نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

اشاراتی بر عوالم مختلف و حضور اولیاء خدا در آنها / حضور حقائق ایمان و کفر در عوالم مختلف و آثار آن

متن زیر جلسه دوازدهم گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 23 شهریور ماه سال 92 برگزار شده است. در این جلسه ایشان به بحث عوالم قبل و بعد و همراهی اولیاء خدا در این عوالم اشاره می کنند و آثار و نکاتی که در اخلاق و سلوک و بندگی انسان ایجاد می کند اشاره دارند.

سوال: خب در جلسات قبل بحث از حقیقت ایمان و تشیع بود و عوالم قبل و بعدی که به این مسئله مربوط بوده است. ابتدا خلاصه ای بفرمایید تا بحث را دنبال کنیم.

پاسخ: در باب حقیقت ایمان و تشیع بحث می کردیم و چند نکته مقدمتا عرض کردیم که اگرحقیقت ایمان به قلبی برسد، همه ی قوا و مراتب وجودی انسان را در برمی گیرد. بنابراین یک فرد مومن دارای قلب، فکر، قوای ظاهری و حتی حس مومن است. و لذا هرکدام از قوای انسان باید سهم ایمان را داشته باشند و ایمان هرکدام ما را مستغنی از ایمان دیگری نمی کند. بعد اشاره کردیم که ایمان دارای ظاهر و باطن است. ظاهر آن در اعمال جلوه می کند. زمانی که ایمان یک مقدار قوی تر شود در روحیات و خلقیات انسان نمایان می شود. فرد مومن باید دارای صفات حمیده بوده و از صفات رذیله دور باشد ولی باطن این ها تولی و تبری است. مومن باید دارای تولی به نبی اکرم و اوصیاء نبی اکرم و انبیاء و اولیاء داشته باشد و از دشمنان خدا و اولیایش تبری بجوید. این تبری و تولی باطن رفتار و صفات حمیده است و طریقی است برای اینکه انسان بتواند به حقیقت و سِرّ توحید که خشوع تام در برابر خداوند متعال و محبت تام او است دست پیدا کند. بنابراین ایمان، غیر از اینکه در قوای مختلف منتشر می شود، دارای ظاهر و باطن است و هر مرتبه ای ظاهر است برای مرتبه ی باطن.          

نکته دیگری که توضیح دادیم این بود که ایمان و مومن بودن انسان بر محور امامش است. همه عوالم خلقت با امام آغاز شده و به امام نیز ختم می شوند «بکم فتح الله و بکم یختم». امام، نبی اکرم و اهلبیتشان و انبیاء به ویژه نبی اکرم و اهل بیتشان عوالمی دارند. اینطور نیست که ما امام را تنها در عالم جسمانی خود ببینیم. امام نه تنها در عالم جسم بلکه در تمام عوالم حضور دارد و عوالم مختلف امام را باید دید. ما در عوالم مختلفی که امام دارند سیری با ایشان و نبی اکرم داشتیم. مومنین این سیر را در عوالم مختلف داشته اند. و لذا مومن کسی است که در همه ی عوالم با نبی اکرم بوده است. حالا او در این دنیا آمده و در این دنیا هم از او میثاق می خواهند.

ما الان در این عالم هستیم و از ما می خواهند که در این عالم نیز همان راه را ادامه دهیم. اگر در آن راه کند بودید، کندی خود را جبران کنید و اگر افراط داشتید آن را جبران کنید. در آن دنیا همراه و همسفر باشید تا در عوالم بعدتان هم همراه و همسفر باشید. ما باید میثاق های گذشته ی خود را ادامه داده و نقایص خود را نیز جبران کنیم.نواقص خود را چگونه بفهمیم؟ مثل اینکه انسانی که در او بیماری ای است چگونه در مورد آن بیماری، آسیب های خود را می شناسد؟ او هم باید اهل مذاکره و دقت باشد و هم باید اهل مطالعه و رجوع به خبره باشد. مجموعه ای از این عوامل است که به ما کمک می کند تا ضعف های خود را بشناسیم.

