نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed, 24 Apr 2024

جلسه اول بحث معرفت شناسی و تحول فقه در مدرسه علمیه مشکات/ ضرورت ارتقاء فقه و توجه به مبادی معرفت

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 1 مردادماه سال 96 است، که در جمع طلاب مدرسه علمیه مشکات قم ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ بحث در باب فقه بحثی بسیار ضروری و مهم است چرا که فقه در عرصه های جدید اصلاً منفعل نیست. یکی از مأموریت های مهم فقه پاسخگویی به مسائل مستحدثه است که البته خود این که مسئله مستحدثه چیست مورد بحث و مناقشه است. باید مبانی خود را اتقاء دهیم و تحلیل های جدید برای پاسخ گویی به مباحث ایجاد شود. یکی از مهمترین بحث های مبنایی برای تحلیل مباحث مستحدثه و استنباط و مراجعه به وحی، نگاه به معرفت شناسی و شکل حضور دین در وادی معرفت انسان است. دین امری است که همه عرصه حیات اختیاری ما را فراگرفته است و یکی از مهمترین ساحت های بندگی ما وادی قای درک و معرفتی ماست. ما اینجا را از دین بیرون کرده ایم و دستگاه مختلف این وادی را تصرف کرده اند...

ضرورت بحث فقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . بحث در باب فقه و دامنه مأموریت فقه و همچنین تحولاتی که در مسیر ارتقاء ظرفیت فقه در پیش رو هست از یک طرف بحثی صد در صد ضروری است، چون وقتی ظرفیت بندگی و پرستش در یک جامعه ای ارتقاء پیدا کند حتما مناسک این پرستش هم که در فقه تعیین می شود باید ارتقاء پیدا کند، و از طرفی هم واقعا بحث جدی است، چون بحث دین خدا و استناد به خدای متعال هست که باید تلاش بشود در آن تحریف اتفاق نیافتد، به خصوص که بسترهایی که برای تحریف وجود دارد متعدد هستند. البته مهمترین آن به گمان من شرایط اجتماعی است که خودش را بر فهم ما و اقتضائات فهم ما تحمیل می کند.

برای مثال نقل شده که مرحوم محقق، چاه خانه خودشان را برای فتوا نسبت به منزوحات فقه پر کردند!
 ما از این چاه ها خیلی داریم؛ بستر تجددی که در آن زندگی می کنیم و اقتضائات و ذائقه اجتماعی که ایجاد کرده، این همان چاهِ محققِ صاحبِ شرایع است که باید پر بشود و بسیار هم دشوار است. اگر این چاه ها پر نشوند ما در مسیر تحقیق خودمان دچار انفعال از شرایط می شویم، به نظر من این بدترین بستر تحریف است. تجربه اش را هم فی الجمله داشته ایم، مثل فقه پویا و امثال این طور نگاه کردن ها، یا تحریفاتی که در تاریخ تفقه متناسب با همین بسترهای اجتماعی اتفاق افتاده به خصوص بعد از ورود و هجوم تمدن غرب به دنیای اسلام و انفعالاتی که اتفاق افتاد.

منفعل نبودن فقه در عرصه های جدید

بنابراین ما نباید متنسک باشیم و تلقی مان این باشد که نمی شود ظرفیت فقه را افزایش داد. منابع ما منابع ثابت اند و متغیر نیستند، ولی ظرفیت فهم و تفقه ما می تواند ارتقاء پیدا کند. پس باید مواظب باشیم که منفعل نشویم، بین تنسک و تحجر و انفعال باید حرکت کرد و این یک اصل لازم الرعایه ای است که دائم باید برای ایجاد ارتقاء ظرفیت پیش روی ما باشد، طبیعتا راهش هم این است که بر حجیت تکیه کنیم و دائما دنبال حجیت آن چیزی باشیم که طراحی کرده ایم و مواظب باشیم از حجیت آن فاصله نگیریم؛ این نکته اول.

 نکته دوم هم این است که فقه می بایست ناظر به تحول شرایط و ایجاد تکامل باشد، و در موضوعات در مقیاس جامعه تکامل ایجاد کند. به یک معنا باید فقهِ رهبریِ شرایط و حوادث باشد، نه فقهِ انفعال از شرایط، فقه فقط نباید فقه پاسخگویی به مسائل مستحدثه باشد، بلکه باید فقه رهبری حوادث باشد. حال اگر بخواهد فقه پاسخگوی به مسائل مستحدثه هم باشد، باید مسئله مستحدثه زمان خودش را بشناسد، یعنی فقه در یک تعبیر گاهی ناظر به موضوعات مطروحه در خطابات شرع است و احکام همان موضوعات را استنباط می کند، یک موقع هم پاسخگویی به مسائل مستحدثه می کند، طبیعتا حوادثی پیش می آید و سوالاتی در مقابل عرصه فقه قرار می گیرد که باید به آن ها پاسخ دهد، این هم خودش یک بحثی است که چگونه باید مسائل مستحدثه را پاسخ گفت.

در پاسخ گویی به مسئله مستحدثه، مسائل را تحلیل می کنند تا به جایی  برسد که امکان تطبیق احکام فقهی و موضوعات فقهی بر او هماهنگ شود. الان روش این است، قبلا هم همین هم بوده است. مثلا عرض میکنم در عرصه اقتصاد موضوعات کلانی که در معیشت اقتصادی امروز مطرح است مثل نظام پولی مدرن و ساختاری که گردش نظام پولی را مدیریت می کند مثل نظام بانک ها، می آید و به عنوان یک موضوع مستحدثه مورد سوال قرار می گیرد، بعد آنقدر تجزیه می شود تا امکان تطبیق قواعد فقهی بر آن پیدا می شود.

