نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

سخنرانی در همایش فلسفه حقوق دانشگاه تهران / مکتب حقوقی اسلام؛ توحید ریشه علم حقوق اسلامی و آثار آن

متن زیر بحث علمی است که جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در همایش «چالش های فلسفه حقوق در ایران» است که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به تاریخ 25 آذرماه 92 برگزار شده است. ایشان در این بحث با بررسی فلسفه علم حقوق و پایگاه حقوق که برگشت به پرستش و تاله دارد اشاره می کنند که حقوق در مبنای اسلامی از توحید سرچشمه می گیرد و البته این مبنا آثاری هم خواهد داشت که به توضیح آن آثار پرداخته و فرق این نظریه را با حقوقی که بطور مرسوم تعریف می شود اشاره می کنند.

چیستی فلسفه علم حقوق

ممکن است نوع بحث من با جنس بحث هایی که از صبح تا به الان در این جمع طرح شده است متفاوت باشد و این تفاوت غالبا به سنخ اندیشه و کار تخصصی برمی گردد. علاوه بر این اگر در بیان من نقصی و کاستی ای بود از عزیزانی که تحمل می کنند عذر خواهی می کنم.

بحثی که ارائه می کنم در موضوع مبانی حِکَمی حقوق بشر یا به طور کلی نظام حقوقی است. با وجود اختلاف نظرها تقریبا به طور اجماع پذیرفته شده است که فلسفه علم حقوق از دانش های فرا دست حقوق می باشد. فلسفه علم حقوق از فلسفه های مضافِ به دانش است. فلسفه های مضاف به دو دسته تقسیم می شوند: یکی فلسفه های مضاف به موضوعات خارجی مانند فلسفه معرفت شناسی و دیگری فلسفه های مضاف به دانش. در فلسفه های مضاف به دانش قاعدتا از گزاره های بنیادینی که پیرامون یک دانش وجود دارد بحث می شود مانند مبانی ، غایات ، نظام موضوعات یک دانش و هم چنین ضرورت ها و خلاءهایی که در حوزه یک دانش هست و به علاوه روش تحقیق برای دستیابی به غایات مطلوب دانش و امثال این ها. در فلسفه مضاف به علم حقوق هم از همین مقولات پیرامون دانش حقوق بحث می شود. فلسفه علم حقوق هم می تواند علمی توصیفی باشد و هم علمی تجویزی. یعنی هم علمی است که وضعیت گذشته علم حقوق و وضعیت کنونی این دانش را می تواند بررسی کند و هم پیشنهادهایی برای آینده ی می تواند حقوق بدهد و از این نظر تجویزی باشد. فلسفه حقوق که گرایش های مختلفی در آن وجود دارد، مسائل متعددی را موضوع بحث قرار می دهد.

الوهیت، پایگاه و مبنای حق

یکی از مهمترین مسائلی که در فلسفه حقوق بحث می شود و به باید به طور جدّ مورد دقت قرار بگیرد این است که پایگاه حقوق کجاست؟ یعنی وقتی شما یک نظام حقوقی را ترسیم می کنید و آن را مبنای عمل اجتماعی قرار می دهید، این نظام بر چه مبنایی اتخاذ می شود؟ اگر ما از این حقوق تبعیت نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ و چه الزامی وجود دارد که ما پایبند به این حقوق باشیم؟ و فرض کنید اگر امکان تخلف از آن حقوق برای ما وجود داشت و می توانستیم این نظام حقوقی را دگرگون کنیم یا به صورت شخصی به آن ملتزم نباشیم، بر چه مبنایی ما باید ملتزم بر یک نظام حقوقی باشیم؟ در پاسخ به این سؤال رویکردهای متفاوتی وجود دارد مثل رویکردهای طبیعت گرا، حقوق طبیعی یا حقوق پوزیتیویستی که تابع قراردادهای اجتماعی هستند و مکاتب دیگر.

نکته ای که امیدوارم بتوانم به استادان و دیگر عزیزان تقدیم کنم - که به نظر من یک نکته بسیار جدی و بسیار اثر گذار است - این است که سخن گفتن از حق و نظام حقوقی، بدون پرستش، بدون تکیه به یک «اله» که انسان در مقابل او خضوع می کند و ملتزم به خضوع در مقابل اوست و نمی تواند از او تخلف بکند، بی معناست. شما چه پایگاه حقوق را به نظام طبیعی عالم یا بر فرض قراردادهای اجتماعی برگردانید، و چه به حقوق طبیعی یا از حقوق پوزیتیویستی طرفداری کنید اگر در نهایت از شما بپرسند چگونه یک حق پیدا می شود و پایگاه حق کجاست؟ شما به ناچار باید منشأ و پایگاه حق را به نوعی پرستش و تعلق برگردانید.

به عنوان مثال از حقوق طبیعی شروع می کنم. اگر کسی بگوید یک نظام طبیعی در عالم وجود دارد که این نظام طبیعی مشتمل بر یک سلسله غایات و اغراض است و ما هم درون این نظام شامل زندگی می کنیم و به ناچار باید با این نظام هماهنگ باشیم و اقتضائات این نظام را مراعات بکنیم و همین اقتضائات، پایگاه جعل حقوق هستند. از شما سؤال می کنم اگر ما به آن اقتضائات ملتزم نباشیم و از آن ها تبعیت نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ به چه دلیل ما باید از این اقتضائات تبعیت کنیم؟ حتما شما یک پایگاه الزام برای ما درست می کنید و می گویید شما ناچارید شرایط و نظام طبیعی عالم را برای تقنین حقوق فردی و اجتماعی مراعات کنید. من می گویم اگر مراعات نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ شما به اجبار ما را به اقتضائاتی که در نظام طبیعت هست وادار می کنید. فرقی نمی کند این طبیعت را تحت سیطره یک نظام فراتر بدانید یا ندانید. آن اقتضائات بر ما تحمیل می شود ما ناچار و مجبوریم در مقابل آن الزامات خضوع کنیم. و الا اگر شما یک چنین پایگاهی را ارائه نکنید این نظام حقوقی قابل قبول نیست. به چه دلیلی باید در مقابل این نظام حقوقی خضوع کنیم؟

از آن جایی که حوزه ی اختیارات انسان شروع می شود و می تواند به یک سلسله قوانین حقوقی و قراردادهایی ملتزم نشود، چرا باید ملتزم به یک نظام حقوقی بشود؟ وقتی وارد یک جامعه می شوید یک نظام حقوقی در آن وجود دارد، به چه دلیل باید ملتزم به آن نظام حقوقی باشیم؟ قبل از این که این نظام حقوقی شکل بگیرد فرایندی برای تحقق این نظام حقوقی شده است. سؤال این است که اگر می خواهید یک نظام حقوقی شامل حقوق کیفری ، حقوق مدنی و سایر حقوق وضع کنید، به چه دلیل می گویید این این نظام حق است؟ به چه دلیل شما این حقوق را وضع می کنید؟ پایگاهش کجاست؟ هر مکتبی را انتخاب کنیم مجبور به خضوع، تواضع و تذلل در مقابل آن پایگاه مرتبط با آن مکتب هستیم و تخلف از آن پایگاه برای ما الزاماتی را ایجاد می کند.

