نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

شهادت امام مجتبی در حسینیه حق شناس/ ائمه هدی علیهم السلام خرانه داران علم الهی/ نقش امام زین العابدین علیه السلام در رشد جامعه مومنین

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 25 مهرماه 97 است که در حسینیه آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از شئونی که برای انبیاء و اولیای الهی و در صدر آنها برای نبی اکرم و اهل بیتشان بیان شده مقام عبودیت است. این بزرگواران به تعبیر قرآن عبادالله اند و همه شئون دیگری که دارند ناشی از مقام بندگی آنهاست. معصومین سرآمد در تقوای الهی و بندگی هستند و هیچ کسی بر آنها در بندگی سبقت نگرفته و نمی تواند هم بگیرد. خداوند به پیامبرش درباره انبیاء و رموز بندگی می فرماید در این کتاب با عظمت این عبد را یاد کن که او چطوری از «اواب» بود، حضرت داوود با همه امکاناتی که به او دادیم، جناب سلیمان با آن ملکی که به او دادیم اواب بود. اواب هم آن کسی است که در متن این نعمت با عظمت می گوید این فضل خداست و من مستحق نبودم. معصومین می فرمایند ما عبادی هستیم که مورد کرامت خدا هستند و هیچ سبقت بر خدا نمی گیرند و طبق امر او عمل می کنند.

سبقت معصومین در مقام عبودیت بر همه مخلوقات

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(انبیا/26-27)، یکی از شئونی که برای انبیاء و اولیای الهی و در صدر آنها برای نبی اکرم و اهل بیتشان بیان شده مقام عبودیت است. این بزرگواران به تعبیر قرآن عبادالله اند و همه شئون دیگری که دارند ناشی از مقام بندگی آنهاست. کسی هم در عبادت و بندگی و عبودیت بر آنها سبقت نمی گیرد. آنها «اهل التقوی» هستند و آن تقوایی که شایسته خدای متعال و شایسته حضرت حق هست فقط در معصومین به ویژه در اهل بیت است.

ذیل این آیه که خدای متعال دستور می دهد «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ »(آل عمران/102)، تقوای الهی داشته باشید و از خدا پروا کنید، حضرت فرمودند: حق تقوا این است که انسان به گونه ای خدا را شکر کند که هیچ کفران نعمتی درش نباشد، پیداست این کار ما نیست. ما کدام نعمت خدا را شکر کردیم؟ اینکه ذکری داشته باشیم که درش غفلت نباشد که کار ما نیست! طاعتی داشته باشیم که هیچ عصیانی درش نباشد که کار ما نیست! حق تقوا یعنی شکر محض، ذکر محض و طاعت محض که هر کدام از اینها مقامی است.

لذا فرمود این کار ما معصومین است و لذا در نقل آمده وقتی این آیه نازل شد آمدند محضر حضرت عرض کردند: آقا ما چطوری به این آیه عمل کنیم؟ «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»  چه تکلیفی است؟ بعد نقل شده که این آیه نازل شد «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم »(تغابن/16)، شما به اندازه استطاعتتان تقوا داشته باشید.

معصومین سرآمد در تقوای الهی هستند، سرآمد در بندگی هستند و هیچ کسی بر آنها در طاعت در بندگی سبقت نگرفته و نمی تواند هم بگیرد «لَا يَسْبِقُكُمْ ثَنَاءُ الْمَلَائِكَةِ فِي الْإِخْلَاصِ وَ الْخُشُوع »(1)، ملائکه دائم در حال تسبیح اند و خسته هم نمی شوند، ولی در ثناء هیچ وقت بر شما سبقت نمی گیرند «لَا يَسْبِقُكُمْ ثَنَاءُ الْمَلَائِكَةِ» ، چون ارزش ثناء به این است «فِي الْإِخْلَاصِ وَ الْخُشُوع»، خشوعی که در این تواضع و حمد و تسبیحشان است و اخلاصی که در مقام بندگی دارند، هیچ وقت بر اخلاص و خشوع شما سبقت نمی گیرد. «وَ لَا يُضَادُّكُمْ ذُو ابْتِهَالٍ وَ خُضُوع »، هیچ مخلوقی که صاحب مقام ابتهال و خضوع در مقابل خدای متعال است هم سنگ شما قرار نمی گیرد.

«أَنَّى وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتِي تَوَلَّى اللَّهُ رِيَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاء»، چطور چنین چیزی ممکن است که کسی بر شما سبقت بگیرد و هم سنگ شما باشد در حالی که متولی قلوب شما خود خدای متعال بوده و آن را با خوف و رجای الهی ریاضت داده؟ «وَ جَعَلَهَا أَوْعِيَةً لِلشُّكْرِ وَ الثَّنَاءِ».

