نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

جلسه سوم سلسله مباحث آموزش کلیات اندیشه اسلامی / توحید و ولایت معصومین و تبیین خلیفه الله در عالم

متن زیر جلسه سوم از سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ 20 بهمن ماه سال 87 برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این جلسه در ادامه بحث کلیات اشاره می کنند، بحث های مقدماتی جلسات قبل را توضیح و تبیین بیشتری می کنند. در جلسه قبل به مساله توحید پرداختند و ارتباط نزدیک توحید و ولایت پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) را اشاره کردند. که ولایت خداوند مرتبه ای از الوهیت اوست. این ولایت باید از طریقی اعمال و در عوالم خلقت جاری شود. در میان همه مخلوقات اهل بیت(ع) بیش و پیش از همه الوهیت و ولایت خداوند را پذیرفتند لذا آنها به مقام خلافت رسیدند و خداوند اراده کرده است ولایت خود را از طریق آنها جاری سازد. سجده ملائک بر آدم در واقع قبول ولایت خداوند از طریق اهل بیت بود چون آنها بر نوری که در نهاد آدم بود سجده کردند، نه بر جسم مادی او. توحیدی که در فطرت انسان قرار داده شده است، جز از طریق ولایت اهل بیت حاصل نخواهد شد و مخلوقات به اندازه ای که این ولایت را بتوانند تحمل کنند به معرفت و اطاعت خداوند نائل می شوند و با سیر در درجات توحید به خداوند تقرب کسب می کنند.

الوهیت و ولایت

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين. در جلسه قبل مختصراً اشاره کرديم که توحيد اساس دعوت همه انبياء الهي است. معنای توحيد درک الوهيت خداي متعال، پذيرش الوهيت او و معرفت به مقام الوهيت خداي متعال است. بقيه دعوت هاي انبياء الهي، همه دعوت به شئون توحيد است، هیچ دعوتی در عرض دعوت به توحيد نيست به همین علت موحد ایمن از عذاب است «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»(1) در کتب روايایی - از جمله اولین باب کتاب «توحيد» مرحوم صدوق- بابي وجود دارد که فضيلت توحيد، ضرورت توحيد، ثواب درک «لا اله الا الله» و رسيدن به اين مقام را توضيح می دهد. همچنین بیان شد طريق رسيدن به درک اين حقيقت خشوع، خضوع، تواضع و تذلل در مقابل الوهيت خداي متعال و کبريايي و عزت اوست. متناسب با مراتب تواضع، سجده و خشوع انسان در مقابل خداي متعال، نورانيت قلب حاصل مي شود و متناسب با اين نورانيت، حجابها برداشته مي شود و حقايق و معارف درک مي شود. اگر کسي در اين مقام قرار گرفت، مورد لطف قرار مي گيرد و ولايت خداي متعال شامل حال او مي شود. اين ولايت، انسان مومن را از ظلمات به سمت نور خارج مي کند. شايد بعداً اشاره کنيم که اين ظلمات چيست. حقيقت نور، خداي متعال است «الله نور السموات و الارض»(نور/35) و مَثَل اين نور هم، وجود مقدس رسول الله(ص) و اهل بيت ايشان هستند. سير در درجات نور، سير در درجات معرفت به اين مَثَل نور الهي و اين حقيقت نوري است که خداي متعال در عوالم نازل کرده است.

بنابراين اگر کسي حقيقت توحيد را بپذيرد و ايمان بياورد، نتيجه اين ايمان اين است که ولايت خداي متعال شامل حال او مي شود و حقيقت ولايت را متناسب با مرتبه ايمانش درک مي کند. اين ولايت سرپرستي در عالم انوار و عالم نورانيت است. حقيقت اين نور در روايات ذيل آيات «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» - جاهاي ديگر هم وجود دارد- توضيح داده شده که فرموده اند: «النور آل محمد»(2) مقصود از نور به خصوص در اين جا حقيقت نوري حضرات معصومين است و انساني که در مقام ايمان قرار مي گيرد، در درجات ولايت آنها سير می کند. اگر مومني اين ولايت را قبول کرد، متناسب با ايمان و قبول اين ولايت، حقيقت اين ولايت شامل حال او مي شود و سير در مراتب قرب، مراتب توحيد، مراتب نورانيت و درجات ولايت برایش حاصل مي شود. در نقطه مقابل اگر کسي به الوهيت خداي متعال ايمان نياورد، طبيعتاً از محيط ولايت خاص خداي متعال که ولايت بر مومنين است، خارج مي شود، از سرپرستيِ خاصي خداي متعال نسبت به مومنين و سير در درجات قرب خارج مي شود. نتيجه چيست؟ نتيجه اين است که اين انسان در عالم دنيا رها شده نيست و به صورت يک جزيره مستقل زندگي نمي کند بلکه او هم تحت يک سرپرستي، مديريت و ولايت قرار مي گيرد، اما نه نوري، بلکه ولايت ناري، ولايتِ بر ظلمات: «و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات»(بقره/257) بنابر اين انسان هايي که نسبت به الوهيت خداي متعال کفر مي ورزند و از نعمت الوهيت - که در عالم جاري است - اعراض، کفران و چشم پوشي مي کنند، تحت ولايت اولياء طاغوت قرار مي گيرند، کساني که سرپرستي شان طغيان، شيطنت و استکبار است. نتيجه اين سرپرستي هم خروج مستمر آنها از نور به سمت ظلمات است «يخرجونهم من النور الي الظلمات» و پايانش هم اين است که «اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون» يعني اين سرپرستي، سرپرستي به سمت عالم ظلمات و نار است.

ولی خدا، مجرای تحقق ولایت خداوند

نکته قابل تامل اين است که خداي متعال خلفايي دارد که، مظاهر الوهيت - به جای تعبیر «مظاهر» از تعبیر دیگری هم می توان استفاده کرد مانند - مجاري الوهيت خداي متعال و مجاري ولايت او بر عالم انوارند. خداي متعال آنها را مجاري و مظاهر الوهيت خود قرار داده لذا آنها طريق ولايت خداي متعال در عالم هستند. يعني ولايتي که خداي متعال نسبت به مومنين و صالحين و انبياء اعمال مي کند و به وسیله اش، آنها را در درجات کمال و نورانيت سير مي دهد، از طريق آنها و به وسيله آنها جاري مي شود. آنها انسان هايي هستند که حقيقت مقام الوهيت الهي را بدون حجاب درک کردند و بدون حجاب و بدون واسطه به آن حقيقت ايمان آوردند و ولايت خداي متعال را به نحو اتم و اکمل پذيرفتند و به همین علت، مجاري آن ولايت در عالم شدند. وقتي اراده آنها تسليم اراده خداي متعال شد، خود مجراي آن اراده مي شوند. در حديث قدسي - فريقين هم اين حديث را نقل کردند - در باره چنین انسان هایی خداوند می فرماید: «وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ» یعنی هيچ بنده اي راهي براي قرب و نزديکي به من، بهتر از مفروضات و واجباتي که من براي او فرض قرار دادم ندارد ولي بعد از قرب فرائض، قرب نوافل است «وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ» و کسي که اين دو گام را بر مي دارد کارش به جايي مي رسد که «حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»(3) من گوش و چشم و زبان و دست او مي شوم. بزرگان اين روايت را این طور معنا کردند که اين انسان به مقام ولي اللهي مي رسد و ولي خدا مي شود که اگر ولي خداي متعال شود، ولايت خداي متعال بر او جاري مي شود. همه قواي او - همه توانايي هايي که خداي متعال به او داده - به گونه اي تسليم به ولايت خداي متعال مي شود لذا در آن قوا، ولايت خداي متعال جاري مي شود و او مجاري ولايت خداي متعال مي شوند. بنابراين اين گوش، اين چشم، اين زبان، اين دست و همه قوايي كه اين انسان دارد، ديگر قوايي است كه - البته با اراده خودش - تسليم محض به اراده خداي متعال و ولايت خداي متعال هستند، طبيعتاً مجراي حول و قوه الهي مي شوند.

