نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

شهادت امام سجاد در حسینیه حق شناس/ راه های رسیدن به قرب الهی/ همراهی در بلای سیدالشهداء به وسیله اشک

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 24 مهر ماه 96 است که در حسینیه آیت الله حق شناس رحمۀ الله علیه به مناسبت شهادت امام زین العابدین علیه السلام ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ ما باید در این دنیا تلاش کنیم تا راهی را به سوی حضرت حق پیدا کنیم. از جمله این راه ها این است که فقرمان را به حضرت حق درک کنیم، معجب نشویم و به خدا شرک نورزیم. راه رسیدن به این ها یا مناسک و آداب دین است و یا سیر با امام که البته سیر با امام راه اصلی است، چرا که اگر با امام همراهی نکنیم دستگاه شیطان به راحتی ما را گرفتار عجب و شرک کرده و از دین خارج می کند. نزدیکترین راه همراهی با امام هم سیر با بلای ایشان است. گریه بر بلای سیدالشهدا راهی است که امام سجاد علیه السلام به ما یاد داده اند، این گریه با همه گریه ها فرق دارد و حتی گناهان بزرگ ما را برطرف می کند.

توجه به نیازمند بودن انسان

أعوذ بالله من الشياطين الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنۀ الله علي اعدائهم أجمعين. وقوف ما در دنیا هر چه قدر هم طولانی باشد نسبت به آن راهی که در پیش داریم واقعاً وقوف کوتاهی است و ما باید در این فرصت کوتاه دنیا تلاش کنیم که به حضرت حق راهی پیدا کنیم و خودمان را به مقصد برسانیم. برای این حرکت و رسیدن و نزدیک شدن به سمت خدای متعال راه هایی بیان شده است که در کلمات نورانی حضرت حق و بیانات معصومین توضیح داده شده است، من چند نمونه را اشاره می  کنم.

یکی از راه هایی که ما را به مقصد می  رساند این است که، فقرها و نیازها و اضطرارهای خودمان را به حضرت حق درک کنیم، این یک راه است و اگر کسی از این راه واقعاً خوب طی مسیر کرد همه احوالش، احوال بندگی خدای متعال خواهد شد. چنین کسی در همه  حالات مشغول به حضرت حق و متذکر به حضرت خواهد بود و غفلت از او برداشته می  شود.

 این راه چند مقدمه دارد؛ مقدمه اول این است که انسان از نیازهای خودش غفلت نکند. ما موجود نیازمندی هستیم و همه وجودمان نیاز است. ما حتی یک لحظه هم قائم به خود نیستیم و این خیلی واضح است؛ غذا نخوریم گرسنه می  شویم، نیاشامیم تشنه می  شویم، و این نیاز ها یکی، دو تا و ده تا نیستند. انسان از نیازهای خودش نباید غفلت بکند که اگر غفلت کرد، در او حالت توهم غنا و استغنا ایجاد می  شود، بعداً هم در انسان طغیان ایجاد می کند «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى  * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى »(علق/6-7) وقتی آدم توهم غنا و بی  نیازی می کند طغیان می کند.
پس اولین قدم این است که انسان غفلت از نیازهای خودش نکند و متوجه باشد که محتاج است.

ما موجود فقیری هستیم، طفل بودیم همین طور بودیم، قبلش همین طور بودیم، الان هم همین طور هستیم، بعدا هم همین طوری خواهیم بودیم، این توهم است که ما الان خیال  کنیم سر پای خودمان هستیم. به همان اندازه که در دوران طفولیت محتاج بودیم الآن هم محتاجیم و اگر بیشتر نشده باشد کمتر نشده است. چون نعمت  های خدای متعال به ما اضافه شده است پس فقرها و اضطرارهای ما هم بیشتر شده است. یکی از کارهایی که شیطان می کند غفلت است، او در ما توهم غنا ایجاد می کند و فقرها و اضطرارهای ما را از یادمان می برد.

گرفتار عجب نشدن

حال اگر آدم نیازهای خودش را شناخت، دومین مانعی که سر راهش وجود دارد، عجب است. انسان احساس کند خوب خودم می  توانم گلیم خودم را از آب بکشم، تشنه  ام می  شود آب می  خورم، نیازمند هستم سعی می کنم گنج  های زمین را به دست بیاورم تا نیاز خودم را برطرف بکنم، خودم کسب علم می کنم، خودم برنامه  ریزی می کنم، این نگاه قارونی است. انسان باید از امکاناتی که خدای متعال به او داده است به اندازه نیازش بردارد و در راه خدا خرج کند تا برای خودش حفظ شود و از دست نرود، چون نعمت را وقتی در راه خدا نمی  دهند نعمت از دست می  رود. تنها راه بقای نعمت  ها این است که ما آن ها را به خدای متعال برگردانیم. وقتی نعمت را به خدای متعال برنمی  گردانیم نعمت ضایع می  شود.

