نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

جلسه اول حسینیه امام حسن/ حدیث عقل و جهل و درگیری بین آنها؛ فاطمه زهرا عامل پیروزی پیامبر اکرم در این درگیری

متن زیر جلسه اول سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 19 بهمن ماه 95 است که در حسینیه امام حسن علیه السلام ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند، حدیث گران بهایی از نبی اکرم صلی الله علیه و آله که معروف به حدیث عقل و جهل است نقل شده که در این حدیث نحوه آفرینش هر یک از عقل و جهل، سپس اطاعت عقل از فرمان الهی و نافرمانی جهل از دستور، توضیح داده شده است. سپس به قوای این دو و درگیری بین این ها اشاره شده است. در روایت حقیقت عقل به نبی اکرم و حقیقت جهل هم به ابلیس تفسیر شده است. پس همه قوا و صفات حمیده شعاعی از وجود مقدس نبی اکرم است و همه قوا و صفات رذیله هم شعاعی از وجود شیطان. پس ما دو ولایت بیشتر نداریم یکی ولایت الله که طبق قرآن همان ولایت پیامبر خاتم و ائمه است و یکی هم ولایت اولیای طاغوت. در درگیری که در سقیفه پیش آمد هدف این بود که ولایت نبی اکرم از بین رفته و مردم به قهقرا برگردند اما وجود مقدس صدیقه طاهره به میدان آمدند و با کار خودشان پاسبان حقیقت ولایت پیامبر و امیرالمومنین شدند و پیروز نهایی میدان هم ایشان بودند.  

حدیث عقل و جهل

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین و اللعنۀ علی أعدائهم أجمعین. وجود مقدس فاطمه زهراء سلام الله عليها در اقدامي كه بعد از رحلت وجود مقدس نبي اكرم انجام دادند، در واقع مسير تاريخ بشريت را هدايت كرده و آن را معماري كردند. براي اينكه تأمّل بشود در اينكه اين كاري كه حضرت كردند و اين فعل عظيم حضرت چه بود و چرا اين وجود مقدس به ميدان آمد، يك مقدار بايد صحنه درگيري تحليل بشود. هر یک از اقوام مختلف، عرفاء، حكماء، مورخين، متكلمين و محدثين از زاويه نگاه خودشان اين حادثه و واقعه را توضيح دادند. ولي براي اينكه عظمت كار حضرت روشن بشود ما بر اساس بعضي روايات و آيات صحنه درگيري را بايد ترسيم كنيم و ببينيم چه اتفاقي افتاده و اين ميدان درگيري چه ميداني بود كه فاطمه زهرا وارد آن شدند.

يك حديث نوراني را در كتاب گران سنگ كافي مرحوم كليني نقل كرده اند و آنقدر اين حديث مهم بوده كه غير از اينكه شارحين كافي، مثل مرحوم مجلسي در مرآة العقول و ديگران اين حديث را مفصل مورد دقت و بررسي قرار دادند، رساله هاي مستقلي در شرح اين حديث نوشته شده است. حديث معروف است به حديث عقل و جهل، بعضي از اصحاب خصوصي امام صادق علیه السلام محضر حضرت بودند، حضرت این جمله را آنجا فرمودند که: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»(1) عقل و لشكرش را بشناسيد، جهل و لشكر جهل را هم بشناسيد و راه پيدا مي كنيد. اگر شما عقل و لشكر عقل و جهل و لشكر جهل را بشناسيد هدايت مي شويد.

به حضرت عرض كردند: ما هر چه بلد هستيم از شما ياد گرفتيم، خود شما براي ما عقل و جهل و لشكرشان را معرفي كنيد. حضرت توضيح دادند كه عقل چه موجودي و جهل چه موجودي است و داستان خلقت عقل و جهل و لشكري كه خدا براي آن ها آفريده در اين حديث نوراني توضيح داده شده است. البته اين حديث پر است از اصطلاحاتي كه بر اساس روايات بايد معنا شود و بزرگان هم معنا كردند. من نمي خواهم خيلي آن اصطلاحات را اينجا توضيح بدهم و وقت مجلس را بگيرم، اگر لازم بود به شرح هايي كه براي اين حديث نوشته شده مراجعه بفرماييد. حضرت اجمالا فرمودند: خداي متعال عقل را از يمين عرش و از نور آفريد، حالا این که عرش چه مقامي است و جانب راست عرش كجا است، همان جايي است كه بزرگان توضيح دادند و باید مراجعه کرد. ولي اجمالا همين قدر بگویم كه خداي متعال عقل را از نور و از يك مقام بسيار رفيعي آفريد و آغاز خلقتش از اينجا بود.

