نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

جلسه هفدهم شرح کتاب الحجه کافی/ حقیقت فناء و بقاء در حیات دنیا و آخرت و نیازمندی انسان به دلالت انبیاء

متن زیر تقریر جلسه هفدهم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 18 آذر ماه 99 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث روایت هشام بن حکم به این بحث می پردازند که بعد از دلالت بر مصالح و مفاسد در روایت به دلالت بر عوالم بقاء و فناء مطرح شده است که نیاز است قدری در مورد بقاء و فناء در روایت بحث شود. ایشان ابتدای در مورد بقاء دنیوی انسان قدری توضیح می دهند و بعد به بحث بقاء در معنای وسیع خود اشاره می کند که با پیوند به وجه الهی بدست می آید و آیات و روایاتی را مبتنی بر این مسئله ارائه می کنند...

تبیین دلالت بر بقاء انسان در ساحت دنیا

بحث در روایت هشام بن حکم بود و در توضیح ماموریت سفراء الهی بحث می کردیم. عبارت «دلالت بر مصالح و مفاسد و منافع» را بررسی کردیم و عرض کردیم که این تعبیر، مصالح ظاهری را شامل است ولی مناط این مصلحت ها به توحید و ولایت حقه برگشت می کند و در مقابل، حقیقت فساد به شرک و ولایت طاغوت باید تعریف شود. ذیل ایندو دستگاه موازین و مناسک هم شکل می گیرد که فروعات همین دو جریان است.

در ادامه روایت این تعبیر آمده است: «مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُم‏» یعنی این انبیاء و حجج الهی، دلالت بر اموری می کنند که بقاء ما در گرو آنهاست و در ترک آنها فناء ما خواهد بود. این عبارت، عطف تفسیری از مصالح و مفاسد نیست بلکه خود بقاء و فناء در ماموریت انبیاء موضوعیت دارد که باید قدری توضیح دهیم. ظاهر این بیان این است که خداوند حکیم ما را برای بقاء خلق کرده است و حجج الهی این امر را برای ما بیان خواهند کرد.

در توضیح این مسئله ابتدا اشاره می کنیم که بقاء و فناء یک معنای ظاهری دارد که همین حیات در دنیاست. ظاهر این روایت همین است که این مقدار از بقاء و فناء هم در گرو دلالت انبیاست و ما بدون آنها به این نمی رسیم. توضیح اینکه این بقاء ظاهری و دنیوی انسان، امر بسیار پیچیده­ای است و اینطور نیست که خیال کنیم ما خودمان با عقل خودمان بدون انبیاء به آن دست پیدا می کنیم. بطور مثال در آیه شریفه فرمود: «وَلَكُمْ فِي‏ الْقِصاصِ‏ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(بقره/179) یعنی حیات اجتماعی و بقاء شما در گرو همین حکم قصاص است. در واقع همانطور که ما در بحث مصلحت و مفسده بیان کردیم، مصالح دنیایی ما هم در گرو دلالت انبیاء است، در بحث بقاء و فناء هم همینطور است. حکم قصاص مصالحی برای بشر دارد که اگر از دست برود، حیات اجتماعی انسان به خطر خواهد افتاد.

اینکه ما خیال کنیم که بقاء و حیات انسان بدون انبیاء هم تامین است و برای بقاء خود نیاز به انبیاء ندارند، حرف باطل و ساده انگارانه­ای است. به تعبیر دیگر حیات فردی و خانوادگی و اجتماعی و معیشتی و تاریخی انسان در نسل و شئون مختلف حیات انسان در هم پیچیده است و اینکه فکر کنیم این مسئله ساده ای است، تصور خطایی است. بسیاری از اموری که ما فکر نمی کنیم، دخالت در حیات ما دارد و فقدان آنها حیات ما را به مخاطره می اندازد.

