


فهرست مطالب
هجرت
امام رضا (ع)
یکی از ارکان
شکلگیری
جامعه تشیع تا
دوره ظهور
نوشته پیشِرو
متن سخنرانی
آیت الله
میرباقری در
تاریخ ۴ بهمن ۱۳۹۰ است.
این جلسه در ایام
شهادت حضرت
علیبنموسیالرضا
علیه السلام در
مدرسه
امیرالمؤمنین
ارواحنا له
الفداء و در
محضر حضرت آیت
الله العظمی
مکارم شیرازی
در قم برگزار
شده است.
۱. نکاتی
در باب تحلیل
فعل معصوم
درباره
مشي سياسي
امام رضا (ع) در
مقابل دولت
بنيالعباس بخصوص
مأمون، زیاد صحبت
شده و هرچه
بخواهيم عرض کنيم،
بزرگان و
محققين قبلاً
بيان فرمودهاند.
من فقط چند
نکته را به
طور اختصار
اشاره ميکنم.
۱ـ۲. شخصیت
عظیم امام حتی
در قالب بشری
نکته
اول: بايد
توجه داشت که
گرچه امام
معصوم (ع) در
قالب بشر در
عالم دنيا
تنزل پيدا
کرده، ولي
بالاخره آن
شخصيتي که پا
به ميدان
سياست ميگذارد
همان شخصيتي
است که زيارت جامعه
کبيره تنها
بعضي از شئون
آن وجود مقدس
است؛ وقتي
زيارت جامعه
کبيره را ميخوانيم،
در فرازهاي
پاياني زيارت
جامعه کبيره
عرضه ميداريم
«مَوَالِيَ
لَا أُحْصِي
ثَنَاءَكُمْ
وَ لَا
أَبْلُغُ
مِنَ
الْمَدْحِ
كُنْهَكُمْ
وَ مِنَ
الْوَصْفِ
قَدْرَكُمْ
وَ أَنْتُمْ
نُورُ
الْأَخْيَارِ
وَ هُدَاةُ
الْأَبْرَارِ
وَ حُجَجُ
الْجَبَّارِ».
پس اين نکته،
قابل تأمل است.
بعضي
در تحليل
رفتار سياسي
ائمه (ع)، مثل
حادثه عاشورا،
ميگويند «ما
با جنبه غيبي
ائمه (ع) کار نداريم؛
جنبه ظاهري
امام را تحليل
ميکنيم»؛
مثلاً می گویند
سید الشهداء
(ع) میرفت
حکومت کوفه را
بگيرد! اين يک
غفلت است.
امامي که پا
به ميدان ميگذارد،
در همه افعالش
حقیقت ««وَ ما
رَمَيْتَ
إِذْ
رَمَيْتَ وَ
لكِنَّ اللَّهَ
رَمى»»[۱] جاری
است؛ ائمه (ع)
در مقامي
هستند که همه
افعالشان خدايي
است. درست است
که قرآن میفرماید
««قُلْ
إِنَّما
أَنَا بَشَرٌ
مِثْلُكُمْ»»
ولي بلافاصله
میگوید ««يُوحى
إِلَيَّ»»؛[۲]
تعبیر ««يُوحى
إِلَيَّ»» خاص
بودن حضرت (ص) و
تفاوت ایشان
با ما را نشان
میدهد، آن هم
وحي نبیاکرم
(ص) که روایات
میگوید در
بعضي از وحيهای
ایشان جبرئيل
هم واسطه
نبوده است.[۳] پس
اين شخصيتي که
در عالم مُلک
آمده و با ما
همنشين شده،
چنين شخصيت
عظيمي است؛
وقتی پا به
ميدان سياست هم
ميگذارد،
همان آدمي است
که فرمود ما
علمِ ماکان و
ما يکون را
داريم.[۴]
در
روایت آمده که
امام صادق (ع) فرمودند
ما به گذشته و
آينده و ماکان
و ما يکون علم
داريم. وقتي دیگران
تعجب کردند و
گفتند چطور چنین
امري ممکن است؟
حضرت (از آنجا
که ظرفیت
نبود) فرمودند:
شما که ميدانيد
ما به قرآن
عالم هستيم و
در قرآن هم تمام
حقايق بيان
شده است، ««تِبْياناً
لِكُلِّ
شَيْءٍ»»[۵].[۶]
اين
امام پا به
ميدان يک
مأموريت عظيم
در اين دنيا
ميگذارد، آن
هم درگيري با
دستگاه شيطان
و با شيطاني
مثل مأمون که در
حديث لوح[۷] «عِفْرِيتٌ»
معرفی شده است.[۸]
پس باید توجه
داشت که سخن
از تحليلِ
رفتار کسي است
که وقتي در
ميدان ميآيد،
جبرئيل پشت
سرش میآید، ميکائيل
پشت سرش میآید،
ملکوت عالم
پشت سرش صفآرايي
ميکنند؛ کسي
به ميدان
سياست آمده که
زيارت جامعه
کبيره تنها بخشي
از اوصاف اوست
و گوشهاي از
جلالت و عظمت
او را بيان ميکند؛
بنابراين تحلیل
رفتار امام (ع)
کار آساني
نيست و از
عهده امثال
بنده و بلکه
بزرگان خارج
است. فرمود «صِفْ
لِيَ
الْمُؤْمِنَ»؛
شما مومن را
توصيف کنيد تا
بعد بگويم
امام را، تا
خدا را.
ما
ميتوانيم به
فعل معصوم
تولی داشته
باشيم اما
تولي به فعل
معصوم، غير از
فهم فعل معصوم
و احاطه به
فعل معصوم
است؛ تولیْ
استضائه به
نور رفتار
معصوم است، نه
احاطه و تفسير
و تدبير.
لذا
ادبيات و بیان
ائمه (ع) در باب
حوادث بزرگ،
اصلاً قابل
مقايسه با بيانهاي
ديگران نيست. به
عنوان مثال
عرفا و حکما و
متکلمين و
سياسيون راجع
به عاشورا حرف
زدهاند؛ ولي
واقعا وقتی
انسان مروری
بر روایات ميکند،
مثلاً وقتی کامل
الزيارات را
مرور ميکند
(نه اینکه
بخواند؛ همین
که عناوين
ابوابش را
نگاه کند) ميبيند
اصلاً عاشورا
اين چیزی نيست
که دیگران
توصیف میکنند.
