نسخه آزمایشی
سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue, 19 Mar 2024

جلسه چهارم آموزش کلیات اندیشه اسلامی / ولایت امام معصوم؛ توحید در الوهیت؛ سبب خروج از ظلمات به نور

متن زیر جلسه چهارم از سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ 4 اسفندماه سال 87 برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این جلسه در ادامه بحث کلیات اشاره می کننددر این جلسه حجت الاسلام میرباقری بحث ولایت معصومین ع را در دو عنوان مطرح کردند. در عنوان اول با محور قرار دادن آیه آخر سوره مبارکه کهف به بیان رابطه توحید و ولایت معصوم پرداختند. در این آیه خداوند می فرماید تنها چیزی که بر پیامبر اکرم نازل شد توحید در الوهیت است، نتیجه این توحید هم لقاء پروردگار است، راه نیل به لقاء الله هم عمل صالح است. روایات ما توضیح می دهد که ولایت معصومین ع عمل صالحی است که در این آیه به عنوان راه رسیدن به مقام لقاء الله معرفی شده است. علت آن است که امام معصوم صراط مستقیم معرفت و اطاعت خداوند است لذا هر راهی جز معصوم و ولایت او نمی تواند معرفت خداوند و حق طاعت او را تامین کند و با خطا در مسیر لقاء، انسان دچار شرک در الوهیت می شود. اگر کسی گمان کند با تقید به شریعت راه لقاء برایش باز می شود در اشتباه است چون شریعت ظاهر ولایت است و ولایت باطن آن. بدیهی است پوسته بی مغز اثری ندارد. ایشان در عنوان دوم با محوریت آیه 257 سوره مبارکه بقره ولایت نور و ولایت ظلمت را تشریح می کنند که آیات و روایات توضیح می دهد که امام معصوم طریق ولایت نور است و انکار ولایت امام باعث انکار ولایت الله و قرار گرفتن در ولایت طاغوت و خروج از نور به ظلمات است. مومنی که ولایت معصوم را می پذیرد با داخل شدن در ولایت نور آرام آرام از ظلمات گناهان به نور توبه و مغفرت سیر می یابد. ولی متولیان ولایت طاغوت هرچند ممکن است در ابتدا از نور اسلام بهره مند باشند ولی بر اثر سرپرستی طاغوت بر آنها از این نور خارج می شوند. بر این اساس ولایت معصوم معیار حقیقی کفر و ایمان است و این آیه به روشنی این مطلب را نشان می دهد. ایشان در پایان متذکر شدند در رابطه با ولایت معصومین ع دو انحراف افراط و تفریط پدید آمد که ائمه ع با هر دو به شدت و صراحت برخورد کردند. بنا بر این نه ابراز ولایت امام باعث بی نیازی از تکالیف شرعی است و نه التزام به شریعت انسان را از ولایت معصوم بی نیاز می کند.

مقدمه و مباحث گذشته

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين. در بحث هایی كه تا اين جا تقديم كرديم اجمالاً نسبت بين توحيد و ولايت و شريعت، توضيح داده شد. بیان شد که حقيقت توحيد و جريان الوهيت الهي در همه عالم جاري است «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84) خلفاي الهي ـ کسانی كه اسماء حسناي الهي هستند ـ طريق جريان توحيد و الوهيت در همه عالم هستند و ولايت آنها طريق جريان ولايت خداي متعال بر مومنين است و ولايت آنها ولايت نور است. يعني آنها سرپرست عالم انواراند و هدايت به سمت درجات نورانيت و درجات قرب و توحيد، با ولايت آنها واقع مي شود. شريعت اعم از شرايع اعتقادي، اخلاقي و عملي، مناسك سرپرستي و جريان ولايت خداي متعال و ولايت اولياء معصوم است، اين ها مناسك جريان ولايت نور هستند. آنچه انسان را به سمت خداي متعال هدايت مي كند، جريان ولايت نور و سرپرستي نوراني ولايت الهي است. و اين شرايع، طريق جريان ولايت و مناسك جريان هدايت نسبت به قلب انسان، جوارح انسان و جوانح انسان هستند.

از طرف دیگر دينداري اعم از احكام عملي، قلبي، فكري و اعتقادي در يك مرحله، آراسته شدن به شريعت است، و در مرحله بعد، آراسته شدن به زيور ولايت و نوراني شدن به نور ولايت حقه و در مرحله سوم، رسيدن به مقام حقيقت توحيد و درك الوهيت خداي متعال است. اين سيري بود كه به آن اشاره كرده بوديم. همين بحث را يك مقداري باز مي كنيم.

بر اساس آنچه گفته شد، در قدم بعد باید دو جريان ولايتي را كه در قرآن از آن صحبت شده، يعني ولايت حق و ولايت باطل، ولايت خداي متعال و ولايت اولياء طاغوت، توضيح بدهيم. در ادامه همين بحث، جريان نور و ظلمت در قرآن و آثار اين دو ولايت بايد توضيح داده شود. بحث بعدي هم كه قابل طرح است نسبت بين جريان ولايت و دين است. دين چه نسبتي با جريان ولايت حقه و چه نسبتي با شريعت دارد؟ یعنی تفسير دين بر اساس اين نگاه. مي خواهيم نسبت بين توحيد و ولايت و دين را تفسير كنيم و ببینیم بر اساس اين نگاه دين يعني چه و دين حق چيست. وقتي اين ولايت حقه و دين توضيح داده شد، طبيعتاً در مراحل بعد بايد دامنه و گستره اين ولايت را توضيح بدهيم كه آيا اين ولايت صرفاً نسبت به حيات باطني و معنوي انسان است يا نسبت به همه عرصه هاي حيات فردي و اجتماعي فراگير است. بعد نسبت بين اين ولايت و اخلاق را و ساير بحث هايي را كه در پيش است بايد توضيح بدهيم. اينها بحث هايي است كه ان شاء الله در ادامه بايد توضيح بدهيم. در این جلسه اجمالاً دو نكته را بیان مي كنم. يكي مسئله نسبت بين الوهيت خداي متعال و ولايت حقه است که بر اساس يك آيه نوراني قرآن توضيحي می دهيم و بعد هم مسئله ولايت نور و ظلمت را بحث می كنيم.

 نسبت الوهیت خداوند با ولایت حقه

اما قسمت اول. همه عزيزان با اين آيه مباركه آشنا و مأنوس هستند، در آخرين آيه سوره مباركه كهف، خداي متعال به وجود مقدس نبي خاتم مي فرمايد كه به مردم و آن كساني كه به آنها مبعوث هستي، اين طور بگو كه «قُلْ إِنّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيّ» بگو من بشري هستم كه در جنبه ظاهري، مثل شما هستم با اين تفاوت كه به من وحي مي شود. در روايات «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» معنا شده است به «في الخلق»(1) مقصود اين است كه من هم مخلوقم، خالق نيستم. امام صادق در روايتي كه علي بن ابراهيم نقل مي كند فرمودند «قُلْ إِنّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» یعنی «من هم مثل شما مخلوق هستم». طبق روايتی ديگر این آیه يعني «آكُلُ الطّعام»(2) در معاش ظاهري. خداي متعال من را در اين دنيا در قالب انسان نازل كرده كه مثل شما هستم.

لازم است در اين جا به نکته ای اشاره كنم. يكي از امتحان هاي مهم خداي متعال این است كه براي اين كه ما را در مسير توحيد و بندگي خودش امتحان بكند، اين نبي مكرم خودش را در قالب يك بشر تنزل داده است. در حالي كه آن حقيقتي كه حامل نبوت است، اين جنبه خاكي حضرت نيست ولي آن حقيقت از عوالم بالا به تدريج نازل شده تا در عالم دنيا در يك قالب طبيعي تنزل پيدا كرده است. «فجَعَلَكُم في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»(3) خداي متعال آنها را در يك قالب بشري تنزل داده، اين هم از امتحانات خدا است همان طور كه وقتي مي خواست ملائكه را امتحان كند، روحي را كه در آدم قرار داده بود «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»(حجر/29) در قالب يك پيكره خاكي قرار داد تا اين امتحان محقق شود. ما هم همين طوري هستيم كه خداي متعال آن حقيقتي را كه از فوق عالم انوار به عالم دنيا تنزل داده، در قالب يك بشر قرار داده، با اين تفاوت كه «يُوحي إِلَيّ» به او وحي مي شود.

