نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

همایش «اقتصاد سياسي؛ انفعال يا اقتدار» / بررسی جايگاه اقتصاد مقاومتي در جنگ تمدني

متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که به تاریخ 31 خردادماه سال 94 در همایش «اقتصاد سياسي؛ انفعال يا اقتدار» در تهران ارائه شده است. ایشان در جلسه ابتدا با اشاره به برخورد تمدنی اسلام و کفر و ریشه های آن با توجه به سوره مبارکه کافرون اشاره می کنند که بحث درگیری اقتصادی در این فضا باید دیده شود و البته این نگاه ایجاد یک تحلیل در مسئله اقتصاد می کند و در واقع ریشه های تحلیل این مسئله را در پایگاه های کلان فکری باید جستجو کرد. ایشان در این راستا به اشاراتی در تحلیل اقتصاد و ریشه های پرداخته و نظریات در این باب را مروری کرده و نگاه صحیح در مسئله را اشاره می کنند.

مقدمه

شرايط کنوني انقلاب اسلامي که جزو حوادث مهم تاريخي است، بايد با رويکرد فلسفه تاريخي تحليل شود؛ همان گونه که علم روان شناسي توسعه يافته هم به دليل واحد مطالعه اش ظرفيت تحليل مسائل علوم اجتماعي را ندارد، علوم اجتماعي نيز ظرفيت شناسايي و تحليل حوادثي همچون انقلاب اسلامي و پيچ تاريخي کنوني آن را نخواهد داشت.

1- هماوردي تاريخي جبهه حق و باطل در معارف ديني؛ درگیری عقل و جهل

در يک رويکرد کلي از منظر قرآن و معارف اهل بيت(ع) تاريخ اجتماعي شايد ميدان هماوردي دو جبهه حق و باطل بوده که البته هماوردي فراگير در همه عرصه هاي اجتماعي است.

امام صادق(ع) در بياني در کافي شريف فرموده اند: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»(1) عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسيد تا هدايت شويد؛ به حضرت عرض کردند: شما آن دو را توضيح دهيد. حضرت جريان خلقت عقل و جهل را اين گونه توضيح دادند که خداي متعال عقل را از نور خود و از يمين عرش آفريد و جهل را از درياي تلخ و شور؛ البته هر يک اينها بحث هاي پردامنه اي دارند که بزرگان آن را شرح داده اند؛ بعضي نيز مثل حضرت امام(ره) رساله مستقلي در شرح حديث عقل و جهل و جنودشان دارند. خداي متعال عقل و جهل را آفريد و به عقل اين گونه دستور داد: «أَدْبِرْ؛ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ، فَأَقْبَلَ ...»؛ عقل فرمان الهي را در اقبال و ادبار اطاعت کرد (همه دستورات يا فرمان به اقبال است، يا فرمان به ادبار و چيزي جز اين نيست)؛ خداي متعال هم او را تأييد و تکريم کرد، سپس به جهل فرمود: «أَدْبِرْ؛ فَأَدْبَرَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ؛ فَلَمْ يُقْبِلْ...»؛ جهل پس از ادبار ديگر به خداي متعال اقبال نکرد و بازگشتي نداشت؛ خداي متعال به او فرمود: تو استکبار کردي و پس از آن جهل را از محيط رحمت خود دور کرد.

سپس خداي متعال 75 لشکر براي عقل آفريد و عقل را به اين لشکرها که بيشتر صفات حميده هستند مسلح کرد، صفاتي مانند ايمان، خير، يقين، توکل، صبر، زهد و ... در نقل آمده است که جهل هم براي مبارزه با عقل از خداي متعال تقاضاي قوا کرد؛ خداي متعال ابتدا به او هشدار داد که اگر وارد اين ميدان درگيري شود به طورکلي از محيط رحمت طرد و براي هميشه لعن مي گردد؛ با اين حال جهل پذيرفت و خداي متعال نيز 75 لشکر در مقابل جنود عقل به جهل داد؛ بدين ترتيب ميدان درگيري و صف آرايي شکل گرفت.

بزرگان عقل و جهل را اين گونه تفسير کرده اند که عقل، مرتبه اي از مقامات نبي اکرم(ص) است و جهل هم ابليس الاباليس و رئيس شياطين اعم از شياطين انسي و جني است؛ فرمانده کل شياطن در عالم در يک سو و نبي اکرم(ص) هم به عنوان عقل در سويي ديگر؛ کار يکي بندگي و بسط بندگي، و خشوع و خضوع در عالم است و کار ديگري بسط استکبار و شيطنت و تفرعن؛ قواي يکي نوراني و صفات کريمه است و قواي ديگري ظلماني و صفات رذيله. اين همان درگيري جاري در باطن عالم است که ما نيز وارد آن شده ايم؛ شايد جهاد اکبر ما نيز اين باشد که در اين درگيري مملکت وجود خود را براي نبي اکرم(ص) و قواي ايشان فتح کنيم.