می گوید: من خودم کسب دانش کردم و راه به دست آوردن ثروت را پیدا کردم، چرا در راه خدا بدهم؟! اینکه آدم خیال کند خودش می  تواند گلیم خودش را از آب بکشد و بار خودش را بردارد، مانع دوم ما است. آدم نیاز های خودش را می  بیند ولی آن ها را به خودش ارجاع می  دهد، این در انسان حالت عجب ایجاد می کند. حتی اگر انسان عبادت هم کند با این حال عبادتش ممکن است او را از خدا دور بکند. انسان خیال کند من هستم که عبادت می  کنم، من هستم که زحمت می  کشم، من نافله شب می  خوانم، من چهل سال است که زیارت عاشورا می  خوانم، من چهل سال است ختم قرآنم تعطیل نشده است، من چهل سال است مجاهده و انفاق می  کنم، اگر انسان این طوری شد عبادت  هایش فاسد می  شود.

در دعای مکارم الاخلاق امام سجاد علیه السلام که جزء سرمایه  هایی است که حضرت برای ما گذاشته  اند آمده است که «وَ عَبِّدْنِي لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِي بِالْعُجْب»  خدایا من را عبد خودت قرار بده و عبادت من را به عجب فاسد نکن. پس دومین آفت برای اینکه ما اضطرارهای خودمان را بفهمیم عجب انسان است. انسان اگر معجب شد هیچ وقت نمی  فهمد که محتاج است.

این روایت را ملاحظه بفرمایید البته سندش شاید خیلی دقیق نباشد ولی محروم فیض در صافی نقل کرده  اند. جناب ایوب وقتی کار برایش سخت شد و به یک جایی رسید که عده  ای از آن  هایی که به ایشان ایمان آورده بودند مورد وسوسه  شیطان قرار گرفتند و آمدند و به حضرت گفتند: نکند شما اصلاً پیغمبر نیستید و از اول به ما دروغ گفتید؟! پیغمبر و این همه ابتلا؟! همه آزادند و شما یکی گرفتار! ایشان بهشان خیلی سخت گذشت که نبوتش مورد تهدید قرار گرفت. در روایت است که به خدا عرضه داشت که یک دادگاهی باشد تا من با تو احتجاج کنم و بفهمم چه کاری کرده ام؟! من هیچ وقت حاجتی را رد نکردم، هیچ وقت سفره تنها نینداختم، مالم جمع المال با بندگان تو بوده است، در بندگی تو کوتاهی نکردم، اگر دو کار بوده است من سخت  ترین را در بندگی تو انتخاب کردم، مگر من چه کاری کردم که مبتلای به این امر شده  ام؟! نبوتم و همه تلاش هایم مورد تهدید قرار گرفته است!

چون نبوت وقتی مورد تهدید  قرار بگیرد مردم بی  دین می  شوند، پیغمبر قرار بود مردم را دیندار کند حالا یک طوری ما را مبتلا کرده است که مردم دارند برمی  گردند و بی  دین می  شوند. ملکی آمد در ابری حالا شروع کرد احتجاج کردن و دادگاهی را تشکیل داد، بعد حضرت ایوب شروع کرد به تکرار کردن که من در بندگی تو کم نگذاشتم، من در خدمت به بندگانت کم نگذاشتم، این ابتلا برای چیست؟! بعد آن ملک از او پرسید: ایوب شما این کارها را کرده  اید؟! ایوب با شنیدن این حرف گِل به دهان خودش زد، چون اگر یک لحظه خدا انسان را رها کند آدم کاری نمی  تواند بکند و لو ایوب باشد، اوست که توفیق می  دهد.

بنابراین قدم دوم این است که انسان بعد از دیدن نیازهای خودش معجب نشود و خیال نکند می  تواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، این طور نیست، برای این که این امکانات دیروز نبوده است فردا هم نخواهد بود، نه آن روزی که آمدیم داشتیم و نه روزی که می  رویم، این وسط هم برای ما نیست. انسان اگر دو شب خوابش نبرد، بیمار می  شود، آب گیرش نیاید بیچاره می  شود، آب را خورد دفع نشد بیچاره می  شود.

هارون الرشید به ابر می  گفت: تو ببار هر کجا بباری آنجا مُلک من است! اینقدر که حکومتش وسیع بود. شخصی به او گفت: هارون الرشید، اگر وسط بیابان گیر کنی و واقعاً از تشنگی در حال مردن باشی بعد یک کسی یک لیوان آب به تو بدهد، چقدر آن ظرف آب را می  خری؟ گفت: نصف حکومت! گفت: حالا اگر خوردی اما دفع نشد و کارت به اضطرار رسید، چقدر می  دهی تا درمانت کند؟ گفت: نصف دیگرش را! عنایت می  کنید، ما این طوری هستیم، آب نخوریم گرفتاریم، آب بخوریم هم گرفتاریم.

