جلسه هشتم آموزش کلیات اندیشه اسلامی گسترش عبادت در همه عرصه های اجتماع با ولایت امام معصوم
متن زیر جلسه هشتم از سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ ۲۱ فروردین ماه سال ۸۸ برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این جلسه به بیان چند نکته بسیار مهم در باب رابطه ولایت و جامعه پرداختند. نکته اول این است که امام و ولی خدا به خاطر عبودیت و عبادت خاص خود به مقام ولایت و خلافت رسیده است. در این رابطه ولایی این که امام بندگان را ولایت و سرپرستی میکند خود این عمل عبادت خداست. امام در جهت بندگی خداوند انسانها را در مسیر عبودیت هدایت میکند و خود از این طریق با مقرب ساختن بندگان به خداوند تقرب میجوید. نکته مهم دیگر در باب مبنای شکلگیری جامعه و اقسام جامعه از این جهت است. بسیاری بر این باورند که نیازهای مادی و طبیعی بشر باعث شده انسانها به اجتماع روی بیاورند. اما باید بدانیم انسانها علاوه بر نیازهای مادی، نیازهای متعالی هم دارند، بنا بر این اجتماع بشر فقط بر محور نیازهای مادی نیست. با این حساب دو نوع جامعه وجود دارد: مادی و الهی. در جامعه مادی انسانها برای ارضای نفسانیات خود حول طاغوت اجتماع میکنند و در جامعه دوم انسانها برای رسیدن به اهداف الهی و نیازهای متعالی حول انبیاء و ولی حق اجتماع میکنند. در هر دو جامعه کمکم با پیچیدهتر شدن روابط و ارتقاء سطح تمدن مادی یا الهی ساخته میشود. لذا ماموریت امام صرفاً فردی و باطنی نیست و شامل جامعه هم میشود. با شکلگیری جامعه الهی عبادت وارد مقیاس بزرگتری میشود که با عبادت فردی قابل مقایسه نیست. معصیت و عبادت جمعی برآیند عمل افراد است و مانند نماز جماعت که ثوابش بسیار بیشتر از نماز فرادی است عمل جمعی مقیاس ثواب و عقاب و آثارش از سطح بالاتری برخوردار است. با توجه به انگیزه تشکیل جامعه و ولایتی که بر جامعه حاکم است جامعه به مادی و الهی، صالح و فاسد و نورانی و ظلمانی تقسیم میشود.
هدایت انسان ها از شئون عبودیت اولیاء خداست
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. ولايت معصومین که طريق جريان توحيد و جریان ولايت خداي متعال در عالم است؛ اين ولايت در معصومين ع از شئون عبوديت آنها است. يعني اگر وجود مقدس رسول الله (ص) و ائمه (ع) حامل ولايت خداي متعال و طريق جريان آن ولايت و هدايت و نور در نظام هستي هستند؛ اين مقام از شئون عبوديت آنها است. يعني چون در مقام عبوديتِ مطلقه و در مقام بندگي خداي متعال و سجده تام در مقابل خداي متعال هستند، به اين مقام و منصب رسيدند وحامل اين امانت الهي شدند لذا خود همين سرپرستي عالم از شئون عبادت آنها است. يعني اينطوري نيست که تصرفات آنها در عالم چيزي غير از عبادت و بندگي و پرستش خداي متعال باشد و غايتي جز عبوديت و تقرب به خداي متعال داشته باشد. فعل سرپرستي آنها که عالم را به سمت خداي متعال هدايت ميکنند، غايتي جز بندگي و خضوع تام و عبادت بيشتر در مقابل خداي متعال ندارد.
موضوع اين عبادت و سرپرستي چيست؟ آيا موضوعش- مثلا- ايجاد نظم اجتماعي است؟! يعني امامت آن ها براي نظم اجتماعي است؟ براي ايجاد رفاه و معيشت بهتر در اين دنيا است؟ براي ايجاد توسعه است؟ يا موضوع سرپرستي آن ها امري رفيع تر از اين شئون است؟ همتن طور که بیان شد نفس سرپرستي آنها، هم از فروع عبادت آنهاست. يعني در آن هيچ نفسانيت و هوايي نيست. نیت و غايتي براي اين فعل نيست الا پرستش بيشتر خداي متعال. آن چه آنها را واداشتهاست که اين منصب را بپذيرند و اعمال بکنند، عبوديت خداي متعال و بندگي است و به دنبال اين هم هستند که بندگي کاملتري انجام بدهند و در اين شأن جز بندگي خداوند، منظور نظرشان نيست.
اما آن چه را هم که سرپرستي ميکنند ظاهراً قرب و عبادت و بندگي خداي متعال است. يعني اينطور نيست که اهواء را سرپرستي بکنند، تا بشر به تمايلات نفساني خودش برسد و نفسش بيشتر ارضاء بشود.
تفاوت فلسفه امامت در جامعه الهی و جامعه مادی
براي اين که اين مطلب باز بشود، يک مقداري توضيح لازم است. بعضي از استدلالهايي که در موضوع امامت و علت نياز به امام شده بيش از اين اثبات نمي کند که هدف از امامت ايجاد نظم اجتماعي است، جامعه نياز به نظام دارد و نظم قانون ميخواهد، قانون هم مجري ميخواهد تا اين قانون را اجراء بکند. يکي از ادله اي که در اثبات ضرورت نبوت عامه هم گفتند، همين است بشر موجودي است اجتماعي و مدني. زندگي اجتماعي هم بدون نظم و قانون محقق نمي شود و قانون هم اگر بخواهد عادلانه باشد، بايد قانون گذارش از منافع اجتماعي فارغ باشد بنابراين بايد خداي متعال قتنئن گذار باشد. پس براي سعادت جامعه قانون الهي ميخواهيم. بايد هم رسالتي باشد که اين قانون را به بشر ابلاغ بکند و هم مجري اي باشد که اين قانون را اجرا بکند و مجري قانون هم بايد مثلا امامي باشد که منافع خودش در جريان قانون اصل نباشد بلکه در اجراي قانون هم عدالت رعايت بشود. اگر ما اين استدلال ها را بپذيريم، قاعدتاً علت نياز بشر به امامت حفظ نظام اجتماعي خواهد بود؛ چون بشر نياز به نظم اجتماعي دارد و نظم بدون امام عادل ممکن نيست.
ولي ممکن است کسي بگويد موضوع ولايت ائمه ع ايجاد نظم نيست يعني اينطور نيست که چون بشر نياز به نظم دارد، ائمه (ع) ميآيند که قانون الهي را اجرا کنند و نظم اجتماعي برقرار بشود. من نمي خواهم نظریه مرحوم محقق اصفهاني (کمپاني) در باب حسن و قبح را به صورت خام تقرير کنم. مرحوم مظفر در اصول فقه، نظريه ايشان را تقرير کردند. نظريه ايشان عمدتاً در حاشيه شان بر کفايه تنقيح شده است. طبق مطلبی که در باره حسن و قبح آن جاست و برخی مطالب دیگر که منسوب به ایشان است استفاده میشود که حسن و قبح جزء اعتبارها و قراردادهاي اجتماعي است و قراردادهاي اجتماعي، براي ايجاد نظم اجتماعي است. يعني بشر زندگي اجتماعي تشکيل داده و بعد از تشکيل زندگي اجتماعي، براي ايجاد نظم در جامعه، يک سلسله اعتباراتي کرده است، اعتبار حسن و قبح، اعتبار بايد و نبايد، اعتبار شايد و نشايد. لذا حسن و قبح به همين اعتبارات بازگشت ميکند. در ماوراء اين اعتبار، چيز ديگري نيست. اين اعتبار هم براي تحقق نظم اجتماعي است.
البته از بعضي عبارات ايشان به دست میآید که ايشان متوجه بودند که اگر اين تقرير در همين حد بماند، اين اشکال متوجه آن است که بنابر آن اگر ما بخواهيم بگوييم بايد خدا را بپرستيم و پرستش خداي متعال خوب است، اين خوبي برميگردد به اعتبار «خوب است» يعني عقلا اعتبار کردند که کار خوبي باشد و فاعلش را مدح بکنند و خوبي معنايي غير اين ندارد. عقلا اين فعل را شايسته ميدانند و اعتبار کردند که فاعلش ممدوح باشد؛ شايسته دانستن هم يک اعتبار است. براي چه اعتبار کردند؟ براي اين که نظم برقرار بشود. پس پرستش خداي متعال جزء اعتباراتي است که عقلا کرده اند براي حفظ نظم!! يعني پرستش از شئون انتظام اجتماعي ميشود. خود اين نظم براي چيست؟ بشر براي چه نظم ميخواهد؟ لابد براي اين که به مقاصد خودش ـ رفاه، امنيت و امثال اينها ـ برسد. اگر مقصد جامعه را شما چيزي گرفتيد؛ بعد براي اين که به آن مقصد برسند، نظم اجتماعي لازم است. بعد نظم اجتماعي موجب ميشود که يک سلسله اعتباراتي اتفاق بيافتد؛ از جمله آنها حسن پرستش است، قبح ظلم است، حسن عدل است و پرستش خداي متعال هم از فروع عدل است. اگر اين طور تقرير کنيم، اشکال خيلي واضحي که بر حسن اعتباری و عقلایی پرستش وارد استاین است که پرستش از شئوت رفاه و امنیت خواهد بود.
