نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

شروع تفسیر سوره همزه / تکیه بر امکانات دنیا در غنی و خلود و آثار آن در همز و لمز و آسیب های اجتماعی

متن زیر جلسه 60 گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 22 شهریورماه 93 برگزار شده است. در این جلسه ایشان که بحث در مورد تفسیر سوره همزه است در ابتدا نظر علامه طباطبایی را توضیح می دهند. ایشان می فرمایند سیر سوره این است که یک انسان هایی هستند که امکانات مادی را جمع آوری می کنند و مورد محاسبه و شمارش قرار می دهند، این کار کم کم در انسان حالتی ایجاد می کند که باعث می شود اعتماد به این امکانات کند و همین تکیه بر امکانات باعث می شود که او به تحقیر دیگرانی که این امکانات را ندارند بپردازد و خیال کند که این امکانات باعث خلود او در این عالم هستند. خدای متعال برخورد تندی می کند و می فرماید اصلا این طور نیست و این آدم ها با خواری در یک آتشی که همه ی تار و پود آن ها را در هم می ریزد و خرد می کند انداخته می شوند. تفسیر دومی که آقای میرباقری بحث می کنند نگاه دیگری به آیه دارد و می فرماید هَمز و لَمز ناشی از نوعی بریدگی در ارتباطات اجتماعی است و ریشه اش در تکبر باطنی و استکبار و اتکا به امکانات مادی است. وقتی این روابط بریده شد و شما ارتباطات را با تکیه بر اموال و تکبر بریدید، خود این عاملِ عذابِ از درون می شود، البته این به معنی نفی عذاب آخرتی نیست.

سوال: در جلسات گذشته تفسیر سوره ی تکاثر بحث شد.در این جلسه به سوره ی همزه خواهیم رسید.

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. این سوره ی مبارکه از سور مکی است و برای تلاوت و انس با آن فضائل فراوانی ذکر شده است، یکی از فضائلی که برای تلاوت این سوره ظاهرا در مجمع البیان مرحوم طبرسی نقل کرده اند این است که از وجود مقدس رسول الله نقل شده که اگر کسی این سوره را تلاوت کند و مانوس با این سوره باشد در مقابل هر کسی که نبی اکرم را هَمز کرده و عیب جویی نبی اکرم را کرده و طعنه به حضرت زده خداوند متعال ده حسنه به او می دهد؛ کانه یک نوع تبری از آن دشمنانی است که حضرت را هَمز و لَمز کردند. شان نزول این سوره را هم که مناسبت نزول این سوره بوده این طور بیان فرموده اند که، بعضی از سران کفار و قریش وجود مقدس نبی اکرم را موجب عیب جویی و طعن و هَمز و لَمز قرار می دادند و پشت سر و پیش روی حضرت با قول یا با عمل و یا هر نحو دیگر حضرت را مورد اهانت و تحقیر قرار می دادند و این سوره در پاسخ به آن ها نازل شده است. البته مکرر این را عرض کردیم که شان نزول آیات و سور معنای آیه را محدود نمی کند اما می تواند از قرائنی باشد که در فهم آیه و سوره به ما کمک کند لذا از نظر روایات «لِلْقُرْآنِ تَأْوِيلٌ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ فَإِذَا جَاءَ تَأْوِيلُ شَيْ ءٍ مِنْهُ وَقَعَ فَمِنْهُ مَا قَدْ جَاءَ وَ مِنْهُ مَا يَجِي ء»(1) قرآن هر روز تأویلی دارد و این تأویل غیر از تأویل دیروز است، ائمه فرمودند: «قرآن مثل خورشید است که هر روز طلوع جدیدی دارد ولو یک خورشید بیشتر نیست ولی طلوع های متعدد دارد» قرآن هم تاویل های متعدد دارد و نباید آن را محدود به شان نزول بکنیم به خصوص تأویل ها و مصادیقی که هر روز برای آیات و سور پیدا می شود مانع تأویل های قبلی یا تأویل های قبلی مانع تأویل های بعدی نمی تواند باشد.

