نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

جلسه دهم محرم حسینیه حضرت زهرا/ تسلیم رکن چهارم ایمان؛ میزان و ترازو قرار دادن خدا و اولیاء او

متن زیر گزارشی تفصیلی از جلسه دهم از سخنرانی آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری در دهه اول محرم 97 به تاریخ 29 شهریورماه می باشد که در حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها در منزل جناب شجاع فرد برگزار شده است. آیت الله میر باقری در این جلسه، آخرین رکن از ارکان چهار گانه ایمان که در حدیثی از امیرالمؤمنین نقل شده بود را توضیح دادند و فرمودند: تسلیم امر و فرمان الهی بودن رکن چهارم ایمان است که اگر نباشد، ایمان کامل و مقبول نخواهد بود. همانطور که ایمان از قلب نشأت می گیرد و به جوارح و جوانح انسان منتشر می گردد، تسلیم که رکن ایمان است نیز از قلب نشأت می گیرد بنابراین باید ابتداءا قلب انسان تسلیم باشد تا سایر اعضاء و قوای او نیز تسلیم گردند. معنای تسلیم این است که ترازو و حکَم وجود انسان، خدا و اولیائش باشند و انسان جز با آنان چیزی را نسنجد و وزن نکند. تسلیم این است که انسان حکم خدا و اولیائش را هم در دل بپذیرد و احساس حرج و دلتنگی نسبت به آن نداشته باشد، و هم اینکه در عمل تسلیم فرمان آنان باشد و ذره ای جز فرمان آنان انجام ندهد. کسی می تواند تسلیم واقعی امام باشد که معیار و میزان خود را فقط امام قرار دهد و غیر از او میزانی نداشته باشد که این کار بسیار سخت است. آنان که غیر ولیّ خدا را حکَم و میزان خود قرار می دهند و در دل خود غیر از امام حکم دیگری دارند، نمی توانند همراه امام باشند و بلکه همچون خوارج می شوند که امام را تکفیر می کردند. اینکه در عاشورا به امام حسین ظلم شد به خاطر این بود که غیر از امام را ترازوی خود قرار دادند. اگر کسی به تسلیم واقعی رسید، ایمانش کامل می گردد و همچون سعید بن عبد الله می شود که امام حسین خطاب به او فرمود: «أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّة» یعنی تو در بهشت پیش روی من هستی. ما باید مراقب باشیم که شیطان حکَم و ترازوی ما را غیر از امام قرار ندهد و سعی کنیم در تمامی امور، میزان ما امام باشد.

تسلیم امر و فرمان الهی بودن رکن چهارم ایمان

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم اجمعین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. در جلسات گذشته به توضیح حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرداختیم که فرمودند: «الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(1). یعنی ایمان دارای چهار رکن است که عبارتند از: توکل بر خداوند متعال، تفویض امور به او یعنی کارها را به او سپاردن و بندگی کردن، رضای به تقدیر و قضاء الهی و تسلیم نسبت به امر و فرمان او بودن. سه رکن اول این حدیث را توضیح دادیم. رکن و خصوصیت چهارم تسلیم امر خداوند بودن می باشد. معنای رکن این است که بدون این آن، ایمان مقبول نیست کما اینکه اگر در ارکان نماز خللی وارد شود آن نماز مقبول نخواهد بود هرچند سهوا باشد. در مورد ایمان نیز چنین است که این ارکان باید کامل باشد و الّا ایمان کامل نخواهد بود. آخرین خصوصیت و رکن ایمان، «التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ» می باشد. تسلیم امر خداوند یعنی اینکه انسان قوای ظاهری خود را تسلیم فرمان خدا کند و این از ما ساخته و برای ما ممکن است. باید چشم، گوش، دست و پا و اعضای ظاهری و قوای باطنی، همگی در مقابل خداوند متعال تسلیم باشند. البته هر عضو و قوایی تسلیم خاص خود را دارد. تسلیم قوای باطنی مانند قلب، غیر از تسلیم اعضاء و قوای باطنی مانند گوش و چشم و زبان است.