عاشورا حادثهاي
است که از ازل
شروع شده تا
ابد ادامه
دارد و همه
کائنات هم تحت
پوشش آن هستند
«أَشْهَدُ
أَنَ
دَمَكَ
سَكَنَ فِي
الْخُلْدِ وَ
اقْشَعَرَّتْ
لَهُ
أَظِلَّةُ
الْعَرْشِ وَ
بَكَى لَهُ
جَمِيعُ
الْخَلَائِقِ
وَ بَكَتْ
لَهُ
السَّمَاوَاتُ
السَّبْعُ وَ
الْأَرَضُونَ
السَّبْعُ وَ
مَا فِيهِنَّ وَ
مَا
بَيْنَهُنَّ».[۹]
اين حادثه
عظیم با این دامنه
وسیع، چه ربطي
دارد به تحليلي
که ما از
عاشورا ميکنيم
و آن را در
همین حد میبینیم
که حضرت ميرفت
حکومت کوفه را
بگيرد؟!
۲ـ۱. مأموریتهای
ویژه هر امام
بر اساس
دستورات الهی
نکته
دوم: بر اساس
همین، فقه فعل
امام (ع) در آن
رتبهاي که
انجام ميدهد،
با فقه افعال
ما متفاوت است.
لذا در روايت
آمده که در
هيچ امري براي
نبياکرم (ص)
نامه سر به
مهر نيامده الا
در موضوع
امامت؛ نامههاي
سر به مهري
براي حضرت (ص)
آمد که باز
نکردند و
تحويل امیرالمؤمنین
(ع) دادند؛
وجود مقدس امیرالمؤمنین
(ع) نامهاي که
مربوط به
خودشان بود
عمل کردند و
نامهها را به
امام بعدي
دادند.[۱۰]
در روایتی
آمده که وجود
مقدس
سيدالشهداء (ع)
نامه خودشان
را گشودند،
بخشي را عمل
کردند و بخشي
را هم در رجعت
برميگردند و
عمل ميکنند (مفاد
نامه، مأموريت
حضرت است).[۱۱] پس
آن منشوري که
امام بر اساسش
عمل ميکند،
نامه سر به
مهر خداي
متعال است که
براي هر امامي
آمده و آن
امام بر اساس
همان منشور
عمل ميکند.
۳ـ۱. تصرفات
امام در جهت
ولایت تاریخ
نکته
سوم: ظرفیت امام
(ع) محدود نيست
که صرفاً
دنبال تحول
اجتماعي باشد.
بعضيها وقتي
دنبال تحليل
افعال سياسي
ائمه (ع) ميآيند،
مثلاً وقتی میخواهند
اميرالمؤمنين
(ع) یا امام
مجتبي (ع) يا
سيدالشهداء
(ع) را تحليل
کنند، فقط
همان شرايط
زماني خاص را
ميبينند؛
لذا تلقی آنها
این است که امام
(ع) دنبال
تغيير
اجتماعي
بودند و ميخواستند
حکومت
اجتماعي را به
دست بگیرند.
تغییر
اجتماعی هم در
نگاه آنها به
این معناست که
ساختارهاي
قدرت را تغيير
بدهند؛ مثلاً
سید الشهداء
(ع) بيايند از
يک جايي مثل کوفه
قدرت را به
دست بگيرند و
بعد آرامآرام
صحنه قدرت را
به نفع خودشان
تغيير بدهند.
اين ظرفيت،
ظرفیت انسانهاي
محدود است.
ائمه
هدات معصومين (ع)
در تصرفاتي که
در همین عالم
دنيا ميکنند،
به دنبال
تغییر و تحول
تاریخ هستند.
اصلاً کار با
تصرفات فوق
ملکوتي و عرشي
و فوق عرشی
ایشان ندارم؛ در
همين عالم دنيا
که آمدهاند
با ما همنشين
شدهاند، که
آخرين منزل
تنزل و خلقت
وجودي آنهاست،
سخن میگویم.
در
زيارت جامعه
کبيره سه عالمِ
ائمه (ع) بیان
شده است.[۱۲] البته
عوالم ایشان
بيش از اين سه
عالم است. به
عنوان نمونه
در کتاب
السماء و
العالم بحار،
در باب «عوالم حجب
و استار و
سرادقات»،
حدیث بسیار
عجیبی در بیان
خلقت نبیاکرم
(ص) و عوالم
ایشان نقل شده
است.[۱۳]
به هر حال عوالم
ایشان فوق اين
عوالم است.
ولي حداقل سه
عالم در زیارت
جامعه کبیره
بیان شده است:
اول، «أَنَّ
أَرْوَاحَكُمْ
وَ نُورَكُمْ
وَ طِينَتَكُمْ
وَاحِدَةٌ»؛
دوم، «خَلَقَكُمُ
اللَّهُ
أَنْوَاراً
فَجَعَلَكُمْ
بِعَرْشِهِ
مُحْدِقِينَ»؛
سوم، «حَتَّى
مَنَّ
عَلَيْنَا
بِكُمْ
فَجَعَلَكُمْ ««فِي
بُيُوتٍ
أَذِنَ
اللَّهُ أَنْ
تُرْفَعَ وَ
يُذْكَرَ
فِيهَا
اسْمُهُ»»[۱۴]».
آن موقعی
ولايت آن
بزرگواران
براي ما منت و
نعمت شده که
خداي متعال
ایشان را در
اين عالم خاکي
آفريده تا دست
ما به آنها
برسد و ما را
شفاعت کنند.
این عالم خاکي،
آخرين مرحله و
نازلترين
مرحله خلقت
ائمه (ع) است. آن
بزرگواران در
هر عالمي،
خلقتي دارند
که خلقت آنها
بيت النور و
بيت الحکمه آن
عالم است و
موجودات آن
عالم، از آن
بيت النور و
بيت الحکمه
استفاده ميکنند.[۱۵]
به
هر حال، گذشته
از عوالم
مختلفی که
ائمه (ع) دارند
و تصرفاتی که
در آن عوالم
میکنند، تصرفات
ایشان در همین
عالم خاکی،
براي تغيير
تاريخ است. آن
بزرگواران
مشرف به تاريخ
هستند، امامِ
تاريخ هستند، وليّ
تحول تاريخ
هستند؛ گاهي
این حقیقت
مغفول واقع
شده است. امام
رضا (ع) در فعل
خودش، تاريخ
را هدايت ميکند؛
اين شأنِ امام
از آنجاست که هم
تمام تاريخ را
ميبيند
(ظرفیت بصیرت
امام) و هم عجله
ندارد و به
دنبال امروز و
فردا و دولت
مستعجل نيست.
وقتي
ابوسفیان به امیرالمؤمنین
(ع) عرض کرد شما
پا به ميدان
بگذاريد ما
حمايت ميکنيم،
حضرت فرمود
کسي که ميوه
را قبل از وقت
ميچيند، مثل
کسي است که در
زمين ديگري ميکارد
(زحمت را اين
ميکشد، بار
را او ميبرد).[۱۶]
به تعبیری
حکومت امروز و
فردا تمام شد
ديگر؛ وقتي
قصه سقيفه پيش
آمد، حالا
چقدر بايد صبر
کنيد تا
دوباره امیرالمؤمنین
(ع) اذن بدهند
که اوضاع عالم
به وضع خودش
برگردد! لذا
امام اصلاً
عجله ندارد؛
امامْ
امامِ تاريخ
است.
