نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

شهادت امام حسن عسکری در حسینیه حق شناس/ معانی «دنیا» و «آخرت» در قرآن و روایات

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 6 آذرماه 96 به مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام است که در حسینیه آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند برای آیه شریفه «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»، معانی مختلفی کرده اند. یک معنا این است که به دنیا می آیید و از دنیا می روید و دنیا فانی و بستر ابتلا است. معنای «أَحْسَنُ عَمَلًا» هم این است که در این ابتلا شما باید نیتتان را درست کنید چرا که از نیت خوب عمل خوب در می آید. معنای دوم این است که شما که در این عالم آمده اید بین دو عالم هستید، عالم موت و عالم حیات، عالم مومنین و عالم کفار، عالم ولایت امام و ولایت شیطان، حال شما باید در ابتلائاتی که برایتان پیدا می شود تلاش کنید خودتان را به وادی نور و وادی حیات که همان وادی امام است برسانید. «أَحْسَنُ عَمَلًا» عملی است که ریشه در وادی ولایت دارد. البته رسیدن به امام زحمت و سختی دارد چون انسان را برای تولد دیگر در عصری که ظهور ولایت است آماده می کند، و این سختی در مقابل آنچه انسان بعدا به دست می آورد هیچ است.

دنیا؛ دار بلا و امتحان

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(ملک/2)، معانی مختلفی برای این آیه شریفه کرده اند. یک معنا را که در همین محفل گفتم این بود که خدای متعال مرگ را آفرید، زندگی را هم آفرید و ما را در دنیایی قرار داد که زندگی در آن دوام ندارد، بلکه بعد از این عالم باید وارد عالم بعدی بشویم؛ در واقع موت ما خلق ما در عالم بعدی است. این عالم عالمی است که فرصت ها در آن کوتاه است، بعد با موت وارد عالم بعدی می شویم و خداوند ما را خلق جدیدی می کند. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ» فرصت دنیا روزهایی است همراه با شرایط ابتلا و امتحان خدای متعال، خداوند در این شرایط ما را مورد ابتلا و امتحان قرار می دهد، و تکالیفی را متوجه ما می سازد. عالم دنیا شرایطش، شرایط امتحان و ابتلاست هر صحنه ای که ما با آن مواجه می شویم یک ابتلا و یک امتحان است.

تا ما در این عالم هستیم همه لحظات ما لحظات ابتلاست، هر چه به ما عطا می شود از ما گرفته می شود و این ها همه ابتلائات ما هستند. «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»، این ابتلا زمینه رسیدن به «أَحْسَنُ عَمَلًا» است. اگر شرایط عالم شرایط ابتلا و امتحان نبود انسان ها در این عالم نمی توانستند خوب بشوند. در روایتی حضرت فرمودند: «أَحْسَنُ عَمَلًا» حاصلش این است که انسان عملش برای خدا باشد. آنچه ما می توانیم در این دنیا در اثر ابتلائات و امتحانات به آن برسیم و خدای متعال ما را در این شرایط سخت و پر امتحان قرار بدهد این است که ما به بهترین اعمال برسیم. بهترین اعمال عملی است که از بهترین نیّات ناشی می شود و بهترین نیت یعنی برای خدا کار کردن. انسان ممکن است برای دنیا کار بکند یا برای نفس و شیاطین، همه در این عالم مشغول داد و ستد و تجارت هستیم، هیچ کسی نیست در این دنیا کار نکند. هر صحنه ای که پیش می آید یک تصمیمی می گیرد انسان یا دست به این مال می زند یا نمی زند، یا این نگاه را می کند یا نمی کند، این دل را می بندد یا نمی بندد، همه ما همین طور هستیم، منتها بعضی عملشان برای نفسشان است، برای دنیا است، برای خوش آمد دیگران است، برای تعریف و تکذیب ها است، بعضی هم از این ها آزاد می شوند و برای خدای متعال کار می کنند، این ها می شوند «أَحْسَنُ عَمَلًا».

اینها یی هم که برای خدای متعال کار می کنند نیّاتشان درجاتی دارد؛ بعضی برای رسیدن به ثواب خدای متعال کار می کنند که خیلی هم آدم های خوبی هستند، بعضی برای نجات از قهر و عذاب خدای متعال کار می کنند که این ها هم خیلی آدم های خوبی هستند، یک عده ای هم هستند که از این ها فارق هستند و برای محبت خدا در این عالم کار می کنند، این ها می شوند «أَحْسَنُ عَمَلًا». پس همه امتحانات دنیا برای این است که انسان در دل این امتحان ها بزرگ بشود، اول از دنیا بزرگتر بشود و برای دنیا کار نکند، بعد حتی از بهشت و جهنم هم فارق بشود و به تعبیری بزرگتر بشود و برای بزرگتر از این ها تلاش بکند.