این که «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَن  »(2) یعنی همین دیگر، یعنی با سر انگشت خوف و رجاء الهی این قلب تربیت شده و ظرف شکر و ثناء الهی است. «بَلْ يَتَقَرَّبُ أَهْلُ السَّمَاءِ» نه فقط کسی با شما هم سنگ نمی شود بلکه «اهل السماء» و آنهایی که رفعت پیدا کردند، آنهایی که از زمین جدا و خالی از حب دنیا شدند، «بَلْ يَتَقَرَّبُ أَهْلُ السَّمَاءِ بِحُبِّكُمْ» وقتی به خدای متعال می خواهند نزدیک شوند، از طریق محبت شما نزدیک می شوند.

«وَ تَوَاتُرِ الْبُكَاءِ عَلَى مُصَابِكُم »، سماواتی ها وقتی می خواهند به خدا نزدیک بشوند از طریق بکاء بر مصیبت شماست. شما صاحب بلا هستید و آنها نمی توانند بلاء را بکشند، با آن بلاء نمی توانند متقرب بشوند بلکه آن بلاء برای شماست، تحمل برای شماست، آن خضوع و خشوعی که در بلاء هست از آن شماست و کسی نمی تواند به آن خضوع برسد. چه کسی می تواند حاضر بشود سرش برود بالای نیزه؟! این که کار ملائکه نیست!

این خضوعی که شما در عاشورا می بینید آیا ملک می تواند اینطوری خضوع کند؟! با همه عظمتی که ملائکه دارند و اینکه آدم باید دهانش را آب بکشد تا اسم ملائکه مقرب خدا را ببرد ولی «بَلْ يَتَقَرَّبُ أَهْلُ السَّمَاءِ بِحُبِّكُمْ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ تَوَاتُرِ الْبُكَاءِ عَلَى مُصَابِكُمْ وَ الِاسْتِغْفَارِ لِشِيعَتِكُمْ»، این سه چیز طریق تقرب سماواتی هاست. آن محبت الهی را شما دارید و آنها از طریق حب شما به خدا نزدیک می شوند.

طریق تقرب ملائکه محبت شماست. طریق تقربشان این است که تلاش بکنند که جامعه مومنین شما تطهیر بشوند «وَ الِاسْتِغْفَارِ لِشِيعَتِكُمْ»، استغفار فقط قول که نیست بلکه قول با اقدام است، «وَ تَوَاتُرِ الْبُكَاءِ»  همچنین گریه مستمر در مقابل مصیبت شماست. شما خشوع کردید آنها از طریق توجه به این خشوع شما و بکائی که می کنند به خدا نزدیک می شوند. شأن معصوم اینطوری است و انبیاء الهی به خصوص اهل بیت که سرامدند اصل عبادت را انجام داده اند.

رموز بندگی انبیاء

عبادت انبیاء در قرآن توضیح داده شده و اگر تأمل بفرمایید عبودیت و بندگی آنها در این داستانها هست. اینکه آنها خدا را چطوری عبادت می کردند و عبادت یعنی چه، مقام عبد چه مقامی است، در این داستان ها توضیح داده شده است. در قرآن بخصوص چندین ماجرا را با هم خدای متعال ذکر می کند و به وجود مقدس نبی اکرم می فرماید که «اصْبِرْ عَلى  ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا»(ص/17). پس وقتی فتنه های دشمنان را بیان می کند می فرماید صبر کنید و یاد این عباد ما را بکنید. سه تا از انبیاء را همان جا ذکر کرده به عنوان ابوابین، اولی شان جناب داوود است، بعد سلیمان است و بعد حضرت ایوب، بعد شش تا دیگر از پیامبران را نام می برد حضرت ابراهیم، حضرت یعقوب و اسحاق و... پس قرآن از این شش پیامبر به عنوان عبد یاد می کند و اگر ملاحظه کنید رموز بندگی آنها را در این سوره مبارکه صاد توضیح می دهد.

عبد یعنی چه کسی؟ خداوند داوود، ایوب و سلیمان، این سه نفر را به عنوان عبد معرفی کرده و بعد هم هر سه را به عنوان این که اینها اواب بوده اند توصیف کرده است. یکی در اوج قدرت است مثل جناب سلیمان، «مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي »(ص/35) خدای متعال به او یک سلطنت فوق العاده ای داده به گونه ای که باد و شیاطین مسخر او بودند، ولی در عین حال قرآن می فرماید این عبد است و از اواب است. یکی هم حضرت ایوب است که در متن بلاست، اما ایشان هم عبد است و هم اواب. یعنی هم در این صحنه ها می شود عبد بود و هم در آن صحنه ها.