اگر چنين انسانهايي داشته باشيم - انسانهايي كه به نحو كامل، اين حقيقت را درك كردند و حقيقت توحيد و حقيقت ولايت الهي بدون حجاب، در آنها جاري شده - آن انسان ها حضرات معصومين یعنی چهارده معصوم هستند. شأن و مرتبه خاصي در روايات فراوان برای آنها بيان شده است كه هيچ پيغمبري در آن منزلت و مرتبت نيست. وقتي آنها حقيقت توحيد و حقيقت ولايت را با تمام وجود، سابق بر همه مخلوقات، به نحو كمال و تمام تلقي و دريافت كردند و پذيرفتند، سجده كامل كردند و واجد عبوديت كامل شدند، طبيعتاً مجاري ولايت خداي متعال در عالم و صاحب مقام ولايت مي شوند و مقام خلافت الهي پيدا مي كنند.

ولایت، امانت الهی

امانت الهي كه خداوند متعال به همه عوالم عنايت و عرضه كرد ولی نتوانستند بپذيرند؛ آن امانت به كساني داده و عنايت شد و کسانی امين خدا و امانتدار خداي متعال در آن امانت شدند كه حقيقت عبوديت و بندگي خداي متعال را درك كردند، حقيقتاً ولايت الهي را تحمل كردند و حامل آن ولايت شدند، لذا آنان صاحب مقام ولايت شدند. بعضي از بزرگان و مفسرين، اين امانت را به مقام ولايت تفسير كردند. مقام ولايت به نحو كامل و تمام، منحصر به نبي اكرم و اهل بيت ايشان است. هيچ كس ديگري واجد آن مقام و شايسته و داراي آن حقيقت نيست.

آن امانت و ولايت، شئوني دارد كه بايد توضيح داده بشود. همه صفات حميده از شئون آن امانت اند و حقيقت اند. هر كسي واجد صفت حميده اي است، مرتبه اي از آن امانت به او عنايت شده. همه نورانيت ها، از مراتب و شئون آن حقيقت است. كساني كه آن حقيقت به نحو تمام به آنها عنايت شده، حضرات معصومين(ع) هستند لذا صاحب مقام امانت و امين الله به نحو مطلق هستند. «امانة محفوظه» كه در زيارت جامعه آمده همان حقيقت است. لذا مقامي كه به معصومين عنايت شده، همان مقام «امانة محفوظه» است كه خداي متعال حافظ و نگهبان اوست و از دستبرد اغيار هم دور است. در این باره در جاي خودش باید توضيح داد.

معصومين(ع) در خشوع در مقابل كبريايي الهي، توحيد، عبوديت، سجده در مقابل خداي متعال، پذيرش الوهيت و ولايت او، تذلل در مقابل عزت او و تسليم بودن به ولايت خداي متعال نسبت به بقيه مخلوقات هم سابق هستند و هم در كامل ترين مراتب ممكن قرار دارند. به تعبیر دیگر معصومین پیش و بیش از سایر مخلوقات الوهیت و ولایت خدای متعال را پذیرفتند، لذا خداي متعال، ولايت آنها را بر عالم جاري كرده و عالم را تحت ولايت آنها قرار داده است. البته اين ولايت، يك ولايت خاص است كه مربوط به مومنين و صالحين است «الله ولي الذين آمنوا» علاوه بر این يك سرپرستي عامي هم وجود دارد كه هيچ مخلوقي در عالم، از محيط ربوبيت و الوهيت خداي متعال خارج نيست. يعني دستگاه شياطين، دستگاه ابليس، دستگاه اولياء طاغوت و پرچمداران ضلالت هم از ربوبيت خداي متعال خارج نيستند. اين طور نيست كه آنها از دايره قدرت و حكومت الهي خارج باشند ولي ولايت نوري، هدايت خاص و رحيميت خاصة خداي متعال، شامل حال آنها نيست. حضرات معصومين هم طريق جريان الوهيت در عالم اند و هم طريق جريان ولايت خاص نسبت به مومنين. يعني واجد مقام ولايت اللهي هستند و حقيقت امانت و ولايت، به آنها عنايت و عرضه شده. لذا بقيه مخلوقات هم از جمله عالم انساني، مأمور به پذيرش ولايت آنها هستند و ولايت آنها فرض بر همه انسانها است.

سبقت اهل بیت در پذیرش ولایت الهی و جریان ولایت خداوند از طریق آنها

در ذيل روايات عالم ذر - كه البته مرتبه اي از مراتب خلقت ائمه(ع) است - روايات متعددي بيان مي كند در آنجا وقتي خداي متعال بر ربوبيت خودش اقرار مي گرفت «أ لست بربكم»(اعراف/172) اول كسي كه به نحو تام و تمام و كمال اقرار كرد، وجود مقدس رسول الله(ص) بودند. لذا در روايات وجود دارد كه خداي متعال ملائكه را شاهد گرفت و ولايت آنها را بر همه واجب كرد. البته اين مرتبه اي از اعلام ولايت آنها به عوالم است. سابق بر اين هم، مراتب ديگري بوده كه شايد بعداً بحث شود. خلقت حضرات معصومين در مراتب متعددی اتفاق افتاده كه هر مرتبه واقعاً خلق است. شبيه آنچه قران نسبت به خلقت انسان و مراتب خلقتش توضيح مي دهد و قرآن همه را هم «خلق» معرفي مي كند. انبياء و مهمتر از آن چهارده نور هم خلقت شان در عوالم مختلف مراتبي داشته است. در هر مرحله هم واقعاً خلقي بوده است. در مرتبه نورانيت آنها خلق شدند. بعد اين مرتبه نورانيت در عوالم مختلف صورت پيدا كرد تا به عالم دنيا رسيد.

در هر صورت از روايات متعددي استفاده مي شود معصومين(ع) هم طريق جريان الوهيت اند، «أركان توحيدك» در عالم و هم طريق جريان ولايت خاص خداي متعال بر همه انبياء، مومنين و انسانهاي صالح و كامل هستند. در روايات - در کتاب كافي و غير آن هر دو معنا آمده است. از جمله در «كتاب الحجة» كافي روایتی می فرماید «ولايتنا ولاية الله التي لم يَبعث نبياً قطّ الا بها»(4) ولايت ما همان ولايت خدا است، چيزي در عرض ولايت خداي متعال نيست. يعني اگر انسان ها به ولايت ما دعوت شدند؛ اين دعوت به ولايت، چيزي جز دعوت به ولايت خداي متعال نيست. و اگر انبياء الهي مردم را دعوت به ولايت خداي متعال كردند، در واقع دعوت به ولايت ما هم كردند. همه انبياء مرسل مأمور بودند امت خودشان را به پذيرش اين ولايت دعوت نمایند و امت شان را زير پرچم ولايت نبي اكرم حاضر كنند. لذا در قيامت همه انبياء به شفاعت نبي اكرم با اُمم خودشان وارد مقامات و درجاتشان مي شوند. به يك معنا همه انبياء، امت نبي اكرم اند. لذا ولايت نبي اكرم، همان ولايت خداي متعال است كه بر همه انبياء جاري بوده و همه انبياء هم قبول كردند و انبياء الهي هم امت خودشان را به اين ولايت دعوت مي كردند، كما اين كه به ولايت الله دعوت مي كردند.

پس انساني كه عبد كامل و خالص خداي متعال است، طبيعتاً خليفه مطلق خداي متعال و صاحب مقام ولايت است. چنين انساني، اراده او مجراي اراده خداي متعال و محلّ مشيت الله مي شود. چنين انسانهايي، طريق جريان ولايت و سرپرستي خداي متعال، هدايت خداي متعال، نورانيت الهي در عالم مي شوند. ولايت نور، سرپرستي در عالم انوار و سير دادن انسانهاي مومن از ظلمات و تاريكي ها به سمت عالم نور و سرچشمه نور و هدايت، به وسيله اين انسانها واقع مي شود. آنها واسطه و طریق جريان نور، هدايت و ولايت خداي متعال در همه عوالم هستند. نسبت به چه كسي؟ نسبت به همه عوالم. چون خود آنها در پذيرش الوهيت خداي متعال، سابق، اتمّ و اكمل بر همه هستند، لذا طريق جريان ولايت و الوهيت در عالم هستند. و به همين دليل، ولايت آنها از شئون ولايت خداي متعال است، در عرض آن ولايت نيست. بنا بر این اگر ما به پذيرش اين ولايت دعوت شده ايم چيزي جز دعوت به پذيرش ولايت خداي متعال نيست. اگر به اقرار به مقامات آنها و تواضع در مقابل آنها دعوت شديم، اين اقرار و تواضع، چيزي جز تواضع و خشوع در مقابل خداي متعال نيست. يعني انساني كه مقام خلافت پيدا مي كند، خشوع در مقابل او، تواضع در مقابل او، تسليم شدن به ولايت او، تسليم شدن به خداي متعال است.

