نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

جلسه هشتم محرم حسینیه حضرت زهرا/ بررسی ارکان چهارگانه ایمان و رکن توکل اولین رکن ایمان

متن زیر گزارشی تفصیلی از جلسه هشتم از سخنرانی آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری در دهه اول محرم 97 به تاریخ 27 شهریورماه می باشد که در حسینیه حضرت زهراء سلام الله علیها در منزل جناب شجاع فرد برگزار شده است. ایشان در ابتدای این جلسه، با اشاره به حدیثی که ارکان ایمان را چهار چیز معرفی می کند، فرمودند: در برخی روایات، توکل بر خداوند متعال، تفویض امور به او، رضای به قضاء الهی و تسلیم امر او بودن به عنوان ارکان چهار گانه ایمان ذکر شده است. رکن ایمان، مانند رکن نماز است که اگر خللی به رکن آن وارد شود، صحیح نخواهد بود. پس باید نسبت به ارکان ایمان مراقبه کنیم تا خللی به آن وارد نشود. همانگونه که شجره و کلمه ایمان که امام است دارای اصل و فرع و شاخ و برگ است، ایمان در مؤمنین نیز داری اصل و فرع است. اصل ایمان در قلب است و فرع و شاخه های آن در جوارح، جوانح، قوا و اعمال شخص مؤمن می باشد. پس اعمال صالحی که از مؤمن سر می زند، از فروع ایمان اوست. با توجه به نکته فوق، روشن می شود روایتی که می فرماید با گناه، روح الایمان سلب می شود، به این معنا نیست که با گناه، انسان کافر می گردد و روح الایمان به صورت کلی از او سلب می شود بلکه همانگونه که علامه مجلسی فرموده اند، منظور این است که در آن قوایی که خرج این گناه شده است، روح الایمان نبوده است. اگر گناه، از سر غفلت باشد و شخص نسبت به ربوبیت خداوند روحیه انکار نداشته باشد، روح الایمان از او سلب نمی گردد. اما اگر کسی نسبت به گناه لا ابالی باشد و در او روحیه انکار ربوبیت خداوند و احکام او وجود داشته باشد، روح الایمان از او سلب می گردد. بنابراین ایمان دارای چهار رکن است که خلل در هرکدام از آن ها، موجب خلل در ایمان می گردد. اولین رکن ایمان توکل بر خداوند متعال است و یکی از معانی توکل، یقین است. به هر اندازه که انسان اهل یقین باشد، اهل توکل می گردد. حد و مرز یقین نیز این است که شخص با وجود خداوند، از هیچ چیزی نترسد و بداند که جز خداوند کسی نفع و ضرر نمی رساند و عطاء یا منعی ندارد. اگر توکل در جوامع بشری نهادینه شود، مردم با تهدید دشمنان نمی ترسند. ادامه و توضیح سایر ارکان ایمان، در جلسات بعدی بررسی خواهد شد.

ارکان چهار گانه و اصل و فرع ایمان

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم اجمعین. مرحوم کلینی در کتاب کافی حدیثی نقل کرده اند که: «الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(1). ایمان دارای چهار رکن است که عبارتند از: توکل بر خداوند متعال، تفویض امور به او، رضای به قضاء الهی و تسلیم امر او بودن. البته در روایات، هنگامی که ایمان توضیح داده شده است، بیانات مختلفی وجود دارد که نیاز دارد یک به یک توضیح داده و بین آنها جمع شود. اما در این حدیث شریف حضرت فرموده اند که ایمان دارای چهار رکن است. از وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام دعای مختصری در کتاب الدعاء کافی نقل شده است که در آنجا هم از خداوند متعال، همین چهار امور درخواست می شود. حضرت در این دعاء می فرماید: «اللَّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْكَ وَ الرِّضَا بِقَدَرِكَ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِكَ». خدایا بر من منت بگذار و این چهار رکن ایمان را در من کامل کن. «حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ»(2) که اگر خدای متعال این لطف را به انسان داشته باشد، جابجایی وقایع را نمی خواهد و به مسیری که خداوند برای عالم قرار داده است راضی می گردد. از این حدیث نورانی استفاده می شود که ایمان دارای اصل و فرع است. یعنی ایمان در انسان، همانند نماز دارای ارکانی دارد که اگر خللی به آن ارکان وارد شود، هرچند این خلل سهوی باشد نماز باطل است. پس ایمان نیز خللی دارد که اگر به آن خللی وارد شد، ایمان انسان مقبول نیست و باید تلاش کرد تا این ارکان ایمان کامل گردند. در واقع، ایمان شجره ای است که دارای اصل و فرع و شاخ و برگ است. هم اصل ایمان اینگونه است که دارای شاخ و برگ می باشد و کلمه ایمان امام(ع) است، و هم ایمانی که در درون مؤمن قرار دارد. کلمه توحید و شجره ایمان نیز اصل و فرع دارد که در قرآن به عنوان شجره طیبه از آن یاد می شود که می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»(ابراهیم/24). مثال کلمه طیبه، مثال یک درخت پاکی است که دارای یک ریشه استوار و شاخ و برگی است که در آسمان هاست. این اصل کلمه ایمان است که دارای اصل و فرع است که فرمود شجره ایمان خود امام است. در دورن مؤمن هم همینطور است و ایمان در مؤمن، همچون شجره ای است که اصل و فرع دارد