بعد از آفرینش خداوند به عقل دستور داد که روي بگردان و عقل رفت و اطاعت كرد «أَدْبِرْ فَأَدْبَر»، بعد از اينكه رفت دوباره به او دستور داد که برگرد و اقبال كن، او هم اطاعت کرد «أَقْبِلْ فَأَقْبَل»‏. چون همه تكاليف ما از دو چيز خارج نيست یا تكليف به ادبار است و يا تكليف به ادبار، چيز ديگری از ما نمي خواهند. همه أوامر الهي خلاصه در دو كلمه مي شود ادبارها و اقبال ها. ما ادبارها و اقبال هايمان بايد به فرمان حضرت حق باشد و چيز ديگري هم نيست.

ما دو نوع فعل بيشتر نداريم ادبار یا اقبال. بندگي يعني همين يعني ادبار و اقبال ما تحت فرمان حق باشد. خداي متعال به او فرمان ادبار داد و بعد دوباره فرمان اقبال داد. مي دانيد اگر يك موجودي در مقام قرب الهي و در مقام عرش باشد، بعد به او دستور بدهند که باید از اين مقام براي يك ماموريتي تنزل كني، این همان ادبار است؛ كما اينكه وجود مقدس نبي اكرم اينگونه هستند. اين وجود مقدس معراج مي رود، در معراج خودش از سماوات سبع عبور مي كند و مقام همه انبياء را پشت سر مي گذارد، تا مي رسد به يك جايي كه جبرئيل هم توقف مي كند. حضرت فرمودند: چرا من را در اين مقام تنها گذاشتي؟ عرض كرد: شما به جايي قدم مي گذاريد كه قبل از شما هيچ ملكي و هيچ انساني و حتی هيچ مخلوقي قدم نگذاشته، این مقام خلوت شما با خدا است! به تعبير قرآن «قابَ‏ قَوْسَيْنِ‏ أَوْ أَدْنى‏»(نجم/9).

بعد عرض كرد: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت‏»(2) مقام من بيشتر از اين نيست و اگر يك سر انگشت جلوتر بيايم همه هستي من از دست مي رود. پيامبر چنین مقامی دارد اما به او بگويند از آن مقام برگرد و بيا با ما خاكي ها همنشين بشو! دردسر شيطنت ها و طفوليت ما را تحمل كن تا ما را از خاك برداري و به خدا برساني، این خيلي كار سختي است، كه حوصله دارد آن خلوت را رها كند؟ اين همان امر به ادبار است. من اهل شعر خيلي نيستم ولي بعضي شعرها خوب هستند، «من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان/ قال و مقال عالمي مي خرم از براي تو»؛ در يك مقامي آدم حوصله نفس ملائكه را هم ندارد. در آن خلوت حضرت با خداي متعال، ملائكه هم مزاحم هستند.

معنای أَوَّاب

اما وقتي آدم آمد و اينجا با مخلوفات سر و كار داشت، آفتش اين است كه ممکن است ديگر برنگردد يا اگر برگشت پاك برنگردد. تعبيري در دعاي عرفه سيدالشهداء هست كه «إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَار» من با مخلوقات كاري ندارم و همه سر و كار من با تو است. اگر هم تو فرمان دادي که من به سمت مخلوقات مراجعه كرده و به آن ها توجه كنم، براي اين است كه كار آن ها را بسازم.

حضرت در عوالم خلقت كه از نور ايشان خلق شد، در هر عالمي که حضور پيدا كرد كار آن عالم را ساخت و بعد وارد عالم بعدي شد. خدایا تو به من ماموريت دادي كه به آثار رجوع كنم و من اطاعت كردم  «فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ»، خدايا من را بسوي خودت برگردان در حالي كه در پوشش نور تو باشم «وَ هِدَايَةِ الِاسْتِبْصَار» و با استبصار برگردم، «مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا» وقتي مي روم و برمي گردم باطن من نظر به مخلوقات نكرده باشد، «وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الِاعْتِمَادِ عَلَيْهَا» وقتي به سراغ مخلوقات مي روم به آن ها اعتماد نكنم و همانطوري كه رفتم برگردم، «فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا» همانطوري كه از طرف تو رفتم همانطوري برگردم، «مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الِاعْتِمَادِ عَلَيْهَا» اصلا سر من به آن ها نگاه نيانداخته باشد و دائم مشغول به تو باشم.

همه فرماني كه به ما مي شود همين فرمان به ادبار و اقبال است، یعنی سالم برويم و سالم برگرديم. اينكه خداي متعال انبياء خودش را مثل حضرت أيوب و حضرت سليمان در قرآن به اواب توصيف مي كند و مي فرمايد: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب‏»(ص/30)، اواب يعني چه؟ اواب يعني مخلوقي كه اوبه و بازگشت دارد. به زنبور عسل اوّاب مي گويند و نكته اش اين است كه اين زنبور عسل در گلستان مي رود و شهد عسل را برمي دارد ولي گلستان او را مشغول نمي كند و از ماموريتش باز نمي دارد. او دوباره به كندو برمي گردد و با شهد عسل مي آيد، اين همان اواب است. اگر كسي در عالم خلقت رفت و بهره اش را برد و به طرف خدا برگشت، اين اواب است. كسي كه مي رود و در عالم مي ماند که ديگر اواب نيست‏.