ولی بالاخره ما باید بدانیم که عوالمی را پشت سر گذاشته ایم و به این دنیا آمده ایم، در این دنیا نیز باید همراهی کنیم. و در عوالم بعدی نیز این همراهی باید ادامه پیداکند و رکن مومن بودن، این همراهی است. به تعبیر دیگر ما جزایر مستقل نداریم که هر کس برای خود مومن باشد. نبی اکرم و اهل بیت ایشان مومن هستند و بقیه و حتی انبیاء نیز درهمراهی ایشان باید مومن شوند. در روایات است و فکر می کنم فریقین هم در آن خیلی اختلاف ندارند که انبیای گذشته در عالم ارواح شاگردی نبی اکرم را کرده اند. همانطور که معصومین دارای عوالمی هستند ما نیز به تبع آنها برخی از آن عوالم را داشته و طی کرده ایم و بعد هم باید ادامه دهیم.

آنطور نیست که ما فقط در این عالم این همراهی را داشته باشیم بلکه همه ی عوالم مومن با امامش است. زیارت جامعه ی کبیره شاید اجمالی از همین همراهی باشد که «أن ارواحکم فی الارواح أنفسکم فی النفوس اثارکم فی الاثار اجسادکم فی الاجساد قبورکم فی القبور» روح نبی اکرم و اهل بیت در ارواح مومنین ساری است. جسدشان در اجساد مومنین جاری است. محور روح مومنین روح امام است و محور جسدشان و حتی قبورشان هم روح امام است. «قبورکم فی القبور» اگر قبور مومنین که یکی از عوالم آنها است، نورانی است بخاطر شعاعی است که از نور امام است. اگر کسی مومن بود حتما در همه ی عوالم با امامش است و در همه عوالم امام، حضور دارد و همراه مومن است و مومن هم همراه امامش است. این همراهی اصل در ایمان است. و این همراهی با امام به همراهی بین خود مومنین نیز ختم می شود.

این مطالبی که عرض می کنم که ما در عوالم مختلف خود از جمله روح، طینت، نفس و جسم و همینطور عوالم بعدی از جمله برزخ و قیامت با امام همراهی داریم، این مسائل در فهم روایاتی مانند صفات مومنان اثر می کند.برخی از اینها در ارتباط با همراهی در عمل است که عمل شما باید همراه باشد. برخی راجع به همراهی روحی است که می گوید صفات مومن باید ملحق به نبی اکرم باشد. بعضی از آنها راجع به سرشت و طینت است و برخی نیز راجع به تولی و تبری است. این مقدمات گفته شده در فهم روایاتی که مومن را توصیف می کند بسیار به ما کمک می کند.

وقتی شما کار را ساده می کنید یعنی زمانی که شما یک معادله چند مجهولی را ساده کرده و آن را یک مجهولی می کنید در واقع نمی خواهید آن راحل کنید. اگر مسئله تهذیب، سلوک و اصلاح نفس انسان جدی باشد، باید همه جوانب آن دیده شود. اینکه گاهی بزرگان اخلاق می گفتند که اگر یک مربی اخلاق می خواهد سرپرستی یک شاگرد را به عهده بگیرد باید عوالم او را ببیند، به این خاطر است که می دانستند تربیت یک کار ساده نیست. اینطور نیست که انسان در عالم دنیا ظاهر کار را ببیند و شروع به تربیت کند. اینکه در باب ائمه و در زیات جامعه کبیره خوانده اید که «شهداء دار الفنا و شهداء دار البقاء» این ها در این عالم شاهدند بر ما نه تنها بر ظاهر بلکه بر سِرّ ما نیز شاهد هستند.

فرمود زمانی که امام(ع) به امامت می رسد عمودی از نور بین او و خدای متعال قرار می گیرد که در او باطن انسان ها را هم می بیند. امام جزء متوسمین است که در سیما باطن شخص را می بیند. خدا چرا این علم را به امام می دهد؟ مگر نمی توانست این را از امام بپوشاند. خدا نه به این خاطر که می خواهد سر مومنین را فاش کند این قدرت را به امام می دهد بلکه چون امام، امام است و می خواهد امامت و سرپرستی کند و مومن هم به امام ملحق بوده و به منزله فرزند او است «انا و علی ابوا هذه الامة»؛ این قدرت را به او می دهد. پس کسی که می خواهد ابوّت باطنی کند و ما را سیر دهد باید عوالم ما را ببیند و به هر کسی به اندازه خودش بدهد. اینکه ائمه فرمودند که خداوند متعال به ما این امر را واگذار کرده و بعد هم فرمود «هذا عطائنا فامنن او امسک بغیر حساب»(ص/39) فردی گفت: آیا واجب است که ما از شما بپرسیم؟ «فسئلوا اهل الذکر»(نحل/43) شما اهل ذکر هستید؟ فرمود: بله. «فسئلوا اهل الذکر» یعنی معارف و دین خود را از ما سوال کنید. گفت: آیا واجب است که شما هم جواب دهید؟ فرمود: نه. این آیه تکلیف ما را معین نمی کند بلکه تکلیف شما را معین می کند. اینکه دین به امام واگذار شده به این معنا است که امام هم امین و هم محیط و مشرف بوده و عوالم را می بیند. لذا مسئله را ساده کردن، که انسان بگوید اصلاح شدن کار ساده ای است، اگر این اذکار را بگویید اصلاح می شوید، حل مسئله نیست.