لذا دو نكته اين جا وجود دارد. يكي اين كه حضرات معصومين، واجد مقام خلافت كلي هستند كه در هيچ نبي، وصی و ولي اي نيست. اين خلافت كلي، مقامي است كه دارنده آن، طريق جريان ربوبيت خداي متعال نسبت به همه عوالم و مجرای ولايت خداي متعال نسبت به عالم مومنين و عالم انوار است. اين مقام معصومين - لااقل در بعضي از مراتبش - تابع عبوديت آنها، تسليم محض بودن آنها، سبقت آنها و شدت آنها در بندگي است. بعضي روايات به اين معنا تصريح دارد که وقتي معصومین ع در اقرار به الوهيت و ربوبيت بر همه سبقت گرفتند، خداي متعال همه ملائكه را شاهد گرفت و آنها را در مقام ولايتِ بر همه عوالم قرار داد. لذا خداي متعال ولايت آنها را از همه عوالم خواسته است و اين خواسته، چيزي در عرض ولايت خودش نيست. چون آنها طريق جريان ولايت خداي متعال و صاحب مقام خلافت كليه اند. طبيعتاً اقرار به ولايت چنين انسانهايي، اقرار به ولايت خداي متعال است. تواضع در مقابل آنها، سجده در مقابل خداي متعال است. تعظيم آنها، تعظيم جلالت خداي متعال و كبريايي خداي متعال است. خشوع در مقابل ولايت و فرمان آنها، خشوع در مقابل عزت خداي متعال و كبريايي الهي است.

اين هم نكته دوم است كه مقامي كه آنها به آن رسيدند، به خاطر سبقت در عبوديت و سبقت در خشوع و تواضع و اقرار بوده است. به علاوه مقامي كه به آنها داده شده، در عرض توحيد و شئون الهي نيست. لذا دعوت به اقرار به مقامات آنها، دعوت به پذيرش مقامات آنها، دعوت به تواضع در مقابل آنها، در عرض توحيد نيست بلكه طريق پذيرش توحيد است. هم ولايت آنها طريق جريان ولايت خداي متعال است، هم پذيرش اين ولايت، طريق پذيرش ولايت خداي متعال است. اصلاً معناي خلافت، همين است. لذا ما در عرض توحيد دعوت به ولايت آنها نشديم بلكه اين ولايت از شئون توحيد است. اين نكته مهمي است که شما با تعابير مختلف، در روايات مي بينيد.

امتحان توحید

در خطبه قاصعه، وقتي حضرت امیر المومنین مسئله امتحان عالم ملكوت و ملائكه را به سجده در مقابل آدم توضيح مي دهند، فرمودند كه كبريا و عزت، از آن خداي متعال و حريم و قُرقگاه خداي متعال است و احدي نبايد به اين دايره وارد بشود و اگر وارد شد، مطرود و ملعون مي شود، دچار لعن الهي و دوري از رحمت مي شود، رحمت خاصه الهي شامل حال اين مخلوق نمي شود. بعد حضرت فرمودند وقتي خداي متعال مي خواست ملائكه و عالم ملكوت را در مقابل كبريا و عزت خودش اين طور امتحان کند و آنها را به مرتبه حقيقت تواضع، خشوع و تذلل در مقابل كبرياي خودش برساند -كه اين حقيقت، همان حقيقت درك توحيد و قرب و رحمت است- آنها را به خليفه خودش امتحان كرد. آدم را از گِل آفريد، بعد از روح در او دميد، بعد به همه فرمود بر او سجده كنيد. آن حقيقت نورانيت را هم در جسم او پنهان كرد. جسم را به گونه اي قرار نداد كه آن انوار در آن تجلي كرده باشد و مشاهده بشود و الا امتحان بر ملائكه آسان مي شد «لخفّت البلوي فيه علي الملائكة» و اين ديگر امتحان نبود. با اين سجده حقيقت خُيلاء و استكبار، از آنها دور نمي شد. ولي وقتي آنها را به مجهولاتشان امتحان كرد، حقيقت روح را در قالب گِلي قرار داد و بعد فرمود سجده كنيد؛ با سجده، حقيقت خُيلاء و استكبار از آنها برداشته شد.(5)

در واقع خداي متعال ملائكه را به توحيد امتحان كرد كه آيا اين ها حقيقت توحيد را قبول مي كنند؟ آيا اين ها در مقابل كبريا و عزت الهي، استكبار و تعزز مي كنند؟ آيا عصبيت به خرج مي دهند؟ آیا به آن امكاني كه خداي متعال به آنها داده تكيه مي كنند و در مقابل فرمان خدا مي ايستند؟ يا اين كه نه، با فرض همه مجهولاتي كه دارند كه نمي دانند چرا خداي متعال اين دستور را به آنها مي دهد، در عين حال سجده كامل مي كنند و اين خضوع و خشوعشان، حقيقت خُيلاء و استكبار و انانيت نفس را از وجود آنها ريشه كن مي كند، به مقام عبوديت مي رساند، حقيقت نورانيت توحيد در آنها ظهور پيدا مي كند. حقيقت توحيدي كه به آنها اعطاء مي شود، از طريق خليفة الله و با اين تواضع و خشوع اعطاء مي شود.

ولایت و خلافت اهل بیت و سجده بر خداوند

اين جا دو سوال مطرح است. يك سوال اين است كه آيا واقعاً خداي متعال با دعوت به اين سجده، به چيزي در مقابل توحيد دعوت کرد يا دعوت به توحيد بود؟ خيلي روشن است كه خداي متعال دعوت به شرك و استكبار و تفرعن نفرموده، بلکه دعوت به توحيد كرده است. اصلاً بيان حضرت در خطبه قاصعه اين است كه خداي متعال براي اين كه عالم ملكوت و ملائكه مقربين و غير مقربين را به سجده در مقابل عزت و كبريايي خودش، به خشوع و تواضع امتحان كند، آنها را به سجده در مقابل خليفه خودش با اين خصوصيات دعوت كرد. پس اين دعوت، دعوت به سجدة در مقابل خداي متعال است. این مطلب در کتب روایی وجود دارد؛ از جمله در كتاب احتجاج، آمده است كه علماي يهود به حضرت اميرالمومنين(ع) عرض كردند: آدم ع مورد سجده ملائكه قرار گرفت، شما كه پيامبر خودتان را اجل و اعظم مي دانيد آيا اين شئون را داشته يا نه؟ حضرت فرمودند: بله، درست است که همه ملائكه بر آدم سجده كردند ولي اين سجده، سجدة عبادت آدم نبود، سجدة عبادت خداي متعال و اقرار به فضيلت آدم بود، نه بندگي آدم، اقرار به فضيلت او بود. بعد حضرت فرمودند خداي متعال بالاتر از اين را براي وجود مقدس رسول الله(ص) قرار داده است. خود او در عالم جبروت با ملائكه، بر او صلوات فرستاده و مي فرستند و بر همه هم اين صلوات را لازم كرده است. البته باید توضیح داد که اين صلوات يعني چه؟ چطور اقرار به مقامات است؟ و چگونه اين صلوات، حقيقت سجده در مقابل خداي متعال را در انسان محقق مي كند؟ يعني اقرار به حقانيت، صدق، مقامات، پاكي، قدس و طهارت آنها و خشوع در مقابل مقامات آنها، انسان را چگونه به مقام سجده در مقابل خداي متعال و توحيد مي رساند و انسان را مطهَّر از شرك مي كند. لذا در زیارت جامعه کبیره فرمود: «و جعل صلاتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا» يعني با اين صلوات، انسان از سرآغاز خلقت و سرشت، نوراني و مطهَّر از شرك و آلودگي ها مي شود «و طهارة لأنفسنا و تزكية لنا و كفارةً لذنوبنا» معنايش اين است که حقيقت صلوات و ولايت، درك حقيقت توحيد و نورانيت توحيد است. سير در عالم انوار، با حقيقت صلوات حاصل مي شود.