شبيه همین سحن در بحث مدنیت و زندگی اجتماعی بشر هم هست. اگر ما بگوييم بشر مدني بالطبع است يا اجتماعي است و جامعه نياز به نظم دارد، نظم نياز به قانون الهي دارد، قانون الهي مجري ميخواهد. آن گاه امامت براي اين است که نظم اجتماعي حفظ بشود. نظم اجتماعي براي چي حفظ بشود؟ لابد براي رسيدن به توسعه و رفاه و امنيت مادي. بنابراين امام، فرع بر اغراض مادي جامعه ميشود و امامت ميشود از شئون اجتماعيی که براي تأمين اغراض مادي است. در حالي که اين طور نيست. امامت براي ايجاد نظم اجتماعي نيست. امامت و ولايت ائمه (ع) براي گسترش پرستش خداي متعال است. امامت و ولايت آنها طريق توسعه و تکامل پرستش در جامعه است و موضوع سرپرستي آنها سرپرستي قرب و سرپرستي عبادت است. بعد اين را عرض ميکنيم: اگر موضوع سرپرستي آنها سرپرستي عبادت هست آيا معنايش اين است که کاري با زندگي اجتماعي ما ندارند؟ فقط با زندگي معنوي فردي ما ارتباط دارند و ارتباط معنوي ما را با خداي متعال رهبري ميکنند؟ يا نه، موضوع سرپرستي آنها سرپرستي عبادت و قرب و کمال است و دامنة سرپرستي هم همه عرصه هاي حيات انسان است؛ اعم از حيات ظاهري و باطني و حيات فردي و اجتماعي انسان. همه اين عرصه هاي حيات و معيشت انسان، عرصه جريان ولايت و خلافت الهيه است منتها موضوع جريان این خلافت، سرپرستي قرب و عبادت است و همه عرصه هاي حيات انساني ميتواند به بستر پرستش خداي متعال و بستر توسعة قرب تبديل بشود. در نقطة مقابل بعضي از تصرفات مديريت هاي اجتماعي، در واقع سرپرستي توسعه اهواء و ارضاء نفس است. اساساً جامعه از اولين گام تأسيس، ممکن است الهي باشد و ممکن است مادي باشد.
چرا بشر اجتماعي زندگي ميکند و براي چه حيات اجتماعي دارد و اصلا تشکل جامعه براي چيست؟ اگر اين سوالات را دنبال کنيم، به این جا ميرسيم که ما دو گونه جامعه داريم؛ جامعه الهي و جامعه مادی که دنبال اغراض دنيوي و نفساني و غير الهي است. جوامعي که انبياء الهي و اولياء الهي و خلفاي معصوم، محور آن جامعه هستند، همه شئونش آن جوامع الهي است. اين مطلب که بشر مدني بالطبع هست و طبيعتش اقتضاي زندگي اجتماعي ميکند، براي تفسير حيات اجتماعي بشر کافي نيست.
منشأ زندگي اجتماعي
چرا بشر زندگي اجتماعي دارد؟ بعضي گفتند بشر مدني بالطبع است. يعني طبيعتش اقتضاء ميکند که به صورت فردي زندگي نکند بلکه به صورت جمعي زندگي بکند. يعني اقتضائات، تمايلات، تمنيات و يک سلسله نيازهايي درطبيعت انسان قرارداده شده که اين نيازها و تمايلات طبيعي درون انسان، او را به سمت زندگي جمعي و به صورت مُشاع فرا ميخواند.
معنای این از مبنا زندگي اجتماعي انسان اين است که انسان يک سلسله نيازهايي دارد که اين نيازها به صورت جبري انسان را به طرف حيات اجتماعي فرا ميخوانند؛ اين نيازها و تمايلات و تمنّياتي که در وجود او هست، از اختيار خود او هم خارج است، ممکن بود خداي متعال انسان را يک طوري خلق بکند که اين انسان در وجود خودش هيچ نياز و تمنايي براي مشارکت و زندگي جمعي با ديگران نداشته باشد ولي خداي متعال يک سلسله نيازهاي طبيعي و رواني و نيازهاي ديگر در درون انسان قرار داده که اين نيازها، انسان را به سمت حيات اجتماعي فرا ميخواند.
حال سوال اين است آيا شکل گيري جامعه واقعاً فقط مستند به اين نيازهاي طبيعي انسان است؟ اين نيازها کدام هستند؟ سطح اين نيازها چيست؟ آيا اين نيازها فقط نيازهاي به اصطلاح دنيايي و مادي و نيازهاي مربوط به عالم طبيعت هستند؟ يا در انسان يک سلسله نيازهاي متعالي هم وجود دارد که آن نيازهاي متعالي هم انسان را به سمت حيات اجتماعي و زندگي اجتماعي دعوت ميکند؟ به نظر ميآيد که زندگي اجتماعي انسان، فقط بر پايه نيازهاي طبيعي ـ به معني نيازهاي اين دنيايي انسان ـ نيست. ممکن است که يکي از عواملي که انسان ها را به زندگي اجتماعي دعوت ميکند، همين نيازهاي طبيعي انسان باشد ولي تنها انگيزه اي که انسان را دعوت به حيات اجتماعي ميکند، اين نيازها نيست بلکه نيازهاي متعالي ديگري هست که آن نيازهاي متعالي هم جز از طريق حيات اجتماعي تأمين نمي شوند و آن نيازهاي متعالي، نياز به پرستش و قرب بيشتر است. به تعبير ديگر همين طور که انسان يک سلسله نيازهاي طبيعي دارد که ارضاء آن نيازهاي طبيعي نيازمند مشارکت و زندگي مشاع اجتماعي است. جامعه و زندگی اجتماعی از کوچکترين واحد تا بزرگترين واحد براي تأمين امنيت بيشتر انسان و تأمين نيازهاي طبيعي انسان شکل ميگيرد. يک نيازهاي بالاتري هم هست که آن نيازها تأمين نمي شود الا به همين کيفيت. لذا اينطور نيست که انسان فقط نيازهاي نفساني داشته باشد و نيازهاي نفساني، انسان را به حيات اجتماعي دعوت کند. بله، ممکن است بخشي از انگيزه هاي حيات اجتماعي به نيازهاي نفساني انسان برگردند و عده اي انگيزه همکاري شان فراتر از همين نيازهاي طبيعي و مادي شان نباشد و بعضي از جوامع بر محور همين نيازهاي طبيعي و مادي شکل بگيرند ولي آيا واقعا پايگاه شکلگيری همه جوامع، همين نيازهاي اجتماعي انسان است؟
مرحوم علامه طباطبايي در مقاله ششم روش رئاليسم، در مقاله ادراکات اعتباري، به تناسب، نظريهای را طرح کردند که در تفسيرشان هم در ذيل آيات متعددي از قرآن، في الجمله به آن پرداختند. در رساله الولايه شان – رساله مختصري است، شايد مهمترين رساله ايشان است- اين بحث را خوب بسط دادند. طبق آن نظریه انگيزه انسان براي زندگي اجتماعي، استخدام است. کأنه انسان، يک موجود استخدام گر است. انسان اغراض و اهدافي دارد، آن اهداف تأمين نمي شود الا از طريق استخدام و در خدمت گرفتن ديگران برای آن هدف و همين موجب ميشود که انسان به زندگي اجتماعي رو بياورد. بنابراين پايگاه جامعه، انگيزه استخدام است که به اعتباراتي اجتماعي تبديل ميشود و از دل او جامعه شکل ميگيرد.
من نمي خواهم اين نظريه را مفصل بحث بکنم. خود مرحوم علامه هم به اين نکته عنايت داشتند- از بعضي از عبارات شان استفاده ميشود – که استخدام نمي تواند پايگاه شکل گيري همه جوامع باشد. ممکن است در يک سلسله جوامع، انگيزه شکل گيري جامعه به استخدام نفساني برگردد ؛ يعني بشر ميخواهد ديگران را در خدمت اهداف خودش بگيرد تا به آن اهداف برسد. بنابراين يک انگيزه استخدام عمومي وجود دارد و اين موجب ميشود که همه رو بياورند به حيات اجتماعي و دنبال اين باشند که ديگران را استخدام کنند تا به اغراض اجتماعي خودشان برسند. طبيعتاً نتيجه اش اين ميشود که همه دنبال منافع بيشتر و حداکثريِ خودشان باشند. کم کم به اين نکته ميرسند که وقتي منافع در تعارض و تضاد قرار ميگيرد، عدالت را در روابط اجتماعی اعتبار ميکنند تا همه به منافع خودشان برسند. اين اعتبار عدالت، براي تأمين منافع عمومي است که به تعارض مبتلا شدهاست. فعلاً به اين تبيين از عدالت و اعتبار عدالت و امثال اينها کار ندارم؛ اين اعتبار هم خالي از مناقشه نيست.
ولي اگر بخواهيم بگوييم انگيزه شکل گيري حيات اجتماعي بشر در همه جوامع از آغاز، نظريه استخدام است – يعني انسان براي منافع شخصي و تأمين اغراض شخصي خود رو به حيات اجتماعي ميآورد – ديگر جامعه نمي تواند پايگاه توسعه عبادت و پرستش باشد. همه روابط اجتماعي به انگيزه هاي نفساني برميگردند. خود علامه هم به اين نکته عنايت دارند و در جايي ترميم اين نظريه را فرمودند.
غرضم اين است اين سخن در جامعه هايي که بر محور نفس شکل ميگيرند درست است. جایی که محور شکل گيري جامعه، نفس انسان و نفسانيات است و جامعه بر مدار نفس ميچرخد، اين جامعه، استخدام محور است؛ همه ميخواهند ديگران را در خدمت خودشان بگیرند و دیگران را نردبان ترقي و سکوي پرواز خودشان قرار بدهند و از ديگران متمتع بشوند. آن کسي هم که اين جامعه را رهبري ميکند و به اصطلاح مديريت اين جامعه به دست او ميافتد، سرپرستي و ولایت اين جامعه و ولايت به عهده او ميافتد، انساني است که تواناتر است و توانسته ديگران را بيشتر در خدمت نفسانيات خودش قرار بدهد و در واقع او هم با همين انگيزه استخدام، جامعه را رهبري ميکند. او ميخواهد با سرپرستی جامعه به منافع بيشتر خودش برسد؛ مديريت او هم به ارضاء خود و تأمين بيشتر منافع خودش بازگشت ميکند.