البته زمانی که مسئله از جوانب مختلف دیده می شود باید به راه حل های روشنی برسد و نباید در ابهام بماند. اینکه یک فرد می خواهد اصلاح شود چه معنایی دارد؟ اصلاح شدن، خوب شدن، مومن شدن، شیعه شدن یعنی چه؟ این را یک مجهولی نگیرید که راحت بگویید رعایت واجبات و محرمات کافی است. نه این قطعا کافی نیست مگر اینکه واجبات و محرمات را آنقدر گسترش دهیم که همه ی عوالم را در  بربگیرد، مثلا بگویید یک دسته از واجبات این است که انسان صفت خود را تهذیب کند. یا یک دسته از محرمات این است که صفت رذیله داشته باشد. مگر این که واجبات و محرمات را توسعه دهید وگرنه اگر واجبات و محرمات را فقط به واجبات و محرمات عملی منتهی کنید، برای کمال انسان کافی نیست. از این عمیق تر این است که تولی و تبری را جزو واجبات بگیرید. خشوع، سجده و رسیدن به مقام خضوع تام را جزو واجبات بگیرید وگرنه صرفاً با رعایت واجبات و محرمات ظاهری به کمال لازم نمی رسید. اگر انسان فقط عوالم این دنیا را اصلاح کرده و عوالم دیگر را نبیند این برای صالح شدن کافی نیست.

در همین دنیا حول محور امام یک فضای ایمانی شکل می گیرد و حول محور اولیاء طاغوت یک فضای کفر شکل می گیرد. مومن در این دنیا نیز باید مراقب باشد که از این فضای نور خارج نشود. این سمت فضای نور و آن سمت فضای ظلمت است. این آمیختگی هم که در این دنیا برقرار شده است (که در روایات مفصل آمده و انشا الله بعد بحث می کنیم) اصولاً در این دنیا آمیختگی بین امام مومن و امام کفار نیست. این ها کاملا این طرف خط و آنها کاملا آن طرف خط هستند. ولی این دو طینت که مختص به مومن و کافر است به هم آمیخته شده است. این آمیختگی باعث انتقال برخی صفات ظاهری از مومن به کافر یا از کافر به مومن می شود و این هم بعد به رشته اصلی خودش بر می گردد. این دنیا برای ما عالم اختلاط است. هیچ اختلاطی بین امام کفر و امام ایمان نیست. ائمه نور و ائمه نار دو طرف قطب هستند. ولی مومنین و کفار یک آمیختگی دارند که گاهی انتقال رفتار و صفات به همراه می آورد. باید در این دنیا هم مراقب باشیم که از این عالم خارج نشویم. یعنی حقیقت راه رفتن در این عالم و درست بندگی کردن در این عالم، حرکت در صراط مستقیم است. این که من تاکید می کنم که ما عوالمی داریم و با اماممان هستیم و اماممان در عوالم است، در این عالم هم امام ما آمده است و امام در این عالم صراط مستقیم است. بنابراین ما در این عالم نیز باید پای عهدهای خود ایستاده و از این وادی خارج نشویم. ما در عوالم قبل نیز عهد و میثاق هایی داشتیم. بعنوان اشاره سه عالم عبارتند از: عالم ارواح، عالم طینت و عالم ذر.

در همه این عوالم میثاق وجود دارد. میثاق توحید و نبوت و ولایت. ما در آن عالم میثاق ها را بسته ایم، در اینجا نیز اصل تکلیف همین است. اصل دینداری و اصلاح و تهذیب نفس این است که میثاق های آن عالم را در این عالم نیز رعایت کنیم «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنىِ ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكمُ‏ْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونىِ هَاذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيم» (یس/60)پس ما میثاق هایی داشتیم «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم» (اعراف/172) روایات این آیه را طور معنا کرده اند که خدای متعال از صلب حضرت آدم ذریه اش را بیرون آورد، سپس خود را به آنها ارائه کرد. «اشهدهم علی انفسهم»(اعراف/172) خودشان را به خودشان نشان داد و در آینه مشاهده خودشان و فقر خودشان، غنای حضرت حق را دیدند. «ألست بربکم»(انعام/66) خداوند از آنها میثاق گرفت که آیا من پروردگار شما هستم یا نه؟ همه گفتند: بله. البته روایت می فرماید که برخی حقیقتاً گفتند:بله و برخی نیز آنجا هم نفاق به خرج دادند.