مسائل مستحدثه

یک بحث این است که روش پاسخگویی به مسائل مستحدثه چیست؟ فرض کنید مأموریت ما پاسخگویی به مسائل مستحدثه است، حالا چطور باید به این پاسخ گفت، آیا باید موضوع را تجزیه کنیم تا به عناوین قابل انطباق فقهی برسیم یا می شود موضوع را به عنوان یک منظومه به هم پیوسته مورد مطالعه قرار داد؟ اگر یک مجموعه به هم پیوسته است روش فهم حکمش چیست؟ این یک مسئله پیش روی فقه در مقیاس پاسخگویی به مسائل مستحدثه است. مسئله دوم که بی ارتباط با مسئله اول نیست، این است که مسئله مستحدثه ما چیست؟
 به نظر من این دومی هم بسیار مهم است، چرا که با تحولات دو سه قرن اخیر مسئله مستحدثه ما کاملا تغییر کرده است. به تعبیر بنده مسئله مستحدثه ما کل جریان تجدد است. مسائل مستحدثه، مسئله بانک و بیمه و دموکراسی و رأی و اینها نیست که هر کدام از اینها یک دوره ای ما را به خودش مشغول کرده اند. فرض کنید در نهضت مشروطه شما نگاه مرحوم نائینی را ببینید، بحث ها می رود سر این که اصلا ما می توانیم قانون گذاری بکنیم یا نکنیم در حالی که اصلا بحث مشروطه این نیست! مسئله مستحدثه چیز دیگری است و آن اتفاقی که دارد می افتد یک اتفاق دیگری است! برای همین نگاه هم هست که بحث می شده که مشروطه می شود مشروعه بشود یا نمی شود!

مسئله مستحدثه ما آیا مثلا برق است و لامپ، که مثلا از این تکنولوژی جدید برای تأمین نیاز به روشنایی استفاده بکنیم یا نکنیم؟! البته در ظاهر نزاع سر همین چیزها بوده و برای همین هم تلقی بعضی این بوده که دعوا سر این است که ما از این لامپ استفاده کنیم یا نه، و این هایی که می گویند استفاده نکنیم متحجرند! آیا واقعا مسئله در آب بهداشتی این بوده که ما از شبکه جدید آب رسانی و لوله کشی استفاده کنیم یا نکنیم؟! واقعا مسئله مستحدثه ما استفاده از ماشین های جدید و ابزارهای حمل و نقل جدید بوده است؟! آیا دعوا سر این بوده که ما از این اتومبیل استفاده بکنیم یا نکنیم؟!

اگر شما مسئله مستحدثه را اینطور می بینید، پس پیداست که حکمش هم می شود پاسخ گفت چون از طریق فقه قواعدی دارد. اما کسانی که مخالفت می کردند از مشروطه بگیرید تا محصولات مدرن، دعوایشان یک چیز دیگر بود و می گفتند مسئله مستحدثه اینها نیست! مسئله مستحدثه، انقلاب صنعتی است، نه بحث استفاده از صنایع مدرن، نه بحث استفاده از محصولات انقلاب صنعتی در معیشت، بلکه خود انقلاب صنعتی و الزاماتش محل بحث است که یک جلوه اش می شود این صنایعی که عمدتا هم صنایع خردند و ما از انها استفاده معیشتی می کنیم. پس به نظر من مسئله مستحدثه را شناختن، در این مرحله لازم و ضروری است، ما باید این مسئله مستحدثه بشناسیم و موضع بگیریم.

مسئله مستحدثه، تمدن مدرن غربی است که این تمدن به نقطه ای رسیده که طراحی الگوی توسعه پایدار برای کل عرصه های حیات بشر آن هم در مقیاس جامعه جهانی را به عهده دارد، یعنی مسئله مستحدثه ما یک نظامی است که مدیریت توسعه جامعه جهانی را در همه عرصه ها به عهده گرفته است. خب اگر این مسئله مستحدثه شد، این را هم باید شناخت و تجزیه کرد. شما در تجزیه این موضوع می گویید که هم عناصر خوب دارد و هم عناصر بد، و بعد به صورت تجزیه ای به آن نگاه می کنید، نخود لوبیایی جدا می کنید، نخودهایش را می ریزید دور و لوبیاهایش را بر می دارید، بعد هم یک تطبیق فقهی به آن می دهید. گاهی اینطوری است، گاهی هم به صورت یک منظومه به هم پیوسته و نظام واره و دارای مبنا و هدف آن را می بینید. بنابراین در درک از مسئله مستحدثه، هم مقیاس مسئله مستحدثه و هم نحوه شناخت آن متفاوت می شود.

پاسخ به مسائل مستحدثه

در مرحله پاسخ به مسائل مستحدثه اگر دو مرحله داشته باشید، یکی مرحله شناخت موضوع مستحدثه است، این چیست که حادث شده است؟ آیا موضوع را تجزیه ای نگاه کنیم یا جامع ببینیم؟ مدل شناخت موضوع چیست؟ عوامانه بشناسیم یا روشی برای شاختش داشته باشیم؟ به عنوان مثال می گویم؛ ما یک موقعی شاید دو سه دهه قبل بحث می کردیم با یکی از بزرگان اساتید و آن موقع بحث ما در جهت داری علم بود. ایشان به من گفتند: آقا این هواپیما چه عیبی دارد آدم سوار می شود در عرض یک ساعت مثلا از این طرف ایران به آن طرف ایران می رود، فرض کنید زیارت امام رضا ارواحنا فداه هم می رود؟!