بله، ممکن است ما يک چنين جامعه اي داشته باشيم که هم روابط اجتماعي بازگشت به انگيزه هاي نفساني بکند و هم سرپرستي جامعه بازگشت به انگيزه هاي نفساني بکند. اتفاقاً نظر ما اين است جامعه هاي مادي حتما همينطور هستند. يعني جامعه اي که بر محور انگيزه هاي نفساني شکل ميگيرد، قاعدتا در چنين جامعهاي همه افراد از زاويه منافع خود به جامعه نگاه میکنند. حتي کساني که جامعه را مديريت و رهبري ميکنند، اگر از منافع ديگران هم صحبت ميکنند، در واقع منافعي مد نظر آنهاست که در استخدام منفعت بيشتر خودشان است. براي اين که خودشان بيشتر منفعت ببرند، ديگران هم بايد به يک رشد و منفعتي برسند. بنابراين در اين جامعه هم ولايت و مديريت به انگيزه نفساني و استخدام ديگران بازگشت ميکند و هم کساني که اين مديريت و ولايت را قبول ميکنند دنبال منافع نفساني خودشان هستند و هم تعاملها و همکاري هايي که در دل اين نظام اجتماعي اتفاق ميافتد، انگيزه اصلياش استخدام ديگران به نفع خود است. همه به دنبال خودشان هستند و خودشان را مدار ميدانند و منافع خودشان، اصل ميشود.
ولي آيا واقعا همه جوامع اينطور هستند؟ همه جوامع، بر مدار ارضاء و لذت بيشتر نفس شکل ميگيرند؟ يا نه، جوامعي هم هست که بر مدار پرستش خداي متعال شکل ميگيرند. يعني از اول، انگيزه شکل دادن چنين جامعه اي، نفساني نيست؛ بلکه يک اراده مشترک اجتماعي، يک اراده مشاع اجتماعي، براي گسترش عبوديت و تکامل پرستش خداي متعال انگيزه ایجاد جامعه است. اگر جامعه انبياء را دنبال کنيم، به همين ميرسيم. اگر انبياء الهي محور يک سلسله جوامع ايماني و تمدن الهي در تاريخ بودهاند، انگيزه اي که آنها براي ايجاد جامعه و شکل دادن و قوام دادن به جامعه و رهبري جامعه داشتهاند، استخدام نبودهاست؛ اگر مومنين را دور خودشان جمع ميکردند، اينطور نبوده که بخواهند انسان هايي را با انگيزه و منافع مادي حول خودشان جمع بکنند تا آنها به منافع مادي بيشتر و تمنيات نفساني خودشان برسند. انگيزهای که از اول انبياء الهي آن را در انسان بيدار ميکردند و تلاش ميکردند آرام آرام آن انگيزه را در انسان احياء کنند و به انگيزه غالب تبديل نمایند و بعد آن انگيزه را در شکل گيري جامعه جاري کنند، انگيزه تقرب به خداي متعال و انگيزه هاي فطري انسان بودهاست. انبياء الهي آن عوامل و انگيزه ها، دفينه هاي عقل و ميثاقهايي که در فطرت انسان بوده، احياء ميکردند. آن انگيزه ها براي شکل گيري جامعه احياء ميشد.
ممکن است کسي بگويد انبياء ميآمدند، انسان را رشد ميدادند و انگيزه الهي در انسان ايجاد ميکردند، ولي اين انگيزه الهي فقط براي عبادت و بندگي خداي متعال و رابطه باطني انسان با او بوده ولي کاري با جامعه و شکل گيري حيات اجتماعي و روابط اجتماعي نداشتند. جامعه بر پايه همان انگيزه ها و تمنيات طبيعي و نفساني انسان شکل ميگرفت. آيا اينطوري است؟ يا اين که انبياء الهي انگيزه هاي الهي انسان را آرام آرام بيدار ميکردند و اين انگيزه ها را مدار شکل گيري حيات اجتماعي و روابط اجتماعي انسان قرار ميدادند؟ يعني انگیزه انبیاء در رويکرد به جامعه و در دعوت مردم حول خودشان براي بندگي و پرستش خداي متعال، نفساني و استخدام ديگران براي رسيدن به مقاصد نفساني نبودهاست. به تعبير ديگر نفس آنها، مدار دعوت نبوده بلکه روح الهيشان آنها را وادار ميکرد بشر را به پرستش بيشتر دعوت کنند و بشريت را حول خودشان جمع بکنند؛ انگيزه، میل و نیتی را هم که در جامعه و شکل گيري حيات اجتماعي احیاء میکردند نيت الهي بودهاست.
آنها تلاش ميکردند که جامعه را به اخلاص بيشتر برسانند و همين اخلاص، عامل روي آوردن آنها به انبياء، شکل دادن جامعه و روابط اجتماعي و دولت و حکومت و دفاع از خود و امثال اينها باشد. لذا جامعه اي شکل ميدادند که از اول هم صف بندي هايش متفاوت بود و هم انسان هايي که ميآمدند انسان هاي متفاوتي بودند و هم درگيري هاي اين جامعه با جوامع ديگر و درگيري هايي که بين قدرت هاي مادي اتفاق ميافتد متفاوت بودهاست؛ مثلاً صف بندي ها از اول به صورت صف بندي مومنين و منافقين و کفار بودهاست. انبياء سعي ميکردند مؤمنين را دور خودشان جمع بکنند. انگيزه درگيريها منافع بيشتر مادي نبوده بلکه اعلاي کلمه توحيد بودهاست. روابط اجتماعي روابطي بودهاست که بستر جريان توحيد و ولايت حقه باشد.
اقسام جوامع: نفسانی و الهی
بنابر اين بر اساس اين نگاه ميتوانیم بگوييم در يک تقسيم بندي کلان دو گونه جامعه میتوان داشت؛ یکی جامعهاي که نفساني و مادي است. انگيزه شکل گيري روابط اجتماعي در اين جامعه، دور هم جمع شدن و هم کاري کردن، انگيزه مادي است. انسانها براي ارضاء بيشتر تمنيات نفساني خودشان، دور هم جمع ميشوند و جامعه تشکيل ميدهند؛ آرام آرام هم تمايلاتشان و هم افکارشان و هم قدرت عيني شان توسعه پيدا ميکند؛ به تعبير ديگر «همدلي، همفکري و همکاري» شان گسترش پيدا ميکند و ارتقاء سطح مییابد و کمکم يک جامعه پيچيده تري شکل ميگيرد و آرام آرام به يک تمدن پيچيده ميرسند. اين تمدن پيچيده، تمدني است که اگر بنیانش را دنبال بکنيد، بنائش بر نفس انسان ها است. يعني آنچه در اين جامعه دارد عمل ميکند، نفسانيات انسان ها است، نفسها هستند که با همديگر ارتباط پيدا ميکنند.
ولي يک جامعه ديگري داريم که مبتني بر انگيزه هاي الهي است و در آن جا انگيزه هاي الهي احياء ميشود؛ هم وليّ جامعه ( آن کسي که ميخواهد جامعه را شکل بدهد، سرپرستي و رهبري بکند و به سمت کمال هدايت بکند) هم نيروهايي که گرد او جمع ميشوند و روابط اجتماعي شکل ميدهند، انگيزههايشان الهي است. از اول بنيان اين جامعه، بنيان مرصوص و بنيان تقواي الهي است «
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّه
»(توبه/۱۰۹)، يعني اساس اين بنيان، بر تقوا است. چرا دور هم جمع ميشوند؟ چرا اين پيامبر ميآيد اين جمعيت را حول خودش دعوت ميکند؟ آيا ميخواهد به قدرت مادي برسد؟! آيا ميخواهد اين ها را براي اقتدار مادي خودش استخدام بکند؟! آیا از اين که اينها دورش جمع بشوند و از توجه آنها به خودش لذت نفساني ميبرد؟! يا نه، اين دعوت براي اين که است که اين جمعيت را جمع بکند و به پرستش خداي متعال برساند؟ آنها که دعوت را اجابت ميکنند و به عنوان مومنين، دور انبياء جمع ميشوند، آيا انبياء روي انگيزه هاي مادي آنها دست ميگذارند؟!
انگيزه اي که مصلحين ـ کسانی که اسمشان را مصلح ميگذارند و به دنبال اصلاحات اجتماعي ميروند- براي دعوت در مردم ايجاد ميکنند، رفاه، لذت و رسيدن به منافع مادي است، آیا انبياء اين کار را ميکنند؟! يعني آیا از روز اول به مردم میگویند که مردم شما وضع معيشت و اقتصادتان بد است، دور هم جمع شويد تا منافع اقتصادي تان را تأمين بکنيد؟!! يا از اول ميگويند «
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
»؟ يعني آیا انگيزه اي که انبیاء برای تجمع و طبيعتا شکل گيري يک جامعه و روابط اجتماعي بيدار ميکنند، آن دغدغه مشترک، انگيزه و همدلی مشترکي که ايجاد ميکنند، در جهت منافع مادي است؟! يا همدلي در جهت پرستش خداي متعال است؟ دعوت به قرب و توحيد است و احياء آن انگيزه است يا احياء انگيزه هاي مادي است؟
انبیاء از اول، به دنبال احياء انگيزه هاي الهي هستند؛ بعد آرام آرام سعي ميکنند اين انگيزه ها را هم خالص تر بکنند، هم سطح آنها ارتقاء دهند. به این صورت جوامع پيچيده تر و روابط پيچيده تري شکل ميگيرد ولي بناي اين روابط اجتماعي بر تقوا، پرستش خداي متعال و رسيدن به کمال و قرب است. در چنين جامعه اي انسان ها وقتي دور هم جمع ميشوند، به اين جهت نيست که بخواهند به منافع خودشان برسند و براي رسيدن به منافع خودشان ديگران را پل منافع خودشان کنند؛ بلکه براي اين است ميخواهند به پرستش کامل تر برسند و احساس ميکنند اين پرستش کامل تر جز با مشارکت اجتماعي واقع نمي شود؛ به تعبير ديگر به پرستش اجتماعي و مشاع روي ميآورند تا پرستش کامل تري واقع بشود، پرستش خداي متعال در همه روابط اجتماعي جاري بشود و آرام آرام ارتقاء سطح پيدا بکند. حول انبياء هم جامعه شکل ميگيرد اما براي رسيدن به تعالي.