در روایات داریم «نسوا الموقف»(1) که آن موقف را فراموش کردند اما معرفت آن باقی مانده است و اگر مشاهده آن عالم وجود نداشت احدی پروردگار خود را نمی شناخت. لذا بعضی این آیات را این طور معنا کرده اند که «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر»(غاشیه/21) که ما در یک جایی مشاهده ای داشتیم با پروردگار خودمان و انبیاء ما را متذکر آن مشاهده می کنند، اگر آن معرفت نبود هیچ راهی برای شناخت خدای متعال وجود نداشت. البته جزئیات آن مشاهده را ما فراموش کرده ایم اما می شود آن را دوباره متذکر شد.

اینکه می گوییم ما عالم میثاق داشته ایم و در یک عوالم قبلی از ما عهد و پیمان گرفته اند و ما با اختیار و آگاهی پیمان هایی بسته ایم و اینکه میگوییم ما یک عوالمی داشته ایم و در آن عالم خلق شده ایم، و پشت سرهم عوالمی خلق کردیم، این نباید خیلی امر شگفت انگیزی به نظر بیاید. در روایات بحث های پردامنه ای در رابطه با عوالم خلقت وجود دارد. و بسیاری از این روایات در روایات معراج آمده است. زمانی که حضرت به معراج رفتند و عوالم وجود را مشاهده کردند، آن عوالم را تبیین کردند. در آن عالم جبرئیل به حضرت گفتند که بین حضرت حق و مخلوقات نود هزار حجاب وجود دارد. بین ما که اقرب مخلوقات هستیم (من و فلان ملک) که ملک هستیم و حضرت حق، چهار حجاب است. حجابی از نور، حجابی از ظلمت و ... شمردند. بنابراین یک عوالمی است.

در بحارالانوار یک بابی وجود دارد به نام «حجب و سرادقات» که روایت آن بسیار سنگین و معرفتی است. در آنجا بحث شده که بین ما و خدای متعال چه حجاب هایی وجود دارد. بعضی جاها دارد که هفتاد هزار حجاب وجود دارد. حتی ملائک مقرب نیز حجاب دارند. در روایت داریم که تنها کسانی که هیچ حجابی ندارند نبی اکرم و اهل بیت ایشان هستند. ما در سیر خود باید این حجب را پشت سر بگذاریم. اگر کسی فکر کند که راه سلوک راه ساده ای است و حجب را ندید و خیال کرد که انسان به راحتی می تواند به معدن عظمت برسد، پیداست که سالک نیست. باید در خصوص این حجب و عوالم خلقت بحث شود که حجب ظلمانی و نورانی یعنی چه؟ یک بابی در بحار وجود دارد «السماء و العالم»(2) که عوالم را توضیح می دهد. فردی به امام سجاد(ع)عرض کرد که من منجم هستم، حضرت فرمودند: همین الان که تو اینجا نشسته ای فردی است که بدون اینکه از جای خود حرکت کند چهارده عالم را پشت سر گذاشته است و سیر کرده است و هرکدام از آن عوالم چندین برابر عالم دنیایی هستند که شما در آن زندگی می کنید. آن فرد پرسید: او چه کسی است؟ حضرت فرمودند: بنده و بعد فرمودند: می خواهی اسرارت را بگویم؟

بنابراین عوالم وجودی فراوانی وجود دارد. بسیاری از این عوالم عوالمی هستند که در عرض هم هستند. یعنی الان موجود هستند. نمی خواهم بگویم که همه عوالم این گونه اند. بسیاری از آنها را حتی با چشم ظاهری می توان مشاهده کرد. روایات زیادی ذیل این آیه شریفه داریم که خدای متعال می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»  کسانی که توحید را پذیرفتند و به ربوبیت حضرت حق اقرار کردند و پای حرف خود ایستادند، ملائک بر آنها نازل شده که«أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» محزون و غصه دار و خائف نباشید «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون»(فصلت/30) و بهشت را به آنها بشارت می دهند.