شايد منظور از وحی همان معناي خاصي است كه در سوره مباركه شوري آمده است: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً»(شوری/51) تكلم خداي متعال (با انسان) يا در قالب وحي است يا از وراء حجاب است مثل تكلم با موسي كليم که از طریق درخت با او سخن گفت، يا به وسیله فرستاده اي از طرف خداي متعال مثل جبرائيل. وحي اي كه در عرض اين دو تا است، همان است كه خداي متعال بدون حجاب صحبت مي كند. بسياري از وحي هاي نبي اكرم، اين طور بود؛ كه بر اساس روايات آنجايي كه وحي اين طور به حضرت نازل مي شد، حالت حضرت خيلي سنگين مي شد. نبی اکرم انساني است كه در قالب بشر تنزل پيدا كرده منتهي در مقامي است كه خداي متعال بدون حجاب با او تكلم مي كند و مخاطب خداي متعال قرار مي گيرد و دستور هدايت و انوار هدايت بر قلب او و از طريق ايشان بر جامعه و بشر نازل مي شود. يعني حقيقت دين از طريق ايشان تنزل پيدا مي كند. گویا وحي اي كه به حضرت شده، در اين كلمه خلاصه مي شود «أَنّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ». اين همان مضمون «لا إله الا الله» است كه حاصل همه دين است. آن مقامي كه اله هست و مقام الوهيت دارد و همه اسماء حسني از شئون او است و همه عالم با الوهيت او اداره مي شود، خالق است، رازق است، رب است، رحمان است، رحيم است و همه شئونِ خلقت و رحمت و ربوبيت را دارد، يكي بيشتر نيست «أَنّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ».

بلافاصله مي فرمايد «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» كأنه اگر كسي اين نكته را درك بكند و معني «أَنّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» را دربيابد، در او اميد به لقاء پروردگار خودش پيدا مي شود. اله و ربي هست، که ربوبيت هم دارد. ربي هست كه ما را خلق كرده، با مهر و قدرت و حكمت و محبت خودش، ما را سرپرستي مي كند. اگر ما اين حقيقت را فهميديم كه اله ما، حقيقتاً يكي بيشتر نيست و مابقي الوهيتي ندارند. ما بقی هيچ كدام از آن شئوني كه ما خيال مي كنيم ندارند. اگر اين را فهميديم و فهميديم كسي كه شئوني را كه ما به آن فقيريم فقط او دارد، ممكن است در ما رشد پيدا شود و اميدهاي بزرگتر یعنی اميد به لقاء در ما ایجاد شود. كسي كه دعوت الهي به توحید و توحید در الوهیت را بفهمد، این فهم موجب پيدايش و زنده شدن اين اميد در او مي شود كه مي تواند به لقاء ربّش برسد که لذتش بيش از لقاء دنيا و لذت های آن است. كسي که معني دعوت «أَنّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» فهميد طبيعتاً اميدی بزرگ در دلش زنده می شود؛ انساني كه اهل اميد است، بايد به راه بيفتد «من رجا شَيئاً طلَبه»(4) اگر رجائي در شما پيدا شد، مي خواهيد به مقام لقاء ربّ تان برسيد و آن حقيقت را درك كنيد، حال هر معنايي که از لقاء رب مد نظر باشد که به يك معنا حجاب بين انسان و رب برداشته می شود و خودش از رب تلقي و لقاء داشته باشد. اگر آن هدف بزرگ را دنبال مي كنيد، «فاليعمل عملاً صالحاً» يك عمل صالحي است كه بايد انجام دهید. دقت کنید نمی فرماید «فاليعمل الصالحات»، بلکه می فرماید «فاليعمل عملاً». عمل به صورت نكره آمده است. شايد تنكير در اين جا، علامت تعظيم است. «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» شرك هم نورزد.

روايات ذيل اين آيه را بخوانيم. بعضي روایات ظاهر آيه را معنا كرده، بعضي هم باطن آيه را. در کافی محمد بن يعقوب نقل مي كند که امام صادق ع فرمودند مقصود از «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا» اين است كه در اعمال خود وجه الهي را طلب كند و دنبال ريا و تعريف مردم و به رؤيت مردم رساندن عمل و جلب نگاه مردم نباشد؛ اين مي شود عمل خالص. «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» يعني همين. فرمودند «الرجل يعمل شيئاً من الثواب لا يطلب به وجه الله انما يطلب تزكية الناس يشتهي أن يُسمِع به الناس»(5) هوس و شهوتش اين است كه به سمع مردم برسد و به اصطلاح سمعه دارد. «فهذا الذي أشرك بعبادة ربه» شرك در عبادت يعني اين. يعني آنچه را طلب مي كند، وجه الله نيست، دنبال چيز ديگري است. ظاهر عمل، صالح است، ولي نيتش صالح نيست. «ثم قال ما من عبد أسرَّ خيراً فذهبت الايام ابداً حتي يظهر الله له خيراً» اگر كسي در نيتش اخلاص داشته باشد، يك روزي اخلاصش ظاهر مي شود. و به عكس «و ما من عبد يُسِرُّ شراً فذهبت الأيام ابداً حتي يظهر الله له شراً» اگر در باطنش شري باشد، آن هم اظهار مي شود. يكي دو روايت هست كه اين آيه را طور ديگري معنا كرده و ظاهراً ناظر به باطن آيه است. علي بن ابراهيم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه فرمود: «لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أحدا قال لايتخذ مع ولاية آل محمد غيرهم»(6) معني اخلاص در بندگي و عبادت این است که با ولايت آنها ولايت ديگري را اخذ نكند. به تعبير ديگر ولايت آنها، صراط عبوديت است.

امام معصوم، صراط مستقیم معرفت و اطاعت خداوند

وقتي ولايتي صراط عبوديت شد، اگر كسي ولايت ديگري را در كنار ولایت او اخذ كند، یعنی كنار صراط عبوديت، صراط ديگري را اخذ كرده است، و این طبيعتاً شرك در عبادت است «لا يتخذ مع ولاية آل محمد ولاية غيرهم». چون اين آيه نوراني را هم روايات ذيلش همين طوري معني مي كند: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشّيْطانَ إِنّهُ لَكُمْ عَدُوّ مُبينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»(یس/60) صراط عبوديت، صراط مستقيم است. در روايات متعددی آمده است كه صراط مستقيم امام معصوم(ع) است. از جمله رواياتي كه ذيل سوره مباركه حمد در معاني الاخبارِ مرحوم صدوق نقل شده حديثی می فرماید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصِّرَاطِ فَقَالَ هُوَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(7) صراط مستقيم يعني صراط معرفت و در بعضي روايات ديگر می فرماید يعني صراط محبت خداي متعال. طريق مستقيم يعني طريق محبت و طريق معرفت. طريق عبوديت، همان طريق معرفت و محبت است.

بعد فرمودند «وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِي فِي الدُّنْيَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ» طبيعتاً اگر كسي صراط الهي شد طبق روایات طريق معرفت، طريق طاعت و عبوديت و عبادت خواهد بود. كسي كه صراط است، طريق عبادت است. مفضل از امام صادق حديثی خيلي فوق العاده نقل مي كند. این حديث نوراني را كه مفصل است، مرحوم مجلسي در بحار ذيل بابی با این عنوان که ائمه(ع) صلات و زكات و حج و توحيد و ... هستند نقل می کند «نحن الصلاة في کتاب الله عز و جل و نحن الزكاة»(8) در ذيل آن حديث، حضرت مي خواهند توضيح بدهند كه چگونه است كه ولايت امام، طريق معرفت خدا است و چگونه امام، حقيقت صلات و زكات و حج است. آنجا جمله اي دارند به این صورت «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّمَا أَحَبَ أَنْ يُعْرَفَ بِالرِّجَالِ وَ أَنْ يُطَاعَ بِطَاعَتِهِمْ»(9) خداي متعال اين طور اراده كرده است كه از طريق معرفت يك انسانهايي شناخته شود و از طريق طاعت آنها هم اطاعت شود. اين اراده او است. وقتي اين طور اراده كرده «فَجَعَلَهُمْ سَبِيلَهُ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» خداوند آنها را سبيل و وجه قرار داده است. قرارداد نكرده كه بگويد دنبال او حركت كنيد. با يك امر صوري و تشريعي، اين كار را نكرده بلكه يك تصرف تكويني فرموده است. خداي متعال اين رجال را صراط خود قرار داده است «أَحَبَ أَنْ يُعْرَفَ بِالرِّجَالِ». اين رجال هم رجالي هستند كه «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ»(نور/36-37) همان هايي كه بيت النور هستند و انوار هدايت الهي در آنها تجلي كرده است که در زیارت جامعه فرمود: «خلقكم الله انواراً» همان شخصيت ها كساني هستند كه خداي متعال دوست داشته است از طريق طاعت آنها طاعت شود؛ عبادت او به طاعت آنها محقق شود. «فَجَعَلَهُمْ سَبِيلَهُ» و مي خواسته از طريق آنها شناخته شود «وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ». پس اين سبيل، طريق طاعت است كه اگر از آن راه برويد، خدا را بندگي كرديد. و وجه، طريق معرفت است. لذا امام(ع) صراط مستقيم و سبيل الهي است. اين هم خواست خدا است. خداي متعال دستش بسته نبود كه طور ديگري انسان را به عبوديت و معرفت و طاعت برساند ولي او اين طور اراده كرده كه از اين راه، انسان ها به معرفت و طاعت برسند. از طريق انسان ها و رجالي كه «لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ» خداوند متعال آنها را سبيل و وجه خودش قرار داده است.