این تعبیر نورانی قرآن را ملاحظه فرموده اید: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ»(توبه/72) خدای متعال به مؤمنین و مؤمنات یک وعده ای داده است، آن وعده چیست؟ «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها» بهشت ها و باغستان هایی که از زیر دست آن ها نهرهایی جاری است، همه چیز برای راحتی و بهجت و خوشی فراهم است و آن بهشت پایانی ندارد. بعد یک مقام بالاتری را اشاره می کند «وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ» می فرماید: مسکن های پاک بهشتی در مقام جنات عدن است که مقام شهداست، بعد یک جمله ای دارد، می فرماید: «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» ، و رضوان خدای متعال مقامی است که کبریای بیشتری دارد؛ گویا شاید اشاره به این معنا است: یک عده ای هستند که از دنیا بزرگتر می شوند این ها برای بهشت کار می کنند و به آن هم می رسند. یک عده ای هستند از این درجات بهشت هم بزرگتر می شوند، وقتی بزرگتر شدند مزد آن ها مزد بزرگتری است «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»، انسان هر قدر عملش بهتر بشود خودش بزرگتر می شود و به درجات بالاتری هم می رسد.

گذر از تعلقات برای رسیدن به امام

خدای متعال می فرماید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ »(آل عمران/92)، به برّ نمی رسید تا از آنچه دوست دارید در راه خدا انفاق کنید، یعنی جانتان را، مالتان را، و آنچه را که دوست دارید بدهید. ذیل این آیه، روایت شریفی است که در آن حضرت به مفضل که ظاهراً یکی از اصحاب بود و برای امام صادق علیه السلام هدیه ای از طرف شخصی آورده بود، فرمودند: من این هدیه را قبول نمی کنم؛ گویا آنان در اعطای مالشان خیلی خالص نبودند و احساس می کردند که امام به مال آن ها احتیاج دارد! بعد حضرت این آیه را خواندند: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » در این روایت برّ به خود امام تفسیر شده است. انسان تا از این محبوب های کوچک خودش نگذرد و تا با این کوچک ها سر و کار دارد نمی تواند با امام خودش باشد.

داستان آیه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ »، داستان برادران حضرت یوسف است. آن ها اگر به یوسف هم برسند از او گندم می خواهند نه چیز دیگر! لذا وقتی برادران یوسف به حضرت عرض کردند که: «فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ»(یوسف/78)، یکی از ما را جای بنیامین نگه بدار ما به پدر قول داده ایم که او را برمی گردانیم، حضرت فرمود: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»(یوسف/79) ، پناه بر خدا می برم که کسی را نگه دارم که کالای ما پیش او پیدا نشده است. ظاهرش این است که ما دزد را نزد خودمان نگه می داریم و به خدا پناه می بریم که غیر دزد را مجازات کنیم، ولی باطن آیه این است که اگر کسی یک سرمایه ای از امام نزدش نباشد امام با او چه کار دارد؟ تو که دلت پیش امام نیست و فقط آمده ای تا گندم بگیری، تو را برای چه چیزی نگه داریم؟ ما کسی را نگه می داریم که یک عمر دلش دنبال ما بوده است.

در داستانی است که علی بن مهزیار بیست سفر حج رفت تا بالاخره دستش به حضرت رسید، او نقل می کند که یک هفته ای را در خیمه حضرت بودم، بعد از یک هفته یاد خانه و زن و بچه و زندگی افتادم. حضرت فرمودند: علی بن مهزیار دیگر تشریف ببرید! گفتم: آقا من تازه شما را پیدا کرده ام! فرمودند: این دیگر تعارفات است، دیگر دلت اینجا نیست! انسان اگر دلش بزرگتر از این متعلقات نشد باید با همین متعلقات باشد.

«الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب»(1) حضرت فرمود: اگر کسی یک سنگ را دوست بدارد خدا او را با آن سنگ محشور می کند.
حدیث معروفی است که در آن دارد که حضرت وارد مسجد شد، یک اعرابی در مسجد عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله قیامت کی بر پا می شود؟ حضرت نماز مغرب را خواندند، بعد برگشتند و گفتند: چه کسی سؤال کرد؟ آن شخص گفت: من، حضرت فرمود: تو برای قیامت چه آورده ای؟ عرض کرد: من نماز زیاد و روزه زیادی ندارم و همین واجباتم را انجام می دهم اما یک سرمایه دارم و آن این است که شما را دوست دارم، حضرت فرمودند: «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب »، آدم با آن کسی است که دوستش می دارد. در حدیث دارد که مسلمانان هیچ روز اینقدر خوشحال نشده بودند.
تا با آنها هستی کوچکی و خیال می کنی که بزرگ شده ای! آدمی که پنجاه سال، هفتاد سال، هشتاد سال است دارد زندگی می کند و امکاناتی در دنیا به دست آورده است خانواده ای، همسری، فرزندانی، که آن ها را دوست دارد، خوب این کوچک است، و هنوز نمی تواند با بزرگترها نشست و برخاست کند. این آیه شریفه در خاطرتان هست: «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(قصص/83)، «تلک الدّار الاخره» اشاره به یک دار دور از دسترس و فوق العاده است. خداوند می فرماید: آن دار آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در روی زمین اراده علو و فساد ندارد. در روایتی ذیل این آیه آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام در آن دورانی که در کوفه خلافت داشتند می آمدند در کوچه ها و گاهی می گشتند و گم شده ها را هدایت و دستگیری می کردند، گاهی هم می آمدند در بازار کنار حجره ها موعظه می کردند و این آیه را می خواندند «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»، بعد می فرمودند که این آیه برای کسانی است که قدرت و مکنت دارند، آنهایی که دستشان به جایی می رسد و اهل ثروتند، این ها اگر به فرض قدرت اراده فساد و برتری جویی نداشتند به آن آخرت می رسند.