پس خداي متعال انسان هايي را مجاري ربوبيت، الوهيت و ولايت خودش قرار داده و آنها را خليفه قرار داده است. خليفه كامل، حضرات معصومين اند. لذا در روايات باب «سجده بر آدم» مكرر فرموده اند اين سجده، در حقيقت سجده بر نورانيت معصومين بود كه در صلب آدم قرار داده شده بود. كه يك روايت را در جلسه قبل خوانيدم كه وقتي روح در آدم دميده شد، ملائكه بر او سجده كردند؛ «من روحي» در آیه یعنی شعاعي از روح در آدم قرار داده شد. حقيقت سجده، بر آن كلمه روح الهي است كه در روايات دارد «فنحن روح الله و كلمته»(6) كلمه روح، حضرات معصومين هستند. لذا «إن روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها»(7) اتصال روح مومن به روح الهي از شعاع شمس به شمس بالاتر است. اين همان اتصال مومن به حقيقت نورانيت معصومين است.

اين نكته را براي اين عرض كردم که دعوت به اين ولايت، طريق دعوت به توحيد است. اصلاً وقتي خداي متعال مي خواهد عباد خودش را، ملكوتي ها را به توحيد دعوت كند ، به تواضع در مقابل خليفه خودش و اقرار به مقامات آنها و پذيرش اين مقامات دعوت مي كند. اين امتحان، امتحانی در عرض توحيد نيست، دعوت به شرك هم نيست. بعضي از كتبي كه عناوين عرفاني هم دارند، ادعا كردند چون شيطان غيور بود در مقابل غير خداي متعال سجده نكرد، يعني در واقع شیطان موحد بود!! معنايش اين است كه خدا را به دعوت به سجده بر آدم و دعوت به شرك متهم كنيد و ملائكه را هم به مشرك شدن متهم كنيد تا شيطان را تبرئه كنيد. نه خير، اين طور نيست. حضرت امیر المومنین در خطبه قاصعه به عكس معنا مي كنند و مي گويند اين امتحان، امتحان به توحيد بود و همه ملائكه سجده كردند ولی ابليس «فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين؛ نازع الله رداء الجبرية» اين موجود به عصبيت تكيه كرد و با خدا بناي منازعه گذاشت و بعد هم مطرود و ملعون شد و با شش هزار سال عبادتش رجم شد.

سبقت در پذیرش ولایت اهل بیت، ملاک تقرب موجودات

پس انسانها و اولياء الهي كه به نحو كليه صاحب مقام خلافت هستند و ولايت كلي دارند و امانت الهي كلاً به آنها سپرده شده، امين الله هستند؛ اين انسانها، طريق جريان ربوبيت و ولايت خداي متعال هستند. پذيرش ولايتشان پذيرش ولايت الله است. تواضع در مقابل آنها و اقرار به مقامات آنها، اقرار به توحيد است، نه اقرار به چيزي در عرض توحيد. لذا خداي متعال، پذيرش ولايتشان را از همه خواسته است. طبق روایات در عالم ميثاق، هم ميثاق از توحيد خواستند، هم ميثاق از نبوت و هم ميثاق از ولايت. و همان طور كه درجات انسانها به درجات توحيدشان است، به درجات پذيرش اين ولايت نیز است. آنهايي كه در پذيرش اين ولايت سبقت گرفتند ، در درگاه الهي مقرب شدند، حتي در میان جمادات و نباتات. در مضمون روايات وجود دارد، جمادات و نباتاتي كه در پذيرش ولايت سبقت گرفتند ، خصوصيات خاصي پيدا كردند. مثلاً سنگ عقيقي كه در عبادت و در نمازتان همراه خود مي كنيد و ثواب نماز را افزايش مي دهد، يك نكته اش همين است كه در بين مثلاً سنگ ها، بر ولايت سبقت گرفت. اين ها بايد بيشتر معنا بشود، فقط اشاره اجمال مي كنم.

اين ولايت، طريق جريان توحيد است، پذيرشش هم پذيرش توحيد است. لذا به عوالم مختلف عرضه شده و آنهايي كه سابق بودند، مقرب شدند. از جمله در عالم انساني، این که عده ای كه پيغمبر شدند، و از میان آنها عده ای اولوا العزم شدند، تابع درجات اقرار و اعترافشان نسبت به مقامات حضرات معصومين است. در بصائر الدرجات و ساير مجامع ذيل آيه شريفه «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(طه/115) روايت می فرمايد، از انبياء الهي، از انبياء اولوالعزم نسبت به مقامات چهارده معصوم تا امام زمان(ع) اقرار خواسته شد. این که مطلب در باره جناب آدم چه بود که صاحب مقام اولوالعزمي نشدند براي ما قابل فهم نيست؛ قطعاً معصيت نبوده. انبياء اولوالعزم تماماً بدون درنگ، بدون فوت، بدون سستي، نسبت به اين مقامات اقرار كردند. اين اقرار يعني قرار دادن آن مقامات در عمق ذات خود - نه اين كه صرفاً يك لقلقه لسان باشد - به دنبال پذيرش آن، تسليم و خشوع و خضوع و تصديق و... اتفاق مي افتد. مقامات انبياء اولوالعزم، عزم در پذيرش و اقرار به ولايت و مقامات اولياء معصوم است. معصومین ع خلفاي مطلق الهي هستند. ساير انبياء الهي چون ولايت معصومين را قبول كردند، صاحب مقام ولايت مي شوند، يعني طريق جريان ولايت خداي متعال، طريق جريان ولايت نبي اكرم در امت خودشان مي شوند، طريق جريان هدايت و نور و سير دادن امتشان در عالم انوار و عالم توحيد قرار گرفتند. در واقع پرچم داران نبي اكرم در دعوت به توحيدند. كسي كه منادي توحيد است، دارنده مقام نبوت كليه ، مقام خلافت كلي، مقام ولايت كلي و مقام رسالت كلي است و حقيقتاً همه درهاي عالم غيب و عالم الهي، به سوي او گشوده شده، انوار عالم غيب به واسطه او به همه عوالم ديگر رسيده، وجود مقدس نبی اکرم ص است. اگر انبياء براي امتشان نبي و رسول هستند و از آن عالم خبري آوردند و انسانها را به سمت آن عالم سيري مي دهند و ولايتي دارند همه، از شئون ولايت نبي اكرم و معصومين ع است. انبیاء آن هدايت و ولايت را به امت خود مي رسانند. لذا طبق بعضی روايات مانند روایتی در علل الشرایع، پيامبر گرامي اسلام در عالم ارواح، مبعوث به انبياء و پيغمبرِ آنان بودند و انبياء را به توحيد دعوت مي كردند. ایشان معلم توحيدِ انبياء در عالم ارواح هستند و انبياء حقيقت توحيد را در عالم ارواح از ايشان آموختند.(8) در باب عالم ملكوت هم به گونه ديگري در روایت آمده است؛ فرمودند خداي متعال انوار ما را آفريد. وقتي ملائكه خلق شدند، چنان غرق در انوار ما شدند. که ممکن بود مشرك شوند، ما خدا را بندگي كرديم، تهليل، تسبيح، تكبير و حمد را جاري كرديم و ملائكه از ما تحليل و تسبيح را آموختند. يعني آنها به عالم ملكوت ذكر، تسبيح، تحميد، تمجيد و تهليل دادند.

