نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu, 18 Apr 2024

شب آخر هیات ثارالله/ تشریح بشارت¬ های الهی به سیرکنندگان در مسیر هدایت الهی

 متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 29 مرداد ماه 1400 است، که به مناسبت ماه محرم در هیئت ثارالله ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خداوند متعال به مؤمنین از امت رسول اکرم که اهل عمل صالح باشند، سه وعده داده است. وعده اول، استخلاف در ارض است که خداوند وعده داده مؤمنین اهل عمل صالح از این امت را در زمین جانشین کند. در اینکه مراد از معنای استخلاف چه می باشد، سه احتمال وجود دارد که یک احتمال قوی تر است. شاید مراد از استخلاف خلافت الهیه می باشد که بسیار خاص است و برای عموم مردم نمی باشد بلکه اصالتا به معصومین و به تبع آنان، به مؤمنین می رسد. وعده دوم خداوند، تمکن از دین مورد رضایت مؤمنین است که با تحقق این وعده، ولایت امیرالمؤمنین در عالم ظهور می کند. وعده سوم، رسیدن به امنیتی است که در آن خوف نباشد و مؤمنین بتوانند به عبادت خالصانه و بدون شرک، اِعجاب و غفلت بپردازند. در صورتی این امنیت حاصل می شود که با سیر در ملکوت، یقین حاصل شود و انسان به وادی توحید و ولایت الهی برسد. طبق روایت، این وادی توحید و ولایت الهیه، همان وادی ولایت معصومین است که سراسر نور، هدایت و امنیت است. در مقابل این وادی، دستگاه شیطان است که وادی سراسر حیرت، گمراهی، تاریکی و نا أمنی است. این دستگاه با ایجاد شرک، اعجاب و غفلت مانع رسیدن مؤمنین به وادی امن الهی می شود. با ظهور امام زمان و برچیده شدن دستگاه شیطان، مؤمنین به نور و هدایت الهی می رسند و در بستر امن وادی توحید، عبادتی خالصانه انجام می دهند. بنابراین سه وعده الهی در عصر ظهور امام زمان علیه السلام به طور کامل محقق می گردد.

سه وعده خداوند متعال به مؤمنینِ اهل عمل صالح

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. خداوند متعال می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ  فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى  لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني  لا يُشْرِكُونَ بي  شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(نور/55) در این آیه شریفه خداوند متعال به مؤمنینی از امت نبی اکرم که علاوه بر ایمان عمل صالح هم دارند وعده هایی می دهد که در ادامه به بررسی آن ها می پردازیم. شاید با توجه به برخی از آیات قرآن مانند آیات سوره حجرات، مراد از این ایمان در آیه فوق، ایمان خاصی است. در این آیه شریفه به مؤمنین امت نبی اکرم، آنهایی که ایمان و عمل صالح را با هم جمع کردند سه وعده داده شده است. وعده اول این است که: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ  فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اولین وعده، استخلاف و جانشینی در ارض است که همانند استخلاف و جانشینی پیشینیان می باشد که نیازمند توضیح است. دومین وعده این است: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى  لَهُمْ» آن دینی را که خداوند متعال برای این مؤمنین راضی شده است، در زمین مستقر می کند و آن دین به نتیجه می رسد. و پس از آن، سومین وعده «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني  لا يُشْرِكُونَ بي  شَيْئاً» تبدیل فضای خوف به فضای امن است که به فضای امنی می رسند که فقط خدا را عبادت می کنند و بساط شرک جمع می شود «لا يُشْرِكُونَ بي  شَيْئاً».این سه وعده ای است که خداوند متعال به مؤمنین این امت لطف فرموده است و بعد از این سه وعده می فرماید: «وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» فاسق حقیقی کسی است که بعد از این وعده الهی کفر می ورزد. پس از این می فرماید: «وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون»(نور/56) حرف «واو» در عبارت «وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ» معنای لطیفی دارد که گویا این موارد، سلسله ای از دستورات است که برخی از این دستورات: «وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ» و دستورات پس از آن می باشد یعنی برای این که برای رسیدن به آن دوران وعده الهی مهیا شوید، این کارها را انجام بدهید.

اطاعت از رسول وظیفه امت

قبل از آیه محل بحث خداوند متعال می فرماید: قُلْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَ إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُواْ وَ مَا عَلىَ الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَغُ الْمُبِين»(نور/54) هم خدا را اطاعت کنید و هم رسول را اطاعت کنید. دقت شود در اینجا نفرمود «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» بلکه فرمود: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ» و این دو با هم متفاوتند که آیه محل بحث است. «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ» یعنی خداوند متعال در مواردی به وجود مقدس نبی اکرم اجازه داده است خود ایشان فرمانی صادر کند که در آنجایی هم که خود حضرت فرمانی را صادر می کنند آنجا نیز باید از رسول اطاعت کنید که فرمود: «وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ».

در ادامه می فرماید: «فَإِن تَوَلَّوْاْ» اگر آنان از این مأموریتی که به عهده شان هست که آن اطاعت الله و اطاعت الرسول است رویگردان شدند «فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ» یک باری روی دوش پیامبر است که ایشان باید آن بار را به مقصود برسانند و یک کاری را شما باید انجام بدهید که اگر شما از وظیفه و کار خود تخلف کنید، پیامبر گرامی اسلام آن مأموریت خود را که دارند انجام می دهند که فرمود: «فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ» بنابراین بار شما روی دوش حضرت نمی افتد و شما به حضرت ضرری نمی زنید. و ایشان هم کار خود را جلو می برند و اینگونه نیست که اگر شما اطاعت نکنید، کار حضرت زمین می ماند بلکه «عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ» یک تکلیفی روی دوش شماست و یک تکلیف روی دوش ایشان است. تخلف شما مانع نمی شود ایشان آن بار را به مقصد نرسانند و تکلیف خود را انجام ندهد. و همچنین بار گناه شما روی دوش حضرت نمی آید. خسارت شما روی دوش حضرت نمی آید. اما «وَ إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُواْ» اگر او را اطاعت کنید راه را پیدا می کنید و با اطاعت حضرت به راه می رسید. مخالفت با حضرت بی راهه است. راه در عالم، راه اطاعت حضرت است و این راه هم در عالم باز می باشد و سایر راه ها بسته است.