قرآن در سوره مبارك «ص» داستان دو پيامبر را پشت سر هم ذكر مي كند، يكي حضرت سليمان كه ملك فوق العاده و حكومت عظيمي داشت و باد و شياطين اجنه مسخرش بودند؛ که البته داستانش در قرآن در سوره «ص» اشاره شده و در سوره نمل هم مفصل ذكر شده است؛ يكي ديگر از انبياء هم حضرت أيوب است. خداي متعال همه اموال و فرزندان او را یکجا گرفت و خودش هم بيمار شد، بطوري كه بيرون شهر زندگي مي كرد. بعد خداي متعال مي فرمايد: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً»(ص/44)، ما او را صابر يافتيم. یعنی خداي متعال استواري و استقامت ایوب را در این مسير تاييد مي كند. خدای متعال هم سليمان و هم ایوب را اواب خوانده است، یعنی گرفتاري هاي ایوب موجب نشد که او غافل از خدا بشود بلکه آن شهد شيريني محبت خدا را در بلا چشيد و به طرف خدا برگشت. ملك سليمان هم موجب نشد او غافل بشود، او در ملك خودش غفلت نكرد و شهد محبت خدا، معرفت خدا و بندگي خدا را در ملك خودش چشيد و برگشت. اين آن چيزي است كه ما بايد داشته باشيم.

دستور به ادبار و اقبال به جهل

خداي متعال عقل را از نور آفريد و به او فرمود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَل»‏ و بعد وقتي فرمان برد اكرامش كرد. در روايت است که بعد جهل را از يك درياي شور و تلخ و ظلماني آفريد «خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً». این آفرینش اشکالی ندارد چرا که خداي متعال شب را آفريده که تاريك است و روز را آفريده که روشن است، هر دو سر جاي خودش، فعل خدا خوب است و هيچكدام بد نيست «أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ‏»(سجده/7)، خلق خداي متعال هر كجا باشد نيكو است و بر اساس حكمت هم يك موجودي را آفريد «مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً».

بعد به جهل دستور داد برو، او هم رفت «أَدْبِرْ فَأَدْبَر»، «أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِل» بعد به او گفت برگرد اما او‏ ديگر برنگشت و اطاعت نكرد بلکه طبق ميل خودش عمل كرد. خداي متعال هم به او فرمود: «اسْتَكْبَرْتَ»، استكبار كردي و از محيط بندگي خارج شدي. چون همانطور که مي دانيد در خطبه قاصعه، اميرالمومنين در اول خطبه يك بيان خيلي عجيبي دارند و مي فرمايند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ‏ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ» خداي متعال كبرياء و عزت را مختص به خودش قرار داده و هيچ مخلوقي حق ندارد به اين قرقگاه خدا وارد بشود. کسی نبايد احساس كبرياء و عزت بكند بلکه باید در برابر كبرياء خداوند احساس كوچكي و هیچ بودن كند، همه باید در مقابل عزت او احساس تذلل و ذلت كنند.

اگر کسی به خودش عزت ببندد و تعزز كند يا به كبرياء الهي پا بگذارد و استكبار كند، از رحمت خدا دور مي شود، بعد توضيح مي دهد كه داستان سجده ملائكه بر آدم همين بود و ابليس همين جا زمين خورد. استكبار، گناه اصلي انسان است و آن یعنی در مقابل كبرياء الهي براي خودش حساب و كتاب باز كند. ما هيچ نبوديم و هيچ هم نخواهيم بود، الان هم هيچ هستيم؛ همه ما اين را فطرتا مي فهميم «أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّت‏» ما ميت بوديم، الان هم ميت هستيم و بعد هم ميت می شویم، تو حي هستي و ما اگر حياتي داريم از تو است. «أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيف‏ وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيفَ إِلَّا الْقَوِي»،‏ مگر تو يك لطفي به ما بنده ها بكني چرا که بنده در مقابل خداي متعال هيچ ندارد.

قوای عقل و جهل

بعد خداي متعال براي عقل هفتاد و پنج لشكر از قواي نوراني آفريد كه قواي عقل هستند و عقل با اين ها طاعت و بندگي مي كند. آن هفتاد و پنج لشكر را بعد عرض مي كنم. جهل وقتي ديد كه خداي متعال براي عقل هفتاد و پنج لشكر آفريده، به خداي متعال عرضه داشت من بناي جنگ با او را دارم، من را هم مسلح كن. خداي متعال به او فرمود: من تو را هم تاييد مي كنم و قوا را برای تو هم خلق مي كنم، ولي اگر با او وارد جنگ شدي و استكبار كردي، ديگر اينبار بطور كلي از محيط رحمت خودم تو را دور مي كنم. او هم قبول كرد و خداي متعال هفتاد و پنج لشكر هم براي او آفريد. اين لشكرها را حضرت در اين حديث نوراني توضيح دادند و فرمودند: براي عقل ايمان را آورد، خير را آفريد و صفات خوب دیگر مثل يقين، توكل، رضا، صبر، ايمان، زهد، اخلاص، خشوع، تواضع و غیره تا هفتاد و پنج لشكر. نقطه مقابلش را هم براي جهل آفريد مثل بخل، حسد، كفر، شرك، تعلق به دنيا و غیره.