در ادامه حديث آمده است که در اين ميدان جنگ دو دسته از انسان ها به همه صفات نوراني عقل متصف مي شوند؛ به سخن ديگر شايد همه قواي نوراني نبي اکرم(ص) در اين انسان ها تجلي کرده و آن ها با همه قواي نبي اکرم(ص) خدا را عبادت مي کنند؛ آن ها کسي نيستند جز انبيا(ع) و عباد ممتحن که بر اساس روايات تنها حاملان ولايت هستند و ولايت حقّه را تحمل مي کنند. حضرت در ادامه فرمودند: در ديگر مؤمنين فقط بعضي از صفات نوراني عقل تجلي دارد تا اينکه از جهل، منقا و پاک شوند و به تبري کامل از جهل برسند؛ پس از پاک شدن، صفات عقل در آن ها ظهور مي يابد و مؤمن کامل مي شوند.

پس، درگيري باطن عالم، ميان وجود مقدس نبي اکرم(ص) و شياطين يا شيطان، مقابل حضرت است که هم شياطين انسي هستند و هم شياطين جني؛ «وَ كَذِلكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الإِنسِ وَالجِنِّ»(انعام/112) اين ميدان درگيري است؛ قواي حاضر در اين ميدان، قواي ظلماني و نوراني هستند؛ يکي مي خواهد صفات کريمه را بسط داده و از طريق صفات کريمه، بندگي خداي عالم را توسعه دهد و ديگري هم مي خواهد صفات رذيله را بسط دهد؛ اين درگيري همه عرصه هاي حيات فردي و اجتماعي، حيات ظاهري و باطني و عرصه خصوصي انسان را فرا مي گيرد؛ يعني همه زندگي انسان ميدان اين درگيري است.

ـ تقابل ولايت الهي و ولايت طواغيت در آيه الکرسي

قرآن کريم بعد از آيه الکرسي و تعريف توحيد مي فرمايد: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»(بقره/256) انسان در باطن مجبور [به پذيرش دين] نيست پذيرش توحيد ربطي به نظام حقوقي ندارد؛ توحيد چيزي نيست که به اجبار به کسي بدهند؛ انسان بايد توحيد را تقاضا کند؛ اگر مهيّا شد آن گاه توحيد را جرعه جرعه به او مي دهند؛ ولي اگر کسي بخواهد توحيد را بپذيرد بايد پيش از آن به طاغوت کفر بورزد و به الله ايمان بياورد «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ». و شايد همه دين همين است. در اين صورت انسان وارد وادي دين شده و به دين متمسک مي شود؛ «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَه الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ در ادامه انسان ها دو دسته مي شوند؛ «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ...»(بقره/257) بر اين اساس دو جريان ولايت در عالم هست؛ عده اي که توحيد را پذيرفته، به الله ايمان آورده اند، در مقابل حضرت حق خشوع کرده و تحت ولايت الله قرار مي گيرند؛ سير آن ها با ولايت خداي متعال در وادي نور و از ظلمات به سمت نور است؛ ولي کساني که به الله ايمان نمي آورند، رها نيستند، بلکه تحت ولايت اولياي طاغوت قرار مي گيرند؛ اوليايي که طغيان را در عالم رهبري مي کنند؛ آن ها اين انسان ها را از نور به ظلمات سير مي دهند؛ «اولئکِ اصحابُ النَّار» اين سير، سير در وادي ظلمات و نار و پايان آن «اولئک اَصحابُ النَّارِ هُم فيهَا خَالِدُون» است.