دنیای مدرن که از انبیاء جدا شد و فکر کرد که مشکل حیات را خودش می تواند حل کرده و بقاء را تضمین کند، و به تعبیری ادعای خدایی در عالم کرد، کار را به جایی رسانده است که زندگی و حیات بشری به فساد کشیده شده و به فناء نزدیک می شود.(1) امروز اتفاقی که افتاده است این است که حتی نسل بشر و آینده او در معرض مخاطره قرار گرفته است. یا از جهت مدیریت طبیعت حیات انسان و نیز حیات اجتماعی و تاریخی او، مخاطرات جدی بوجود آمده است؛ و این را خودشان هم اعتراف می کنند و اذعان دارند که باید از این شکل از زندگی که تابحال داشتیم، دست برداریم و تغییرات جدی در آن بدهیم.

ما در یک نظام وسیع و منظم و تحت تدبیری زندگی می کنیم که ربوبیت الهی در آن جاری است. اینطور نیست که ما هرطور اراده کنیم و هرجور خواستیم عالم را تدبیر کنیم، خداوند هم دست از ربوبیت و تدبیر خودش بردارد و با اهواء ما هماهنگ شود. خداوند سنت­هایی در این عالم دارد که اگر این سنت ها رعایت نشود کل حیات ما در مخاطره است. در روایات ما ردپای این بحث دیده می شود که عواملی هست که بقاء انسان را به خطر می اندازد و سبب هلاکت است و مقصود از اینها هلاکت معنوی لزوماً نیست.(2)

دفع شبهه تعطیلی قوای ادراکی انسان

البته باید توجه کرد که این حرف به معنای تعطیلی عقل و فکر و حس و شهود انسان نیست که همه آنچه ما باید بیاموزیم با صرف یک تعلیم صرف و خام توسط انبیاء صورت بگیرد. ولی مدعای ما این است که معارف و علوم انسان در همه رشته ها باید با هدایت الهی پیش رود. در واقع همه قوای انسان نیاز به دلالت انبیاء دارد تا در مسیر صلاح خودش حرکت کند و این فقط افعال جوارحی ما نیست که نیاز به دلالت دارد بلکه قوای عقل و شهود و قلب و... انسان هم نیاز به هدایت انبیاء دارد. اگر دستگاه فکری و عقلی انسان منحرف شد، این منجر به فناء انسان خواهد شد. و اصلاً یکی از مهمترین عوامل فناء بشر همین علم مدرن اوست.

اما اگر قوای انسان در مسیر هدایت انبیاء قرار بگیرد همه این امکانات بالقوه انسان، بالفعل می شود و دقت ها و ظرائف خود را نشان خواهد داد. اینکه در روایات ظهور بیان شده است که با تصرف وجود مقدس بقیة الله(عج) در عصر ظهور عقول چهل برابر می شود یا حتی حس انسان به جایی می رسد که صدای امام خود را هرجای عالم باشد، می شنوند؛ یا حتی امام خود را می بینند؛ یا قوا و ملکات اخلاقی در انسان متفاوت می شود، اینها همه زاییده همین نکته است که قوای انسان با دلالت حجج الهی شکوفا می شود.

لذا اینکه این عوامل حیات و بقاء انسان را ساده معنا کنیم و خیال کنیم خودمان بدون حجج الهی دست پیدا می کنیم، حرف تمامی نیست و این روایت آن را نفی می کند. ضامن بقاء و فناء در همین حیات ظاهری انسان هم، هدایت الهی با ارسال رسل بوده است. این حرف رایجی که عده ای می زنند که ترکیب عقل نظر و عمل انسان و تجربه جمعی انسان مکفی برای خیلی از ساحت های حیات اوست و شاید برای بعض امور ما نیاز به انبیاء داشته باشیم، حرف بی اساسی است. البته بعداً مفصل به این بحث باید پرداخته شود.