اگر قائل به حقوق طبیعی بشوید سوال همین است. یعنی اگر پایگاه حقوق را به قراردادهای اجتماعی برگردانید ، سؤال این است چرا شما این قراردادهای اجتماعی را وضع می کنید؟ و چرا جامعه را ملزم به این قراردادها می دانید؟ و چرا شما اگر قائل به تکامل این قراردادها هستید؟ حتی آن جا که پایگاه حقوق را قراداد می دانند و می گویند هیچ چیزی ورای قرارداد اجتماعی نیست، سؤال این است که قراردادهای اجتماعی چرا شکل می گیرند؟ چگونه شکل می گیرند؟ و چگونه تکامل می یابند؟ آیا قرادادهای اجتماعی دستخوش تکامل می شوند؟ مبنای تکامل و تحول قراردادهای اجتماعی چیست؟ به چه دلیل ما باید قراردادهای اجتماعی را تکامل ببخشیم و در چه فرایندی؟ ممکن است شما بگویید به این دلیل که نظام اجتماعی تکامل پیدا می کند. می گویم پایگاه تکامل اجتماعی کجاست؟ یا ممکن است تکامل ماده یا یک فرایند دیگر را برای تکامل تعریف کنید که ما نسبت به این فرایند تکامل ناگزیریم؛ شاید بگویید جامعه در حال تکامل است و تکاملی را برای تاریخ اجتماعی بشر تعریف کنید. این تکامل اجتماعی بشر را هم نهایتاً به مناسباتی که خارج از دایره اختیارات ماست و ما مجبوریم نسبت به آن تکامل و اتفاقی که می افتد ملزم باشیم ارجاع می دهید. در واقع این همان معنای خضوع، تذلل، خضوع و تواضع در مقابل پایگاهی است که شما خود را ملزم به خضوع در مقابل آن می بینید و لو این که به حسب ظاهر چیزی جز قراردادهای اجتماعی نیست که در یک فرایند قانون سازی و تولید قانون در یک جامعه شکل گرفته است.

جوامع با یک دیگر تفاوت دارند، نهاد های قانون ساز، نحوه تصمیم سازی و تصمیم گیری برای تدوین قانون در جوامع مختلف متفاوت است ولی در هر صورت یک فرایندی وجود دارد. این فرایند تصمیم گیری و تصمیم سازی برای تدوین قانون و جعل قانون قبل از تدوین و الزام به این قانون بعد از تدوین، اگر خوب دنبال شود فقط یک پایگاه دارد و با قرار دادن آن پایگاه در حقیقت شما یک مرکز به ما معرفی می کنید و می گویید ملزم به توجه به الزامات آن هستید، نمی توانید از آن تخلف کنید و مناسبات آن را باید در نظر بگیرید.

فرض کنید در مکتب حقوقی پوزیتیویستی- به نظرم این به همان جا برمی گردد- حق توسعه ای که در نظر گرفته شده و در باب آن اعلامیه هم صادر شده است (اعلامیه ی حق توسعه) چیست؟ هر انسانی حق دستیابی به توسعه را دارد حق مشارکت در فرایند توسعه را دارد. من می گویم چرا حق توسعه؟ برای چه من حق داشته باشم که توسعه پیدا کنم؟ غایت توسعه چیست؟ آیا توسعه علاوه بر توسعه بهره وری از جهان ماده غایت دیگری هم دارد (با همان معنای اصطلاحی و رایج توسعه)؟ ما دارای حق توسعه هستیم یعنی حق داریم در ارتباطمان اعم از ارتباط اجتماعی مان با همدیگر و ارتباطمان با نظام طبیعت و سایر روابطی که برقرار می کنیم به توسعه بهره وری از جهان ماده دست بیابیم. خوب اگر شما حرکت، تحول و تعلق را در وجود انسان صفر کنید هیچ تعلقی به غایتی نخواهد داشت و هیچ حرکتی نمی کند، دیگر هیچ مطالبه ای درون او نیست. از شما سؤال می کنم آیا در این صورت حقی پیدا می شود؟ درکی از حق پیدا می شود؟ آیا پایگاه درک حق چیزی جز تعلق به یک غایت و حرکت در مسیر آن غایت نیست؟ وقتی شما غایت تعالی انسان و غایت تعالی اجتماعی انسان را غایات توسعه تعریف می کنید حقی به نام حق توسعه پیدا می شود. اگر شما میل به توسعه را بردارید، حق توسعه صفر می شود. اگر ما درکی از حق توسعه پیدا می کنیم و آن را حق خودمان می پنداریم و بر اساس این حق قانون تدوین می کنیم و نسبت بین حقوق توسعه ی آحاد جامعه را تعریف می کنیم، علتش این است که در ما یک تعلق، یک میل، یک نیاز و یک احساسی نسبت به آن توسعه وجود دارد که این احساس به یک نسبت لااقل از اختیارات ما خارج است.

 وقتی ما در مقابل یک غایتی خضوع و خشوع می کنیم یعنی به آن دل می بندیم، حال بر اساس آن تعیین حق می کنیم. بنا بر این هر جا سخن از حق است - در هر دستگاهی، هیچ تفاوتی نمی کند- بدون میل به حرکت، بدون میل به تعالی و تکامل، بدون تعلق، بدون اظهار عجز و خضوع و تواضع در مقابل یک مبدأ، - آن مبدأ را هرچه فرض بکنید- امکان درک از حق و تعیین حق وجود ندارد. اگر راه دیگری به نظر استادان و صاحب نظران می رسد من در خدمتشان هستم تا استفاده کنم. هرچه تأمل کنید همه مکاتب مختلف حقوقی با گرایش های مختلف ناچار هستند که سر انجام یک «اله» را برای ما تصویر کنند. مگر اله چیست؟ اله آن حقیقت متعالی است که ما در مقابل آن خضوع، تذلل و تحیر می کنیم و برای او تصرف در خودمان را قائل هستیم. وقتی ما می گوییم «لا اله الا الله» مقصود ما این است که فقط یک حقیقت است که اله عالم است و همه عالم تحت تدبیر او هستند؛ فقیر و متعلق به او هستند. معنای «لا اله الا الله» همین است که «الله» تبارک و تعالی حقیقتا اله عالم است. اله آن کسی نیست که ما نام اله را بر او می گذاریم، بلکه اله آن کسی است که مقام الوهیت دارد، خالق، عالم، رازق، حکیم و رب است و اسماء حسنایی را که شما با آن آشنا هستید داراست و همه عالم وابسته و فقیر به آن اسماء حسنی است.

بنابراین اگر شما دنبال کلمه لا اله الا الله هم نروید هر دستگاه حقوقی که بخواهید تصویر کنید تا یک چنین پایگاهی را برایش تصویر نکنید، اصلا حق بی معنا می شود نه درکی از حق پیدا می شود و نه الزامی برای پذیرش حق.