البته رموز بندگی که خدای متعال برای انبیاء ذکر کرده به خوبی مشخص می کند که عبادت فقط این مناسک نیست. درباره جناب ایوب می فرماید: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب »(ص/44)، ما او را مورد ابتلاء قرار دادیم و هرچه کوره بلا را داغ کردیم صابر بود. او خوب بنده ای است، «إِنَّهُ أَوَّاب » اواب یعنی رجوع کننده، یعنی اگر این صحنه هایی که برای ما پیش می آید ما را ارجاع به حضرت حق بدهد می شویم ابواب، چه خوشی هایمان و چه سختی هایمان.

اواب آن کسی است که هیچ چیز از این صحنه هایی که برای او پیش می آید او را زمین گیر نمی کند و خوار راهش نمی شود بلکه همه اینها زمینه برگشت او و رجوع و توجه او به خدای متعال هست. می دانید به زنبور عسل اواب می گویند دیگر، نکته اش همین است که از کندو که بیرون می آید می آید، وقتی برداشت خودش را از گلستان کرد دوباره برمیگردد و اینطور نیست که گیر بیافتد و اسیر گلستان شود.

ما را در این عالم آوردند و صحنه هایی برای ما پیش می آید که در همه این صحنه ها باید رجوعی به حضرت حق داشته باشیم، چه به ما ملک سلیمان را بدهند چه ما را گرفتار کنند مثل حضرت ایوب. اواب آن کسی است که هیچ صحنه ای مانع رجوع و توجه او به خدای متعال نمی شود. دیده اید قرآن وقتی صابرین را توصیف می کند می فرماید صابر آن کسی است که هنگام بلا به سمت خدا برمی گردد، «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ »(بقره/156) این صابر است و الا اگر کسی برنگردد و نتواند پایداری بکند تا خدا را در متن سختی ها پیدا کند و رجوع کند تا وظیفه خودش را انجام بدهد، این که عبد و صابر نیست.

حالا من این داستان را همینقدر خلاصه می کنم. چون هر کدام از این داستان هایی که قرآن توضیح می دهد احتیاج به گفتگو دارد و عبادش را خدای متعال توضیح می دهد. بعد به پیامبرش می فرماید: در این کتاب با عظمت این عبد را یاد کن که او چطوری اواب بود، حضرت داوود با همه امکاناتی که به او دادیم، جناب سلیمان با آن ملکی که به او دادیم اواب بود، که همان اواب بودنش هم در همین سوره صاد توضیح داده شده است.

جای دیگر توضیح داده شده که قرآن می فرماید: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب »(نمل/40) آن کسی که بهره ای از علم کتاب داشت که منظور جناب آصف بن برخیا است که البته به تعبیر روایات ما خیلی بهره اش زیاد نبود بلکه یک قطره از یک دریا برخوردار بود، گفت قبل از این که پلک به هم بزنید من تخت بلقیس را از یمن برای شما حاضر می کنم. «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ» تعبیر این است حضرت سلیمان نگاه کرد و دید تخت مستقر شده است، پس فرمود: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي »، اواب یعنی این. ما باشیم کمترین امکانات ما را مشغول می کند، یا مشرک می شویم یا معجب می شویم، یا اسیر اسباب می شویم و یا اسیر قدرت خودمان می شویم. پس می گوییم من کسی هستم که کار گذاری دارم که تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن حاضر می کند!

اواب آن کسی است که در متن این نعمت با عظمت می گوید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي »، این می شود اواب. این فضل خداست و من مستحق نبودم، «لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُر» این هم بازی نیست که حالا او به من تفضل کرده و من در عالم با آن بازی بکنم، عالم که جای لهو و لعب نیست! این ابتلاء الهی است، فضل و ابتلاست برای این که ببیند من شکر می کنم یا کفران می کنم، این می شود اواب. در سخت ترین بلاها مبتلایش بکنم مثل جناب ایوب، «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب » اما سختی ها او را به خدای متعال ارجاع می دهد و غافلش نمی کند، نه شاکی می شود، نه معترض می شود و نه غافل می شود، بلکه اگر ملک سلیمان هم به او بدهی اواب است.

بعد می فرماید: «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصار *ِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»(ص/45-46)، از عباد ما یاد بکن، از حضرت ابراهیم خلیل، اسحق و یعقوب، اینها صاحب دست و چشم بودند، یعنی در این دنیا عاجز نبودند، بلکه هم می دیدند مسیر بندگی را و هم قدرت بر بندگی داشتند. آنها در عالم بندگی می کردند، نه چشم هایشان بسته بود و نه عاجز بودند ولی «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصار» برای خدا می توانستند کار کنند. این خیلی مقام با عظمتی است که آدم هم راه را درست ببیند و هم درست بتواند برای خدا کار کند.