اين دو دستگاه ولايت در عالم وجود دارد و هرگز متوقف نمي شود؛ هر انساني يا تحت ولايت حق است، يا تحت ولايت اولياي طاغوت؛ ولايت سومي هم وجود ندارد. جريان توحيد و ولايت حقّه از طريق وجود مقدس نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) در جهان اِعمال مي شود، ايشان حامل ولايت الله هستند؛ در روايات کافي و بصائرالدرجات آمده است: «وَلايَتُنَا وَلايَه اللَّهِ الَّتِي لَمْ يُبْعَثْ نَبِياً قَطُّ إِلَّا بِهَا...»(2) اين همان ولايت الله است که البته در عرض ولايت الله هم نيست و همه انبيا(ع) مبعوث آن هستند. اين دو جريان ولايت در جهان با هم درگير مي شوند؛ يکي ولايت نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) و ديگري ولايت اولياي طاغوت؛ يکي از آن دو ولايتي است که به سمت نور هدايت مي کند و ديگري ولايتي است که به سمت ظلمات سير مي دهد؛ يکي وادي جنّت و نعيم است و ديگري وادي جحيم؛ «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ»(انفطار/13-14) همين دنيا هم يا چهره جهنم است يا چهره بهشت و اين ولايت همه عرصه هاي حيات انسان را اعم از باطني و ظاهري، خصوصي و عمومي، فردي و جمعي و تاريخي دربر مي گيرد؛ بنابراين دو ولايت بر اراده هاي انساني جاري است که به دنبال آن دو نوع جامعه نيز شکل مي گيرد؛ يک جامعه حول نبي اکرم(ص) و اهل بيت ع و به تبع حول انبيا ع و شيعيان و اوليا الهي شکل مي گيرد. در جامعه اي که بر مبناي حضرت شکل مي گيرد، ارواح مؤمنين براي پرستش خداي متعال حول حضرت جمع مي شوند. هدفشان بسط توحيد و بندگي خداي متعال است؛ تا جايي که همه حيات آن ها [تجلي] «حَتّی تَکُونَ اَعْمالی وَ اَوْرادی کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً»(3) مي شود؛ کل زندگي آن هايي که وارد بيت النّور نبي اکرم(ص) مي شوند بر اساس آيه «فِي بُيُوتٍ‏ أَذِنَ‏ اللَّهُ‏ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه»(نور/36-37) عبادت خواهد بود؛ حتي بازار آن ها مسجد است؛ اگر انسان وارد بيت النّور نبي اکرم(ص) شد محيط زندگي او مسجد مي شود؛ ولي اگر از اين بيت النور خارج شوند نماز آن ها هم ظلمت است.

اين دو جريان تاريخي هستند و حيات فردي، اجتماعي و تاريخي انسان ها را دربر مي گيرند؛ انسان ها يا حول ولات نور براي بسط بندگي خداي متعال در همه عرصه هاي حيات جامعه تشکيل مي دهند، يا حول اولياي طاغوت و براي بسط شيطنت و ابتهاج به دنيا، خوش گذراني؛ جامعه يا حول کساني که شدت رواني به دنيا دارند شکل مي گيرد، يا حول کساني که شدت در بندگي خداي متعال دارند؛ بنابراين دو جامعه شکل مي گيرد که اين دو جامعه نيز همه عرصه هاي حيات را فرامي گيرند؛ يعني [عرصه هاي حيات بشر] قابل تفکيک نيستند و نمي توان يک حوزه از زندگي(حوزه خصوصي) را حوزه ولايت نبي اکرم(ص) دانست، و يک حوزه ديگر(حوزه زندگي عمومي) را حوزه ولايت انديشمندان، دانشمندان و عقلا. به بيان ديگر همه عرصه ها زندگي يا تحت ولايت نبي اکرم(ص) است، يا تحت ولايت اولياي طاغوت و عرصه سومي هم وجود ندارد، بنابراين ولايت به يک حيات جمعي تبديل مي شود که يا حيات طيبه است، يا حيات دنيايي اين حيات طيبه همه عرصه هاي زندگي را دربر مي گيرد و (با تعبيري نه چندان دقيق) بر محور آن تمدن ساخته مي شود، البته آنچه حول محور نبي اکرم(ص) ساخته مي شود چيزي فراتر از تمدن است، توضيح اينکه ايام الله سه روز است؛ روز ظهور، روز رجعت و روز قيامت؛ اين روزها روز ظهور و تجلي نبي اکرم(ص) و روز تجلي خليفه خدا و خلافت الهي است؛ بنابراين [تجلي ولايت حضرت] فراتر از تمدن است.

نازله آن اين است که حول امام(ع) يک تمدن پيدا مي شود. به بيان ديگر تمدن حقّه تجلي روح امام(ع) است؛، چنان که تمدن باطل نيز تجلي روح ولات جور است. يعني در هر عرصه اي از تمدن باطل، حضور ارواح ظلماني ولات جور قابل مشاهده است. در جاي جاي تمدن حق هم حضور ولات حق ديده مي شود. هيچ جايي از حضور و ظهور اراده يکي از اين دو ولايت خالي نيست؛ يعني اراده ولات محور يک تمدن مي شود. صبغه الله شايد همين است. تمدني که صبغه الله (ولايت) يا صبغه ولي خدا دارد، همه جاي آن ظهور ولايت ولي خدا و تصرفات اوست. شايد معني اين جمله زيارت جامعه کبيره: «سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلاَد»، اين است که امام رکن بلد است؛ يعني بلد اميني که حول امام شکل مي گيرد، محور آن خود امام(ع) است؛ همه شئون بلد امين، حول ولايت امام(ع) هستند و محيط ولايت امام(ع) بلده طيبه و بلد امين است؛ «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی» در نقطه مقابل هم يک بلده خبيثه و يک شجره خبيثه است؛ يک شهر ناامن که حول ولات جور شکل مي گيرد.