در یک روایت عجیبی در کتاب علل الشرائع مرحوم صدوق نقل  از وجود مقدس حضرت موسی بن جعفر ارواحنا الفداه سؤال شد که یابن رسول الله، شما فرمودید که ما قبل از اینکه بیاییم در دنیا، در عالم ارواح روحمان خلق شده بوده است، در عالمی که این اشکالات و این گرفتاریها درش وجود نداشت. خدای متعال برای چه چیز ما را از آنجا به این دنیا آورد و گرفتارمان کرد؟ این سیر برای چه بود؟ از عالم پایین ما را ببرند عالم بالا معنا دارد اما از عالم بالا برای چه چیز ما را به عالم پایین آوردند و گرفتار این همه ابتلا کردند که احدی هم نیست که مبتلا نباشد. «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»(1)، هر کسی خیال کند که در دنیا مبتلا نباشد این هوس بی خود است، چون اصلا دنیا را برای این درست کرده  اند.

حضرت فرمودند: شما اگر آنجا می  ماندید این نیازهایتان را نمی  فهمیدید، اگر شما را نمی  آوردند که نیازمندتان کنند به آب، خورشید، ماه، دوست، رفیق، همسر، فرزند و کیف و کفش و کلاه، شما معجب می  شدید و خیال می  کردید خبری است! شما را آورده  اند که بفهمید محتاج هستید. به همه اینها محتاج بشوید، به یک لقمه نان، به رفیق و به همسر به نانوا به پزشک به مهندس تا بفهمید محتاج هستید.

مشرک نشدن انسان

قدم سوم این است که انسان اگر می  خواهد به اضطرار نسبت به حضرت حق برسد، بعد از اینکه فقرهای خودش را درک کرد و غفلت نکرد، معجب هم نشد، باید مشرک هم نشود. یعنی احساس نکند زمین من را نگه می  دارد، خورشید به من نور و حرارت می  دهد، ماه در شب تاریک من را هدایت می کند، زمین برای من می  رویاند یا ابر بر من می  بارد، اینها شرک است. این ها با ما کاری ندارند، ابر و خورشید و ماه و زمین و آسمان نه کاری ازشان می  آید و نه بر فرض اگر کاری ازشان بیاید کاری برای ما انجام می  دهند.

بله، خورشید به ما نور می  دهد اما فرمان خدا است، اعضای ما برای ما کار می  کنند اما روزی که خدا فرمان ندهد دیگر برای ما کار نمی  کنند، و حتی در قیامت علیهمان شهادت می دهند؛ بعد هم به انسان می گویند: تو از اول کاریه  ای نبودی! آن خدایی که به من گفته  بود اطاعت کن، الان می  گوید علیه او شهادت بده! فکر نکن که من برای تو کار می  کردم، من هیچ وقت تحت فرمان تو نبودم، من ملک خدا بودم و او فرموده بوده اطاعت کن، من هم اطاعت کردم و حالا می  گوید شهادت بده، شهادت می  دهم! پس انسان نباید مشرک باشد و خیال کند زمین ما را نگه می  دارد، خیر، این زمین از آب دریا شُل  تر است و آدم را فرو می  برد.

رسیدن به اضطرار

قرآن می  فرماید: وقتی ما آنها را در کشتی می  نشاندیم، کشتی می  شکند و دریا طوفانی می  شود، پس دستشان از همه جا کوتاه می  شود آن وقت است که واقعاً خدا را صدا می  زنند «دَعَوُا اللَّهَ  مُخْلِصِينَ  لَه»(عنکبوت/65) .
حقیقت همین است انسان اگر به این جا رسید، به معرفت الله می  رسد. این غفلت  ها، عجب  ها و شرک  ها است که نمی  گذارد فقر خودت را به خدا بفهمی. آنجایی که همه اسباب از کار بیافتد و خودت هم کاری ازت ساخته نباشد، آن وقت است که نه معجبی، نه مشرک و نه غافل؛ داری در آب فرو می  روی و می   فهمی باید یک کسی تو را نگه دارد، نه می  توانی غفلت کنی، نه می  توانی به خودت تکیه کنی و نه می  توانی به اسباب تکیه کنی، آنجاست که انسان خدای متعال را پیدا می کند. پس پیدا است موانع ما همین  ها هستند.