اگر دست انسان به دنیا برسد و اهل برتری جویی و رفعت خواهی در دنیا نباشد و انسان صالحی باشد «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»، عاقبت دارد و اهل تقوا است. در این روایت حضرت فرمود: دار آخرت ولایت ما است، و این برای کسانی است که روی زمین اهل فساد نیستند، دستشان می رسد ولی صالح هستند، این ها به ولایت ما می رسند. آدم تا در روی زمین است و مشغول زمین است خبری از بالاترها نیست «حَرَامٌ عَلى قُلُوبِكُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ حَتّى تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا»(2) خدای متعال بر قلب های شما حرام کرده است شیرینی ایمان را بچشد تا وقتی به زهد در دنیا نرسیده است.
در ادامه روایت حضرت فرمودند: عاقبت خود ما هستیم اگر شما متقی باشید. کسی که اهل تقوا نیست دامنش را در دنیا جمع نمی کند و همه جا سفره اش را پهن می کند برای همین است که به امام نمی رسد.

هدف از ابتلاء انسان در این دنیا

پس یک معنای آیه این است که این دنیا دار مرگ و زندگی است و شرایط آن دوام ندارد. شرایط دنیا ابتلا و امتحان است؛ اما وقتی وارد دنیای آخرت شدیم دیگر بعد از آن موت و امتحانی نیست. خروجی این ابتلا باید این باشد که انسان بزرگتر بشود از همه چیز حتی از «مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ»، اگر بزرگتر شد «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» به مقام بزرگتری می رسد. این کبریا به معنی بزرگتر شدن در حجم نیست و در آن عالم ظهور بیشتری دارد. پس بساط دنیا بساط رشد و بزرگ شدن، عبور از موانع و طهارت نفس است، آدم باید پاک و از تعلقات آزاد بشود، وقتی آزاد شد بزرگتر می شود. انسان تا دل به این کتاب بسته است اندازه این کتاب است، تا دل به علمش، به خانه اش و به هر چیز دیگر بسته است به همان اندازه است و بیش از آن نیست. لذا حشرش هم با او است و با بزرگتر از او هم اگر محشورش کنند ظلم به طرف شده است.

 «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ »، کسی که حب امام در دلش نیست اگر کنار امام قرار بگیرد جز زجر چیزی برای او ندارد. اگر به منی که گرفتار هستم و نمی توانم در نصف شب نیم ساعت با خدا مناجات کنم و یک جامعه در شبانه روز بخوانم، بگویند: در بهشت از حور و قصور خبری نیست، تو در بهشت با امامت هستی! می گویم: آقا خواهش می کنم یک جایی به ما بدهید تا راحت باشیم! همین طور است دیگر، آدم وقتی کوچکتر هست با بزرگترها نمی تواند نشست و برخاست بکند، خسته می شود، آنها بزرگ هستند و یک طور دیگر عمل می کنند. پس این یک معنا که انسان باید در عالم طاهر و بزرگ بشود و اصلا شرایط این دنیا، شرایط بزرگتر شدن، و شرایط موت و حیات است.

زندگی و مرگ واقعی

حالا یک معنای دیگر می خواهم عرض کنم که شاید جزء معنای باطنی آیه است. چند آیه را مقدمتاً بخوانم و ترجمه کنم تا فضا برای این معنای دوم فراهم شود. در قرآن خدای متعال در موارد مختلفی از موت و حیات صحبت کرده است که در آن ها غیر از این معنای ظاهری اراده شده است، البته نمی خواهم بگویم که معنای ظاهری اصلاً اراده نشده است. قرآن می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى »(انعام/95) «حَبّ» یعنی دانه های خوردنی مثل گندم، جو، لوبیا و این هایی که می خوریم، «نَوی» هم یعنی هسته هایی مثل هسته های خرما، هسته های درخت هایی که می کارند و تبدیل به یک درخت بزرگ می شود. این آیه می فرماید: خدای متعال است که با قدرت خودش این هسته های محکم را می شکافد و این گیاه را می رویاند، بعد از دل این هسته آن بخش حیاتش را بیرون می آورد و یک درخت زنده از یک حبه بیرون می آید «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَي »؛ خوب پیداست که خدای متعال از دل مرده حیات بیرون می آورد و این معنای ظاهری آیه است.

در معنی باطنی این آیه روایت عجیبی است که این روایت را من نمی خواهم بخوانم چون بحث طینت در آن است که کمی با مقدمات باید خوانده بشود. حضرت فرمودند: یک طینت مؤمن و یک طینت کافر است و خداوند این دو را با هم آمیخته است. لذا طینت مؤمن با طینت کافر مخلوط شده است، خدای متعال این طینت ها را جدا می کند و بعد «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» از صلب کافر، مومن به دنیا می آورد و به عکس کافر را از صلب مؤمن به دنیا می آورد «وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَي» این خیلی چیز عجیبی است و از شکافتن دانه گندم خیلی مهم تر است. مؤمن آن حی است که در صلب کافر با طینت کافر آمیخته بود و کافر آن میتی است که در صلب مومن با طینت مومن مخلوط شده بود «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَي ». بنابراین «حی» همیشه به معنی کسی که دارای حیات ظاهری است، نیست. در اینجا از کافر تعبیر به میت شده است و مقصود از حی هم مؤمن است. انسان مؤمن حقیقاً دارای حیات است و واقعاً حیاتی را دارد که کافر آن را ندارد، کافر هم درحقیقت فاقد حیات است و میتی بیش تر نیست.