اين مطلب در کتاب كافي هم در باب «معرفة الإمام و الرد إليه» از اميرالمؤمنين(ع) با این عبارت نقل شده است: «وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا»(10) معرفت الهي واقع نمي شود الا به سبيل معرفت ما. معني «من عرفنا فقد عرف الله»(11) همين است. بعد فرمودند «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ»(12) اگر خداي متعال اراده مي كرد، مغلول اليد و دست بسته نبود كه خودش را به بندگان مستقيم معرفي كند. «ولكن جعلَنا» ما را اين طور قرار داد «وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» هم باب معرفت الله از اين جا گشوده مي شود و هم صراط و راهي كه بايد رفت، طريق طاعت آنها است. هم سبيل اند، هم صراط اند و هم وجه اند. بنابراين طبيعتاً معرفت الله از طريق معرفت آنها و طاعت خداي متعال و عبوديت از طريق طاعت آنها واقع مي شود. پس اگر انسان هايي اين شئون را داشتند- يعني طريق و سبيل معرفت، وجه الله، صراط و طريق طاعت، صراط محبت و معرفت بودند- طبيعتاً ولايت آنها طريق طاعت و عبوديت خداي متعال مي شود.

اگر كسي بخواهد به اخلاص در عبادت و بندگي خداي متعال برسد، بايد به اخلاص در پذيرش آن ولايت برسد؛ آن ولايت را به نحو تام قبول كند و هيچ ولايتي را شريك آن ولايت قرار ندهد. شرک در ولایت هم اقسامي دارد؛ گاهي شرك خفي است، گاهي شرك جلي. ممكن است كسي صريحاً در ولايت شريك يا بدل قرار بدهد و ممكن است كسي صريحاً اين كار را نكند بلكه شرك خفي داشته باشد. در بعضي از شئون به ولايت نفس و شيطان رو بياورد ولي در اساس، ولايت حق را قبول كرده باشد. به تعبير ديگر اين شخص مبتلا به معصيت و خلاف مي شود، و لو اين كه اصلِ ايمانش، محفوظ بماند. بنابراين اخلاص در عبادت كه انسان را به مقام لقاء مي رساند يعني اخلاص در ولايت. يعني طريق لقاء و طريق معرفت، ولايت معصوم است. امام صراط معرفت، صراط محبت است و وجه الهي است. شخصيتي كه وجه الهي شد در مراتبي از خلقت، خدا به او صورت مي دهد. خداي متعال اول در عوالم بالا آن نور را در يك صورت قرار مي دهد، كم كم در عوالم و مراتب خلقت پايين مي آيد تا، در عالم طبيعت صورت انسان را پيدا مي كند؛ ولي آن وجه الهي است كه در قالب اين صورت تنزل پيدا كرده. طبيعتاً اگر يك حقيقتي وجه، سبيل و صراط شد، طريق رسيدن به معرفت و لقاء مي شود. بنابراين راه رسيدن به لقاء اين است كه انسان جز ولايت او را نپذيرد. اگر كسي در عرض ولايت آنها ـ چه به نحو شرك خفي، چه به نحو شرك جلي ـ ولايتي را پذيرفت، ديگر نمي تواند به لقاء برسد. ولايت غير، حجاب لقاء مي شود.

 پس يك ولايت داريم كه، طريق لقاء است و يك ولايت داريم كه حجاب است. آن ولايتي كه حجاب است، ولايت ظلمت است. آن ولايتي كه طريق قرب است، ولايت نور است كه بعداً توضيح مي دهيم: ولايت معصوم، طريق جريان هدايت و نور الهي است و به همين دليل است كه اين ولايت، طريق لقاء است. انسان اگر در طريق نور حركت كرد، به سرچشمه نور مي رسد. سير در عالم انوار است كه انسان را به لقاء مي رساند. بنابراين اين ولايت، چون ولايتي است كه سبيل و صراط و وجه و باب الهي است، طبيعتاً طريق لقاء، طريق قرب و طريق معرفت مي شود. پس راه لقاء، اخلاص در عبوديت و بندگي است. انسان موحد در مقام سجده و تواضع، با تمام وجود فقط در مقابل خدا تواضع می کند به طوري كه هيچ شريكي در عبادت نباشد، همه زندگي اش عبادت خدا بشود و در اين عبادت هم اخلاص داشته باشد. و الا اگر كسي بعضي از زندگي اش براي خدا است و بعضي براي غير خدا؛ همه زندگي اش سجده و عبادت نيست. همچنین اگر کسی همه زندگي اش عبادت باشد ولي عبادتش خالص نباشد، باز به لقاء نمي رسد.

اخلاص در عبادت و اخلاص در خشوع در مقابل خداي متعال، به اخلاص در ولايت بر مي گردد. كه توضيح داده شد. حقيقت عبوديت همين است كه انسان در مقابل كبرياي الهي سجده كند. اين مطلب را در جلسات قبل، با خطبه قاصعه بیان كرديم. درك حقيقت عبوديت، اخلاص در سجده است. اخلاص در بندگي يعني اخلاص در تواضع و خشوع. اخلاص در خشوع و تواضع كه بايد در همه حيات انسان جاري بشود، به اخلاص در ولايت بر مي گردد. اگر انسان ولايت اولياء الهي را، سرپرستي آنها را، جريان نور و محبت و ولايت آنها را قبول كند و بپذيرد و به لوازمش ملتزم بشود و شريكي هم در اين مسير قرار ندهد، اين انسان به اخلاص در بندگي مي رسد. اخلاص در عبادت و پرستش اين طور حاصل مي شود. طبيعتاً وقتی انسان به عبوديت برسد، به لقاء مي رسد. راه لقاء، اخلاص در عبوديت است. اخلاص در عبوديت، به اخلاص در ولايت حاصل مي شود. اين لازمه آن بحث هاي قبلي است.

حضرت امام صادق(ع) در ادامه نكته لطيفي را فرمودند: «و ولايتهم العمل الصالح»(13) آن عمل صالحي كه خدا ياد كرد: «فليعمل عملاً صالحاً» ـ اول بايد يك عمل صالحي داشته باشد؛ بدون آن عمل صالح، احدي به لقاء نمي رسد ـ فرمود «ولايتهم» است. اگر كسي ولايت آنها را پذيرفت، انوار ولايت در قلبش نازل شد، بعد هم با اين انوار سیر كرد و شريكي براي اين حقيقت قرار نداد و آن ولايت در همه حياتش جاري شد، همه حياتش نوراني مي شود، حجاب كنار مي رود، سير دائمی در عالم انوار پيدا مي كند، از مرتبه اي از عالم نور به مرتبه بالاتري پيش مي رود. سير او در درجات قرب، در درجات نور و در درجات ولايت معصومين است. لذا آن روايت نوراني اي كه در كافي شريف از امام صادق(ع) نقل شده، حضرت به عمار ساباطي آیه ذیل را اين طور توضيح می دهند «أ فَمَنِ اتّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ و مأواه جَهَنَّّمُ و بئس المَصير * هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ»(آل عمران/162-163) آيا كساني كه تابع رضوان هستند و وجودشان سايه به ساية رضوان الهي حركت مي كند، مثل كساني هستند كه دنبال سخَط اند؟! قطعاً اين طور نيست. «هم درجات عند الله» حضرت فرمودند «الذين اتّبَعَوا رِضْوانَ اللّهِ» ما هستيم. «مَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ» دشمن ما است. بعد در توضیح «هم درجاتٌ» فرمودند «و هم و الله يا عمار درجاتٌ للمؤمنين» درجات براي مؤمنين است. بعد حضرت توضيح دادند: «و بولايتهم و معرفتهم ايّانا» اگر كسي حقيقت ولايت ما را درك كرد، به مقام معرفت ما رسيد «يضاعف الله لهم أعمالهم» اعمالش رشد مي كند و مضاعف مي شود، اعمال شان بالا مي رود «و يرفع الله لهم الدرجات العلي»(14) وقتي عمل مضاف شد و بالا رفت «و العمل الصالح يرفعه»(فاطر/10) صاحبش را هم بالا مي برد. شايد مقصود از عمل صالح هم، همين ولايت است. پس اگر كسي اهل ولايت شد، عملش مي شود عمل صالح؛ عملي كه در آن نور ولايت است اين عمل هم خودش بالا مي رود هم صاحب عمل را بالا مي برد «و بولايتهم و معرفتهم ايّانا يضاعف الله لهم اعمالهم و يرفع الله لهم الدرجات العلي». پس معرفت وقتي در عمل جاري شد، ولايت و معرفت عمل را بالا مي برد، صاحب عمل را هم بالا مي برد، سير در درجات ولايت و سير در درجات نورانيت پيدا مي شود تا جایی که انسان به مقام لقاء مي رسد.