نشأت گرفتن تسلیم از قلب به سایر اعضاء و قوا

همانطور که ایمان از قلب انسان نشأت می گیرد و به سایر اعضاء منتشر می گردد، تسلیم نیز اینگونه است. مرحله اصلی تسلیم، تسلیم قلبی می باشد. از آنجا که قلب نقطه حب و بغض است پس تسلیم امر الهی که از تسلیم قلبی شروع می گردد، باعث می شود انسان در قلب خودش نسبت به خدای متعال احساس حرج و دل تنگی نکند و خداوند متعال هر امری داشته باشد، تسلیم آن است و آن را دوست می دارد. اگر قلب تسلیم شود، تمام قوای انسان تسلیم می گردد. اگر قلب تسلیم شود، فکر هم تسلیم می شود و آنگونه که خداوند متعال دستور می دهد فکر می کند. بنابراین تسلیم مقامات متفاوتی دارد که تسلیم در مقام حب و بغض، تسلیم در مقام فهم و فکر و تسلیم در مقام عمل از جمله آن هاست. پس رکن چهارم ایمان تسلیم امر الهی بودن است که باید تمام قوا تسلیم باشند و محور این تسلیم، قوای باطنی انسان و قلب اوست. انسان باید تسلیم فرمان الهی گردد به صورتی که نسبت به آن فرمان، هم در دل و هم در عمل خاضع و خاشع باشد. پس اینکه انسان نسبت به امر و فرمان الهی در دل متواضع نباشد اما در ظاهر تبعیت کند تسلیم محقق نمی گردد زیرا ایمان از قلب نشأت می گیرد و شاخ و برگ آن بر قوا و اعضاء و جوارح جاری می گردد.

تسلیم در برابر خدا و ولیّ الله و ایشان را میزان قرار دادن در تمامی امور

اگر قرار باشد تسلیم که رکن چهارم ایمان است محقق شود، باید از قلب باشد و این همانی است که خداوند متعال در قرآن کریم به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/65) ای پیامبر گرامی ما، اینان تا زمانی که شما را در مشاجرات و موارد اختلاف حکَم قرار ندهند، مؤمن نمی گردد. باید بدانند که تو شایسته حکَم قرار گرفتن می باشی و جز تو کسی ظرفیت این را ندارد. علاوه بر اینکه باید تو را حکم قرار دهند، باید پس از حکم کردنت «ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» نسبت به هر قضاء و حکمی که کردید، بپذیرند و در دلشان احساس سختی نکنند هرچند این حکم علیه آنان باشد. مبادا اگر شما حق را تعیین کردی، آنان در دلشان احساس دلتنگی کنند و خودشان مدار و ترازوی دیگری داشته باشند. بلکه باید ترازوی آنان برای سنجش حق، فقط شما باشید. تسلیم یعنی اینکه خداوند عز و جلّ، پیامبر اکرم و اهل بیت(ع) را میزان حق و باطل دانستن. تسلیم یعنی هرگاه انسان می خواهد حق را بسنجد، در ترازوی حضرات معصومین قرار بدهد و هرچه از این ترازو در آمد قبول کند و در دلش احساس حرج و دلتنگی نکند. اصل تسلیم در قلب است و تسلیم قلبی زمانی واقع می شود که میزان انسان که در قلبش قرار دارد، رسول اکرم و ائمه(ع) باشد. اگر حکَم انسان پیامبر اکرم نباشد، هر چند ممکن است به ظاهر اموری را قبول کند اما در دل تسلیم نخواهد بود. تسلیم این است که برای خداوند متعال حق حکمیت قائل باشد و این حکم و ترازو در قلب انسان جاری شود. ما بخواهیم یا نخواهیم، نبی اکرم(ص) ترازوی عالم است. اگر ما با آن ترازو داوری نکنیم، جبرئیل و میکائیل که عالم را اداره می کنند، با آن ترازو وزن می کنند. اینکه ملائکه در شب قدر محضر امام می آیند، بخاطر تراز کردن احکام مردم با ایشان می باشد. ما بخواهیم یا نخواهیم ایشان ترازو و میزان اعمال می باشند. ما بخواهیم یا نخواهیم: «عَلِيٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِيٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ مَا دَار»(2) و روز قیامت که «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق»(اعراف/8) و ترازوی حق را نصب می کنند، تمام امور را با امیرالمؤمنین می سنجند. مقام تسلیم، مقامی است که انسان امام را حکم بداند و هیچ حکَم دیگری را در وجودش باقی نگذارد. مقام تسلیم مقامی است که شیطان، نفس و هیچکدام از تعلقات انسان، بر او حکومت نکنند و حکَم دل او فقط وفقط امام باشد.