این آیه قرآن را ببینید، خدای متعال می فرماید: «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِين »(یس/70)، این پیامبر آمده است و این قرآن را آورده تا انذار کند اما آن که زنده است انذار می شود، آن کسی که مرده است انذار نمی شود. آدم مرده کلام الهی را می شنود ولی خوفی در دلش پیدا نمی شود، هر چه با او از راه طولانی قیامت و ابدیت صحبت می کنند و این که دنیا می گذرد، باید خود را برای حیات ابدی آماده کنی، اصلاً احساسی در او پیدا نمی شود ولی کسی را می بینی که یک آیه برایش خوانده می شود و کارش با همان یک آیه تمام می شود.

حضرت به یک کسی مأموریت دادند که به مؤمنی قرآن خواندن را یاد بدهد. بعد حضرت به آن شخص فرمودند: چه شد؟ یاد گرفت؟ گفت: آقا، من رسیدم به این آیه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ »(زلزال/7-8) و او رفت و دیگر نیامد! حضرت فرمود: او فقیه شد و آنچه باید بفهمد را فهمید.آیه، خیلی آیه عجیبی است؛ به اندازه وزن یک ذره خیر و شر داشته باشیم، نتیجه عمل را می بینیم. هر عملی به اندازه یک ذره خیر هم باشد در عالم گم نمی شود و به آدم برمی گردد. انسان عمل خودش را می بیند منتها در هیئت دیگری، شما یک بذر را که می اندازید در زمین در بهار و در پاییز یا در تابستان می آیید یک بذر نمی بینید، یک خوشه می بینید حالا یا خار است یا گل و یا گندم، خدای متعال و ملائکه رویش کار می کنند، لذا هر عمل ما در آن عالم خیلی بزرگ است.
«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»(حشر/21) ولی همین قرآن را از اول تا آخرش را اگر بخوانی برای کسی که کافر است اصلاً انذار نمی شود. «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِين» بر کافر حجت تمام می شود ولی انذار نشده و توی راه نمی آید.

حالا تعبیر قرآن را ببینید، نمی فرماید: «لینذر المؤمن» بلکه می گوید: «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا» آنی که زنده است انذار می شود و کافر واقعاً میت است و احساسی ندارد. کافر در مقابل این کلام حیات بخش هیچ عکس العملی ندارد ولی مؤمن یک آیه اش را می خواند و زیر و رو می شود «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(انفال/2). پس بنابراین حی یعنی چه کسی؟ یعنی مؤمن، میت یعنی چه کسی؟ یعنی کافر. حالا مبدأ این حیات چیست؟ این در قرآن مفصل توضیح داده شده است. آیات دیگر قرآن هم همین طور است؛ می فرماید: «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»(فاطر/22)، پیغمبر ما! شما کلام ما را به سمع مرده ها نمی رسانید، چون نمی شنوند که شما چه می گویید! خوب این گوششان که می شنود پس مقصود مرده های زیر زمین نیست بلکه منظور کفار است. اگر انسان قرآن را بشنود زیر و رو می شود «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى »(نمل/80) ولی تو این کلام را به سمع آنها نمی توانی برسانی چون این ها مانند مردگان هستند.«وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»، شما نمی توانید حرف خود را به گوش آنهایی که الان در قبرشان هستند برسانی، پس یک عده ای مرده اند و الآن دارند در قبرشان زندگی می کنند.

مبدأ موت و حیات

مبدأ این حیات و موت کجاست که از آن تعبیر به ایمان و کفر می شود؟ مبدأش هم در آیات متعدد قرآن ذکر شده است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ»(انفال/24) ، خدا و رسولش شما را دعوت می کنند به چیزی که مبدأ حیات شما است و شما باید اجابت کنید، البته سخت است و تحمل می خواهد. فرمود: «لما یحییکم» یعنی ولایت علی علیه السلام؛ پس ولایت امام مبدأ حیات است. لذا این آیه قرآن را ببینید، می فرماید: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها»(انعام/122)، آن کسی که مرده بود ما زنده اش کردیم و برای او نور قرار دادیم. همچنین در ذیل «أو من کان میتاً» حضرت فرمودند: «لا یعرفها هذا الامر»(3) کسی که به امام نرسیده میت است. در یک روایت دیگری که اشاره هم کردم حضرت فرمودند: این مؤمنی است که طینتش با کافر آمیخته بود و ما از طینت کفر جدایش کردیم.

در این روایت حضرت فرمودند: «لا یعرفها هذا الامر» امر ولایت به او نرسید و اهل معرفت نبود، اما ما دلش را به معرفت امام روشن کردیم، به معرفت که رسید و امام را که شناخت، زنده می شود. ما نور برایش قرار دادیم و حالا او با امامش در عالم راه می رود. «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ»(4) امام خورشیدی است که طلوع کرده و عالم را روشن کرده است. یک آقایی گفتند که یکی از از شاگردان محروم علامه طباطبایی در درس خصوصی شان که در یکی از کوچه های تاریک قم بود به ایشان عرض کردند که آقا اینجا تاریک است، ما نگران هستیم، شما نیایید ما می آییم منزل شما! ایشان گفت: مگر ما در روز با نور خورشید راه می رویم؟! وقتی کسی به امامش رسید این اسباب از کار می افتند. «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/69) کسی که این نور برایش در عالم ظاهر شد دیگر مستغنی است از بقیه نورها «إِذاً يَسْتَغْنِي النَّاسُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ»(5).