سوال: ما مي دانيم كه ولايت ائمه اعم از تكويني و تشريعي است. ما ولايت تشريعي را درك نكرديم چون امام هنوز تشريف نياوردند. آیا ولايت تكويني امام زمان را ما الان بررسي می کنيم؟

جواب: هم ولايت تكويني و هم ولايت تشريعي. يعني حضرت تشريعاً هم بر ما ولايت دارند. اصل شرع، ولايت معصوم است. اصل تكليفي كه خدا براي ما تشريع كرده است ولایت معصوم است. از یک سو در عالم تكوين به آنها ولايت داده و آنها عالم انوار را سرپرستي مي كنند و سرپرستي عالم انوار يكي از شئون شان است يعني ولايت نور از طريق آنها در عالم جاري مي شود. از سوی دیگر باطن شريعت ولايت است؛ يعني اولين دستوري که خداي متعال داده، پذيرش ولايت است و همه تکاليفِ ديگر فرع بر اين تکليف است. باطن همه شريعت، ولايت آنها است. يعني در عرض ولايت امير المومنين، ما دعوت به نماز نشديم. کما اين که همه تکاليف از فروع توحيد است. ما مدعو به پرستش و سجده و کلمه لا اله الا الله هستيم. از شئون لا اله الا الله، نماز خواندن و روزه گرفتن است. اين ها مناسک توحيد است. قبول الوهيت خداي متعال در قدم بعد مي شود قبول ولايت خدا. اگر ولايت و سرپرستي خداي متعال را قبول و اختيار خودمان را به مشيت خداي متعال تسليم کرديم، موحد می شویم.

پس راه موحد شدن چيست؟ قبول ولايت الهي. يعني خداي متعال با محبت مي خواهد ما را سرپرستي بکند «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» يک عده اين ولايت را قبول مي کنند. يعني چه ولايت را قبول مي کنند؟ يعني خداوند متعال به آنها حول و قوه اي داده، اختيار داده، هم مي توانند اين ولايت را قبول کنند و هم مي توانند اين ولايت را قبول نکنند. اگر قبول کردند، خدا هم ولي آنها مي شود و کاری که برای آنها انجام می دهد این است که: «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»(بقره/207) معني توحيد اين است؛ انسان همه شئون اختيار خودش را، همه حول و قوه اي را که خداي متعال به او داده، به ولايت خداي متعال تسليم کند و به ولايت او بسپارد و بعد به آن ولايت راضي باشد، در مسير آن ولايت صابر باشد، آن ولايت را تحمل کند. اگر تحمل کرد، آن ولايت ديگر انسان را سير مي دهد. اگر انسان حول و قوه خود را به ولايت الله تسليم نکرد، چه مي شود؟ ولايت ديگري که خدا در عالم جعل کرده است، ولايت جاري مي شود «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» حول و قوه انسان، بدون سرپرستي در عالم نمي ماند؛ يا تحت سرپرستي نور است و يا سرپرستي ظلمت. بنا بر اين ولايت خداي متعال جاري است، ما بايد قبول کنيم؛ اين مي شود حقيقت ايمان. حقيقت ايمان، قبول اين ولايت است.

اما ولايت خداي متعال که در عالم جاري است و عالم را نوراني مي کند، چگونه در عالم جاري مي شود؟ آیا ولايت خدا بر ما مستقيم جاري مي شود؟ يا نه، ولايت خداي متعال مجرايي دارد؟ مجراي ولايت خداي متعال چيست؟ مجراي ولايت خداي متعال، ولايت اوليائي است که به مقام ولايت اللهي رسيده اند، آنهايي که ولي الله مطلق شدند. چگونه ولي الله مطلق شدند ؟ آنها در مقابل ولايت الهي خضوعِ مطلق کردند. ظرفيت شان، ظرفيت خلافت بود و با تمام وجود خضوع کردند. انسان هايي که به مقام سجده مطلق در مقابل خداي متعال و پذيرش مطلق ولايت رسيدند، انسان هايي مي شوند که مقام ولايت اللهي پيدا مي کنند و صاحب امانت مي شوند؛ امانتی که سِرّ است و ولايت الهي است، آن امانتِ محفوظة خدا در وجود آنها قرار داده مي شود و حامل ولايت الله مي شوند. وقتي حامل ولايت الله شدند، ولايت آنها چيزي جز ولايت خداي متعال نيست «ولايتنا ولاية الله التي لم يبعث نبياً قطّ الا بها»(15)

پس توحيد در يک منزلت يعني پذيرش ولايت الله. انسان هايي که در ظرفيتِ فوق همه عوالم، با همه وجود، با تمام حول و قوه اي که داشتند ـ که حول و قوه شان، مهيمن بر همه عالم است ـ سجده کردند و ولايت خداي متعال را قبول و تحمل کردند؛ آن ولايت و سِرّ در آنها جاري شده، ولي الله مطلق مي شوند. این مقام همان مقامی است که در روايت و حديث معروف قرب نوافل به وسیله سنّي و شيعه نقل شده است «ما يتقرب الي عبد من عبادي بشيء أحب اليّ مما افترضت عليه» بعد «و أنه ليتقرّب اليّ بالنافلة حتي أحبه فإذا أحببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به»(16) يعني چه خدا گوش مي شود؟ يعني همه حول و قوه او در طريق ولايت قرار مي گيرد. ولايت خدا او را سرپرستي مي کند. اين چشم در اختيار خدا است. اين گوش در اختيار خدا است. اولياء مطلق الهي و کساني که با تمام وجود به ولايت الله رسيدند، چهارده معصوم هستند. حال که تحمل کردند، حامل ولايت مي شوند، ولايتشان مي شود ولايت الله. وقتي ولایت شان ولايت الله شد، در کنار ميثاق توحيد از ولايت آنها هم عهد مي گيرند چون ولايت آنها ادامه ولايت الله است. «ولايتنا ولاية الله التي لم يبعث نبياً قطّ الا بها» همه انبيا مبعوث به اين ولايتند، کما اين که مبعوث به توحيدند. لذا اگر توحيد را به پذيرش ولايت الله تعريف کرديد، «موحد» کسي است که با تمام وجود ولايت خدا را قبول می کند.