اگر اصل ایمان در وجود انسان راسخ شد، به تدریج فروع آن در وجودش محقق می گردد و قوای انسان به نور ایمان نورانی می گردد. حتی چشم و گوش و زبان انسان نیز مؤمن می گردد که در روایت است ایمان از قلب ناشی می شود اما در اعضا و جوارح منتشر می گردد. اگر ایمان در اعضاء و جوارح منتشر شد، چشم مؤمن، مؤمنانه نگاه می کند و گوش او مؤمنانه می شنود و زبانش مؤمنانه سخن می گوید. اصل ایمان در قلب است اما اگر ایمان صحیحی بود و به کمال رسید، شاخ و برگ و آثار آن در اعضاء و جوارح انسان و افعال و افکار او ظاهر می گردد. افعال و شئونات مؤمن با غیر مؤمن متفاوت است و در تمام شئون او، خضوع و خشوع در برابر خداوند متعال وجود دارد.

توضیح سلب شدن روح الایمان با گناه

پس ریشه ایمان از قلب است اما شاخ و برگ آن در اعضاء و جوارج منتشر می گردد لذا در روایات آمده است که اگر مؤمن تخلفی کند، روح الایمان از او سلب می شود. در حدیثی نورانی از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است که یکی از اصحاب سؤالی پرسید که آن سؤال در زمان حضرت، محل اختلاف بوده است. برای آن شخص این حدیث نقل شده بود که وقتی مؤمن گناهی انجام دهد، روح الایمان از او سلب می شود و گویا مؤمن نیست. علت پیش آمدن این سؤال برای آن شخص که آیا این عقیده و روایت درست است یا نه، عقیده انحرافی خوارج بود که می گفت کسی که مرتکب کبائر شود، از ایمان بیرون می رود و دیگر مؤمن نخواهد بود و محکوم به کفر است. برای این شخص که از امیرالمؤمنین(ع) سوال می پرسید، تردید شده بود که ما با دوستان، اقوام و سایرین که رفت آمد می کنیم و گاهی از آنان گناهی سر می زند، اگر با گناه از ایمان بیرون بروند، از لحاظ معاشرت با آنان دچار مشکل می شویم چرا که اگر با گناه کبیره شخصی کافر گردد، پس از آن مشکلاتی در معامله، ازدواج، رفت و آمد و مانند آن پیش می آید. در واقع این شخص گمان کرده بود روایتی که نقل شده است، همان عقیده خوارج است و اگر مؤمن گناهی کرد، با آن گناه کافر می گردد. حضرت فرمودند اص مطلب درست است اما نیازمند توضیحی می باشد. فرمودند همانگونه که خداوند متعال در قرآن فرموده است، مردم سه دسته اند که عبارتند از: اصحاب الیمین، اصحاب الشمال و سابقون، سابقون یعنی انبیاء و رسل الهی، دارای پنج روح هستند که روح القدس اصلی می باشد و سرچشمه رسالت و نبوت آنان است و علوم الهی نیز که فقط در اختیار انبیاء است، به این روح بر می گردد. روایات در این رابطه متعدد است و اصل این روح القدس، در وجود امام می باشد و فروع آن در انبیاء است. روح دیگری که در انبیاء(ع) وجود دارد، روح الایمان است که به وسیله آن حقایق و اسرار ایمان در آنان محقق می گردد. روح سوم، روح القوه است که قوا و توانایی هایی شخص، به این روح بر می گردد. روح چهارم، روح الشهوه است که مربوط به شهوات و اشتهاءهایی است که انسان ها دارند. روح پنجم، روح المَدرَج است که همان نفسی می باشد و انسان ها با آن زندگی می کنند. حضرت در ادامه فرمودند در اصحاب الیمین، فقط آن روح القدس وجود ندارد و آن چهار روح دیگر وجود دارد اما اصحاب الشمال، روح الایمان را نیز ندارند. البته حدیث این ارواح پنجگانه، گاهی به صورت متفاوت نقل شده است و هر کدام نیازمند بحث و بررسی می باشند که از محل بحث ما خارج است.