پس دو تمدن وجود دارد که در امتداد جريان نور و ظلمت یا جريان حق و باطل و یا جريان بهشت و جهنم ساخته مي شود؛ البته با اوصافي که در قرآن کريم از اين دو جريان و در جايگاههاي مختلف آمده است؛ اين دو همواره با هم درگيري هستند که اين درگيري هم قطعاً به پيروزي جبهه حق ختم مي شود؛ ضمن اينکه اين دو جريان هرگز به يک نقطه همراهي و هماهنگي با هم نمي رسند.

ـ صف بندي نبي اکرم(ص) با پرچم داران کفر در سوره کافرون

سوره مبارکه کافرون خطاب به وجود مقدس نبي اکرم(ص) است؛ محور اين سوره، جنگ عقل و جهل و يا حق و باطل است؛ قرآن در اين سوره به پيغمبر مي فرمايد: «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» در ظاهر اين خطاب به احتمال قوي به پرچم داران است «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» بزرگان در توضيح «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» گفته اند که هيچ اشتراکي بين اين دو نيست؛ من دين خودم را دارم و شما هم دين خودتان را؛ البته نه به اين معنا که نبي اکرم(ص) دين کفار را به رسميت بشناسد؛ يعني اين دو هرگز به وحدت در دين نمي رسند، نه اينکه دين جبهه مقابل حق باشد. تکثرگرايي نيست. دين نبي اکرم(ص) هرگز با دين آن ها جمع نمي شود. درگيري نبي اکرم(ص) با ابليس و کفار درباره دين است؛ «إِنَّ الدِّين عِنْد اللَّه الْإِسْلَام»(آل عمران/19) دين، تسليم بودن در مقابل خداي متعال است؛ بنابراين اين دو مکتب، دو دين دارند و اين دو دين هم به هيچ وجه با هم به وحدت نمي رسند. يعني نبي اکرم(ص) هرگز و در هيچ جايي از دين خود يا بخشي از دين خود که توحيد محض و دعوت به توحيد و انزار از شرک است کوتاه نمي آيد. همه دعوت نبي اکرم(ص) اين است که: «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني لَکُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ»(هود/2) همه حيات انسان بايد در پرستش خداي متعال و اعراض از پرستش غير خلاصه شود. دين جريان مقابل هم، پرستش غيرخدا و پرستشي فراگير است. اما هيچ حوزه اي در زندگي انسان وجود ندارد که شايسته پرستش غيرخدا باشد، توحيد اگر به خوبي معنا شود، يک دين حداکثري حداکثريِ است؛ بنابراين کساني که مي خواهند دين را حداقلي کنند، بحث خود را از توحيد شروع مي کنند؛ آن ها مي گويند: توحيد يعني تو خدا نيستي؛ خير! معني توحيد اين نيست؛ توحيد يعني «لا اله الا الله» است؛ يعني نفي پرستش غير؛ يعني الهي جز الله در عالم وجود ندارد و انسان نبايد نسبت به غير الله خضوع و خشوع کند؛ به سخن ديگر انسان در اصل پرستش مختار نيست بلکه، در تعيين اله مختار است؛ «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»؛ انسان مي تواند هم خدا را بپرستد، هم بت يا اولياي طاغوت را؛ اگر انسان خدا را بپرستد، تحت ولايت الله قرار مي گيرد و اگر اولياي طاغوت را بپرستد تحت ولايت آن ها قرار مي گيرد؛ خداي متعال به پيامبر(ص) مي فرمايد: به کفار بگو ما در دين هيچ نقطه اشتراکي با يکديگر نداريم؛ «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ»؛ دين من دين پرستش خداست و دين شما دين شرک و بت پرستي؛ هيچ نقطه مشترکي ميان اين دو نيست؛ من ذره اي از دين خود دست برنمي دارم و نمي پذيرم که با شما در پرستش مشارکت کنم؛ شما هم با من در پرستش مشارکت نخواهيد کرد.