من عرض کردم: آقا هواپیما که چغندر نیست تا بکارند و سبز شود! هواپیما را تحلیل کنید که چیست تا بگویم خوب است یا بد! یک بار می گویید مثلا این آلیاژها را استفاده کردن خوب است یا بد، چینش ساختار و موتورش حرام است یا حلال، سوار شدن حلال است یا حرام، روی هوا رفتن حلال است یا حرام، پس یک بار وقتی می خواهید موضوع را بشناسید و حکمش را بدهید اینطوری برخورد می کنید، یک موقع هم نه، می گویید: این ابزاری است که در یک مرحله ای از توسعه پیدا شده و متناسب با توسعه ارتباطات غایاتی دارد، یعنی هواپیما را می برید درون انقلاب صنعتی و تحلیلش می کنید.

پس جنبه موضوع شناسی مسئله مستحدثه اول برمی گردد که موضوع را چه می بینید و چگونه تحلیلش می کنید، دوم هم بر می گردد که در چه مقیاسی موضوع را می بینید. آیا این موضوع را می برید در نظام شاملش تا به ان نظام کلان برسید، یا نه؟!

برای مثال یک موقع می گویید که مسئله مستحدثه ما حداکثر بانک و پول اعتباری است، یا بیمه و شرکت های سهامی و شرکت های بین المللی است، یا مثلا بحث معادن و منابع است که به صورت جدیدی وارد عرصه زندگی بشر شده، یا بحث ملکیت فضاست؛ یا این که نه، هر مسئله ای از این ها که می خواهد شناسایی بشود باید درون نظام خودش به صورت یک نظام دیده بشود و درون نظام شاملش هم دیده بشود، ان وقت بحث حکمش را معین بکنید. یعنی خودش را به صورت یک مجموعه ای بشناسیم، داخل یک نظام شامل هم بشناسیم، بعد از حکمش بحث بکنیم.

پس مقیاس موضع هم یک موقعی تا حد مقیاس موضوع کلان اجتماعی می رود، و شما می گویید در واقع مسئله مستحدثه ما از یک زاویه ای یک نظام کلان اجتماعی است که عهده دار مدیریت توسعه پایدار است. با این حساب بحث بعدی این است که حکم این چیست؟! آیا راه رسیدن به حکم این است که تجزیه اش کنیم یا نه نمی شود تجزیه اش کرد؟ آیا رسیدن به حکم این است که خوب و بد کنیم و نخود و لوبیایی از هم سوا کنیم، یا نه، راه حکم دادنش چیز دیگری است. الان ما حکم اینها را می دهیم، تحلیل ازشان داریم و ازشان استفاده می کنیم. ما از موضوعات صنعتی اش تا نرم افزارهایش را داریم استفاده می کنیم و مسئله مستحدثه ما یک جوری فقهی شده است، حالا روش فقهی کردنش واقعا چیست؟! آیا همین روش است کافی است؟!

از آن طرف در استنباط احکام یک بنای استوار بتون آرمه ای درست شود که کمترین استناد غیرشرعی پیدا شود، اما از این طرف وقتی وارد عرصه حیات در عینیت می شویم همین فقه را بیاوریم و ابزاری برای امضای سبک زندگی جدید کنیم؛ عنایت کردید گرفتاری کجاست؟! هم در موضوع شناسی و هم در تطبیقاتش در پاسخگویی به مسائل مستحدثه، ما الان دچار بحران هستیم و باید این را حل و فصل کنیم.

مأموریت فقه

البته مأموریت فقه فراتر از این است که ما بیاییم و پاسخگو به مسائل مستحدثه باشیم، بلکه باید حوادث را در مسیر تکاملی که منظور نظر داریم ایجاد کنیم و فقه باید مسیر تکامل اجتماعی را تعیین بکند، که استاد ما از این، تعبیر به رهبری حوادث می کردند نه پاسخگویی به مسائل مستحدثه، اعم از حوادث سیاسی فرهنگی و اقتصادی؛ یعنی فرض کنید اگر آنها دموکراسی ایجاد می کنند ما نباید بیاییم و فقط پاسخگو باشیم و بگوییم حالا با نظام دموکراتیک چه باید کرد! هم موضوع را باید درست بشناسیم، هم حکم درستی بدهیم و بلکه بالاتر، باید متناسب با تکامل در عرصه حیات اجتماعی تکامل ایجاد کنیم و این تکامل هم باید فقهی باشد. بنابراین مأموریت فقه بیش از افتاء و تطبیق و اینهاست، ما باید نقشه تکامل اجتماعی را هم از فقه به دست بیاوریم.