سيدالشهداء
(ع) دنبال
حکومت
اجتماعي
نبود، دنبال
حکومت تاريخي
بود و حکومت
تاريخي، نياز
به ارتقاء
وجدان بشر
دارد، لذا از
مسير ديگري غیر
از حکومت چند
روزه پيش ميرود.
لذا جنگ
سيدالشهداء
(ع) يک جنگ
نظامي براي
فتح اجتماعي
نيست، بلکه يک
جنگ تمام عيار
اخلاقي در
مقابل رذايل
اخلاقي است که
در آن،
فداکاري
همراه با
مظلوميت است؛
اين جنگ
فرهنگی و
اخلاقی است که
در جامعه بشري
تدريجاً ارتقاء
وجدان ايجاد
ميکند تا آن
حکومت علوي در
دوره ظهور و
رجعت اتفاق بيافتد؛
تحمل آن حکومت،
کار آساني
نيست.
بنابراين
نکته ديگري که
در تحليل
رفتار سياسي ائمه
(ع) بايد توجه
داشت، اين است
که امام (ع)
وقتي عمل ميکند،
مشرف به تاريخ
عمل ميکند و
تاريخ را
هدايت ميکند؛
رهبري اساسي
تاريخ و اصول
تاريخ
اجتماعي بشر،
بر محور امام (ع)
شکل ميگيرد.
حتي میتوان
گفت که انبياء
گذشته هم در
تولي به ائمه
ما کار ميکردند؛
يعني چون ظهورِ
نبیاکرم (ص) و اهلبيت
ایشان (ع) را در
اين عالم ميديدند،
پا به رکاب
گذاشتند و
استقامت
کردند. اينکه در
روايات آمده «از
انبياء (ع) براي
نبیاکرم (ص)
عهد گرفتند»[۱۷]
به همین
معناست؛
انبیاء (ع)
پرچمداران نبیاکرم
(ص) در تاريخ
هستند و
اميدشان به
حضرت (ص) بوده
است. پس ائمه
هدات معصومين (ع)
در تصرف
اجتماعي خود
به دنبال
تغيير تاريخ و
هدايت تاريخ هستند.
البته
دشمنان ایشان هم
به نسبتي شرح
صدر دارند؛
يعني ظرفيت
دشمن هم به
گونهای است
که گاهي عجله
ندارند و ناظر
به تغييرات
تاريخي هستند.
همین است که نقل
شده
امیرالمؤمنین
(ع) در لحظات
آخر به آن شخص
گفتند «تو
برگرد، من
اصلاح ميکنم»،
گفت «النَّارَ
وَ لَا
الْعَارَ»؛[۱۸]
يعني او هم ميديديد
که پشت سرش
ميلياردها
نفر ميايستند.
پس
هم آن طرف وسعت
تاریخی دارد، ««وَ
كَذلِكَ
جَعَلْنا
لِكُلِّ
نَبِيٍّ
عَدُوًّا
شَياطينَ
الْإِنْسِ وَ
الْجِنِّ»»،[۱۹]
و هم اين طرف،
امام (ع) امام
تاريخ است.
درگيري بين دو
امام است، يکي
امام نار و
يکي امام نور.
هر دو تاريخي
فکر ميکنند؛
هر دو بيش از
افق پنجاه سال
و شصت سال و يک قرن
و ده قرن را ميبينند
و شرح صدر اين
تحول را هم
دارند. آن کسي
که دنبال تحول
تاريخي و انقلاب
تاريخي است،
ممکن است سنگ
بنايي بگذارد
که قرنها بعد
از رحلت خودش
نتيجه دهد ولی
ظرفيتش به
گونهای است
که مشرف است و
ميبيند و
عجله هم ندارد.
««إِنَّهُمْ
يَرَوْنَهُ
بَعيداً * وَ
نَراهُ
قَريباً»»؛[۲۰]
مومن اينطور
است؛ مومن يک
ظرفيت تاريخی
دارد که ظهور
را هميشه
نزديک ميبيند،
ولو قرنها
فاصله باشد، و
اين است که
امکان
اقدامات بزرگ
تاريخي را به
انسان ميدهد؛
و الا انساني
که دنبال زود
چيدن میوه است،
نميتواند
بهرهاي
بياورد. ديدهايد
طفل از اول
بهار که درخت
شکوفه ميدهد،
ميخواهد
ميوه را
بچيند! اما يک
باغبان ميداند
بايد تا پاييز
صبر کند تا
اين ميوه
چيدني شود.
ائمه (ع) اصلاً به
دنبال دولت
مستعجل
نبودند؛ لذا
در باب ظهور
حضرت (عج) هم
مرتباً به ما
هشدار دادهاند
و فرمودهاند
«هَلَكَ
الْمُسْتَعْجِلُونَ»؛[۲۱]
مواظب باشيد! اگر
مستعجل باشيد،
هلاک ميشويد.[۲۲]
اين شجره نبوت
بايد زمان
خودش را طي کند
تا به بار
بنشيند و عصر
ظهور فرا رسد.
پس نکته سوم
این است که
ائمه هدات
معصومين (ع)
براي ظهور و
رجعت کار ميکردند
و خيلي به
زمان خودشان
نگاه نميکردند.
۳ـ۱. غلبه
امام نور بر
امام نار در
همه شئون
نکته
چهارم: در همه
شئون، از جمله
در رفتار
سياسي، امامِ
نور بر امام
نار غالب است؛
يعني محال است
امام حق شکست
بخورد. درست
است که کيد
دشمن، فراوان
و وسيع است و
او هم عظيم ميانديشد
و دورنگري ميکند،
اما اصلاً با
امام (ع) قابل
مقايسه نيست؛
امام معصوم
(ع)، از آنجا که کلمه
نور الهي[۲۳] و
کلمه طيبه است؛
««ضَرَبَ
اللَّهُ
مَثَلاً
كَلِمَةً
طَيِّبَةً
كَشَجَرَةٍ
طَيِّبَةٍ»»،[۲۴]
بيترديد
غالب است.
بلاتشبيه
عرض میکنم؛
ديدهايد
گاهی دستگاههاي
اطلاعاتي
بزرگ، کسانی
را که فعاليتهاي
سياسي ميکنند
به بازي ميگيرند؛
او خيال ميکند
که آنها دارند
فريبش را ميخورند،
ولي حقيقتاً
اينطور نيست بلکه
او در نقشه
بزرگتر آنها
بازي ميکند.