جمع بندی بین روایات در مورد سلب روح الایمان پس از گناه

پس سوال آن شخص از وجو مقدس امیرالمؤمنین(ع) این بود که آیا با گناه، ایمان انسان از دست می رود و اینکه در روایات آمده است اگر مؤمن گناه کند، روح الایمان از او فاصله می گیرد به چه معناست؟ آیا معنایش این است که اگر کسی گناهی کند، از وادی ایمان خارج می شود؟ حضرت فرمودند اصل مطلب درست است و در ادامه به توضیح ارواح پنجگانه در انبیاء و چهارگانه در مؤمنین پرداختند. سپس حضرت به توضیح این مطلب پرداختند که کیفیت جدا شدن روح الایمان از شخص گنه کار به چه شکل است. مرحوم علامه مجلسی در توضیح و جمع این مطلب که انسان گناه می کند و در عین حال اینکه جزو اصحاب الیمین است و اصحاب یمین دارای روح الایمان هستند؛ آن روح الایمان از او جدا می شود؛ فرموده اند گویا مقصود این است که قوه ای که خرج ایمان می گردد، روح الایمان در آن نیست نه اینکه وقتی مؤمن گناهی می کند کافر می گردد. حتی در لحظه گناه هم کافر نیست و روح الایمان از او سلب نمی شود و مؤمن است. نگرانی آن شخص سؤال کنند نیز همین بود. پس جمع بین روایات این است که ایمان در قلب انسان شکل می گیرد و سپس در اعضاء و جوارح او پخش می شود. اگر مراقبه کرد، تمام افعالش ناشی از ایمان است و نور ایمان در تمام افعال او وجود دارد و نگاه، کلام، فکر و تمام امور او مؤمنانه می باشد که طبق روایت، یکی از مصادیق نور، قلب مؤمن است به همین خاطر در روایت دیگری آمده است: «الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَنْظَرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى النُّور»(3) پس قلب مؤمن مشکات نور الهی است، و تمام تقلبات روحی او و تحولات و گشت و گذار هایش همگی در وادی نور است. ورود و خروج مؤمن به تاریکی ها بر اساس نور ایمان است و در حیرت و تاریکی، به هیچ وادی داخل یا از هیچ وادی خارج نمی شود. به همین خاطر اگر مؤمنی پیدا کردیم، خوب است که در پرتو او حرکت کنیم چرا که او نورانی است و با شعاع نور الهی راه می رود که در روایتی فرمود: «الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»(4). پس اگر مؤمن به لوازم ایمان ملتزم بود، تمام قوای او به نور ایمان نورانی می گردد. اما اگر ملتزم نشد، نور ایمان در قلب او است ولی این نور ایمان در قلب او، گاهی وارد عمل او نمی گردد و آن عمل، ناشی از ایمان نخواهد بود و ظلمانی می باشد و در آن فسق وجود دارد. این عملی که ناشی از ایمان نباشد، بسیار بد است و علت اینکه گناه بد است به همین خاطر می باشد که در آن روح الایمان وجود ندارد.