تا اينجاي حديث تقريبا روشن است، ما دو مخلوق در عالم داريم که يكي نوراني و يكي ظلماني است، يكي بناي بر طاعت دارد و يكي بناي بر عصيان. البته اين را عرض كنم که جهل هم مي تواند طاعت كند، تكليفي هم كه از او مي خواهند متناسب با شأن خودش است. هيچوقت نمازي كه از ما مي خواهند نماز سلمان نيست، ما نماز خودمان را بايد خوب بخوانيم، سلمان هم در درجه خودش بايد نماز بخواند و از سلمان هم نماز اميرالمؤمنين را نمي خواهند، چون از او ساخته نيست. از جهل تكليف خودش را خواستند و عصيان كرد، به خداي متعال هم گفت قوا مي خواهم، خداي متعال هم قوا را در اختيارش قرار داد ولي گفت با اين قوا معصيت نكن و از محيط طاعت من بيرون نرو. او هم مي توانست طاعت و بندگي داشته باشد و درگير نشود اما بنا را بر درگيري گذاشت.

بنابراین اين دو موجود در عالم با هم درگير هستند. يكي قوايش قواي نوراني است و بنايش بر طاعت خداي متعال است و با اين لشكر و قوا مي خواهد بندگي كند، يكي هم با آن لشكر مي خواهد شيطنت و عصيان بكند.

معمولا بزرگاني كه اين حديث را شرح كردند بر اساس روايات همه به اين نكته رسيدند و مي گويند عقل در اين حديث كه مخلوق خدا است مقامي از مقامات رسول الله است، شما عقل را بگوييد وجود مقدس حضرت. چون وجود مقدس حضرت در عوالمي قبل از عالم ما و قبل از همه عوالم خلق شدند و در هر عالمي هم لباس آن عالم را پوشيدند و وارد آن شدند. اين خلقتي هم كه در اين حديث از آن توضيح داده شده مقام اول نبي اكرم نيست، چون بعد العرش است و عرش بعد از خلقت نورانيت حضرت است. علي ايّ حال عقل مقامي از مقامات حضرت است.

جهل كيست؟ جهل هم معمولا توضيح دادند که آن شيطان اصلي است كه با نبي اكرم درگير است كه از او به ابليس تعبير مي كنند. همه انبياء شيطان داشتند، قرآن در سوره مباركه انعام مي فرمايد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِ‏ نَبِيٍ‏ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن‏»(انعام/112) هر پيامبري دشمني از شياطين انس و جن داشته كه در روايات از آن ها ياد شده است. شياطين نبی اکرم هم در روايات ياد شده و خيلي هم احتياج به توضیح ما ندارد. شياطين انسي حضرت را كه همه مي شناسيد، شيطان جني حضرت هم همان ابليس اصلي است كه خودش را هماورد حضرت مي داند و با حضرت وارد ميدان درگيري شده است.

انبیاء مرسل و عباد ممتحن، تنها برخورداران از همه قوای عقل

پس يك درگيري اي در عالم بين وجود مقدس نبي اكرم و ابليس و شياطين انسي وجود دارد. حضرت دنبال اين هستند که بندگي خدا را در عالم منتشر كنند و قوايي كه با او بندگي را در عالم بسط مي دهند این هاست: ايمان، صبر، زهد، شجاعت، اطاعت، يقين، توكل، رضا و... . ابليس و شياطين انسي هم بنايشان بر گسترش استكبار و شيطنت در عالم است، آنها هم قوايي دارند مثل شك، شرك، حسد، بخل، حرص، طمع و... . ما هم ميدان وجودمان ميدان درگيري همين صفات است.

بعد از اين در ذيل حديث امام صادق علیه السلام فرمودند: هيچ كسي از مومنین همه قواي نوراني عقل در او پيدا نمي شود الا دو دسته، انبياء مرسل و عبادي كه خدا امتحانشان كرده است. انبياء مرسل مثل حضرت نوح و حضرت موسي و حضرت عيسي، عباد ممتحن هم مثل سلمان. هر هفتاد و پنج لشكر عقل درون این دو گروه است و با همه اين قوا خدا را بندگي مي كنند، اما مابقي مؤمنين بعضي از صفات نوراني عقل را دارند مثل این که مي بيني يقين و صبر دارد اما مقام رضا ندارد يا مقام زهد دارد اما مقام يقين ندارد. بعضي مؤمنين غير از اين دو دسته بعض صفات عقل درونشان هست تا وقتي که منقي از جهل و كاملا پاك بشوند، اگر پاك شدند و هيچ صفتي از جهل ديگر درونشان نبود آنوقت قواي نوراني عقل در آن ها كامل مي شود.