موحد مطلق و مطهَّرون مطلق، چهارده معصوم هستند. آنها همه وجودشان با ولايت خداي متعال پر شده و جز ولايت خداي متعال در آنها نيست. همه اش نور است، همه اش طهارت است، اخلاص محض اند. وقتي اين طوري شد، حامل ولايت مي شوند. ولايت شان مجراي ولايت الهي مي شود. این ولایت امانتی است که هيچ کسي حق تعدي به او ندارد. همه بايد آن را بپذيرند، خضوع کنند، سجده کنند، تواضع بکنند. اساس توحيد تواضع در مقابل ولايت آنها مي شود. پذيرش ولايت خداي متعال تکليف اصلي ماست، بعد از قبول ولایت خداي متعال، ولايتش از طريق صلات و زکات و حج و ... جاري مي شود. بايد نماز هم خواند، روزه هم گرفت. چون مجاري ولايت الله اند، مجاري نور و هدايت اند. ولايت معصوم مجراي ولايت الله است؛ وقتي مجراي ولايت الله و طريق جريان آن ولايت و آن هدايت و آن نور شد؛ طبيعتاً همه، مِثل اينکه به توحيد مکلف اند، به ولايت هم مکلف اند. اين عهد را از همه خواستند. اين تکلیف اصلي ترين و سخت ترين تکليف است«إنّ أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله الا مَلَکٌ المقرب أو نبي المرسل أو عبد امتحن الله قلبه للايمان»(17) ولايت آنها تکويناً مجراي ولايت خداي متعال است. اصلي ترين تکليف که خداي متعال تشريعاً از عوالم از جمله انسان خواسته و دستور داده، دستورِ به پذيرش ولايت آنها است. لذا قبول نکردن آن ولايت به انکار توحيد بر مي گردد. وقتي کسي توحيد را انکار کرد و فاقد توحيد شد، طبيعي است که بقيه اعمالش ديگر فايده اي ندارد. همين است که «اگر بين رکن و مقام، هزار سال شب زنده داري و روزه داري بکند فايده اي ندارد». توحید بدون ولایت، عبادت شيطان است که شش هزار سال عبادت کرد، ولی در مقابل خدا تواضع نمي کند! تواضع در مقابل خدا يعني تواضع در مقابل خليفة الله که حامل مقام خلافت است. مقام خلافت که قرار دادي نيست. يک انسان بايد اراده اش مجراي اراده خدا بشود، محل مشيت الله و مجراي اسماي حسناي الهي بشود، اسماء حسني الهي از طريق او جاري بشود تا او بشود خليفه. و الا خلافت، به اسم گذاري که درست نمي شود. لذا پذيرش توحيد، پذيرش ولايت او است. سجده در مقابل الوهيت خداي متعال به طاعت او بر مي گردد، لذا ولایت مي شود طريق طاعت، طريق معرفت، طريق محبت.

سوال: در حديثي از امام زمان(ع) نقل شده است که مي فرمايد ما چيزي را اراده نمي كنيم مگر اين كه خداوند متعال آن را اراده كرده باشد.

جواب: اين نكته علامت آن است كه آنها مقام ولايت اللهي دارند. يعني با قبول حقيقت ولايت الله نقطه مشيت شدند. نه فقط مشيت شان تابع مشيت الله است، بلکه همه اسماي حسناي الهي از طريق آنها جاري مي شود که از آن جمله ولايت نور از طريق آنها جاري مي شود. لذا هم تكويناً مجراي هدايت و نور هستند، هم تشريعاً. اگر خداي متعال دستور به دين داري داده، اصل دينداری ولايت آنها است. ان شاء الله رواياتي را که در باب نسبت بين ولايت معصوم و انوار الهي و پذيرش توحيد، و همین طور نسبت بين ولايت معصوم و دين وارد شده بيان خواهیم کرد كه دين در روايات متعددي به ولايت امير المؤمنين(ع) و دين داري به قبول ولايت تفسير شده است. پس اگر كسي به اين مقام رسيد، ولايتش طريق سرپرستي انسان تا مقام لقاء مي شود. سير در درجات ولايت آنها مي شود سير در درجات نور، سير در درجات معرفت تا سير در درجات لقاء. چون ولايت شان صراط معرفت است. سير در صراط، سير در درجات ولايت آنها است. به اندازه اي كه انسان در ولايت آنها فاني مي شود و درجات ولايت آنها در وجودش جاري مي شود، به معرفت و نور و هدايت مي رسد.

ما به توحيدِ در الوهيت دعوت شديم كه نتيجه رسيدن به مقام توحيدِ در الوهيت و سجده تام در مقابل خداي متعال، رسيدن به مقام لقاء و نوراني شدن به نور معرفت و لقاء است؛ اين مقام از چه راهي حاصل مي شود؟ از طريق يك عمل صالح و اخلاص در عبادت. عمل صالح پذيرش حقيقت ولايت است و اخلاص در عبادت يعني اخلاص در ولايت، يعني همه شئون زندگي انسان، در سايه ولايت آنها باشد؛ پِلك نَزَند الا بر طبق ولايت آنها؛ انسان در همه افعالش، ريز و درشت، ظاهري و باطني، جوارحي و جوانحي، متولي به ولايت آنها باشد و آن ولايت نور در او جاري بشود. اين انسان مي شود «يخرجهم من الظلمات الي النور». حضرت فرمودند اين آيه معنايش اين است «قال لا يتخذ مع ولاية آل محمد(ص) غيرهم و ولايتهم العمل الصالح، فمن أشرك بعبادة ربه احداً فقد أشرك بولايتنا». هر كسي كه شرك در عبادت دارد، شرك در ولايت دارد. يعني اگر شرك در ولايت نمي داشت، شرك در عبادت پيدا نمي شد. چون ولايت آنها طريق عبوديت، طريق طاعت و طريق معرفت است. اگر كسي در طريق طاعت و بندگي و صراط عبوديت حركت كرد، به شرك در عبادت نمي رسد. هر كسي و لو به شرك خفي در عبادت مبتلا شود، شرك در ولايت دارد. يعني حقيقت ولايت الله را قبول نكرده است و اخلاص در ولايت اولياء خدا ندارد. «فمن أشرك بعبادة ربه احداً فقد أشرك بولايتنا و كفر بها و جحد امير المؤمنين حقه و ولايته»(18) كسي كه شرك خفي دارد، شرك خفي در ولايت دارد. و الا اگر كسي در باطنش جز ولايت معصوم نباشد موحد است چون اين ولايت صراط توحيد است و به توحيد دعوت مي كند. مي گويند « در مقابل اين ولايت تسليم باشيد»، چون اين صراط، صراط توحيد است؛ خودتان را به آن بسپاريد و با پاي ولي خدا حركت كنيد.

في الجمله يك آيه با روايت ذيلش خواندم تا نسبت بين الوهيت و رسيدن به توحيد در عبادت و بندگي روشن شود و معلوم گردد پذيرش الوهيت خداي متعال به توحيدِ در خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال و تحيّر و تذلّل در مقابل اله است و رسيدن به مقام لا اله الا الله كه ثمره اش لقاء الله است، از طريق رسيدن به ولايت معصوم و اخلاص در ولايت حاصل مي شود. سير در عالم انوار و درجات نور از طريق ولي نور حاصل مي شود. اين طور نيست كه كسي بخواهد به مقام توحيد برسد، خودش راه مي افتد و رياضت بكشد! اين ها بازي و شيطنت نفس است. شيطان شش هزار سال عبادت داشت، نتيجه نداد. راه قرب و لقاء و معرفت، طريق ولايت امام است كه خود اين امام(ع) صاحب حقيقت ولايت الله است، صاحب امانت الهي و صاحب حقيقت معرفت است. به همین علت است كه فرمود: علي جان! جز من و تو كسي خدا را نشناخت. اين همان است كه فرمود «بنا عُبِدَ الله و بنا عرف الله»(19) حقيقت معرفت الله را آنها دارند و هر كس ديگري هم كه به معرفت مي رسد، شعاع معرفت آنها در قلبش مي افتد. اگر کسی به عبادت مي رسد، شعاع عبادت آنها در وجودش زنده مي شود. آنها هستند كه انوار عبادت و عبوديت و معرفت را در قلب نازل مي كنند. بنابراين چنين انسان و چنين مخلوقي، طريق جريان توحيد در عالم و طبيعتاً طريق جريان ولايت خداي متعال و معرفت او و هدايت الهي در عالم است. از آن طرف هم رسيدن به مقام توحيد جز از طريق سير در درجات نورانيت ولايت او ممكن نيست. به اندازه اي كه انسان مُتجلِّي به نور امام مي شود و انوار امام در قلبش جاري مي شود، به همان اندازه به حقيقت توحيد و معرفت الله راه پيدا مي كند.

ولایت نور و ولایت ظلمت و تحلیل جایگاه گناهان و توبه از آنها

نور و ظلمت دو جريان ولايتي است كه در قرآن از آن صحبت به ميان آمده و كثيراً از آن بحث شده و از معارف كليدي قرآن است. اگر كسي اين معرفت به او عنايت بشود، في الجمله درهاي فهم باطن قرآن ـ چون قرآن بطون ديگری هم دارد ـ ممكن است برايش باز بشود. خداي متعال در قرآن مي فرمايد دو ولايت در عالم وجود دارد. يك ولايت، ولايت نور است. يك ولايت، ولايت ظلمت است. ولايت نور، خود ولايت الله است. يعني خداي متعال جريان سرپرستي و ولايتش در عالم جاري مي شود. اين جريانِ سرپرستي كه از رحمتهاي خاص خدا است ـ به اصطلاح رحمت رحيميه است ـ همه را در بر نمي گيرد، بلکه فقط شامل مومنين مي شود. وقتي مومنین ايمان آوردند، حقيقت ولايت و حقيقت نور ايمان در قلبشان جاري مي شود و با اين ولايت، در درجات نور و درجات اخلاص سير پيدا مي كنند؛ از حجب و ظلمات و از شرك و جهل، آرام آرام بيرون مي روند، به اخلاص و توحيد و معرفت و عبوديت مي رسند. «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» سيرشان سير از ظلمات به سمت نور است.

