به این اباحی گری دل ببندند و جزو وجودشان شود تا بتوانند آن را به اثر هنری تبدیل کنند و اثر هنری خلق کنند خود این هنرمندان باید باشند. هنرمندی که خودش نسبت به آن آینده مطلوب حساس نشده و جزو وجود خودش نشده است، نمی تواند اراده خودش را معبر جامعه بکند. در واقع اراده هنرمند وقتی به اثر هنری تبدیل می شود و در تخیل جاری می شود و بعد آرام آرام عقلانیت و احساس اجتماعی، معبر جامعه به سمت جامعه موعود می شود. همین طوری که ما در جبهه حق می گوییم باید حامل ولایت شوید «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»(4) و تا حامل ولایت نشوید، نمی تواند دیگران به ولایت دعوت کنید. باید بین امام و مردم پل شوید و نیابت کنید؛ معنی ولایت فقیه هم همین است که فقیه باید حامل ولایت معصوم علیه السلام، حامل ولایت الله باشد و آن را در جامعه منتشر کند. آن کسی که می خواهد این مأموریت را دنبال کند و جامعه را به سمت آینده مدرن و ایده توسعه و ترقی مدرن سوق دهد، خودش باید به اصطلاح اول کسی باشد که به لحاظ احساس و شخصیت، مدرن شده باشد و این اولین آفت هنر مدرن است. ساز و کارهایش، روابط و تکنیکش سعی می کند که از شما یک آدم مدرن بسازد؛ این است که می بینید آدم هایی که با ایده خوب می روند، آرام آرام منحل می شوند. چون مدیریت هنر دنبال این بوده است که اول هنرمندِ متعلق به آینده خودش را ایجاد کند و بعد از بستر اراده او و سر پل اراده و مجموع ظرفیت وجودی او یک معبری برای جامعه درست کند. به یک معنا هنرمند کسی است که روی مین می رود و بعد پل می شود و دیگران را عبور می دهد، خودش اول باید در فضای مطلوب منحل شده باشد. لذا مدیریت هنر، اول هنرمندها را دگرگون می کند و الان هم همین طور است که دانشکده های هنر در دنیا و در کشور خود ما هم قبل انقلاب که به شدت بود و الان هم به یک نسبت زیادی هست که اباحی گری یک اصل است، یک مقدسات دیگری درست می کنند و هنر در مقابل اصول، مقدس می شود که همه تقدسات را بر اساس هنر بشکنند. اینکه هنر قدسیت ذاتی پیدا می کند، برای این است که شما وقتی می خواهید ارزش ها را بشکنید باید تعلق به ارزش پیدا شود. تعبیری راجع به حضرت امیرعلیه ا لسلام در زیارت غدیریه است که «آثَرْتَ الْآخِرَةَ عَلَى الْأُولَى فَزَهِدْتَ»؛ کسی که می خواهد زاهد در دنیا شود باید تعلق به یک برتری پیدا کند. وقتی من می خواهم معبر ارزش ها شوم و پل بزنم همه ارزش ها را له کنم و جامعه را هم به این ارزش ها عبور دهم، خودم باید به یک ارزشی تعلق پیدا کنم که یکی از آن ها می شود ارزش ذاتی هنر و ارزش های دیگری که پیدا می شود.

بنابراین اول آفتی که سر راه شما است، آفت تربیتی است. بستر هنر مدرن بستر تربیت انسان، پرورش هنرمند و ساده اش بی بند و باری، انسانی که کاملا معتقد به اباحی گری است. این بستر می خواهد آدم این طوری درست کند، بسترهای پرورشش را هم درست کرده اند. این دانشکده هنر را باز شما در ساز و کارهایش دست می برید الحمدلله خیلی خوب است. دانشکده هنر دانشکده پرورشی هست و فقط دانشکده آموزشی نیست. هنرمند را اگر پرورش ندهید که هنرمند نمی شود با آموزش که کسی هنرمند نمی شود. شما با آموزش می توانید شاعر درست کنید؟ باید پرورشش دهید که بتواند احساس کند جوششی در او به وجود آمده و به قول امروزی ها تجربه ای داشته باشد و آن تجربه به یک جریان، به یک اثر ادبی و به یک اثر هنری تبدیل شود. پس بستر تربیت است درست است؟ کما اینکه دانشگاه ما هم همین است، دانشگاه های مدرن بستر تربیت انسان سکولار هستند. نمی خواهم بگویم هر که آنجا می رود سکولار است.