در احاديث ما مكرر اين مطلب ذكر شده که فرمودند: «حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب»(3)‏، «أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب»(4)‏، «اقَامَةُ وَلَايَتِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَب»(5)‏. ولايت ما يك امر همواري نيست كه به راحتي بشود تحملش كنيد، سري است از اسرار الهي و تحملش دشوار است. سه دسته ولايت ما را تحمل مي كنند انبياء، مرسلينشان، عباد، ممتحنشان و ملائكه، مقربينشان «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»، عبدی كه خداي متعال قلبش را رياضت داده و آماده كرده پس ظرف ايمان و ولايت شده است. در اين حديث فرمود كه هفتاد و پنج لشكر عقل را فقط دو دسته از مؤمنين دارند يكي انبياء مرسل و ديگری عباد ممتحن، و چون بحث در انسان ها است ملائكه فعلا محل بحث نيستند.

درگیری بین عقل و جهل

همين جا من اين نكته را اشاره بكنم. بر اساس اين حديث نوراني يك درگيري اي در عالم بين نبي اكرم و ابليس و سقيفه است؛ چرا که سقيفه شياطين انسي حضرت هستند و ابليس هم شيطان جني حضرت است. فرض كنيد نمرود شيطان انسي حضرت إبراهيم است و فرعون شيطان انسي حضرت موسي، هيچكدام از اين ها در ظرفيت اصحاب سقيفه نيستند و حتی ابليس، شيطان جني شان هم خود ابليس معلوم نيست باشد. يك درگيري اي در عالم بين وجود مقدس نبي اكرم و ابليس و سقيفه است. موضوع درگيري هم طاعت و استكبار است. حضرت مي خواهند خدا را با قوايشان اطاعت كنند و همه عالم را نوراني به نور بندگي بكنند تا همه عالم وارد محيط عبادت و قرب شوند و به رضوان برسند، ابليس هم مي خواهد همه عالم را مستكبر علي الله بكند. اين هماني است كه حضرت در خطبه قاصعه فرمودند. فرمودند: شيطان زير بار نرفت و استكبار كرد، مواظب باشيد بيماري او مسري است، شما را مبتلا نكند.

پس عنايت كرديد که مقياس درگيري كجا است، در باطن عالم يك درگيري بين نبي اكرم و ابليس است كه اين درگيري همه عوالم را مي گيرد. اين درگيري بين نور و ظلمت است، بين عقل و جهل است، بين طاعت و استكبار است، بين نبي اكرم و ابليس است. ابليس جهل است و قوايش قواي جهل هستند، نبي اكرم عقل است و قوايش هم قواي عقل. ما اين وسط چه كاره هستيم؟ ما اين وسط يك مسؤوليتي داريم و يك جهاد اكبري بر باطن ما هست؛ آن جهاد اكبر هم اين است که ما بايد تلاش كنيم خودمان را تسليم نبي اكرم كنيم و مملكت وجود خودمان را به حضرت بسپاريم و نگذاريم ابليس و دشمنان حضرت وجود ما را فتح كنند.

ابليس دنبال اين است که مملكت ما را فتح کرده و ما را بنده خودش كند. «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطان‏»(یس/60) او دنبال برده كردن ما است و حتی برای خدا رجز خوانده که همه را برده خودش مي كند! حضرت هم دنبال اين است كه همه ما را عبد خدا كند. ایشان از ميدان جنگ که برگشتند فرمودند: اين ميدان جنگ اصغر بود اما شما يك جهاد اكبر پيش رو داريد! مردم حيرت كردند كه آن چه جنگي است! حضرت فرمود: مجاهده با نفستان.

در درون ما يك شعبه اي از نبي اكرم صلی الله علیه آله موجود است كه فطرت و عقلمان است، يك شعبه اي هم از ابليس موجود است كه نفسمان است. ما اگر مملكت خودمان را در اختيار شيطان داديم نفس بر ما حاكم مي شود، نفس هم از قواي ابليس است، پس ابليس از آن طريق بر ما حكومت مي كند. اگر هم مملكت وجودمان را در اختيار نبي اكرم قرار داديم، حضرت بر ما ولايت پيدا مي كنند. اين همان دو ولايتي است كه خداي متعال در قرآن در سوره مباركه بقره از آن ياد كرده و همه حفظ هستيد. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ‏»(بقره/257)، سير دائمي آن ها در وادي نور است و سير دائمي اين ها در وادي ظلمات، «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ». آن هايي كه دنبال أولياء طاغوت مي روند خودشان همنشين آتش مي شوند. پس خدا كسي را جهنمي نمي كند بلکه آن ها خودشان آتش را اختيار مي كنند. لذا روز قيامت وقتي آدم را مي برند در عذاب مي گويند نگاه كن «هَلْ‏ تُجْزَوْنَ‏ إِلَّا ما كُنْتُمْ‏ تَعْمَلُون‏»(نمل/90)، ببين عمل خودت است و ما هيچ چيز به آن اضافه نكرديم، تازه خيلي از آتش هاي دامان شما را هم خاموش كرديم!