ممکن است است سوالی اینجا مطرح شود که اگر صلاح و بقاء انسان با انبیاء بدست می آید و بدون دلالت آنها دست بشر به اینها نمی رسد، باید بگوییم کفار در طول تاریخ باید از بین می رفتند درحالیکه بالاخره نظام معیشت و حیاتی در دنیا دارند. جواب اینکه جریان کفر، محض و خالص نیست بلکه مزجی با هدایت انبیاء پیدا می کند. در صحیحه محمد بن مسلم فرمود: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِه‏»(3) یعنی جریان کفر، آموزه های انبیاء را با اهواء خودشان مزج می­کردند و همین بقائی برای آنها فراهم می کند. این بحث بسیار مهمی است که بعداً بررسی خواهیم کرد.

بررسی حقیقت بقاء و فناء در ادبیات دینی

اما نکته دیگری که در بحث بقاء و فناء باید توجه کرد، این است که معنایی از این دقیق تر و عمیق تر در آیات و روایات ما برای معنای بقاء و فناء انسان توضیح داده شده است که باید مورد بررسی قرار گیرد. در دو آیه شریفه از قرآن کریم تقابل بحث فناء و هلاکت انسان با وجه الهی بیان شده است. در سوره مبارکه قصص فرمود: «كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ‏ إِلاَّ وَجْهَه‏»(قصص/88) و در سوره مبارکه رحمن نیز فرمود: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»(رحمان/26-27)

در مورد معنای ایندو آیه عده ای فرمودند مقصود این است که همه چیز فانی است و فقط خدا یا وجه الهی باقی است. همین الان هم هرچیزی همینطور است و بقاء ندارد. بقاء فقط مختص به خداوند متعال است. ولی بنظر ما ظاهر این آیه چیز دیگری است و بیان می کند همه چیز فناء و هلاکت دارد نه اینکه الان فانی است. ولو معنای اول به یک معنای تاویلی قابل قبول خواهد بود. اینکه در آیه فرمود هرکسی که بر زمین است فانی است و فقط وجه الهی باقی می ماند خود این تقابل اسمی و فعلی در مورد بقاء و فناء در دو آیه شریفه، معنای مورد نظر ما را تایید می کند.

نکته مهم در این آیات همین است که بقاء را به وجه الله نسبت می دهد و بقاء را بغیر آن. هرچیزی فانی می شود الا اینکه به وادی وجه الله پیوند بخورد. نکته کلیدی در این آیات، رمز بقاء انسان و امکانات اوست که با پیوند به وجه الهی توضیح داده شده است. شبیه آنچه در این آیه شریفه فرمود: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96) یعنی دارایی های شما تا در نزد شماست، از بین رفتنی و محکوم به فناست ولی اگر به خداوند متعال داده شد و عندالله واقع شود، این باقی خواهد ماند. برای بررسی بیشتر این نکته به بعض روایات ذیل این آیات اشاره می کنیم.

روایات ذیل سوره رحمن در ارتباط بقاء و وجه الله

ذیل آیه شریفه سوره مبارکه رحمن که فرمود: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» در روایتی در تفسیر قمی بیان شده است: «قوله‏ كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ‏ قال من على وجه الأرض‏ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ‏ قال دين ربك وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ نَحْنُ الْوَجْهُ الَّذِي يُؤْتَى اللَّهُ مِنْه‏»(4) که در این روایت ابتدا وجه را به دین و بعد به امام تفسیر می کند. البته محتمل است صدر این تعبیر روایت نباشد و بیان علی بن ابراهیم باشد ولی این مضمون در روایات دیگر هم آمده است. در این روایت وجه الهی را به معنای جسمی صریحاً انکار می­کند و آن را به دین و اولیاء الهی معنا کرده است. (که البته نسبت ایندو حقیقت هم باید با هم توضیح داده شود) و نکته وجه بودن را اینطور توضیح می دهد که از طریق آنها انسان می تواند متوجه به خداوند متعال شود و ورود به وادی قرب الهی پیدا کند.