اين نكته، نكته قابل دقتي است كه حضرات معصومين خليفه مطلق خداي متعال، مجاري ولايت و ربوبيت خداي متعال در عالم اند، به خصوص ولايت نسبت به عالم مؤمنين. لذا اقرار به مقامات آنها، اقرار به توحيد است. تواضع در مقابل آنها، تواضع در مقابل خداي متعال است. آنها خود بالاترين درجه تحمل ولايت را دارند، لذا حقيقت ولايت و اين امانت به آنها به آنها اعطاء شده است. هر کس غیر آنها مدعي شود، ظلوم و جهول است. كوهها هم این امانت را قبول نكردند، هيچ عالمي قبول نكرد، يعني فهميدند كه نمي توانند بِكِشَند. تنها كساني كه توانستند اين بار را بردارند، آنها بودند. بقيه هم حق ادعاي آن مقام را هم ندارند، بلكه نسبت به آن مقام بايد تواضع و خضوع و خشوع داشته باشند. اين خشوع، خشوع در مقابل خداي متعال است. روايت را در عيون اخبار الرضا ببينيد، ذيل آيه شريفه كه امتحان جناب آدم سلام الله عليه است كه «و لا تقربا هذه الشجرة»(بقره/35) ولی به آن درخت نزديك شدند. از حضرت سوال مي كنند كه اين درخت- موارد مختلفی نقل شده است- درخت گندم بوده؟ درخت انگور بوده؟ چه بوده؟ حضرت فرمودند: در آن عالم اين طور نيست كه يك درخت، يك نوع ميوه داشته باشد. لذا اگر گاهي گفته شده انگور، گاهي گندم، هر دو درست است. بعد حضرت فرمودند: اصل آن شجره، امتحان به مقامات پنج تن بود، به جناب آدم و همسرشان فرمودند كه شما نبايد نسبت به اين مقامات طمع كنيد و كمترين چيزي در دلتان واقع بشود.(9) به تعبير ديگر آن مقام، مقامي نيست که به كسي داده شود، همه بايد در مقابلش خشوع و تواضع كنند. چه چيزي در دل آدم و همسرشان نسبت به آن مقام واقع شد؟ ما نمي دانيم. لذا در روايت وجود دارد که به جناب آدم گفتند كه «و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين». «من الظالمين» چه كساني هستند؟ حضرت در آن روايت، به نظرم منقول از تفسير منسوب به امام حسن عسكري است. شبيه اش در عيون الاخبار رضا هم وجود دارد. در آن روايتي كه از تفسير امام حسن عسكري(ع) نقل شده، حضرت فرمودند كه «فتكونا من الظالمين» اشاره اي است به آيه «إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(احزاب/72) كه آن انسان هم به اولي و دومي تفسير شده. آن امانت را به چهارده معصوم دادند، هيچ كس ديگر مدعي اش نبايد بشود. فرمودند نزديك نشويد، شما هم جزء آن دسته مي شويد. اين امانت، امانتي است كه همه بايد نسبت به آن تسليم باشند و نگاهبانش باشند. لذا بعضي عبارت «و الأمانة المحفوظة» که در زیارت جامعه کبیره آمده است را اين طور معنا كردند كه ما مأمور به حفظ او وجود دارديم. احدي حق ندارد كه مدعي آن بشود. اگر انساني به آن مقام تسليم شد، مجراي آن مقام مي شود، متناسب با ظرف خودش حامل آن ولايت مي گردد.

حضرات معصومين حامل مقام خلافت كليه و ولايت كليه هستند. حقيقت آن امانت به آنها داده شده و لذا در بعضي روايات مي فرمايد حقيقت ولايتِ ما به حدي سنگين است كه احدي هم نمي تواند حملش كند، حتي مَلَك مقرب، پيغمبر و مومن كامل. شايد اين همان مرتبه اي است كه مختص به خودشان است. هيچ كسي نمي تواند آن مرتبه از امانت و ولايت را تحمل كند و حاملش باشد مثلاً چه كسي مي تواند بار امتحان به عاشورا را بردارد جز امام حسين(ع)؟! كار انبياء نيست. لذا در رواياتي هم كه نقل شده كه در آن عالمي كه عرضه شد، ايشان آن بار را برداشتند. بنابراين حضرات معصومين(ع) مرتبه اي از ولايتشان مال خودشان است. مراتب ديگرش كه قابل حمل است، مرتبه اي است كه «ان امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبي المرسل او مومن قد امتحن الله قلبه للايمان»(10) عبد ممتحن و پيامبر مرسل و ملك مقرب، حامل آن هستند. آنها هستند كه وقتي تسليم مي شوند، امتحان مي دهند، با تمام وجود اقرار مي كنند و پاي اين اقرارها مي ايستند، به اندازه ظرف وجودي خودشان حامل آن حقيقت مي شوند؛ آن بار را احتمال مي كنند، باب افتعال به معنای قبول است، آنها حملش را به اندازه اي كه به آنها عنايت مي شود قبول مي كنند. هيچ كسي حق ندارد خودش آن بار را بردارد. پس اين يك دسته روايات.

ولایت، فطرت و صراط توحید

روايات باب فطرت نیز توضيح مي دهد كه: «مقامات معصومين و ولايت آنها، چيزي در عرض توحيد نيست». در اين روايات كه خداي متعال فطرت انسان را توضيح مي دهد مكرر نقل شده است که اين فطرت، فطرت توحيد است «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَةَ اللّهِ الّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(روم/30) در روایتی فطرت، این گونه معرفی می شود: «هي لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي امير المومنين وليّ الله» بعد هم حضرت فرمودند «الي هاهنا التوحيد»(11) لذا اين طور نيست كه فطرت عبارت باشد از توحيد و نبوت و ولايت، بلکه فطرت، توحيد است و توحيد است و توحيد. چيزي در عرض توحيد نيست. لذا «دين» در آيه شريفه«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا» به ولايت تفسير مي شود و مي فرمايد دین ولايت علي(ع) است(12) همين طور كه خداي متعال فطرت انسان را بر تعلق به الوهيت خودش، تواضع در مقابل الوهيت خودش، تعلق به قرب الهي و سجده در مقابل خودش قرار داده؛ در اين فطرت ها، تعلق به صراط هم گذاشته كه صراط همان ولايت حقه صراطِ توحيد و صراطِ معرفت است. اين طور نيست که تعلق به توحيد باشد ولی تعلق به صراطِ انسان در رسيدن به مقام توحيدي نباشد. در فطرت انسان، ميل به حرکت در اين صراط و إعراض از صراط هاي منحرف به سمت صراط مستقيم و ميل رسيدن به مقام توحيد وجود دارد، که توحيد از اين صراط حاصل مي شود. مرحوم صدوق ذيل «صراط» در سوره حمد روایتی را نقل می کند، تفاسير روايي دیگر هم اين روايت را نقل کردند که: «سألت أبا عبد الله ع عن الصراط فقال هو الطريق إلى معرفة الله عز و جل و هما صراطان صراط في الدنيا و صراط في الآخرة و أما الصراط الذي في الدنيا فهو الإمام المفترض الطاعة»(13) باطن صراط آخرت هم ولايت امام است. فرمود اگر کسي در دنيا دنبال امام حرکت کرده باشد، در آخرت هم از صراط عبور مي کند که آن صراط هم باطنِ ولايت و حقيقتِ آن است.

پس اگر در فطرت انسان توحيد گذاشته شده، یعنی ميل به قرب، ميل به سجده - به تعبير بزرگان ميل به فنا-، ميل به درک حقيقت مقام ولايت و ولي الله شدن در ظرف وجودي خود انسان. اين ميل، ميل به صراط هم وجود دارد. يعني صراط رسيدن به قرب، صراط مستقيم «و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم»(یس/61) صراط عبوديت، صراط معرفت، در بعضي روايات دارد صراط محبت؛ ميل به صراط محبت و معرفت و ولايت هم در انسان قرار داده شده. انسان در فطرتش، ولايت حق و پذيرش او و تسليم بودن به او و سير در مدارج اين ولايت - که طريق سير در درجات معرفت و توحيد است نه چيزي در عرض توحيد - گذاشته شده است. لذا وقتی خداي متعال به انسانهايي مقام خلافت داده است که در همه عوالم طريق جريان توحيد و هدايت انسانها هستند، ولايت اين انسانها را هم در فطرت انسان قرار داده و از ما خواسته که اقرار کنيم و در عوالم مختلف پاي بند به اين ولايت باشيم. متناسب با پذيرش اين ولايت، خداي متعال به انسانها درجه داده است.