در همین عرصه، همان طور که در مقیاس کوچک، قانون و حقوق اساسی مسئله مستحدثه ما می شود، در مقیاس بزرگتر هم اسناد بین المللی و ساختارهای کلان بین المللی که ایجاد می شود، مسئله مستحدثه ما هستند؛ ما بالاخره باید در نوشتن حقوق اساسی، تفقه بکنیم دیگر! از اینجا بگیرید تا نظام بین الملل. حقوق اساسی که می نویسید و قانون اساسی کشور است، چارچوب های کلی برای ریل گذاری در نظامات اجتماعی است و زیرساخت نظامات کلان اجتماعی را طراحی می کند، خب این چطوری باید نوشته شود؟ آیا باید متناسب با دین باشد و فقه دخالت کند یا نه؟! اولا موضوع را چطوری می شناسد، ثانیا چطور فقهیش می کند؟ در موضوعات ساده و موضوعات عرفی ای که مستحدث می شوند یا حتی برخی از موضوعات تخصصی ساده کار آسان است، ولی وقتی می رسید به موضوعاتی مثل حقوق و قانون اساسی، متفاوت می شود.

ضعف در قانون اساسی

مثلا شما گفتگوهای مجلس خبرگان اول که مربوط به قانون اساسی بود را مطالعه بفرمایید، و ببینید چطوری بحث می کردند؟! آیا بحثشان واقعا فقهی بوده است؟! مثلا این که ما باید چند قوه داشته باشیم، این را چطور اسناد به دین بدهیم؟! آیا این مسئله را جزء منطقه الفراغ می دانید که هر طوری دلمان خواست می توانیم تنظیم بکنیم، و فقط باید با مسلمات و قطعیات دین تعارض نداشته باشد؟! این گفتگوها موجود است! اشخاصی هم که آنجا بودند بسیاری شان فقیه به حمل شایع بودند، نه به حمل اولی!

شما مذاکرات مجلس خبرگان را در تصویب قانون اساسی ببینید، به نظر شما این برای فقهی کردن قانون اساسی کافی است؟! هم در شناخت موضوع و هم در فقهی کردن آن، ضعف های جدی وجود دارد. البته پیداست که بعضی به نسبت تسلط داشتند و نظام و جایگاه حقوق اساسی و مبانی و غایاتش را می فهمیدند و از آن زاویه برخورد کردند، ولی نگاه غالب این نبوده است. البته آن نگاه هم اگر شما دنبال کنید خواهید دید که تام و کامل نبوده است. نمی خواهم اشکال بکنم چون ظرفیت ما همین قدر بوده است.

عرض من این است که مسئله مستحدثه ما در مقیاس قانون اساسی و طراحی نظامات کلان اجتماعی و امثال اینها است. ما باید دنبال این باشیم که هم موضوع را بشناسیم و هم روش پاسخگویی به موضوع را مدون کنیم، که چطور می شود قانون اساسی را فقهی طراحی کرد؟ به قوانین عادی هم که می رسید همینطور است. در قوانین عادی که برای ریل گذاری زندگی روزمره جامعه است اتفاق می افتد دخالت دین کجاست؟! در این زمینه تقریبا ما همان قانون اساسی مشروطه را داریم و چیز اضافه ای نداریم! در ساختار کلانمان ولایت فقیه وارد شده و این تفاوت اصلی با قانون مشروطه است که خیلی مهم است ولی همان شورای نگهبان است دیگر، که مجلس تشخیص مصلحت در متمم و اصلاح قانون اساسی به آن اضافه شده است، آیا این درست است؟! واقعا این شیوه فقهی کردن برنامه ریزی است؟!

یعنی قانون گذاری برای کشور از طریق شورای نگهبان ان هم به این شیوه که ته قیف را بگیرید و در صورت عدم مخالفت قطعی با فقه، بعد از تجزیه کردن آن را فقهی بکنید، این کفایت می کند!؟ در مقیاس جهانی هم همینطور است. در مقیاس جهانی هم واقعا قانون اساسی که برای جهان نوشته شده همین است، و ساختارهای بین المللی مثل وزارت خانه های داخلی خود ما عمل می کنند؛ فرض کنید مثلا دیوان لاهه را بردارید و جای قوه قضاییه بگذارید، یا این که شورای امنیت جایگزین شورای عالی امنیت ملی شود، یا جای وزارت اموزش و پرورش یونسکو را بگذارید! یک ساختار جهانی درست کردند و برای کل جهان هم برنامه ریزی می کنند، مسئله مستحدثه ما این است.

آن ها اسناد بین المللی را تصویب می کنند، سند توسعه و سند اموزش پرورش تصویب می کنند، اما ما چطور باید با این ها برخورد کنیم؛ مسئله مستحدثه ما این است و فقه باید پاسخ بدهد. پس شناخت مسئله مستحدثه و مقیاسش روش دارد و اگر ما فقط بخواهیم پاسخگو به مسائل مستحدثه باشیم باید نحوه مواجهه فقه با این مسئله در این مقیاس مقنن شود.

مسئله مستحدثه ازنظرشهیدصدر

حقیر ذهنم این است که مرحوم شهید صدر در همین جا ابداع و نکات جدیدی دارند، و آن این است که مسئله مستحدثه این دوران را نظامات دیده اند. بحث ایشان همین بوده که ما باید پاسخگوی به این مسئله مستحدثه باشیم، و اگر نتوانیم پاسخگو بوده و از این موضوع غافل شویم و این مسئله بر دنیای اسلام سیطره پیدا کند، دیگر نمی شود از طریق مراعات حدود فقهی زندگی را دینی کرد! ایشان کاملا به این نکته توجه دارند، در فلسفه به یک شکل، در ومضات و اقتصاد به شکل دیگر؛ بنابراین ایشان مسئله مستحدثه را نظامات می بینند و می گویند ما باید نظام را طراحی بکنیم.