سلب کامل روح الایمان در صورت لا ابالی شدن نسبت به گناه

بنابراین، جدا شدن ایمان از مؤمن در موقع گناه، به این معناست که در این فعل ایمان وجود ندارد و این قوه ای که در این گناه عمل می کند، ناشی از ایمان عمل نمی کند و از وادی ایمان بیرون رفته است. حال که نکته فوق روشن شد، بدانید که اگر انسان نسبت به گناه لا أبالی شد، ممکن است اصل روح الایمان از او سلب گردد و شاید معنای آیه «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه»(روم/10) همین باشد. عاقبت و پایان کسانی که بدی را بد انجام می دهند و به صورت بدی، بدی می کنند، این است که آیات الهی را تکذیب می کنند. در حدیثی آمده است که هرجا در قرآن سخن از تکذیب به آیات الهی باشد، منظور از آن تکذیب اولیاء و ائمه(ع) می باشد. پس اصل گناه، روح الایمان را از آن عمل که گناه است سلب می کند و مثلا سخنی غیبتی که گفته است، مؤمنانه نخواهد بود و در آن نور ایمان نخواهد بود. اما اگر این کار بد، به صورت بد انجام گرفت اصل روح الایمان از انسان سلب می شود. البته شاید منظور از «أَساؤُا السُّواى» که به معنای بد بدی کردن است، این باشد که گناه، از سر انکار ربوبیت باشد نه از سر غفلت. مثلا می گوید این سخنان در مورد دین و گناه، ساختگی است و نعوذ بالله پیامبر شخصی عادی بوده است یا اینکه این احکام، مختص به جزیره العرب و آن زمان می باشد. اگر گناه با این رویکرد و به صورت انکار باشد، مصداق بد بدی کردن است. اما گاهی هم انسان ربوبیت الهی و احکامش را قبول دارد و از تهدید الهی نیز خائف است اما غفلت موجب می شود گناهی انجام دهد که خودش نیز از آن لغزش ناراحت است. این عمل، بد است اما به صورت بد انجام نشده است و قابل تدارک و جبران می باشد. در دعای ابو حمزه آمده است که حضرت پس از اینکه بزرگی گناه را به خوبی توضیح می دهند -که گناه کوچکش هم بزرگ است- راه اعتذار را به ما یاد می دهند و می فرمایند: «إِلَهِي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ» من معصیت کرده ام اما منکر ربوبیت تو نبوده ام و نگفته ام که این چه قانونی بود که خدا گذاشته است. من نخواستم که خودم را در معرض عقوبت تو قرار بدهم و تهدید تو را سبک نشماردم. «لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ»(5) خطیئه ای بود که بر من عارض شد. به تعبیر من، من آدم بدی نیستم و لکن اشتباهی از من سر زد. پس این بدی کردن است اما «أَساؤُا السُّواى» یعنی بد بدی کردن نیست. «أَساؤُا السُّواى» یعنی اینکه انسان «بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه * يَسْالُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَة»(قیامه/5-6). می خواهد خوش باشد و می گوید آخرت کجاست؟! دنیا نقد است پس نقد را بچسب! و حال اینکه نقد ترین نقدها، قیامت است و همین الآن که شخص لقمه ای در دهان می گذارد یا از بهشت است و یا از جهنم، اما در قیامت آشکار می گردد. پس اگر انسان بد بدی کرد، اصل روح الایمان از او سلب می گردد و کارش به تکذیب آیات یعنی تکذیب الامام می رسد. اما اگر بدی کرد ولی بدی کردن او بد نبود و خودش از آن ناراحت و پشیمان بود -که مؤمن اینگونه است و لا ابالی نیست - روح الایمان از او جدا نمی شود.

تفکیک، توضیح و جایگاه اصل و فرع و اصل ایمان

پس ایمان دارای اصل و فرع است. ایمان در مؤمن مستقر می باشد اما باید شاخ و برگ این ایمان، در جوارح و جوانح انسان جاری گردد و شاخ و برگ آن قوای انسان را بگیرد و آن را به نور ایمان نورانی کند. باید همانگونه که اصل ایمان در قلب مؤمن است، فروع و شاخ و برگ ایمان در عمل و قوای او جاری گردد. پس اصل ایمان در قلب است و فرع آن، عمل ناشی از ایمان می باشد. البته ممکن است شخصی غفلت کند و این فروع از او گرفته شود که اگر کارش به «أَساؤُا السُّواى» رسید، علاوه بر فرع ایمان، اصل روح الایمان نیز از او سلب می شود.

توکل بر خداوند اولین رکن ایمان، یقین یکی از معانی توکل

پس از اینکه مطالب فوق روشن شد، به توضیح روایتی که در ابتدای جلسه بیان کردیم می پردازیم. در این حدیث شریف، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند ایمان دارای چهار رکن است که اگر آن ها خدشه دار شود، اصل ایمان مؤمن خدشه دار می شود و این امور فروع ایمان نمی باشند بلکه ارکان ایمان هستند. حضرت فرمودند: «الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ». اولین رکن از چهار رکن ایمان، توکل بر خداوند می باشد. توکل بر خدا، از اصولی است که ایمان بر آن مستفر می گردد. اگر توکل نباشد، یکی از ارکان ایمان سلب شده است. طبق روایات، توکل درجاتی دارد که اینکه در روایات، توکل به صورت های مختلفی معرفی می شود به همین خاطر است که درجات آن متفاوت است و هرکدام از آن روایات، به برخی از آن درجات اشاره دارند. گاهی در روایت می فرماید: «لَيْسَ شَيْ ءٌ إِلَّا وَ لَهُ حَد فَمَا حَدُّ التَّوَكُّلِ قَالَ الْيَقِينُ قُلْتُ فَمَا حَدُّ الْيَقِينِ قَالَ أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً»(6). هر چیزی نشانه ها و حد و مرزی دارد. روای پرسید حد و مرز توکل چیست که اگر انسان آن را داشت، متوکل است؟ حضرت فرمودند: «الْيَقِينُ». تا زمانی که انسان اهل یقین نباشد، اهل توکل نمی گردد.