معناي ««وَ
مَكَرُوا وَ
مَكَرَ
اللَّهُ»»[۲۵]
اين است؛
اينها خيال ميکنند
دارند کار
خودشان را با
دست خداي
متعال جلو ميبرند،
در حالي که
خداي متعال
آنها را در
نقشه خودش به
بازي گرفته
است.
نباید
کسي تلقي کند
که اولي و
دومي کنار نبیاکرم
(ص) آمدند و
نقشه خودشان را
عملی کردند و
الان هم
اکثريت دنياي
اسلام را بردهاند.
بله، اکثريت
مردم به واقعيت
نرسیدهاند،
ولي حقيقت اين
است که نبیاکرم
(ص) این منافقان
را در صحنه
اداره خودش به
بازي گرفته
است. اينها کي
ميتوانند نبیاکرم
(ص) را دور
بزنند؟! آن
شرح صدر نبیاکرم
(ص) است که آنها
را تحمل میکند
و اجازه میدهد
برنامههای
خودشان را پیش
ببرند.
استادي
داشتيم – خدا
رحمتش کند – ميفرمود:
در دوران
انقلاب صحنهاي
پيش آمد، من
نگران وضع
موجود بودم و
نمیتوانستم
آن را بپذیرم.
در اتاق خودم
دراز کشيده
بودم که در
حالتی مثل مکاشفه
حضرت امام (ره)
را ديدم تمام
قامت ایستاده
بودند و صدای
ایشان هم مثل
بلندگو پخش ميشد؛
ميفرمودند (اين
جمله، جمله
عجيبي است) نبیاکرم
(ص) منافقين را
تحمل کردند تا
حرکت عالم به
سوي خداي
متعال تسريع
شود.
یعني
نبیاکرم (ص)
است که آنها
را در صحنه
اداره خودش میآورد؛
آنها منحل هستند
نه حضرت (ص). کجا
يک گروه کوچک
ميتواند
دستگاه بزرگ
اطلاعاتي را
بازي بدهد؟! بله،
آنها اين فرد را
به بازي ميگيرند
و او هم خيال
ميکند که دارد
آنها را بازي
ميدهد. ««وَ
مَكَرُوا وَ
مَكَرَ
اللَّهُ»».
حقيقت اين است
که در صحنه
تدبير جهان،
دست وليّ خدا
دست غالب است،
««أَنْتُمُ
الْأَعْلَوْنَ
إِنْ
كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»»؛[۲۶]
هرکجا نور
امام هست، نور
امامْ
غالب است.
هرکجا حقيقت
ولايت امام –
که همان حقيقت
ايمان است –
جریان دارد، غالب
است؛ محيط
ولايت امام،
محيط غلبه است
نه محيط شکست.
البته
ممکن است امام
(ع) با دشمن
همراهی کند.
این همراهی را
در همه جا میبینید.
مثلاً به حسب
ظاهر، سيدالشهداء
(ع) دارد بر اساس
نقشه يزيد کار
ميکند، ولي
حقيقتاً يزيد
در نقشه
سيدالشهداء
(ع) است. یزید
اينطور نميخواست؛
او بيعت در
مدينه را ميخواست،
بعد گفت «اگر
بيعت نکرد، سر
او را براي من
بياور»، بعد
ميخواست
حضرت (ع) را در
کنار کعبه
ترور کند؛
حضرت (ع) بود که
عاشورا را به
گونهاي رقم
زد و صحنه را به
گونهاي چيد
که حتی علماي
اهل سنت هم
تقريباً
اجماع دارند –
الا استثناء –
که لعن يزيد
جايز است. معناي
غلبه تاريخي همین
است. همه
معصومين (ع)
اينطور
بودند.
۴ـ۱. هماهنگی
کامل اقوال و
افعال ائمه (ع)
یک
نکته ديگر هم
قابل ذکر است؛
رفتار ائمه
معصومين (ع) در
عالم دنيا ـ عوالم
بالا هم همينطور
است ـ مثل
حلقات يک
زنجيره است،
نه از هم
گسسته است و
نه همديگر را
نقض ميکند؛
همچنان که فعل
يک معصوم اينطور
است. در زيارت
غديريه آمده
است: «وَ
أَنْتَ
الْقَائِلُ
لَا
تَزِيدُنِي
كَثْرَةُ
النَّاسِ
حَوْلِي
عِزَّةً وَ
لَا
تَفَرُّقُهُمْ
عَنِّي وَحْشَةً
وَ لَوْ
أَسْلَمَنِي
النَّاسُ جَمِيعاً
لَمْ أَكُنْ
مُتَضَرِّعاً
اعْتَصَمْتَ
بِاللَّهِ
فَعَزَزْتَ
وَ آثَرْتَ
الْآخِرَةَ
عَلَى
الْأُولَى
فَزَهِدْتَ وَ
أَيَّدَكَ
اللَّهُ وَ
هَدَاكَ وَ
أَخْلَصَكَ
وَ
اجْتَبَاكَ».
حال که اينطور
است، پس: «فَمَا
تَنَاقَضَتْ
أَفْعَالُكَ
وَ لَا
اخْتَلَفَتْ
أَقْوَالُكَ
وَ لَا
تَقَلَّبَتْ
أَحْوَالُكَ»؛[۲۷]
امام (ع) تمام
افعالش
هماهنگ است.
حضرات
معصومين (ع)
همينطور
هستند؛ مثل يک
امام هستند؛
اقوالشان و
افعالشان
حلقات يک
زنجيره است.
فقط
در باب معصوم
اينطور است؛ تنها
اینجاست که
شما میتوانید
مثلاً کلام
امام هادي (ع)
را قرينه بر
تفسير کلام امیرالمؤمنین
(ع) قرار دهيد؛ کلام
هيچ کس ديگر
را نمیتوان اینگونه
تفسیر کرد. اين
علم اصولي که
فقهاي عظيمالشأن
شيعه در جمعبندي
کلام معصوم بکار
گرفتهاند،
در هيچ کجاي
ديگر بکارگرفتني
نيست؛ لذا به
گمان من این
دست قواعد، اصلاً
قواعد عرفي
نيست، قواعد
تخصصي فقها است؛
کجا عرف ميتواند
اينطور حرف
بزند که کلام
دويست سال قبل،
قرينه دويست
سال بعد شود و
بالعکس؟! این
قاعده به
معصوم اختصاص
دارد؛ اقوال و
افعال معصوم
در طول تاريخ
کاملاً
هماهنگ است.
بنابراين فعل امیرالمؤمنین
(ع) ادامه فعل نبیاکرم
(ص) است، و همینطور
همه حضرات
معصومين (ع)؛
لذا مجموعه
افعال و اقوال
ایشان، يک
سلسله رفتار
است.