در دعای عصر غیبت امام زمان این تعبیر را دیده اید «أَحْيِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَيْتَة»(6) خدایا با امام زمان قلوب مرده را زنده کن، نفس امام وقتی می خورد احیاگر است و آدم زنده می شود. «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»(روم/50) باران که می آید زمین زنده می شود و زمینی که خواب بود از دلش رویش آغاز می شود. می گوید ببینید آثار رحمت خدا را، ببینید چه طوری این نسیم رحمت زمین مرده را زنده می کند، داستان ما هم همین است. ما آن ارض میت هستیم که نسیم امام به ما بخورد زنده می شویم؛ «مُحْيِي الْمُؤْمِنِين » امام این طوری است و مرده ها را زنده می کند.

از این دست آیات و روایات زیادند و ما می خواهیم با این نگاه یک بار دیگر آیه ابتدایی را معنا کنیم. «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ» خدای متعال دو وادی آفریده است، وادی موت و وادی حیات که هر دو در همین دنیا است. ما خیال می کنیم مستقیم با عالم طبیعت سر و کار داریم اما این طور نیست، ما مستقیم در دل عالم طبیعت خلق نشدیم بلکه وقتی در این عالم پا می گذاریم محیطمان یا محیط موت است یا محیط حیات. «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ»(عنکبوت/64) دار آخرت دار حیوان است و دنیا دار لعب و لهو. آدمی که کوچکتر از دنیاست هشتاد سال است در این دنیا دارد بازی می کند فقط بازیچه هایش را عوض کرده است، یک موقعی با تیله بازی می کرد، یک موقعی با توپ و حالا هم با چیز دیگر؛ ولی کسی که وارد دار آخرت شد اینگونه نیست چرا که «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ». نکته اینجاست که این در همین دنیا اتفاق می افتد. عالم بعد در جای خودش محفوظ است ولی همین جا هم یک عده ای در دار دنیا و عده ای دیگر در دار آخرت هستند، عده ای در دار موت و عده ای در دار حیات هستند.

«لِيَبْلُوَكُمْ» حالا شما بین این دو عالم قرار گرفته اید که هر دو هم در عالم طبیعت است. لذا اینکه در روایات گفته بغض دنیا داشته باشید مقصود بغض عالم طبیعت که نیست! ما در همین طبیعت که هستیم دو تا دار است، دار دنیا و دار آخرت. اگر کسی حب دنیا داشت گرفتار است و حب دنیا غیر از حب طبیعت است. محبت انسان یا از بستر وادی موت است یا از بستر وادی حیات. میت ها هم زندگی می کنند، کفار مگر با خودشان تعلقات ندارند؟! البته که دارند، اما حبشان در وادی موت است. دلشان مرده است و محبتشان هم محبت های مرده ها است ولی آنهایی که وارد وادی حیات می شوند محبتشان محبت زنده ها است. خدای متعال این دو دار را آفریده است، دار موت و دار حیات، دار ولایت امام و ولایت دشمنان امام ،این دو دار موت و حیات شاید در این آیه معنایش این است. حالا شما که بین این دو قرار گرفته اید و ما هم شما را مبتلا می کنیم خروجیش چیست؟ می خواهیم «أَحْسَنُ عَمَلًا» بشوید، یعنی در ولایت امام به نقطه تمام برسید. «أَحْسَنُ عَمَلًا» آن کسی است که در عملش تبعیت از امام، حب به امام، طاعت امام، ولایت امام کاملتر است که این می شود ایمانِ درجه دهم.

پس در همین دنیا دار موت و حیات وجود دارد؛ عده ای وارد وادی موت می شوند و در همان دار موت هم مدام در درکاتش تنزل پیدا می کنند، یعنی حجاب روی حجاب و مردگی روی مردگی می آید، دلش مرده بود مرده تر می شود. عده ای هم وارد وادی حیات می شوند و درجات را طی می کنند تا به بالاترین درجه ممکن حیات می رسند.

دو ترازوی این دنیا

«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» در این ابتلا ما بین این دو عالم در حرکت هستیم. در عالم دنیا انسان هر نگاهی که می کند، هر سخنی که می گوید و گوش می کند، از این دو حال خارج نیست یا در فرمان امام است یا در فرمان شیطان، سوم ندارد. ما در عالم ابتلا قرار می گیریم و همین ابتلاعات است که ما را سیر می دهد، مثل حلال و حرام ها؛ فرمود حرام در ظاهر قرآن همین حرام هاست اما در باطن قرآن ولایت دشمنان ما است. حلال در ظاهر قرآن همین حلال ها است مثل خوردن حلال، خوابیدن حلال، نکاح حلال، دوستی حلال، اما در باطن قرآن ولایت امام است. انسان اگر در وادی حلال رفت وارد وادی امام می شود و از سر سفره امام می خورد اما اگر وارد وادی حرام شد سر سفره شیطان و اولیای طاغوت نشسته و از سفره آنها می خورد. بعد آرام آرام شاکله انسان ساخته می شود، کم کم یک نفر شاکله اش می شود شاکله ولایت امام که هیچ چیز در وجودش جز ولایت امام نیست و آن کسی است که «أَحْسَنُ عَمَلًا» عملش نیکوست، آن کسی است که «ثَقُلَتْ مَوازِينُه »(اعراف/8) ترازوهایش سنگین است، هر چیزی را می خواهد وزن کند با ولایت امام وزن می کند چون چیزی در وجودش جز ولایت امام نیست.