«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ»، ما یک خصوصیتی را به نحو خلوص و بی هیچ آغشتگی به آنها عطا کردیم. آن خالص چیست؟ «ذِكْرَى الدَّارِ»، یک جوری مشغول به عالم آخرت و مشغول به حضرت حق هستند که هیچ چیز آنها را زمین گیر نمی کند. خاطرم هست علامه بزرگوار طباطبایی می فرمایند: این شاید توضیح همان هست که «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصار». انسان وقتی مشغول به دنیا شد نه می بیند و نه قدرت دارد بلکه همه چیز از او سلب می شود. وقتی انسان مشغول به حضرت حق می شود، آن خلوص هم در انسان بصیرت ایجاد می کند و هم قدرت «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ».

پس بندگی رموزی دارد، یعنی اینطور نیست که آدم اگر به مناسک عمل کرد و فقط این مناسک را انجام داد عبد بشود. عبد آن کسی است که اواب است، عبد آن کسی است که «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصار» است، عبد آن کسی است که «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ  ذِكْرَى الدَّارِ»، عبد آن کسی است که «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»  است.

حقیقت معنای عبد

«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»، این ظاهرش در باب ملائکه است، ولی تفسیر به ائمه شده است. فرمود: ما عبادی هستیم که مورد کرامت خدا هستند و هیچ سبقت بر خدا نمی گیرند و طبق امر او عمل می کنند. حالا حرفهایی که بزرگان زدند من خیلی نمی خواهم در باب عبد توضیح بدهم اما روایات هم البته شاید موید این معانی باشد که عبد آن کسی است که هیچ ملک و ملکی در خودش نمی بیند و در آنچه به او دادند هیچ احساس مالکیت نمی کند. عبد کسی است که از خودش خلع مالکیت می کند. خلع ملک می کند و حکومتی بر امکانات ندارد.

«لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض »(نساء/171) مالکیت از اوست، حکومت از اوست، او مالک است و او ملک است. عبد بعد از سلب مالکیت کم کم به جایی می رسد که در مملکت وجود خودش ملک و ملک حق را مشاهده می کند، یعنی می بیند حقیقتا او مالک است. آدم اگر از خودش سلب مالکیت نکرد می شود شریک خدا، خودش می شود مالک مملکت خودش، آن وقت نمی تواند مُلک و مِلک خدا را ببیند و محجوب می شود. چنین کسی خودش را در عرض خدای متعال می بیند ولی اگر از خودت خلع ملک و ملک کردی، هیچ چیز نداری، حکومتی هم نداری.

وقتی قبول کردی ملک و ملک از اوست آن وقت آدم آماده می شود ملک و ملک حق را ببیند. بعد آن وقت طبیعی است وقتی اینطوری شد با تمام وجود قوای خودش را در خدمت او قرار می دهد و تحت فرمان او قرار می گیرد، طبق امر او عمل می کند و امر او بر اراده انسان حاکم می شود. بعد هم به هر حکمی که او می کند راضی است و لذت می برد.

امام باقر علیه السلام به جابر فرمود: ما هرچه خدا دوست دارد دوست داریم، مرگ باشد یا زندگی فرق نمی کند. جابر گفت: من در وضعی هستم که مرگ را بیشتر از زندگی دوست دارم. البته اینکه آدم در یک نقطه ای باشد که واقعا عالم آخرت را بیشتر از عالم دنیا دوست بدارد و این مرگ را بیشتر از زندگی دوست بدارد مقام مهمی است. آدم یک موقع مشتاق دنیاست، یک بار مشتاق آخرت است و مرگ را بیشتر دوست دارد. یک بار هم نه مرگ برایش مهم است و نه زندگی، بلکه هرچه او دوست دارد را دوست دارد، کار ندارد او چه رقم می زند؛ عبد یعنی این.

عبد یعنی ملک و ملک را از خودش خلع می کند و ملک و ملک الهی را در وجود خودش در عالم مشاهده می کند. بعد هم تحت فرمان است با همه قوا و هرچه او دستور می دهد را عمل می کند. هیچ سبقتی در وجودش نیست و به چیزی قبل از خواست خدای متعال رغبتی پیدا نمی کند.