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ  مُخْلِصِينَ  لَهُ  الدِّينَ»، اینجاست که واقعاً و حقیقتاً در دین خالص می  شوند و می گویند: خدایا! کار دست تو است و از غیر تو کاری بر نمی  آید، «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» ، اما همین که دستانش را می گیریم و در خشکی  می آوریم یادشان می  رود! خیال می کند زمین سفت است، لذا خدای متعال تهدید می کند و می  فرماید: نمی  ترسید زمین شما را فرو ببرد همان طور که آب می خواست فرو ببرد؟ «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَر»(اسراء/68). آیا شما از این امنیت دارید که خدای متعال در خشکی شما را فرو ببرد؟! خشکی هم از جانب اوست و اگر رها کند شما را می  بلعد! «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»(فاطر/41)، خدای متعال این  ها را نگه داشته و الا این  ها هم از دست رفتنی است. زمین و آسمان خودشان را نمی  توانند نگه دارند، چگونه شما را پشت خود نگه می  دارند؟!

بنابراین اگر این قدم سوم برداشته شد انسان به اضطرار می  رسد و حالت او دائماً حالت انسانی است که دارد غرق می شود. چنین کسی هم اضطرار خودش را می  فهمد، هم تکیه  گاهش را پیدا کرده است و به امنیت محض می  رسد. البته این سیر همراه با خوف است، چون اگر تکیه  گاه  های انسان بخواهد بشکند، او اول خائف می  شود. لذا گاهی خدای متعال این کار را سر ما می  آورد برای اینکه شرکمان را از بین ببرد. او تکیه  گاههای ما را ویران می کند، فرشهایمان را از زیر پا می  کشد، پشتی  ها را از پشتمان بر می  دارد تا اضطرار خود را بفهمیم.
 خداوند به گونه ای مریضت می کند که همه جوابت  کنند، پیرت می کند طوری که قدم از قدم نمی  توانی برداری، تا اگر کسی در جوانی به خدا نرسید در پیری او را پیدا کند. «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ »(یس/68)، چشم می  رود، گوش می  رود فقط برای اینکه آدم دوباره اضطرار خودش را بفهمد.

یکی از مهم ترین این مواقع، موقع مرگ است؛ همه تکیه  گاهت را یکجا ازت می  گیرند که انسان خدا را بتواند پیدا کند. آدم را در عالم برزخ می  برد و تنهایی خودش را نشانش می دهد، بعد در قیامت از قبر بیرونت می  آورد، می  فهمی که همه دارند فرار می  کنند و خودت هستی و خدای خودت؛ این  ها را خدا انجام می  دهد که ما موحد بشویم.

دعای ابوحمزه دعایی است که اگر کسی اهل سیر با آن شد، آدم را می  برد در سحر ماه رمضان و سیر می  دهد، بعد سر از قیامت در می  آوری و قیامت را نشانت می دهد، بعد هم موحدت می کند و برمی  گرداند. به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام «وَ حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا»(2)، قیامت وعده  هایش را برای شما محقق کرده است، او همه  اضطرارهای خودش را می  بیند، نه فقط اضطرار در دنیا بلکه اضطرار برزخ و قیامت را هم نشانش می  دهند. لذا در دعای ابوحمزه بعد از این سیری که همه شما با آن مأنوس هستید که «أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ أَبْكِي لِخُرُوجِي مِنْ قَبْرِي عُرْيَاناً» آنجا تعبیری است که «فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا نَقَّيْتَ مِنَ الشِّرْكِ قَلْبِي» خدایا تو را شکر می کنم که شرک را از دل من بیرون بردی. حالا اگر ما این را در دنیا سیر نکردیم ما را می  برند و سیرمان می  دهند که تکیه  گاههایمان شکسته بشود.

یک موقعی است آدم این سیر را می کند و می  رود در عالم برزخ، اما از عبارت حضرت استفاده می  شود که بعضی وقت  ها در برزخ هم برای خودش یک شرکی را دست و پا می کند «وَ ارْحَمْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ الْجَدِيدِ غُرْبَتِي حَتَّى لَا أَسْتَأْنِسَ بِغَيْرِك»،  خدایا من را  در قبر برده ای حالا یک محبتی به من کن که آنجا با کسی مأنوس نشوم. اینجا که رفقای من به دردم نخوردن و همه من را رها کردند، کاری کن که آنجا باز از این رفقای ناپایدار دست و پا نکنم و فقط با خودت مأنوس بشوم. گویا اگر آنجا هم خدا آدم را مورد لطف قرار ندهد، او دوباره در عالم برزخ هم برای خودش مأنوس درست می کند.

پس ببینید اگر کسی این سه قدم را بردارد و واقعاً فقر خودش را ببیند و به اضطرار برسد، از طریق فقرهای خودش به خدای متعال میرسد. این آدم غذا می  خورد می  گوید الحمد الله، گرسنه می  شود می  گوید یا الله، خسته  می  شود می  گوید یا الله، سرش را می  گذارد روی بالش می  گوید الحمد الله، همه کارش همین است «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِكَ».