آن کسی هم که آن طرف است ترازوهایش با ولایت اولیای طاغوت کار می کند، چون هر چیزی هست آن دستگاه پرش کرده است. می خواهد بگوید آن کار خوب است یا بد با آن ترازو، میسنجد. به طور کلی همه ترازوهای جزئی که ما داریم و عمل را با آن وزن می کنیم و می گوییم این کار را انجام بده یا آن کار را انجام نده، نماز بخوان یا نخوان، روزه بگیر یا نگیر، مال حرام بخور یا نخور، به دو ترازو وصل می شود، یکی ترازوی ابلیس و اولیای طاغوت است و یکی هم ترازوی امیرالمؤمنین. یا انسان پر می شود از دنیا و حب الدنیا و محبت هایی از این جنس، یا محبت اولیاء طاغوت، این محبت ها ما را به همان وادی ها می برد. همین تعلقات و محبت های کوچک غل و زنجیر می شود و ما را در وادی محبت های بزرگ می برد و بعد هم آدم را سوق می دهد به یک وادی بزرگتری، آن وقت ترازوهای ما وصل می شود به یکی از آن دو ترازو، یا با ترازوی شیطان ترازو می کنیم و می شویم «خَفَّتْ مَوازِينُه »(اعراف/9) یا با ترازوی امیرالمؤمنین ترازو می کنیم و می شویم «ثَقُلَتْ مَوازِينُه ».

بنابراین «أَحْسَنُ عَمَلًا» یعنی عملی که ریشه اش در وادی ولایت است. عملی هم که در وادی جهنم یا ولایت اولیاء طاغوت است آن عمل عملی است که عمل نیکو نیست. البته این در روایات و آیات قرآن زیاد شاهد دارد، «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها»(نمل/89) اگر کسی با خودش در قیامت حسنه بیاورد مزدش از عملش بهتر خواهد بود و ما بهترش را به او می دهیم. «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ»(نمل/90)، آنهایی که سیئه با خودشان می آورند به رو در آتش جهنم می افتند؛ یعنی چهره آنها رو به آتش است و به آن ها گفته می شود: «هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون». این آتش عمل خودتان است، اگر الآن با صورت در آتش هستید در دنیا هم دل و وجودتان در همین وادی بوده است. ظاهر انسان به یک باطنی برمی گردد وقتی دل متوجه یک عالم شد چهره انسان متوجه آن عالم است و آن وقت روز قیامت هم حالا یا رو به عالم نور دارد یا رو به عالم جهنم و نار.

معنای أَحْسَنُ عَمَلًا

حضرت فرمود: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ السَّيِّئَةُ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَيْت»(7) وجود مقدس امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: حسنه حب اهل بیت است و سیئه انکار ولایت و بغض اهل بیت. بنابراین آن چیزی که ما باید به آن برسیم در عالم دنیا «أَحْسَنُ عَمَلًا» شدن است. این یک معنا بیشتر ندارد، عرض کردم معنای اول سر جای خودش است و با این معنای دوم هم هیچ منافاتی ندارد. معنای اول این است: این مرگ و زندگی است، به دنیا می آیید و از دنیا می روید. دنیای فانی و بستر ابتلا است. در این ابتلا شما باید نیتتان را درست کنید چرا که از نیت خوب عمل خوب در می آید، پس احسن نیتاً بشوید. نیت هم یعنی شاکله، شاکله تان باید بشود شاکله خوب و شاکله محبین، محبت خدا بیاید در این شاکله و همه اعمالتان رنگ و بوی محبت و سبقت الله داشته باشد. باید بزرگ شوید، بزرگتر از دنیا و بهشت و جهنم، حتی از بهشت بزرگتر شوید تا به مزدهای بزرگتر برسید.

معنای دوم این است: شما که در این عالم آمده اید بین دو عالم هستید: عالم موت و عالم حیات. ولایت امام و ولایت دشمنان امام، مرگ و زندگی، دنیا و آخرت، نور و ظلمت شما در این دار دنیا معلوم می شود. شما باید در ابتلائاتی که برایتان پیدا می شود تلاش کنید خودتان را به وادی نور و وادی حیات برسانید. «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ »(انفال/24) خودتان را اگر به وادی امام رساندید دارای حیات هستید. «أَحْسَنُ عَمَلًا» عملی است که ریشه در وادی ولایت دارد، ریشه در طاعت و محبت امام دارد. عملی که ریشه اش در طاعت امام است عمل نیکو است. بهترین عمل آن است که ریشه اش در محبت است، یعنی طاعت به محبت برمی گردد. چرا اطاعت می کند؟ چون محبت دارد.

بنابراین ما شما را در این عالم دنیا بین دو وادی موت و حیات آورده ایم، تا در همین دنیا مستقر خودتان را روشن کنید که وادی موت است یا وادی حیات، بهشت است یا جهنم، نور است یا ظلمت، رحمت است یا عذاب. همه ابتلائات دنیا برای این است که خودتان، خودتان را بالا بکشید و از وادی موت دربیایید و به وادی حیات وارد شوید، زنده بشوید و با زنده ها سر و کار داشته باشید نه با مرده ها. وادی جهنم وادی موت است وادی بهشت وادی حیات است، الان آنهایی که در جهنم هستند با مرده ها سر و کار دارند، هم اکنون خود شیطان میت است، وادی ولایتش هم وادی موت است، همه لذات هم لذات مرده هاست. مرده ها هم برای خودشان تمدن می سازند، لذت می برند، جهنم هم برای خودش دم و دستگاهی دارد به این سادگی ها نیست.