ولایت نبی اکرم، طریق رسیدن به ولایت الله

اين ولايت الله كه ولايت نور است، در يك آيه اي ديگر خداي متعال توضيحش داده و فرموده است: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‏»(مائده/55) ولي شما فقط خدا است و رسولش و آن مؤمنوني كه در حال ركوع زكات مي دهد كه مي دانيد شأن نزولش انگشتر دادن حضرت امير عليه السلام است در حالی که در رکوع بودند.

ذیل اين روايت ذيل يك حديثي است که خيلي حديث عجيب است و روی خود اين حديث بايد به اندازه يك كتاب بحث بشود. حضرت فرمودند: «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ» اين را شما معنا كنيد، خدا كه جسم نيست ولي حديث از امام باقر علیه السلام است، نمي شود بگوييم خداي متعال در بنده حلول كرده يا خدا جسم است ولي در این حدیث ما را با خودش يكي كرده خلط كرده؛ معنی اين را من نمي فهمم! اين چه مقام عبوديتي است كه «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ»(6)، او ولايت ما را عين ولايت خودش قرار داده و لذا فرموده: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ وَ الَّذِينَ آمَنُوا». لذا در روايات متعدد ما داريم «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ»(7).

در عرض توحيد ما هيچ چیز نداريم. اين هايي كه با شيعه منازعه مي كنند مي گويند که شما مشرك هستيد. در واقع آن ها يك نكته اي را درست فهميدند و يك جايي را اشتباه؛ اينكه ولایت فقط برای خداست را درست فهميدند، «قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَمَنُ الْجَنَّة»(8) آغاز بعثت حضرت اين است «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»، پس همه اش دعوت به پرستش خدا است، ولي آن ها این نكته را اشتباه فهميدند که خداي متعال يك بندگاني دارد كه «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك‏» اين دعاي ماه رجب از امام زمان عليه السلام است. هيچ فرقي بين تو و آن ها نيست الا اينكه آنها عبد تو هستند، تو معبودی و آن ها مخلوق هستند و غیر از این هيچ فرقي نيست. اين كه آن ها مخلوق هستند و تو خالق، اينجايش را مي فهميم اما این «لا فرق» يعني چه؟

يك معناي ساده اي كه براي «لا فرق» كردند اين است، ما همه مخلوق خدا هستيم و خدا خالق است، ما همه عبد هستيم و خدا معبود است ولي اينطور نيست كه برای ما بگويند«لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا»، چرا که‏ فرمان ما فرمان خدا نيست، معصيت كردن ما معصيت كردن خدا نيست، حب ما حب الله نيست و دشمني ما دشمني خدا نيست، ولي معصومین در يك مقامي هستند كه «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا». مخلوق است ولي يك مخلوقي است كه «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّه»‏، وقتي در اين مقام  قرار گرفت ولايتش عين ولايت خدا و در عرض آن است لذا دعوت به شرك كه معني ندارد! خداي متعال اگر به ما مي گويد ولايت اميرالمؤمنين را قبول كنيد ما را به بت پرستي که دعوت نكرده است! این عين ولايت خودش است و طريق ولايت الله در عالم ولايت معصوم است.

حالا با توجه اين نكته به ادامه مطلب توجه کنید؛ خداي متعال براي احدي صفات كريمه خلق نمي كند، ولو شش هزار سال عبادت كند، ولو دو ركعت نماز بخواند که چهار هزار سال طول بکشد. چون خداي متعال اين صفات را فقط براي نبي اكرم خلق كرده است. اگر كسي بخواهد به اين صفات برسد بايد شعاعي از نبي اكرم در وجودش پيدا شود. حضرت آن خورشيدي است كه به همه كائنات مي تابد، نه فقط خورشید عالم انساني بلکه خورشيد همه هستي است و پرتو اش ما را مي گيرد. وقتي خورشيد طلوع مي كند همه خانه هاي ما روشن مي شود، ولي اين نور خانه هاي ما خود قرص خورشيد نيست چرا که او را نه چشمي مي تواند شكار كند و نه دستي.

امام رضا عليه السلام در آن حديث نوراني كه در كافي نقل شده فرمودند: «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم‏»(9) امام آن خورشيدي است كه طلوع كرده و عالم را روشن كرده است ولي در افق عالم است، هيچ دست و چشمي نمي تواند او را شكار كند بلکه نورش به شما مي رسد و خانه و قلوبتان را روشن مي كند. امام اين گونه است، هر صفت كريمه اي که شما ديديد شعاع نور ایشان است. يقين، صبر و زهد همه از شعاع معصوم است و خداي متعال به هيچ كسي مستقل از ایشان صفات حميده نمي دهد. كما اينكه خداوند صفات رذيله را هم به ابليس داده و اگر ولايت ابليس را قبول مي كنيم، او ما را سرپرستي مي كند و صفات ظلماني خودش را در ما قرار مي دهد، بعد ما مي شويم بخيل، حسود، متكبر، راغب به دنيا و...، شیطان با قواي ما كاری مي كند که ما مي شويم چشم و گوش او.