این آیه بطونی دارد که در روایات آمده است.روایات زیادی داریم که فرمودند این آیه مربوط به ائمه است. فرمود: «قالوا ربنا الله» ما هستیم «ثم استقاموا» ما هستیم ملائکه هم که بر ما نازل می شوند هم اکنون بر ما نازل می شوند و بر روی فراش ما می نشینند و با بچه های کوچک ما ملاطفت می کنند حتی گاهی بیش از ما با فرزندانمان ملاطفت می کنند. در روایت است که امام حسین(ع) فرمودند:اگر به منزل ما در راه کربلا آمده بودید، آثار جبرئیل را به شما نشان می دادم. افرادی که فکر می کنند دین خدا را بهتر از ما می فهمند و برای ما تکلیف معین می کنند، ما محل رفت و آمد جبرائیل هستیم؛ اگر آمده بودید آثار ملائک را به شما نشان می دادم.

از امام صادق (ع) نقل شده که در محل و مسجدی که امام باقر(ع) عبادت می کردند من حضور داشتم و پدرم مشغول عبادت بودند که پیرمردی با سیمایی نورانی و جذاب و در محضر پدر من نشست. طولی نکشید که جوانی با همان سیما آمد و به او گفت: شما مأمور نیستید چرا این جا متوقف شده اید؟ دست او را گرفت و رفت. پدرم فرمود: می دانی این ها چه کسانی بودند؟ آن پیرمرد عزائیل بود و آن دیگری نیز جبرائیل بود. همه نمی دیدند ولی امام می دید. این مسئله راجع به بسیاری از مومنین است. در روایت داریم که خانه ای که در آن تلاوت قرآن می شود ملائکه نازل می شوند. این ها تخیلات نیست اگر کسی چشم داشته باشد نزول ملائکه را می بیند کما اینکه بوده اند. این مقامات مختص معصوم نیست چون مقام پایینی است. فرمود: اگر در خانه ای لهو و لعب و موسیقی باشد، شیاطین رفت و آمد می کنند. خوب این را می شود دید یا نه؟ برخی افراد آن را با همین چشم سر می بینند. یعنی ملک در خانه رفت و آمد می کند و آنهایی که اهل هستند او را می بینند.

در احوال بعضی بزرگان دیدم که به موذن گفتند: بلند شو و اذان مغرب را بگو. موذن می گوید: هنوز مغرب نشده است. می گوید: مگر نمی بینید که ملائک در حال تعویض پست خود هستند. ملائک روز می روند و ملائک شب می آیند. پس این مسائل چیزهایی نیست که اختصاص به معصوم داشته باشد. یک عوالمی است که هم عرض این عالم، موجود است و بسیاری از آنها را با همین چشم سر هم می توان دید. اما یک نکته وجود دارد، دیدن این عوالم یک قاعده ای دارد. خدای متعال در قرآن به افرادی که منکر آخرت هستند می فرماید: چرا خود را انکار می کنید؟ این چه گمان باطلی است «زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا» (تغابن/7) خیال می کنند که واقعاً تمام می شوند و خود را محدود می بینند. فقط از تولد تا مرگ را می بینند. چرا عوالم خود را نمی بینید؟ شما که ادامه دارید. شما یک موجودی نیستید که ظرفیتتان در حد هفتاد سال باشد. بجای اینکه این ظرفیت ماندگار را انکار کنید، «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا»(تغابن/8) به خدا و رسولش و نوری که ما نازل کردیم ایمان بیاورید.

در کافی آمده که ابوخالد به حضرت عرض کرد: این نوری که خدا نازل کرده چیست؟ حضرت فرمود: آن نور ما ائمه هستیم «هم و الله ائمة من آل محمد علیهم السلام و هم و الله نور الله الذی انزل»(3) بعد فرمود: امام نور الهی است و قلب مومن را نورانی می کند و اگر قلب مومن به نور امام رسید از خورشید وسط روز آشکارتر است. این را برای این عرض می کنم که قرآن دارد یاد می دهد که اگر می خواهید عوالم خود را ببینید به این نور رو بیاورید. اگر مومن شدید و این نور در وجود شما قرار گرفت می توانید عوالم بعدی خود را ببینید. حکماء گفته اند که انسان اگر دارای قوه عاقله است حس او نیز عقلانی است. حیوان که عقل ندارد حس او نیز وهمانی است. یعنی وقتی می بیند وهمانی می بیند و اگر لمس میکند وهمانی لمس می کند و اگر می چشد وهمانی می چشد ولی چشایی انسان هم تحت قوه عاقله اوست. اگر نور امام در قلب مومن ظهور کند، چشم او نیز مومن می شود یعنی با همین چشم می تواند بسیاری از حقایق را ببیند. مگر همین چشم نیست که نور ایمان در آن می آید؟ خوب پس با آن می تواند ببیند. 