پس انسان در دار دنیا می تواند «أَحْسَنُ عَمَلًا» باشد. «أَحْسَنُ عَمَلًا» یعنی به بالاترین درجه رسیدن عملی که ولایت امام درش تماماً ظهور دارد. اول شاکله خود انسان باید بیاید در ولایت امام و بعد از محبت و ولایت امام لبریز بشود، بعد هر عملی که از این شاکله سر می زند می شود «أَحْسَنُ عَمَلًا». دار دنیا در یک کلمه دار عبور از بین این دو ولایت و جان سالم به در بردن است. باید انسان جان سالم به در ببرد و در وادی ولایت امام رفته و از وادی ولایت شیطان خارج بشود. یعنی همین طوری که درهای جهنم رو به دنیا باز است درهای بهشت هم رو به دنیا و رو به این عالمی که هستیم باز است. ما مخیریم یا از در بهشت وارد بشویم یا از در جهنم. اگر رفتیم در بهشت قلبمان بهشتی شد اعمالمان همه بهشتی می شود، و اگر قلبمان جهنمی شد ریشه اعمال ما که در قلب ما است همه اش جهنمی می شود. بهشتی و جهنمی شدن از همین دنیا شروع می شود.

سختی های رسیدن به امام

«إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيم * يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّين »(انفطار/13-15) روز قیامت یک ورود خاص دارند ولی الان وارد جحیم می شوند. پس بنابراین ابتلائات دنیا برای رسیدن به امام است و همه دار ابتلا و این همه سختی برای این است که انسان به امیرالمؤمنین برسد و این می ارزد، البته سخت است. یک وقت من کنار ضریح در بالا سر امام رضا علیه السلام بودم، یک کسی آمد و گفت: آقا بلند بشوید، اینجا جای دو رکعت نماز خواندن است! صدایش زدم و گفتم: آقا جان! آرام، شما صبح یک نان سنگک بخواهید بخرید یک ربع در صف می ایستید! اگر به اندازه پنج دقیقه بایستی نوبتت می شود. اگر می خواهی نماز بالای سر امام رضا علیه السلام بخوانی بقیه را زا به راه نکن، خودت هم بنشینی شروع می کنی جامعه کبیره خواندن، چرا بقیه را بلند می کنی؟ می خواهی بالای سر امام رضا نماز بخوانی به اندازه یک نان سنگگ در صف بایست، اگر جا پیدا نشد هر چیزی دلت می خواهد بگو. نان سنگگ بخواهی می فهمی باید یک ربع بایستی تا نان سنگگ داغ بخوری چه طور بالای سر امام رضا می آیی همه باید جا بدهند! خب یک ربع بایست.

این ها همه امتحان خدا است والا اینجا بهشت است، هر چه قدر خدا بخواهد جا می دهد. یک میلیون آدم هم بنشینند تزاحم نیست، اینکه می بینید امتحان است یک ربع بایست ببین جا گیرت می آید یا نمی آید. محبت امیرالمؤمنین این طوری نیست که کسی خیال کند در دنیا محبت تزریق می شود! محبت را قطره چکانی می دهند و امتحان سخت هم می گیرند. ما را در این دنیا آورده اند و همه ابتلائات برای این است که به ولایت امام برسیم. «أَحْسَنُ عَمَلًا» یعنی عملش ریشه در ولایت داشته باشد. انسان اگر شاکله وجودیش به ولایت امام رسید و مؤمن شد این «أَحْسَنُ عَمَلًا» است. همه ابتلائات و سختی ها به این می ارزد، مگر شما خیال می کنید کفار زحمت نمی کشند؟! البته که می کشند اما خروجیش چیست؟ ظاهرش این است مال دارد، ثروت دارد، اما باطنش ولایت ابلیس است. او در فضای ولایت ابلیس است، مالش هم بوی شیطان می دهد همه تعلقاتش شیطانی است همه حیاتش در ولایت ابلیس است، بعد هم که وارد عالم بعدی می شود باز هم وارد محیط ولایت ابلیس است، برزخش هم همین طور است، قیامتش هم همین طور است. مگر آنها زحمت نمی کشند اما خروجی زحمتشان چیست؟ همه کارهایشان شده ولایت ابلیس. این همه زحمت کشیدن حالا تحت ولایت ابلیس قرار گرفته اند، طیب الله انفسکم! هفتاد سال جان کندی حاصلش شده ولایت ابلیس. مال حرام، زندگی حرام، لذت حرام، تعلق حرام، کوچک شدن، حقیر شدن، وابسته به دنیا شدن.