وابستگی حسن و قبح به اله

حسن و قبح اخلاقی هم مانند حق بدون «اله» درک نمی شود. سرانجامشان این است که می گویید این کارها خوب است آن کار بد است بر اساس هر مبنایی که بگویید دروغ گفتن بد است یا بگویید عدالت خوب است. من از شما سؤال می کنم چرا خوب است؟ چرا من باید من ملزم باشم به حسن عدالت؟ اگر ملزم به حسن عدالت نشدم و از این قاعده تخلف کردم چه اتفاقی در جهان افتاده است؟ اگر شما طرفدار حسن و قبح ذاتی باشید خواهید گفت دروغ گفتن ذاتاً بد است، ظلم ذاتاً بد است. می گویم اگر من ظلم کردم چه چیزی را تخلف کرده ام؟ آیا غیر از این است که شما یک اقتضایی را برای ظلم به نام بدی قائلید و می خواهید من را به رعایت آن ملزم کنید؟ در واقع شما برای من یک «اله» درست می کنید. می گویید شما ملزم به رعایت اقتضاء ذاتی اشیاء هستید. شما حسن و قبح اخلاقی را به ذوات اشیاء برگردانده اید؛ در مکتبی که حسن و قبح های اخلاقی را به نظام های طبیعی برمی گرداند می گویند برخی کارها خوب هستند و برخی کارها ذاتا بد هستند. می گویم اگر من این حسن و قبح اخلاقی را رعایت نکردم چه اتفاقی می افتد؟ می گویید الزامات اخلاقی رعایت نشده است. خوب رعایت نشود، چه می شود؟ چرا بد است؟

منتها توجه به این نکته لازم است یک وقت آلهه متکثر درست می کنید و می گویید به اقتضائات همه اشیاء ملتزم باش. دروغ گفتن بد است. امانت داری خوب است. راستگویی خوب است . ظلم بد است. عدالت خوب است. این همه برای من خدا درست می کنید و می گویید به اقتضائات همه ی این ها ملتزم باش. یک وقت هم می گویید لا اله الا الله؛ پایگاه اخلاق را یک اله می گذارید.

حق طبیعی و عدالت هم همین طور است. سوال من در باره مبنایی که عدل را اعطاء حقوق اشیاء معرفی می کند و می گوید هر شیئی حقی دارد، موقف و موضعی دارد. بر این مبنا اگر شما آن شیء را در موضع خودش قرار دهید عادلید و الا عادل نیستید. بر این مبنا عدالت این طور تعریف شده است: اعطاءُ کلِ ذی حقٍ حقَه. این یک تعریف است که برای عدالت شده است، تعاریف دیگری هم وجود دارد. در هر صورت می توانم سؤال می کنم اگر اقتضاء عدالت را رعایت نکردم چه اتفاقی می افتد؟ مثلاً اگر در یک ساختار جایگاه شما جایگاه الف باشد و من شما را در این جایگاه قرار ندادم و در جای ب قرار دادم چه خلفی کردم؟ چرا باید ملزم باشم؟ اگر شما ملزم به عدالت نشدید و اشیاء را سر جایشان قرار ندهید چه اتفاقی می افتد؟ بر اساس این مبنا چرا باید ملزم باشیم؟ می گویید چون حقوق، ذاتی اشیاء است. خوب رعایت نکنیم چه می شود؟ می گویید ملزم هستیم. می خواهید یک نوع الزام نسبت به اقتضائات ذاتی اشیاء برای من درست کنید؟ مگر آن ها «اله» من هستند؟ در این صورت شما مرا به آلهه متکثره دعوت می کنید، چون می گویید هر چیزی برای خودش حق ذاتی ای دارد و من ملزم هستم آن حق ذاتی را رعایت کنیم چنین سخنی به معنی الزام به هزاران حق ذاتی است. هزاران اله را بالای سر من می گذارید و می گویید نا خود آگاه این اله ها را بپرست.

اگر الزامی بر من نسبت به دیگران نباشد و من حق آقا را رعایت نکنم چه اتفاقی می افتد؟ می گویید ظلم می شود. خواهم گفت چه اشکالی دارد؟ چرا ظلم بد و عدالت خوب است؟ مثلا وارد یک مجموعه ای شدید که هزار نفر عضو دارد. اگر من این ها را در جای خودشان ننشانم و دقیقا این ها را در جایی معکوس بنشانم چه اتفاقی می افتد؟ می گویید این کار بی عدالتی است. می گویم بی عدالتی که لفظ نیست. واقعیت این بی عدالتی که اتفاق افتاده است چیست؟ چرا من باید ملزم به رعایت عدالت باشم؟ شما حتما می گویید حقوق ذاتی شهروندان را رعایت نکردید. رعایت نکنم چه می شود؟ بر فرض شما از حقوق ذاتی دست بردارید و به حقوق قراردادی قائل شوید. باز هم می گویم اگر من حقوق قراردادی را رعایت نکنم چه می شود؟ می گویید نظم اجتماعی به هم می خورد. پس دارید یک خدایی به نام نظم درس می کنید. می گویید ما ملزم به رعایت نظم هستیم. نمی شود نظم را رعایت نکنیم. حالا عده ای این را از نظم فراتر می برند و توسعه اجتماعی را مطرح می کنند و می گویند جلوی پیشرفت و تعالی گرفته می شود. اگر امور در جای خودشان ننشینند و تعادل اجتماعی برقرار نشود توسعه واقع نمی شود. در این مورد هم می توان گفت اگر توسعه واقع نشود چه می شود؟ تا شما نتوانید یک الزامی نسبت به یک امری درست کنید نمی توانید بگویید که اتفاق بدی خواهد افتاد. گویا همه ما ملزم به توسعه هستیم، لذا تناسباتش را رعایت می کنیم، به این ترتیب تناسبات حق توسعه ایجاد می شود. بنا بر این شما یک الهی برای ما درست می کنید. اگر اله، پرستش و خضوع را، در انسان صفر کنید بعد بخواهید برای ما حق، عدالت یا اخلاق درست کنید شدنی نیست! این نکته اول.

پایگاه حقوق: توحید یا شرک

بر اساس آن چه گفته شد باید بگوییم پایگاه حقوق یا توحید است یا شرک، چیز دیگری نیست. یا شما به اقتضائات کلمه توحید ملتزم می شوید و نظام حقوقی خودتان را مبتنی بر کلمه توحید و لا اله الا الله بنا می کنید یا با عدول از توحید، باید به آلهه متکثره ملتزم شوید، انسان آن ها را می پرستد، خضوع می کند، خشوع می کند اما خیال می کند از پرستش آزاد است. خدا استادمان را رحمت کند می گفت ما ناچار از پرستش هستیم و فقط اله را خودمان انتخاب می کنیم ولی در اصل پرستش مختار نیستیم چون ما فقیریم، وابسته ایم، متعلقیم، تحت سیطره عوالمی هستیم. گاهی اوقات شما خودتان را از سیطره همه چیز جز یک اله آزاد می کنید. گاهی از او آزاد می شوید و وقتی از او آزاد شدید تحت سیطره آلهه متعدد قرار می گیرید. کسی که به همه اشیاء دل می بندد هزاران اله دارد و کسی که از این تعلقات فارغ شده، یک دله می گردد بیشتر از یک اله ندارد. ما در انتخاب اله آزادیم. این مطلب در فلسفه اخلاق اثر گذار است، در فلسفه حقوق و بسیاری از موارد دیگر نیز اثر گذار است.