به روال معمول ما اول نظر علامه بزرگوار علامه طباطبائی را که شاید در تفاسیر بهترین تفسیر و تفسیر قابل قبولی از نظر همگان است تقدیم می کنیم. لغات سنگینی هم طبیعتا این سوره دارد و بحث های لغوی فراوانی بزرگان کرده اند به خصوص آن هایی که اهل دقت در لغت بودند مثل علامه مصطفوی. لغاتی که در این سوره است یکی هَمز و لَمز است «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» ویل از اداتی است که خدای متعال به وسیله ی آن تهدید می کند و ترجمه ی فارسیش وای است، «وای بر کسی که اهل هَمز و لَمز است». ولی در روایات آمده است که فرمودند: «خدای متعال کفار را تهدید به ویل می کند»، بنابراین ویل در روایات به وادی ای در جهنم تفسیر شده که سال ها اهل این وادی در حال سقوط هستند تا به قعر آن برسند؛ پس ویل معنای ظاهری لفظی ندارد که تهدید ظاهری بگیریم.

همزه و لمزه جمع و صیغه ی مبالغه است، یعنی کسانی که زیاد اهل هَمز و لَمز هستند یا ملکه شان شده که هَمز و لَمز و عیب جویی کنند و به دیگران طعنه زده و آن ها را تحقیر کنند. هَمز معنی لغویش از ماده ی فشار است؛ حال اگر کسی عیب جویی به دیگری کند و غیبت کند علت این که به او هَمز اطلاق می شود این است که گویی یک فشار روانی و روحی به طرف مقابل می آورد، پس هَمز عیب جویی کردن است، منتها عیب جویی که عیب نارواست و در طرف نیست، انسان عیبی را می گوید و طعنی برای طرف درست می کند اعم از این که این عیب و طعن در حضور شخص باشد یا در پشت سر شخص باشد؛ البته بعضی لغویین خواسته اند بگویند که هَمز اختصاص دارد به عیب جویی پشت سر اما ممکن هم است که مفهوم عامی داشته باشد یعنی پشت سر طرف یا پیش روی او باشد یا این که با اشاره و کنایه و حرکات دست و صورت و افعال و اقوال و امثال این ها باشد یا نه هَمز و لَمز صریح لفظی باشد، همه ی این ها مشمول هَمز است و هَمز همه ی این ها را می گیرد. لَمز هم همین طور است و با هَمز شبیه است منتها تفاوتی که بین هَمز و لَمز ذکر کرده اند به خصوص در این جا که این لغات به هم شبیه هستند و دنبال هم تکرار می شوند این است که بعضی لغویین این طور بیان کردند که هَمز عیب جویی پشت سر است و لَمز عیب جویی پیش رو است و بعضی گفته اند همز عیب جویی به زبان و صریح است و لَمز عیب جویی با اشاره و کنایه و ایما و امثال این هاست، مرحوم علامه مصطفوی یک نکته ای دارند و تفاوت این دو را به شدت و ضعف گذاشته اند؛ یعنی لَمز به لحاظ واژه ی لغوی و به لحاظ گروهی که به کار رفته نوعی شدت و غلظت در عیب جویی است، یعنی عیب جویی هایی که بنیان شکن اند و عمدتا ناظر به عیب جویی در حضور است. علی ای حال هَمز و لَمز به معنی عیب جویی و طعنه زدن، و به ناحق عیب برای دیگران درست کردن است چه در حضور باشد چه در پشت و چه با فعل و کنایه و اشاره باشد یا صریح لفظی، این نوع عیب جویی ها در این سوره مورد مزمت قرار گرفته است.

«الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ» کسی که زیاد عیب جویی می کند و ملکه اش شده که عیب جویی کند خصوصیتش این است که مال فراوان، امکانات و انواع مختلف مقدوراتی که انسان ها فراهم می کنند را جمع کرده «وَعَدَّدَهُ» این ها را مورد شمارش قرار داده و به آن ها اعتماد و اتکا می کند و آن ها را دائما مورد احصا قرار می دهد. عد را لغویین دقیق این طور معنی کرده اند که جمع آوری همراه با شمارش و احصا و احاطه ی علمی است، یعنی دائما شمارش می کند و تحت احاطه ی علمی خودش قرار می دهد.

«يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» یک محاسبه ای برای او پیدا شده است؛ محاسبه یعنی حساب و کتابی که همراه با دقت و ضبط و امثال این هاست، پس معنی آیه این گونه می شود که محاسبات دقیق او را به این جا رسانده که «أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» این امکاناتی که به او تکیه می کند از پیش او را ثابت و خالد و جاودان کرده است؛ بنابراین همزه لمزه چنین آدمی است.

«كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ» خداوند متعال می فرماید: نه، این محاسبه ی غلطی است و این انسان ارتباطش با این جهان قطع می شود، «لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ» نبذ به معنی طرد کردن همراه با تحقیر می باشد به عبارت دیگر به معنای دور انداختن است، یک بار کسی را خدای متعال در عذاب می برد ولی تحقیرش نمی کند بلکه می خواهد تطهیرش کند اما یک بار انسان طرد می شود و با تحقیر و بی اعتنایی کامل در حطمه انداخته می شود، «حطمه» که یکی از اسامی جهنم است از ماده ی حطم است به معنی شکستن، گویا همه ی ارکان وجودی انسان و ظاهر و باطنش را در هم می ریزد.

«وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ» خدای متعال تعبیری در مورد حطمه دارد که علامت نوعی بزرگی و نوعی پیچیدگی است. «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ» آتشی است که خدای متعال آن را برافروخته است. «الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» این آتش از فواد و جان انسان ها طلوع می کند و نوعی احاطه پیدا می کند. «إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ» این آتش، آتش دربسته ای است که امکان نجات و فرار و خروج از آن نیست. «فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ» در یک ستون های کشیده شده و برافراشته شده است.

این ترجمه ی ابتدایی و ظاهری آیه است؛ نظر مرحوم علامه طباطبایی بزرگوار این است که این سوره آن کسانی را که دلبستگی به امکانات مادی پیدا می کنند و طبیعتا این اموال را جمع می کنند و به آن اعتماد می کنند و این جمع آوری امکانات موجب نوعی غرور و استکبار به بندگان خدا و تحقیر دیگران می شود، تهدید می کند و این تهدید هم بسیار سنگین است. نظر مبارک علامه این است که این سه آیه ای که در صدر سوره هستند یک نوع رابطه ی علیتی بین معانیشان وجود دارد و آیه ی سوم مبدأ معنای آیه ی دوم و آیه ی دوم مبداش شکل گیری معنای آیه ی اول است، یعنی می فرمایند که سیر سوره این است که یک انسان هایی هستند که امکانات مادی را جمع آوری می کنند و مورد محاسبه و شمارش قرار می دهند و دائم جمع بندی این امکانات مادی را دارند، این کار کم کم در انسان حالتی ایجاد می کند که باعث می شود اعتماد به این امکانات کند در حالی که هیچ پایگاه ثبات و قراری ندارد؛ چون ما دائما در حال فنا و موت هستیم و لحظه های ما علی الدوام موت و احیا است. این آدمی که دائما در حال فنا است و دنبال تکیه گاهی برای حیات و خلود خودش می گردد، وقتی امکاناتی را جمع آوری کرد و دائما محاسبه ی این امکانات را کرد و بی توجه به این امکانات نبود آرام آرام یک نوع تکیه گاه باطنی برایش پیدا می شود و احساس می کند که این امکانات می تواند متکای او و عامل خلود و جاودانگیش باشند. حالا تعبیر علامه ی طباطبایی این است که این «أَخْلَدَهُ» به معنی »یُخلده» است یعنی «یَحسَبُ اَنَّ ماله یُخلده» چون یحسب آورده است یعنی مستمرا محاسبات او را به این جا می رساند که این مال او را نگاه می دارد و تکیه گاه اوست، البته این بیان ایشان است و لزومی ندارد و شاید غیر این را بشود معنا کرد، محاسباتش او را به این جا می کشاند که این امکانات از قدیم پایگاه خلود و ثبات و دوام او بوده است، او دائما این محاسبه را می کند و در محاسباتش به این می رسد که از قبل این امکانات مبدأ ثبات و استمرار و خلود اوست و خیال می کند این امکانات مادی می توانند او را نگاه دارند و جلوی فنای او را بگیرند در حالی که این ها از خود آدم فانی تر هستند.