مأموریت و وظیفه رسول اکرم چیست؟ مأموریت و وظیفه ایشان: «وَ مَا عَلىَ الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَغُ الْمُبِين» بلاغ مبین است. شاید بلاغ مبین امری فراتر از صحبت و گفتگو است و کل اقدامات رسول اکرم بلاغ مبین است. یعنی جنگ هایی هم که ایشان به پا می کنند، بلاغ مبین است. عاشورا هم بلاغ بین است. بلاغ مبین یک مأموریت ساده ای که صرفا حرف بزنند نیست. رساندن آن دستورات هم بلاغ آشکار است. بعد از این آیه است که می فرماید «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ  فِي الْأَرْضِ». یعنی در ابتداء فرمود: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ» و پس از این دستور فرمود: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ  فِي الْأَرْضِ» همه باید امت اطاعت الرسول را داشته باشند اما تنها یک دسته از امت هستند که خداوند به آن ها این سه وعده را می دهد و آن دسته، کسانی اند که هم ایمان دارند، و هم عمل صالح. به مؤمنینی از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام می دهند سه وعده می دهد:

وعده اول، استخلاف و احتمالات سه گانه در معنای آن

وعده اول استخلاف است که فرمود: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ  فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» آنان را جانشین می کند همانگونه که پیشینیان را جانشین کرده است. در رابطه با استخلاف، لازم است نکاتی ذکر شود از جمله اینکه فرمود همانند پیشینیان آنان را جانشین می کند، مراد از پیشینیان «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چه کسانی می باشد؟ احتمال اول این است که مراد از این جایگزینی، جایگزینی عام باشد. یعنی مراد از استخلاف، استخلاف عام است که سنت الهی این می باشد که عده ای را می آورده و عده دیگری را جایگزین آنان می کرده است. بلا تشبیه عالم همچون کاروان سرایی است که عده از یک درب وارد می شوند و عده ای دیگر از درب دیگری خارج می شوند و آنها می روند و اینها جایگزین آنان می آیند. آیا در اینجا نیز مراد از جایگزینی، همین سنت عام الهی است؟ که در آن خداوند امکانات را از یک قومی می گیرد به قوم دیگری می دهد؟ مثلا ممکن است از مؤمنین بگیرد به کفار بدهد یا از مؤمنین به مؤمنین دیگری. پس طبق این احتمال، استخلاف یعنی شما را خلیفه و جانشین می کنیم کما این که قبلی ها را جانشین کردیم. ظاهرا این احتمال و معنا، وعده خاصی نیست و تمام ملت ها اینگونه اند در حالی که در آیه محل بحث، اشاره به وعده خاص دارد و این معنا بر آیه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» تطبیق ندارد زیرا این آیه دلالت بر جایگزینی مومنینی که اهل عمل هستند دارد نه تمام مردم.

اگر این معنا مقصود باشد طبق آن کافر هم استخلاف دارد زیرا کافران هم از دست یک عده می گیرند و به یک عده دیگر می دهند و یک قومی می روند قوم دیگری جایگزین آن ها می آیند. یعنی در بین کفار هم این دست به دست شدن و استخلاف وجود دارد و حال اینکه این آیه در مورد مومنین خاص است. بنابراین این معنا مقصود نمی باشد. دو احتمال دیگر در مورد معنای استخلاف در این آیه وجود دارد. یک احتمال این است که مقصود از استخلاف در آیه محل بحث این باشد که شما همچون مؤمنین اقوام گذشته به استخلاف می رسید که ما امکانات را از دست کفار می گرفتیم و به مؤمنین می دادیم. مثلا قوم حضرت موسی را جایگزین فرعون می کنیم یا مؤمنین قوم حضرت نوح را جانشین کفار می کنیم. و یا اینکه مثلا مؤمنین و پیروان حضرت ابراهیم را جانشین نمرود می کنیم و مانند این موارد. یعنی همینطور که ما در امت های دیگر، امکانات کفار را از دستشان گرفتیم و به مؤمنین آن امت ها دادیم، برای شما هم همینگونه است که امکانات را به آنهایی که ایمان بیاورند می رسانیم. پس در مورد شما و در دنیای اسلام اینگونه می شود که امکاناتی که در دست جریان نفاق و کفار است، به شما مؤمنین می رسد.

خاص بودن مراد از استخلاف در آیه محل بحث

احتمال دیگری که توسط برخی از مفسرین مطرح شده است، این می باشد که مقصود از آیه: «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» مطلق مؤمنین نیست که قدرت به آنان منتقل می شده است که خداوند متعال وعده می دهد شما را هم مثل مؤمنین و امم گذشته پیروز می کنم و قدرت را از جبهه نفاق و فکر می گیرم و به شما منتقل می کنم بلکه مراد این است که استخلاف خاصی در گذشته بوده است که قرآن گاهی از آن یاد می کند و می فرماید: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ  خَليفَةً فِي الْأَرْضِ»(ص/26) مقصود از این خلافت مقصود صرفا خلافت اقوام گذشته نیست که از دست گذشتگان گرفتیم و شما را خلیفه پیشینیان قرار دادیم. یعنی شاید این خلافت حضرت داود به معنی خلافت اللهی است کما این که از بعضی روایات استفاده می شود چون ایشان مقام خلافة الله را داشتند و خلیفه و جانشین خدا بودند. البته دقت شود منظور این نیست که جای خدا بنشینند چون گاهی خلافت دارای نکته ای خاص است که به این معنا در باب خدا معنا ندارد. در مورد خدا، خلافت به این معنا که کسی از جایی برخیزد و دیگری جایش بنشیند معنا ندارد. مثلا اگر ما می گوییم ائمه علیهم السلام خلیفه الله اند و «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ  وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ»(1) معنایش این نیست که العیاذ بالله خدا عزل می شود و از سر جای خود کنار می رود و ائمه اطهار جای او می نشیند. خلافت خداوند متعال یعنی آن شخص خلیفه در موقفی که دارد، کارهای او، کار خدایی است و فعل و مأموریت های الهی انجام می دهد و در این مقام طریق جریان اراده خدا و مشیت اللهی هست و معنای خلافت همین است.

یعنی مأموریت های الهی به دست او واقع می شود و او واسطه امر خداوند متعال و حامل فرمان اوست و آن فرمانی که بر عالم جاری می شود به دست اوست.