انگیزه اجتماع در تمدن مدرن و تمدن الهی
اگر بخواهيم با ادبيات امروز بحث بکنيم و توسعه را هم با همين ادبیات تعريف کنيم؛ میگوییم يک سلسله از جوامع حول انگيزه هاي مادي و بر محور اولياء طاغوت که دنبال گسترش التذاذ و بهره جويي دنيايي هستند شکل ميگيرد و آرام آرام پيچيده ميشود تا به جامعه مدرن امروزي ميرسد که انگيزه اجتماعي در همکاري و همفکري، رسيدن به توسعه است. يعني تحولی همه جانبه در جامعه شکل میگيرد، تحول در فرهنگ، روابط سياسي، روابط اقتصادي و … همه شئون جامعه متحول میشود ادبيات جامعه، سنن جامعه، ساختارهاي جامعه، متحول میشود؛ فرهنگ جامعه طوري متحول بشود که از يک سطح وارد يک سطح بالاتري بشوند و به قول امروزي ها تمدن تغيير بکند و وارد يک مدنيت جديد بشوند.
اين مدنيت جديد، مدنيت توسعه يافته تري است که چه بشود؟ برای این که لذت بيشتر ببرند، رفاه مادي بيشتر پيدا بکنند، امنيت مادي بيشتر پيدا کنند. يعني انگيزه اي که جامعه را شکل ميدهد، انگيزه اي که در نفوس احياء ميکنند و اين نفوس را بر محور اين انگيزه دور هم جمع ميکنند وبه همکاري و پذيرش نظم اجتماعي و قانون مداري اجتماعي فرا ميخوانند، انگيزه توسعه است. همان چيزي است که امروزه به آن ميگويند توسعه. اين يک نوع جامعه است.
جامعه ديگري هم هست که انبياء آن را شکل ميدهند. انگيزه انبياء براي ايجاد جامعه و سرپرستي جامعه از اول، انگيزهای الهي است؛ يعني از شئون عبادت آنها است، براي اين که عبادت کامل تري بکنند، جامعه را به عبادت دعوت ميکنند. ولايتشان هم از شئون عبادتشان است. انگيزه اي را که انبیاء احياء ميکنند تا اين ارواح را دور هم جمع بکند، آيا انگيزه مادي است يا انگيزه الهي است؟ تلاش ميکنند آن انگيزه هاي فطري انسان، عقل عملي اي را که در درون انسان نهفته، احياء بکنند و آن انگيزه ها را به هم گره بزنند و جامعه درست بکنند. با اين انگيزه جامعه اي درست ميشود، انبياء آرام آرام اين جامعه را ارتقاء ميبخشند. وقتي مومنين دور انبياء جمع ميشوند، ابتدا جامعه بسيط است. کم کم ايمان ها شديدتر ميشود، پيچيده تر ميشود، روابط گسترده تري پيدا ميشود تا ميرسد به دوره عصر ظهور که آنجا هم يک جامعه اي است که بر محور ولي معصوم شکل ميگيرد. همه انگيزه ها در آن الهي ميشود و روابط اجتماعي در آنجا بسيار پيچيده است.
جامعه، بستر عبودیت یا استکبار
بر اين اساس، جامعه و حيات اجتماعي هم ميتواند بستر تعالي باشد، هم ميتواند بستر انحطاط و سقوط انسان باشد. جامعه ميتواند بستر همکاري مشترک براي توسعه بندگي و پرستش خداي متعال باشد، جامعه ميتواند بستر همکاري مشترک براي توسعه ارضاء و التذاذ نفس و تفرعن باشد؛ جامعه ميتواند بستر توسعه ايمان و تعالي انسان باشد، ميتواند بستر توسعه نفاق و شرک و کفر باشد. جامعه ميتواند بستر توسعه پرستش نفس باشد، یا بستر توسعه پرستش خداي متعال باشد. دو نوع جامعه داريم.
نکته مهم اين است که ما گاهي اوقات فقط پرستش خداي متعال را در مقياس فرد ميفهميم که فرد جداي از ديگران، خودش ميتواند پرستش یا معصيت بکند. بنابراين پرستش و معصيت به حوزه زندگي فردي انسان برميگردد. انسان به عنوان يک فرد، به عنوان يک سلول مستقل در عالم، در روابط خودش با خداي متعال ميتواند استکبار بکند یا عبادت بکند. ولي وقتي به ارتباطات اجتماعي و همکاري اراده ها با همديگر و ايجاد وحدت اراده هاي اجتماعي ميرسيم، ديگر در آنجا پرستش خداي متعال را نمي بينيم. کأنه در آنجا جامعه فقط براي ارضاء نفسانيات انسان شکل ميگيرد؛ مردم دور هم جمع ميشوند، انسان ها جامعه شکل ميدهند که نيازهاي طبيعي و نفساني خودشان را برطرف بکنند. البته وقتي اين نيازهاي نفساني برطرف شد، حالا به صورت سلول هاي منفرد و جدا از هم ميتوانند بندگي خداي متعال را بکنند. يعني پرستش در حوزه روابط اجتماعي انسان شکل نمي گيرد.
ولي يک موقعي تلقي انسان اين است که جامعه ميتواند از آغاز، الهي باشد. بر اساس نظريه اول، انگيزه هاي شکل گيري جامعه، دائما انگيزه هاي طبيعي و نفساني است، حال يا مبتنی بر نظريه استخدام باشد يا نظريه ديگر. قوام جامعه و حيات اجتماعي به انگيزه هاي نفساني و انگيزه هاي طبيعي و مادي است. ولي يک موقعي شما از اين دقيق تر تحليل ميکنيد، ميفرمايید ممکن است روابط اجتماعي، بستر جريان عبادت خداي متعال بشود؛ از اول که جامعه درست ميشود، وحدت اجتماعي و وحدت اراده ها براي يک عبادت مشاع و گسترده است. يعني با همديگر همکاري اجتماعي ميکنند، همفکري و همدلي ميکنند و حاصل اين همدلي، همکاري و همفکري، يک عبادت بزرگ اجتماعي و مشاع است که در اين عبادت مشاع، همه به اندازه سهم خودشان در عبادت کل شريکند.
ما چنين جامعه اي ميتوانيم داشته باشيم. اگر انبياء الهي ميآيند، بشر را به چنين جامعه اي دعوت ميکنند و دائما هم سعي ميکنند جامعه را به خلوص بيشتر و نورانيت بيشتر برسانند. آيا چنين جامعه اي ميتواند شکل بگيرد يا نه؟ آيا پرستش فقط فردي است؟! حيات اجتماعي، بستر پرستش نيست؟! يا حيات اجتماعي ميتواند بستر پرستش یا طغيان باشد، هم بستر ارضاء نفس باشد و هم بستر قرب خداي متعال؟ اگر حيات اجتماعي انسان، يعني وحدت اراده هاي اجتماعي که يک اراده بزرگ درست ميکند و اين اراده بزرگ کارهاي بزرگ انجام ميدهد، اگر بر محور پرستش خداي متعال بود، يک عبادت بزرگ مشاع پيدا ميشود که همه در عبادت کل شريکند. مثل يک شرکت سهامي، مثل يک مال مشاع، مثل زميني که به چند وارث به ارث ميرسد که همه به نحو مشاع در همه اجزاء آن شريکند اما سهمشان متفاوت است. در يک شرکت سهامي ممکن است يک نفر يک سهم داشته باشد، يک نفر هزار سهم ولي همه اجزاء اين مال و ملک، متعلق به همه است به نسبت. عبادت اجتماعي هم اين طور است. برآيندي که از همدلي اجتماعي، همفکري اجتماعي و همکاري اجتماعي از هماهنگي انگيزه ها و انديشه ها و رفتار انسانها حاصل ميشود، يک فعل بزرگ است که اين فعل بزرگ، فعل مشاعي است که همه در آن شريکند. لذا همه در عبادت همديگر شريک ميشوند. گويا هر فردي به زبان کل، خداي متعال را عبادت ميکند و همه به زبان او به اندازه ظرفيت خودشان خداي متعال را عبادت ميکنند. اين ميشود پرستش اجتماعي و متفاوت از پرستش فردي است.