تواضع و قبول کردن تمام امور از امام نشانه تسلیم واقعی

نشانه تسلیم این است که هرچه امام بگوید را حق بداند و قبول کند هرچند به حسب ظاهر به نفع او نباشد. تمام نفع انسان در این است که امام را حکَم قرار دهد و الّا به هیچ نفع و چیز دیگری نمی رسد. آنان که امیرالمؤمنین(ع) را حکَم قرار ندادند و ابوموسی و عمرو عاص را انتخاب کردند، به چه چیزی دست یافتند؟ آنان که امام حسین(ع) را حکَم قرار ندادند، چه چیزی عایدشان شد؟ آنان که ترازوی عالم را قبول نکردند و ترازوی دیگری را انتخاب کردند، خودشان از مدار حق بیرون رفتند. تمام بهره انسان در این است که پیامبر اکرم(ص) را حکَم قرار دهیم و این حکَم را در قلب خود نصب کنیم و هرچه او حُکم کرد، علاوه بر عمل، در دل نیز بپذیریم که فرمود: «ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما». تسلیم یعنی تسلیم قلب و امام را حکم و ترازو قرار دادن و همه چیز را با او وزن کردن. اگر کسی اینگونه شد، هر چیزی را درست وزن می کند. این ترازویی که در تمام لحظات با ماست، اگر درست باشد، تمام کارها را درست انجام می دهد و الّا اگر ترازوی کسی ناحق باشد، تمام کارهایش اشتباه خواهد بود. زیرا انسان برای هر کاری، ابتداء آن را سبک و سنگین می کند که مثلا فلان نگاه را انجام بدهم یا نه؟ و این اختیار است و اختیار بدون حکمیت و ترازو عمل نمی کند. ما که اختیار داریم، برای هر کاری ابتداءا آن را وزن می کنیم که مثلا آیا این لقمه را برداریم ارزش دارد یا نه؟ در انتخاب همسر یا شغل ابتداء بررسی می کنیم که آیا می ارزد یا نه؟ می خواهد دنیا یا آخرت را انتخاب کنیم ابتداءا بررسی می کنیم که آیا وزنی دارد یا نه؟ و این ترازو همیشه با ما هست.

عقل و قلب انسان ترازو می کند و خوب و بد را از هم جدا می نماید. عقل و قلب است که قیمت می گذارد و می گوید این را فدای آن کنم یا آن را فدای این. حال اگر ترازو و حکَم ما حق باشد که «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق» و این میزان حق وارد دل ما شد؛ کارهای ما نیز بر اساس حق خواهد بود. اما این حکَم و ترازو اگر مستقل از امام باشد، با امام راه نمی رود زیرا ترازویش جدا شده است هرچند ممکن است در ظاهر همراه امام باشد ولی بالاخره در یک جایی راه خود را از امام جدا می کند. اگر تراوزی انسان با امام یکی نباشد، علاوه بر اینکه راهش را از امام جدا می کند، حتی امام را به کفر متهم می کند کما اینکه خوارج اینگونه بودند. علتش هم این است که ترازویی غیر از امیرالمؤمنین(ع) انتخاب کردند. تسلیم یعنی امام ترازو و حکَم انسان گردد و این ترازو و حکم در دل است و انسان با حبّ و بغض هایی که دارد ترازو می کند. اگر مدار حب و بغض انسان امیرالمؤمنین باشد یعنی میزان حب و بغض او امیرالمؤمنین(ع) باشد و آنچه صبغه و رنگ امیرالمؤمنین باشد را دوست و آنچه این صبغه را نداشته باشد دشمن بدارد، بر مدار حق حرکت می کند. دقت کنید که این ترازو و وزن کردن، کار همیشگی ماست و ما دائما در حال سبک و سنگین کردن هستیم که یا ترازوی ما حق است و یا باطل. یا بر اساس و مدار حق وزن گیری می کنیم و یا بر اساس و معیار باطل. مقام تسلیم، مقامی است که حکَم انسان، خداوند متعال و ولیّ او باشد.