۲. هجرت
امام رضا (ع)
یکی از ارکان
شکلگیری
جامعه تشیع تا
دوره ظهور
۱ـ۲. تحلیل
اجمالی افعال
ائمه (ع) تا
امام رضا (ع)
دوره
نبیاکرم (ص)
که معلوم است. امیرالمؤمنین
(ع) هم آن دوره ۲۵
سال و بعد هم
سه جنگ با ناکثان
و قاسطان و
مارقان را در
ادامه سیر نبیاکرم
(ص) طی کردند.
حضرت (ع) با
سقيفه درگير
نشدند ولي با
محصول سقيفه
جنگیدند.
محصول سقیفه، سه
شکل دارد: نکث
و قسط و مروق؛
یعنی خروج بر
ولیّ خدا از
اين سه حال
خارج نيست.
حضرت (ع) با هر
سه جنگيدند و
درواقع، جرياني
را که ««ظُلُماتٌ
بَعْضُها
فَوْقَ
بَعْضٍ»»[۲۸]
بود، کور کردند؛
سرحلقه
بصيرتي که امیرالمؤمنین
(ع) گذاشتند، از
بزرگترين
سرمايههاي
شيعه است.[۲۹] لذا
در روايات فراوان،
از جمله در
زيارت غديريه[۳۰]
و دعای ندبه،[۳۱]
آمده که وقتي امیرالمؤمنین
(ع) اين سه جنگ
را تمام کرد،
آماده رفتن
بود؛ يعني
مأموريتهايش
را انجام داد.[۳۲]
بعد
نوبت امام
مجتبي (ع) شد و
این سیر ادامه
پیدا کرد – توضیحش
بماند – تا به زمان
سيدالشهداء
(ع) رسید؛ در آن
زمان تدبير
دشمن، کار را
به جايي
رسانده بود که
سیدالشهداء
(ع) حتی مرجعیت
فقهی هم در
جامعه
نداشتند. از
علامه
طباطبايي نقل شده
که فرموده
بودند «من
تمام وسائل
را تتبع کردم،
از
سيدالشهداء
(ع) بیش از سه
روايت فقهي
نقل نشده است». خيلي
عجيب است؛ از
مُتفقات
مسلمانها این
است که علم نبیاکرم
(ص) در خاندانش
است؛ اگرچه در
رهبری سیاسی
ایشان به خطا
رفتهاند و به
آن قائل
نیستند، ولی
اين را قبول
دارند که علم نبیاکرم
(ص) نزد این
خاندان است؛
اما چه اتفاقي
افتاده که
ابوهريرهها
مرجع روايات
شدهاند – اين وضعیت
صحيح بخاري
است که پر از
نقل ابوهریره
است – اما در وسائل
الشيعه از
سيدالشهداء
(ع) بیش از سه
روايت فقهي وجود
ندارد؛ يعني
مردم مسائل
فقهی خود را
هم از ائمه (ع)
نميپرسيدند!
اما بعد از
حرکت
سيدالشهداء (ع)،
دقيقاً يک
رجعت به سمت
شيعه پيدا شد؛
حرکت حضرت (ع) بستر
ظهور امام
صادق و امام
باقر (ع) قرار
گرفت.
امام
سجاد (ع) هم
تصرفات عظيمي
کردند؛ اين دو
تصرف کاملاً
آشکار است:
يکي احياء
توحيد و معنويت،
يکي احياي
توجه به اهلبيت
(ع) از طريق
احياي عاشورا.
اين هم از مسلّمات
است که اگر
بنا بود خوني
در دستگاه حق
ريخته شود که
اين خون موجب
نابودي
دستگاه ابليس
شود و شياطين انس
و جن را منزوي کند،
خون
سيدالشهداء
(ع) بود و همان
هم کافي بود؛ همین
فداکاری حضرت
(ع) کار خودش را
ميکند و ديگر
لازم نيست
خوني ريخته
شود. نقش امام
سجاد (ع) این
بود که گرايش
به اهلبيت (ع) (به
تعبیر دیگر گرايش
به دستگاه
سيدالشهداء
(ع)) و گرايش به
معنويت را
احیاء کردند.
آن
شعر معروف را در
وصف حضرت
شنیدهاید؛ «هَذَا
الَّذِي
تَعْرِفُ
الْبَطْحَاءُ
وَطْأَتَهُ/ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ
الْحِلُّ وَ
الْحَرَمُ».
هشام بن عبد
الملک آمد
طواف کند،
مردم به او
راه ندادند؛
نشسته بود
نگاه ميکرد،
ديد آقايي آمد،
مردم بياختيار
راه دادند،
رفت
حجرالاسود را
استلام کرد و
بوسيد! گفتند
اين کيست؟ هشام
گفت نميشناسمش
(تجاهل کرد)؛
فرزدق گفت تو
نميشناسي؟! «هَذَا
الَّذِي
تَعْرِفُ
الْبَطْحَاءُ
وَطْأَتَهُ»؛
مکه جاي پاي
او را ميشناسد،
تو نميشناسياش؟!
«وَ
الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ
الْحِلُّ وَ
الْحَرَمُ».[۳۳]
امام
سجاد (ع) طوری
راه رفته بود
که معنويت و
قدس در حضرت
ظهور پیدا
کرده بود؛ امام
سجاد (ع) حقيقت
توحيد و
معنويت را، که
بنياميه
چراغش را
خاموش کرده
بودند، احیاء
کرد؛ این حرکت
عظیم حضرت است
که در ادعيه
ایشان ظهور
پیدا کرده. بعضي
به اشتباه ميگويند
«امام سجاد (ع)
با دعا مبارزه
کردهاند»؛
این گونه
تعابیر توصيف
امام نيست؛
اگر بگويند
امام را تحقیر
کنید، بيش از
اين نميشود
تحقیر کرد! بلکه
در حقیقت صحيفه
سجادیه تجلي
احياي توحيد
در جامعه
مسلمانها است؛
اين احیای
توحید، شأن امام
(ع) است و اين کار
اتفاق افتاد؛
معنويت حقيقي
از نو احيا شد. همچنین
حضرت (ع) ياد
سيدالشهداء
(ع) را از نو
احياء کردند.
لذا ارجاع به
ائمه (ع) شروع
شد.
بلافاصله
دوره امام
باقر و امام
صادق (ع) است؛
تحولي که آنجا
اتفاق افتاده
اين است که شيعه
مرجعيت علمي
پيدا کرده،
شيعهاي که تا
قبل از امام
باقر و امام
صادق (ع) گاهي
مسائل فقهی
خود را از اهل
سنت ميگرفتند
(حالا به عکس
شده بود).