2- منتهي شدن درگيري حق و باطل به جنگ تمدني کنونی

اين دو پرستش، دو جامعه و تمدن مقابل هم ايجاد کرده و يک درگيري تاريخي عظيم را رقم مي زند؛ علت اين درگيري تاريخي فقط منافع اقتصادي نيست؛ منظور اين نيست که در جبهه باطل براي منافع اقتصادي جنگ درنمي گيرد بلکه مي خواهم بگويم محور تکامل تاريخ، تکامل روابط توليدي نيست؛ تاريخ با توسعه و تکامل ابزار توليد وارد مرحله جديد نمي شود؛ هرگاه دين کامل تري مي آيد و خداپرستي وارد مرحله جديد مي شود، مرحله جديدي از تکامل تاريخ اجتماعي بشر نيز آغاز مي گردد. اينها همان ايام الله هستند. تا به نقطه اي مي رسد که «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(توبه/33) اين مرحله غلبه مطلق دين نبي اکرم(ص) و غلبه توحيد است؛ همه عالم بستر خداپرستي مي شود و آن زماني است که دين الهي در عالم ظهور پيدا مي کند؛ اين دين چيست؟ دين فقط گزاره هم نيست؛ نه به اين معنا که گزاره هاي اخلاقي، اعتقادي و احکام جزء دين نيستند؛ اين ها شريعت هستند و اصل دين، ولايت است؛ از اين رو ذيل آيه «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» در کافي آمده است که او را به ولايت وصي اش اميرالمؤمنين(ع) مأمور کرد؛ دين يعني جريان ولايت الله که ظاهر مي شود و عصر ظهور هم يعني ظهور همين حقيقت؛ ظهور يعني ظهور کلمه ولايت و حقيقت امام ع؛ امام «کلمتک التامه و مغیبک فی ارضک»(4) است؛ يعني اين کلمه تامه و کلمه غيب او که همه حقايق در اوست؛ ظهور يعني او که نبأ عظيم است، تجلي مي کند. نه تنها ظهور، تجلي امام(ع) است بلکه قيامت هم تجلي امام(ع) است؛ امام(ع) نبأ عظيم است. رجعت هم تجلي امام(ع) است؛ در اين نبرد تاريخي که يک نبرد فراگير است، غلبه نهايي با دين حق است؛ هيچ نقطه اشتراکي نيز در اين دو دين وجود ندارد.

حال آيا اين دين، حداقلي است يا حداکثري؟ توحيد نمي تواند حداقلي باشد؛ اگر دين، ولايت الله و به عبارتي ولايت ولي الله باشد، پس شريعت نيز مناسک و آداب دين داري است؛ در نتيجه يک دين حداکثري است. دو جريان ولايت نور و ظلمت، ولايت حق و باطل مطرح است. اولي ولايتي که دعوت به توحيد مي کند و دومي ولايتي که دعوت به بت پرستي؛ ولي اي که خود عبد مطلق خدا و محور بندگي است و ولي اي که محور شيطنت و اولياي طاغوت است. اين دو جريان تبديل به دو تمدن تاريخي مي شوند که هيچ نقطه اشتراکي با هم ندارند.

درگيري اين دو تمدن و حرکت تاريخي در نقطه اي از دوران کنوني و در جريان بعد از رنسانس و انقلاب اسلامي تجلّي کرده است. در حقيقت پس از رنسانس هيچ اتفاق و انقلاب جدي ديگري در غرب رخ نداده است؛ هرچه هست ادامه همان ايدئولوژي است که به ساختارهاي جديد اجتماعي تبديل مي شود؛ تنها انقلابي که در مقابل رنسانس با يک رويکرد متفاوت شکل گرفت انقلاب اسلامي و جريان اسلام و ولايت الهي است. درگيري اين دو جريان به نقطه برخورد تمدن ها رسيده است. اين نه تنها نظر ما بلکه نظر تئوريسن هاي بزرگ غرب است؛ در حالي که جريان روشن فکري ايران در تحليل خود پنجاه سال عقب است و دوران انقلاب اسلامي را درک نکرده است، در دوران جنگ سرد برخورد ايدئولوژي درون جريان تجدد شکل گرفته بود؛ در حقيقت دو ايدئولوژي سرمايه داري يا ليبرال دمکراسي و ايدئولوژي سوسياليسم يا کمونيسم، با هم مي جنگيدند؛ بعد از پايان جنگ سرد بعضي تصور مي کردند که تنها رقيب غرب شکست خورده و مرحله پايان تاريخ فرا رسيده است؛ هم زمان با اين تصور، نظريه برخورد تمدن ها نيز مطرح شد؛ از نظر هانتيگنتون اين رقابت يک رقابت درون تمدن جديد نيست؛ بلکه رقابتي ميان تمدن هاست. از ميان هشت تمدن کنوني، سه تمدن عمده مطرح است؛ تمدن اسلام به رهبري ايران، تمدن غرب به رهبري آمريکا و تمدن کنفسيوس به رهبري چين؛ به نظر او چين تقابل ايدئولوژيک با غرب ندارد؛ چرا که پس از فروپاشي شوروي، چين مدعي ايدئولوژي نيست؛ تنها رقيب ايدئولوژيک غرب، جمهوري اسلامي ايران است؛ انقلابي که انسداد تاريخي را در حوزه سياست و فرهنگ شکسته است؛ يک انفتاح تاريخي اتفاق افتاده است.