ایجاد فلسفه حقوق، بر اساس توحید

اکنون اگر بخواهیم فلسفه اخلاق و به تبع آن فلسفه حقوق را مبتنی بر توحید استوار کنیم چه مسیری را باید طی کنیم. به نظر من هر مخلوقی را که خدای متعال آفریده است- حتی جمادات و نباتات- در آن ها برای تقرب، بندگی، تواضع و سجده در برابر او ظرفیتی قرار داده است. هیچ موجودی در عالم نیست که لغو آفریده شده باشد. دستگاه و سازمان وجودی مخلوقات و بلکه همه نظام آفرینش در مسیری است که هر موجود به غایت مطلوب خود و ظرفیتی که در آن قرار داده شده است برسد. غایتی که برای مخلوقات قرار داده شده است، چیزی جز حق قرب، حق سجده و حق تواضع در مقابل خدای متعال و به تعبیر دیگر حق ابتهاج و سرور به قرب نیست.

این سخن را با حق توسعه ای که در اعلامیه حقوق توسعه آمده است مقایسه کنید که می گوید همه حق توسعه دارند. اگر خوب دقت کنید در این دستگاه حق توسعه، حق محوریی است که همه نظام حقوق به تبع آن تعریف می شود یعنی همه نظامات حقوقی جامعه از جمله حقوق کیفری و حقوق مدنی جامعه و حتی حقوق بین الملل به تبع حق توسعه تعریف می شوند. چون جامعه جهانی باید به توسعه مطلوب برسد نظام حقوقی متناسب با آن تعریف می شود.

ما می گوییم جهان باید به قرب الهی نزدیک شود و بیشتر از یک اله موجود نیست. بنابراین ظرفیتی که در همه مخلوقات قرار داده شده است، ظرفیت قرب است. خدای متعال که اله عالم است - از اول تا آخر قرآن هم از همین اله سخن گفته شده است- یعنی خالق است؛ رازق است؛ رب است؛ حکیم است؛ علیم است؛ یعنی همان اسمائی که در جوشن کبیر و قرآن به صورت پراکنده می بینید. آن اسماء، اسماء حقیقی خدای متعال هستند و همه مخلوقات وابسته به آن اسمائند و باطن جهان با این اسماء اداره می شوند: «و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء» او اله حقیقی است. ما بخواهیم یا نخواهیم «لا اله الا الله» بر جهان حاکم است «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84) خداوند اله آسمان و زمین است.

این اله وقتی مخلوقات را آفرید در آن ها ظرفیتی برای تکامل قرار داد. تکامل چیزی جز تقرب به خدای متعال، سجده و قرب خدای متعال و ابتهاج و سرور به تقرب او نیست. همه ی سرورها همین گونه است. آیا وقتی به توسعه می رسیم و به آن مبتهج می شویم، غیر از این است که قرب به یک مقصد پیدا کردیم و لذت می بریم؟ لذت همیشه ناشی از قرب است فقط آلهه اش متفاوت است. سروری جز در قرب وجود ندارد. منتها گاهی اوقات این قرب، قرب حضرت حق است و از توحید لذت می بریم. گاهی قرب به بتهاست و انسان به یک موجود فانی ناپایدار نزدیک می شود و از تقرب او لذت می برد. برخی اوقات برای خودمان بتکده درست می کنیم و از تقرب به بت ها لذت می بریم. به نظر من لذت از توسعه به معنی لذت از بتکده خود و لذت از بتکده اجتماعی است.

ویژگی های نظام حقوقی توحیدی

- دوام زمانی و شمولیت بر مخلوقات: بنا بر این مبتنی بر لا اله الا الله، هر موجودی که در جهان تحت ربوبیت حضرت حق آفریده می شود به سمت کمال خودش حرکت می کند یعنی یک ظرفیتی برای تکامل و به تعبیر بهتر برای تقرب، برای سجده، خضوع، قرب الهی و لذت قرب در او گذاشته شده است و این حق هم یک حق مستمر علی الدوام است و یک لحظه هم از بین نمی رود. این یک نکته.

این حق عمومی است و در همه ذرات عالم این حق گذشته شده است. یعنی این طور نیست که شما بگویید من در باره افراد جامعه باید حقوق شان را رعایت بکنم اما گیاهان یا جمادات حقی ندارند و رعایت حق در باره آن ها لازم نیست، زمین یا آب یا ... هم حقی بر من ندارد. همه ذرات عالم حقوق خود را دارند. یعنی همه موجودات عالم زنده هستند. «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»(جمعه/1) همه آن ها ظرفیت تکامل دارند همه آن ها ظرفیت قربی دارند و ما باید حقوق همه آن ها را رعایت کنیم.

- به هم پیوستگی حقوق موجودات: حقوق موجوداتی که در نظام آفرینش هستند به صورت جزایر مستقل از هم نیست بلکه یک مجموعه به هم پیوسته است. هم ظرفیت های موجودات مانند ظروف متصله به هم پیوسته است و هم تعالی و تکاملشان به هم پیوسته است، به طوری که اگر شما در یک نقطه از این دستگاه اختلال ایجاد کنید ممکن است در بسیاری از زوایای این دستگاه اختلال ایجاد شود. به طبیعت ارگانیک بدنمان که در اختیارمان هست را توجه کنید. ممکن است شما به یک نقطه از این بدن آسیب برسانید ولی کل بدن در معرض خطر قرار می گیرد. یعنی بدن یک ظرفیت به هم پیوسته است. بنابراین ظرفیت تکاملی که در عالم برای همه ذارت عالم گذاشته شده است یک ظرفیت به هم پیوسته و یک حقوق به هم پیوسته است. بنابراین حقوق عالم حقوق از هم جدا و جزایر مستقل نیست. بلکه یک نظام حقوقی به هم پیوسته است. همه عالم حق تقرب دارند، حق تکامل دارند. و این حق یک نظام حقوقی به هم پیوسته است. این هم یک نکته.

هماهنگی طولی و عرضی در حقوق اجزاء عالم: نکته بعدی این است که در تکاملی که مخلوقات پیدا می کنند حقوقشان هم عرض نیست. به عنوان مثال خدای متعال این پیکر را با این اعضاء و جوارح از قبیل چشم و گوش و زبان و دست برای ما آفریده است. این اعضاء حتما حقی دارند و لغو خلق نشده اند. لذا من باید حقوق این ها را رعایت کنم و باید اعضاء خودم را به کمال خودشان برسانم. برای روح من هم یک حقی قرار داده شده است. من هم ظرفیت تکامل دارم. آیا این ظرفیت ها هم عرضند؟ یا ظرفیت هایی در طول هم دیگر هستند؟

در واقع تکامل پیکره من تابعی از تکامل روح است. اگر روح من به تکامل خودش برسد این پیکر هم به تکامل خودش می رسد. اگر حرکت من و تصرف در اندام خودم با چشم، گوش، زبان و سایراعضاء، در مسیر تکامل خودم که مسیر بندگی و مسیر تقرب من است باشد، هر تصرفی که در اعضاء خودم می کنم این تصرف به قرب آن ها و تکامل آن ها هم ختم می شود. بنابراین حقی در اندام و اعضاء من هست و حقی هم در خود من هست. این حقوق نه متعارضند و نه جزایر مستقل. یعنی نه این چنین است که این میلیاردها سلولی که در بدن من هستند، حقی ندارند و من هر گونه که بخواهم می توانم با آن ها رفتار کنم. و نه استیفای حق خود من با استیفای حق آنها در تعارض است.