بنابراین نیازهای ما مزاحم ما نیستند بلکه مرکب  های ما هستند برای اینکه ما به خدای غنی برسیم. اگر ما محتاج نبودیم دیگر چه احتیاجی به خدا داشتیم؟! اصلاً نیازهای ما طریق ارتباط ما با خدای متعال هستند، این نیازها نردبان ما هستند؛ خوردن مزاحم نیست، خوابیدن مزاحم نیست ولی غفلت و عجب و شرک و اینها مزاحم هستند. حالا اگر شرک آدم برداشته شود دیگر همه کارش برای خدا است، و حتی خواب و خوراکش هم عبادت است.
فرمود اگر تشنه شوید و آبی را که می  خواهید بخورید اولش بسم الله بگویید و از او کمک بگیرید، بعد آن را سه جرعه کنید و سه الحمد الله بگویید، بهشتی می  شوید! پس می  شود آدم با یک لیوان آب خوردن بهشتی بشود، می  شود هم همه این فقرهای انسان مزاحم آدم بشوند و غافل و معجب و مشرک کنند و زمین  گیر شوی.

دو راه رسیدن به اضطرار و رهایی از عجب و شرک

اگر آدم خواست سمت خدا برود؛ آداب و مناسکی دارد، اگر از دست او می  گیری آدابی هم دارد. اگر از دست زمین و آسمان و خورشید می  گیری هر طوری که می  گیری حلال و حرامش را رها کن ولی اگر از دست خدا می  گیری آداب دارد و نمی  شود از هر راهی بروی. مناسک دین، مناسک زندگی کردن با خدا است. اگر نمی  خواهی با خدا زندگی کنی، و می خواهی با بت  ها و زمین و آسمان و نفس خودت زندگی را بگذرانی، بدان که آداب آنان آداب شیطانی است، اما دین آداب بندگی و با خدا بودن را به ما یاد می دهد؛ این یک راه است.

راه دومی هم هست که در روایات ما خیلی روی آن تأکید شده است و آن این است که آدم اگر بخواهد به خدا برسد، عبد بشود و مقام بندگی را درک بکند که خیلی مقام فوق  العاده  ای است، باید به طراط مستقیم برسد.
عبد شدن خیلی مقام فوق العاده ای است و خداوند هنگامی که می خواهد سیر وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را توضیح بدهد می فرماید: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى  بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى »(اسراء/1). «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»(یس/60-61)، پس راه دوم این است که انسان خودش را به صراط مستقیم برساند که در روایات این راه، صراط معرفت و عبودیت است «هُوَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل »(3).

 کسی که پا در این وادی گذاشت عارف بالله می  شود و هر قدمی که برمی  دارد نورانی  تر، معرفت، تواضع، خشوع و بندگی  اش بیشتر می  شود؛ این طریق عبودیت و طریق معرفت است. در بعضی روایات دارد که صراط مستقیم صراط محبت است «يَقُولُ أَرْشِدْنَا إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ أَيْ أَرْشِدْنَا لِلُزُومِ الطَّرِيقِ الْمُؤَدِّي إِلَى مَحَبَّتِكَ»(4) خدایا، ما را ملازم طریق محبت خودت قرار بده تا پایمان را از وادی محبت بیرون نگذاریم و خلاف محبت تو عمل نکنیم. صراط مستقیم یعنی محبین ملتزم به لوازم بندگی  و ملتزم به محبت و خشوع هستند. پس قدم دوم، حرکت از راه دوم در صراط مستقیم است.

معنای صراط مستقیم

صراط مستقیم چیست؟ آیا صراط مستقیم نماز و روزه است؟ اینها اعمال خوبی  اند ولی صراط مستقیم نیستند، زکات و جهاد و حج اعمال خوبی هستند ولی صراط مستقیم نیستند. آن راهی که باید در آن سیر کنیم و مقامات را پشت سر بگذاریم تا به قرب خدای متعال و خشوع و تواضع برسیم، فقر خود را ببینیم، اضطرارمان را درک کنیم، قدم به قدم اضطرارهای جدید برایمان مشهود بشود و محدود به عالم ظاهر نباشیم، صراط مستقیم است.

حالا صراط مستقیم چیست؟ فرمود: «هُوَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل »، این صراط معرفت که باید در آن سیر کنید از دنیا شروع می  شود ولی الی الابد است، «وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ» کسی که در دنیا در صراط بود در آخرت هم سیرش ادامه پیدا می کند و هر لحظه معرفتش اضافه می  شود. در آخرت یک معارفی است که در دنیا نمی  شود به دست آورد و لو سلمان باشی، علت اینکه ما را می  برند هم همین است چون نمی  شود در دنیا به آن برسی.