 در حدیث دیگری، حدیث فوق توضیح داده شده است که آن یقینی که انسان را به توکل می رساند چیست که نقل شده است پیامبر صلی الله علیه و آله از جبرییل پرسید حدّ توکل چیست؟ البته این نوع سؤال، سؤال معلم از شاگرد است پس گمان نکنید که جبرییل اصل و پیامبر اکرم فرع هستند بلکه پیامبر اکرم(ص) اصل، و جبرییل فرع بودند. به هرحال، پیامبر این سؤال را پرسیدند و جبرییل گفت: «الْعِلْمُ بِأَنَ الْمَخْلُوقَ لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطِي وَ لَا يَمْنَعُ». و این همان یقین است. اگر کسی عالم شد به اینکه مخلوق نه ضرر می زند و نه نفع می رساند، نه چیزی به انسان عطاء می کند و نه اگر خداوند متعال چیزی به او داد، مخلوقی می تواند آن را سلب کند، این اعتقاد، پایه توکل است. در ادامه فرمودند: «وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ» توکل این است که از مخلوقات به صورت کلی مایوس شوی. اگر غنی است یا فقیر، بیمار است یا سالم، و در یک کلام در هر حالتی، اسباب را نبیند و به اسباب دلخوش نباشد. در ادامه فرمود: «فَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِي أَحَدٍ سِوَى اللَّهِ» اگر اینچنین شد، از غیر خدا از کسی نمی ترسد و به هیچ کسی امیدی ندارد. برای غیر خدا عمل نمی کند و در غیر خدای متعال طمع نمی کند. «فَهَذَا هُوَ التَّوَكُّلُ»(7) توکل به این معناست. اگر آن علم و اعتقاد که در ابتدای حدیث به آن اشاره شد، به بار نشست، توکل صورت می پذیرد. به نظر می آید که معنای روایتی که امام صادق(ع) در آن روایت که حدّ توکل را به یقین تعریف کردند، همین روایتی باشد که از پیامبر نقل شده است که در توضیح توکل، در قالب یک کلمه فرمودند: «الیقین». انسانی که یقین ندارد، نمی تواند متوکل گردد. درجات یقین، درجات توکل است.

نترسیدن از غیر خدا نشانه و حد یقین

در ادامه حدیثی فوق، روای می پرسد علامت و حد یقین چیست؟ حضرت فرمودند: «أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً». در آنجایی که خدای متعال همراه انسان است نباید از هیچ چیزی نترسی و خدای متعال آنجایی است که اوامرش می باشد. هرکجا که امر الهی است خدای متعال هم هست. اگر انسان با امر خداوند راه برود، در واقع با خود خداوند درحال حرکت است. اما اگر آنجا که خداوند متعال نهی می کند وارد آن شد، از خداوند متعال فاصله گرفته است. با خداوند متعال سیر کردن، یعنی با امر و نهی او راه رفتن، و با خدا بودن به همین معناست. توکل یعنی اینکه یقین کند که کار در دست خداست نه در دست کسی دیگر. در دعایی ذیل ابوحمزه در کتاب الدعاء کافی دعایی آمده است که توصیه شده است این دعا را به صورت مستقل، هر صبح بخوانید و آن دعا این است که: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِيناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي مِنْ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين»(8). مرحوم مجلسی در کتاب مرآه العقول این دعا را اینگونه معنا کرده اند: خدایا به من ایمانی بده که به خاطر آن ایمان، تو مباشر قلب من باشی و «وَ يَقِيناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي» به من یقینی بده که من بدانم هرچه به من اصابه می کند، تو برایم نوشته ای و خیال نکنم که خودم انسان زرنگی هستم. بفهمم که به تعبیر قرآن، اگر پشه ای چیزی از ما بگیرد، همه ما نمی توانیم آن را از او پس بگیریم. باید بدانیم که تمام این امکانات هیچ چیزی برای ما انجام نمی دهند و همه کار خداست. خیلی بد است که کسی گمان کند این اسباب و امکانات ما را اداره می کنند. تنها دخالت ما در این اسباب، این است که رزق حلالی که به ما رسیده است را حرام می کنیم! البته دقت کنید معنای توضیحات فوق این نیست که انسان کار نکند، بلکه معنایش این است که بندگی کند و خدایی نکند. در ادامه دعای فوق می خوانیم: «وَ رَضِّنِي مِنْ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِی» خدایا من را راضی به آن عیش و زندگی که برای من تقسیم کرده ای، قرار بده. رضایت، غیر از قناعت است. در رضایت علاوه بر قانع بودن، خوشحالی و لذت نیز می باشد. اگر کسی در مقام رضا نباشد، اگر خداوند آنچه را که دوست دارد به او ندهد، یا صبر می کند و یا اینکه با خدای متعال درگیر می گردد. پس صبر غیر از رضا می باشد. مقام رضا آن مقامی است که شخص از کم و زیاد، بیماری و صحت خوشحال می شود و لذت می برد.