مشي
مرحوم آيت
الله العظمي
بروجردي (ره)
این بود که
فقه ما حاشيه
بر فقه اهل
سنت است. تلقی
من این است که باید
يک تحقيق
کاملاً
وارونه اتفاق
بيافتد؛ باید
تتبع کنيم
ببينيم فقه
اهل سنت بعد
از امام صادق
(ع) چقدر قوي شده،
کلامشان چقدر
غني شده،
عرفانشان چقدر
غني شده. البته
خيلي نیاز به
تحقيق ندارد؛
وقتی توحيد صدوق
را ورق ميزنیم،
ميبينم کار
مسلمانها به
جايي کشيده
بود که در باب
توحيد، حرفهايي
بدتر از يهود
میزدند. این
انحرافات هم تصادفی
نبود؛ فرقهسازي
و ايجاد بدعت و
نهضت ترجمه و
جريانهاي
انحرافي،
مديريت شده
بود؛ يعني
دستگاه سقيفه اين
کار را با
تدبیر انجام
داده بود، نه
اينکه تصادفاً
پيش آمده باشد.
کما اينکه
الآن فراعنه
دنيا اخلاق
مادي و فرهنگ
مادي را با
تدبیر اقامه
ميکنند؛ برای
زميني کردن و
غير قدسي کردن
و – به تعبير
خودشان –
سکولاريزه
کردن زندگي
بشر، برنامهریزی
میکنند؛
تصادف نیست،
تدبیر است. آن انحرافات
عهد غصب خلافت
هم تدبير بوده
است.
علی
ای حال، در
ادامه سیر
قیام سید
الشهداء (ع) و
تصرفات امام
سجاد (ع)، امام
باقر و امام
صادق (ع)
مرجعیت پيدا
کردند، به
طوري که طبقه
مرجع علمي بعد
از امام صادق
(ع)، حتي در
دنياي اهل سنت،
شاگردان امام
صادق (ع) هستند. امام
صادق (ع) جلوي
آن انحراف
عظيم را
گرفتند؛ آن
ديني را که يا
از دست ميرفت
و يا به يک
معنويت مبهم تبديل
ميشد، حضرت
کاملاً مدونش
کردند و
چارچوبههايش
را تعیین
کردند.
بعد
از آن، دوره
حضرت موسي بن
جعفر (ع) هم
خودش دوره فوقالعاده
عظيمي است که
من به اقتضای
ضیق وقت از آن
عبور میکنم.
جمعيت شيعه،
جمعيتی
فراوان و
متفرق در
اطراف دنياي
اسلام بود؛
حضرت کاري
کردند که بنيالعباس
فهميدند براي
مهار شيعه
باید مسير
ديگري را طي
کنند.
۲ـ۲. تحلیل
فعل امام رضا
(ع)
کاري
که مأمون در
راستای این
تغییر رویه
انجام داد،
اين بود که ميخواست
حضرت را در
حکومت شريک کند.
به نظر من،
مأمون يک کار
بيشتر نميخواست
بکند؛ همه
تدبيري که کرد،
يک کلمه بود؛
ميخواست
بگويد: «حکومتْ
همين است که
ما داریم؛
قدسي و زميني
و آسماني
ندارد؛ اگر
حکومت به دست
امام رضا (ع) هم
بيافتد، همين
است و تفاوتی
ندارد». اگر میخواهید
ببینید امام
رضا (ع) غالب
بود يا مغلوب،
همين يک کلمه
را نگاه کنيد:
مامون ميخواست
بگويد امام رضا
(ع) مثل ما است و اين
ولایتعهدی و
شراکت در
حکومت
امتحانش است؛
امام رضا (ع) هم
به عکس ميخواستند
اثبات کنند که
خلافت الهي و
امامت، امر
ديگري است.
الآن ۱۲۰۰ سال از
آن دوران
گذشته؛ چه کسی
غالب است؟
خيلي واضح است؛
ميليونها
نفر در سال ميروند
خطاب به امام
رضا (ع) زيارت
جامعه کبيره
ميخوانند و
همانها
مأمون و هارون
را لعن ميکنند!
يعني امام رضا
(ع) در احياي
حقيقت ولايت و
امامت و معرفي
آن، نقش اساسي
را ايفا
کردند.
یکی
از تحولات
عظيمي که با
رفتار سياسي
امام رضا (ع) در
جامعه شيعه
اتفاق افتاده این
است که بعد از
ظهور حضرت (ع)،
گفتگو در باب
ولايت ائمه (ع) (به
تعبير امروزيها
گفتمان امامت)
از نو جدي شد؛
لذا تقيه در
موضوع ولايت،
در احتجاجهای
خود امام رضا
(ع)، به نسبت
زيادي
برداشته شد.[۳۴]
البته من ظاهر
این تحولات را
عرض میکنم،
باطن و ملکوتش
از دسترس ما
خارج است. اکثر
معارف سنگيني
که مقامات
ائمه (ع) را
تعريف ميکند،
در دوره شيعه،
بعد از امام
رضا (ع) عمومي
شده است؛
بسياری از این
معارف، از خود
ثامن الحجج (ع)[۳۵]
و از ائمه
بعدی (ع) است،
از جمله زیارت
جامعه کبيره و
زياره جامعة
ائمة المؤمنين
که هر دو از
امام هادی (ع)
هستند؛ زيارتهاي
قبلي در اين
حد نيستند.
يعني در دوران
امام رضا (ع)
بستر معرفي
امام و امامت
از نو احيا شد
و کار به جايي
رسيد که جامعه
شيعه، ظرفيت و
قابليت پيدا
کرد که به
امام خردسال امتحان
شود؛ این
امتحان براي
اولين بار
اتفاق افتاد و
خداي متعال
جامعه شيعه را
به امام
خردسال امتحان
کرد. تا زمان
امام رضا (ع)
انشعاب در
شیعه وجود دارد،
ولي در دوران
امام رضا (ع)
شیعه آنقدر
بلوغ پيدا
کرده بود که
از آن زمان به
بعد، انشعاب
جدي در شیعه سراغ
نداریم؛ با
اينکه سه امامِ
به حسب ظاهر
خردسال داريم (امام
جواد (ع)، امام
هادي (ع)، وجود
مقدس امام عصر
(عج)) اما
انشعاب جدی در
شیعه نداریم. اين،
علامت بلوغ در
فهم از امامت
است.
نمونهاش
علي بن جعفر
است. ایشان از
علماي محدثين است؛
در ابواب
مختلف، حديث
دارد و چند
امام را درک
کرده است. در
حلقه شاگردان
خودش در مسجد
نبوي (ص) حلقه
تدريس داشت؛
امام جواد (ع)
که به حسب
ظاهر خردسال
بودند وارد
شدند؛ او بلند
شد به استقبال
حضرت رفت، با
تحت الحنک
عمامهاش کفش
حضرت را
غبارگيري
کرد، دست حضرت
را بوسيد.