اين آن مقام و امانتي است که از احدي خيانت به اين امانت را حتي در حد يک ترک اولي نمي پذيرد. اين همان حقيقت توحيد است که از احدي شرک در آن را قبول نمي کنند و تمام مقامات، تابع آن است. همه انبياء، اولياء و كُمَّلين اگر به مقامات رسيدند، از اين طريق و از اين مسير رسيدند. طريق معرفت، طريق قرب، توحيد و سير در درجات کمال، پذيرش اين ولايت و اين هدايت است و به تعبير ديگر شکر اين نعمت طریق توحید و قرب است، چون ولایت حقيقت نعمت و نعيم حقيقي است. در کافي و سایر کتب بابي از روایات وجود دارد که می فرمایند نعمت يعني ولايت معصومين. آيات متعددی از قرآن که در آنها بحث نعمت الهي مطرح است، به ولايت تفسير مي شوند. «الم تر الي الذين بدلوا نعمت الله کفرا و احلوا قومهم دار البوار»(ابراهیم/28) آن نعمت، به ولايت تعريف مي شود. «ثم لتسئلُنّ يومئذ عن النعيم»(تکاثر/8) به ولايت تعريف مي شود. که در جاي خودش بايد موضوع گفتگو قرار بگيرد.

رابطه مقدار پذیرش ولایت و درجات قرب

در ابواب مختلفي از روايات داريم که اقرار و تسليم بودن به اين ولايت - که همان اقرار به توحيد است - و به اين ولايت، از همه عوالم از جمله عالم انساني خواسته شده و درجات امتحان، به درجات اين ولايت است. لذا امتحاني هم که در مورد جناب ابراهيم خليل علیه السلام است که بعد از آن به مقام امامت مي رسند، «و اذ ابتلي ابراهيمَ ربّهُ بکلمات فأتمهن قال اني جاعلک للناس اماما»(بقره/124) در روايات، امتحان به مقامات معصومين(ع) تفسير شده است. «و اذ ابتلي ابراهيم ربّه بکلمات» فرمودند اين کلمات، همان کلماتي است که «فتلقّي آدم من ربه کلمات» تلقي آن کلمات، حقيقت طهارت و توبه است. پذيرش و امتحان نسبت به آن کلمات هم، حقيقت درجات انسان است. کما اين که حقيقت طهارت و حقيقت توبه به تلقي آن کلمات است، «جعل صلاتنا عليکم و ما خصّنا به من ولايتکم طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزکية لنا و کفارة لذنوبنا» تلقي آن حقيقت، طهارت، توحيد، نجات از ذنوب و پاکي را مي آورد؛ عبور از اين امتحان هم درجات را مي آورد. «و اذ ابتلي ابراهيم ربّه بکلمات» فرمود اين کلمات، همان کلمات و امتحاني است نسبت به اين مقامات معصومين. و این اتمام در آیه هم را هم فرمودند «أتمهنّ الي القائم ع»(14) نسبت به حضرات معصومين، تک تک امتحان بوده تا وجود مقدس امام زمان و ايشان خوب از عهده آن امتحان بر آمدند. وقتي نسبت به آن ولايت امتحان شدند و از عهده بيرون آمدند، خودشان مقام امامت پيدا کردند. لذا امام رضا(ع) در آن حديث نوراني شان در کافي و عيون الاخبار رضا فرمودند «إن الامامة خلافة الله عز و جل و خلافة الرسول»(15) امامت، مقامي است که حضرت ابراهيم خليل بعد از نبوت و خُلَّت، به آن رسيد. نبي شد، رسول شد، خليل شد، بعد امام شد. بنابراين اصل امتحانات حتي براي کسي که خليل الله است، امتحان در موضوع ولايت است. همه امتحاناتِ ديگر به همين امتحان بازگشت مي كند. اين امتحان هم در واقع امتحان به ولايت، کبريايي و عزت خداي متعال است. اگر کسي در مقابل ولايت آنها خشوع تام داشته باشد؛ در مقابل کبريايي و عزت خداي متعال خشوع کرده است، در مقابل خداي متعال سجده کرده است. اين اقرار، به عبوديت خداي متعال منتهي مي شود، نه اين که چيزي در عرض آن باشد. اين چيزي است که از همه عوالم خواستند.

حضرات معصومين عبد مطلق اند، مقام عبوديت مطلقه دارند و چون حامل حقيقت ولايت خداي متعال هستند، طبيعتاً ديگران مامور به پذيرش ولايت آنها هستند. اگر دیگران بخواهند به مقامي برسند که تحت ولايت خداي متعال قرار گرفته، ولي الله بشوند، به مقامي برسند که «کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها» بايد از طريق ولايت حضرات معصومين حرکت کنند؛ به ميزاني که حامل اين حقيقت شوند، حامل آن امانت می شوند. تعبير حامل، تعبير دقيقي نيست. باید بگوییم به ميزاني که احتمال و قبول حق بکنند، به حقيقت مقام ولايت اللهي، به حقيقت مقام قرب، به حقيقت مقام معرفت نزديک مي شوند.

اهل بیت، طریق معرفت و اطاعت خداوند

يک سوال اينجا وجود دارد، آيا خداي متعال که اين حضرات معصومين را طريق و مجاري توحيد، مجاري ولايت خودش قرار داده و پذيرش ولايت آنها، تسليم بودن به آنها و تواضع در مقابل آنها را خواسته، مجبور بوده که از اين راه حرکت کند؟ هدف اين است که مقام معرفت اللهي، مقام توحيد و مقام لقاء حاصل شود. آيا خداي متعال مجبور بوده حضرات معصومين را طریق وصول به هدف قرار دهد يا مجبور نبوده؟ پيدا است خداي متعال به هيچ وجه مجبور نبوده ولي اراده حکيمانة او بر اين امر تعلق گرفته. اين مطلب در روايات متعدد به لسان هاي مختلفي آمده. در باب وجوب معرفت ائمه(ع) کافی شریف از امير المومنين(ع) نقل مي کند که حضرت ذيل توضيح آيه اعراف - تبيين آيه اعراف هم از بحث هاي مهم است - فرمودند که «نحن الاعراف الذين لا يُعرف الله عز و جل الا بسبيل معرفتنا» بعد حضرت فرمودند «ان الله عز و جل لو شاء لعرف العباد نفسه و لکن جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله و وجهه الذي يؤتي منه»(16) در این روایت چهار شأن از شئوني که خداي متعال برای ائمه معصومین ع قرار داده بيان شده است. آنها هم باب توحيد اند، هم سبيل و صراط توحيد اند و هم وجه هستند. توجه به آنها و فناي در آن وجه، فناي در ساحت الهي است. آنها همان وجهي هستند که « کل شيء هالک الا وجهه»(قصص/84) اگر کسي بخواهد به بقاء برسد، بايد به آن وجه پيوند بخورد. ورودي انسان به مقام توحيد از اين جا است. آنها ابواب الايمان می باشند که فرمود: «الباب المبتلي به الناس» هم سبيل و صراط اند. در روایت آمده است: «سألت أبا عبد الله ع عن الصراط فقال هو الطريق إلى معرفة الله عز و جل و هما صراطان صراط في الدنيا و صراط في الآخرة و أما الصراط الذي في الدنيا فهو الإمام المفترض الطاعة». هم سبيل اند، هم صراط اند، هم وجه هستند.