در صحیحه ابالصلت هروی در عیون اخبار الرضا فرمود: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ‏ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ فی حدیث قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْخَبَرِ الَّذِي رَوَوْهُ أَنَّ ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ يَا أَبَا الصَّلْتِ مَنْ وَصَفَ اللَّهَ تَعَالَى بِوَجْهٍ كَالْوُجُوهِ فَقَدْ كَفَرَ وَ لَكِنَّ وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَى أَنْبِيَاؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ ص هُمُ الَّذِينَ بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى دِينِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ فَالنَّظَرُ إِلَى أَنْبِيَاءِ اللَّهِ تَعَالَى وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ فِي دَرَجَاتِهِمْ ثَوَابٌ عَظِيمٌ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَة»(5)

موضوع این روایت در مورد نظر به وجه خداوند متعال است که محل بحث بین عالمان دینی آن زمان بوده است. راوی سوال می کند که این روایت معروفی که بیان می کند: خدا وجهی دارد و ثواب توحید نظر به این وجه است، چه معنایی دارد؟ حضرت در جواب فرمودند این وجهی مثل وجوه انسان نیست و اگر کسی این را قائل شود، کافر است لکن وجه الهی، انبیاء و رسل و حجج اوست. به وسیله آنهاست که شما به خدا و دین و معرفت او متوجه می شوید. امام طریق توجه به سمت خدا و رسیدن به معرفت الهی است. بعد حضرت همین دو آیه شریفه را خواندند که همه چیز فانی و هالک است الا وجه خدا.

روایات ذیل سوره قصص در ارتباط بقاء و وجه الله

اما ذیل آیه سوره مبارکه قصص هم روایاتی بیان شده است. در آیه فرمود: «وَلاتَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون‏» یعنی شرک نورزید و الهی را در کنار خداوند متعال صدا نزنید. زیرا اولاً الهی جز او نیست؛ ثانیاً هرچیزی هالک است الا وجه الهی. ثالثاً حکم و قضاء در اختیار اوست و رابعاً به سمت او رجعت خواهید کرد. اینها همه در مقام تعلیل است که چرا باید فقط خدا را صدا زد و بندگی کرد. دعا در ادبیان قرآن در موارد متعددی به معنای مخ عبادت و بندگی انسان، تعبیر می شود.

در معتبره حارث بن مغیره در کافی شریف فرمود: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ فَقَالَ مَا يَقُولُونَ فِيهِ قُلْتُ يَقُولُونَ يَهْلِكُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ لَقَدْ قَالُوا قَوْلًا عَظِيماً إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ»(6) ظاهر این تعبیر این است که قول عامه این بوده است که وجه الهی را مانند صورت جسمانی تصویر می کردند که حضرت توبیخ می کنند. بعد فرمودند مقصود از وجه الهی آن حقیقتی است که انسان با او به سمت خدا متوجه می شود. اگر در روایات وجه به امام تفسیر شده است از این جهت است.

در کافی شریف در معتبره سوره بن کلیب آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي سَلَّامٍ النَّخَّاسِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: نَحْنُ‏ الْمَثَانِي‏ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا وَ إِمَامَةَ الْمُتَّقِينَ»(7) که مفاد آن شبیه روایت قبل است و بیان می کند که ما اهل بیت وجه الهی هستیم که در میان شما زندگی می کنیم.

در صحیحه صفوان جمال فرمود: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ قَالَ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا أُمِرَ بِهِ مِنْ طَاعَةِ مُحَمَّدٍ فَهُوَ الْوَجْهُ الَّذِي لَا يَهْلِكُ وَ كَذَلِكَ قَالَ‏ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه‏» در این روایت حضرت اشاره می کنند که اگر کسی اطاعت از نبی اکرم را داشته باشد، این همان وجه الهی است که هلاکت ندارد. ظاهر این روایت این است که خود این عمل در مسیر طاعت رسول که قرار گرفته است، وجه الهی شده است و بقاء دارد. عملی که نور نبی اکرم در آن باشد هلاکت ندارد. عمل وقتی در وادی نبی اکرم واقع شود، این عمل به خود حضرت پیوند می خورد و باقی می شود. وجه الهی خود حضرت هستند و وقتی چیزی ذیل ایشان قرار گیرد (با حقیقت اطاعت) او هم به حضرت ملحق می شود و باقی می شود.