این که ما باید مسئله مستحدثه مان که نظام است را بشناسیم و مقابل نظام انها، نظام ارائه بدهیم، در واقع به یک نوع پاسخگویی به مسائل مستحدثه است. منتها در فقه سرپرستی مسئله این نیست که انها مسئله مستحدثه ای ایجاد کنند و ما در مقابل ان یک پاسخی بدهیم، ولو پاسخمان در حد ایجاد طراحی یک نظام باشد. بلکه باید بالاتر نگاه کنیم و مدیریت جامعه جهانی را به عهده بگیریم. به قول امام رضوان الله تعالی علیه ما باید به جای امپراطوری های استکباری، استراتژی های حاکم بر جهان را تعیین کنیم. اگر این مأموریت فقه باشد، باز کمی گسترده تر از پاسخگویی به مسائل مستحدثه می شود.

طرح نظام جدید در مقابل نظام استکبار

بنابراین به دو مقدمه اشاره شد؛ یکی ضرورت تحول فقه و این که مواظب باشیم این تحول دچار انفال نشود و حجیت به دقت ملاحظه شود، دوم هم این که ارتقائی که باید فقه پیدا بکند، در حد همان فقه موضوعات نیست، بلکه در حد پاسخگویی به مسائل مستحدثه است. فقه باید وارد یک عرصه جدید سرپرستی شود و در خود مسئله پاسخگویی به مسائل مستحدثه هم واقعا باید ارتقاء ظرفیت پیدا بکند. ما باید هم در شناخت موضوعات مستحدثه و روش شناخت و مقیاس آن موضوعات و هم در پاسخگویی به این مسئله، باید یک تغییرات اساسی ایجاد بکنیم، نمی شود اینها را شورای نگهبان به روش موجود دینی کند و این کفایت نمی کند. در این کار، درست است که یک استانداردهای حداقلی پیدا می شود ولی کفایت نمی کند، بیش از اینها ما باید مسائل مستحدثه را استاندارد کنیم.

این حد از کنترل فقهی که الان در عرصه بانک و شرکت های سهامی و بورس اتفاق افتاده، کفایت برای فقهی شدن ندارد. البته مفصل در جای خودش باید بحث بشود ولی به یک حد زیادی از آن را مرحوم شهید صدر التفات کرده اند. بنابراین ما باید در همین مقیاس ها پاسخ بدهیم، البته این را هم عرض بکنم که مرحوم شهید صدر توجه داشتند که اینها باید منظومه ای دیده بشوند و با نگاه سیستمی مورد مطالعه قرار بگیرند، یعنی نمی شود با این ها گزینشی برخورد کرد و گفت اینش خوب است اینش هم بد است! ما باید در مقابل آن نظام یک نظام جدیدی طراحی کرده و از مبانی شروع بکنیم.

مرحوم شهید صدر در مواجهه با مسائل مستحدثه، هم مسئله مستحدثه را خوب شناختند و هم نحوه مواجه با این مسئله و پاسخگویی فقهی اش را خوب شناختند. الان فقهای بزرگوار ما هم، همان نظامات را می آورند و مثلا به یک نحوی اسلامی اش می کنند، اما شهید صدر توجه پیدا کردند که اسلامی شدن این نظامات به این کیفیت ممکن نیست.

منتها در جاهایی هم من نمی دانم که باید چطور رویکرد ایشان را جمع کرد، مثلا در «البنک لا ربوی» بگونه ای می خواهند همان نظام پولی را بدون ربا برقرار کنند که برای من خیلی روشن نیست، و یک مقدار افقش نازل تر از بحث نظاماتی است که مطرح می کنند. البته شاید هم بشود شما تحلیل کنید و درون همان نگاه ببرید.

علی ای حال این یک رویکرد جدیدی است که ایشان به کار گرفته است. حالا از این که بگذریم فی الجمله اگر معلوم شد که شما باید در این مقیاس ها وارد بشوید و اسناد بین المللی را موضوع تجزیه تحلیل قرار بدهید، باید بدانید که باید این ها را خوب شناخت. الان سر سند 2030 اختلاف سر همین است که ما می توانیم با تحفظ آن را اجرا بکنیم یا اصلا تحفظ بردار نیست؟! رویکردی که می گوید با تحفظ می شود اجرا کرد، همان رویکردی است که دانسته یا ندانسته توجه به نظام ندارد و غافل است از این که این یک مجموعه به هم پیوسته است و به راحتی نمی شود با تحفظ اسلامی اش کرد. این یک سندی است که داخل یک نظام اسنادی و در ذیل نظام شامل باید دیده بشود.

بنابراین فقه شما باید خودش این اسناد را طراحی بکند. البته در کشور ما مأموریت فقه این نیست و ما این اسناد را نه فقهی می بینیم و نه فقهی طراحی می کنیم! در کشور خود ما فرآیند طراحی، فقط فقهی نیست و فقه حضور فرایندی ندارد. حداکثر این است که شورای نگهبان در خروجی این اسناد یک نظارت فقهی کند. هیچ وقت حضور فقه، حضور فرایندی در تصویب و تدوین حتی اسناد بالادستی ما نیست؛ در قانون جاری بر کشور هم اینطور نیست که از اول که قانون می خواهد نوشته بشود تا آخرش فقه حضور داشته باشد، بلکه با یک قواعدی تهیه می شود و در انتها کنترل می کنند که غیر فقهی نباشد! حتی اگر شما سند قانون اساسی را هم ببینید که بالا دست همه این اسناد هست، در آن هم مذاکرات خیلی صبغه فقهی ندارد. حالا چرایش را باید آسیب شناسی کرد که چه اتفاقی افتاده که فقه در این عرصه ها حضور فعال ندارد و چه کار باید بکنیم که حضور فعال پیدا بکنیم؟!