اگر این محاسبه در انسان شکل گرفت و او این طور محاسبه کرد که این مال عامل خلود او است «یَحسَبُ اَنَّ ماله أَخْلَدَهُ» بنابراین چون میل به خلود دارد جمع مال می کند، طبیعتا انسان فنای خودش را نمی خواهد و دنبال یک تکیه گاه می کردد، حال اگر او تکیه گاه خودش را برای بقا امکانات مادی دید طبیعی است دنبال جمع آوری امکانات می رود و طبیعتا به آن ها اعتماد می کند و حساب برایش باز می کند و بیشتر تلاش می کند تا امکانات را بیشتر جمع می کند و به خلود بیشتری برسد. پس انسانی که دنبال جمع آوری مال است آرام آرام این حالت اعتماد به مال که منتهی به یک نوع جمع آوری بیشتر و محاسبه بیشتر است در او ایجاد می شود، بنابراین طبیعی است دیگرانی که فاقد آن هستند را تحقیر می کند، پس این حالت مبدأ تحقیر دیگران می شود و هَمز و لَمز و عیب جویی نسبت به دیگران ناشی از یک نوع تکیه گاه مادی برای خود درست کردن و اعتماد به امکانات کردن است. پس این سیر از این جاست؛ اگر کسی احساس کند که مال تکیه گاه خلود است و امکانات مادی می تواند جلوی زوال انسان را بگیرد و به او تکیه کرد طبیعتا به جمع و اعداد اموال روی می آورد و وقتی این حالت در انسان ایجاد شد این مبدأ هَمز و لَمز دیگران می شود، طبیعی است چنین آدمی کارش تحقیر دیگران است. دیده اید در دنیای سرمایه داری امروز این خیلی واضح است صاحبان سرمایه همه ی دنیا را تحقیر می کنند، این تعابیر تحقیر آمیزی که نسبت به ملت ها دارند مثل پیشرفته و عقب افتاده و در حال توسعه تا تعابیر دیگری که دارند و وقتی می روند کشورهای دیگر حق توحش می گیرند این ها ریشه اش همین است که چه امکاناتی دارند. البته این امکانات یک مناسباتی را ایجاد می کند و اخلاق و نظم خودش را هم می آورد ولی اگر خوب نگاه کنید سراسر تکیه گاه همین امکانات است و این امکانات با همه ی روابطی که ایجاد می کند مبدأ تحقیر دیگران و مبدأ هَمز و لَمز می شود. الآن در دنیای مدرن همه ی مقدسات را تحت عنوان سنت تحقیر و هَمز و لَمز می کنند، صریح با زبان هنر، با ادبیات شعر و امثال این ها. در یکی از همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش می شد و گذشته ی ایران را نشان می داد در مقابل وضعیت تجدد دائما تحقیر می کرد، حالا یک سری چیزها است که قابل تحقیر هم است مثل یک سری اساطیر و داستان های ساختگی و اوهام، ولی در کنار آن ها ارزش های قدسی را هم کاملا تحقیر می کرد (من نمی خواهم نام ببرم) ولی این سریال کنار یک سری پندارهای باطل سنت های مذهبی مثل صدقه و توسل و همه ی این ها را یک جا با هم تحقیر می کرد. این کار، کار دنیای مدرن است که با تکیه به سرمایه یک نظامی درست کرده و این نظام سرمایه سالار با مناسبات خودش همه ی دنیای دیگر را تحقیر می کند.

سوال: یعنی در واقع بخواهد یا نخواهد سیر ش به همین جا ختم می شود.