3- تمرکز جنگ تمدني غرب با اسلام در حوزه «اقتصاد» / ريشه هاي ايدئولوژيک اقتصاد

در کشور در حال حاضر يکي از نقاط اصلي تبلور اين جنگ تمدني بر اساس همين رويکرد در حوزه اقتصاد متمرکز است. در حوزه اقتصاد دو رويکرد مطرح است؛ يک رويکرد معتقد است که اقتصاد فقط مربوط به تأمين نيازمندي ها و معيشت مادي انسان است و به همين دليل خصلت ايدئولوژيک ندارد؛ بر اساس اين رويکرد الگوهاي اقتصادي و دانش اقتصاد خصلت ايدئولوژيک نداشته و جهاني هستند و در مسائل اقتصاد بايد از الگوهاي جهاني استفاده کرد! اين رويکرد اگر اقتصاد مقاومتي را هم بپذيرد ـ که نمي پذيرد ـ الگوي آن در اقتصاد مقاومتي، همان الگوهاي اقتصاد مدرن است؛ در حالي که الگوهاي سوسياليستي که از ميان رفته اند، اقتصاد مقاومتي چنين رويکردي اقتصاد نوکينزي، فريدمني و امثال اين ها خواهد بود؛ يعني راه مقاومت در حوزه اقتصاد و در اين جنگ اقتصادي را اين مي داند که سهم خود را در موازنه اقتصادي جهاني در چارچوب هاي مدرن و با مکتب اقتصادي حاکم بر جهان تغيير دهد.

مبناي استدلال اين رويکرد اين است که اقتصاد را معطوف به نيازهاي مشترک مادي انسان مي دانند؛ اين رويکرد نيازهاي مادي انسان را نياز مشترک مي بيند. در اين رويکرد بين عناصر مشترک در نيازمندي هاي جامعه مؤمنين و جامعه کفار، الگوي نيازمندي ها و از آن بالاتر بهينه نيازمندي ها خلط شده است. در الگوي توسعه نياز و ارضا مديريت مي شود. مديريت نظام نيازها و ارضا و بهينه نيازمندي هاي جامعه مؤمنين و کفار هرگز يکي نيستند. هر چند ممکن است عناصر مشترکي داشته باشند؛ مانند عناصر مشترکي که در مواد اوليه کشورهاي مختلف وجود دارد ولي نمي تواند دليل اشتراک تکنولوژي آن ها باشد؛ شايد بين ترکيبات شيميايي محصولات، عناصر مشترک باشند ولي همه ترکيب هاي شيميايي يکسان نيستند؛ البته نکته از اين مهم تر بوده و درباره بهينه نظام اقتصادي است؛ بي ترديد الگوي بهينه نظام اقتصادي متفاوت مي شود؛ نياز مشترک، نياز انتزاعي است که در فرايند بهينه مي تواند به دو سمت حرکت کند و به همين دليل کاملاً ايدئولوژيک مي شود؛ بنابراين هم الگوهاي اقتصادي، هم دانش اقتصاد کاملاً ايدئولوژيک مي شوند؛ از اين رو کساني که به غلط تصور مي کنند اقتصاد ناظر به حوزه معيشت است و مسائل آن با الگوي مشترک جهاني حل مي شود، [بحث خود را] از اقتصاد آغاز مي کنند؛ غافل از اينکه اتفاقاً فرايند انحلال نيز از همين جا آغاز مي شود و ضربه پذيري انقلاب اسلامي در اين نقطه است.

پس از جنگ در دوره بازسازي، اقتصاد ايدئولوژيک غربي را به صحنه عمل آوردند و پس از آن در دوره اصلاحات به دنبال تحولات عميق تري متناسب با اين اقتصاد بودند؛ يعني در پي تکميل قطعات ديگر اين جورچين بودند؛ تحول مد نظر آن ها عبارت بود از: تحول در حوزه سياست و فرهنگ؛ بنابراين فرهنگ بايد به سمت سکولاريزه کردن جامعه و به سمت دين حداقلي و اصلاح قرائت ديني سوق يابد و حوزه سياست هم بايد به بسط ليبراليسم و دمکراتيزاسيون حرکت کند. خلاصه اينکه مدرينزاسيون و اصلاح قرائت ديني محصول اصلي دوره سازندگي است؛ ليبراليسم اقتصادي نيز به طور طبيعي به دنبال سکولاريسم سياسي و فرهنگي خواهد آمد؛ بنابراين اقتصاد غيرايدئولوژيک که فقط ناظر به اکل و شرب و مسکن و ... بوده و داراي الگوي مشترک جهاني باشد، يک خيال است. ايدئولوژي نظام اقتصادي از همين جا وارد مي شود و خصلت آن ايدئولوژي يعني اخلاق مادي را ايجاد مي کند.