خلیفه الهی باید دارای خصوصیاتی باشد. اولین خصوصیتی که خداوند متعال در قرآن برای خلیفه الهی ذکر کرده است، یادگیری تمام علوم است که فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) اولین ویژگی خلیفه الهی، تعلیم علوم است که باید عالم به اسماء باشد. پس کسی که عالم به اسماء نیست مقام خلافت ندارد.

بنابراین در معنای استخلاف در آیه مورد نظر، سه احتمال است که بیان شد یک احتمال از آن قطعا درست نیست. یعنی آن احتمالی که عام بود و طبق آن مراد از استخلاف این است: همانگونه که در عالم قدرت را دست به دست می کنیم و از یک نسلی به نسل دیگر منتقل می کنیم، ما به مؤمنین شما وعده می دهیم که این کار در باب شما هم اتفاق بیافتد. این احتمال درست نیست زیرا این نوع از استخلاف اختصاص به مؤمنین ندارد در حالی که روشن است این وعده ی «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ» وعده خاص است اما این احتمال، عام می باشد و مختص مؤمنین نمی باشد. بنابراین این استخلاف باید خصوصیت داشته باشد و دارای معنای خاص باشد که آن دو احتمالی که مفسرین در مورد استخلاف مطرح کرده اند دارای خصوصیت است پس یکی از این دو احتمال باید مراد باشد. یکی از این دو احتمال این است که بگوییم مقصود این است همانگونه که گاهی در گذشته قدرت را از کفار می گرفتیم و به مؤمنین می دادیم، در مورد شما نیز قدرت را از جریان منافقینِ امت اسلام و کفار می گیریم و به شما مؤمنین می دهیم. بعبارتی دیگر شما را خلیفه و جایگزین آن کفار و منافقین می کنیم همچون مؤمنینی که در گذشته بوده اند. همانگونه که مؤمنین گذشته را به خلافت رساندیم شما را هم می رسانیم. پس اینکه فرمود: «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» مؤمنین امم گذشته مقصودند.

احتمال دوم از دو احتمال دارای خصوصیت که احتمال سوم به صورت کلی می شود، این است که جریان هایی در عالم خلافت الهی داشتند و مراد از استخلاف همان خلافت الهی به صورت خاص است. پس اینکه فرمود ما شما را مانند گذشتگان خلیفه می کنیم، یعنی همانگونه که به آنها خلافت الهی دادیم به شما هم خلافت الهی می دهیم. به نظر می آید این احتمال سوم در اینجا مراد باشد. خود این احتمال سوم که مؤمنین امت حضرت «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در عالم خلافت الهیه پیدا می کنند به این معنا نیست که خلیفه گذشتگان می شوند. بلکه به این معناست که همانگونه که به جمعی از گذشتگان خلافت در ارض دادیم و آنان خلیفه الله بودند، به مؤمنین شما هم خلافت در ارض می دهیم و شما نیز خلیفه الله می شوید. شما نیز خلیفة الله می شوید نه جانشین قدرت ها و در عالم ارض خلافت الهی پیدا می کنید.

لازم به ذکر است این احتمال سوم نیز محل بحث است که مقام خلیفه اللهی برای چه کسی است و آیا برای همه مردم است؟ زیرا برخی ها گاهی اینگونه از خلیفه الله تعبیر می کنند که مراد از آن، انسان است و انسان خلیفه الهی می باشد. یعنی طبق نظر این افراد، اینکه خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ  جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَة»(بقره/30) خلیفه الهی بودن شامل تمام مردم می شود. در واقع چنین افرادی جایگاه خاصی برای خود در عالم قائل هستند و گمان می کنند اینکه خداوند فرموده است من در زمین خلیفه قرار می دهم، مراد از خلیفه الهی تمام انسان هاست. اما اینگونه نیست و این تفسیر از خلیفه الهی درست نمی باشد و مقام خلافت الهی برای تمام انسان ها نمی باشد. مقام خلیفه الهی بودن به هیچ وجه ناظر به امثال بنده نمی باشد و اینگونه نیست که هر انسانی در عالم ارض خلافت الهیه داشته باشد و خلیفه الله است. از برخی بزرگان این نظریه را دیده ایم که گفته اند این جریان استخلاف یک جریان عمومی است و تمام انسان ها را شامل می شود اما این نظر درست نمی باشد.

اختصاص خلافت الهی به معصومین و بالتبع به مؤمنین

عده ای از صاحب نظران و بزرگان بر این باورند که مقام خلافت الهی فقط مربوط به ائمه و حداکثر انبیاء می باشد و دائره آن محدود است. پس اینکه فرمود: «إِنىّ  جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَة» مراد از خلیفه امام است و «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ  وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ»، امام خلیفه الهی و خلیفه رسول در امت است. جای رسول را پر می کند و به عوض او در امت کار می کند. اراده نبی اکرم در امت خود از طریق امیرالمؤمنین و ائمه هدات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین جاری می شود. بنابراین این مقام خلافت به این معنای خاص این حتما به تمام انسان ها نمی رسد و اگر این معنا از خلافت مراد باشد باید آیه «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ» را قید بزنید و بگویید مقصود از «الَّذينَ آمَنُوا» ائمه هستند. خداوند متعال به ائمه قول داده است که این خلافت الهی در ارض را به آنها عطا فرماید. اما اگر معنای خلافت را توسعه دهید که شاید این توسعه دادن معنای خلافت بهتر باشد، شاید معنایش این است خداوند متعال به کسانی که اهل ایمان اند و بر گِرد نبی اکرم و اوصیائش حرکت می کنند -چرا که هرکس با اوصیاء پیامبر حرکت نکند مومن نیست و منافق است هرچند به ظاهر مسلمان است- قول داده است به آنان مقام خلافت الهی بدهد.

مراد از این خلافت الهی چیست؟ معنای خلافت الهی در ارض این است هر کاری که انسان می کند، گویا نوعی فرمان الهی اجرا می کند و از جانب خودش کاری انجام نمی دهد. این مقام ابتدائا مال معصوم است و مؤمنین اگر به گونه ای گرد معصوم جمع شوند که اراده آنان تابع اراده معصوم باشد و چشم و گوش و زبان برای معصوم شوند، در این صورت گویا آنان نیز خلافت پیدا می کنند. یعنی باید به گونه ای گرد معصوم باشند و اراده آنان اراده معصوم شود، که همچون معصومین که یدالله، عین الله و اذن الله اند، آنان نیز دست و چشم و گوش معصوم باشند.