فرض کنید اعضاء و جوارح من اختیار دارند که از اراده من تخلف کنند. اگر آنها از اراده من تخلف کنند از مسیر تکامل خودشان تخلف کرده اند. چون وقتی خدای متعال اعضاء را برای شما آفرید غایت شان یک امر قراردادی نیست بلکه غایت مرتبط با حقیقت هستی آنها است. چشمی که می آفریند تا با آن نگاه بکنم متناسب با میل من، اراده من و ظرفیت وجودی من آفریده می شود. اعضاء و جوارحی که به انسان داده اند متناسب با ظرفیت وجودی اوست. لذا اندام واره انسان غیر از اندام واره یک حیوان و غیر از اندام یک درخت است.

پس اگر روحی که در این اعضاء و میلیاردها سلول تصرف می کند تصرفش در مسیر بندگی و قرب خودش باشد یعنی ظرفیت خودش را در مسیر تکامل خودش قرار بدهد و تصرف بکند، این تصرفات دقیقا در مسیر استیفای حقوق این اعضاء و جوارح هم هست و اعضاء و جوارح هم اگر خودشان را بسپرند به این روحی که در مسیر تعالی خودش حرکت می کند، این سرسپاری مسیر تکامل خود آن هاهم هست. پس حقوقی که در عالم برای مخلوقات قرار داده شده است تحت یک پیوستار است. نه به صورت جزیره ای است و نه حقوق هم عرض، بلکه اجزاء هماهنگی طولی و عرضی در حقوق با هم دارند.

بنابراین عنایت کنید اگر همه کائنات هماهنگ، متناسب با ظرفیت شان خدا را بپرستند، سجده کنند و یک عبادت جمعی هماهنگ، متناسب با ظرفیت در جهان اتفاق بیفتد، کل جهان به تعالی خودش می رسد و هر ذره ای در خدمت بقیه ذرات خواهد بود. یعنی اگر حق هر ذره ای از ذرات عالم استیفا شود هماهنگ با کل و در خدمت کل است. کما این که حق کل در خدمت حق این ذره است. یک توازن و هماهنگی همه جانبه وجود دارد.

همین طور که بین ما و انداممان، حقوقی که قرار داده شده است یک حقوق طولی هماهنگ در کل خلقت قرار داده شده است. عالم ملک در سایه عالم ملکوت است. بنابراین حقوق عالم ملک تابعی از عالم ملکوت است. انسان هم ملک و ملکوت دارد و ملک او تابع ملکوتش است به طوری که اگر ملکش در خدمت ملکوتش قرار بگیرد، به تعالی خود می رسد. از سوی دیگر کل عالم ملکوت تحت اشراف عالم خلافت الهی و تحت اشراف خلیفت الله است. یعنی عالم خلافت فوق عالم ملکوت و ملائکه است. بنابراین ما معتقدیم که نظام حقوقی عالم یک نظام و یک پیوستار واحد است که روح کلی این نظام خلقت، خلیفت الله است که به همه اسماء عالِم است. البته این مطالب نیازمند توضیح است.

بنابراین همان طوری که اگر تمام اعضاء شما در خدمت روح شما باشند و انسان در خدمت حضرت حق و در حال عبادت و قرب محض باشد و از مسیر تکامل و تقربتان تخلف نکند، همه - هم روح و هم جسم - به تکامل می رسند. به تعبیر دیگر اگر این میلیاردها سلول هماهنگ با همدیگر در خدمت روح باشند و تخلف نکنند، کل این پیکره به تکامل می رسد. هر سلولی که به تکامل کل کمک کرده است، هم به تکامل خودش رسیده است و هم از کمال کل متنعم است. معنای هماهنگی همین است؛ یعنی تک تک سلول های بدن یک انسان کامل از تعالی روح او بهره مند می شوند و خودشان در مسیر کمال قرار می گیرند. تمام اشعه های وجود یک مؤمن بر محور تعالی خودش تعالی پیدا می کنند. کل نظام خلقت هم همین طور است. اگر در خدمت ولی خدا قرار بگیرند کل نظام به کمال می رسد.

ما معتقدیم حق عبودیت دارای یک نظام است. این طور نیست که حق پرستش در طبیعت برابر با حق پرستش در عالم ملکوت و حق پرستش در عالم خلافت باشد. نظام حقوق طولی است. این نظام طولی حقوق، حقوق طولی ایجاد کرده است. بنابراین حق پرستش نبی اکرم وحق عبادت نبی اکرم حق محوری کل عالم است.

نظام حقوق توحیدی: حق قرب در برابر حق توسعه

مبدأ نظام حقوقی اسلام اله واحد است. اله واحد ظرفیت های هم افزای به هم پیوسته ای را در نظام آفرینش ایجاد کرده است که برای این همه موجودات حق قرب ، حقِ تعالی، ظرفیت، میل و تعلق به تکامل و ظرفیت حرکت در مسیر تکامل را فراهم کرده است. حقوقی که نظام حقوق توحیدی در جهان قرار داده است حق قرب است نه حق توسعه. جهان فراتر از محیط اجتماعی زیست ما و غایاتش هم فراتر از غایات توسعه این جهانی است. حقی که در جهان قرار داده شده است یک نظام حقوق هماهنگ و یک پیوستار است که دارای ربط طولی و عرضی و کاملا هماهنگ است. همان طور که اگر روح شما از حقِ تعالی خودش تخلف نکند هر تصرفی در جسمش بکند عین عدل است و جسم را به قرب خودش می رساند جسم هم اگر از تبعیت روح تخلف کند ، هم به روح و هم به خودش ظلم کرده است. اگر یک عضو از اندام های پیوستار وجودی انسان از جایگاه خودش تخلف کند به کل این پیوستار ظلم کرده است.

شما یک دستگاه مکانیکی مانند اتومبیل را فرض کنید که برای قطعات این دستگاه امکان تخلف فراهم باشد. اگر یک قطعه از این دستگاه از مجموعه ظرفیت خودش تخلف کند به کل این دستگاه ظلم کرده است . چون تکالیف هماهنگ هستند. اگر یک قطعه این دستگاه ناسالم باشد بازده کل این دستگاه را تنزل می دهد. اگر در یک کارخانه بزرگ یک گلوگاه داشته باشید، خروجی کل کارخانه پشت این گلوگاه متوقف می شود. اگرهمه اجزاء کارخانه خوب کار می کنند، ولی گلوگاه ضعیف کار می کند کل این کارخانه پشت گلوگاه متوقف می شود.

اگر همه عالم با همه ظرفیت شان در مسیر قرب حرکت کنند کل عالم به تکامل می رسد. ما معتقدیم حقی که برای کل کائنات قرار داده شده است، حق قرب، حق ضیافت و حق رسیدن به رضوان است نه توسعه و ابتهاج مادی، و به عبارتی توسعه به آلهه و پرستش دنیا. حق کائنات توسعه در مسیر توحید و تعالی در مسیر توحید است. اگر همه کائنات بر محور روح کلی هستی که وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیتشان هستند خدا را عبادت کنند به قرب خودشان -که یک قرب کاملا هماهنگ و به هم پیوسته است- می رسند. کائنات صلاتی دارد که بر محور سجده نبی اکرم است. (بِنا عُبِدَ اللهُ) این نظام حقوقی است که ما برایش تصویر می کنیم.