شاگردانش
گفتند: اين
کار از شما
شايسته نيست،
شما عموي
پدرشان
هستيد، عالم
بزرگي هم هستيد.
ایشان در پاسخ
فرمودند: چه
کنم خداي
متعال محاسن
سفيد من را
لايق امامت
ندانسته و اين
آقازاده را لايق
دانسته است.[۳۶]
اين
به معناي درک از
امامت است؛ يکي
از آثار هجرت
امام رضا (ع) و
گفتگوهاي
حضرت و تصرف
حضرت، همین
است؛ هم شيعه
به اين نقطه
رسيد و هم با
تأخیر در
ولادت امام
جواد (ع) بساط
این امتحان
فراهم شد.
امام رضا (ع)،
که به هرکس
دلش بخواهد
فرزند ميدهند،
خودشان
فرزنددار نميشوند؛
این تصادفی
نیست. مسئله
اين است که امام
جواد (ع) باید به
حسب ظاهر صغير
باشند؛ این يک
مرحله جديد از
امتحان شيعه
است، يک مرحله
جديد از تحمل
ولايت است. عجيب
اين است که در
میان کسانی که
در دنياي تشيع
تسليم امام
جواد (ع) شدند،
علماي بزرگي
وجود داشت؛
يعني اينطور
نيست که در آن
زمان، شيعه يک
مجموعه جاهل
باشد! عرض
کردم، طبقه
مرجع علمي در
دنياي اسلام
بعد از امام صادق
(ع)، شاگردان
امام صادق (ع) هستند
که عمده آنها شيعه
هستند.[۳۷]
اتفاقاً
امام جواد (ع) جامعه
شيعه را به
گونهاي رهبري
کردهاند که
در مقابل
دستگاه عریض و
طویل بنیعباس
سر پا بایستند.
مردم حضرت (ع)
را به عنوان
پادشاه تلقي
نميکردند، بلکه
ایشان را امام
ميدانستند. امام
جواد (ع) آن
جامعه شيعه را،
که به شکل
جمعيتی متفرق
و در حال – به
قول امروزيها
– مبارزات
پارتيزاني بودند،
در مقابل آن
دستگاه بنيعباس
– هارون
الرشيد ميگفت
ببار اي ابر،
هر کجا بباري
مملکت من است –
اداره کردهاند.
لذا امام رضا
(ع) فرمود خداي
متعال فرزندي
با برکتتر از
جواد من به
شيعه نداده
است.[۳۸]
يکي
از آثار ظاهري
هجرت امام رضا
(ع) اين بود که «هجرت»
در دنياي
اسلام ايجاد
کردند؛ يعني
حضرت با تدبير
خود مأمون را به
بغداد کوچ
دادند و
خودشان در مرو
ماندند و
اينجا را مرکز
تشيع کردند،
بعد هم امامزادهها
را فرا
خواندند.
در
جامعهشناسي
ميگويند که کشور
شيعه، بخصوص
ايران، کشور
حول امامزادهها
است؛ واقعاً هم
همينطور است.
امام رضا (ع)
اين کار را
کردند و حول
اين بيوت نور،
يک جامعه
نوراني (جامعه
شیعه) درست
کردند. جامعه ظاهری
دور آب و مرتع
جمع ميشوند و
شهر ميسازند،
اما جامعه
شیعه اينطور
نیست؛ جامعه
شیعه حول امامزادهها
بوده و بنيانش
««عَلى
تَقْوى»»[۳۹]
است؛ جامعهای
حول بيوت
النور است. مردمش
صبح که از
خانه بيرون ميآيند
میگویند «السلام
عليک يا ابن
رسول الله» و
آخر شب هم با
سلام به حضرت
بر میگردند.
به نظر من اين عرض
ارادت و
احترام،
کفاره همه
گناهانشان است
«وَ جَعَلَ
صَلَوَاتِنَا
عَلَيْكُمْ
وَ مَا
خَصَّنَا بِهِ
مِنْ
وَلَايَتِكُمْ
طِيباً
لِخَلْقِنَا
وَ طَهَارَةً
لِأَنْفُسِنَا
وَ تَزْكِيَةً
لَنَا وَ
كَفَّارَةً
لِذُنُوبِنَا».[۴۰]
اینکه ما در
قم صبح ميگوييم
«السلام عليک
يا بنت رسول
الله»، صلوات
است. من
کثيراً در قم
ديدهام که
کسی ميايستد،
از ماشينش
پياده ميشود،
از دور عرض ادب
ميکند، ميرود
و شب هم همين
کار را ميکند؛
اين صلوات
کفاره گناه شب
و روزش است؛
چون معنايش
اين است:
خدايا! ما
خودت که هيچ،
پیامبرت که
هيچ، آقازادههاي
این
بزرگواران را
آنقدر تعظيم
ميکنيم که
حاضريم در
مقابلشان سجده
کنيم (سجده
تعظيم).
امام
رضا (ع) در آن
حديث نوراني –
در کافي شريف
آمده –
فرمودند: اين
را به مردم
بگوييد؛ نه من
و نه اجدادم
هرگز نگفتيم
که مردم در «عبادت»
بنده ما هستند؛
احدي غير خدا
نبايد عبادت شود.
ولي این را به
مردم برسانيد
که در «طاعت»
بنده ما هستند
«وَ لَكِنِّي
أَقُولُ النَّاسُ
عَبِيدٌ
لَنَا فِي
الطَّاعَةِ»؛
هرچه گفتيم،
بايد بگوييد
چشم.[۴۱]
تعبیر ««عَبْداً
مَمْلُوكاً
لا يَقْدِرُ
عَلى شَيْءٍ»»[۴۲]
اگر يک مصداق
داشته باشد، حال
امثال ما در
مقابل امام
است.
يادم
است در بقيع
ايستاده
بوديم، يکي از
آن بيسوادها
آمد گفت شما
مشرک هستید که
خطاب به
امامانتان میگویید
«عَبْدُكُمْ
وَ ابْنُ امَتِكُمْ».[۴۳]
گفتم شما
احکام عبيد و
اماء قرآن را
بلدي؟ مسلمان
هستي؟ «عَبْداً
مَمْلُوكاً
لا يَقْدِرُ
عَلى شَيْءٍ»
مشرک است؟! نميشود
مسلمان عبد
بشود؟! آیا
اگر عبد شد، به
خاطر آنکه
مسلمان است نبايد
از مولاي خودش
تبعيت کند؟!
امام
رضا (ع) فرمود «وَ
لَكِنِّي
أَقُولُ
النَّاسُ
عَبِيدٌ لَنَا
فِي
الطَّاعَةِ»؛
در «طاعت» بنده
ما هستيد.
خداي متعال ازلاً
و ابداً حلقه
بندگي به گوش
ما کرده است.