سير از ظلمات به سمت نور يعني چه؟ اين سير، در روايات توضيح داده شده. گاهي اوقات مي فرمايد يعني از ظلمات ذنوب به نور توبه. اين يك معنا است، معناي خيلي خوبي هم هست. انسانها به اندازه ذنوبشان و گناهان شان در تاريكي هستند، در حجاب و شرك اند. چون باطن گناه، شرك خفي است. باطن گناه، خروج از محيط ولايت خداي متعال است. این که گفته می شود «گناه، قلب را ظلماني مي كند» به همين معني است. به تعبير ديگر باطن گناه، پذيرش ولايت غير و لذت بردن از ولايت غير است. خداي متعال، ولي آن كساني است كه مومن اند. آنها را آرام آرام و مستمراً ـ چون فعل مضارع به کار رفته است ـ «يخرجهم من الظلمات» از كثرت تاريكي ها، شرك هايشان، غفلت هايشان، ذنوبشان، اين ها را به سمت رجوع الي الله بيرون مي برد. رجوع الي الله مي شود، توبه به سمت نور است. توبه يعني رجوع الي الله. «الله نور السماوات و الارض»(نور/35) كسي که به اين سرچشمه نور رجوع بكند، خودش نوراني مي شود. همه ظلمات و تاريكي ها مال پشت كردن به نور است.

خداي متعال، آنهايي را كه ايمان آوردند و گرفتار در ظلمات شرك و معصيت و غفلت و جهالت شان هستند، آرام آرام ولايت مي كند. وقتي ولايت خداي متعال جاري شد، اين ها را به سمت سرچشمه نور جذب مي كند؛ آنها را آرام آرام در مراتب كمال نور، پيش مي برد تا به سرچشمه نور مي رسند. اين ولايت مستمراً ادامه دارد، انتها هم ندارد. «يخرجهم من الظلمات الي النور؛ من ظلمات الذنوب الي نور التوبة»(20) از ظلمات شرك به نور توحيد، از ظلمات غفلت به نور ذكر، از ظلمات جهل به نور معرفت و علم؛ اين سيري است كه واقع مي شود. از ظلمات صفات رذيله به سوي نور صفات حميده. اين ها آن چيزهايي است كه در جريان نور و ظلمت در روايات و آيات، مقابل هم قرار گرفته. اين سير، سيري است كه با ولايت الله حاصل مي شود.

امام معصوم، نور الله

بعضي روايات، در توضيح باطن آيه «اللّهُ وَلِيّ الّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ» می فرماید: «النور آل محمد عليهم السلام»(21) یعنی ائمه(ع)، نور الهي هستند كه اين نور در عالم جاري شده. اگر كسي ايمان آورد، خود خداي متعال ولايت اين قلوب را به عهده مي گيرد و آنها را در درجات نورانيت خودش سیر می دهد. نورانيت الهي انوار ائمه(ع)است كه در عالم نازل شده است. حالا اين را مفصل بايد توضيح بدهيم كه «ائمه(ع) نور الله هستند» يعني چه. ان شاء الله آيه نور و روايت ذيلش را مي خوانيم و بعضي روايات ديگر كه مربوط به آيات قرآن است كه جريان نور الهي را در عالم توضيح مي دهد تا واضح بشود كه نور الهي كه در عالم جاري شده است، حضرات معصومين هستند «و هم و الله نور الله الذي انزل و هم و الله نور الله في السماوات و في الارض»(22) این روايت از ابو خالد كابلي است در كافي، باب «أن الائمة نور الله عز و جل». حالا اين را مفصل ان شاء الله مي خوانيم. سير در درجات نور سير در درجات ولايت الله، سير در درجات ولايت معصوم و سير در درجات نورانيت معصوم است.

اين همان است كه «و أنّ أرواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت» سرچشمه طهارت و طيب، همان يك نور است. اين نور بعداً در قالب كثرت خلق شده «خلقكم الله أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين». وقتي شكل پيدا كردند، كثرتي پيدا شد. بعد از صورت، قالب متكثّر پيدا كرده نازل شدند «فجعلكم في بيوت اذن الله أن ترفع و يذكر في اسمه». آن وقت كسي كه مومن باشد، خداي متعال با ايمانش او را در درجات اين نور سير مي دهد. اين يك ولايت است كه بعد مفصل بايد توضيح داده بشود كه ولايت خداي متعال است و حاصلش سير در درجات نور است.

اين ولايت سير در درجات نور و سير در درجات ولايت خود خداي متعال است. عرض كرديم وقتي ولايت خداي متعال مي خواهد در عالم جاري بشود، از طريق ولايت اولياء معصوم جاری می شود. در واقع خداي متعال وقتي سرپرستي مي كند، معصومين را مستقيم سرپرستي مي كند و انوار هدايت خودش را مستقيم در وجود آنها جاري مي كند لذا آنها مشكات انوار الهي هستند، ولي ديگران با نور آنها هدايت مي شوند. بنابراين ولايت الهي اي كه جريان هدايتِ در مراتب نور است، از طريق ولايت معصوم جاري مي شود. اين ولايت كه ما را نوراني مي كند چكار مي كند؟ يعني نوري غيرِ خود ولايت الله است يا آن نور همان ولايت خدا است؟ خداي متعال با ولايت خودش، ما را در درجات نورِ هدايت خودش بالا مي برد. «الله نور السموات و الارض؛ قال هدي من في السموات و هدي من في الارض»(23) هر كسي در هر عالمي هست ـ در عالم ارض است یا در عالم سماء است، در سماء اول است یا در ملكوت است، یا بالاتر از ملكوت است ـ آن نوري كه جذب مي كند و هدايت مي كند، نور هدايت الهي است. پس ولايت خداي متعال كه ولايت نور است، سير در درجات نور الهي ايجاد مي كند. خب اين ولايت نور از طريق معصومين جاري مي شود. معصومين مادون را در درجات نور سرپرستي مي كنند. خب درجات نور چيست؟ درجات ولايت خودشان است كه «ولايتنا ولاية الله»(24) اين مي شود ولايت نور.

خروج به سوی ظلمات، نتیجه کفران نعمت ولایت

نعمت ولايت خداي متعال نعمت حقيقي است. روایت فرمود نعيمي در عالم نيست الا ولايت ما. حضرت امام رضا ع ذیل آیه «لَتُسْئَلُنّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النّعيمِ»(تکاثر/8) به علماي اهل سنت فرمود، خواب آرام و غذاي لذيذ و آب گوارا! اينها آن نعمتي نيست كه خدا سوال بكند. نعيم، ولايت ما است. بعد هم حضرت توضيح دادند چرا نعيم، ولايت ما است. چون فرمودند ولايت ما، شما را در درجات معرفت سير مي دهد.

اگر كسي اين نعمت را كفران كرد، كفران ولايت الله را كرد، كفران ولايت معصوم كه همان ولايت الله است كرد «والذين كفروا»، خداي متعال در عالم رهايشان نكرده چون دو تا ولايت در عالم وجود دارد، «اوليائهم الطاغوت»، «انّما سلطانه علي الذين يتولونه»(نحل/100) کفران کننده ولایت الله تحت ولايت اولياء طاغوت قرار می گیرد. آنها چه مي كنند؟ «يخرجونهم من النور الي الظلمات». اگر نوري هم در وجودشان بوده، از فطرت موحدشان بوده يا حتي ممکن است يك موقعي نور اسلام داشته باشند؛ وقتي از محيط ولايت الله خارج مي شوند، كفر به نعمت ولايت مي ورزند، كفر به ولايت معصوم مي ورزند كه همان نعيم الهي است، «اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور» طاغوت آنها را آرام آرام از آن نور اسلام و نور فطرتشان و سرچشمه نور بيرون مي برند «يخرجونهم من النور الي الظلمات» «نور» هميشه واحد استعمال شده، «ظلمات» مركب و جمع. طاغوت آنها را از آن نور به سمت ظلمات مي برند و دائماً در درجات شرك و كفر سير مي كنند تا مي رسند به جايي كه «اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون». يك عده مي شوند اصحاب نور، يك عده مي شوند اصحاب نار. يك عده جنت، يك عده جهنم. سير در دركات جهنم با ولايت باطل است. سير در درجات نور هم با ولايت حق است. بنابراين در عالم، دو تا جريان ولايت است؛ يك جريان ظلمت، يك جريان نور.