- تفاوت اقتصاد سرمايه داري با اقتصاد مقاومتي

اين رويکرد به هيچ وجه اقتصاد مقاومتي را به معني اقتصاد ايدئولوژيک که موجب برتري موازنه يک ايدئولوژي شود، نمي پذيرد؛ اين رويکرد معتقد است که اقتصاد، غيرايدئولوژيک است؛ که قطعاً صحيح نيست. فوکوياما بعد از بحران اقتصادي غرب تحليل گفت: ريشه بحران اقتصادي ما بحران ايدئولوژيک ماست؛ اين تحليل خوبي است! او مي فهمد که ريشه هاي اقتصاد در لايه هاي عميق تر جامعه است. فيلسوفان توسعه هم بخوبي مي فهمند و با صداي بلند مي گويند که توسعه، انتقال تکنولوژي و دانش نيست بلکه اصل توسعه، تغيير بافت انساني است؛ به بيان ديگر توسعه به معني تحول اخلاقي، فکري، اعتقادي و در يک کلام تحول ايدئولوژيک در انسان است.

رويکرد انقلاب اسلامي معتقد است که انسان کاملاً ايدئولوژيک است؛ بنابراين يک جامعه اسلامي بدنبال اين است که مبتني بر ايدئولوژي اسلام، علم اقتصادي متمايز طراحي کند؛ به عبارتي هم آسيب شناسي آن و هم راه حل هاي آن متفاوت خواهند بود.

امروزه در حوزه اقتصاد يک بحران اصلي وجود دارد که آن هم بحران مصرف است؛ مانند مصرف محصولات خارجي. ريشه اين بحران در اخلاق و فرهنگ است؛ ولايت باطل ابتدا در فرايند نياز و ارضاء تولي ايجاد مي کند؛ وقتي در جامعه اي فرهنگ، ايدئولوژي و در حقيقت جريان ولايت باطل پذيرفته شود، اين ولايت آرام آرام در افراد اخلاق ايجاد مي کند؛ اخلاق يعني نظام نيازمندي؛ سپس متناسب با نظام نيازمندي، فرايند ارضا شکل مي گيرد. يعني فرآيند نياز و ارضا و چرخه اقتصاد، معطوف به نظام نيازمندي و اخلاق است و اخلاق معطوف به نظام ولايت؛ اين همان جنگ عقل و جهلي است که عرض شد؛ بنابراين روح اقتصاد مادي و توسعه غربي و مادي چيزي جز حسد، حرص و ... نيست؛ مانند سوخت فسيلي که دستگاه مکانيکي را به حرکت در مي آورد، انگيز،ه انرژي و موتور محرک توسعه مادي نيز حرص به دنياست؛ اين همان اخلاق مادي است. معني ايدئولوژيک بودن نيز همين است؛ بنابراين براي تغيير الگوي مصرف حتماً بايد الگوي اخلاق، فرهنگ اخلاق اقتصادي و نظام نيازمندي هاي جامعه را تغيير داد؛ پيش از اين نيز بايد نظام تولي و ولايت را تغيير داد، به سخن ديگر محيط ولايت، محيط توليد اخلاق و نياز است و بدنبال آن، فرايند ارضا شکل مي گيرد که دانش و تکنولوژي است؛ اين يک لايه است.

بنابراين دستگاه اقتصاد سرمايه داري يک دستگاه ولايت باطل است و اگر کسي به اين اقتصاد متولي شود، به ولات جور متولي شده است؛ از آنجا که اين اقتصاد يک اقتصاد سرمايه محور است، توسعه آن نيز به توسعه سرمايه ختم مي شود؛ حاصل توسعه سرمايه نيز چيزي جز انحلال هويّت انسان در توسعه سرمايه نيست. رشد سرمايه به توسعه سرمايه تبديل مي شود؛ توسعه سرمايه نيز همه هويت انسان حتي عواطف انساني را مانند انرژي هاي مادي و سوخت هاي فسيلي در راه توسعه مصرف مي کند؛ يعني در اقتصاد مدرن، کرامت انسان معطوف به توسعه سرمايه است، به همين دليل نظام سرمايه داري يک نظام تمرکزي است و تأمين سود سرمايه و اصالت سود سرمايه به يک نظام تمرکزي منتهي مي شود؛ براي مثال در بانک به جاي اينکه پول از ثروتمندان جذب شده و به فقيران وام داده شود، طي يک مکانيزم در اختيار ثروتمندان قرار مي گيرد، چرا که در اين اقتصاد، سرمایه و سود سرمايه، اصل است.