بنابراین هر حقی که شما برای انسان ها تعریف می کنید چه نسبت به طبیعت، چه نسبت به روابط اجتماعی، و چه حقوق غیر اجتماعی به پرستش بازگشت می کند. اگر ما شرک در پرستش را بپذیریم، حتما نظام حقوقی مان حتماً متشتت خواهد شد. آلهه ای که بر ما حکومت می کنند باید حق همه شان را رعایت کنیم. اگر به توحید برسیم یک اله بر ما حکومت خواهد کرد.

نظام حقوقی در همه دستگاه ها چه در حقوق طبیعی، چه در حقوق پوزیتیویستی و چه در غیر این ها، ضروررتاً به پرستش بر می گردد. بدون پرستش و اله، حق و مکاتب حقوقی، قابل تصویر نیست. کما این که مفاهیم اخلاقی قابل تصویر نیست. یا شرک است و تعلق، تقید و تضرع در مقابل آلهه متعدد است و یا توحید و تعلق و تضرع در برابر یک اله.

فرآوری توحید، کار فلسفه حقوق

اگر توحید بخواهد محور نظام حقوقی بشود باید بتوانیم نظام حقوقی مبتنی بر آن را تبیین کنیم. یعنی باید بتوانیم مفهوم توحید را فراوری کنیم. کار اصلی در فلسفه حقوق همین است که مفهوم محوری ومبنای فلسفه حقوق را بعد از فراوری به مفاهیم فرادستی حقوق که این مفاهیم فرادستی قابل فراوری در علم حقوق باشند تبدیل کنیم نه این که مفاهیم توحیدی ادبیات انضمامی به علم حقوق باشند. ما نیاز به ادبیات انضمامی تحت عنوان فلسفه حقوق نداریم. مأموریت فلسفه حقوق فراوری مفاهیم بنیادین برای قابلیت تبدیل شدن به یک نظام حقوقی است. اگر شما محور همه حقوق را به پرستش و تعلق برمی گردانید و اگر کلمه «لا اله الا الله» محور حقوق شماست، باید بتوانید این کلمه را فراوری کنید و آن را به اصول فلسفه حقوق تبدیل کنید. به گونه ای که این قواعد فلسفه حقوقی باز قابل فراوری در علم حقوق و در دانش های فرودستی این علم باشند و در مجموع یک نظام حقوقی را شکل دهند.

عرض من این بود از منظر ما مفهوم فرادستی فلسفه حقوق مفهوم «لا اله الا الله» است با تمام ابعادی که دارد. معنای این مفهوم این است که همه حقوق به پرستش حضرت حق برمی گردد. حق حضرت حق این است که پرستیده شود و حق همه کائنات این است که به قرب او برسند و بتوانند او را بپرستند. هیچ موجودی حق ندارد مانع پرستش و قرب موجودات دیگر شود. همان طور که در حق توسعه اجتماعی می گویند هیچ انسانی حق ندارد مزاحم حق توسعه دیگری بشود. نه تنها انسان بلکه هیچ مخلوقی حق ندارد مزاحم حق تکامل مخلوقات دیگر بشود. ما نه حق داریم به یک برگ ظلم کنیم و نه حق داریم به اعضاء و سلول های خودمان ظلم کنیم. یعنی آن ها را از مسیر تکامل و تعالی شان باز بداریم. بنابراین می بینید ما یک پیوستار حقوقی داریم که در این نظام هم حقوق فراوانی برای ما هست و هم حقوق فراوانی علیه ما. هم ما باید رعایت بکنیم و هم دیگران باید رعایت کنند.

حال سؤال این است که ضامن استیفای این حقوق در این عالم کیست؟ ضامن استیفای حقوق هم خود حضرت حق است. یعنی خداوند نظام عالم را به گونه ای آفریده است که هر موجودی در مجموع به ظرفیت قرب خودش می رسد و اگر خودش مانع نشود و دعوت های مشرکانه را اجابت نکند، هیچ موجودی نمی تواند جلوی قرب او را بگیرد. ضامن استیفای این حق، خود حضرت حق است. به عنوان مثال شیطان سوگند یاد کرده است که نگذارد ما در مسیر توحید حرکت کنیم. «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ»(اعراف/16) شیطان ما را به پرستش خودش دعوت می کند ولی به هیچ وجه نمی تواند راه ما را در رسیدن به تعالی‎مان سد کند مگر این که خودمان دعوت شیطان را بپذیریم، و الا حتی نسبت به یک سلول هم نمی تواند راه را سد کند مگر خود او بپذیرد. بنابراین ما باید کلمه توحید را فراوری کنیم.

الوهیت و پرستش، منشأ همه حقوق

حق اصلی همه ی مخلوقات در عالم که بیشتر از یک حق نیست و همان حق به نظام حقوقی تبدیل می شود، حق خدای متعال برای پرستیده شدن است. حق او این است که همه در مقابلش خضوع، خشوع، تضرع و تألُّه داشته باشند و حق همه کائنات هم این است که او را بپرستند و به قرب و ضیافت او راه پیدا کنند. نباید گفت حق ما این است که بنده باشیم؟ اصلا غیر این نمی توان حقی را تصویر کرد. اگر کسی بگویید حق ما این است که به توسعه برسیم. باید بگوییم توسعه را تعریف کنید. توسعه یعنی چه؟ وقتی به توسعه رسیدید چه اتفاقی می افتد؟ آیا معنی توسعه جز این است که یک الهی به نام توسعه تعریف کرده، در مقابل او سجده می کنید و می گویید او خیلی چیز خوبی است، باید به او برسیم. اگر خدا را سجده نکردید سجده تعطیل نمی شود.

حقوق های طبیعی هم اقسامی دارند: سکولاریستی یا الهی. کسانی که بر اساس مکاتب پوزیتیویستی حق را می نویسند، اگر اله یا پرستش را تعطیل کنند، حقی درست نمی شود. آن ها هم سجده می کنند. منتها در مقابل بتکده ها سجده می کنند. ولی ما فقط در برابر یک خدا سجده می کنیم ثانیا ما تنها نیستیم بلکه همه کائنات بر او سجده می کنند. همه کائنات هماهنگ با هم یک خدا داریم و همه حق تقرب وحق تکامل به او را داریم. این حقوق هم هماهنگ است و در یک نظام هم افزای طولی و عرضی تعریف می شود که محور این نظام حقوق طولی، عالمِ خلافت است. اگر همه کائنات تحت تدبیر آن خلیفت الله حرکت کنند و او -که در مقام بندگی مطلق است و تخلف ندارد- با پرستش خودش در عالم تصرف کند همه عالم به قرب می رسد. یعنی همین طور که شما با زبانتان ذکر می گویید، با پیشانی تان سجده می کنید، با اعضاء و جوارحتان خضوع می کنید، در نتیجه هم شما و هم اعضاء و جوارحتان به تکامل می رسید.