دشوار بودن تسلیم در برابر ولی خدا در منازعات سخت

بسیار سخت است انسان بتواند در منازعات سخت حکَم خود را امام قرار بدهد و «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيم»(3) به همین معناست. امام حسین(ع) در عاشورا عالم را به حق و باطل و بهشت و جهنم تقسیم کردند، و رزق های هرکدام در عاشورا جدا شد. نباید ترازوی انسان از امام حسین(ع) فاصله بگیرد پس هرچه حضرت فرمود تسلیم باشد و انجام بدهد. اگر فرمود کسی را بزن، بزند. اگر تمام دنیا گفتند فلان کار نمی ارزد اما حضرت فرمود می ارزد، تو نیز بگو می ارزد و تمام دنیا اشتباه می کنند و عقل ندارند که چنین انتخابی کرده اند چرا که عقل و ترازو امام(ع) است. در جنگ حنین که چند ماه پس از فتح مکه صورت گرفت، گروهی از مشرکین مکه که تازه مسلمان شده اند در این جنگ شرکت کردند که شاید حدود دو هزار نفر به فرماندهی ابوسفیان از مکه آمده بودند. در این جنگ، جمعیت مسلمانان برای اولین بار از کفار بیشتر شد. در ابتداء این جنگ، مسلمانان متحمل یک شکستی شدند که بخاطر تکیه بر خود بود و قرآن در توصیف آن می فرماید: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَت»(توبه/25) زیادی نفرات موجب عجب آنان به خود شد به همین خاطر خداوند متعال آنان را رها کرد. در ادامه جنگ، بر محور امیرالمؤمنین(ع) پیروز شدند و غنائم فراوانی به دست آوردند. پس از اینکه غنائم تقسیم شد و عمده آن به اهل مکه و لشگر ابوسفیان تازه مسلمان داده شد، مهاجرین ناراحت شدند که ما در احد و بد و سایر مواقع کنار و همراه پیامبر اکرم بوده ایم اما حال که نوبت تقسیم غنائم شده و اولین غنائم فراوان به دست آمده است، این غنائم به آنان که تازه مسلمان شده اند داده شد؟ به همین خاطر مهاجرین نسبت به این قضیه معترض شدند و به سعد بن عباده رییس خود مراجعه کردند. گفتند ما گله داریم. اگر این حکم پیامبر(ص)، حکم خداست، ما آن را قبول می کنیم و الّا اگر حکم خود پیامبر باشد ما آن را نمی پذیریم. اولین اشتباه آنان این بود که بین خدا و پیامبرش فرق و فاصله قائل شدند. پیامبری که «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»(نجم/3) بود، پیامبری که خداوند متعال می فرماید هنگام بیعت با او، دست خدا بالای سرشان بود «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِم»(فتح/10) و خداوند این دست و زبان پیامبر اکرم(ص) را دست و زبان خود به حساب می آورد؛ آنان نسبت به چنین پیامبر عظیم الشانی اعتراض کردند. اشتباه دیگر آنان این بود که هنگام مراجعه به حضرت گفتند اگر این حکم، حکم خدا باشد می پذیریم اما اگر حکم شما باشد ما آن را قبول نداریم که به تعبیر امام صادق(ع): «فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُمْ»(4) یعنی خداوند هرآنچه نور در بدر حنین و خیبر و فتح مکه و صلح حدیبیه به دست آورده بودند را از بین برد. اگر کسی ترازویش پیامبر اکرم(ص) نباشد نسبت به تقسیم شتر پیامبر که قاسم الجنه و النار است، اعتراض می کند.

 آنان به پیامبری اعتراض کردند و حکم او را نپذیرفتند که مدار بهشت و جهنم خداست به همین خاطر نورشان گرفته شد. نوری که از ناحیه پیامبر بود و الّا از خود نوری نداشتند. پیامبر اکرم(ص) برای اینکه بفهماند که اشتباه کارشان کجا بود، به همراه امیرالمؤمنین(ع) در میان آنان نشست و فرمود خودتان قاضی باشد. آیا من نبودم که آمدم و بین شما را اصلاح کردم و اختلافات تان را برطرف نمودم؟ گمان می کنید که شما با آمدن من به من خیر رسانده اید؟ به تعبیر من آیا شما به من کمک کردید یا من به شما کمک کردم؟ حضرت پس از اینکه یکی پس از دیگری این امور را به آنان گوش زد فرمودند، آنان به گریه افتادند و... بنابراین اگر ترازوی انسان اشتباه باشد می گوید من حُکم شما را قبول ندارم که قرآن کریم می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» به پروردگارت قسم اینان مؤمن نیست. نور ایمان یعنی نور محبت نبی اکرم و امیرالمؤمنین که «حُبُّهُ إِيمَان»(5) کلمه ایمان خود نبی اکرم(ص) می باشد. اگر حبّ نبی اکرم بر آنان غالب بود، بخاطر اسب و شتر با نبی اکرم(ص) منازعه نمی کردند بلکه معلوم است که اسب و شتر را بیشتر دوست می دارند.