امام خلیفه الله است و این مؤمنین به امام که تبعیت تام دارند و تخلف نمی کنند هم یک نوعی از خلافت الهیه پیدا می کنند. یعنی در عالم ارض کار خدایی می کنند. اگر این باشد، با توجه به اینکه دو جریان نفاق و جریان ایمان در امت حضرت شکل می گیرد، خداوند متعال به مؤمنین از امت قول می دهد که به شما مقام خلافت الهیه می دهند. یعنی شما به نقطه ای می رسید که تمام شما این شأن خلافت را پیدا می کنید. البته این را گفتیم که این شأن بالاصاله مربوط به امام معصوم است و برای سایرین به تبع معصوم. اگر سایرین تبعیت کردند و اراده آنان تابع اراده معصوم در عالم شد، آنان نیز به تبع معصومین به خلافت می رسند. زیرا ائمه هدات اینگونه اند و «عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِين »(2) اند که اگر کسی به آنها معتصم شد، به مقامی از عصمت تبعیه دست پیدا می کند. پس طبق این بیان از معنای استخلاف، گویا این آیه شریفه می فرماید یک دوره ای می رسد که همه مؤمنین اینگونه می شوند و به این مقام خلافت می رسند.

یعنی تمام مؤمنین گرد امامشان جمع می شوند و تمام افعال و اراده آنان تابع فعل و اراده امامشان است. قلبشان تابع قلب امامشان است و آراء شان تابع آراء امامشان است. اگر اینگونه شدند، به نوعی از خلافتی در ارض دست پیدا می کنند که بر این مبنا، آیه شریفه می فرماید خداوند متعال به مؤمنین از امت وعده می دهد مرحله ای پیش می آید که تمام کسانی که روی زمین هستند بندگی و خلافت می کنند. پس احتمال دارد این معنا هم مراد باشد و این هم بشارت بسیار مهمی است. یعنی به حدی به امامشان متصل می شوند که تمام امت، تمام دوستان، و تمام محبین و شیعیان کارشان خلافت می شود و خلافت آنان یعنی هر کاری روی ارض انجام می دهند در واقع اراده و فرمان الهی را اجرا می کنند.

به ما نیز امکاناتی داده اند و فرمان ما در آنها جاری می شود. همین قوای ظاهری که در دست ماست، امر ما آن ها جاری می شود. یعنی این دست، گوش، زبان و سایر امکانات ما، تا زمانی که مسخر ما هستند، امر ما را اطاعت می کنند. همچنین است قوای دیگری که در طبیعت مسخر ما هستند. البته ممکن است هنگامی که انسان رشد کند، قوایی از ملائکه یا امثال آن نیز در اختیارش باشند. پس به هر حال فرمان انسان در امکاناتی که در اختیار دارد نافذ است که اگر خودش در فرمان دخالت می کند و امر خود را اجراء می کند، این خلافت الهی نیست و این شخص دارد خود محوری می کند و خلافت نمی کند. اما اگر فرمانی که از او صادر می شود خود او در آن هیچ دخالتی نداشته باشد و اراده خود را تابع فرمان الهی قرار دهد و تمام فرمان هایش فرمان های خداست، در این حالت است که خلافت می کند. کسی که مومن و مخلص است خودش هم فرمان می دهد و قوایش تحت فرمان او هستند. ولی فرمان او همان فرمان خداست و مستقل از اراده الهی هیچ دستوری نمی دهد. که معصومین علیهم السلام اینگونه اند که در عالم ارض تنزل پیدا کردند اما خلافت دارند و امانت دار خدا هستند. مؤمنین هم گاهی اینگونه می شوند. پس طبق این معنای از استخلاف، این وعده الهی که فرمود: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ  فِي الْأَرْضِ» بشارت بسیار بزرگی است که وعده داده شده است به شما خلافت الهی داده می شود.

به شما خلافت الهی می دهم همانگونه که به حضرت داود خلافت دادیم: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ  خَليفَةً فِي الْأَرْضِ» که معنای خلافت ایشان این نیست که شما را جایگزین پیشینیان کردم و قدرت را از آنها را گرفتم و به شما دادم. البته این معنای از خلافت را من نیز انکار نمی کنم اما حتما در باب حضرت داود یک معنای دیگری هم دارد. بله قدرت از دست دیگران گرفته شد به حضرت داود رسید و از کفار گرفته شد به حضرت داود داده شد. اما حضرت یک معنای دیگری از خلافت را دارند که آن خلیفه الله بودنشان است که شاید در روایات متعددی این معنا تأیید می شود. یعنی معنای خلافت، غیر از این که قدرت از دیگران گرفته شده و به حضرت داود داده شده است، دارای این نیز هست که ایشان یک مقام خلافت الهی در ارض دارند. بنابراین با توجه به این معنا، آیه محل بحث می فرماید همانگونه که به گذشتگان شما این مقام را دادم به مؤمنین از این امت در یک دوره ای خلافت را می دهم. و بر این اساس، اگر جامعه مؤمنین اینگونه باشد حول امام معصوم جمع می شوند به طوری که اراده شان تابع اراده او می شود و آنان به منزله قوای معصوم می شوند و از معصوم تخلفی نمی کنند. گرچه اراده دارند ولی با فرض اراده تحت اختیار معصوم و قوای اویند و امر معصوم در آنها جاری می شود. امر امامشان را دائما اطاعت می کنند.

اگر این مقام حاصل شد، تصرفات انسان تصرفات خلافتی می شود یعنی کسانی که به مقام رسیده اند، بر محور امام خود خلافت جزئیه پیدا می کنند و در این صورت، وعده به خلافت، وعده بسیار بزرگی است. یعنی عالم عرض عالمی می شود که دیگر در آن مطلقا شیطنت وجود ندارد و تمام آن خلافت است. به هر کجا نگاه می کنید، این اراده ها اراده های نورانی و اراده های پاک است. در هر جایی که می نگرید، فرمانی که در عالم اجراء می شود، فرمان خداست و انسان ها حامل فرمان الهی می شوند. این مقام بسیار فوق العاده ای است.