روایت دیگر صحیحه حارث بن مغیره است که در محاسن مرحوم برقی نقل شده است: «عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّضْرِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُلُ‏ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ‏ إِلَّا وَجْهَهُ‏ فَقَالَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا مَنْ أَخَذَ الطَّرِيقَ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ»(8) در این روایت نیز بطور واضح کسی که در مسیر ولایت حرکت می کند، را بیرون از وادی هلاکت معرفی کرده است. خود فرد با پیوند به محیط ولایت، باقی شده است.

شبیه همین مضمون ذیل آیه شریفه «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» در روایتی از وجود مقدس امیرالمومنین نقل شده است: «فَلِلَّهِ سَعْيُكُمْ وَ عَلَيْهِ جَزَاؤُكُمْ وَ أَيْسَرُ ثَوَابِ اللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الدُّنْيَا الَّتِي يُقْبِلُ الْجَاهِلُونَ بِأَنْفُسِهِمْ عَلَيْهَا فَما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق الحدیث‏»(9) یعنی حضرت می فرمایند عملی که انسان برای خدا انجام می دهد، در مقابلش جزایی دریافت می کند که عندالله و باقی خواهد ماند. ولی اگر عمل برای خدا نباشد از دست می رود و فانی است.

جمع بندی بحث وجه و بقاء

خلاصه اینکه در این روایات چند نکته اشاره شده است. اولاً بیان شده است که وجه الهی که در تعابیر قرآن و روایات اشاره شده است این وجه جسمانی برای خدا نیست و اگر کسی چنین چیزی را قائل شود، عقیده ای کفرآلود است و تفکر تجسیم در بین بعض فرق اسلامی همین بوده است.

ثانیاً این وجه الهی به انبیاء و اوصیاء و حجج الهی تفسیر شده است. آنها هستند که وجه الهی هستند به این معنی که با آنها مسیر توجه به خداوند متعال گشوده شده است و کسی بخواهد به خداوند متعال و دین الهی گره بخورد، از طریق آنها باید بیاید و در محیط ولایت آنها باشد.

ثالثاً بقاء در عالم به وجه الهی نسبت داده شده است. آنچه باقی است خود خداوند متعال است و کسی که وجه الهی باشد. و اول کسی که وجه الهی است وجود مقدس نبی اکرم و حضرات معصومین هستند و ذیل آنها انبیاء و اوصیاء دیگر؛ که در روایات ما، انبیاء به عنوان شیعیان بزرگ رسول خدا و امیرالمومنین معرفی شده اند. یعنی آنچه باقی است جریان ولایت خدا و اولیاء الهی است و کسی که به آنها پیوند بخورد و عملی که در وادی ولایت واقع شود، این به وادی وجه گره خورده و باقی خواهد بود.

پس یک معنا از بقاء در حیات دنیاست که این معنا از بقاء هم نیاز به دلالت حجج الهی دارد لکن باید دقت کرد که در حقیقت بقاء انسان یک معنای عمیق تری دارد و باید بقاء در عالم دنیا را هم در پرتو آن معنا کرد. یعنی ممکن است انسان کاری بکند که شاید عمر بیشتری هم در دنیا بکند، ولی این فناء انسان باشد. در مقابل هم ممکن است جایی انسان حیات این دنیای خود را بدهد ولی باقی شود. کسی که در راه خدا جانش را می دهد از بین نمی رود، بلکه به وادی بقاء پیوند خورده است.(10) در طرف مقابل هم کسی که صدسال از خدا عمر می گیرد و در راه معصیت آن را خرج می کند این در مسیر فناء است.