اين تعبير در نهج البلاغه است، حضرت فرمودند يك عده اي طوري شيطان را مبنا و ملاك قرار مي دهند كه شيطان آن ها را دام خودش مي كند «وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِم‏»(10) در دل آن ها تخم گذاري مي كند و بعد اين ها را به جوجه تبديل مي كند، در واقع جوجه كشي مي كند و آن ها را قواي خود می کند. این ها در دامن او به حركت در مي آیند و بعد هم آن ها را بر سر قوا مي نشاند. آن وقت «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»‏ با چشم آن ها مي بيند و با زبانشان حرف مي زند. يك استادي داريم که خيلي مرد عجيبي است، ايشان مي فرمود در وضوخانه حرم امام رضا علیه السلام بودم، ديدم کسی با يك شمائل خيلي زيبايي آمد و گفت يك حاجتي دارم، من اول نفهميدم قصه چيست، اما وقتي حاجتش را گفت متوجه شدم. گفت مي خواهم بروي زير گنبد امام رضا و يك دلي را متوجه من كني! خودش هم نمي توانست آنجا برود زیرا قواي الهي او را مي زدند.

معنای شیعه بودن

انسان در اين عالم يا از قواي ابليس مي شود يا از قواي نبي اكرم، يا تحت ولايت الله مي رود یا تحت ولايت اولیای طاغوت، سوم ندارد. صفات کریمه را براي ما مستقل خلق نكردند لذا هر كسي ولايت حضرت را قبول و تحمل كرد كه انبياء مرسل و عباد ممتحن اينطوري هستند، همه قواي نبي اكرم در او ظهور پيدا مي كند. حضرت به اندازه ظرف وجودي او، قوايش را در او جلوه مي دهد. او هم از قواي نبي اكرم در عالم مي شود و با همان قوا عبادت مي كند.

اين موجود نگاهش عبادت است، راه رفتنش عبادت است، هر كجا نفسش بخورد زنده مي كند و حامل نور نبي اكرم است، کسی مي شود مثل سلمان و شيعه مي شود که همان شعاع وجود است. انبياء مرسل هم همينطور هستند، حضرت ابراهيم خليل همينطوري است «وَ اِنَّ مِن شيعَتِه لِاِبراهِيم»(صافات/83). حضرت ابراهيم در سير معنوي اي كه ايشان را دادند و در آن سیر انوار اهل بيت را به او نشان دادند، خضوع كرد و ديد يك ستاره هايي دور اين ها طواف مي كنند که فوق العاده نوراني هستند. پرسيد: خدايا اين ها كه هستند؟ خداي متعال فرمود: اين ها شيعيان هستند. عرض کرد: علائمشان چيست؟ يكي از علائم پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز است. بعد به خدا عرضه داشت مي شود از اين ها باشم؟ خداي متعال اجابت كرد «إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ‏ أَيْ أَنْ إِبْرَاهِيمَ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ‏»(11).

عرض من اين است اگر كسي با همه وجود مملكت خودش را تسليم نبي اكرم كرد، نبي اكرم هم با همه قوا در قلب او ظهور پيدا مي كند و قلبش سرچمشه خورشيد مي شود. چنین کسی با همه قواي نبي اكرم خدا را بندگي مي كند، یعنی فقط با زهدش عبادت نمي كند بلکه با توكلش، با يقين و خشوعش، خدا را بندگی می کند و همه صفات خوب در درون او مي آيد. ولي اگر بينابين راه مي رود، یعنی مؤمن است ولي يك دلي هم به دستگاه ابليس دوخته، ابليس هم بعضي قواي خودش را مي فرستد. چنین کسی حسود هم مي شود، خداي نكرده متكبر هم مي شود. اين شخص بايد يك وادي اي را طي كند و منقي و پاك و خالص بشود، آن وقت بهشتي كامل مي شود. تا پاك هم نشود وارد وادي بهشت نمي شود چون وادي بهشت وادي طهارت است. گفتند ما را شفاعت مي كنند و به بهشت مي برند. يك موقعي من به ذهنم مي آمد كه يك وادي پاك فقط در عالم است و آن هم بهشت است؛ شفاعت معنايش اين نيست كه بهشت را نجس مي كنند، معنايش اين است که ما را پاك مي كنند. پس شفاعت يعني ما را پاك مي كنند.

وجود مقدس حضرت زهرا، فتح الفتوح نبی اکرم

تمام عرض من اين است ميدان درگيري اي كه وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها واردش شدند اين است. نبي اكرم آمده اند عالم را به نور عبادت نوراني كنند. ایشان از خدا پذيرفته اند كه بيايند و دست ما را بگيرند و برسانند.