پس ما یک عوالمی داریم که آن عوالم در تکلیف این عالم و در سیر ما دخیل است. اگر عوالم قبل خود را مانند عوالم بعد خود نشناسیم، نمی توانیم خوب عمل کنیم. اینطور نیست که انسان فقط باید عوالم بعد خود را ببیند تا خوب بتواند کار کند. وقتی که شما می خواهید برای بیست سال آینده خود برنامه ریزی کنید فقط نباید بیست سال پیش رویتان را ببینید بلکه باید گذشته خود را نیز ببینید. اگر ذخایر پشت سر خود را خوب ندیدید در آینده هم نمی توانید خوب عمل کنید. ساده اش این است که شما می خواهید برای آینده برنامه ریزی کنید آیا می توانید گذشته خود را نببینید؟ من چه قدر سواد دارم چه امکاناتی دارم چه پشتوانه علمی و وراثتی دارم؟ این ها را می بینید، بعد برای بیست سال آینده خود برنامه ریزی می کنید. همانطور که دیدن آینده در برنامه ریزی الآن و لحظه ای ما موثر است، دیدن گذشته نیز در برنامه ریزی لحظه ای ما موثر است.

این که این همه ائمه این عوالم را گفتند برای چه گفتند؟ فقط می خواستند سرگرمی برای ما ایجاد کنند یا اطلاعات عمومی به ما بدهند؟! حضرت وارد مسجد شدند و دیدند که عده ای دور یک نفر جمع شده اند. حضرت علت را پرسیدند. گفتند: این فرد علامه است فرمودند: چی بلد است؟ علم انساب را می داند. حضرت فرمودند: این که علم نیست این یک فضلی اضافه است،فضیلتی است بلکه فضلی است. همانطور که آینده شناسی در برنامه ریزی لحظه ای ما دخیل است گذشته شناسی نیز به همین صورت است و به این هم می شود رسید. عوالمی در گذشته است که اگر حجب برداشته شود فرد می تواند آنها را ببیند بلکه اگر حجاب برداشته شود فرد می تواند عوالم گذشته ی خود را وقوف و حتی شهود کند. آن موقع روشن تر می تواند عمل کند و می فهمد که چه سرمایه ای دارد و تا کجا می تواند برود و در افزایش سرمایه خود چکاری باید انجام دهد. آدمی که بدون محاسبه و با سرمایه محدود می خواهد یک تجارت بزرگ کند حتما ورشکست می شود. پس این یک مقدمه راجع به عوالم که خیلی عجیب و غریب نیست. فریقین هم روایات زیادی از نبی اکرم و ائمه در خصوص عوالم نقل کرده اند. به خصوص راجع به معراج. حضرت در زمان معراج عوالم را دیدند و بعداً آن را شرح دادند. چرا حضرت شرح دادند؟ ایشان که نمی خواستند قصه بگویند و ما را مشغول کنند.

نکته دوم این است که این سلسله مباحث بسیاری از آنها مورد وفاق و اجماع مسلمین است. برخی از آنها نیز مورد وفاق امامیه است. برخی مطالب نیز مورد اختلاف است. مثلا معتزله قبول دارند اما اشاعره قبول ندارند یا بالعکس. فرض کنید بعضی از خصوصیات عالم ذر را معتزله قبول ندارند اما اشاعره قبول دارند و یا حتی در مورد تفسیر برخی مطالب در بین علمای امامیه وحدت نظر وجود ندارد. مثلا این عالم ذری که قرآن بیان کرده است مقصود از آن چیست؟ عالم فطرت یا عالم امر الهی و عالم کنه یا عوالم دیگری که بحث شده است. این ها یک بحث های تفضیلیِ محل اختلاف است و ورود من به این فضا و بحث ها ورود تفضیلی نیست. بسیاری از این مناقشات حتی با استدلال حل و فصل نمی شود. همین قدر که انسان فهمید یک عوالمی وجود دارد، باید راه های دیگری را برود تا آن عوالم خود را دریابد و بتواند در تربیت خود از آن استفاده کند و نباید گرفتار بحث های نظری شود. بحث هایی که خلاف غرض قرآن است. استادی می گفت که قرآن آمده تا با بازیگری مبارزه کند. بعضی وارد قرآن که می شوند می خواهند در خود قرآن هم بازیگری کنند. ما باید مراقب باشیم که به بازی های لفظی یا علمی و یا امثال اینها مبتلا نشویم، شاید ثمراتی داشته باشد اما ثمرات علمی که جایش در این فضای بحثی نیست. برای مثال نزاعی که بین دو پزشک است در آکادمی جای بحثش فراهم است و نمی شود در بحث بهداشت عمومی این اختلافات را مطرح کرد. بنابراین من هیچ ضرورتی نمی بینم که این جزئیات را وارد شوم.

