نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

گردهمايي «راهبردها و رويكردهاي ساماندهي فرهنگي» / دين و برنامه ريزي فرهنگي و الزامات آن

متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که به تاریخ 12 بهمن ماه سال 77 در گردهمايي «راهبردها و رويكردهاي ساماندهي فرهنگي» برگزار شده است. ایشان با اشاره به مبانی این بحث به جریان تهاجم فرهنگی و همه جانبه علیه فضای حکومت داخل، به راهکارهای مقابله با این فضا می پردازند. متن زیر توسط شاگردان ایشان تنظیم شده است.

موضوع مورد نظر «دين و ساماندهي فرهنگي» است. طبيعي است توضيح اين عنوان منوط به درك انتظار ما از اين برنامه ساماندهي و همچنين يك تعريف جامع از فرهنگ است. تلقي ما از دين، مفهوم عام جامعه شناختي آن نيست، بلكه مقصود ما اسلام ناب به عنوان خاتم اديان الهي است. انتظار ما از اين نوع دين، سرپرستي همه جانبه تكامل اجتماعي به عنوان آخرين پيام الهي است. اما طبعاً انتظار ما از برنامه تخصيص مقدورات، به شايسته ترين وجه براي حل موانع اين تكامل است. و اما مفهوم ساماندهي، تنظيم يك نظام موازنه جامع اجتماعي است كه بتواند همه شوون جامعه از جمله شوون فرهنگي را به يك وحدت و هماهنگي كل برساند؛ اعم از فرهنگ سياست، فرهنگ فرهنگ و فرهنگ اقتصاد. جامعه داراي اين سه ضلع فرهنگي است؛ يعني داراي نظام گرايش، نظام حساسيت ها، همچنين يك نظام بينش و يك نظام فكري و يك نظام دانش اجتماعي يعني علوم كاربردي است. در مجموعه اينها سه ضلع سياست، فرهنگ و اقتصاد وجود دارد. ضلع فرهنگي بينش، گرايش و دانش اجتماعي همان پذيرفته شده هاي جامعه در حوزه گرايش، دانش و بينش است. دربارة موضوع فرهنگي طبعاً زياد گفت وگو شده است. من نگاه خودم را عرض مي كنم و يك طبقه بندي از فرهنگ ارايه مي دهم.

جامعه داراي يك نظام گرايش است. خود نظام گرايش اجتماعي برآيند نظام ارزشي، دستوري و نظام حقوقي جامعه است. يعني جامعه به عنوان يك كل و به عنوان يك وحدت و نه به عنوان تك تك و آحاد، داراي يك نظام ارزشي است كه بايسته ها و نبايسته ها، شايسته ها و ناشايسته هاي اجتماعي در آن تفسير مي شود. مثلاً اگر نظام ارزشي يك جامعه ربا، اصل باشد، طبيعي است اين نظام ارزشي نظام دستوري متناسب با خود را دارد. يعني جامعه به عنوان يك كل از طريق يك جريان اجتماعي و نهادهاي خاص، تصميمات و قانونهاي اجتماعي مي سازد. اين قانونها متناسب با نظام ارزشي جامعه ساخته مي شوند؛ ما از اينها به نظام قوانين يا نظام دستوري جامعه تعبير مي كنيم و سپس جامعه پس از جهت گيري اجتماعي كه به پيدايش نظام ارزشي ختم مي شود، به مجاهده و تلاش اجتماعي مي پردازد. بنابراين، جامعه در بعد ارزشي خود داراي نظام ارزش متناسب با دستور و قانون و متناسب نظام حقوقي است.

در ضلع بينش، جامعه بايد داراي يك نظام فكري هماهنگ باشد كه اين نظام فكري هماهنگ مسوول پاسخ گويي به چرايي، چيستي و چگونگي در زمينه فيزيك، رياضيات و حيات است كه به منزله علوم پايه هستند و اگر هماهنگي در نظام فكري جامعه نباشد يعني تلاش اجتماعي و گمانه هاي اجتماعي، گزينش ها و پردازش هاي اجتماعي كه روش تئوري سازي هستند، هماهنگ عمل نكنند و يك نظام فكري هماهنگي در حوزه فلسفه فيزيك، فلسفه رياضي و فلسفه زيست ارايه ندهند و ما تفسير چرايي عالم را از فلسفه نظر جدا و تفسير چگونگي و شدن را كه مبناي فلسفه تاريخ و پي ريزي برنامه ريزي اجتماعي از فلسفه عمل ديگري بگيريم، قطعاً در برآيند آن در جامعه به بحران برخورد مي كنيم و به تناقض در عملكرد مي رسيم. آنچه از نظام چرايي و فلسفه نظر برمي خيزد، عملكرد فلسفه عمل را نقض مي كند و بالعكس.