به نظر من تئوري ولايت فقيه امام، ريشه اش همين جاها گذاشته شده است. اگر اين مطالب جا بیافتد مساله ولایت فقیه روشن خواهد بود. شما كتاب «الخلافة و الولاية» را ببينيد. امام اصل هدايت را به شريعت بر نمي گردانند، بلکه به ولايت بر مي گردانند. لذا مي گويند بايد ولايت در جامعه اصلاح بشود تا هدايت جاري بشود. لذا شأن ولايت فقيه را هم صرف اجراي احكام نمي دانند، بيش از اين مي دانند. امام ولايت را مفوَّضه مي دانند. اينها زير بناهاي طراحي حكومت ديني و زير بناهاي معرفتي اش است. ولايت تاريخي معصوم و ولايت اجتماعي معصومين، از همين مجاري بايد اثبات بشود.

پذیرش ولایت امام معصوم، معیار ایمان و کفر

بايد عرض بكنيم كه جريان ولايت نور حاصلش چيست و جريان ولايت ظلمت حاصلش چيست؟ ولي كلاً مسئله اين است. كسي که ايمان آورد، يعني ولايت الله را قبول می کند، نعمتي را كه خدا در عالم جاري كرده - یعنی نعمت ولايت خودش- می پذیرد. ولايت خودش يعني چه؟ يعني ولايت معصوم «ولايتنا ولاية الله» اصلاً دوگانگی وجود ندارد. آن که می پذیرد مي شود مومن و آن که نمی پذیرد مي شود كافر. کسی که ولایت الله و ولایت معصوم را دوگانه ببیند، همان مشكل پيش مي آيد باید به او گفت: آقا! شما مشرك هستيد. اگر يگانگي ديديد؛ اگر كسي قبول كرد، موحد است. اگر قبول نكرد، كافر است. دقيقاً ما نقطه مقابل وهابي ها كه مي گويند اينها مشرك اند، ما مي گوييم شما كافريد لذا در زیارت جامعه می گوییم: «و من جحدکم کافر و من حاربكم مشرك» كفر، جحود ولايت آنها و جحود ولايت الله است. «و الذين كفروا» يعني ولايت خدا را قبول نكردند. جحود ولايت آنها، جحود ولايت الله است. دوگانه نبينيد. امام طريقِ ولايت است اصلاً. ولايت الله براي ما از اين طريق جاري شده.

آیا خداي متعال مجبور بوده؟! مكرر عرض كرديم، خداي متعال مجبور نبوده «ان الله عزّ و جلّ شاء». او صاحب عزت است، او صاحب جلالت است. اگر مي خواست، تحت نفوذ هيچ كسي نبود ولي شاء، اين طوري خواسته. وقتي او صاحب عزت است، او صاحب جلالت است و اين طوري خواسته، هيچ كسي نمي تواند با اين خواست مقابله كند. چون او عزيز است، تابع ما نيست، تحت نفوذ ما نيست. «الله تبارک و تعالي انما أحب أن يعرف بالرجال و أن يطاع بطاعتهم»، «إن الله تبارک و تعالي لو شاء لعرّف العباد نفسه ولكن جعلنا أبوابه و صراطه و سبيله و الوجه الذي يؤتي منه». پس مشيت او است كه اين طریق را درست كرده. آنها را مجاري ولايت قرار داده است.

درجات تحمل ولایت

چه كساني را مجاري ولايت كرده است؟ آدم هايي كه با تمام وجود تحمل ولايت كردند. تحمل ولايت آنها مي شود ولايت الله. انشاء الله اين را هم بايد توضيح بدهيم كه چرا اين ولايت تحمل مي خواهد. اين ولايت همان امانت است. من نازله اش را بگويم، وقتی شما بخواهيد صفت حسد را از خودتان دور كنيد، صفت بخل را دور كنيد و به جايش صفات حميده بياوريد؛ تحمل توكل، تحمل صبر، تحمل زهد و تحمل رضا، كار آساني است؟! اين ها از شئون آن ولايت اند، حقيقت ولايت وراي اين صفات حميده است. همه اينها شريعت اند، باطنش مي شود ولايت. تحمل آن امر، خيلي سخت است. اين اولياء معصوم ولايت خدا را با تمام وجود تحمل كردند، لذا صاحب آن امانت شدند.

لذا در بعضي روايات دارد امر ما آن قدر سخت است كه هيچ پيغمبر مرسل و ملك مقرب و مومن كاملي هم نمي تواند تحمل كند؛ آن مرتبه از ولايت، مال خود ما است. همان ولايت اللهي است كه خدا به آنها داده. هيچ كسي به آن مقام ولايت اللهي نمي تواند برسد. محال است كسي اميرالمومنين بشود و تاب ولايت الله را مثل اميرالمومنين داشته باشد. آن، تحملش مال اميرالمومنين است، هوسش هم جرم است. در بعضي روايات دارد جناب آدم ع هوس آن مقام را كرد كه از بهشت بيرون رانده شد. باطن كار، آن بوده. حالا هر چه بوده بين خودش و خداي متعال بود. آن كساني صاحب ولايت مي شوند كه ولايت الله را تحمل مي كنند و مخصوص خودشان است. آن مرتبه ولايتي كه آنها تحمل كردند، آن سرّ، براي احدي قابل تحمل نيست. ديگران بايد ولايت آنها را تحمل كنند. چه كسي تحمل مي كند؟ ابراهيم خليل، موسي كليم، سلمان، مومن آل فرعون و ... . اين طور نيست كه هر كسي تحمل بتواند. ملك مقرب، جبرئيل، ميكائيل، حمله عرش الهي. يا انبياء مرسل يا مومنين كامل، مومن ممتحن آنها مي توانند نازله اين ولايت را تحمل كنند.

اگر تحمل كردند چه مي شود؟ سير در درجات نور پيدا مي كنند، خودشان آرام آرام به مقام ولايت اللهي مي رسند. يعني حقيقت ولايت معصوم در وجودشان جاري مي شود. كما اينكه امير المومنين در مرتبه خودشان، جَنب الله اند، باب الله اند، وجه الله اند، عين الله اند، اُذن الله اند. البته نه به معناي مادي اش، به همان معنايي كه در باب خدا درست است. سلمان مي شود دست اميرالمومنين، چشم امير المومنين، گوش اميرالمومنين. سلمان در ظرف خودش حامل ولايت مي شود، ولي الله مي شود، او این امانت را حمل مي كند. وقتي خود ولايت را حمل كرد، اخلاق حميده شعاع ولايت مي شود، صفات حميده و اعمال صالحه هم در وجودش مي آيد. اينها فرع ولايت اند. بنابراين دو جريان ولايت وجود دارد: ولايت حق و ولايت باطل، ولايت نور و ولايت ظلمت. انسانها هم از تحت اين دو ولايت بيرون نيستند؛ چه پيغمبر باشند، چه مومن باشند، چه مراتب مادون، چه صالح باشند چه طالح. يك ولايت، هدايت به نور است. يك ولايت، هدايت به ظلمات است.

اساس توحيد، اساس عبوديت هم همين است. اگر كسي اين تكليف را قبول نكرد، اين ولايت را تحمل نكرد، شانه از زير بارِ اين ولايت خالي كرد، ديگر بقيه اعمال به درد نمي خورد. در این باره ابواب متعددي در روايات داريم، بايد دنبال بكنيم. از آن طرف هم اگر كسي حقيقت اين ولايت را قبول كرد، ولی گاهي خروج عملي پيدا بكند، مضر به حالش نيست. منتهي اين باب را بايد مفصل توضيح بدهيم تا به معنی لا ابالی گری گرفته نشود. اگر كسي لااُبالي گري داشت، بگويد «من ولايت دارم، لااُبالي باشم»!! نه، اين معنايش نيست.

مبارزه ائمه با دو انحراف افراط و تفریط در باب معرفت الامام

در رابطه با ولایت معصومین ع دو انحراف در دنياي اسلام پيدا شد؛ با هر دو انحراف، ائمه(ع) به شدت مبارزه كردند و يكي بدتر از ديگري است. يك انحراف، به صورت غلوّ است. یک عده از منحرفان كساني بودند كه در زمان ائمه به خصوص امام صادق(ع) پيدا شدند كه ادعا كردند همه خوبيها و واجبات، اشخاص اند؛ يعني حضرات معصوم هستند. بديها هم اشخاص اند؛ يعني ائمه جور، اولياء طاغوت، اصحاب سقيفه. بنابراين «واجبات» يعني محبت آنها، «محرمات» يعني برائت آنها. اگر محبت قلبي و برائت قلبي داشتي، ديگر لازم نيست عمل بياوري. ائمه به شدت با اين انحراف مقابله كردند. گاهي گفتند ما هيچ كاري برايتان نمي كنيم. اگر تقوا نداشته باشيد، ما كاري براي شما نمي كنيم.