فرمود: آن چه خدا دوست دارد ما دوست می داریم و به آنچه خدای متعال فرموده عمل می کنیم. اگر اینطور شد آن وقت همه کائنات تحت اختیار اوست ولی اراده او تحت اراده خداست. فرمود: «ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَ أَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى عَلَيْهَا طَاعَتَهُمْ وَ جَعَلَ فِيهِمْ مَا شَاءَ وَ فَوَّضَ أَمْرَ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِم»(3)  خدای متعال اراده آنها را بر همه عالم حاکم کرده، و آنها را شاهد بر همه عالم آفرینش قرار داده، اراده شان را جاری کرده و امور آنها را واگذار کرده است. پس این مقام عبودیت و این بندگی در یک مرتبه ای که می رسد مختص به معصومین است «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ».

سبقت نگرفتن معصومین در قول و فعل بر خداوند

حالا همه اینهایی که گفتم مقدمه این نکته بود، یک نکته ای در روایات آمده که خیلی لطیف است. در روایت داریم که سر این که این معصومین عباد مکرم الهی هستند چیست، همچنین «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» را معنی کرده است. این روایت باید معنا بشود و مقدمات دارد، بی مقدمه خواندنش گاهی لطیف در نمی آید، اما من چون این مجلس نورانی است سریع می خوانم.

در نقل است که زن و مردی برای داوری محضر امیرالمومنین آمدند چون بینشان نزاع شده بود. مرد از خوارج بود و در دادگاه محضر امیرالمومنین صدایش را بلند کرد و شروع کرد سر و صدا کردن علیه همسرش. حضرت به او فرمودند: «اخْسَأْ وَ كَانَ خَارِجِيّاً فَإِذَا رَأْسُهُ رَأْسُ كَلْب »(4)  ای سگ، ساکت شو! و در همان لحظه آن مرد هم سگ شد.

برای معصومین اینها چیزی نیست، کسی تعجب نکند. یکی از دور و بری های حضرت گفت: آقا شما با این قدرت و با این امکانات برای چه در مقابل معاویه سکوت می کنید؟ این اتفاق در زمان جنگ حضرت بود و این از بعضی نقلها استفاده می شود. حالا روایات متعددی هم دارد که بین جنگ صفین و آن زمانی بود که حضرت تحریص می کردند مردم کوفه را که برای جنگ مجدد با شام آماده بشوند. به حضرت گفت: آقا شما چه احتیاجی دارید به این کار، خب کار معاویه را هم تمام کنید! کسی که با یک حرف انسانی را به سگ تبدیل می کند یعنی عالم تحت فرمانش است.

روایات دارد که حضرت فرمودند: من اگر بخواهم از همینجا می توانم تصرف کنم و کار او را تمام کنم، یا اینکه اگر بخواهم می توانم در یک چشم به هم زدن او را حاضر کنم. در یک روایتی که خرایج نقل کرده حضرت فرمودند: من اگر دعا کنم و از خدا بخواهم، در دم خدای متعال اجابت می کند و او را  حاضر می کند.

این بالاترین مقام اسم اعظم است. در روایات دارد بالاترین اسم اعظم همین است که کسی در مقام استجابت دعا باشد، یعنی او بخواهد و خدای متعال اجابت کند. خدای متعال «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»(نحل/40)  یعنی صاحب مقام کنه است و امام هم یک همچین موجودی است.

فرمود: من هرچه بخواهم خدای متعال اجابت می کند. بنابراین اینطور نیست که من بخواهم خدای متعال بساط اینها را جمع کند و خداوند نمی کند، یا بخواهم او را حاضر کند و خدا نکند، اینها همه تحت اختیار من است. بعد حضرت یک جمله ای گفتند که تمام صحبتم من برای این جمله است. ایشان فرمودند: «وَ لَكِنَّا لِلَّهِ خُزَّانٌ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ لَا إِنْكَارَ عَلَى أَسْرَارِ تَدْبِيرِ اللَّه » ولی ما خزانه دار خدا هستیم، نه این که طلا و نقره عالم در اختیار ماست، مقصودم این نیست، ما خزانه دار اسرار تدبیر خدا هستیم. خدای متعال اداره می کند و تدبیر عالم اسرار دارد، ما خزانه دار این اسراریم و می دانیم خدا در عالم چه کار می کند. بعد فرمودند: این آیه قرآن را نخواندید که «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»؟ عباد مکرم یعنی عباد خزانه دار، یعنی تمام اسرار خدا اینجاست و اسرار تدبیر در وجود ماست.

در زیارات متعدد و جاهای دیگر هم به این اشاره شده که اسرار تدبیر خدا پیش ماست و ما بر او سبقت نمی گیریم. این خیلی نکته مهمی است؛ ما بخواهیم خدا اجابت می کند و بساط را جمع می کند، ولی اسرار تدبیر خدا پیش ماست، ما عباد مکرمیم و عبدی که اسرار را به او دادند و به این مقام رسیده است، سبقت نمی گیرد.