جواب: بله کسی که به این ها تکیه می کند طبیعی است مقابل این ارزش ها می شود ضد ارزش پس طبیعی است که این ها در مقابل این جمع و این جامعه تحقیر می شوند. این هَمز و لَمز ریشه اش در اعتماد به امکانات مادی است و طبیعتا به تجمیع آن ها و تحقیر دیگران منتهی می شود. خدای متعال برخورد تندی می کند و می فرماید اصلا این طور نیست و این آدم هایی که امکانات را جمع می کنند و با اتکا به آن ها دیگران را تحقیر می کنند با خاری« لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَه» در یک آتشی که همه ی تار و پود آن ها را در هم می ریزد و خرد می کند انداخته می شوند. پس خدای متعال حطمه را توضیح می دهد و می فرماید آتشی است که از فواد انسان ها طلوع می کند، بزرگان معرفت و مفسرین این آیه را خیلی مورد دقت قرار داده اند و گفته اند که این آتش با آتش های دنیایی فرق می کند. هر چه ما در این عالم می بینیم مثال است برای حقایق باطنی تری که در عالم غیب وجود دارد، این شمس ما مثال است و یک شمس حقیقی در عالم است، قمر مثال است، ستاره ها مثال هستند و نار هم همین طور است، این نار مثال است و یک نار دیگری در عالم است «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ، الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»، آتشی که در دنیا وجود دارد از ظاهر آشکار می سوزد رو به باطن اما آتش گفته شده در قرآن برعکس است و نقطه ی طلوع آن و ظهور ش فواد انسان ها و باطن انسان هاست که این فواد هم به معنی قلب و به معنی نفس انسان گفته اند. خلاصه این آتش آتشی است که طلوع می کند از یک نقطه ی مشرفی بر فواد انسان و از آن جا ظاهر می شود «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» از باطن این شعله ور می شود و باطن انسان را می سوزاند. کانه آن جا هم یک آتشی است از سنخ عالم قلب و فواد انسان که طلوع می کند و مشرف است و احاطه به قلب پیدا می کند.

می فرماید این ها در محاصره ی این آتش اند، آتش احاطه به این ها دارد و همه ی راه های عبور و گذر از این آتش بسته است و در بین ستون های برافراشته شده قرار دارند. علامه طباطبائی دیگر این ها را توضیح نداده اند و اقوالی را هم نقل کرده اند که فرموده اند این ها قیل است و از کنارش عبور کرده اند. این هم سنت ایشان است؛ ایشان یکی از خصوصیاتی که در تفسیر المیزان دارند که نسبت زیادی هم ناظر به تعهدی است که در اول تفسیر داده اند این است که خیلی با ادبیات دیگران به سراغ قرآن نروند بنابراین خیلی جاها کف نفس کرده اند و هیچ نگفته اند، کنترل قلم کرده اند و این از کرامات است، در خیلی جاهایی که من دیدم دیگرانی که واقعا مشرف به اطلاعات ایشان نیستند از همان مقولات حرف های زیادی زدند که خیلی قابل استناد نیست ایشان کف قلم کردند و کف نفس و رد شده اند، این جا هم ایشان رد شدند چون قرآن خیلی واضح توضیح نداده است. این یک نوع ترجمه برای این سوره ی مبارکه است حال می دانید اگر این طور معنا کنیم سوره را اجمالش این می شود که خدای متعال انسانی را که با اتکا به امکانات مادی و تجمیع امکانات مادی دیگران را تحقیر می کند و موجب عیب جویی در پشت سر و پیش رو طعن و لعن و این ها قرار می دهد، تهدید می کند به یک « نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ، الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» که با حقارت وارد این آتش می شوند و راه ها بسته می شود و در لا به لای ستون هایی که در این جهنم برپاست گرفتار هستند و معذب اند به انواع عذاب؛ این اجمالی از این سوره است.

سوال: به قرار روزانه قرآن رسیده ایم که صفحه 203 قرآن کریم آیات 100 تا 106 سوره توبه می باشد. از شما می خواهیم که نکاتی درباره این آیات بفرمایید.