تکمیل ایمان با تسلیم، میزان بودن امام در تمام امور شرط تحقق تسلیم

هنگامی ایمان در وجود انسان کامل می شود که نور تسلیم در وجود او بیاید. نور تسلیم یعنی ترازوی انسان در قلبش امام باشد و الّا تا زمانی که ترازوی انسان چیز دیگری باشد، نمی تواند ادعای تسلیم و ایمان کند چرا که هرچه امام بفرماید با ترازوی دیگری می سنجد و می گوید امام اشتباه کرده است! اگر ترازوی انسان اشتباه باشد، حدیث امام صادق را با عقل خودش می سنجد وحال اینکه این عقل برای استضائه و نور گرفتن از امام بود نه برای ترازو کردن امام. اینکه انسان امام را با عقل خودش بسنجد، گویا خورشید را با شمع خودش می سنجد! عقل که برای همراهی امام است نباید وسیله ترازوی امام باشد. آفت ما اینجاست که شیطان ترازو و تمدنی به بزرگی دنیا ساخته است که تمام آن، خلاف ترازوی امیرالمؤمنین می باشد. هرچه در این ترازوی دنیا گذاشته شود، خلاف ترازوی امیرالمؤمنین است و با آن سازگار نیست. از خورد و خوراک و ساختمان سازی و تفریح گرفته تا سایر امور مهم با آن سازگار نیست زیرا تراوزی آن ترازوی شیطان است. این ترازو و تمدن شیطان به حدی فراگیر شده است که برای آن دانش و فلسفه تولید کرده اند و کتاب هایی برایش نگاشته اند. تمام دانشگاه ها آکادمی های عالم که در حال حاضر پشت سر ترازوی شیطان قرار گرفته اند، اگر در مقابل امیرالمؤمنین(ع) قرار بگیرند و کسی ذره ای شک کند که حق کدام است، معلوم است که ترازو آن شخص باطل می باشد.

میزان قرار دادن غیر امام معصوم علت ظلم به امام حسین

علت اینکه آنان خون سیدالشهداء را ریختند و امروز که عاشوراست را جشن می گرفتند، این بود که ترازوی آنان با امام حسین(ع) یکی نبود. وقتی ترازو انسان ها خراب شود اینگونه می شوند که برای شهادت امام حسین خوشحال می شوند و «كُلٌ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِه»(6). اگر ترازوی کسی اشتباه شد همچون عمر سعد می شود که به سپاهیانش می گوید «يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي» ای لشگر خدا بر اسبان خود سوار شوید!! اگر تراوزی انسان غیر از حق باشد کارش به اینجا می رسد که امام حسین(ع) را جهنمی خطاب کند. خدا شمر را لعنت کند که اول صبح عاشورا با لشگرش از پشت خیمه آمدند که حضرت را محاصره کنند ولی دید که حضرت دور خیمه ها خندق حفر کرده اند و آن را پر از آتش و هیزوم کرده اند و نمی توان به سمت خیمه ها رفت. شمر ملعون که خدا دهانش را از آتش پر کند خطاب به امام حسین گفت: ای حسین عجله کردی -که اینجا را پر از آتش کردی چرا که - آتش جهنم در انتظارت است! آیا اگر نعوذ بالله امام حسین(ع) جهنمی باشد شمر بهشتی است؟! این طرز نگاه و اعمال، بخاطر خراب بودن ترازو است که شخص را به اینجا می کشاند که نسبت به امام حسین که خودش ترازوی عالم است اینگونه گستاخی کند.

انسان باید به گونه ای باشد که سی هزار نفر که سهل است حتی اگر تمام عالم یک طرف بودند اما امام(ع) یک طرف بود، سمت امام برود. کما اینکه اینگونه شد و جز سلمان، ابوذر و مقداد بقیه شک کردند که روایت می فرماید: «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِ إِلَّا ثَلَاثَة»(7). امتیاز این 72 نفر اصحاب سیدالشهداء این بود که یقین داشتند حق در سمت امام است و تسلیم آن بودند. اگر ترازو و قلب و حکم انسان از امام فاصله گرفت و نور امام حکمَ و ترازوی او نشد، امام از او فاصله می گیرد و شخص وارد تاریکی می گردد به همین جهت قرآن کریم می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما». آنان مؤمن نمی شوند مگر اینکه تسلیم گردند. پس آنان که مؤمن باشند تسلیم می شوند. وقتی دل تسلیم شد، جسم هم تسلیم می شود و جان و مال و آبرو را فدای امام حسین می کند که اصحاب و اهل بیت امام حسین(ع) این کار را کردند. امام حسین این اهل بیت را وسط سخت ترین بلای عالم برده اند که اصل این بلاء مال امام حسین است. تسلیم یعنی اینکه شخصی که در ابتلاء و امتحان قرار گرفته است، جز خشوع و تواضع و محبت از دهان او بیرون نیاید و تمام کلمات او بوی رضا بدهد که امام حسین و اهل بیت شان اینگونه بودند. نقل شده است که بر اهل بیت امام حسین(ع) بسیار سخت گرفتند که هنگام گزارش دادن فرمانده یزید به او، یزید گفت با این اوصاف که به این اندازه بر آنان سخت گرفته ای، چرا گرفته و ناراحتی؟ فرمانده یزید گفت ناراحتی ام بخاطر آنان است چرا که آنان حتی یک آخ نگفتند و یک نقطه ضعفی نشان ندادند. شیطان تمام هجومش را آورد که یکی از اهل بیت یک گلایه از امام حسین(ع) داشته باشند اما اصلا هیچ گلایه ای نشد و تسلیم یعنی همین.