در حديث نوراني اي که بحار از مُفضَّل نقل مي کند توضيح داده شده که صلات و زکات و حج و...(همه فروع) به ولايت ما بر مي گردد. حضرت در آنجا مفصل توضیخ می دهند که اين مطلب را چگونه معنا کنيد تا غُلُو و خطا نشود، به معناي ترک عبادت و ترک فروع حمل نشود. چگونه معنا کنيد که هم فروع بازگشت به ولايت کند هم مستلزم ترک فروع نباشد؛ بلکه به عکس، کسي که ولايت را قبول دارد بايد مُقيَّد به فروع باشد. توضيح حضرت در روايت مفضَّل، جلوي اين انحراف را گرفت. آنجا حضرت فرمودند -خيلي تعبير عجيبي است- «ان الله عز و جل احب ان يُعرف بالرجال و يطاع بطاعتهم»(17) خداي متعال دوست مي داشت که از طريق معرفت رجالي- نه رجال مجهول- و شخصيت هاي معيني شناخته و اطاعت شود. اين کلي مبهم نيست؛ مثل خليفة الله در «اني جاعل في الارض خليفة»(بقره/30) مبهم نيست. خليفه، يک آدم معين و آدمهاي معلومي وجود است.(بعضي ها خيال کردند خليفه يعني ما) آن رجال رجالي اند که در آیه در مورد آنها فرموده است: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذکر الله»(نور/37) آنها رجالي اند که فرمود: «في بيوت اذن الله أن ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الآصال»(نور/36) یعنی انوار الهي در حقيقت آنها تجلي کرده است.

حال خدای متعال چه کرده است؟ آیا فقط نامگذاري کرده، گفته است اسم اين آدم خليفه یا پيغمبر است، دنبالش برويد؟!! روایت می فرماید: «فجعلهم سبيله و وجهه الذي يؤتي منه» آنها را حقيقت سبيل و وجه قرار داد. خداي متعال دوست داشته آن رجالي که وجه و سبيل اند، به آنها شناخته شود. لذا معرفت آنها معرفت الله است که در زیارت جامعه کبیره فرمودند: «من عرفكم فقد عرف الله» و طاعتشان طاعت الله است «من أطاعکم فقد أطاع الله و من عصاکم فقد عصي الله» و نیز در زیارت نامه دیگری فرمودند: «و من جهلهم فقد جهل الله»(18) بنابراين درك حقيقت توحيد و رسيدن به نورانيت توحيد، از طرف خداي متعال بايد عنايت شود و اين چگونه حاصل مي شود؟ به تحير و سجده در مقابل كبريايي و الوهيت او، به تواضع در مقابل عزت خداي متعال، به تذلل و خشوع تام در مقابل او. خشوع و سجده است كه انوار ايمان و معرفت را تا رسيدن به حقيقت معرفت، رفع حجب و معدن العظمه در قلب انسان جاري مي كند. اين سجده بر خداي متعال، از طريق اقرار و تواضع در مقابل خليفه او واقع مي شود. امتحان به توحيد، امتحان به ولايت است. لذا است كه همه انبياء و اولياء، دچار اين ابتلا بودند و آنهايي كه از عهده اين امتحان بر آمدند، مجاري اين نور، هدايت، ولايت و حامل اين حقيقت در عالم و طريق جريان اين هدايت در امم و اقوام خودشان شدند.

اين نعمت هدايت كه به رحمت و جنات منتهي مي شود ، در عالم آخرت هم وجود دارد. لذا معصومین واسطه فيض در عالم آخرت هم هستند. كما اينكه هدايت كلي در عوالم مال نبي اكرم(ص) است، شفاعت كلي هم مال ايشان است. انبياء همين طور كه توحيد و هدايت را از نبي اكرم مي گرفتند و منتشر مي كردند، طبق روایات شفاعت را هم به شفاعت ايشان در آخرت دارند. مقام محمود به همين معناست. حضرت رسول ص واجد مقام محمود اند، يعني مقامي كه همه شفاعت ها به ايشان بر مي گردد. عبور از مراحل و عوالم تا ورود به درجات جنات، درجات قرب، درجات رحمت، درجات توحيد، به شفاعت آنها واقع مي شود. انشاء الله اگر خداي متعال توفيق بدهد در ادامه يك مقداري، حقيقت ولايت نوري ائمه(ع) و آثار و بركاتش را باز كنيم. بعد شئونش و دامنه اين ولايت، موضوع و سرپرستي اين ولايت را مقداري بحث كنيم انشاء الله.

پرسش و پاسخ

سوال: ما مقام والاي امامت با روايت اثبات كرديم اما چگونه مي توانيم این مقام را براي كسي كه اصلاً به امامت اعتقاد نداشته باشد يا مثلاً فرقه هاي مختلفي كه اصلاً اين مقام را قائل نيستند اثبات کنیم؟

جواب: اول خودمان بايد قائل بشويم. كسي كه خودش چيزي را درك نكرده، نمي تواند براي ديگران حامل باشد. و اگر اين حقيقت را نتوانيد حمل كنيد و برسانيد؛ هيچ چيز را نرسانديد. البته درك اين حقيقت متفاوت است. كسي هم كه نماز را معرفي مي كند، در واقع اميرالمؤمنين را معرفي مي كند «نحن الصلاة»(19) هر شأني را از شئون حقيقت و توحيد كه كسي مي خواهد بفهماند، اول بايد خودش تلقي كند. اگر تلقي شد، قدم بعد القاء است. القاء به مخاطب هاي مختلف، زبان مختلف دارد. با هر كسي بايد با زبان خودش صحبت كرد. ولي براي دوستان اهل بيت، زبان همين زبان فطرت است. براي دوستان اهل بيت نيازي به برهان هاي پيچيده نيست، در واقع شما آنها را به فطرت شان مُتذكِّر مي شويد. اين حقيقت در فطرت وجود دارد، شما مُتذكِّر مي شويد كه ما در مقابل الوهيت خداي متعال بايد تواضع كنيم. اين تواضع هم تواضع در مقابل خلفاي الهي است، اقرار به مقامات و شئون آنها و تسليم بودن آنها است. ايمان با اين تكميل مي شود. «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا»(نساء/65) مومن كسي است كه همه جا حَكَمش رسول الله است. یکی از چندين روايت باب فضل المسلمين در كافي این است، كه حضرت فرمودند: «لو أن قوما عبدوا الله و حده لاشريك له، و أقاموا الصلاة، و آتوا الزكاة، و حجوا البيت، و صاموا شهر رمضان، ثم قالوا لشي ء صنعه الله، أو صنعه رسول الله صلى الله عليه و آله: ألا صنع خلاف الذي صنع» نسبت به حكم خدا و رسول، اعتراضي داشته باشند و حتي اعتراض نكنند «أو وجدوا ذلك في قلوبهم» در دلشان نسبت به حكم خدا و رسول نگراني یا دغدغه اي داشته باشند كه اين چه حكمي است «لكانوا بذلك مشركين» مشرک خواهند بود.(20) کسی که قلبش به مقام توحيد رسيده، در مقابل حكم رسول حرجي پيدا نمي كند. بعد آيه شريفه مذکور را خواندند. بعد حضرت فرمودند: «عليكم بالتسليم» برويد اين مقام را پيدا كنيد. حالا اگر كسي مي خواهد به این مقام برسد، راهش اين است.

يك موقعي آدم با كسي برخورد مي كند كه مي خواهد او را به راه بياورد، بايد با او از غدير شروع كرد و اصلاً امامتي هم كه آنجا مي گوييد، ابتدائاً امامتِ به اين وضعيت نيست. آرام آرام بايد برسد به اين جا كه حقيقت امامت، مسئله ايجاد نظم در عالم ماده و اجراي قانون در طبيعت نيست بلكه مسئله خلافت الله در همه عوالم و سير دادن هماهنگِ همه عوالم به سمت عالم قرب و عالم الهي است. اين، معناي خلافت است. كسي كه همه عوالمِ به هم پيوستة مُلك و ملكوت و ناسوت و بالاترش را با سجده خودش به طرف خداي متعال حركت مي دهد، او مي شود خليفة الله. خلافت اللهي، آرام آرام بايد دقيق معنا بشود تا انسان به حقيقت معرفت برسد.