وعده دوم؛ تمکن از دین مورد رضایت و وعده؛ سوم امنیت پس از خوف برای عبودیت خالصانه

در ادامه آیه محل بحث، دومین وعده را می فرماید که: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى  لَهُمْ» آن دینی را که برایشان پسندیدم در ارض مستقر می کنم و با همان دین زندگی می کنند که این وعده ظهور ولایت امیرالمؤمنین در عالم ارض است که فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ  لَكُمْ دينَكُمْ»(مائده/3) این وعده دوم نیز نکات مهمی دارد که آن دینی در ارض مستقر می شود که متمکن از آن دین می شوند و جاری می شود و ثبات پیدا می کند. پس از این استقرار دین که وعده دوم خداوند بود، وعده سوم خداوند است که «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني  لا يُشْرِكُونَ بي  شَيْئاً» بعد از خوف، به گونه ای به آنها امنیت می دهم که «يَعْبُدُونَني  لا يُشْرِكُونَ بي  شَيْئاً» فقط عبادت خالصانه می کنند و هیچ شرکی به من نخواهند داشت. این فراز از آیه را که وعده سوم خداوند است، می توان به چند شکل معنا کرد که در اینجا به یک مورد از آن ها اشاره می کنیم. خداوند متعال ذیل داستان حضرت ابراهیم در سوره مبارکه انعام که سیر حضرت را تا رسیدن به مقام یقین توضیح می دهد و پس از آن می فرماید که این سیر با مشاهده عالم ملکوت حاصل می شود «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ  السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»(انعام/75) ما ملکوت آسمان ها و زمین را به حضرت ابراهیم ارائه کردیم و یکی از ثمرات ارائه عالم ملکوت این است که به یقین می رسد. انسان تا به مقام رویت عالم ملکوت نرسد و باطن عالم را نبیند از وادی شک و حیرت بیرون نمی رود و وارد وادی یقین نمی شود لذا فرمود: «نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ  السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». این سیر حضرت ابراهیم در عالم ملکوت که همان داستان مشاهده ستاره و ماه و خورشید و اعراض از آنها و روی آوردن به خداست. البته این سیر ظاهر و باطنی دارد که بحث از آن مقصود ما نیست اما ظاهرا باطن این سیر همین است که حضرت ابراهیم در سیر باطن خود به انوار نبی اکرم و اهل بیت رسید و با آن انوار خدا را شناخت و از طریق اهل بیت خدا را عبادت کرد به آن مقام رسید که جزو شیعیان کامل امیرالمؤمنین شد که خداوند متعال فرمود: «وَ إِنَ  مِنْ  شيعَتِهِ  لَإِبْراهيمَ »(صافات/83) که این شاید باطن سیر است.

به هر حال، حضرت ابراهیم به مشاهده ملکوت عالم و مقام یقین رسید و از بت ها رویگردان شد و خداوند متعال او را با نور الهی هدایت کرد که فرمود: «أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ»(انعام/80) زیرا همانگونه که می دانید، هدایت الهی با ظهور نور الهی می باشد لذا ذیل آیه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ  وَ الْأَرْض»(نور/35)  فرمود یعنی «هُدَى  مَنْ  فِي  السَّمَاوَاتِ  وَ هُدَى  مَنْ  فِي  الْأَرْض »(3) پس حضرت ابراهیم با نور الهی هدایت شد که بیان کردیم باطن این نور، نور نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام است که حضرت ابراهیم خلیل به این حقیقت رسید و از طریق مشاهده این انوار به ملکوت عالم و یقین راه پیدا کرد. به هر حال این سیر در عالم هرچه که بود، وقتی حضرت با آن سیر هدایت شدند و به یقین رسیدند، آنان با حضرت محاجه می کردند آیا اینکه شما این نظام کیهانی و این خدایان ما را انکار می کنی، نمی ترسی و نگران نیستی که گرفتار بشوی؟

حضرت ابراهیم در پاسخ آنان می فرمایند که شما انصاف بدهید «فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُ  بِالْأَمْنِ»(انعام/81) چه کسی در عالم مستحق امنیت است؟ من مستحق امنیت هستم یا شما؟ «وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً» آیا وادی توحید وادی ایمن است یا وادی شرک؟ مشخص است کسی که وارد وادی توحید شده است مستحق امنیت است. آیا اینکه انسان به نظام کیهانی و اسباب تکیه کند مستحق امنیت است یا کسی که در وادی توحید است؟ چون ظاهرا دین مردم آن زمان یک نوع پرستش نظام کیهانی بوده و در خورشید پرستی، ماه پرستی، ستاره پرستی و امثال اینها بوده است. یا حتی گاهی نمادهای آنها را روی زمین بتها را درست می کردند و می پرستیدند. به هر حال آنان چنین اعتقادات پیچیده ای داشتند و حضرت را تهدید می کردند آیا تو که به اعتقادات ما پشت می کنی و می گویی «إِنِّي  بَري ءٌ مِمَّا تُشْرِكُون »(انعام/78) من از تمام اینها تبری می جویم نگران نیستی؟ لذا حضرت را تهدید می کردند و می گفتند بترس. انکار اینها برای تو گران تمام می شود و اینها خدایان عالم اند. حضرت در پاسخ به آنان می فرمود اولا خدا من را هدایت کرده است و کسی که خداوند متعال دست او را گرفته و با انوار الهی به مقصد رسیده است، باب احتجاج کفار با او بسته می شود. سپس می فرماید شما انصاف بدهید چه کسی حقیقتا شایسته امنیت است «فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُ  بِالْأَمْنِ» آیا کسی که در وادی توحید رفته و به یقین رسیده و ملکوت را مشاهده کرده و با یقین در عالم راه می رود باید نگران باشد؟! اصلا اینگونه نیست زیرا چنین شخصی هیچ خوفی ندارد.