معیّت و همراهی با امام از جمله ثمرات تسلیم

حال که فهمیدیم تسلیم چیست و اصحاب و اهل بیت امام حسین به طور کامل تسلیم ایشان بودند بودند، این سؤال به وجود می آید کسانی که تسلیم حضرت بودند به چه چیزی دست یافتند؟ امام حسین(ع) به سعید بن عبدالله که آن رشادت را انجام داد فرمود: «أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّة»(8). تو در بهشت پیش روی منی. مرحوم محقق اصفهانی، فقیهی مجتهد و جامع الشرایط و استاد بزرگوارانی همچون آیت الله بهجت، علامه طباطبایی آیت الله میلانی و... بوده است. در مورد ایشان نقل شده که در قسمت بالاسر امام حسین سجده پنج ساعته داشته اند. امام حسین(ع) به ایشان می فرماید که مردم این سجده ها را تحمل نمی کنند (یعنی آن را بسیار بزرگ می شمارند) به همین خاطر لازم نیست این سجده طولانی را در بالا سر من انجام بدهی بلکه در خانه انجام بده. گویا یعنی اینکه امام حسین حرم خود را تا خانه این بزرگوار کشانده اند. در مورد چنین شخصیتی نقل شده است که ایشان را پس از مرگ در خواب دیدند و از ایشان پرسیدند که آیا شما دائما با سیدالشهداء هستید؟ ایشان گفتند: خیر. هرزگاهی با حضرت هستم. پس ساحت امام حسین(ع) بسیار بزرگ است و می توان از اینکه حضرت خطاب به سعید بن عبدالله می فرماید: «أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّة» فهمید که تسلیم در مقابل حضرت چه مقام بزرگی است.

با این اوصاف آیا ارزش دارد که دنیا را ترازو کنیم و بگوییم دنیا از امام حسین بهتر است؟ اصحاب امام حسین به گونه ای بودند که می گفتند ما بهشت را هم بدون امام حسین نمی خواهیم. در صحنه سخت قیامت که همه مردم به گونه ای گرفتارند که: «يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديد»(حج/2) مادر، شیر دادن فرزندش را فراموش می کند و از شدت عذاب خیال می کنی که مردم مست و لا یعقل هستند، در کامل الزیارات ابن قولویه نقل شده است که در آن صحنه سخت قیامت، عزادارهای سیدالشهداء حداث الحسین هستند یعنی دور امام حسین(ع) جمع هستند و مجلس گفت و گو دارند و از آن لذت می برند. از بهشت از طرف حور و قصور مکررا پیغام می آید که ما در انتظار شما هستیم. اما این گرد امام حسین بودنشان، آنچنان کرامتی را بر آنان حاکم کرده است که تا محشر برپاست ایشان را رها نمی کنند و پس از جمع شدن محشر، مرکب های بهشتی می آید و آنان را به بهشت می برد. ما که در مجلس امام حسین(ع) هستیم این امور را می دانیم اما متاسفانه همینکه از اینجا خارج می شویم، شیطان سراغ ما می آید و ما استقامت خود را از دست می دهیم. شیطان ما را فریب می دهد که اگر تسلیم کفار شوید، دنیایتان درست می شود همانطور که ابن زیاد مردم را با سکه های طلا از اطراف مسلم بن عقیل متفرق کرد. السلام علیک یا ابا عبدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 47.

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 28، ص: 368.

(3) كامل الزيارات، النص، ص: 256.

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411.

(5) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 38، ص: 92.

(6) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 462.

(7) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 34، ص: 274.

(8) مثير الأحزان، ص: 61.