لذا دنیا می  شود معبر، حالا آن صراطی که در آخرت است و از دنیا باید واردش بشوی چیست؟ گفت: «وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِي فِي الدُّنْيَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَة» صراط امام است و راه رسیدن به خدا راه رسیدن به امام است. اگر به امام رسیدی به خدا رسیدی «مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا»، «هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ» کسی که به دامن شما چنگ زد به مقصد رسیده و هدایت شده است.

پس راه دوم این است که انسان به امام برسد، اگر به امام رسید به خدای متعال می  رسد و تا به امام نرسیده در تاریکی است. آدم در تاریکی به هر طرف نگاه  کند تاریکی می  بیند، به خودش نگاه می کند درون خودش را می  بیند، نفسش را می  بیند، به بیرون نگاه می کند ماه و زمین و آسمان و خورشید را می بینید، و خدا را گم می کند! دنبال خدا می  گردد و می  گوید حالا خدا کجاست؟ اما خودش را پیدا می کند و خدا را گم می کند
به او می  گویند: خدا کجاست؟ می  گوید: نمی  دانم کجاست! این که آسمان است، این هم که زمین است، من هم که هستم! این آدم در تاریکی است، آدم در ظلمت همه چیزش حجاب است اما همین که چراغ روشن شد می  بیند نه من هستم، نه زمین و نه خورشید، همه آیات الله است، هر چه هست خداست، او غنی است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»(فاطر/15).

تا به امام نرسی همه  عالم حجاب است، خودت حجابی، بیرون هم حجاب است، اما همین که به امام رسیدی چراغ روشن می شود. «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ»(5) امام آن خورشیدی است که طلوع کرده و همه کائنات و عوالم خلقت را روشن کرده است ولی تا به امام نرسیدی در تاریکی هستی. «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ»(6) اگر به امام برسی از درون روشن می  شوی از بیرون هم روشن می  شوی، و به هر طرف که نگاه می کنی جز خدا نمی  بینی. «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق »(فصلت/53) برایشان واضح می  شود که حق فقط خداست.

حال اگر این سیر با امام ادامه پیدا بکند انسان را از عالم ملک به عالم ملکوت و بالاتر می برند، و هر کجا می  رود می  بیند هر چه هست او است، تا برسد به آنجا که در اعظم آیاتش خدا را ببیند که این مقام حقیقی توحید است. «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل »(7) موحد حقیقی آن است که به سرچشمه  خورشید که حقیقت نورانیت امام است برسد، این حقیقت معرفت است، اگر هم به امام نرسیدی بقیه  اش بازی است. حالا بنشینند و فکر کنند، آخرش هم به این جا می رسند که یک انفجاری بوده و عالم از آنجا شروع شده است! نشستند و فکر کردند آخرش به این جا رسیدند که این پیغمبر یک ساحر است! طیب الله انفاسکم، فکر نمی  کردید به کجا می رسیدید؟! انسان اگر به امام نرسید فکر کردن کاری را حل نمی  کند.

عرضم این بود که یک راه رسیدن به صراط مستقیم، این است که انسان خودش را به امام برساند و با او سیر کند. خدای متعال امام را فرستاده، پس خودت را به ایشان برسان و با او سیر کن. اگر با امام رفتی همین که به امام رسیدی وارد وادی نور هستی، هر قدم که تو را می  برد آیات برایت روشن می  شود، همه عالم با تو حرف می  زنند، عالم می  شود کتاب، طلوع خورشید، غروب خورشید بهار، پاییز، بارش باران، رویش گیاهان، بیماری و سلامتی همه با تو حرف می  زنند و دائماً از خدا با تو می  گویند؛ پس بیمار که شدی می  گویی الحمدالله، سالم  شدی می  گویی الحمد الله، فقط خدا را می  بینی و کاری با کائنات نداری، همه گم می  شوند.

همه اینهایی که قبلاً مزاحم بودند همراه می  شوند و تو را سیر می  دهند، با تو حرف می  زنند و هم زبانت می  شوند. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً»(اسراء/44)، فقیه می  شود و آن وقت است که زبان زمین و آسمان را می  فهمد، زمین و آسمان تسبیح می  گویند هم داستان با هم می  شوند «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ»(انبیا/79) و به یک جایی می  رسند که برعکس کائنات به او تسبیح می  گویند این البته برای معصوم است.

رسیدن به امام، تنها راه درک اضطرار

حال سؤال این است که کدام یک از این دو راه اصل است؟ ما از طریق فقرها حرکت کنیم یا از طریق امام. حقیقت این است که دومی اصل است نسبت به اولی. اگر کسی به امام نرسید یا مشرک می  شود یا معجب یا غافل. کسی که از امام جدا شد وارد دستگاه شیطان می شود و این دستگاه، دستگاه ایجاد عجب، و شرک است و دائم برایت غفلت درست می کند و بت می  سازد.