یک دعایی است در کافی که از امیرالمومنین نقل شده و دعای کوتاه و خیلی فوق العاده است، «اللَّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْكَ وَ الرِّضَا بِقَدَرِكَ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِكَ حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِين »(5) خدایا منت بگذار و این چهار تا خصوصیت را برای من بگذار توکل، تفویض، رضا و تسلیم، «حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ» عبدی که در این مقام است جابجایی نمی خواهد چرا که هرچه او تدبیر می کند را دوست دارد. پس حضرت می فرماید: کار را به ما سپرده ولی ما در یک مقامی هستیم که «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ».

اسرار تدبیر الهی نزد ائمه

در یک حدیثی که جزو اسرار است و خیلی نباید خوانده بشود مگر با توضیح و مقدمات و موخرات و الا ممکن است انکار شود که خوب نیست، آمده که در زمان امام سجاد علیه السلام که زمان عبدالملک بود و او هم فشار زیادی به شیعیان حضرت در مدینه و اطراف آن می آورد، شیعیان آمدند محضر حضرت و گفتند:آقا ما به تنگ آمدیم. جابر بن یزید جعفی نقل می کند و می گوید: حضرت به امام باقر علیه السلام فرمودند: فرزندم فردا صبح برو مسجد و در وقت اذان آن نخی را که جبرئیل برای جدم آورده بود را ببر. می گوید: من فهمیدم یک سری است، برای همین صبح زود سحر رفتم درب خانه امام باقر، فرمود: آمدی چه کار کنی؟ گفتم: آمدم ببینم قصه چیست!

بعد با حضرت رفتیم مسجد و حضرت نخی از آستینشان بیرون آوردند و فرمودند: جابر، برو انتهای مسجد اما مواظب باش نخ تکان نخورد، یعنی با آرامش برو. حضرت یک تکانی به این نخ دادند و بعد نخ را جمع کردند در آستیانشان و فرمودند برو بیرون ببین چه خبر شده؟! آمدم دیدم زلزله شده و مردم ریختند بیرون و شیون و اینها می کنند. حضرت یک بار دیگر این قصه را تکرار کردند و من رفتنم بیرون و دیدم همه زن ها بی چادر ریختند بیرون، شیونی شده بود، من هم خیلی دلم سوخت!

حضرت فرموند: چرا دلت به حالشان سوخت؟ وقتی ما یک کاری می کنیم که دیگر دل سوختن ندارد! اگر یک محبتی است ما محور محبت خدا هستیم، آنجایی که ما غضب می کنیم که دیگر جای محبت نیست. چه در وجود تو هست؟ آنجا که ما قهر می کنیم که جای محبت نیست. اگر آنجا که خدا می خواهد عذاب کند کسی دلش بسوزد، عاطفه اش منحرف است، او ارحم الراحمین است به ما چه مربوط؟! همه محبت هایی که خدا به ما داده یک جلوه ای از محبت خودش است و این را نابجا خرج کردن که معنی ای ندارد.

بعد ذیل آن روایت امام باقر علیه السلام فرمودند: «يَا جَابِرُ لَوْ لَا الْوَقْتُ الْمَعْلُومُ وَ الْأَجَلُ الْمَحْتُومُ وَ الْقَدَرُ الْمَقْدُورُ لَخَسَفْتُ وَ اللَّهِ بِهَذَا الْخَلْقِ الْمَنْكُوسِ فِي طَرْفَةِ عَيْنٍ لَا بَلْ فِي لَحْظَةٍ لَا بَلْ فِي لَمْحَةٍ »(6) اگر خدای متعال یک مهلتی مقرر نکرده بود، همه شان را در یک چشم به هم زدن زیر و رو می کردم، «وَ لَكِنَّنَّا عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون» عباد مکرم یعنی این. عبادت یعنی این، یعنی در یک مقامی از بندگی هستی که جوری از خودت خلع ملک و ملک کردی و او را حاکم کردی که همه اسرار تدبیرش را به دست تو داده و بعد هم دنبال اراده او با همه کائنات در اختیار توست.

سلمان از اهل سرّ است دیگر، نبی اکرم و امیرالمومنین از اسرار مکنون الهی با سلمان می گفتند اما سلمان هم وقتی حضرت امیر در ماجرای احراق بیت صبر می کردند در دلش گذشت که حضرت امیر صاحب اسم اعظم کلی است، پس این را باید چه وقت به کار بگیرید که حضرت فرمودند: سلمان چه در دلت گذشت! یعنی اگر این اختیار دست سلمان بود کار را تمام می کرد و می گفت جای اسم اعظم همین است! آنها دیگر درِ خانه حضرت امیر ریخته اند، دیگر چه کار باید بکنند؟! یک جایی باید از اسم اعظم استفاده کنی و آن همینجاست.