بلکه خوف و ترس مال کسانی است که در وادی توحید نیستند و با شک زندگی می کنند و اهل یقین نیستند. چنین کسانی با هر حادثه ای می ترسند و هر واقعه ای پیش می آید نگران اند. اما کسی که به خدا اعتماد دارد و می داند تمام عالم در دست اوست از این امور نمی ترسد و سخنانی که در این باب می زند، صرف حرف نیست بلکه ملکوت عالم را مشاهده کرده است و می داند «بِيَدِهِ  مَلَكُوتُ  كُلِّ شَيْ ء»(مؤمنون/88) مشاهده ملکوت یعنی همین که شخص بداند که ملکوت تمام عالم به دست اوست و ید الهی را در تمام عالم می بیند. می بیند که او تمام فرمانها را صادر می کند. اگر مشاهده ملکوت حاصل شد، انسان می بیند تمام عالم تحت فرمان الهیست و با فرمان او راه می رود. کسی که پرده ها برای او کنار رفت و حضور حضرت حق و اراده الهی را در عالم احساس کرد و اهل یقین بود و به خداوند متعال تکیه کرد، دیگر نگرانی ندارد. کسی که حضور حضرت حق را در عالم حساس می کند و مومن و اهل یقین و اهل طاعت است از چه چیزی نگرانی داشته باشد؟! چنین شخصی نگرانی ندارد زیرا تکیه اش به خداوند متعال است. خداوندی که « عَلى  كُلِ  شَيْ ءٍ قَدير»(حج/6) و «بِكُلِ  شَيْ ءٍ عَليم »(بقره/29) است. خدایی که قوی، عزیز و حی و باید بر این خدا تکیه و توکل کرد: «وَ تَوَكَّلْ  عَلَى  الْحَيِ  الَّذي  لا يَمُوتُ »(فرقان/58) خدایی که «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»(بقره/255) است و اوصاف و اسماء حسنای فراوانی دارد و تمام عالم با اسماء حسنای او اداره می شود. خدایی که «و بعظمتمك الّتى ملأت كلّ شئ ... و باسمائك الّتى ملأت  اركان  كلّ  شئ »(4) عظمتش کل عالم را فرا گرفته و اسماء او عالم را اداره می کند و قوی، عزیز، سمیع و رحیم و «علی کل شیء قدیر» است. خدایی که نه خوابی او را می گیرد و نه غفلتی، و نه العیاذ بالله می میرد.

اگر کسی این اسماء حسنی را شناخت و هدایت شد، به خصوص اگر به مشاهده ملکوت رسید و صاحب یقین شد، در وادی وادی ایمن قرار گرفته است. آیا چنین کسی را خوف و خطری تهدید می کند؟ این اسبابی که شما می گویید مانند نظام کیهانی، مگر می تواند مستقل از اراده الهی کاری انجام دهد؟ این حقیقت روشنی است که: «وَ بِيَدِكَ  لَا بِيَدِ غَيْرِكَ  زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي»(5)  تمام نفع و ضرر ما همینگونه است و به دست خداست. کسی که به این مقام رسید خوف از تمام مخلوقات از او برداشته و وارد وادی ایمن می شود. پس سه معنای آیه این است. پس حضرت ابراهیم با آنان احتجاج می کند چه کسی مستحق امنیت است و چه کسی باید بترسد؟ آیا من که بت کده شما را ویران کردم باید بترسم یا شمایی که با خدا معارضه می کنید؟ چوب و سنگها چه ضرری می توانند به من بزنند؟ نه چوب و سنگ بلکه آن قدرت های کیهانی که شما آنها را نماد می دانید به من چه ضرری می توانند برسانند؟ شما از خداوند متعالی اعراض کردید که «بِيَدِهِ  مَلَكُوتُ  كُلِّ شَيْ ء» تمام کائنات به دست او هستند.

حضرت ابراهیم صاحب یقین است و ملکوت را مشاهده می کند و می بیند همه چه کاره اند لذا می بیند همه چیز در دست قدرت اوست لذا به آن خدا روی آورده و به او اعتماد کرده و او را می پرستد. از او می خواهد و از غیر او نمی خواهد. در روایتی نورانی آمده است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به جناب جبرئیل فرمودند: توکل به چه معناست؟ جبرئیل امین خدمت حضرت حضرت عرض کرد: «الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطِي  وَ لَا يَمْنَعُ  »(6) توکل یعنی این که اول باید بدانی که مخلوق نه چیزی به آدم می دهد نه می تواند چیزی را از آدم منع کند. مخلوق نمی تواند خیری را که رسد از طرف خداوند متعال به انسان می رسد منع کند و هیچ خیری هم نمی تواند به انسان برساند. نه می تواند ضرر برساند و نه نفع. در ادامه فرمود: «وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ» پس از این علم باید استعمال یأس کنی. اگر به این علم رسیدی باید از مخلوق مأیوس شوی. وقتی کل این نظام کیهانی و کل مخلوقات اینگونه اند که: «لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطِي  وَ لَا يَمْنَعُ» باید از آن مأیوس شوی. اگر مأیوس شدی و به خداوند متعال روی آوردی، آن وقت به توکل رسیده ای؛ مقدمه اول توکل، یأس و نا امیدی از غیر است و پس از این نا امیدی از غیر، اعتماد به حضرت حق است. آدم باید بفهمد تمام مخلوقات بیکارند و وقتی فهمید همه بیکارند، می فهمد همه کاره خداست. اگر از غیر بریده شود و به او تکیه کند، توکل کرده است.

اگر کسی به اینجا رسید و توکلش به خدا بود، از هیچ چیزی در عالم نمی ترسد زیرا کسی نمی تواند کاری بکند. مگر چیزی می تواند به انسان ضرر بزند؟ خوف برای کسانی است که به مخلوقاتی تکیه می کنند در حالی که مخلوقات هیچ کاره اند. خوف برای کسانی است که وقتی سوار کشتی می شود گمان می کند کشتی بسیار محکم است اما با یک طوفانی می آید معلوم می شود تمام امکانات ضعیف هستند و هیچکاره اند. یا اینکه وسط تلاطم دریا می ترسد که روشن است بایدم بترسد. وقتی به یک کشتی­ای تکیه می کنی که این کشتی می شکند و شکننده است، باید بترسی. دیگر، گاهی اوقات انسان از شکنندگی غافل است و خیالش راحت است و دارد می رود و تا زمانی که طوفان نیامده نمی ترسد. اما آدمی که هوشیار است از همان اول می داند این شکننده است و نمی شود به آن اعتماد کرد. لذا تکیه به دیگران خوف می آورد و وادی توحید وادی ایمن است. خداوند متعال در ادامه این آیات محل بحث می فرماید که امنیت و وادی ایمن برای چه کسانی و خوف و وادی خوف برای چه کسانی است که می فرماید: «الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئكَ لهمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ»(انعام/82) آنهایی که اولا ایمان می آورند و ثانیا ایمانشان را با ظلم آمیخته نمی کنند، به وادی ایمن وارد می شوند. این تعبیر، بسیار عجیب است زیرا مثلا طبق عقل ما باید می فرمود ایمانشان را با شرک آمیخته نمی کنند. اما فرمود ایمان خود را با ظلم آمیخته نمی کنند که گویا این را می رساند که عامل شرک این ظلم است. لذا فرمود: «الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئكَ لهمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ» فقط این افراد در وادی ایمن اند و فقط اینان هستند که راه را پیدا کرده­اند.