آنهایی که به امام نرسیدن هیچ وقت اضطرارهای خودشان را درک نمی  کنند، آنهایی هم که به امام رسیدند دائماً در حال اضطرار و فقر نسبت به خدای متعال هستند. تا به امام نرسی عالم ذکر به امام گشوده نمی  شود. آدم در غفلت است و عالم ذکر وقتی برای انسان گشوده می  شود که به امام برسد، چون امام کلمه  ذکر است. تا به امام نرسیدی به ذکر نرسیدی، امام بیت الذکر است و انسان به امام نرسیده بیرون وادی ذکر است. برای همین است که عرض کردم نماز و روزه و دیگر عبادات، صراط مستقیم نیستند. بدون امام نماز ذکر نیست، و تنها با امام است که نماز حقیقت ذکر است. «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي »(طه/14)، نماز بخوان که به امام برسی، کلمه  ذکر امام است و الا کسی که به امام نرسید که ذاکر خدا نمی  شود. این نماز خواندن ها برای خیلی  ها حجاب بوده است، و باعث شده آن ها معجب، مشرک و طلبکار خدا شوند، به جای اینکه فقیرتر بشوند بخیل  تر و متکبر تر شده اند! نعوذ بالله نمی  خواهم شأن نماز را کم کنم، فرمود: کسی به نماز بی اعتنایی کند به ما بی اعتنایی کرده است. نماز یعنی ما، «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى  عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ إن الصلاة أمير المؤمنين و الأئمة من ولده عليهم السلام » حقیقت صلات امام است، نمازی نماز است که آدم را به امام برساند، روزه  ای روزه است که آدم را به امام برساند؛ انسان اگر به امام نرسید فکرش هم هیچ باری نخواهد داشت.

ویژگی های اولو الالباب

اولو الالباب از فکرشان بهره می  برند چرا که به امام رسیده اند. قرآن فرمود: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب »(زمر/9)، آیا آن کسی که خدا به او علم داده با آن کسی که در جهل است یکی هستند؟! آیا اگر دنبال عالم و جاهل بروید یکی است؟! آن خودش راه را بلد نیست، آیا راه بلد و راه نابلد یکی هستند؟! کسی که راه توحید را می  داند با کسی راه توحید نمی  داند یکی است؟! حضرت فرمود: «نَحْنُ الَّذِينَ نَعْلَمُ وَ عَدُوُّنَا الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ وَ شِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ»(8)، الذین یعلمون ما هستیم، لا یعلمون دشمن ما هستند و اولو الالباب شیعیان ما هستند، اینها فرق بین ما و بقیه را می  فهمند؛ دیگران تا به امام نرسیدن و اولو الالباب نشدند فرق امام و غیر امام را نمی  فهمند. تا هوا تاریک است طلا و بدل یکی است، اما وقتی چراغ روشن شد می  بینید آن طلاست و این یکی بدل!

«أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُم » دنبال هر کدام از صحابی رفتید می  رسید، طیب الله انفاسکم! آدم به دنبال طلحه و زبیر برود به خدا می  رسد؟! آدم دنبال معاویه برود به خدا می  رسد؟! این ها که این حرف ها را می زنند اولو الالباب نیستند و فرق بین حضرت امیر و معاویه را نمی  فهمند! «إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب »،  به امام رسیده  ها هستند که می  فهمند امیرالمؤمنین چه فرقی دارد، سلمان و مقداد و عمار می   فهمند که امیرالمؤمنین غیر معاویه است و الا هر دو نماز خواندند، و حتی بعضی  هایشان مثل زبیر شمشیر زدند!

حال اگر اولو الالباب شدی و به امام رسیدی به ذکر  می  رسی، و همه کائنات برایت آیه می  شوند. «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ»(آل عمران/190)  اگر اولو الالباب شوی زمین و آسمان با تو حرف می  زنند. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى  جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(آل عمران/191)، وقتی به امام رسیدی خوابت هم ذکر است پس آن وقت می  توانی به امامت اقتدا کنی. آمده است که امام سجاد علیه السلام دستش در آب بود و مشغول نگاه کردن به آسمان و عظمت الهی بود تا این که اذان گفتند! تا به امام سجاد نرسی کدام فکر؟! کیهان شناس می  شوی، کیهان شناس که موحد نیست! یک کشاورز ساده است اما آنچنان از آیات الهی مبتهج است ولی یک فیزیکدان، که فلسفه و فیزیک خوانده است هیچ چیز متوجه نیست و همه را ماده می  بیند! باید اولو الالباب بشوی، اولوا الالباب به امام رسیده است. کسی به امام رسید خودش برای خودش آیه می  شود. همه می  روند کنار و او فقر خودش و فقر همه عالم را به خدای متعال می  فهمد.