دین، آیین پرستش و عبادت

از این بحث هم که بگذریم، در پرداختن به فقه و فقه اداره، ما یک مبانی داریم که بسیار اثرگذار است. نکته اول این است که در فقه شما دنبال استنباط احکام هستید، اما تعریف خود حکم و احکامی که متوقع است دین آن احکام را جعل کند در فقه بحث نمی شود چون بحث، بحث فقیهانه نیست. آنها در علوم دیگری بحث می شوند، یک بخشی از آن در علم اصول ما بحث می شود که البته الآن بعضی آن را در فلسفه اصول آورده اند و بحث می کنند، خود اینها باز یک مبانی فرادستی ای دارند، یعنی بحث هایی که در فلسفه اصول اتفاق می افتد مثلا حکم از مرحله ملاک تا مرحله تنجز و یا تزاحم الاحکام، اینها خودش مبانی بالادستی ای دارد. بنابراین از انجا باید معلوم بشود که حکم ذیل چه مفاهیم و چه مبانی ای هست.

اگر آنجا معین کردید پس دایره فقه را دارید آنجا می بندید، لذا تلقی این است که شاید بشود گفت لااقل یکی از اصلی ترین مفهومی که ماهیت و دایره حکم را معین می کند مفهوم پرستش است. ما باید آنجا تکلیف خودمان را روشن کنیم که پرستش چیست تا بگوییم احکام پرستش چیست، و احکام پرستش تا کجا حضور پیدا می کنند؟ به عنوان مثال آیا این آیین نامه هایی که ادارات و موسسات برای خودشان می نویسند، اینها ربطی به پرستش و احکام پرستش ندارند؟!

تلقی من این است که از مباحثی که ما حتما باید طرح بکنیم بحث مبانی کلامی است و در مبانی کلامی مهمترین مسئله، مسئله پرستش است، که پرستش چیست و دایره پرستش کجاست؟! دین می خواهد دایره پرستش و مناسک پرستش را تبیین کند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم  * قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»(کافرون /1-6)، دین ذیل پرستش تعریف می شود و به یک معنا دین همان آیین پرستش است.

«لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»، یعنی من اله خودم را می پرستم، شما هم آلهه خودتان را می پرستید و دین خودتان را دارید، پس دین به یک معنا آیین پرستش اله و آیین عبادت است. این پرستش باید معلوم و عرصه آن هم باید مشخص بشود. یعنی ما باید کجا خدا را بپرستیم و کجا عرصه خداپرستی است، همانجا می شود عرصه دین و در آن عرصه، ما نیاز به احکام پرستش پیدا می کنیم. یعنی اگر ما برفرض بگوییم که پرستش و حکم و امتثال داریم و این ها را اینگونه دسته بندی کنیم، باید اینطور بحث بشود که پرستش چیست، احکام پرستش چیست، امتثال چگونه واقع می شود و مناسک آن چیست.

در سوره بقره خدای متعال وقتی جریان الوهیت را توضیح می دهد و تفسیر می کند، ذیلش می فرماید: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(بقره/256)، یعنی در پذیرش الوهیت و توحید اکراهی نیست و اصلاً بنا نبوده که اشخاص را به خداپرستی مجبور بکنند. پس بحث ما این است که پرستش چیست، دامنه پرستش کجاست تا بگوییم دامنه دین کجاست و بعد دامنه حکم الهی، که از طریق احکام خدای متعال پرستش می شود کجاست؟

پاسخ این سوال، در فقه بسیار اثر گذار است، حال شما بفرمایید که اگر دین، پذیرش الوهیت حضرت حق و پرستش آن اله است، دامنه اش کجاست؟! آیا می شود گفت که دامنه آن، همه ظرفیت های اختیار ماست و هر کجا ما اختیارمان عمل می کند باید خدا را بپرستیم، یا نه، دامنه دین حوزه ای از اختیارات ماست و ربطی به پرستش خدای متعال ندارد! این سخن اول، که همان دین حداقلی است؛ یعنی یک عرصه هایی از حیات است که ما در آن جا نیاز به دین نداریم!

آیا واقعا پرستش خدای متعال قید می خورد، یا همه عرصه های اختیار انسان، باید عرصه پرستش خدای متعال باشد، اعم از حوزه عملکرد اراده ما از باطن تا ظاهر؟! یعنی هر کجا اختیار و به تبعش مسئولیت است، آنجا پرستش معنی دار می شود و می توان خدا را پرستید، می شود هم خدا را نپرستید، و به تعبیر دیگر آلهه دیگری را پرستید چون پرستش تعطیل بردار نیست. نزاع اصلی نبی اکرم با دشمنانش هم سر همین دین و پرستش خدای متعال است که «كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»(انفال/39) .

بنابراین عرصه پرستش خدای متعال تمام عرصه های حضور اراده انسان است، یعنی در همه فعالیت های روحی تان باید پرستش خدای متعال واقع بشود. قلبتان، روحتان، عقل و فکر تان، و هر کجایی که انسان فعالیت می کند، در این فعالیت می تواند پرستش باشد می تواند هم نباشد، این یک بحث کلامی است، ولی در تبیین دایره فقه به شدت اثرگذار است.