جواب: در این آیات می فرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا»(توبه/103) خدای متعال به وجود مقدس نبی اکرم دستور می دهد که از اموالی که متعلق به آن ها است صدقه ای را اخذ کن چرا که با این کار آن ها را تطهیر می کنی و رشد و نمو می دهی البته «وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» صلوات هم بر آن ها بفرست که صلوات مایه سکونت و آرامش آن ها می شود و خداوند سمیع و علیم است. تطهیر امکاناتی که ما داریم به این است که آن ها را به نبی اکرم برگردانیم، اگر دست ما به دست پیغمبر رسید همه ی وجود ما پاک می شود و اگر ما بخشی از امکانات را هم به ایشان بدهیم طاهر می شویم. این جا یک نکته ی مهمی است و آن این است که در روایات ذیل این آیه ای که خدای متعال دستور می دهد چه کسی است که برای خدای متعال قرض حسن بدهد تا خدای متعال بر او مضاعف کند آمده است که مصداقش صله به امام است، امکاناتی که انسان در راه امام خرج می کند این جزء قرض دادن به خدای متعال است و خدای متعال هم عهده دار است که مضاعف کند و آن را بر گرداند، در بعضی روایات دارد که همه ی کارهای خیر ثواب و فضیلت دارد اما در مالی که به دست امام می رسد و در راه امام خرج می شود چندین هزار برابر خیرات دیگر پاداش است. یک روایات دیگر است که اگر احساس کردید که امام محتاج به شما است مشرک می شوید، پس خیال نکنید که امام احتیاج دارد، خدای متعال همه ی خزائن سماوات و ارض را در اختیار نبی اکرم قرار داده است. امیرالمومنین در نهج البلاغه تعبیری دارند و نقل شده که فرمودند: این خدایی که همه ی گنجینه ها را در اختیار دارد ولی از شما قرض می گیرد برای این است که این قرض گرفتن موجب تطهیر شماست، شما از یک دست بدهید از دست دیگر به خدای متعال برگردانید، در این داد و ستد شما تطهیر می شوید، دست نبی اکرم یدالله است «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»(فتح/10) پس وقتی بیعت می کنند با دست الهی دارند بیعت می کنند. اگر کسی دستش به این دست خورد می شود بیعت با خدای متعال اگر امکانات را به این دست داد امکانات را به خدا برگردانده است بنابراین وقتی پیامبر از ما می گیرد گویا خدای متعال گرفته و این گرفتن در عین این که همراه با استغنا است و پیامبر هیچ احتیاجی به آن ندارد اما موجب طهارت انسان و رشد او می شود، از آن لطیف تر این است که اگر کسی این امکان را به حضرت برگرداند «صَلِّ عَلَيْهِمْ» صلوات نبی اکرم بر سر انسان موجب سکونت و آرامش نفس می شود و نفس می شود نفس مطمئنه، اگر کسی می خواهد به نفس آرام برسد و سکینه ی نفس در او پیدا شود اگر بتواند یک داد و ستدی با نبی اکرم داشته باشد این موجب سکونت نفس می شود و البته خدای متعال دعای نبی اکرم را رد نمی کند و نسبت به صلوات نبی اکرم سمیع است.

سوال: بسیار خوب خیلی ممنون از شما نگاه اول را که نگاه علامه طباطبائی رحمة الله علیه بود شنیدیم نگاه دوم را در این دقایق پایانی بفرمایید.

جواب: این نگاه مشترکات زیادی با نگاه اول دارد، در این نگاه بیان فرموده اند که این سوره با هَمز و لَمز شروع می شود و در باب هَمز و لَمز دو نکته مورد توجه قرار گرفته است، نکته ی اول این است که هَمز و لَمز ناشی از نوعی بریدن و گسستگی است، عیب جویی و تحقیر و طعنه زدن و غیبت کردن از جمعی که انسان به آن ها پیوند دارد و برای آن ها ارزش قائل است معنا ندارد، آدم اگر عیبی از فرزند خودش ببیند هَمز و لَمز نمی کند، معمولا یا این عیب را می پوشاند و یا دنبال رفع آن برمی آید و یا توجیه می کند پس این که انسان با جمعی کارش به هَمز و لَمز می کشد ناشی از بریدگی رابطه ها و جدایی است و الا اگر جدایی نباشد تحقیر و هَمز و لَمز صورت نمی گیرد. ریشه ی این هَمز و لَمز صفت باطنی و امکانات ظاهری است، آن صفت باطنی تکبر و خودبینی و خود را بزرگ دیدن و برای خود شخصیتی جدای از دیگران قائل شدن است، این یکی از خصوصیاتی است که در باطن انسان شکل می گیرد که البته وقتی می خواهد ظاهر شود به صورت استکبار ظاهر می شود این تکبر باطنی انسان به صورت استکبار و تحقیر ظهور پیدا می کند و هم چنین یک امکانات بیرونی است که این همان اموالی است که «جَمَعَ مالَ وَ عَدَّدَه»، این دو سه فصل وقتی دست به دست هم می دهند یکی تکبر و استکبار و دیگری هم امکانات مادی که انسان فراهم آورده و به آن ها تکیه می کند و گمان می کنند که این ها می توانند متّکای خوبی برای انسان باشند، موجب قطع رابطه با دیگران و تحقیر و عیب جویی و هَمز و لَمز نسبت به دیگران می شود، البته پیدا است که نوع هَمز و لَمز متناسب است با خودبینی ها و امکاناتی که او دارد، کسانی که فاقد این امکانات هستند متناسب با آن تحقیر می شوند؛ به تعبیر دیگر ثروت تناسباتی می آورد و انسانی که به ثروت تکیه و اعتماد می کند مناسبات مقابل او را تحقیر می کند، او هر چیزی که با این امکانات نمی سازد تحقیر می کند. در دنیای امروز اخلاق را تابع توسعه ی تکنولوژی تعریف می کنند و می گویند اقشاری که قائل به حجاب و روابط تعریف شده هستند اقشار نابالغی هستند و این ناشی از رشد نیافتگی آن ها است و الا اگر جامعه به دوران رشد یافتگی برسد اخلاق متناسب با تکنولوژی باید پیدا شود، بنابراین روابط باید تغییر کند. در این نگاه مناسبات سرمایه داری به اخلاق تبدیل می شود و بعد دیگران متناسب با این زیباشناسی تحقیر می شوند.