بزرگ شدن و از دنیا بزرگتر شدن یعنی به ولایت امام رسیدن. امام مثل «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ»(ابراهیم/24) است. امام آن کلمه طیبه ای است که مثل درخت پاک است، «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء» اصلش در محضر خداست است و فرعش که ولایت امام است در سماوات است. اگر انسان به فرع امام که ولایت ایشان است بخواهد برسد باید سمواتی شود. ما را آورده اند در دنیا تا سمواتی شده و از دنیا بزرگتر شویم. این کار سخت است، ولایت امام سخت است از اول هم گفته اند: «أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»(8). اگر بخواهی به تعبیر قرآن خودت بوی امام را بدهی و از تو بوی امام را بشنوند، سختی دارد. با یک آقای بزرگی رد می شدیم، یکی از علمای مازندران شهر آمل عبور کردند، این آقا به من گفت: بوی مؤمن را از این آقا شنیدی؟ مگر مومن بو دارد؟! بله، امیرالمومنین فرمود: من بوی نبوت پیغمبر را استشمام می کردم. بله، امام بو دارد. همه بهشتی ها مشتاق این رایحه هستند و همه عطرهای بهشتی شمیمی از رایحه امام است.

رسیدن به امام زحمت دارد ولی می ارزد، به نظر شما نمی ارزد؟! اینهایی که هشتاد سال زحمت کشیده اند، دنیا درست کرده اند چه چیز دارند؟! کارخانه دارد، مال دارد، دو هزار تا کتاب نوشته است، خوش به حالش، اما همه اینها در تعلقات و در وادی ابلیس است. شیطان او را آورده در وادی ولایت اولیای طاغوت، یک کاخی به او داده و در وادی شیطان موقعیت پیدا کرده است. حالا اگر بگویید مگر سلمان چه چیز دارد؟! می گویم برو ببین در وادی ولایت حضرت، در ملک کبیر چه چیزی به او داده اند؛ پس می ارزد.

 «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ»، شما را بین دو عالم قرار دادیم و همه ابتلائات برای آن است که به عالم امام برسید، برسید به امام، بارتان بسته است و خبر دیگر هم نیست. اگر کسی ریاضت بکشد و حاصل ریاضتش مکاشفه و اینها باشد تازه اول راه است؛ این ها که بازی است، همه اینها برای این است که انسان بیاید بیرون از انانیت ها و هیچ چیز نخواهد جز امام، وقتی که هیچ چیز را نخواستیم آن وقت امام را به ما می دهند، «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون »(آل عمران/92)، اگر از همه تعلقاتمان در راه امام بگذریم آن وقت به خود امام که رأس است واصل می شویم.

دنیا برای همین است، معبر دنیا معبر حرکت بین موت و حیات است، بین امام حق و امام باطل است، بین امیرالمؤمنین و جبهه مقابل است.

اصلاً برای چه چیز باید ما را بیاورند در دنیا؟ ما را از بهشت بیاورند در دنیا که چه بشود؟ مگر ما در بهشت نبودیم، چرا ما را آوردند در دنیا؟ حضرت آدم بهانه بود ما را آوردند در این دنیا که بتوانیم به تحمل ولایت امام برسیم. در دار ابتلا انسان می تواند به تحمل ولایت برسد. ولایت تحمل می خواهد، اگر ما را در دار ابتلا نمی آوردند تحمل ولایت پیدا نمی شد. به اندازه ای که در این دار ابتلا مراقبه می کنیم ظرفیت پیدا می شود تحمل پیدا می شود و آن حقیقت و سرّ الهی به ما می رسد.

زیارت حضرت را خوانده اید «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سِرَّ اللَّه» سراسر وجود و ولایت حضرت سرّ است، انسان باید تحمل پیدا کند و این ابتلا برای تحمل پیدا کردن است. از خود شما سؤال می کنم می ارزد یا نه؟ می ارزد هزاران سال و الان هزار و چهارصد سال شیعه این طور در ابتلا و سختی باشد که برسد به ظهور، ظهور یعنی ظهور ولایت، آیا می ارزد؟ حتماً می ارزد. یک فرزند می خواهد به دنیا بیاید باید نه ماه در رحم مادر یک طوری خودش را جمع کند تا بتواند پایش را بگذارد در این دنیا، ما می خواهیم در عصر ظهور و رجعت متولد بشویم، آیا نمی ارزد این زحمت ها را بکشیم؟! این رنج، رنج تولد در عصر ظهور است، رنج تولد در وادی ولایت امام است و می ارزد. «لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين » این از وجود حضرت عیسی مسیح نقل شده است: کسی در وادی ملکوت وارد نمی شود مگر اینکه دو بار متولد بشود، ما یک تولد داشتیم یک بار دیگر باید متولد بشویم تا وارد وادی ولایت امام بشویم.
بین این دو عالم ما را قرار دادند تا مرتب امتحان شویم، متولد شویم و در وادی ولایت امام قرار بگیریم. وقتی آنجا متولد شدید دیگر سراسر رحمت و وادی ایمن است.

شخصی گفت مقصود از «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا»(آل عمران/97) مکه است، اما حضرت فرمودند: مگر حجاج آنجا را به منجنیق نبست؟! «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا» ولایت ما است، کسی پایش را در این وادی گذاشت وادی ایمن است و حتی آن فزع اکبر قیامت هم به او هم نمی رسد. اصلاً احساس نمی کنند فزع قیامت را «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ »(نمل/89) آن ها از آن فزع اکبر قیامت هم در امنیت هستند.

پی نوشت ها:

(1) الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 151

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 128

(3) تفسير العياشي، ج 1، ص: 375

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 198

(5) تفسير القمي، ج 2، ص: 253

(6) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 512

(7) تفسير فرات الكوفي، ص: 140

(8) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 26