تفاوت عمل فردی و عمل اجتماعی
مقياس ثواب عمل اجتماعی با پرستش فردي قابل مقايسه نيست. اگر بخواهيم مثال بزنیم، شبيه تفاوت نماز جماعت و نماز فرادی است. عبادت اجتماعی يک نماز جمعي است که همه با هم محققش ميکنند. کأنه هر فردي که به اين جماعت اضافه ميشود، اين نماز اصلا وارد يک سطح ديگري ميشود؛ نماز جماعت، نمازهاي از هم جدا نيست؛ شبيه يک لشکر است که واحدهاي مختلف دارد، اينها البته انگيزه مشترک دارند. اگر انگيزه شان در يک لشکر مشترک نباشد، دور هم جمع نمي شوند. در یک لشکر همه تفکر مشترک دارند، رفتار مشترک دارند؛ با همديگر تقسيم کار ميکنند و يک کار بزرگ انجام ميدهند. فتحي که براي اسلام حاصل ميشود، منسوب به کل است. به طوري که شما هر کدام از اينها را برداريد ممکن است در آن فتح، نقصاني واقع بشود. لذا هر کس به اندازه خودش در آن شريک است. در يک لشکر، آن کسي که در تدارکات دارد کار ميکند و جبهه را تدارک ميکند و آن کسي که در خط مقدم کار ميکند و آن کسي که در اتاق طرح و برنامه فکر و مديريت ميکند، همه اينها با هم يک کار بزرگ را دارند انجام ميدهند؛ يک نوع فعل را انجام نمي دهند ولي اجزاء يک کل را ايجاد ميکنند. آن کل واحد که کل حقيقي است، برآيند همه اين افعال است و همه در آن کل به نحو مشاع شريکند، همه در ثواب عبادت همديگر شريک ميشوند. و به عکس؛ اگر لشکري باشد که همدلي شان براي توسعه کفر و قدرت مادي باشد، همفکري و همکاري شان هم در اين جهت باشد، يک معصيت بزرگ و يک استکبار بزرگ اجتماعي و مشاع شکل ميگيرد که همه در معصيت همديگر شريکند.
بنابراين ما غير از اين که پرستش فردي داريم، پرستش اجتماعي هم داريم. به تعبير ديگر جامعه و روابط اجتماعي يا بستر پرستش الهي هستند يا بستر استکبار و ارضاء نفسند. هر دو هم نظم ايجاد ميکنند، قانون ايجاد ميکنند، ممکن است متناسب با خودشان، امنيت و رفاه و عدالت هم تعريف بکنند؛ ولي دو دستگاه است يک جامعه در مسير توسعه به معني امروزياش حرکت ميکند؛ يعني ارتقاء ظرفيت ارضاء تمنيات نفساني، يعني جريان نياز و ارضاء اجتماعي را ارتقاء ميبخشد و وارد يک مقياس ديگري ميکند. يک جامعه هم جريان نياز و ارضاء انسان را وارد مقياس بالاتري ميکند ولي نياز و ارضاء الهي است.
نیازهای طبیعی در جامعه الهی
حال در اينجا نکته اي را اشاره کنم. اگر ما ميگوييم در جامعه الهي، جريان نياز و ارضاء و مسير تکامل جريان نياز و ارضاء به سمت توسعه تقرب و گسترش بندگي خداي متعال است آيا معنايش اين است که نيازهاي طبيعي که خداي متعال در انسان قرار داده بايد حذف يا سرکوب بشود؟! انسان نياز به غذا دارد، نياز به خوراک دارد، نياز به خواب دارد، نياز به راحتي دارد و نيازهاي ديگري که خداي متعال در غرايز انسان قرار داده، آيا معناي اين که جامعه اي الهي بشود يا يک انساني الهي بشود اين است که روي اين نيازها خط بکشد و اين نيازها را حذف بکند؟ خیر، اين نيازها بستر تقرب انسان هستند. اگر خداي متعال انسان را براي توسعه قرب، براي عبادت، براي کمال معرفت آفريد؛ اگر اين نيازها نمي توانست در مسير تقرب و معرفت قرار بگيرد، خداي متعال اين نيازها را نمي آفريد. اينها مانع تقرب انسان نيستند بلکه اينها مرکب تقرب انسان اند. مهم اين است که انسان اين نيازها را به گونه اي رهبري و هدايت بکند که به بستر عبادت و بندگي تبديل شود.
البته فقط اين نيازها نيستند که طريق تقرب انسان هستند. نيازهاي متعالي تري هم در انسان هستند که آن نيازهاي متعالي هم آرام آرام بايد در انسان احياء بشوند. مثل آن کسي که فرض بکنيد نياز به نجوا و بندگي خداي متعال و شب زنده داري در او احياء ميشود به طوري که بيش از آن انساني که احساس نياز به غذا ميکند، به اين مناجات احساس نياز ميکند. پس در جامعه الهی نيازهاي طبيعي حذف نمي شوند بلکه اين نيازها به بستر تقرب تبديل ميشوند و نيازهاي برتر هم در انسان احيا ميشود.
اصلاً طريق ارتباط ما با خداي متعال نيازمان است، ما گرسنه ميشويم، اين گرسنگي بستر تقربمان است منتها به شرط اين که وقتي گرسنه ميشويم، فقر خودمان را بفهميم. اين فقر را هم وقتي ميخواهيم تأمين کنيم، به غير از خداي متعال اسناد ندهيم، رفع فقر را فقط به خداي متعال اسناد بدهيم. وقتي هم تأمين شديم بدانيم غير او تأمين نمي کند، با بسم الله در عالم حرکت بکنيم. وقتي گرسنه ميشويم، اعلام افتقار کنيم. وقتي سير ميشويم، شکر و حمد بکنيم. پس غذا خوردن، بستر تقرب است. طبيعتا بايد مناسکي هم پيدا کند. آن غذا خوردني که بستر تقرب است، مناسک خاص خودش را پيدا ميکند. مناسکي که نفسانيات در اين ارضاء و نياز، اصل نشوند. همه نيازهاي ما اينطور است.
پس اگر انبياء الهي بر محور انگيزه پرستش خداي متعال جامعه اي درست ميکنند و ميخواهند يک وحدت اجتماعي درست بکنند که پرستش خداي متعال در آن وحدت در همه روابط اجتماعي برقرار بشود، مثلاً رابطه زندگي اجتماعي در مقياس خانواده و رابطه زن و مرد، رابطه پدر و مادر با فرزند، فرزند با پدر و مادر رابطهای الهي بشود، همین طور رابطه اين خانواده با آن خانواده به صورت رابطه فاميلي و عشيره اي تا کم کم به صورت يک جامعه بزرگ در آید. انبیاء تلاش میکنند همه روابط و همکاري ها الهي بشود و بعد هم اين همکاري الهي ارتقاء سطح پيدا بکند و ظرفيت عبادت از يک سطح وارد يک سطح ديگري بشود.
ارتقاء مقیاس عبادت
واقعاً مقياس عبادتي که با نبوت جناب موسي کليم ميتواند اتفاق بيافتد، با مقياس عبادتي که با نبوت نبي اکرم ميتواند اتفاق بيافتد قابل مقايسه نيست، هر دو هم جامعه مومنين هستند. اصلا آن ظرفيت عبادت، در مرحله قبل نيست. يکي از معاني شب قدر همين است «
بسم الله الرحمن الرحيم انا انزلناه في ليلة القدر
» تا «
ليلة القدر خير من الف شهر
». در بعضي روايات هست وقتي حضرت رسول اکرم به خداي متعال عرض کردند که عمر امت من کوتاه است – در روايت هست که حضرت فرمودند غالبش بين ۶۰ تا ۷۰ است و امم گذشته عمر طولاني داشتند(۱) چطوري اين نقصان جبران ميشود؟ خداي متعال سوره قدر را نازل کردند.(۲) يعني اصلاً مقياس عبادت با ظهور نبوت نبي اکرم و خلافت ائمه هدات معصومين وارد يک مقياس ديگري ميشود. تقرب در يک مقياس ديگري، ممکن است واقع بشود. مقياس عبادتي که در عصر ظهور واقع ميشود با مقياس عبادت در قبل از ظهور متفاوت است.
بنابراين اين جا هم جامعه است، وحدت اجتماعي است. انسان ها به صورت سلول هاي مستقل از هم عبادت نمي کنند، بلکه روابط اجتماعي برقرار ميکنند، اراده ها به يک وحدت حقيقي ميرسند و اراده ها وحدتشان يک برآيند دارد، در اين برآيند همه شريک ميشوند اما به نسبت. در بدن انسان قلب، ریه و بقيه اجزاء بدن انسان با همديگر دارند همکاري ميکنند تا اين ارگانيزم زنده در حال حرکت بماند اما براي آنها سهم تأثير واحدي قائل نيستيد. سهم مغز و قلب و ريه و کبد با بقيه اجزاء يک سان نيست، خودشان هم همينطورند. آحاد يک جامعه هم همينطورند؛ سلول هاي مستقل نيستند که به صورت مستقل عبادت بکنند. اين نکته مهمي است که آيا ما عبادت را فقط در حوزه روابط فردي، به صورت جزاير مستقل و سلول هاي مستقل تعريف ميکنيم و روابط اجتماعي فقط براي ارضاء نيازها و تمنيات مادي است؟ يا نه، خود حيات اجتماعي بشر و وحدت اجتماعي بشر ميتواند بر محور انگيزه الهي، انديشه الهي و همکاري الهي باشد؛ ميتواند توسعه تقرب محورش باشد و ميتواند توسعه تمنيات نفساني محورش باشد. مثل اين که فرد در حوزه روابط باطني خودش ميتواند استکبار بکند، ميتواند عبادت بکند.