بنابراین دو نکته وجود دارد: اول اینکه در این عوالم مومن و کافر صف خود را از هم جدا کرده اند. یعنی فقط در این عالم نیست که صف ها از هم جدا شده است بلکه در عوالم قبل نیز یک عده پذیرفته اند و مومن شده اند اما یک عده نپذیرفته اند. حتی در برخی روایات آمده که این عالم میثاق تکرار شده است و یکبار هم نبوده است. لذا گاهی به «ذر ثانی» و «ذر ثالث» تعبیر شده است. در ضمن این کفر و ایمان در سرنوشت بعدی آنها دخالت کرده است.  یعنی حتی وقتی خواسته اند برای آنها طینتی بزنند بگونه ای عمل کرده اند که آن طینت با آن چه آنها اختیار کردند، تناسب داشته است.

کما اینکه در این عالم هم به همین صورت است. اگر کسی مومنانه رفتار کند رزق حلال روزی او  می شود و اگر این رزق جذب وجود او شود، قوای نورانی بوجود می آورد. اگر هم دنبال حرام برود، رزق او حرام شده و قوای ظلمانی در او بوجود می آورد. عوالم قبلی نیز به همین صورت است. یک طینت و سرشتی برای فرد شکل گرفته که خیلی از آنها متناسب با تکالیف و عهدهای آنها بوده. عوالمی را داشته اند و در همان عوالم نیز، الحاق به نبی اکرم و اهل بیتشان و یا جدا شدن و در صف مقابل قرار گرفتن شکل گرفته است.

در برخی از آن عوالم حتی خیلی واضح خدای متعال آتشی را برافروخت و به اصحاب یمین در حالی که ذراتی بودند دستور داد به آن آتش وارد شوند، همین کار را کردند. به اصحاب شمال دستور داد اما وارد نشدند. تفسیر این مسئله در روایت وجود دارد. وقتی اصحاب یمین وارد شدند این آتش برای آنها گلستان شد. وقتی اصحاب شمال دیدند، اشتباه کردند به خدای متعال گفتند که تکلیف را تجدید کند. خداوند توبه ی آنها را پذیرفت و تکلیف را تجدید کرد. برای بار دوم مومنین وارد شدند اما آن دسته ورود نکردند. سه بار این مسئله تکرار شد تا صف ها کاملاً از هم جدا شد. آنهایی حاضرند به صحنه بندگی ورود کنند که حاضر به تحمل سختی ها باشند، چون «النار حفت بالشهوات و الجنة حفت بالمکاره»(4) بهشت همیشه پوشیده به سختی ها است اما باطن آن بهشت است. عبور از نفس و عالم علانیت و استکبار و عالم ظلمانیِ طاغوت، کار دشواری است؛ ولی باطن آن بهشت، عبودیت و وادی توحید و ولایت است. البته شهوت رانی کار آسانی است اما باطن آن جهنم و ولایت اولیاء طاغوت است.

علی ای حال این تکلیف در این عالم نیست و در آن عالم هم واقعا گرفته شده است. در عوالم قبل اتمام حجت شد و قدرت داده شد حتی در روایت است که پرسیدند: وقتی ما ذره بودیم چگونه می توانستیم این تکالیف را عمل کنیم؟ فرمود: آن چیزی که لازمه ی تکلیف بود خدا در آن عالم داد. یعنی حضرت می خواهند بگویند که به صورت ظاهری و نمادی نبوده بلکه یک امتحان واقعی بوده. واقعاً در آن عالم مومنین و کفار از یکدیگر جدا شدند. عده ای توحید و ولایت انبیاء و معصومین را یک به یک قبول کردند. حتی در روایت است که از انبیاء میثاق خاص گرفته شده. این مسئله در قرآن نیز آمده است که تقریبا صریح قرآن است که بر توحید و نبوت میثاق گرفته شده است.