شياطین حضرت یعنی ابليس و سقيفه، با هم كار را جلو بردند. سلمان گفت: اول كسي كه دستش را گذاشت در دست فلاني و بيعت كرد يك پيرمردي بود، حضرت فرمود: شناختي كه بود؟ گفت: نه، فرمود: او ابليس بود! «صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ»(سبأ/20) ابلیس گمان بد خودش را در باب آن ها راست یافت. ذيل اين آيه شريفه روايت خيلي عجيبي است، حضرت فرمود: در غدير قواي شيطان و فرماندهانش جمع شدند و از او تبري جستند، آن ها گفتند: كار تمام شد، چه مي گفتي چنين و چنان؟! حضرت امير كه خليفه بشود ديگر چيزي نمي ماند! شیطان گفت من از اين ها قول گرفتم، صبر كنيد. روز سقيفه صدايشان زد و تاجي به سرش گذاشت و گفت ديديد گفتم؟! برويد جشن بگيريد و خوش باشيد.

عنايت كرديد چه اتفاقي افتاده؟ درگيري بين تمام قواي نبي اكرم و تمام قواي ابليس و شياطين حضرت است. حضرت مي خواهد عالم را نوراني كند اما آن ها مي خواهند عالم را ظلماني كنند. حضرت به تعبير قرآن «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) است و آن ها «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏»(لیل/1) هستند، شبي كه پرده انداخته است. در اين درگيري ابليس مي خواهد همه را در وادي استكبار ببرد و سقيفه مي خواهد همه مستكبر و از قوای آن ها باشند، اما حضرت مي خواهد همه نوراني و عبد بشوند. حضرت مي خواهد همه را شفاعت كند و ابليس هم مي خواهد همه را تحت سلطه خودش در بياورد و عبد خودش كند. در اين درگيري وجود مقدس فاطمه زهرا آمدند تا كار را بنفع نبي اكرم و اميرالمؤمنين تمام كنند. پس ظرفيت ايشان چنين ظرفيتي است.

 در روايت است، فريقين هم اين را نقل كردند که حضرت خواب ديدند بني تيم و بني عدي، أصحاب سقيفه و بني اميه بر منبر خود حضرت بالا مي روند و مردم را به قهقهري برمي گردانند، يعني حضرت قلوب را متوجه خدا كردند اما اين ها قلوب را به دنيا بر می گردانند. حضرت نگران بودند، جبرئيل آمد و گفت: آقا چرا غصه داريد؟ فرمودند: یک همچنين خوابي ديدم، عرض كرد: من اين را نمي فهمم. رفت و برگشت و آياتي را براي حضرت آورد. يكي از آن ها سوره قدر است، ای پيامبر، ما به شما شب قدر داديم و جاي نگراني نيست چرا که «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر/3). دولت آنها ممكن است طول بكشد، هزار ماه و بيشتر ولي شب قدري كه به تو داديم همه چيز را حل مي كند.

در حدیث فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ»(12) ليلة القدر فاطمه است و كسي که ايشان را بشناسد شب قدر را درك كرده است. فاطمه، ليلة القدري است كه خدا براي فتح الفتوح به پيامبر داده است. حضرت زهرا در ميدان آمده براي اينكه نگذارد دستگاه سقيفه و شيطان مردم را از نبي اكرم و اميرالمؤمنين جدا كنند و موفق هم بوده و پيروز شده است. پيروزي صد در صد برای حضرت زهرا است. «باش تا صبح دولتش بدمد كه اين هنوز از نتايج سحر است»؛ وقتي ظهور و رجعت و قيامت واقع مي شود كه همه عمر دنيا قبل از ظهور چيزي بحساب نمي آيد، آن وقت معلوم مي شود. پس حضرت زهرا مسير عالم را تغيير داد. آن ها مي خواستند عالم را از امام جدا كنند اما حضرت مي خواست عالم را به امام گره بزند و گره را هم زد.

باور كنيد اگر حضرت زهرا در ميدان نيامده بود احدي از ما خداشناس نبوديم. از اين بالاتر، اگر ما رويمان را از حضرت زهرا بر مي گردانديم موحد هم نبوديم. ممكن بود نماز هم مي خوانديم اما نه پشت سر حضرت امير بلکه پشت سر معاويه. شيطان دو ركعت خواند که چهار هزار سال طول كشيد! اما بنظر شما این نماز است یا فتنه؟! وجود مقدس فاطمه زهرا كار را تمام كردم، ولي بقيمت خيلي سنگين چرا که حرمت ناموس خدا هتك شد!

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 21

(2) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 178

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 21

(4) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 26

(5) المناقب (للعلوي) / الكتاب العتيق، ص: 68

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 146

(7) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 75

(8) التوحيد (للصدوق)، ص: 21

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 198

(10) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 53

(11) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 485

(12) تفسير فرات الكوفي، ص: 581