شکل گيري جامعه و ايجاد يک فعل بزرگ اجتماعي – اين فعل ممکن است فعل روحي، فعل ذهني، فعل عملي یا … باشد- هم ميشود نفسانی یا الهی باشد. جامعه هم همفکري دارد، هم همدلي دارد و هم همکاري. يعني فعل روحي واحد دارند. ارواح با همديگر، اشتراک در انگيزه و هدف پيدا مي کنند. فکر منسجم واحدي پيدا ميکنند. عقلانيت واحد اجتماعي پيدا ميشود. منظور از واحد، بسيط نیست بلکه منسجم است. دانش واحد اجتماعي پيدا ميشود. همکاري اجتماعي پيدا ميشود. ساختارها و نهادهاي اجتماعي شکل ميگيرند. يک فعل بزرگ اجتماعي واقع ميشود. اين فعل هم ميتواند استکبار باشد، هم ميتواند عبادت باشد منتهي استکبار و عبادت مشاع است و همه در آن با همديگر شريکند.
حتي از اين بالاتر – اشاره ميکنم و عبور ميکنم- ميشود جوامعي که در طول تاريخ به دنبال همديگر ميآيند، به هم گره بخورند و يک عبادت بزرگ تاريخي کنند. يعني جوامع تاريخي منحل در يک جامعه بزرگ بشوند و در عبادت هم شريک بشوند. در نهج البلاغه هست بعد از جنگ جمل کسي به حضرت امير عرض کرد کاش برادر من بود و پيروزي شما را ميديد. حضرت فرمودند «أ هوي اخيک معنا»(۳) عرض کرد بله. فرمود او با ما است و در ثواب ما شريک است. اقوامي با ما شريکند که هنوز به دنيا نيامده اند، چون همدل ما هستند. اشاره به يکي از ابعاد توفير و وسعت نيت مومن است. اين که در روايات متعددي داريم که «
الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم
»(۴) اگر حضرت قوم آخر الزمان را به خاطر معصيت نسل هاي گذشته عقوبت ميکنند، به خاطر همدلي شان است، به خاطر اين است که يک کار را با همديگر دارند انجام ميدهند. پس ما مي توانيم يک فعل اجتماعي مشترک داشته باشيم، وحدت اجتماعي مان بر محور پرستش باشد یا بر محور شيطنت باشد.
محور صلاح و فساد جامعه
آنچه محور صلاح و فساد جامعه است چيست؟ آيا قانون خوب، اصلِ خوبي است؟ آحاد افراد اصل اند؟ يا اصل در صلاح و فساد جامعه، ولايت حق و ولایت باطل است؟ اراده اي هست که ميخواهد در جامعه نافذ و جاري بشود، وحدت جامعه را تأمين بکند و وحدت نظام جامعه به او بر ميگردد، اراده هاي ديگر حول او جمع ميشوند و تعلق به او محور اصلي شکل گيري جامعه است، اگر آن اراده صالح بود، جامعه صالح ميشود و اگر فاسد بود، جامعه فاسد ميشود. محور اصلي صلاح و فساد جامعه، ولايت حق و باطل است. محور اصلي ظرفيت ارتقاء جامعه، ظرفيت ولايتش است؛ چه در دستگاه باطل چه در دستگاه حق. در دستگاه باطل هم وقتي مديريت مادي شدت پيدا ميکند، جامعه مادي از يک سطح وارد يک سطح ديگر ميشود و مقياس دنيا پرستي عوض ميشود، مقياس استکبار و شيطنت عوض ميشود.
شيطنت مشاعي که الان در دنيا انجام ميشود. در دوره هاي گذشته کي ممکن بود که يک عده اي فلسفه اش را درست کنند، يک عده اي دانش تجربياش را درست کنند، فناوريها و صنعت پيچيده اش را درست بکنند، ساختارهاي جهانياش را درست بکنند و بعد معصيت را جهاني بکنند، ارزش هاي فاسد را جهاني بکنند؟ اين وسايل ارتباط جمعي و رسانه هايي که پيدا شده و فساد را از طريق نشر اخبار و اطلاعاتشان، از طريق نشر هنر، از طريق تنظيم اخبار يا از طريق هنر مبتذلشان در عالم بسط ميدهند. پشت سر این کارها يک نظام مطالعات پيچيده تاريخي است که همه آنهايي که اين مطالعه را کردهاند، در اين فعل به نحو مشاع حضور دارند. این افراد با اين نظام کم کم هم فساد را گسترش دادند، و هم مهمتر از فساد، ارزش ها را تغيير دادند. شما حق نداريد بگوييد چرا يک سايت فاسد در آن طرف دنيا ايجاد فساد ميکند و فساد را منتشر ميکند. ميگويند آزادي است، يعني دموکراسي و اصل بودن آزادي فردي انسان در اين که هر کاري را که بخواهد بکند. حتي وقتي کسی به نبي اکرم جسارت ميکند و امام فتوا ميدهد که مهدور الدم است، آنها ميگويند شما چه حق داريد آزادي انسان را محدود بکنيد! يعني انسان مداري و اصل شدن آزادي فردي تبديل به يک ارزشي ميشود که همه ارزشها حول آن تعريف ميشوند.
اين اشاعه فساد و اين که ارزش ها را اين قدر تغيير بدهند، يک مقياس جديدي از دنيا پرستي است، در گذشته نبود؛ نه تکنولوژياش بوده، نه نرم افزارش بوده، نه سخت افزارش بوده و نه ارزشهاي متناسبش جهاني شده بود. «بعد ما ملئت ظلما و جورا» همه روابط فاسد ميشود. همينطور که پرستش مادي ميتواند مقياسش عوض بشود، پرستش الهي هم مقياسش عوض ميشود. واقعا با ظهور نبي خاتم و اوصياء مکرم ايشان صلي الله عليه و آله و سلم و بعد در عصر ظهور که خلافت الهي تحقق پيدا ميکند، مقياس عبادت اجتماعي عوض ميشود.
نورانی یا ظلمانی شدن جامعه، تابع نوع ولایت
اگر شما عبادت را فقط به روابط فردي برگردانيد، و وحدت اجتماعي و نظم و ساختارهاي اجتماعي و پيچيده تر شدن جامعه و تکامل اجتماعي را جداي از عبادت تعريف کنيد، بنابراين حيات اجتماعي فقط بستر ارضاء نيازهاي طبيعي است، ديگر الهي و غير الهي ندارد، حیات اجتماعي بیش از يک هدف پيدا نمي کند، آن هم توسعه به اصطلاح امروزينش. ولي اگر خود جامعه و روابط اجتماعي و پيچيده تر شدنش ميتواند دو محور داشته باشد – محور عبوديت و استکبار- بنابراين شما دو گونه جامعه و دو نوع روابط اجتماعي و دو نوع تکامل اجتماعي ميتوانيد داشته باشيد: تکامل الهي و تکامل مادي- تکامل مادي را میتوانید تکامل بنامید یا ننامید، اسم مهم نيست- يکي به سمت تعالي است و يکي به سمت توسعه التذاذ و ارضاء نفس. در مقابل توسعه اجتماعي، تعالي اجتماعي مطرح ميشود.
یک نظر این است که شما بفرمایيد عبادت متعلق به حوزه روابط فردي انسان است، فقط آنجا است که استکبار و بندگي اتفاق ميافتد، تعالي و استکبار، فقط در حوزه زندگي فردي انسان است و در آنجا انسان ميتواند متعالي یا فاسدي بشود، ميتواند عبد یا کافر و منافق و مستکبر بشود. نظر دیگر این است که در جامعه ارواح به هم مرتبط ميشوند، با وحدت ارواح، انگيزه هايشان به هماهنگي ميرسد و افکار و رفتارشان هماهنگ ميشود. محور هماهنگی ميتواند انگيزه الهي باشد و ميتواند مادي باشد، ميتواند استکبار باشد ميتواند عبوديت باشد. خود جامعه ميتواند به بستر تقرب و تعالي یا بستر استکبار و توسعه کامراني مادي تقسيم بشود.
اگر مدار تعالي و سقوط جامعه را ـ مثل تعالي و سقوط فرد ـ به قانون برگردانيد قانون خوب و بد، مدار خوبي و بدي ميشوند؛ ولي اگر به جريان اراده واحد و به ولايتي که در جامعه جاري ميشود، برگردانديد، آن گاه اگر ولايت حق بود و ولايت و خلافت الهي در جامعه جاري شد، جامعه نوراني ميشود. اگر اراده نوراني، محور اراده هاي اجتماعي قرار گیرد، اراده ها همه نوراني ميشوند. دائماً نورانيت شدت پيدا ميکند. اگر اراده ظلماني محور اراده ها قرار گیرد، دائما جامعه ظلماني تر ميشود. بنابراين ظلماني شدن و نوراني شدن جامعه، تابع ولايت است. شريعت و قانون که از فروع ولايت است، طريق جريان ولايت حق و باطل ميشود. اراده هاي باطل براي بشر مناسک باطل درست ميکنند. مگر الان تمدن هاي مادي مناسک پيچيده ندارند؟! مناسک روحي هم دارند، يعني انسان هايشان را تربيت روحي ميکنند، در آنها اخلاق ايجاد ميکنند، خلقشان را عوض ميکنند. اينطور نيست که آنها خلق درست نمي کنند. خلق مادي درست ميکنند، فکر مادي و بينش مادي درست ميکنند، دانش مادي ايجاد ميکنند، تکنولوژي و فناوري هاي مادي ايجاد ميکنند، ساختارهاي مادي و محصولات مادي ايجاد ميکنند. آنها جامعه را مادي ميکنند؛ يعني در همه روابط اجتماعي ـ سخت افزار، نرم افزار و حتي باطن روح آن جامعه ـ ظلمت و تيرگي و تاريکي را جاري ميکنند. در آن جامعه هم نظم هست- نظم مادي- هم تقواي مادي هست. تقوا دارند، خوف و طمع دارند، ميترسند، يک کارهايي را نمي کنند. پشت چراغ قرمز ميايستند. برخی حقوق ظاهري را کاملا مراعات ميکنند. نظم را مراعات ميکنند اما همه آنها انگيزه اش مادي است. تقوا ممکن است الهي و یا مادي باشد. محور تکامل جامعه و تعالي جامعه و يا سقوط جامعه، ولايت حق و باطل است. اگر سرپرستي حق واقع شد، اگر جامعه در همه رفتار خودش آن ولايت حق را قبول کرد و فرمانپذيري داشت و آن فرمان و اراده در آن جاري میشود، اراده ها حول يک اراده نوراني شکل میگیرند و با تبعيت از آن اراده نوراني، آن اراده نوراني در باطن اراده هاي ديگر جاري میشود. فرمان پذيري يعني همين که آن ولايت بالا در پايين جاري شود.