پس از یک منظر دینداری در همه عرصه قوای انسان توسعه پیدا می کند و هیچ قوه ای از قوای انسان نیست که بشود گفت اینجا جای پرستش خدا نیست. نمی شود گفت که عقل در محاسبات سنجشی خودش و همچنین در حوزه محاسبات نظری و دانش های تجربی نیازی به پرستش خدا ندارد، اینجا جای کشف واقع است و دین نمی خواهد! نمی شود گفت که این حوزه ها مناسک خودشان را دارند و در آن ها منطق ارسطویی حاکم می شود.
 یعنی آنجا جای خدا پرستی نیست و مناسک ندارد؟! در آزمایشگاه که یک شخصی کار می کند و در کار تخصصی خودش مطالعه علمی می کند، آیا آنجا پرستش خدا نمی کند و آنجا اصلا محیط پرستش نیست؟! آیین نامه پرستش نمی خواهد؟! دین و انبیاء نباید دخالتی بکنند؟!

پس ببینید چقدر تفاوت اساسی پیدا می شود؟ یعنی عرصه هایی که ما واگذار کردیم و در آنجا کاری با دین نداریم، عرصه های موازی با دین و موازی با انبیاء هستند؛ یک بخشش بخش حکما است، یک بخشش بخش عرفاست، یک بخش، بخش دانشمندان تجربی است و یک بخش هم بخش تمییز شخصی خودمان است، اما ما همه اینها را خلاص کردیم، آیا این کار درست است؟! پرستش در همه عرصه ها هست و نمی شود بگویید در جاهایی پرستش وجود ندارد، حالا باید ببینید که خدای متعال نسبت به تفکر رخصت داده که برویم سراغ ارسطو یا رخصت نداده است؟! آیا هیچ وقت این بحث در منطق شده است؟!

در فلسفه و منطق وقتی شروع می کنیم می خوانیم که؛ بسم الله الرحمن الرحیم، بدان که آدمی را قوه ای است دراکه که در آن منقش گردد صور اشیاء چنان که در آینه؛ این اولین انحراف است! اولین جای زیرآب زنی دین اینجاست! بعد هم می خوانیم که این صورت، یا تصور است یا تصدیق، یا بدیهی است یا نظری، و باید سیر از بدیهیات به نظریات باشد، دین چه کاره است؟ هیچی! خدا و پیغمبر چه کاره اند؟ هیچی! اگر این را گفتید دانش های تجربی هم همینطور می شوند و خیلی از چیزهای دیگر، بعد هم بشر با همان ها زندگی اش را اداره می کند و کاری با انبیاء ندارد.

پس مقدمه اولی که من عرض می کنم این است که پرستش خدای متعال باید یک امر ساری نسبت به همه قوای ما و نسبت به همه عرصه های حیات، اعم از عرصه حیات خصوصی، جمعی و تاریخی باشد. اراده ما با اراده های دیگر به هم پیوند می خورند و یک جامعه درست می کنند که در آن یک وحدت اجتماعی پیدا می شود. حالا بقیه مباحث را انشاء الله در جلسات دیگر تقدیم می کنم.

سوال: وجود معرفت ایمانی و غیر ایمانی

سؤال: قبل از ورود به نظریه ما در مبادی فرانظری بحث قرار بگیریم آیا دیتاهایی که در خارج وجود دارند از نگاه هستی شناسی به اسلامی و غیر اسلامی تفسیر می شوند، تا بعد ببینیم که پیدا کردن این داده در خارج، آیا دو مسیر دارد که یکیش عبودیت است و یکی لا عبودیت یا نه؟! یعنی به نظر من مبادی فرانظریش مقدم بر بحث نظریش است. بالاخره ما باید این را بحث کنیم که معرفت ایمانی و غیر ایمانی نسبت به عالم خارج وجود دارد یا خیر؟ بعد ببینیم دین در اینجا وارد شده است یا خیر؟

جواب: الان هم که شما باز دارید بحث نظری می کنید! شما معرفت شناسی را بر پرستش حاکم می کنید و من پرستش را بر معرفت شناسی. من همان سوال را به یک شکل دیگری مطرح می کنم و می گویم معرفت خودش پرستش هست یا نیست؟! معرفت یک امر اختیاری است، و باید ذیل وحی واقع شود. بحث ما در جهت داری علم همین است که معرفت اختیاری است و کیف اختیار شما در کیف معرفت حضور دارد.

در واقع باید بحث کنیم که آیا اختیار در معرفت حضور دارد یا ندارد؟! اختیار انتخاب هم نیست انتخاب بعد از قوه اختیار است. قوه اختیار یک جاهایی سر دو راهی انتخاب می کند. اختیار انتخاب نیست انتخاب، فعل قوه اختیار است. لذا من نمی گویم دو معرفت وجود دارد بلکه می گویم در قوای ما اختیار حضور دارد و جبری عمل نمی کند. قبل از دو گونه معرفت، دو راه را می توانند بروند که وقتی بروند ایجاد می شود، نه اینکه دو معرفت در عالم وجود دارد، معرفت ایجادی است، از همان اول می گویم که بدان آدمی را قوه ای است دراکه که در آن منقش گردد صور اشیاء این همان بنیان انحراف بزرگ است.

سوال: یعنی شما می گویید که معارف ملتزم ذهن آدمی یا خیال آدمی است؟!