کسی که با اولیا همراه می  شود موحد می  شود والا موحد شدن که همین  طوری نیست! شیطان کارش همین است که ما را غافل معجب و مشرک  کند. آدم کور به دنیا می  آید کور هم از دنیا می  رود «مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلا»(اسراء/72)  کسی به امام نرسید در دنیا و در آخرت هم همین است. بصیر کسی است به امام رسیده است، کسی به امام نرسد نه بصر دارد و نه بصیر است، هم کور دل است و هم کور ظاهر، هیچ کدام را ندارد. اگر به امام برسید آن وقت می  شوید بصیر، و بصیر که شوید همه  کائنات برایت می  شوند آیات، خودت را نمی  بینی بلکه همه را خدا می  بینی.

همراهی با بلاء امام، طریق سیر الی الله

پس تنها راه رسیدن امام است و راه های دیگر با امام راه می  شوند. آن کسی که می  خواهد با قدم دل برود و یا با شهود و مکاشفه و یا با استدلال برود، اینها همه زمین  گیر هستند فقط با امام رفتن انسان را می رساند؛ بله، اگر با امام رفتی به استدلال و شهود هم می رسی و عالم برایت آیه می  شود. یک برگ می  افتد و تو با آن خدا را استنباط می  کنی. پس هم اهل شهود می  شوی و هم شهودت را اینقدر بالا می  برند تا به سرچشمه خورشید می  رسانند و حقیقت نورانیت حضرت را به تو نشان می  دهند، این سیر با امام است؛ اگر به امام رسیدی فقر خودت و همه  کائنات را می  فهمی و به اضطرار میرسی. حال چه طور انسان با امام این راه سخت را برود؟ چرا که راه خدا است و این راه خیلی سخت است، رسیدن به پول و دنیا و مقام که نیست تا آسان باشد! چطور امام آدم ها را می  رساند و از کافر سلمان و ابوذر درست می کند؟!

این کار با بلای خودش است، لذا طریق سیر الی الله بلا است. نزدیکترین راه همراهی با امام چیست؟ باید از مناجات ها و از آن حالات توحیدی امام شروع کنیم، نزدیکترین راه این است. پس سیر، سیر با امام است سیر با امام، مدخل راحتش سیر با بلا است؛ یعنی بنشین برای امام حسین علیه السلام سیر گریه کن و نترس، این بابی است که امام سجاد علیه السلام گشوده و اگر نگشوده بود ما اصلاً واردش نمی  شدیم! این حزن عاشورایی که بهترین حزن در سلوک انسان است با حزن  های دیگر قابل مقایسه نیست. باید از این باب وارد شد تا به همه مقامات رسید.

اگر می  خواهید به مقام بسم الله برسید، از همین جا شروع کنید، مدخل این باب امام سجاد است؛ اول حزن با عاشورا در وجود حضرت که خودش مشرف به همه کائنات است ظاهر شده بعد جلوه  هایش در همه کائنات آمده است. همه کائنات اهل بکاء هستند، لذا ما در بکاء بر سیدالشهداء مهمان امام سجاد هستیم. اگر حضرت گریه نمی  کرد ما خیلی که خوب گریه می  کردیم گریه برای گناهان خودمان و برای دوری از خدا می کردیم، اینها گریه خوبی است ولی با گریه بر سیدالشهداء قابل مقایسه نیست. امام رضا علیه السلام فرمودند: «إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ أَوْرَثَتْنَا الْكَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاءِ فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ فَإِنَّ الْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ»(9) گریه بر امام حسین حتی گناهان بزرگ را محو می کند!
 حالا ببینید حضرت سی و پنج سال گریه کردند! این حزن خود حضرت است، و این حزن را احدی جز خدا نمی  فهمد. وقتی به حضرت سجاد این را عرض کردند ایشان فرمودند: جناب یعقوب گفت: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّه»(یوسف/86) ، خدا این حزن را می   فهمد و شما نمی  فهمید و نمی  دانید معنی این حزن را! این حزن شفیع همه کائنات است و از قلب امام تجلی می کند تا به عالم ما میرسد. همه ما با این حزن امام راه می  رویم و این نزدیکترین راه است.

پی نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 348

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 343

(3) معاني الأخبار، النص، ص: 32

(4) معاني الأخبار، النص، ص: 33

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 200

(6) تفسير القمي، ج 2، ص: 371

(7) المناقب (للعلوي) / الكتاب العتيق، ص: 68

(8) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 54

(9) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 128