صرفه جويي در مقياس توليد، ناظر به رشد سرمايه است لذا عنايت بکنيد رشد سرمايه به توسعه سرمايه داري تبديل شده و توسعه سرمايه داري يعني تغيير همه شئون حيات حتي اخلاق انسان بر محور رشد سرمايه. پس کاملاً واضح است که اين اقتصاد (اقتصاد سرمايه داري) به هيچ وجه اقتصاد مقاومتي ـ به اين معني که به ما قدرت مقاومت در حوزه ايدئولوژي اسلام را بدهد ـ نيست؛ بي ترديد اگر اين اقتصاد جاري شود، قدم دوم آن، اصلاحات بنيادي و قدم بعدي آن انحلال هويت جامعه است؛ فرايندي که غرب در بسياري از کشورها اعمال کرد؛ بنابراين سوبسيد دادن از سياست به اقتصاد به اين معني است که از انقلاب به نفع اقتصاد سرمايه داري صرف نظر کنيم. دکتر حسين عظيمي طي همايشي در سال 1372 مي گفت: مشکل توسعه در کشور ما مشکل عدم ثبات [سياسي] است؛ در طول 64 سال گذشته هشت انقلاب در ايران رخ داده که آخرين آن هم انقلاب اسلامي است؛ از نظر او اگر رسيدن به توسعه اقتصادي نيازمند ثبات سياسي است؛ ثبات برابر است با اعراض از انقلاب اسلامي. او به درستي مي دانست که انقلاب اسلامي به هيچ وجه با توسعه سرمايه داري سازگار نيست.

يکي از چالش هاي مهم در مسير توسعه سرمايه داري در جهان و در داخل کشور، ايدئولوژي انقلابي جامعه ايران است؛ امکان ندارد که بتوان براساس ايدئولوژي اسلامي به اقتصاد سرمايه داري روي آورد؛ يکي از اين دو را بايد کنار گذاشت. اگر فرايند اقتصاد، فرايند مدرنيزاسيون فعلي باشد بي ترديد بايد به دنبال آن ساختار فرهنگي و سياسي جامعه را هم تغيير داد و نهادهاي غير دموکراتيک (از جمله اصل ولايت فقيه) را حذف کرد! همان که به تازگي پيشنهاد آن را به آرامي مطرح مي کنند و تغيير در سه جا را نشانه گرفته اند. اين آغاز عرفي سازي و دموکراتيزاسيون در نظام سياسي است؛ اين يک مجموعه به هم پيوسته اي است و نبايد خيال کرد مي توان اقتصاد سرمايه داري را اجرا کرد و رنگ اسلامي به آن داد. مرحوم مجتهد ميرزا صادق تبريزي ـ که جمعي از اهالي طالقان مقلد او هستند ـ ابتدا طرف دار مشروطه بوده و بعد مخالف آن شده است؛ ايشان يک جمله لطيفي دارند و مي گويند: اسلامي کردن مشروطه مانند اين است که کسي بخوهد يک حرام زاده ناپاک را با پوشاندن عمامه سبز، سيد و از نسل پيامبر(ص) کند، اين زاده اصلاً نسل ندارد! اسلامي کردن نظام سرمايه داري و دموکراسي مانند سيدکردن همان زاده ناپاک است؛ چيزي را که در دامن شيطان متولد شده نمي توان با رنگ و لعاب اسلامي، اسلامي کرد. کساني که مي خواهند ژاپن اسلامي ايجاد کنند بايد بدانند ژاپن به هيچ وجه اسلامي نمي شود؛ يا بايد اسلام را کنار گذاشت، يا الگوي معيشتي اسلام را. ايجاد ژاپن اسلامي يک پارادکس است. همه اختلاف هم در همين نکته است که آيا اقتصاد ايدئولوژيک است يا نيست؛ اگر ايدئولوژيک است، اقتصاد مقاومتي معنا دارد و اگر ايدئولوژيک نيست، اقتصاد مقاومتي هم بي معناست و ما هم بايد به اردوگاه جهاني ملحق شده و به قمري از اقمار آمريکا تبديل شويم؛ پس اگر مي خواهيم به اردوگاه جهاني بپيونديم بهتر است با کدخدا ببنديم، نه با کشورهاي خرده پا همراه شویم!

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 21

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 437

(3) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 849

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏99، ص: 118