بنابراين، هماهنگي پاسخ ها در اين حوزه ها، يعني هماهنگ سازي نظام گمانه زني اجتماعي و نظام گزينش و پردازش و ايجاد تناسب در فرهنگ اجتماعي در موضوع فلسفه چرايي، چيستي و چگونگي، فلسفه شدن و فلسفه حركت كه مبناي فلسفه تاريخ است نسبت به فيزيك، رياضيات و حيات و چگونگي رفتار ماده و چگونگي كمي كردن آن. بنياني براي همه علوم كاربردي و دانش اجتماعي است. اگر نظام فكري جامعه هماهنگ نباشد و به وحدت نرسد طبيعي است فرهنگ جامعه دچار تشتت خواهد شد. پس اول بايد نظام گرايشي جامعه، در حوزه نظام ارزش، دستور حقوق هماهنگ شود و سپس بر پايه آن نظام بينش جامعه به يك نظام منسجم دست يابد و آنگاه نوبت پي ريزي نظام دانش يا نظام علوم كاربردي است كه قدرت عملكرد اجتماعي را تفسير مي كند و كارآمدي جامعه را معين مي نمايد كه اين هم حاصل طبيعي فنون كاربردي است. در موضوع انسان، جامعه و حيات و در زمينه هاي مقدورات انساني و ابزاري و طبيعي است كه بايد به هماهنگي برسد و حاصل هماهنگ شدن تجزيه و تحليل و تركيب در حوزه مقدورات انساني، دستيابي به علوم انساني كارآمد براي پي ريزي توسعه انساني است و حاصل گروه دوم دستيابي به ابزاري براي هماهنگ سازي نرم افزارها و سخت افزارهاي تكنيكي است و گروه سوم هم طبعاً امكان بهره وري بهتر از منابع طبيعي را فراهم مي كند كه به گمان من همه دانش اجتماعي يعني علوم در اين حوزه هستند. از اين سه حوزه خارج نيستند و علوم پايه هم در حوزه بينش ها و اخلاق اجتماعي به عنوان نظام حساسيت در حوزه گرايش ها جمعند. بايد اينها را هماهنگ كنيم.

من در اينجا به يك نكته اشاره مي كنم و آن هم اين است كه متأسفانه ما در همه حوزه ها تحت تهاجم فرهنگي هستيم كه بعد از رنسانس در غرب شكل گرفته، بخصوص با از بين رفتن قرنطينه هاي فرهنگي. در دهه هاي اخير كه اين تهاجم سنگين تر شده و در واقع قراردادهاي بين المللي دارد جاي قوانين داخلي كشورها را مي گيرد و ره آورد اين فرهنگي كه بعد از رنسانس پيدا شده، محصول عصيان عليه مذهب است. ما سكولاريسم را هر چه بناميم، چه به معني بروز كردن و چه به معناي تقدس زدايي، حاصل عصيان غرب به هر دليل و به هر توجيه عليه مذهب است. به گمان من، يك برگ زرين در تماميت تمدن غربي وجود ندارد. در يك نگاه كلان، اين تمدن هيچ خدمتي به بشريت نكرده است. البته نقد من از ضلع نقد پست مدرنها نيست، چرا كه پست مدرن هم خودش يكي از حلوات همين نابساماني بشري است و گمان نمي كنم كه اگر پست مدرن بيايد اين پروژه را به اتمام برساند بحرانهاي بشر حل شود. يكي از دوستان فرمودند كه به گمان ايشان كنترل فرهنگي ممكن نيست، دقيقاً همين طور است. اگر ما با بينش فلسفه تاريخي نگاه نكنيم و قواعد تكامل تاريخ و بازي تكامل تاريخ را نياموزيم و موازنه سياسي را در عالم به نفع خودمان به هم نزنيم، حتماً همين طور است. امكان كنترل فرهنگي بدون تغيير در موازنه قدرت سياسي ممكن نيست.