بنابراين نكته اول اين است كه خود آدم تلقي كند. بعد از تلقي، مسئله القاء است. القاء هم بايد متناسب با مخاطب و ظرفيت او و با زبان خود او باشد. زبان براي انساني كه نداي فطرت خودش را اجابت كرده، همين زبان روايات، تبيين روايات و جمع كردن روايات متناسب با ظرف افراد است. به بعضي ها شما اين ها را بگوييد نفسشان زير بار نمي رود. ببينيد قرآن راجع به توحيد مي فرمايد: «وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزّتْ قُلُوبُ الّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ»(زمر/45) آنهايي كه درهاي غيب عالم قيامت و آخرت به رويشان باز نشده، از اين كه فقط به آنها بگوييد خدا، خوششان نمي آيد، دلشان مي خواهد هوسراني هم بكنند، دنيايشان را هم داشته باشند. «وَ إِذا ذُكِرَ الّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» چرا؟ چون آن كسي كه ايمان به غيب دارد، ايمان بالله دارد، او است كه فقط از خدا گفتن خوشش مي آيد، كاري با غير ندارد. ولي كسي كه با غير سر و كار دارد؛ بخواهي بُتش را برايش بشكني، خوشش نمي آيد.

نسبت به حقيقت مقامات معصومين نیز همين طور است. آن را هم اگر كسي بخواهد درك بكند، بايد به حقيقت بندگي رسيده باشد. و الا كسي كه هنوز مي خواهد خودش هم شأني در عالم داشته باشد، براي ديگران هم شأني قائل است، براي حضرت امير هم يك شأني قائل است؛ بايد حضرت امير را همين طور به او معرفي كرد، ولي بهره اش هم همين است. اين كه خيال كنيم او مي تواند مثل سلمان با حضرت در عوالم سير پيدا كند، اين طور نيست. اين سير مال كساني است كه به تسليم رسيدند، بعد از تسليم به تصديق رسيدند، معرفتي دارند. طريق توحيد در عالم، همين است. هر پيغمبري رسيده، از اين راه رسيده. البته زبانش بايد متناسب با ظرفيت مخاطب، نياز مخاطب و امثال اين ها باشد. ولي براي كساني كه مومن و موحد هستند، زبان عمدتاً همين است.

سوال: درباره اين روايت كه فرموديد پيامبر ما در عالم ارواح، معلم انبياء بودند توضیح دهید.

جواب: روايات را ببينيد و با آنها مأنوس بشويد. مثلاً بصائر الدرجات از كتابهايي است كه مكرر بايد خوانده بشود. كتاب «الحجة» كافي از كتابهايي است كه مكرر بايد خوانده بشود. «بحار» يك دائرة المعارف است كه اينها را جمع آوري كرده، در ابواب كتاب ولايت، امام شناسي و در بابي كه بدو خلقت نبي اكرم را توضيح مي دهند. الحمد لله فهرست بحار در سه مجلد، چاپ شده، آن فهرست ها را يك مرور بفرماييد، ابوابي را كه مربوط به خلقت نوراني ائمه، عوالم و درجاتشان است مطالعه بفرماييد. ان شاءالله اين ها آرام آرام حاصل مي شود. توسل و تهجد هم مي خواهد تا ان شاء الله آرام آرام فهمش را عنايت بكنند. بحث «السماء و العالم» بحار كه عوالم خلقت را توضيح مي دهد، در اين موضوع موثِّر است. ديدن اين مجموعه و تأمل و توجه، ان شاء الله درها را باز بكند. جمع بين اين روايات هم كار سختي است و كار اجتهادي روي اين روايات كمتر اتفاق افتاده كه واقعاً اين روايات را از نظر دلالت، سند و سایر موارد جمع كنند.

روایاتی که بیان شد، يك یا دو مورد نیست كه ما مثلاً به لحاظ سند بخواهيم خدشه كنيم. يك مضموني است كه در روايات كثير و متعدد آمده است، معمولاً آنها را بیان مي كنم. به علاوه اگر كسي يك دور تفسير روايي قرآن را هم خوب دقت كند، درهايي به روي انسان باز مي شود تا بفهمد حضرات معصومين آيات قرآن را چگونه توضيح دادند، به خصوص بطون آيات را و جايگاه ولايت معصومين در قرآن. فرمود: «إن الله جعل ولايتنا أهل البيت قطب القرآن ، و قطب جميع الكتب »(21) معنای اين گونه روایات چیست؟ حالا ان شاء الله اگر خداي متعال توفيق داد، آرام آرام توضیح می دهم.

ان شاءالله در اول جلسه آينده فهرستي خدمتتان عرض مي كنم تا روشن شود سيري كه در ذهنم وجود دارد چيست و ما چگونه بايد توحيد را با حقيقت ولايت و نبوت گره بزنيم. بعد چگونه از اين جا به شريعت برسيم. بعد دامنه اين توحيد و ولايت و شريعت را تا كجا ببينيم. آيا دامنه شان فقط در عالم باطن و معنويت است يا در عالم معيشت هم وجود دارد؟ بعد اين تا عوالم ديگر هم دوام دارد يا ندارد؟ اين ها بايد توضيح داده شود. اخلاق چگونه با اين مبنا توضيح داده مي شود؟ سلوك چگونه توضيح داده مي شود؟ با اين نگاه اصلاً معناي سير و سلوك، يك مقدار تغيير مي كند. روش بعضي از مسالك سلوكي اين است كأنّه خدا وجود دارد و ما انسان ها هم جزاير مستقل وجود داردیم و اين جزاير مستقل بايد از طريق رياضت هایی به سمت خدا بروند. اين نگاه، اين طوري نيست. اين نگاه، اين است كه «ان الله عز و جل لو شاء لعرف العباد نفسه ولکن جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله و وجهه الذي يؤتي منه». خداي متعال وقتي اين طور خواسته است، كسي كه از اين راه نرود به جايي نمي رسد. اصلاً سلوك هم معنايش عوض مي شود. منازل سلوك عوض مي شود. سلوك، به تحمل ولايت حاصل مي شود و...

ان شاء الله اگر خداي متعال توفيق داد، بايد يك مقدار آثار اخلاقي اين بحث را در علم اخلاق و عرفان عملي مورد دقت قرار بدهيم. بعد هم بحث آثارش را در نظام اجتماعي و بحث زندگي اجتماعي خودمان دنبال كنيم كه بحث حكومت ديني است. بعد هم بايد آثارش را در فلسفه تاريخ دنبال كنيم كه سير اين جريان تا عصر ظهور و رجعت و قيامت است. جريان تكامل عالم از خلقت حضرت آدم تا ظهور انبياء، به خصوص انبياء اولوالعزم، بعدْ نبي اكرم(ص)، اوصياء ايشان، تا ظهور و رجعت و قيامت، بايد در يك سير كلان با اين نگاه مورد توجه قرار بگيرد. بنابراين دامنه این بحث فلسفه تاريخ، اخلاق و بحث سلوك را در بر می گیرد. ان شاء الله بحث هاي ديگر هم بايد با همين مبنا توضيح داده شود. براي سلامتي امام زمان(عج) صلوات....

پی نوشت ها:

(1) الامالی للصدوق، ص 235

(2) بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج 64، ص 23

(3) الكافي(ط - الإسلامية)، ج2، ص352

(4) الكافي(ط - الإسلامية)، ج1، 437

(5) نهج البلاغه، خطبه قاصعه(192)

(6) بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج25، ص23

(7) الكافي(ط - الإسلامية)، ج2، ص166

(8) علل الشرائع، ج 1، ص163

(9) عیون اخبار الرضا ع، ج2، ص 306:

(10) الخصال، ج2، ص624

(11) تفسير القمي، ج 2، ص: 155

(12) الكافي(ط - الإسلامية)، ج1، ص419

(13) بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج24، ص11

(14) بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج26، ص323

(15) الكافي(ط - الإسلامية)، ج1، ص200

(16) الكافي(ط - الإسلامية)، ج1، ص184

(17) بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج24، ص 292

(18) الكافي(ط - الإسلامية)، ج4، ص579

(19) بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج24، ص 303

(20) الكافي(ط - الإسلامية)، ج1، ص390

(21) تفسير العياشي، ج 1، ص: 5