البته این استفاده سلمان است، ما که خیلی نابجا استفاده می کنیم! گفت آقا اسم اعظم را به من بدهید و خیلی اسرار کرد. حضرت فرمود: برو بیرون شهر و دم دروازه بایست، شب بیا یک گزارشی بده! او هم رفت و آمد و به حضرت  گفت: رفتم دیدم یک پل باریکی بود، آنجا یک نفر بیشتر نمی توانست رد بشود. یک پیرمرد مومن خارکنی از بیابان هیزم جمع کرده بود و داشت به خانه می رفت. یک جوان مغرور اسب سوار تازیانه اش را کشید و این را از وسط پل برگرداند، پیرمرد هم زمین خورد و بارش ریخت، جوان هم مغرور و سرمست رفت. حضرت فرمود: اگر به تو اسم اعظم داده بودیم چه کار می کردی؟ گفت: پیداست این جوان را ادب می کردم. حضرت فرمود: آن پیرمرد که دیدی آشنای ماست و به او هم اسم اعظم دادیم!

«وَ لَكِنَّا لِلَّهِ خُزَّانٌ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا عَلَى فِضَّةٍ وَ لَا إِنْكَاراً بَلْ عَلَى أَسْرَارِ تَدْبِيرِ اللَّه » این خزائن، خزائن طلا و نقره نیست بلکه اسرار تدبیر خداست. ولی با همه این امکاناتی که در اختیارشان است سبقت نمی گیرند. نه فقط سبقت نمی گیرند بلکه آن کسانی که از فوق عرش آمدند در عالم دنیا برای این که ما بتوانیم با آنها حشر و نشر داشته باشیم، لباس بشر پوشیدند و حالا که قوای شیاطین به حسب ظاهر باید مسلط شوند تحمل می کنند. باید برود زیر تیغ شمر پس می رود، اما چه کسی حاضر است این کار را بکند؟! اسرار کائنات در اختیار اوست ولی او صبر می کند. می ریزند خیمه هایش را غارت می کنند اما صبر می کند.

مقام امام سجاد علیه السلام در عبودیت و بندگی

اگر عبودیت یعنی اینکه صاحب اسرار باشی ولی سبقت نگیری «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ مَضَى » آن وقت ببینید امام سجاد زین العابدین می شود یا نه؟! صدای هل من ناصر امام حسین را شنید و دید که اجساد دوباره حرکت کردند اما حضرت فرمود آرام باشید، چرا که مامور به صبر بودند. عبد امیرالمومنین است، عبد اهل بیت اند.

واقعا عبادت امام سجاد زینت عبادت هاست. آن کسی که او را در آهن بسته بودند و وقتی می خواستند ببرند در شهرها بگردانند غل جامعه بهشان می زدند «وَ صُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِيَّاتِ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ يُسَاقُونَ فِي الْبَرَارِي وَ الْفَلَوَاتِ أَيْدِيهِمْ مَغْلُولَةٌ إِلَى الْأَعْنَاقِ يُطَافُ بِهِمْ فِي الْأَسْوَاق »، بر شترهای بدون سایبان در گرمای بیابان و آن سرزمین می بردنشان، آن موقعی که می خواستند آنها را ببرند در بازارها اظهار قدرت بکنند دست هایشان را با غل و زنجیر به گردن می بستند. شما چقدر در این بندگی می بینید؟ عباد مکرمون این نیست؟! او اگر اشاره کند کائنات در اختیار اوست.

یک کسی به حضرت عرض کرد: آقا چه شد، آیا پیروز شدید؟ فرمود: بگذار موذن اذان بگوید معلوم می شود ما پیروز شدیم یا نه. این را ابن ابی الحدید در ضمن خطبه شصت و یک نهج البلاغه در باب خوارج نقل کرده است. حضرت یک مطلبی دارند آنجا می گویند خوارج را مقایسه نکنید با جبهه معاویه، آنها بدترند، بعد آنجا این را توضیح می دهد و می گوید پسر مغیره نقل کرد که پدر من می رفت با معاویه می نشست و می آمد از هوشش و ذکاوتش و سیاستش گفتگو می کرد.