پس اول نکته ای که هست و اول آفتی که شما را تهدید می کند این است که این هنر با این مأموریت که یک پیوستار محاسبه شده است، فضایی برای تربیت هنرمند درست کرده است. بسترهای هنر، تکنیک های هنری و محتوایی که می دهند، این ها تربیت می کند و آموزش روحی و ذهنی می دهد که شما باید به شدت خودتان را در مقابل این مقاوم سازی کنید. آیا می شود مقاومت کرد؟ بله آدم در کاخ فرعون هم می تواند، مؤمن آل فرعون و موسای کلیم باشد.

مأموریت خودتان را باید مأموریت جنگ و درگیری تعریف کنید و فضای تربیتی خودتان را فضای تربیتی جنگ بدانید. یکی از مهم ترین بسترهای حفظ و صیانت روحی شما این است که هیچ وقت نباید بگذارید فضای درگیری و جنگ به فضای دیگری تبدیل شود. هر وقت احساس کردید که میل به جنگ با هنر غرب را ندارید، بیرون بیایید و رها کنید که آنجا دیگر جای شما نیست و مطمئن باشید که اگر بمانید منحل می شوید. تا وقتی که احساس می کنید، انگیزه درگیری و جنگ در شما شدید هست و این انگیزه علی الدوام باید تشدید شود یعنی شما باید برای هنرمندان خودتان کما اینکه آن ها بستری ایجاد می کنند که نسبت به ارزش های قدسی اباحی گری و نفرت ایجاد می کند، شما باید یک بستر پرورشی ایجاد کنید که نسبت به ارزش های مدرن یک نوع نفرت ایجاد کند، لاقیدی نسبت به ارزش های مدرن نظیر دموکراسی، آزادی، امنیت و حقوق بشر به مفهوم غربی اش نه به مفهوم حقیقی، ایجاد کند.