بنابراين، يكي از متغيرهاي بازسازي فرهنگ، تصرف در معادلات قدرت است. اشاره كنم كه متأسفانه ما الان تحت تهاجم و استيلاي فرهنگي هستيم و دين ستيزي در زواياي زندگي ما است. فرهنگ سياسي جامعه يعني معادلات توزيع قدرت، فرهنگ ما، نظام پژوهش و آموزش ما و فرهنگ اقتصاد ما از فرهنگ مصرف از كالاهاي مصرفي گرفته تا فرهنگ تكنولوژي و به تعبير ديگر، فرارخسارهاي صنعتي تا فرهنگ نرم افزاري يعني ابزار برنامه ريزي سازمان برنامه و بودجه و همه و همه تحت تأثير حس گرايي و مطلق گرايي حسي است كه پس از رنسانس پيدا شده و حاكم بر توسعه علوم بوده و ما در اين دوره محتاج يك انقلاب فرهنگي هستيم.

انقلاب دو دوره را تقريباً گذرانده است. دوره اول، دوره پيروزي سياسي است كه با تغيير الگوي گزينش نيروي انساني و با اصلاح تغيير در ساختارهايي كه دارد هر انقلابي به پيروزي مي رسد. قدم دوم، عملكرد براساس فرهنگ كهن براي بازسازي جامعه براساس آرمانهاي خودش است. وقتي كه به تناقض بين آرمانها و فرهنگ كهن برخورد كرد، دوره چالش نظري فرا مي رسد. در حال حاضر ما در آن دوره هستيم. در واقع طرفداران فرهنگ كهن نظام شرقي يا غربي، نظام سوسياليستي يا سرمايه داري طرفداران علم به مفهوم ارزش معتقد مي شوند به اين كه فلسفه سياسي انقلاب يك فلسفه موهوم است. دوره چالش نظري فرا مي رسد، انقلاب بايد از فلسفه نظري خود دفاع كند، وقتي توانست مباني سياسي خودش را تئوريزه كند، بايد به انقلاب فرهنگي رو بياورد و در اين انقلاب فرهنگي بازسازي فرهنگي كند. در همه حوزه گرايش ها، بينش ها و دانش هاي اجتماعي كه امكان برنامه ريزي براي دستيابي به آرمانهاي سياسي انقلاب را فراهم مي آورد، به ابزار جديد رو آورد. ما الان در مرحله دوم هستيم. يعني در مرحله چالش نظري؛ بلافاصله وارد مرحله سوم خواهيم شد كه مرحله انقلاب فرهنگي و بازسازي علوم است. در اين مرحله، ما محتاج به بازسازي فرهنگي هستيم. البته بدون در نظر گرفتن متغيرهاي سياسي و اقتصادي، اين امر غيرممكن است. بدون در نظر گرفتن عوامل برون زاي فرهنگي، يعني عوامل بين المللي ناممكن با در نظر گرفتن همه آنان ممكن مي شود. ما محتاج به تغيير روش هاي توليد فرهنگ هستيم. در حوزه استنباط علوم ديني و در حوزه دانش و در حوزه برنامه ريزي نيازمند تغيير روش ها و تحول در فلسفه هاي روش هستيم.

بنابراين، بايد براي تحول در فلسفه، روشها و ساختارهاي اجتماعي ساماندهي كنيم. ساختارهايي كه مورد نظر است اينها هستند؛ ساختار عهده دار تعامل در پژوهش عبارت است از: شوراي مصلحت، فرهنگستان علوم با قيد اسلامي، مركزمطالعات استراتژيك، در حوزه سياست، فرهنگ و اقتصاد. ساختارهاي عهده دار آموزش عبارت است از: حوزه هاي علميه، دانشگاهها، آموزش و پرورش. هنر، ابزار اساسي عمومي سازي اين فرهنگ توليد شده و به آموزش رسيده است كه ساختار عهده دارش صدا و سيما و ابزار ارتباط جمعي و مطبوعات و مراكز انتشارات جمعي است. ما محتاج به يك ساماندهي هماهنگ در همه اينها و در حوزه گرايش، دانش و بينش اجتماعي در جهت گيري متغاير با فرهنگ حاكم دنيا هستيم. كه البته بدون برهم زدن موازنه سياسي قدرت هم اين كار بسيار مشكل مي نمايد.