کلمه «مُّهْتَدُونَ» در این آیه شریفه معنای خاصی دارد. مهتدون به کسانی گفته می شود که هدایت برای آنان آمده است و آنان آن را پذیرفته اند. یعنی خداوند متعال هدایت کرده و آنان نیز هدایت را قبول کردند. آنهایی که هدایت الهی را قبول می کنند در وادی ایمن اند. «مهتدون» یعنی آنهایی که وقتی جریان هدایت الهی می آید از آن رو نمی گردانند و اهتداء دارند و آن هدایت را می پذیرند که در نتیجه انوار هدایت الهی در آنان مستقر می شود و به وادی نور می رسند. مشاهده ملکوت همین است. مشاهده ملکوت یعنی انوار هدایت الهی که برای انسان می آید آن را می پذیرد تا به نقطه ای می رسد که با نور الهی ملکوت را می بیند و اینگونه می شود که: «وَ بِيَدِكَ  لَا بِيَدِ غَيْرِكَ  زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي» و ««الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئكَ لهمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ» امنیت مال کسانی است که ایمانشان را با ظلم قاطی نمی کنند. کسانی امنیت دارند که نور هدایت الهی را با ظلمت و تاریکی آمیخته نمی کنند. آنان که بین نور و ظلمت حرکت می کنند به همان اندازه نا امن اند و اگر وارد وادی ظلمت شوند، وادی نا امنی محض است. در مقابل، وادی هدایت، وادی نور و وادی توحید است اما وادی ظلم و ظلمت هم وادی شرک و وادی غفلت است.

ولایت معصومین وادی ایمن الهی

ذیل آیه فوق، از امام صادق سلام الله علیه نقل شده است که حضرت فرمودند: «آمَنُوا بما جاء به  محمد من  الولاية» مقصود از ایمان در آیه فوق این است آنهایی که آن ولایت الله که نبی اکرم با خودش نازل کرده است، به آن ایمان می آورند و به آن تعلق به پیدا می کنند و وارد وادی ولایت الهی و ایمان می شوند. و مراد از «و لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» این است که  «لم يخلطوه بولايةِ فلانٍ و فلانٍ »(7) این است که اختلاط در ولایت ندارند و در وادی ولایت الله اند و ولایت الله را با ولایت اولیاء طاغوت آمیخته نمی کنند. زیرا به اندازه ای که انسان این دو ولایت را مخلوط می کند در وادی خوف می رود و از وادی امنیت خارج می شود. وادی امنیت وادی ولایت الله است که فرمود: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ  عَلَيْهِمْ  وَ لا هُمْ يَحْزَنُون »(یونس/62) انسان تا به آن مقام ولایت نرسیده است در مقام خوف قرار دارد. اما وقتی وارد وادی ولایت الله شدی و از دیگران خلاص شد وی هیچ شرکی از خوف خارج می شوی. اما انسانی که در وادی ولایت الله هست ولی هنوز تعلقات و وابستگی هایی دارد و نسبت به ولایت شیطان گرفتاری از آن خلاص نشده است، در وادی امن نیست هرچند در وادی امن وارد شده است اما هنوز خوف و تهدید دارد.

فقط زمانی به امنیت محض می رسد که در وادی ولایت مستقر می شود و از وادی ولایت شیطان بیرون می آید و «أُوْلَئكَ لهمُ الْأَمْنُ» می شود زیرا وادی شیطان وادی ظلمات است. به تعبیر قرآن وادی شیطان، وادی ظلمات، حیرت، شک وضلال است. ضلال یعنی همین گم شدگی و حیرت. وادی شیطان وادی نامنی است. انسانی که اهل شک باشد، نا امن است. اما کسی که به یقین برسد، می داند عالم در دست اوست و به او هم اعتماد دارد و مومن است که چنین کسی راحت است و هیچ چیزی او را تهدید نمی کند. کسی که در وادی ولایت الله قرار دارد و به ایمان و یقین رسیده و ملکوت عالم را دیده حتی هنگام مرگ که مرگ آن لحظه ای است که تمام اسباب برای شخص در حال مرگ از کار می افتند و خورشید، ماه، زمین و نظام کیهانی را وداع می گوید، هیچ نگرانی ای ندارد. اگر به او بگویند دیگر خورشید نیست، می گوید مگر تا به حال خورشید کاره ای بوده که بعد از این نیست. اگر به او گفته شود وارد عالمی می شوی که دیگر این زمین وجود ندارد، می گوید مگر تا الان اینها کاره ای بودند که بعدا نیستند. مگر تا به حال اینان روزی من را می داده­اند و من را اداره می کردند که الان نگران آن ها باشم؟!

این اسباب، جنود الهی بودند و خداوند متعال با این جنودش من را اداره می کرد. الان که من را به عالم دیگری می برد، جنود و قوای دیگری دارد که با آن من را اداره می کند. مثلا این مرگ چه نگرانی ای دارد؟ مگر خداوند این عالم با عالم برزخ دوتاست؟ مگر اسباب در این عالم کاره ای بودن جز اینکه جنود الهی برای اداره من بودند؟ این لشکر در آن عالم دیگر کاره ای نیست و خدا من را به عالم دیگری می برد که در آن عالم، لشکر و قوای دیگری دارد که من را اداره می کند. اما اگر انسان به این مشاهده نرسید و وارد وادی ولایت الله نشد در خوف است.