مثل اثر جاذبه زمين در دست ما، اگر کسي تولي پيدا بکند، جاذبه ولايت ـ اعم از ولايت حق و باطل ـ در او جاري ميشود. اگر جامعه حول اراده حق و نوراني جذب شد، و از آن تبعيت کرد، آن اراده جاري در آن جاری میشود و دائما جامعه نوراني ميشود روحش، فکرش، عملش، ساختارهاي اجتماعي،دانشش، تکنولوژياش، تمدنش، همه چيزش نوراني ميشود. اگر اراده ها حول اراده ظلماني جمع شوند و تحت جاذبه آن اراده قرار گیرد به سمت آن مقصد فاسد پيش ميروند، هرچه پيشتر ميروند، پيچيده تر ميشوند، نظم دقيق تر پيدا ميکنند، شرح صدر بيشتري در تحمل دنيا پرستي و کفرشان پيدا ميکنند و دائما هم ظلماني تر ميشوند.
در اينجا به دو نکته اشاره کرديم. يکي اين که جامعه فقط بر بستر نيازهاي طبيعي شکل نمي گيرد. همان طور که ممکن است محور جامعه ارضاء نفس باشد، ممکن است محورش تقرب باشد. در جامعه اي که محورش تقرب است، نه تنها نيازهاي طبيعي ناديده گرفته نمي شود بلکه نيازهاي متعالي تري در انسان احياء ميشود. اين نيازهاي طبيعي هم به سمت هدف متعالي هدايت ميشوند و به سمت هدف متعالي شکل داده ميشوند و بستر تقرب ميشوند. اين دو جامعه دائما پيچيده تر ميشوند يکي به سمت تعالي حرکت ميکند و دیگری به سمت توسعه.
نکته دوم این است که پرستش فقط فردي نيست، روابط اجتماعي هم بستر پرستش اند و تعالي يا سقوط جامعه، بر محور نظام خلافت و ولايت و تولي او است. اگر ولايت و تولياش ولايت و تولي حقي بود، دائما اين جامعه به سمت نوراني تر شدن پيش ميرود و الا به سمت ظلماني تر شدن پيش ميرود. پس محور نوراني شدن يا ظلماني شدن و محور گسترش عبادت و هدايت يا استکبار و ظلمت ولايت است. آن ولي اي که جامعه را هدايت ميکند و جامعه هدايت او را قبول ميکند، اگر ولي هدايت ، عبد و ولي الله است، ولايت الهي در جامعه جاري ميشود. اگر ولي الهي نيست، ولي طاغوت است، «اوليائهم الطاغوت» ولايت طغيان است، با ولایت او جامعه ظلماني ميشود.
معنای «بنا عُبِدَ الله»
اين نکته را هم اشاره کردم که وقتي وليّ حق سرپرستي ميکند، او با سرپرستي بر انسانها خداوند را عبادت ميکند. او از اول دارد عبادت ميکند و عبادت را رشد ميدهد. وقتي به او تولي پيدا ميکنند، دعوتش دعوت به خود نيست. وقتي انسانها دعوت او را قبول ميکنند، باز هم آنها را در مسير خودش حرکت نمي دهد، بلکه آنها را به سمت خدا هدايت ميکند. اراده، طريق جريان هدايت الهي ميشود. در نقلي که به اميرالمومنين ع نسبت داده شده حضرت فرمود من شما را براي خودم نمي خواهم، براي خودتان هم نمي خواهم براي خدا ميخواهم. وقتي اين ولايت حق جاري ميشود، اين ولايت حق در واقع پرستش ولي حق است. در واقع عبادت او است که جامعه را نوراني ميکند، به شرط اين که جامعه اين عبادت را قبول بکند و آن عبادت و سرپرستي در او جاري بشود. لذا عبادت و سجده نبي اکرم، يکي از شئونش سرپرستي بشريت است. اگر اين نور سجده جاري بشود، جامعه نوراني مي شود.
شايد معني اين روايت که ميفرمايد «بِنا عُبِدَ اللهُ و بِنا عُرِفَ اللهُ»(۵) همين باشد که عبادت آنها يک شأنش بين خودشان و خدا است و يک شأنش سرپرستي، است. وقتي آن عبادتي که ولايت آنها است جاري ميشود، جامعه به بندگي ميرسد. جامعه يک وحدتي دارد، وحدت ارواح، وحدت افکار، وحدت عقائد، وحدت رفتار و وحدت دانش؛ اين پيچيدگي، بر محور اراده ولي حق يا باطل است. اراده ولي حق حول سجده خداي متعال است و اراده ولي طاغوت هم استکبار است. يکي استکبار را در جامعه ميدمد، يکي توحيد را. جريان سرپرستي توحيد، در واقع نازله عبوديت آنها است. عرض کردم ولايت خليفه الله از شئون عبوديتش است. او عبد است بعد ولي است و ولایت از شئون عبوديت او و طريق جريان عبادت هم هست. خودش در سرپرستي عبادت ميکند و عبادت را هم رشد ميدهد.
به اين سه نکته عنايت کنيد. ولايت ولي خدا فرع بر عبوديت و از شئون عبوديت اوست، يک. خود سرپرستي، عين عبادت است، دو. ولایت او سرپرستيِ عبادت است، سه؛ لذا «بنا عبد الله». صلاح جامعه به صلاح ولايت است. فساد جامعه به فساد ولايت است.
محور جغرافیای ایمان و ولایت
سوال: فرض کنيد که ولايت تحقق پيدا کرد و جامعه هم قبول کرد اما هميشه يک عده اي هستند که مخالف اين ولايت هستند و اين طبيعي است که در آحاد ملت، يک عده اي مخالف باشند.
استاد ميرباقري: آنها عضو جامعه موحدين نيستند ولو از نظر جغرافيايي اينجا زندگي ميکنند، عضو جامعه ديگري هستند.
سوال : تحقق ولايت به صورت تامش پس کي تحقق مییابد؟
استاد ميرباقري: ولایت تامّ در عصر ظهور است که ولايت باطل بساطش از عالم جمع بشود. اکملش در بهشت است.
سوال: هيچ مخالفي در آن صورت نخواهد بود؟
استاد ميرباقري: مخالفين اگر هم باشند، قدرت اجتماعي و جامعه ندارند. ممکن است يک کسي در جامعه نبي اکرم (ص) باشد، در لشکر اميرالمومنين (ع) باشد ولي عضو لشکر معاويه است. چون دلش با حضرت نيست، فکرش با حضرت نيست. ممکن است الان کسي در شاخ آفريقا باشد، عضو جامعه ايران باشد. ممکن است در ايران باشد، عضو جامعه امريکا باشد. آنچه اين جامعه را به هم گره ميزند، همدلی، همفکري و همکاري است. وحدت انگيزه و وحدت ايمان محور جامعه است. لذا جغرافياي جامعه جغرافياي ايمان و انگيزه است. الان شيعيان لبنان و آنهايي که در آن طرف عالم هستند ولی براي اين اهداف دل ميسوزانند، با ما يک جامعه هستند. ما هم براي آنها دل ميسوزانيم. از پيروزي آنها، ما خوشحال ميشويم. آنها از پيروزي ما خوشحال ميشوند. آنها شکست بخورند، ما ناراحت ميشويم و بالعکس. ممکن است يک کسي هم در ايران باشد، ولی از اين که فرض کنيد ما بر امريکا غلبه کنيم ناراحت ميشود، از اين که حزب الله بر اسرائيل پيروز شود، ناراحت ميشود؛ او عضو جامعه يهود و کفار است. همينطوري نيست؟ اصل همدلي است. همدلي، علامت ارتباط است. اين که گفته شده حداقل امر به معروف ميل قلبي است و حداقلش نهي از منکر نفرت قلبي است، يعني همين. ميل و نفرت، اساس وحدت است. «
أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ
»(۶)
مبنای توحیدی نظریه ولایت فقیه
اجمال اين جلسه ما همين نکته بود که اين ولايتي که ما ميگوييم «امام ولايت دارد» براي ايجاد نظم نيست. بله، اگر کسي گفت عبات فقط در حوزه باطن انسان است. حوزه حيات اجتماعي براي تأمين معاش انسان است ـ زنده بماند تا خدا را عبادت کند ـ ولي خودش عبادت نيست. حالا که بشر براي زنده ماندن بايد حيات اجتماعي داشته باشد، نظم ميخواهد، نظمش هم ديني و الهي ندارد، مهم این است که يک ناظمي وجود داشته باشد.
اگر این طور باشد هيچ ضرورتي ندارد که ناظم جامعه امام باشد. خودشان يک نظمي براي خودشان درست کنند، بعد خدا را بپرستند. قائلان به دین حداقلي همين را ميگويند. وقتي ميگويند «حکومت ديني نداريم» ميخواهند بگويند حيات اجتماعي ربطي به پرستش خداي متعال ندارد. دعواي ما با آنها سر همين است که ميگوييم حيات اجتماعي هم يا بستر استکبار است يا بستر توحيد است. لذا دعواي ما با قائلان دين حداقلي در واقع در تفسير توحيد است. ما ميگوييم توحيد بايد در حيات اجتماعي بشر هم جاري بشود. طريق جريان توحيد و استکبار هم ولايت و حکومت است.