یک شب وقتی برگشت دیدم خیلی ناراحت است. گفتم: چه حادثه ای پیش آمده؟ گفت: از پیش کافرترین و خبیث ترین آدم آمدم! گفتم: چطور؟ گفت من به معاویه گفتم: دیگر مسلط شدیم پس بیا با ارحام خودت صله رحم کن تا نام خوبت در تاریخ بماند، این آل ابی طالب اقوام شما هستند و هم قبیله اید. گفت: کدام نام خوب؟! اولی رفت نامش هم با خودش رفت! دومی رفت نامش هم رفت! اما این آدم (و بعد یک تعبیر زشتی راجع به حضرت به کار برد) اسم خودش را کنار اسم خدا گذاشته و روزی پنج مرتبه در مأذنه ها هرچه خوبی است برای خودش ثبت کرده! او که برای کسی چیزی نگذاشته است! من هم تا این نام را دفن نکنم دست برنمی دارم!

حضرت حاضر شده به غل و زنجیر بسته بشود، جلوی چشمش اهل بیتش اسیر باشند، سرهای شهداء به نیزه باشد برای اینکه بعد حضرت بفرمایند: بگذار موذن اذان بگوید ببین چه کسی پیروز شده است! یک نقلی را من ندیدم اما از یک بزرگی شنیدم که نقلش قابل اعتماد بود. فرمود: امام سجاد علیه السلام در شام نگاهشان افتاد دید همسر بزرگوارشان مادر امام باقر، امام باقر را در دامن نشاندند و سوار بر مرکب هستند. پس امام باقر دارند می افتند و ایشان می رود فرزند را بگیرد اما حجابش را نمی تواند، می رود حجاب را حفظ کند فرزند می افتد. پس امام سجاد فرمود: «یا لیت امی لم تلدنی» اینطوری است صحنه! حالا البته این جمله امام معنی دارد و گلایه و شکوا نیست.

امام باقر علیه السلام فرمودند: وارد شدم بر بستر خودم و امام سجاد را در حالی دیدم که احدی در عبادت به او نمی رسید. به حدی شب بیداری کرده بود که رنگش زرد شده بود. آن قدر گریه کرده بود که چشم ها قرمز شده بود. انقدر سجده کرده بود که پیشانی پینه بسته و بینی حضرت ساییده شده بود. انقدر ایستاده بود که قدم ها متورم شده بود. پس کسی به ایشان نمی رسید. از حالت حضرت گریه ام گرفت در حالی که حضرت مشغول تدبر بودند. بعد از مدتی سر برداشتند و فرمودند: فرزندم برو آن نامه هایی که احوالات امیرالمومنین جدم در آن ثبت شده بیاور. حضرت مطالعه کردند و بعد با بی تابی نامه را روی زمین گذاشتند و فرمودند:  چه کسی می تواند مثل جدم امیرالمومنین عبادت کند؟!

عباد مکرمون یعنی این، یعنی عزیزترین عزیزها و آنها که ذلیل نشدند. تعبیر قرآن را دیده اید، همین قصه منافقین و بنی امیه و دیگرانی که پیش آمد که گفت: ما برگردیم اوضاع جامعه مسلمان ها را عوض می کنیم یعنی ذلیل ها را عزیز می کنیم و عزیز ها را ذلیل. وقتی فرهنگ بت پرستی دوباره برگشت موحدین ذلیل می شوند. قرآن می فرماید: این طوری نیست، شما نمی توانید ذلیل کنید چون «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»(منافقون/8)، اگر از پیامبر جدا شوید شما ذلیل می شوید، پیامبر همیشه عزیز است و ذلیل نمی شود.

ولی واقعا آنها خواستند که ذلیلانه ترین سخت گیری ها را بکنند و مصیبت ها را پیش بیاورند، در این هم کوتاهی نکردند. امام سجاد هم با همه وجود ایستادند. ایشان واقعا زین العابدین است و بر تارک همه عباد الله می درخشد. ایشان 35 سال گریه کرد، می دانید یعنی چه؟!

حضرت سیدالشهداء عالم را وارد یک فضای مصیبتی کردند که آن لهو و لعب شیطان را به هم زدند. حضرت یک عالم ملکوتی دارد که آنها مصیبتشان مصیبت ما نیست، آنها نه برای ما و نه مثل ما بلکه یک جور دیگری گریه می کنند و برای یک چیز دیگری گریه می کنند، اصلا عالم مصیبت آنها با عالم مصیبت ما فرق می کند. حضرت صاحب همه عوالم مصیبت اند و امام سجاد باب همه عوالم مصیبت را به روی همه کائنات گشوده اند و الا کسی نمی توانست حتی ملائکه هم نمی توانستند وارد این وادی بشوند. وادی بلای سید الشهدا خیلی وادی مقدسی است، لذا اگر کسی می خواست بهره مند بشود از عوالم مصیبت سیدالشهداء راهش امام سجاد است.

پی نوشت ها:

(1) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 293

(2) عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 4، ص: 99

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 25

(4) الخرائج و الجرائح، ج 1، ص: 172

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 581

(6) الهداية الكبرى، ص: 227