اگر ما به منزله اندام واره روح کل هستی شدیم و با او یک پارچه عبادت کردیم، همه ما به تکامل می رسیم. یعنی استیفای حقوق استیفای هماهنگ است. و اگر هر مخلوقی از دایره پرستش خدای متعال و دایره تبعیت از خلیفه الهی خارج شد، این تخلف ظلم به خود و ظلم به همه هستی است. مثل یک سلول که از مدار بدن خارج می شود و به یک سلول سرطانی تبدیل می شود، به کل بدن ضرر می رساند و به روح شما هم صدمه می زند. خدا رحمت کند یک استادی داشتیم می گفت وقتی ما بچه بودیم مثلاً ده هزار تا آجر پشت سر هم می چیدیم. به اولی یک تلنگر می زدیم تا ده هزارتای آخری زمین می خورد. در عالم ارتباطات کمترین تخلفی به کل نظام منعکس می شود. این هم نکته بعدی.

لزوم ارتقاء فقه

الوهیت از طریق جریان ولایت خلفا در عالم جاری می شود. نظام ولایت واسطه تحلیل نظام حقوقی است. نظام الوهیت فوق نظام ولایت است و بعد از آن نظام حقوق قرار دارد. در این جا به سه مفهوم اساسی قائلم: الوهیت، ولایت و شریعت. اگر شریعت را به شرایع اخلاقی، اعتقادی و عملی - که شرایع عملی در فقه بیان می شود- توصیف کنید، کل این شرایع تابعی از ولایتند و ولایت هم تابعی از الوهیت است. لذا حق الوهیت حضرت حق به حق قرب و حق تکامل کل هستی تبدیل می شود که در یک نظام طولی و عرضی از طریق خلافت و شریعت جاری می شود. لذا فقه بستر تعیّن حقوق است، اما نه فقه خرد که الآن موجود است بلکه فقه کلان و توسعه را هم باید به فقه خرد ضمیمه کنید.

علم حقوق مشتمل بر سه بخش است: حقوق خرد، حقوق کلان و حقوق توسعه. یک بخش از حقوق ناظر به تکامل اجتماعی است. بخش دیگر حقوق ناظر به تنظیم روابط ساختارهای کلان اجتماعی است مثل حقوق دستگاه ها، حقوق قوه قضائیه و مقننه و نسبت این دو به یکدیگر. حقوق خرد اجتماعی ناظر به نهادهای خرد و آحاد اجتماعی است و حق توسعه هم به معنی تکامل است. فقه هم همین گونه است. اگر فقه بخواهد عهده دار همه نظام حقوقی شود باید از سطح فقه موضوعات که فقه خرد است به سطح فقه کلان که فقه نظامات اجتماعی است و فقه توسعه که فقه تعالی اجتماعی است ارتقاء پیدا بکند. ظرفیت کنونی فقه ظرفیت مثبتی است اما برای ارائه نظام حقوق کامل اجتماعی وافی نیست. تلاش هایی هم برای ارتقاء آن در احال انجام است.

چند سوال اساسی / حق، چگونه درک می شود؟

من پایگاه حق را طبق نگاه خودم به حق توحید و حق پرستش برگرداندم. البته همه هم همین کار را می کنند یعنی حق پرستش را پایگاه حق قرار می دهند، ولی انتهای این حق را که پرستش است پنهان می کنند. اومانیست ها هم که محور پرستش را خود انسان می دانند در مقابل یک الهی خضوع می کنند و الا اگر اله را بردارید و پرستش، تکامل و تعالی را بردارید دیگر حقی تعریف نمی شود. حال سخن بعدی من این است که درک از حق چگونه واقع می شود؟ هم در حوزه عقلانیت شخصی و هم در حوزه عقلانیت اجتماعی. فرض کنید ما می خواهیم حقوق را عرفی بحث کنیم و اصلا کاری با شرع نداشته باشیم. جوامعی که حقوقشان عرفی وضع می شود یک نوع حقوق دارند؟ یا حقوقشان متفاوت است؟ به تعبیر دیگر مگر نمی گویید عقلانیت جمعی محور شکل گیری حقوق است؟ سؤال من این است که این حقوقی که در جوامع مختلف هست، این حقوق چگونه شکل می گیرد و پیدا می شود؟ درک از حقوق چگونه پیدا می شود؟ یک فرایند اجتماعی طی می شود. در این فرایند اجتماعی جامعه به یک عقلانیت جمعی از حقوق می رسد. به یک وجدان جمعی از حقوق می رسد. یک نظام حقوقی در آن جامعه پیدا می شود. فرایند درک از حقوق و شکل گیری نظام حقوقی چیست؟

همین فرایند را در حوزه علوم نظری هم می توانید درست کنید. می توان پرسید درک از دانش فیزیک، ریاضیات، علم اقتصاد یا جامعه شناسی چگونه در جامعه پیدا می شود؟ به یک معنا سوال از جامعه شناسی علم حقوق یا جامعه شناسی علوم است. فراتر از جامعه شناسی، می توانید از منظر فلسفه تاریخ هم به پیدایش دانش نظر کنید. دانش چگونه پیدا می شود؟ ادراک چگونه پیدا می شود؟ آیا ما انسان ها به صورت جزایر منفصل می نشینیم و شروع به فکر کردن و اکتشاف می کنیم و این اکتشاف ها به صورت جزایری در کنار هم قرار می گیرند و دانش ایجاد می شود ؟

آیا واقعا این گونه است یا دانش به صورت اجتماعی تولید می شود؟ آیا دانش، قابل مدیریت است؟ آیا می شود تکامل دانش اجتماعی را مدیریت کرد؟ آیا لااقل در دوره ها و صده های اخیر دانش تحت مدیریت رشد کرده است یا اصلا مدیریت تحقیقات وجود نداشته است؟ یعنی انسان هایی با انگیزه های شخصی خودشان تحقیق می کردند و دانش را ساخته اند؟ و ده ها سؤال از این دست.

چه اموری بر تفکر اثر می گذارد؟

آیا وقتی شروع به فکر کردن می کنیم همان طوری که به ناچار در بستر اجتماعی می اندیشم یک بستر فرا اجتماعی به نام بستر فیزیک عالم هم بر ما حکومت می کند؟ آن هایی که انسان را مادی تحلیل می کنند همین را می گویند. می گویند بین فیزیک و جامعه شناسی و روان شناسی و معرفت شناسی رابطه ای وجود دارد. یک قدم جلوتر می روم و می پرسم آیا زمانی که فکر می کنید ملکوت عالم هم حضور دارد و در اندیشیدن ثر دارد یا نه؟ این مسائل را در حوزه دانش نظری در جای خودش مفصل بحث کرده ام، و نمی خواهم در این جا تکرار کنم.

به نظر بنده وقتی شروع می کنیم به تفکر کردن، اندیشیدن و تجربه کردن و دانشی تولید می کنیم - چه دانش نظری و چه دانش تجربی – هر نوع مطالعه ای - میدانی یا کتابخانه ای- می کنیم، هم در بستر تفکر اجتماعی و هم در بستر تکوین تاریخی قرار داریم. لذا همین که انسان شروع به فکر کردن می کند یا در دستگاه اولیاء نار است یا دستگاه اولیاء نور؛ یا در ظلمت است یا در نور. یعنی این گونه نیست که شما همین طور در گوشه ای بنشینید و مستقل فکر کنید. یک قوای پشتیبانی در عالم هست و همین که انسان شروع به فکر کردن می کند یا با قوای شیطانی در عالم فکر می کند « وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» تحت ولایت اولیاء طاغوت می اندیشد و فضای اندیشه اش ظلمانی است. و یا تحت ولایت حضرت حق می اندیشد «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257)

در حوزه دانش عملی و عقل عملی هم همین طور است. جامعه را ببنید، عقلانیت اجتماعی را ببینید. همان طور که ما قوای جسمانی و قوای روحی داریم، جامعه هم یک قوایی دارد. فرض کنید نخبگان و اندیشمندان جامعه به منزله مغز جامعه هستند. آیا وقتی مغزهای جامعه شروع به کار کردن می کنند، جدای از فضای ولایت نور و ولایت ظلمت اند؟ هرگز! همان طور که فرد همین که شروع به تفکر کردن می کند، به عالم متصل می شود و در عالم می اندیشد؛ جامعه هم در عالم می اندیشد.