اين مطلب در جاي خودش باید روشت شود، اگر فرصتي خداي متعال بدهد، رابطه اين مبنا را با نظريه ولايت فقيه امام عرض ميکنم که امام اصلاً ولايت فقيه را از ولايت عرفاني شروع ميکنند، بعد به ولايت فقيه تبديلش ميکنند. حالا چرا اين ولايت را به عارف نمي دهند؟ آن را هم بعداً بايد بحث بکنيم. لذا بعضي از اتباع سياسي امام بعد از اين که امام از دنيا رفتند گفتند بله، ما ولايت عرفاني امام را قبول داريم ولي ولايت فقهي را نه. بعضي ها هم گفتند امام ولايت باطني هم دارد اما ولايت باطني در حوزه حيات فردي است، اما در حيات اجتماعي براي امام معصوم هم ولايت قائل نيستند. بعضي هايشان ميگويند ولايت فقيه مجاز اندر مجاز اندر مجاز است. يعني ميگويند خداي متعال هم – العياذ بالله – در عرصه حيات اجتماعي انسان ولايتي ندارد، تا چه رسد انبياء و اولياء معصومين، تا چه رسد فقيه. اين مبنا است. من مبنا را عرض کردم، بعداً به رو بنا بايد مفصل بپردازيم.
ماموریت ظاهری و باطنی امام در جامعه
معلوم شد دو نوع جامعه داريم. در جامعه الهي انگيزه ها از آغاز الهي است و دائما هم تهذيب ميشوند و ارتقاء پيدا ميکنند. نيازهاي مادي و طبيعي انسان هم ارتقاء پيدا ميکنند و اصلاح ميشوند. در جامعه الهی نیازهای مادی حذف نمي شوند، بلکه اصلاح، بهينه و هدايت ميشوند در ضمن نيازهاي متعالي هم آرام آرام شکل ميگيرد و رشد ميکنند. در این جامعه ولایت حق سرپرستی میکند که تحریک کننده تقواست و همه نيازهاي طبيعي انسان را در بستر تقوا ارضاء ميکند. در جامعه مادي باطل ولايت دارد. ولايت باطل، اهواء را تحريک ميکند. همه زواياي جامعه يا نوراني به نور ولايت حق ميشود يا ظلماني ميشود يا این که جامعه دچار التقاط و شرک ميشود.
الان جوامع ما التقاطي است. حتي ما – جامعه شيعه- در خيلي جاها ولايت کفار را قبول کرديم، نظم کفار را قبول کرديم، مثل آنها زندگي ميکنيم، مثل همان ها ميخوريم، تفريحمان مثل آنها شدهاست. البته عمق جامعه و باطن مان نوراني به نور ولايت است.
اگر نگاه بکنيد باطن جامعه کفار، ظلماني است، ظاهرش هم ظلماني است، فقط يک جاهايي نور ولايت انبياء ظاهرش را نوراني کرده. يادم هست حضرت آيت الله مصباح يک موقعي ميفرمودند اين که ابن زياد در مجلس خودش ميگويد که «
کيف رأيت صنع الله باخيک
» اين که ادبيات ابن زياد نيست. او که «صنع الله» را نمي فهمد. اين ادبيات وجود مقدس نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است که او را مجبور کرده اينطور حرف بزند. يعني ظاهر دهانش نوراني به آن ادبيات است، باطنش ظلماني است. مثل خود مومن که ممکن است گناه بکند ولي باطنش نوراني است. مومن گاهی فاسق العمل است و طيب الروح، ولي کافر فاسق الروح است، ممکن است عمل ظاهرياش هم پاک باشد، اين عمل مال او نيست.
در قيامت اينها اصلاح ميشوند. خوبي ها به مدار خودش و بدي ها به مدار خودش بر ميگردد. مثل لجن و عطري که با هم قاطي شده. لجن از باطنش متعفن است و عطر از باطنش معطر است. اگر يک جايي هم لجن بوي خوش بدهد، مال خودش نيست، مال عطر است. وقتی عطر جدا ميشود، بوي او هم ميرود و به عطر بر ميگردد. لجن هم جدا و تصفيه ميشود، قبل از آن بوي عفونت دارد. اگر مومن به لجن آلوده شده باشد، او را میشویند و فقط بوي عطرش ميماند.
بنابراين عنايت بکنيد ما دو نوع جامعه داريم. اينطور نيست که جامعه فقط بستر نيازهاي طبيعي باشد و الهي و غير طبيعي نباشد و امام ناظم است. بعضي ها براي امام دو مأموريت قائلاند: ولايت باطني در حوزه فرد و نظم اجتماعي. اگر بخواهيد اينطور تعريف کنيد، چرا اين نظم را به امام ميسپاريد؟! اين ديگر ربطي به دين ندارد. خودشان يک نظمي درست کنند، بعد خدا را بندگي بکنند.
اين طور نيست. ولايت امام بستر جريان پرستش خداي متعال در تکوين، تاريخ و جامعه است (بنا عبدالله). همه عرصه هاي پرستش، به نور امام نوراني ميشود. اگر نور خلافت امام جاري شد، همه روابط اجتماعي نوراني ميشود. بعداً شايد به این بحث بپردازيم که جامعه پردازي حول امام يعني چه؟ عبادت اجتماعياي که که زيارت عاشورا، مناسکش را توضيح ميدهد و در روايات آمده ولی ما مؤمنين از آن غافل شديم. فعلاً بحث اين است که ولايت امام موضوعاً، فرع بر عبادت امام است. خودش پرستش خداي متعال است. موضوعش هم سرپرستي تقرب است. امام عبادت ميکند که جامعه عبادت ميکند (بنا عبدالله). نمازی که ما ميخوانيم، وقتی نماز است که در تبعيت از نبي اکرم باشد. يعني نور نماز نبي اکرم و ولايت حضرت در آن جاري باشد. و به عکس، جامعه کفر هم به ظلمت ولايت ظلماني ميشود. لذا در روايت دارد فلاني و فلاني همه گناهان تاريخ پايشان نوشته ميشود. اولیاء طاغوت محور ظلمت و ضلالت در تاريخ اند؛ محور بسط استکبار و طغيان اند. بدي کار همين است که گناهانِ انساني که تحت ولايت آنها قرار ميگيرد و ولايت آنها را ميپسندد، در استکبار تاريخي آنها به نحو مشاع شريک ميشود. گناه او ديگر فقط گناه خودش نيست. اين است که در روايت دارد که گناه ولي طاغوت «
تَغْمِرُ حَسَنَاتِ أَوْلِيَائِهِ
» و عبادت ولي حق «
تَغْمِرُ سَيِّئَاتِ أَوْلِيَائِهِ
»(۷) ولی طاغوت حسنات اوليائش را میپوشاند و ولی حق سيئات اوليائش را. کسي که در جامعه اميرالمومنين است، خوبياش اين است که با عبادت اميرالمومنين شريک ميشود. چون عبادت حضرت را دوست دارد. وقتي آن عبادت را دوست داشت، عمده رشد انسان با آن عبادت است. کمال انسان به عبادت ولي خدا است. عبادت ما که کمالي نمي آورد. اين طور است که اينها در عبادت اولياء خدا شريکند، آنها هم در معصيت مستکبرين. لذا اگر کسی هزار سال نماز بخواند، وقتی در جرم يزيد شريک است، ديگر از نمازش چه کاری برميآيد؟! حالا انشاء الله اين بحث را اگر خداي متعال توفيق داد ادامه ميدهيم. في الجمله اش همين بود که موضوع ولايت امام، سرپرستي عبادت، گسترش عبادت و نور و هدايت است. دايره اش هم همه عرصه حيات اجتماعي است. البته بعد عرض ميکنيم از درونش هم نظم و هم عدالت به دست ميآيد، ولي متفرع بر عبادت. نظم در پرستش و متناسب با تکامل پرستش است. و الحمدلله رب العالمين.
(۱) معاني الأخبار، النص، ص: ۴۰۲ – نهج الفصاحة، ص: ۲۲۴
(۲) تفسير نور الثقلين، ج۵، ص: ۶۲۲
(۳) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: ۵۵
(۴) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: ۴۹۹
(۵) الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۴۵
(۶) الكافي (ط – الإسلامية)، ج۲، ص: ۱۲۶
(۷) الأمالي (للطوسي)، النص، ص: ۶۳۴
*****
آیات و روایات بحث:
۱-
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّه
– سوره توبه، آیه ۱۰۹
۲-
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
– سوره صافات، آیه ۳۵
۳-
بسم الله الرحمن الرحيم انا انزلناه في ليلة القدر
– سوره قدر، آیه ۱
۴-
ليلة القدر خير من الف شهر
– سوره قدر، آیه ۳
۵-
الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم
– خصایص الایمه، ج۱، ص۱۰۷
۶-
أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ
– المحاسن، ج۱، ص۲۶۴
۷-
کيف رأيت صنع الله باخيک
– تسلیه المجالس و زینه المجالس الموسم ب«مقتل الحسین»، ج۲، ص۳۶۲
۸-
تَغْمِرُ حَسَنَاتِ أَوْلِيَائِهِ
– الامالی(للطوسی)، ج۱، ص۶۳۴
۹-
تَغْمِرُ سَيِّئَاتِ أَوْلِيَائِهِ
– الامالی(للطوسی)، ج۱، ص۶۳۴