نکته: ما معنای دیگری هم در روایات از بقاء و فناء داریم که فناء را به معدوم شدن معنی کرده اند و حضرات در مقابل فرموده­اند ما هیچ وقت معدوم نمی شویم بلکه چه مومن و چه کافر، حیات دیگری خواهیم داشت و باقی هستیم. در صحیحه مسعده بن زیاد فرمود: «حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ‏ قَالَ رَجُلٌ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّا خُلِقْنَا لِلْعَجَبِ قَالَ وَ مَا ذَاكَ لِلَّهِ أَنْتَ قَالَ خُلِقْنَا لِلْفَنَاءِ فَقَالَ مَهْ يَا ابْنَ أَخِ خُلِقْنَا لِلْبَقَاءِ وَ كَيْفَ تَفْنَى جَنَّةٌ لَا تَبِيدُ وَ نَارٌ لَا تَخْمُدُ وَ لَكِنْ قُلْ إِنَّمَا نَتَحَرَّكُ مِنْ دَارٍ إِلَى دَار»(11)

راوی سوال می کند که تعجب می کنم که ما برای فناء خلق شده باشیم و حضرت در جواب می فرمایند ما برای فناء خلق نشده­ایم. انسان یا به بهشت می رود که سرایی است که فناء ندارد و یا به جهنم می رود که آتشی است که خاموشی ندارد. انسان معدوم نمی شود بلکه از این دیار به سرای دیگری حرکت خواهد کرد. البته این سوال را باید دقت کرد که این معنای از بقاء با معنای قبلی که عرض کردیم آیا قابل جمع هست یا خیر. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) اشاره به آیات شمول فساد در زمین و هلاکت حرث و نسل. در قرآن کریم فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما في‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ * وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَساد» سوره مبارکه بقره آیه 204 و 205 در این آیه بحث از فساد و هلاکت حیات انسان به هم گره می خورد. فساد اگر کثرت پیدا کند، موجب هلاکت حرث و نسل می شود.

(2) بطور مثال در صحیحه اسحاق بن عمار فرمود: «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كَانَ أَبِي ع يَقُولُ‏ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي تُعَجِّلُ‏ الْفَنَاءَ وَ تُقَرِّبُ الْآجَالَ وَ تُخْلِي الدِّيَارَ وَ هِيَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْعُقُوقُ وَ تَرْكُ الْبِرِّ» الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 448

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 54

(4) تفسير القمي، ج‏2، ص: 345

(5) عيون أخبار الرضا، ج‏1، ص: 115

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 143. شبیه همین روایت در کتب دیگر از حارث بن مغیره نقل شده است که فرد غیرمذکور در روایت به «ابابصیر» نام برده شده است لذا بعید نیست سند روایت را بشود تصحیح کرد. فتدبر.

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 143. این روایت در نقل های دیگری از سوره بن کلیب نقل شده است و وثوق به این ایجاد می شود که راوی غیرمذکور در روایت همین سوره بن کلیب است. لکن سند از جهت ابی سلام مورد اشکال است که این فرد مجهول است. لکن این روایت و مضمون آن به اسناد دیگری در کتب نقل شده است لذا قابل تصحیح است. راجع بصائر الدرجات، ج‏1، ص: 65.

(8) المحاسن، ج‏1، ص: 199. محتمل است این روایت طویله ای باشد که قسمتی از آن در این نقل آمده است و قسمت دیگری هم در روایات دیگر نقل شده است. یعنی این مضمون که در مورد وجه الهی مورد سوال قرار گرفته است در نقل کافی ابتدا به امام تفسیر شده است و بعد به کسی که در این مسیر وجه الهی حرکت کند.

(9) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏33، ص: 411 به نقل از کتاب الغارات از نامه امیرالمومنین به بعض امراء خود.

(10) اشاره به آیه شریفه 169 آل عمران که فرموده: «وَ لا تَحْسَبَنَ‏ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏»

(11) علل الشرائع، ج‏1، ص: 11