یك انحراف در طرف تفریط پيدا شد، عده ای گفتند دين يعني نماز و روزه و اخلاق حميده، خودتان راه بيافتيد، كسبش كنيد؛ همان «حسبنا كتاب الله». يعني خداي متعال يك دستورهایی داده، دين يعني عمل به اين دستورها. پيامبر چه كاره است؟ نامه رسان. اميرالمومنين چه كاره است؟ مجري اين نامه. فراتر از این نيستند! نامه دست خود ما است، «حسبنا كتاب الله»! ائمه ع با اين انحراف هم مقابله به شدت كردند. من يكی از رواياتش را بخوانم، بقيه اش بماند. اين باب، يك باب مفصلي است. با اين دو بدعت و انحراف، مقابله شد. اين روايت را به عنوان «ختامه مسک» خدمتتان بخوانم. ابن ابي يعفور به امام صادق عرض كرد، آقا من با دوستان شما حشر و نشر دارم. با مردم- با «ناس» یعنی با اهل سنت - هم حشر و نشر دارم. بعضي از دوستان شما اهل امانت و صدق نيستند. به عكس، مخالفين شما که «يتولّون فلاناً و فلاناً» اولياءِ فلاني و فلاني اند، اولي و دومي، آنها اهل صدق و امانت هستند. حضرت فرمود «لا دين لمن دان الله بولاية امام جائر ليس من الله و لا عتب علي من دان بولاية امام عادل من الله». اينها هيچ سرزنش نمي شوند، آنها هم اصلاً دين ندارند. چون آنها دنبال امامي مي روند كه خدا قرار نداده، اينها هم دنبال امامي حركت مي كنند كه خدا قرار داده. ابن ابي يعفور خيلي تعجب كرد. گفت آقا «لا دين لأُولئک»! من مي گويم آنها امانتدارند، صادق اند، اینها دروغ مي گويند «لا دين لأُولئک و لا عتب علي هؤلاء»! اينها سرزنش نمي شوند، آنها هم بي دين اند؟! حضرت فرمودند همين طور است. بعد فرمودند مگر قرآن نخواندي؟ مگر قرآن را قبول نداري؟! خدا مي فرمايد «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور يعني من ظلمات الذنوب الي نور التوبة»(25) چون اينها ولايت را قبول كردند، خدا آنها را سرپرستي مي كند. اصلي ترين تكليف و حقيقت توحيد، همين است. اينها حقيقت توحيد را قبول كردند، لغزش دارند؛ لغزش هايشان را خداي متعال تدارك و جبران مي كند. و آنها اصل ولايت و تكليف را قبول نكردند «و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات». فرمودند اينها نوري داشتند که همان نور اسلام است. وقتي ولايت را قبول نكردند، ديگر از همين نور هم خارج مي شوند مي روند به سمت ظلمات محض. بعد ان شاء الله اين را مفصل بحث كنيم كه معنايش اين نيست كه مومن مي تواند لااُبالي باشد، نه.

پس دو بدعت و دو انحراف است. هر دو باطل و يكي از ديگري بدتر. آنكه بدتر است اين است كه فروع جاي اصول نشانده شود و گفته شود «اگر كسي فروع را داشت، ديگر لازم نيست اصول را داشته باشد»!! اين همان كاري است كه شيطان كرد. خيال مي كرد نماز خواندن يعني توحيد. در روايت دارد شیطان دو ركعت نماز دارد که چهار هزار سال طول كشيد. امیر المومنین در خطبه قاصعه می فرماید «و کان قد عبد الله ستة آلاف سنة لا يدري أ من سني الدنيا أم من سني الآخرة». شیطان فرع و اصل را اشتباه كرده بود. كسي كه فرع و اصل را اشتباه بكند، در مقابل خدا سجده نمي كند. او دائماً نماز مي خواند، ولی اين نماز سجده بر نفس است، قدرت مي آورد، توسعه استكبار مي آورد، غلظت مي آورد. اين نماز را نخواند، بهتر است. لذا بعضي روايات می فرماید «النَّاصِبُ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يُبَالِي صَامَ أَوْ صَلَّى أَوْ زَنَى أَوْ سَرَقَ إِنَّهُ فِي النَّارِ»(26) اين روايت خيلي روايت تندي است. كسي كه به مقام عداوت مي رسد، معصيت و عبادتش يكي مي شود. به خاطر اين كه نبايد فرع جاي اصل را بگيرد.

يكي از بدعت هاي بزرگي كه بعد از رحلت نبي اكرم(ص) گذاشته شد كه اساس همه بدعتها است، همين است، گفتند «حسبنا كتاب الله». يعني عمل به شريعت را با باطن دين كه ولايت است اشتباه كردند. قرآن را به ظاهرش معنا كردند. و الا اگر قرآن را به باطنش معنا مي كردند كه همان حبل الله المتين و اميرالمومنين است دچار بدعت نمی شدند. «بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم»(عنکبوت/49) امام باقر فرمود كه نگفتند كه باطن قرآن بين دو جلد كتاب است بلکه در سينه هاي «اوتوا العلم» است. «اوتوا العلم» چه كساني هستند؟ فرمودند جز ما كسي نمي تواند باشد. اگر دنبال باطن قرآن مي رفتند، به امام مي رسيدند. دين را به قرآن معنی كردند، قرآن را هم به شريعت و ظاهر قرآن معنی كردند! و الا آيه «و انهّ في أم الكتاب لدينا لعليّ حكيم»(زخرف/4) هم به قرآن تفسير شده و هم در روايات از جمله در زيارت ششم به اميرالمومنين(ع) تفسير شده است. اين يكي از انحرافات بزرگ بوده كه اساس همه بدعتها است.

انحراف دوم اين است كه بگوييد اصل را داريم، فرع را رها كن. با اين انحراف هم ائمه به شدت مقابله كردند. فرمودند اگر كسي به اصول ما متمسك است، بايد فروع ما را هم داشته باشد. اگر اميرالمومنين شجره طوبي است، ميوه اش مي شود صلات، زكات، حج؛ ميوه اش مي شود قرب صلاتي و قرب زكاتي. حقيقت صلاتي در قلب انسان پيدا مي شود؛ آن خشوع صلاتي، ميوه اين درخت طيبه است. آن خشوعي كه از زكات، از حج و از صيام پيدا مي شود؛ آن خشوع، نور ولايت اميرالمومنين و ثمره شجره طوبي است. اما آن تفرعني كه از دروغ گفتن و غيبت كردن و تهمت و هوسراني پيدا مي شود؛ آن تفرعن، ميوه شجره زقوم است، ميوه شجره خبيثه است. حضرت فرمودند معني ندارد كسي بگويد من امام را قبول دارم، ولی به فروع دشمنان ما متمسك بشود و فروع ما را رها كند. هر دويش بدعت است.

دين يعني جمع بين اصل و فرع. دين يعني جمع بين «توحيد، ولايت، شريعت». شريعت مجراي تحقق ولايت و توحيد در عالم است. نمي شود بگويي موحدم ولی شريعت را رها بكني. در هيچ مرتبه اي از مرتبه سلوك، شريعت تعطيل نمي شود. كما اينكه از آن طرف هم نمي شود بگويي من شريعت را دارم، رسيدم! اين شريعت بدون آن دو، هيچ چيز نيست. پوسته اي است كه مغز ندارد؛ جسمي است كه روح ندارد. حالا ان شاء الله اگر خداي متعال توفيق داد، يك مقداري اين مطلب را بيشتر باز مي كنيم. پس ادامه بحث مان انشاء الله بسط بيشتر جريان نور و ظلمت و يك مقدار توضيحِ اين حقيقت است. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 377

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏9، ص: 272

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 4، ص: 559

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 68

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 294

(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 377

(7) معاني الأخبار، النص، ص: 32

(8) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 303

(9) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 292

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184

(11) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 567

(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184

(13) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 377

(14) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 430

(15) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 437

(16) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 352

(17) الخصال، ج‏2، ص: 624

(18) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 377

(19) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 145

(20) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 375

(21) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج4‏2، ص: 23

(22) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194

(23) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 115

(24) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 437

(25) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 375

(26) ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 210