اشاره ای به معنای توحید، شرک و اعجاب

به یک معنا به توحید رسیدن دشوار نیست. اگر انسان در وادی ولایت الله برود، پرده ها کنار می رود. رسیدن به توحید این است که انسان فقرهای خود را ببیند و از اضطرارها و فقرهای خود غافل نشود. یعنی غافل نشویم از اینکه ما گرسنه و تشنه می شویم و هزار فقر داریم و علاوه بر اینکه از این فقرها غفلت نکردم، رفع این اضطرارها را به اسباب نسبت ندهیم و نگوییم خورشید خب می تابد من گرم می شوم و زمین هم که گندم به من می دهد و ابر هم که باران می دهد. اگر اینگونه شدی، مشرک می شوی. اگر انسان فقر خودش را دید و به اسباب و یا خودش نسبت نداد به مشاهده خدا می رسد. اما اگر شخصی به خود نسبت دادی معجب می شود. اینکه شخصی گمان کند خودش علم و توان دارد که مشکلاتش را حل کند، یعنی معجب است. اما اگر کسی این سه قدم را برداشت که: اولا ا اضطرار خود را ببیند و ثانیا پرده ها و حجاب ها را کنار بزند و ثالثا نه خودش حجاب باشد نه اسباب، در این صورت خدا را مشاهده و به او اعتماد می کند و می گوید: «بِسْمِ  اللَّهِ  الرَّحْمنِ  الرَّحيمِ» بِسْمِ  اللَّهِ یعنی «أستعین فی اموری کلها بالله» در همه امور از او استعانت می جویم و این مقام، وادی ایمن است.

علت اینکه ما نمی توانیم به مقام توحید که وادی ایمن است برسیم و این راه به این سادگی را برویم، بسیار روشن است و علتش این است که یک جریان پیچیده در مقابل ما وجود دارد که دستگاه شیطنت است و نمی گذارد ما این مسیر را برویم. کار شیطان است نگذارد همین چند قدم را برداریم. شیطان است که انسان را یا معجب به خودش می کند یا مشرک به اسباب و یا غافل از اضطرار. شیطان کاری می کند که غافل شوی و اضطرارهایت را نببینی. باعث می شود که نبینی اگر من غذا نخورم یا اگر زمین زیر پایم بلرزد یا اگر گرما نباشد بیچاره می شویم. شیطان کاری می کند که اضطرارهایت را نمی بینی یا اگر دیدی نمی گذارد به خدا نسبت بدهی بلکه کاری می کند که یا به اسباب نسبت می دهی یا به خودت که در نتیجه یا مشرک می شوی و یا معجب.

هنگامی انسان می تواند به خدا برسد که در وادی ولایت الله وارد شود. ولایت معصوم است که حجابها را برمی دارد. اگر در در وادی اولیاء طاغوت وارد شدی، خودشان ظلمات اند و برای شما حجاب درست می کنند. طاغوت ها نمی گذارند شما به توحید برسید و کارشان همین است. کارشان این است نگذارند ما موحد باشیم. لذا اگر انسان در وادی ولایت امیرالمؤمنین وارد شد و در آن اینگونه بود که: «وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ» یعنی «لم يخلطوه بولاية فلان و فلان » به امنیت می رسد.

بنابراین معنای آیه این می شود: اینکه فرمود: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا» یعنی مادامی که ولایت دشمنان نبی اکرم و امیرالمؤمنین در عالم سایه انداخته است، عالم وادی امن نیست و بالاخره گوشه ای از آن به ما هم رسیده است و مؤمنین هم یک نا امنی هایی دارند. اما وقتی این بساط در عالم جمع می شود و فقط بساط بساط بساط وادی ایمان و وادی ولایت الله است، خوف برداشته می شود. هم خوف و هم شرک برداشته می شود. وادی شرک وادی نا امنی است.

و این وادی شرک وادی ولایت اولیاء طاغوت است. کما این که وادی توحید وادی ولایت الله و ولایت امیرالمؤمنین است.

ورود تمام مؤمنین به وادی ایمن در عصر ظهور

وقتی آن بساط ولایت جمع می شود آن ظلمات جمع می شود وقتی«وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشىَ»(لیل/1) تاریکی جمع می شود و این تاریکی می رود و «وَ النهّارِ إِذَا تجلىَ»(لیل/2) یعنی عالم به نور هدایت الهی روشن می شود که در این صورت «أُوْلَئكَ لهمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ» و «وَ أَشْرَقَتِ  الْأَرْضُ  بِنُورِ رَبِّها»(زمر/69)  به نور الهی روشن می گردد. وقتی عالم روشن شد شخص اهل مشاهده ملکوت می شود. اهل یقین می شود به آرامش می رسد. به ما وعده داده اند در دوران ظهور کل این بساط شیطنت و ظلمت و تاریکی و شرک برچیده شود چرا که آنها شرک را در عالم می دمند. به اندازه ای که انسان به آنها وابسته باشد مشرک می شود. اگر کاملا آنان را قبول کردی که کاملا کار خراب می شود. و اگر قبول نکردی اما به آن آلوده بودی، به اندازه آلودگی مشرک می شوی. اما اگر حتی آلوده هم نبودی، باز هم حجب آنها نمی گذارد آدم کاری بکند.

لذا شاید وقتی حضرت امام زمان علیه السلام می آیند، تمام مؤمنین به یک معنا اهل مشاهده ملکوت و اهل یقین می شوند لذا فرمود: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» داستان رسیدن به مقام خوف داستان سیر حضرت ابراهیم، مشاهده ملکوت و اهل یقین شدن است. به نور هدایت الهی رسیدن و مهتدی شدن است. انسانی که آدمی که مهتدی به هدایت الهی شد و انوار الهی را دریافت کرد از وادی خوف بیرون می رود. و الا تا زمانی که انسان به این مقام نرسد و مهتدی نشود، کم یا زیاد حتما خوف دارد. زمان ظهور «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» است. وقتی آن ولایت طاغوت جمع می شود فقط ولایت امیرالمؤمنین و ولایت امام زمان ارواحنا فداه در عالم ظاهر می شود، در وادی امن می رویم و این وادی ولایت الله است و ما نیز مصداق آیه ««أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ  عَلَيْهِمْ  وَ لا هُمْ يَحْزَنُون » می شویم. همانگونه که این مقام در بهشت است در عصر ظهور نیز به اندازه اندازه ظرف دنیا وجود دارد که به اینجا می رسد: «يَعْبُدُونَني  لا يُشْرِكُونَ بي  شَيْئاً». از این که این شبها مزاحم اساتید و اعزه شدم عذرخواهی می کنم ان شاء الله خداوند متعال این مجالس را ذخیره آخرت ما قرار بدهد. والحمد لله رب العالمین.

پی ­نوشت ­ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 200.
(2) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص: 46.
(3) معاني الأخبار، النص، ص: 15.

(4) الصحيفة العلوية و التحفة المرتضوية / ترجمه رسولى، النص، ص: 196.

(5) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج 2، ص: 686.

(6) معاني الأخبار، النص، ص: 261.

(7) الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج 1، ص: 288.