این تعبیری که بعضی فرمودند این است که هَمز و لَمز ناشی از نوعی بریدگی در ارتباطات اجتماعی است و ریشه اش در تکبر باطنی و استکبار و اتکا به امکانات مادی و امثال این هاست. وقتی این روابط بریده شد و شما ارتباطات را با تکیه بر اموال و تکبر بریدید، خود این عاملِ عذابِ از درون می شود. تعبیر این است که رنج های انسان به اندازه ی توقعات و تعلقاتش است؛ شما اگر ازدواج می کنید در این ازدواج به هر اندازه ای که توقع تان بالا باشد رنجتان افزایش پیدا می کند. یک استاد عزیزی می فرمود: «من وقتی می روم خانه متوقع نیستم که همسر من در عالم طبیعت است یک دفعه یک حالتی پیش آمد اصلا در دنیا نبود! وقتی می روم در می زنم و او می گوید چه کسی است می گویم الحمدلله که زنده است، صدای پایش که می اید می گویم الحمدلله که سالم است، می روم می بینم روی باز دارد می گویم الحمدلله در خانه مشکلی پیش نیامده است، سفره می اندازد می گویم الحمدلله فرصت کرده و غذا هم پخته است، می بینم غذای لذیذی پخته می گویم الحمدلله» همه اش می شود الحمدلله اما اگر کسی خیال کرد که باید با یک سفره ی آراسته مواجه شود اگر یک مشکل در خانه آمده باشد رنج می برد، در حالی که اگر توقع پایین بود دائما لذت می برد، بنابراین توقعات ماست که رنج های ما را شکل می دهد، وقتی آدم در این دنیا توقعات زیادی داشت که امکان وصولش در این دنیا نیست رنج می برد. این آدم ها دارای حرص و توقعات فراوان از دنیا هستند و خیال می کنند دنیا دارالخلود است که نیست. انسان وقتی به امری تعلق پیدا می کند که آن امر فانی است پیداست که همراه با بودنش رنج می برد، انسانی که دلخوش به بهار است در بهار نگران پاییز است، لازم نیست پاییز بیاید چون وقتی پاییز آمد دائم محزون است، این خوف و ترس در خود بهار است و پاییز که می اید حزن است. «إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (یونس/62) یک معنایش این است که هیچ خوفی از رفتن عالم ندارند هیچ غصه ای هم نسبت به گذشته ندارند. دو نوع مواجهه با گذشته وجود دارد؛ یک بار آدم یاد گذشته ها که می کند فقط غصه می خورد یک موقع این طور نیست و وقتی آدم یاد گذشته می کند یاد نعمت هایی که خدای متعال در گذشته به او داده و آغاز انعام خدا می افتد، در دعاها آمده است که: « ای خدایی که تو آغاز کرده ای به همان دلیل که آغاز کردی قطع نکن» این نگاه در انسان توقع، انتظار، رجا و امید را به جای یأس ایجاد می کند به خلاف این که انسان به گذشته هایی که فانی شده تعلق داشته باشد، پیداست آدم رنج می برد. پس رنج انسان به اندازه ی تعلق و توقعش است. این انسان ها با تکیه به امکانات مادی توقع و انتظارات و تعلقات فراوانی در دنیا پیدا کرده اند و طبیعتا همین تعلق و توقع که در درون و باطن انسان است در دنیایی که دائم در حال تحول است تامین نمی شود و آن تعلقات از دست می رود، اگر من به چیزی دل بستم بالاخره یا من از او جدا می شوم یا او و یکی از ما زودتر همدیگر را رها می کنیم. این جا جای ماندن نیست و برای همین است که نفس این توقع و تعلق عامل رنج درونی و عذابی در باطن انسان ها است. تنها راهش هم این است که انسان توقعاتش