جواب: نه، بین دو لبه پشت بام نروید که یا از این طرف پشت بام بیافتید یا از آن طرف پشت بام، یا بگویید آدمی را قوه ای است دراکه که در آن منقش گردد صور اشیاء چنان که در آینه، و دنبال یک رئالیسم خام باشید یا این که از رئالیسم خام عبور کرده و قائل بشوید به این که معرفت ایجادی است و هر کس هر طور دلش می خواهد عالم را می فهمد!

ولی این تصور باطلی است که خیال کنید معرفت یک امر است و ما آن را اکتساب یا کشف می کنیم. معرفت در ذهن شماست. معلوم شما واقعی است ولی علم شما که در خارج نیست. ما که منکر خارج نیستیم و معرفت درکی از عالم بیرون است. جهانی هست و ما آن جهان را می فهمیم؛ من تعبیر کشف نمی کنم.

ولی نکته مهم این است که فهم هم خودش پرستش است. بعضی ها خیال کردند پرستش بعد از فهم شروع می شود، لذا فهم را آزاد گذاشتند و از خداپرستی دست ارسطو دادند، بعد هم گفتند: خصلت ذاتی یعنی قانون و به جای فقه، قانون را در فرآیند معرفت حاکم کردند، نه فقط در معرفت فلسفی، حتی در معرفت شهودی و معرفت علمی هم این کار را کردند.

منطق و روش جای فقه نشسته و دین رفته است بعد المعرفه، و انبیاء هم جایشان شده بعد المعرفه!!
معرفت هم که کار خودش را می کند و چیزی برای شما نمی گذارد، او تا آخر خط به شما می گوید چطوری زندگی کنید. به نظر من نکته مهم این است که همینجا بایستیم و بگوییم: آیا پرستش خدای متعال در همه قوای اختیاری انسان است یا نه؟! دوم این که عملکرد فهم شما عقل هم هست «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» و بحث های معرفت شناسی باید کرد.

عرض من این است که معرفت شناسی هم از همینجا شکل می گیرد، دعوای ما سر معرفت شناسی با حوزه همینجاست، همه عرض من این است؛ شما که می گویید علوم انسانی اسلامی و غیر اسلامی داریم، فلسفه اسلامی و غیر اسلامی داریم، اول باید بگویید معرفت شناسی به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم می شود یا نمی شود؟! معیار اسلامی و غیر اسلامی بودن چیست؟! مطابقت و عدم مطابقت با واقع است؟! پس چرا می گویید اسلامی، بگویید فهم مطابق با واقع و غیر مطابق با واقع؟! دیگر اسلامی و غیر اسلامی ندارد!

سوال: نسبت بین فهم مومنانه و فهم واقع

سؤال: منظور از فهم مومنانه همین تطابق با واقع است؟

جواب: نه اصلا! مطابقت با واقع به شکل رئالیسم خام یک رهزن فلسفی است! خود ملاصدرا هم در معرفت شناسی در آخر کار، تطابق با واقع برایش معنا ندارد. فهم مومنانه یعنی فهمی که در فرآیند ولایت و تولی دینی پیدا می شود.

فهم یک سهمی از واقع دارد و یک سهمی از اختیار ما دارد. آن اختیار سابقه که نابود نشده، الان هم هست و مستمر است. یعنی آن اختیاری که نسبت به پرستش خدای متعال کرده، الآن در نحوه فهمش حضور دارد، که چگونه بفهمد. حتی در یک مسئله ریاضی! البته سطوحی دارد و در جاهایی اختیار ما میل به صفر می کند، مثل این که من دستم را در آب بکنم و اختیار کنم که بسوزد یا نسوزد! اینجا که ما نمی گوییم اختیار متغیر اصلی است، البته همانجا هم اختیار بی نقش نیست، شما ریاضت که بکشید می توانید دستتان را بکنید در آب صد درجه و نسوزد. ولی آنجا هم اختیار ابتدائا حضورش تبعی است، اما شما یک جایی نظریه فلسفی می سازید، اینجا که نمی توانید بگویید اختیار من حضور ندارد!

من با اختیار خودم دارم نظریه می دهم، نمی شود ملاصدرا اختیارش در نظریه اش حضور نداشته باشد، لذا مسئول شرعی نظریه اش نباشد! اگر نظریه ایشان خلاف نظریه دین بود، نمی توانید بگویید ایشان مسئول نیست، چون منطق را به کار گرفته و خطا کرده، اصلا نمی شود این حرف را بزنید! اگر این را بگویید پس هیچ فیلسوفی تا الان مسئول نیست! فیلسوف هایی که عالم را به انحراف کشیدند مسئول نیستند! او با اختیار خودش جهان را غلط فهمیده است. فهم غیر از این که صدق و کذب دارد، ثواب و خطا هم دارد، حق و باطل هم دارد، این مهم است و روی این نباید خط کشید. پرستش از همینجا حضور پیدا می کند و مناسک پرستش حتی در حوزه فهم و دین باید حضور داشته باشد. ما برای چشم که می خواهد نگاه کند می گوییم آقا چشم مناسک دارد، اینجا حلال است، آنجا حرام است، آنجا مکروه است، اما به عقل که می رسد می گوییم مناسک حلال و حرام ندارد، منطق را بگذار جلویت و فکر کن، آیا این درست است. حالا این بحث را در جلسات بعد قدری بیشتر بحث می کنیم. والحمدلله...