اگر هنرمند شما هر روز در احساسش نسبت به جریان تجدد و جهانی که تصویر می کنند، نسبت به آینده جهانی که تصویر می کنند، نفرتش افزایش پیدا نکرد، بدانید که در تربیت هنرمند موفق نبوده اید. همه فنون را هم که یادش بدهید او منحل می شود. اگر شما روی احساسات خود تکیه کردید و حساسیت هایش را نسبت به دین حداقلی رشد دادید، این بعید است که بتواند در آن میدان، مقاومت کند. شما کارشناس دارید که نماز شبش را می خواند، تلاوت قرآنش را هم می کند و می رود در بانک مرکزی پشت میز می نشنید و قرآن و مفاتیح و نهج البلاغه را زیر میز می گذارد و کتاب کینز را هم روی میز می گذارد، این فرد که نمی تواند اسلامی اداره کند. او حداقل باید احساسی نسبت به موضوع کار خودش داشته باشد. تربیت حداقلی دینی، مانع پرورش هنرمند مدرن نیست البته نمی گویم که مؤثر نیست، حتما مؤثر هست و اگر خیلی آدم خوبی باشد او را منزوی می کند و به او می گوید این ها قابل دست زدن نیست، برو و مسجد را رها نکن و او را به مسجد می کشاند که برای خیلی ها هم کار خوب همین است. دانشکده هنر در کشورهای مذهبی اگر نتواند هنرمند سکولار و لاییک تربیت کند، اینکه موفق نبوده است. در نیروی هوایی قبل از انقلاب یکی از چیزهایی که برای رده فرماندهان وجود داشت، سوئیچ پارتی بود، استخرهایی با ... می دانید و تفسیر نمی خواهد، خب که چه اتفاقی بیفتد؟ چرا این کار را می کنند؟ می گویند باید نسبت به همه مقدسات لاابالی شود و بعد نسبت به وطن و شاه و این ها حساس شود تا در خدمت، این هدف قرار بگیرد. آن ها کاری که کردند این است که هنرمند سکولار، هنرمند لاابالی نسبت به مقدسات تربیت می کنند البته ممکن است نسبت به عمومیات بسیار منضبط باشد و یک حقوقی را هم به شدت رعایت کند زیرا در آن جنبه هم تربیتش می کنند اما نسبت به دین بی مبالات است. می گفت فلانی آدم خیلی خوبی است فقط توحیدش یک خرده اشکال دارد. آدم این طوری درست می کنند مؤدب، خوب، مبادی به آداب که فقط توحیدش خراب است و بعد به نظر می آید خب توحیدش خراب باشد، مرگ توحید به انسان چه می دهد که این قدر پای آن قربانی کنیم. بنابراین نکته اول در تربیت است. شما اگر وارد این میدان می شوید باید بدانید این پدیده ای که با آن مواجه هستید، این تعبیر حضرت امیرعلیه السلام راجع به دنیا که می گویند «مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا»(5) هنر مدرن یک مار خوش خط و خال است و واقعا دارید وارد مرکز پرورش مارها می شوید با احتیاط باید بروید. مسلح بروید، محتاطانه بروید، معوذتین بخوانید از در آن داخل شوید، چهار قل بخوانید و آیه نور بخوانید و دائم در حرز باشید و هر روز آیات درگیری نبی اکرم صلی الله وآله و سلم با ابلیس را در قرآن مرور کنید و روایاتش را ببیند. حدیث عقل و جهل را هر روز بخوانید و خودتان را در این میدان درگیری عظیم ببینید و بدانید در میدان مین دشمن رفته اید که به نحوی، معبری برای جبهه حق بزنید. در میدان مین که می روید، آدم دنبال راهنما که می رود پایش را هم جای پای او می گذارد چون می داند یک جای پا اشتباه گذاشتن یک میدان انفجار است. پس اولین نکته در میدان تربیت است؛ بنابراین این طور نیست که بگویید ما نمی توانیم در او تصرف کنیم. شما دارید در لانه زنبور می روید، دیده اید این هایی که با زنبورهای عسل کار می کنند، بلد هستند که چه کار کنند و اگر ما برویم از همان اول کلکمان کنده است ولی آن ها کارشان با زنبور عسل است، در لانه زنبور عسل می روند و هیچ چیزشان هم نمی شود و برمی گردند و احیانا اگر نیش هم خوردند اینکه چطوری تداوی کنند و نحوه مواجه را بلد هستند. بنابراین به لحاظ پرورشی باید حرفه ای وارد این میدان شویم، حرز و ذکر و... این طور نباشد که آدم بگوید حالا که باید این فیلم را ببینیم پس بنشینیم از اول تا آخرش را ببینیم طیب الله انفاسکم پیداست که چه اهمیتی می دهید! به هنر نباید خیانت کرد از اول تا آخر اثر هنری را ببینیم.

نکته دومی که هست به لحاظ محتوای علمی است. همین طوری که محتوای هنر به شدت باید تغییر کند، آرمان های هنر به شدت باید تغییر کند، درک از انسان و نیازهای انسانی و آینده انسان و انگیزش های انسانی همه باید تغییر کند، آن ها یک انسان شناسی دارند و بر اساس انسان شناسی در انسان تصرف می کنند، ابزار تصرفی که به نام هنر است، یک طرفش انسان است که این انسان را از این نقطه به این نقطه می خواهی ببری این انسان این موجود است و این طوری در او تأثیر بگذار، ایده هایش تغییر می کند. شما هم حتما باید یک انسان شناسی جدید داشته باشید، جامعه شناسی جدید داشته باشید و بعد اینکه درکی که آن ها از این جامعه دارند غلط است، آن ها یک بعدی تحلیلش می کنند در حالی که ابعاد دیگری در انسان هست و تصرفات دیگری می شود، زیباشناسی های دیگری هست، جاذبه های دیگری هست که این ها یک بخش کار است و بخش محتوا است که ما باید بشر را به کجا ببریم؟ برای اینکه ببریم چگونه در او تصرف کنیم؟ آیا تصرف ما تصرفی باشد که او را تسخیر کنیم؟ این اصلا با تربیت اسلامی می سازد؟ یا باید «وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ»(بلد/10) شود؟ هنر مأموریتش این است که آدم ها را طوری به خیال بیندازد که اراده شان را سلب کند و میل به صفر کند اصلا، این نوع هنر غلط است و انبیاء هیچ وقت این کار را نمی کردند اینکه تربیت نیست. اگر می خواهیم آن کار اتفاق نیفتد و انسان به مرز بسط اختیار و قدرت تصمیم گیری برسد «وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» شود، هنر باید چه کار کند؟ در این انسان چه عواملی است که می شود روی آن دست گذاشت؟ جاذبه های انسانی که می شود با او هنر را فرم داد چیست؟ همان چهار جاذبه هنر و سکس و دلهره و کمدی و این هاست؟ یا می شود یک جاذبه های دیگری تعریف کرد؟ پس یک وقت بحث محتوا است از آرمان ها تا انسان شناسی، جامعه شناسی، شیوه های تصرف، اهداف هنر، محدوده مأموریت آن ها و... که این ها یک بحث های محتوایی است و کاملا یک بحث تکنیکال است، حرکت دروبین و ابزار و تکنولوژی و سینما و این هاست. آیا می شود این ها را تسخیر کرد؟ بله اینکه می گویید سینما بی جهت است و چاقو است و در اختیار ما است؛ نه این طور نیست و اگر هم چاقو باشد، چاقوی مخصوصی است. یک موقع می گفتند آقا چاقو که باشد هم می شود با آن میوه پوست بکَنی و هم می شود آدم بکشی، این تا وقتی است که بهینه نشده است و قبل از بهینه شدن با آن یا جراحی می کنید یا آدم می کشید ولی وقتی بهینه شد، در فرآیند بهینه دیگر با چاقو آدم نمی کشند و می شود سلاح های مدرن، با چاقو هم جراحی نمی کنند و می شود اشعه لیزر.