اهمیت توکل بر خداوند در جوامع بشری

پس کسی که به توکل رسید، صاحب یقین است و انسان به اندازه یقینش می تواند صاحب توکل باشد. حد یقین نیز این است که با خدای متعال از چیزی نترسی. خدای متعال به حضرت موسی دستور می دهد که بنی اسرائیل را به سمت دریا ببر. از آنجا که امر خدا بود -و هرجا امر خدا باشد، همراهی او نیز هست- وقتی این کار را کردند، دریا توسط حضرت موسی و به اذن خدا شکافته شد. به همین خاطر حضرت موسی آنگاه که امتش ترسیدند و گفتنند: «مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُون»(شعرا/61) فرمود: «كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ»(شعراء/62) و این توکل است. اینکه گفته می شود ما تسلیم کفار شویم چرا که امور ما پیش نمی رود مخالف با توکل است. مقام معظم رهبری فرمودند من با اقتدای به موسای کلیم می گویم: «كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ». ما نباید مؤمنین را تسلیم کفار کنیم. اگر توکل باشد، دیگر این سخن گفته نمی شود که بدون تسلیم شدن غرب، امور ما نمی گذرد. داستان دنیا این است که اگر سر در آخور آن قرار بدهیم، نمی توانیم بجنگیم و مقاومت کنیم کما اینکه در داستان طالوت اینگونه بود که به لشگریان که تشنه هم بودند گفت جز مقدار کمی از این آب نخورید اما آنان خورند و پس از سیر شدن از آن، مقاومت خود را از دست دادند و گفتند: «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِه»(بقره/249) رفاه طلب ها نمی توانند بجنگند. کسی که از چرب و شیرین این دنیا بخورد، نمی تواند در برابر این لذات مقاومت کند.

بنابراین، توکل رکن ایمان است و علامت توکل نیز این است که «أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً». ما در جامعه مؤمنین ایران می بینیم که در دهه های گذشته، هیچگاه از تهدیدهای آمریکا نترسیده اند اما جوامع دیگر می ترسند. بحث توکل در ابتلائات اجتماعی بسیار مهم است زیرا وسوسه ها اجتماعی می شود و در این حالت، جامعه مؤمنین به هیچ وجه نباید بترسند. صریح قرآن است که دستور می دهد: «لا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْن»(مائده/44) از آنان نترسید و از من بترسید. یکی از ارکان اربعه ایمان این است که انسان یقین داشته باشد که کارها در دست خداست و این یقین موجب شود آنجایی که خدا هست، استوار شود و اصلا نگران نباشد. اینکه شخصی می گوید دشمنان می توانند با یک دکمه کشور ما را زیر و رو کنند، معلوم است چنین کسی نمی تواند استقامت کند چرا که با تمام وجود ترسیده است. این گونه ترس ها به هیچ عنوان نباید در پیشانی کار مؤمنین باشد. نباید خط مقدم لشگر را کسی گذاشت که از دشمن می ترسد. ان شاء الله در جلسات بعدی ادامه حدیث را بررسی می کنیم. السلام علیک یا اباعبدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 47.

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 581.

(3) الخصال، ج 1، ص: 277.

(4) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 61.

(5) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص: 589.

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 57.

(7) معاني الأخبار، النص، ص: 261.

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 524.