را از عالم محدود کند، امیدش به خدای متعال باشد و تعلقاتش را هم از عالم قطع کند و الا چاره ای دیگر برای نجات از این رنج و عذاب نیست. بنابراین کانه خواستند بگویند این عذابی که «تَطَّلِعُ عَلَی الاَفئِدَه» از باطن انسان طلوع می کند به یک نوع با این مقدماتی که خودش چیده هماهنگ است؛ آدمی که تکیه به امکانات مادی می کند و انتظارات و توقعاتش در دنیا توقع خلود با تکیه به امکانات مادی است تا این جا پیش می رود که خیال می کند این ها می تواند خلود بر انسان ایجاد کند، این انسان با این توقع و با این تعلقات طبیعی است از درون دچار یک نوع رنج و آتش و شعله ای می شود که او را از درون می سوزاند. البته این به معنی این نیست که ما آتش آخرت را انکار کنیم، آتش آخرت در جای خودش است و جهنم و آخرت کانه یک جور تجسم عمل است؛ این تعلقات و انتظارات و احساسی که در قلب انسان است یعنی احساس تعلق و توقع از این امکاناتی که نه کاری برای ما می توانند بکنند نه بقایی دارند نه خودشان خالد ند تا ما را خالد کنند با توجه به محدودیت این عالم و تحول این عالم، بستر پیدایش یک نوع رنج و عذابی از درون انسان را می سازند « تَطََلِعُ عَلَی الاَفئِدَه» و آن وقت آیات بعدی که می فرماید: «إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ، فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ»، یک ربطی بین این آیات و صدر سوره بیان کردند که این آدم یا نظام همزه و لمزه ای که روابط اجتماعی را قطع کرده و با تکیه بر تکبر و استکبار و امکانات، دیگران را تحقیر می کند یعنی روابطی که باید رابطه ی محبت و انس و صمیمیت باشد تبدیل می شود به رابطه ی تحقیر و طبیعتا تنفر و امثال این ها، پس در جامعه گویا یک تکیه گاه ها و یک روابطی است که شما می توانید این روابط را استوار نگاه دارید. در جامعه ی ایمانی اعتماد عمومی باید رشد کند و اصلا شاخص جامعه ی ایمانی این است که باید اعتماد عمومی به همدیگر را رشد دهیم، نباید بی اعتمادی، سوء ظن، بدبینی و هَمز و لَمز در آن شکل بگیرد و این خلاف جامعه ی ایمانی است. پس این ستون های به هم ریخته ی روابط اجتماعی موجب می شود که خیمه ی اجتماعی فرو بریزد و این انسان در درون یک خیمه و یک بنای فروریخته که ستون هایش کشیده شده قرار می گیرد؛ این به معنی جهنم و قیامت نیست و یک نوع تجسم است، کانه این آدم با این تکیه گاه ها و با هَمز و لمز ها و تحقیر ها روابط اجتماعی را تحقیر کرده و عماد اجتماعی را کشیده و خیمه ی جامعه را فرو ریخته است. جامعه ای که این طور روابط در آن شکل گرفته مثل روابط کنونی جامعه ی جهانی می شود، یک جامعه ی به هم ریخته ای که مدیریتش موجب می شود که خود جامعه بر سر او آوار شود و گویا در آخرت هم این یک صورت حقیقی پیدا می کند و تبدیل می شود به عذاب آخرت. این نوع نگاه دوم بود که احتیاج به تبیین دارد و به معنی تأویل نشود که جهنم را العیاذ بالله انکار کنیم آن سر جای خودش محفوظ است، آیه ناظر به جهنم است و در عین این که ناظر به جهنم و بعد از موت است ناظر به حقایق این عالم هم است.

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 23، ص: 79