سینما نیز این طور است و بهینه شده ابزار هنر است و به راحتی نمی شود آن را تسخیر کرد اما در عین حال قابل تسخیر است یعنی همین طوری که هنر خنثی نیست و قوای منفصل انسانی است، تکنولوژی قوای منفصل انسانی است که اراده های انسانی در آن حضور دارد و تجسد ارواح انسانی است، تجسد تمنیات است، آن اقتضائات و تمنیات در آن هست و بی جهت نیست و شما را به یک سمتی سوق می دهد و دعوت می کند. در عین حال همین طوری که آن مسخر مطلق شما نیست، شما هم در مقابل آن مجبور نیستید. بالاتر از خود فرعون که نیست که در کاخ خود فرعون هم «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ»(تحريم/11) مثال موحدین است خود موسای کلیم، مؤمن آل فرعون. پس ما مسخر این تکنولوژی هم نیستیم و این فناوری ها را می شود، تسخیر کرد. تسخیر غیر از خوب و بد کردن و گزینش کردن و سر سفره آوردن است. یک موقع شما خوب و بد می کنید و می گویید آقا من خوب و بد می کنم، ذائقه چشایی هم که دارم، یک اسانسی هم به آن می زنم و رنگ و بویش را عوض می کنم و سرسفره می آورم. این نمی شود، نجاسات را که نمی شود این طوری سرسفره آورد ولی می شود همین کود نجس را پای بوته هندوانه، پای درخت پرتقال، سیب ریخت که به یک سیب گلاب تبدیل شود و آدم میل کند. من یک موقع می گفتم تمدن غرب مثل کود حیوانی است که اگر آن را از بستر یک ارگانیسم زنده و هشیار عبور ندهید، هیچ وقت تبدیل به یک غذای مغذی سالم نمی شود. یک فرآیند پیچیده ای را باید طی کند، این هایی که ساده و راحت می گویند، تکنولوژی اش که خوب است خب وقتی تکنولوژی اش می آید، کم کم اخلاقش هم خوب است، روابط اجتماعی اش هم خوب است، ساختارش هم خوب است پس همه چیز آن خوب است.