سوال: لطفاً در خصوص آیات 103 تا 126 سوره  مبارکه صافات توضیح بفرمایید.

پاسخ: این صفحه نکات لطیفی دارد که من فقط به یک نکته آن می پردازم . داستان امتحان ابراهیم خلیل در این آیات آمده است. خدای متعال در سن پیری به حضرت ابراهیم یک فرزندی دادند که جزو انبیاء هستند. از همان اول تکلیفی برای ایشان مقرر شد که فرزند را در کنار بیت الله الحرام در یک بیابانی قرار دهند در حالی که ایشان طفل بودند. حضرت این کار را کردند تا زمان رشد ایشان رسید. در آن زمان تکلیف شد که فرزند را در منا قربانی کنند. این مسئله را حضرت ابراهیم با فرزندش در میان گذاشتند و کار را انجام دادند. تعبیر قرآن این است «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ» وقتی هردو تسلیم خدای متعال شدند که منظور نظر خدای متعال نیز بود و حضرت اسماعیل به صورت گذاشته شد تا قربانی شود و حضرت ابراهیم مصمم بود و هیچ تردیدی در این کار نداشت، در این مرحله نیز شیطان وارد شد تا تردید ایجاد کند اما حضرت او را رجم کرد. زمانی که حضرت با قاطعیت کار را انجام دادند، به ایشان ندا رسید «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا» (صافات/105) که تکلیف انجام شد.

دو نکته در اینجا هست: یک نکته این است که واقعا آن تکلیفی که خدای متعال ازحضرت می خواست، مقام تسلیم بود و بیش از این را فعلا از حضرت ابراهیم نمی خواست و لازم نبود که این اتفاق بیفتد. وقتی مقام تسلیم به خدای متعال حاصل شد و فرزند را در راه خدا داد، خدای متعال یک فرزند صالح دیگر نیز به نام اسحاق «وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ»(هود/71) به او عطا کرد. بسیاری از امتحان هایی که خدای متعال از ما می گیرد به همین صورت است. این امتحان مقدمه قطع تعلقات ما است. اگر تعلقات ما قطع شد و شرکمان تبدیل به ایمان شد (البته حضرت ابراهیم شرک نداشت) و اگر بر درجات اخلاصمان افزوده شد، خدای متعال کاری به داده هایی که به ما داده ندارد و نمی خواهد چیزی را از ما بگیرد، خدای متعال همیشه می خواهد به ما بدهد حتی در آنجایی که می گیرد گرفتن های خدای متعال به ظاهر گرفتن است باطن آن اعطا است. به همین خاطر است که خدا را در بیماری و پیری و در شکستن های ظاهری هم باید حمد کرد، چون خدای متعال در گرفتنش هم اعطا می کند. او اهل گرفتن نیست مگر اینکه در این گرفتن چیزی را به بنده بدهد و یا اینکه بنده مستحق عذاب شده باشد.

نکته دیگر این که چه نکته ای بود که لازم نبود ابراهیم ذبح شود. حضرت ابراهیم در این امتحان رشد خود را کرد و به کمال خودش رسید و هدف تأمین شد. و چطور بود که در بلاء نبی اکرم این اتفاق نیفتاد. حقیقتاً با تمام وجود تسلیم شدند ولی سیدالشهداء به شهادت رسید. این چه تفاوتی بود؟ در همین «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ»(صافات/107) نکته اش است که چه تفاوتی بین این دو بود که هر دو تسلیم شدند و هر دو آن امتحان را پس دادند اما یکی تا آخر خط جلو رفت و دیگری خدا دستش را کرفت و فرمود «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا» و یکی دیگر را هم رویش گذاشت و حضرت اسحاق را هم به او داد «وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ». حضرت چه کرده بود که خدا تا آخر این امتحان را جلو برد.

نکته ای که می خواهم عرض کنم این است که باید همه عوالمی که ما در گذشته داشته ایم محور برنامه ریزی برای ما باشد و این به معنای جبر نیست. هیچکدام از آن عوالم در این عالم جبر را بوجود نمی آورد این عالم، عالم اختیار است و باید با اختیار برنامه ریزی کرد منتها با توجه به آن گذشتها و آینده وسیع و با اختیار.

پی نوشت ها:

(1) تفسير القمي، ج‏1، ص: 248

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏54، ص: 1

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 194

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 251