به همین دلیل است که در معرفت شناسی قائل به جهت داری همه علوم حتی ریاضیات هستیم. علم یا در فضای دستگاه نور تولید می شود و ابزار پرستش خداست یا در دستگاه ظلمت که ابزار پرستش شیطان است. گزینه سومی هم وجود ندارد؛ البته ممکن است تفکری التقاطی و به هم آمیخته باشد. در حوزه عقل عملی هم عینا همین طور است. یعنی وقتی یک فیلسوف در حوزه مسائل بنیادین حقوق و عقل عملی تدبر می کند- مانند فیلسوفی که در حوزه مسائل بنیادین عقل نظری کار می کند- یا تحت ولایت خدای متعال فکر قرار دارد یا تحت ولایت شیطان. از این جهت فرقی میان شان نیست. کانت که در عقل عملی تدبر کرده است و تأملات عقل عملی را نوشته است، آن موقع که تأمل می کرده است یا در دستگاه نبی اکرم تأمل می کرده است یا در دستگاه شیطان. دستگاه سومی هم در عالم نیست.

حقوق مدرن، استقرار ولایت طاغوت

فرایند درک از نظام حقوقی هم در دستگاه تاریخی و اجتماعی شکل می گیرد. این گونه نیست این نظام حقوق بشری که نوشته اند یک نظام حقوق بشر واقعی باشد و حالا می خواهند با ما تفاهم کنند بلکه می خواهند عقل عملی جمعی در بستر جامعه جهانی ایجاد کنند. یعنی عقل عملی جامعه جهانی را مدیریت کنند که در حقوق به یک اجماع بشر برسند. نه این که بخواهند یک درک واحد مطابق با واقع از حق بشر پیدا بشود. اصلا بحث بر سر درک واحد مطابق با واقع نیست. یک نظام حقوق بشری در یک فرایند مدیریتی تولید شده است که روحش توحید نیست. روح نظام حقوقی یا توحید (لا اله الا الله) است یا شرک. آن ها که با صدای بلند می گویند، این حقوق سکولاریستی است. حقوق شهروندی آن ها هم همین طور است. یک نظام حقوقی را مبتنی بر یک دستگاهی تولید کرده اند؛ بعد در یک فرایند مدریت شده می خواهند جامعه جهانی را نسبت به آن نظام به اجماع برسانند.

در حوزه عقل نظری همین کار را می کنند. در حوزه عقل نظری دانش ها را تولید کردند بعد دانش خودشان را جهانی سازی کرده اند. همان طور که در حوزه دانش نظری من به بومی سازی دانش نظری و تولید علم دینی معتقدم، در حوزه دانش عملی هم همین اعتقاد را دارم؛ یعنی دانش های عملی مانند علم حقوق، اخلاق، فلسفه اخلاق، علم سیاست و دانش های پشتیبان این دانش و علومی از این دست هم کاملا همین طور هستند. در یک فرایندی تولید می شوند. کاری که الآن مدیریت غرب می خواهد انجام دهد این است که همان طور که در حوزه دانش نظری یک اجماع نسبی جهانی ایجاد کرده و همه دانش های دیگر را حذف کرده است- مثلا در حوزه طب فعال دیگری جز طب رایج جهانی ندارید- در حوزه علوم عملی هم همین کار را می کند. یعنی وحدت عقل عملی را در جهان مدیریت می کند. نه این که واقعا یک حقوق بشری نوشته اند و اثباتش می کنند. به تعبیر دیگر زیبا شناسی ما، درک ما از حق و باطل، در ک ما از حسن و قبح، از خیر و شر، از خوب و بد، از حق و باطل – که مبنای علم حقوق است و تبدیل می شود به یک نظام حقوقی- این درک ها در یک فرایند ولایت و تولی و یک فرایند مدیریتی شکل می گیرد. اگر مدیریتی که بر فرایند تحقق عقل عملی جامعه حکومت می کند - چه در مقیاس یک ملت و چه در مقیاس جامعه جهانی- نظام ولایت مادی باشد بستر زیبا شناسی و درک از حق و باطل ظلمانی و منحرف می شود.

بر همین اساس - با کمال معذرت، حرف بسیار تندی است ولی مجبورم بگویم- پرچم داران دانش حقوق مدرن را جزء سران اولیاء طاغوت در تاریخ می دانم که یک پرستش مادی را در حوزه عقل عملی ابداع نمودند و آن را فراگیر کردند. زیبا شناسی بشر را تغییر دادند. درکش را از حق و باطل تغییر دادند. عجیب تر از این است که تحقق حقوق شهروندی را جزء مأموریت های دلت دینی خودمان قرار می دهیم. این دیگر خیلی عجیب است که حقوق شهروندی را که بر آن مبنا نوشته و تولید شده است به رسمیت بشناسیم. همان طور که علوم نظری می تواند دینی یا غیر دینی باشد و علوم نظری غیر دینی در خدمت جامعه دینی قرار نمی گیرد- امروز این ادعا در علوم انسانی فراگیر شده است ولی ما در ریاضیات هم قائل بوده ایم و هستیم که دینی و غیر دینی دارد- در حوزه علوم عملی هم ما معتقدیم علوم عملی ای که در بستر مدریت مادی در جهان تولید شده است ابزار استیفاء حقوق جامعه اسلامی نیست.

همین طور که پرچم داران دانش نظری مدرن - که با صدای بلند آن را دانش سکولار می دانند و آن را پنهان هم نمی کنند- پرچم داران فرهنگی شیطان در جهان هستند، پرچم داران نظام عقل عملی جهان مدرن هم پرچمداران قوای عملی شیطانند و تسلیم شدن در مقابل آن ها تسلیم شدن به ولایت شیطان است. البته عبور از این فضای ظلمانی کار بسیار دشوار و پیچیده ای است که مأموریت شما جوانان عزیزی است که امید است ان شاء الله تلاش کنید و بتوانید بستر عملی جامعه را به نور توحید نورانی کنید و بستر عقل عملی جامعه را از بت ها و خدایان متکثر و متعددی که در علوم عملی غرب در دوران مدرن شکل گرفته است و مدیریت شده و تبدیل به ارتکازات اجتماعی جامعه جهانی گشته نجات بدهید. به تعبیر دیگر بت پرستی مدرن در عقل عملی حضور پیدا کرده است و زیباشناسی را تغییر داده است؛ درک از خیر و شر را تغییر داده است. شما باید یک مجاهدت مضاعفی کنید نه فقط علوم عملی را به پایگاه اصلی خودش برگردانید بلکه مدیریت کنید که فضای عقل عملی جامعه در مقیاس جامعه جهانی نورانی بشود.