این نگاه سیستمی کردن که این یک مجموعه به هم پیوسته است، آن هم مجموعه به هم پیوسته در حال رشد، حالا تعبیر رشد غلط است؛ در حال پیچیده تر شدن به سمت هدف و خالص تر شدن که این معنایش این نیست که شما مسخر او هستید نه، شما هم در مقابل او مجبور نیستید، اراده های انسانی شما می تواند از دل همین ها معبری ایجاد کند. البته این می طلبد که آن پرورش انسانی پشت دستش باشد که این قلم در دست چه کسی قرار می گیرد؟ اگر آن پرورش بود و بعد به دنبال آن با آن انگیزش، باید به دنبال تسخیر و تغییر این پدیده باشیم. آن وقت عقلانیتش هم تولید می شود که بخشی از آن علوم انسانی و فناوری ها و نرم افزارهاست که به دنبال آن تولید می شوند. بنابراین مسیر ما این است که معبری باید بزنیم و تفاوت عرض ما با بعضی از دوستان همین جاست که آن ها کل علم و دانش و تکنولوژی را توقیفی می کنند ولی ما به نظرمان می آید که توقیفی نیست و باید به حجیت برسد. دینی شدن به معنی توقیفی شدن نیست. بنابراین به شدت باید روی آن آسیب اخلاقی حساس باشیم از تربیت های حداقلی تا ایجاد حساسیت های کلان روحی، شدت روانی نسبت به دین، نسبت به دنیای غرب و آوردن جوان ها به وسط میدان جنگ، همان کاری که به شکلی امام(ره) کردند که میدان درگیری ایجاد کردند و در این میدان درگیری از آدم های معمولی، افرادی ساختند که می فرمودند: ره صد ساله را یک شبه رفتند. شما باید میدان درگیری ایجاد کنید و دائم این کوره را داغ نگه دارید، دشمن هم می خواهد که این کوره را خاموش کند که جنگی نیست و صلح است و گفت وگو می کنیم و می سازیم و حرف می زنیم. این کار دشمن است که دشمن می خواهد بگوید چه جنگی؟ چه درگیری؟ سر چه درگیر می شویم؟ گفت وگوی تمدن ها یعنی همین. به قول استادمان که می فرمود گفت وگو سر چه؟ تمدن ها با هم سر چه چیزی گفت وگو می کنند؟ یعنی سر آلهه مان گفت وگو کنیم مگر اله ما یکی است، آن ها الهه ما را قبول کنند یا ما الهه آن ها را؟ بله اتمام حجت و مناظره و... ولی ته خط بین بت پرست و موحد که گفت وگویی سر اله شان اتفاق نمی افتد و اگر شروع به گفت وگو کرد یعنی از همین اول او اله اش را از دست داده و یک معبود دیگری انتخاب کرده است و سر آن معبود، دارد با اله خودش معامله می کند. احتجاج غیر از گفت وگو است؛ اینکه خیال می کنید گفت وگو می کنید و سر چه چیز با فراعنه تاریخ به تفاهم می رسید؟ آن ها دنبال بت پرستی و اشاعه آن هستند و ما هم دنبال توحید هستیم سر چه چیز با هم گفت وگو می کنیم؟ اله مشترک؟ همین را که می گویید یعنی از اله خودتان پایین آمده اید، موحد که نمی تواند با کافر سر اله اش گفت وگو کند. دائم باید میدان درگیری تشکیل دهید اصلا این میدان جهاد اگر رها شد بدانید جهاد اصغرتان هم رها می شود. میدان درگیری شیطان و نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که شما در این میدان هستید و ایشان هیچ وقت با شیطان وارد گفت وگو نمی شود. مطمئن باشید هیچ وقت شیطان با نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد گفت وگو نمی شود و ایشان هم با شیطان وارد گفت وگو نمی شود و تا غلبه مطلق، جنگ دارند. صلح بعد از غلبه مطلق حق است. ان شاءالله خدا کمک کند و دائم در این کوره بدمید و دنبال تسخیر باشید، تسخیر هم یک مسیری دارد؛ اول از تغییر دادن نسبت تخصیص ها شروع می شود تا آرام آرام فرمول ها و معادله ها و تکنیک ها همه تغییر می کنند. دنبال تسخیر باشید نه دنبال استفاده؛ استفاده غیر تسخیر است؛ اگر خواستید استفاده کنید مسخر می شوید. مثل اینکه آدم بخواهد با طناب کمند شیطان بازی کند که نتیجه اش گیرافتادن در دام اوست. اگر خیال کنید طناب که خوب و بد ندارد و با آن بازی کنیم، گرفتاری ایجاد خواهد کرد. اما اگر می خواهی آنرا مسخر خودت کنی فرمول دیگری می خواهد. والسلام

پی نوشت ها:

(1) فرازی از زیارت جامعه کبیره.

(2) الكافي(ط - الإسلامية)/ ج 1/ ص21.

(3) نهج البلاغة، ص225.

(4) نهج البلاغة، ص283.

(5) نهج البلاغة، ص 395 .