هر کسي اين
حلقه را به
گوشش
نياندازد، حلقه
بندگي شيطان
به گوشش ميافتد؛
سوم ندارد. رسول
خدا (ص) در آن
حديث نوراني
فرمودند «إِنَّمَا
هُوَ
اللَّهُ وَ
الشَّيْطَانُ
وَ الْحَقُّ
وَ
الْبَاطِلُ»؛[۴۴]
سوم ندارد.
طريق بندگي
خداي متعال، آن
بزرگواران
هستند «مَنْ
أَطَاعَكُمْ
فَقَدْ
أَطاعَ
اللَّهَ وَ
مَنْ
عَصَاكُمْ
فَقَدْ عَصَى
اللَّهَ وَ
مَنْ
أَحَبَّكُمْ
فَقَدْ
أَحَبَّ اللَّهَ
وَ مَنْ
أَبْغَضَكُمْ
فَقَدْ أَبْغَضَ
اللَّهَ».[۴۵]
در آن طرف هم، خروج
از اين محيط،
وادي شیطان و
ولايت شيطان
است.[۴۶]
از
کارهايي که امام
رضا (ع) کردند
این بود که
مأمون را کوچ
دادند و امامزادهها
را آوردند؛ يک
هجرت طبيعي
اتفاق افتاد و
اينجا مرکز
تشيع شد. تلقی
من اين است که
امام (ع) این
سیر و این
سرانجام را میدیدند.
حديثي در ثواب
زیارت امام
رضا (ع) هست که امام
جواد (ع) میفرماید
«ثواب زيارت پدرم
امام رضا (ع)،
از ثواب زیارت
سیدالشهداء
(ع) بيشتر است، به
خاطر اينکه
پدرم را فقط
شيعيان خاص (دوازده
امامي) زيارت
ميکنند».[۴۷]
گمان میکنم ـ
به حديث نسبت
نميدهم ـ معناي
حدیث اين باشد
که اصلاً ثواب
زيارت، ثواب
اقامه است؛
اقامهاي که
در زيارت امام
رضا (ع) است،
اقامه ولايت
دوازده امامي
است، تشيع تام
است؛ ثوابِ
اقامه است که
اينقدر زياد
است که –
روایات متعدد
داریم – هر
قدمش ثواب يک
حج عمره
مقبوله است؛ اين
ثوابهای
زیاد، به خاطر
آن است که زیارتْ اقامه
است.
حضرت
به خراسان
آمدند، به
زيارت دعوت
کردند، به
دنبالش جامعه
تشيعْ
حول امام رضا
(ع) شکل گرفت و
کمکم بستر
شکلگيري
دولت و پادشاهی
شيعي فراهم
شده است.
پادشاهی شيعي،
مقدمه عبور و
رسيدن به
حکومت فقيه است
و بعد از آن هم
ان شاء الله
دوره ظهور
است؛ ما در
فرهنگ تشیع،
بين حکومت
فقیه و دوره
ظهور چيز
ديگري نداريم.
اين شکلگیری
جامعه شیعه، بر
بستر امام رضا
(ع) بوده است که
با هجرت خودشان
زمینهاش را
فراهم کردند؛
مسير هجرت
حضرت (ع) (در
تاریخ مضبوط
است که حضرت
از کدام مسیر
آمدند) مسير
هجرت شيعه
است.
عرض
کردم فهم کار
امام رضا (ع) در
افق انديشه
امثال بنده
نيست ولي آنچه
از ظاهر فعل
پيداست این
است که حرکت
حضرت (ع) يک
تصرف عظيم
تاريخي و يک
جابجايي قدرت
در تاريخ است
و هجرت ایشان يکي
از ارکان شکلگيري
جامعه تشيع تا
دوره ظهور است.
مأمون به
دنبال کار
خودش بود؛
اینکه در حدیث
لوح «عِفْرِيتٌ»
نامیده شده،
واقعاً مذمت
بزرگی است؛[۴۸]
پيداست که شيطانِ
خيلي عجيبي
بوده است؛ اما
در عين حال
اين شيطنت، در
مقابل نور
امام (ع) چيزي
نيست.
سرانجام
هم امام (ع)
حاضر شدند در
اين مسير به
شهادت برسند. در
روايت آمده
است که امام،
نوع مرگش را
خودش انتخاب
ميکند.[۴۹] همينطور
هم هست؛ از
مسلّمات ما
این است که به
حرم امام رضا
(ع) میرویم و
عمر اضافه میخواهیم؛
کسي که اينقدر
دستش باز است
که میتواند
به دیگران سی
سال عمر اضافه
بدهد، آیا
نسبت به خودش
دستش بسته
است؟! بیشک
آن حضرت نوع
شهادتشان را
خودشان
انتخاب ميکنند.
شهادتي که امام
رضا (ع) براي
خودشان رقم زدند،
آغاز فروپاشي
بنيالعباس و
آغاز اقتدار
مجدد شيعه و
شکلگيري دولت
شيعه بود.
[۱]. سوره
انفال، آیه۱۷.
[۲]. سوره کهف، آیه۱۱۰.
[۳]. «عَنْ
عُبَيْدِ
بْنِ
زُرَارَةَ
عَنْ أَبِيهِ
قَالَ: قُلْتُ
لِأَبِي
عَبْدِ
اللَّهِ (ع)
جُعِلْتُ
فِدَاكَ
الْغَشْيَةُ
الَّتِي كَانَتْ
تُصِيبُ
رَسُولَ
اللَّهِ (ص)
إِذَا
أُنْزِلَ
عَلَيْهِ
الْوَحْيُ
فَقَالَ
ذَاكَ إِذَا
لَمْ يَكُنْ
بَيْنَهُ وَ
بَيْنَ
اللَّهِ
أَحَدٌ ذَاكَ
إِذَا
تَجَلَّى اللَّهُ
لَهُ. قَالَ:
ثُمَّ قَالَ
تِلْكَ
النُّبُوَّةُ
يَا زُرَارَةُ
وَ أَقْبَلَ
بِتَخَشُّع»؛ التوحید،
ج۱، ص۱۱۵.
[۴]. رجوع شود
به: الکافی،
ج۱، ص۲۶۰، «بَابُ
أَنَّ
الْأَئِمَّةَ
(ع)
يَعْلَمُونَ
عِلْمَ مَا
كَانَ وَ مَا
يَكُونُ وَ
أَنَّهُ لَا
يَخْفَى
عَلَيْهِمُ الشَّيْءُ
صَلَوَاتُ
اللَّهِ
عَلَيْهِم».
[۵]. ««وَ
يَوْمَ
نَبْعَثُ في
كُلِّ
أُمَّةٍ شَهيداً
عَلَيْهِمْ
مِنْ
أَنْفُسِهِمْ
وَ جِئْنا
بِكَ شَهيداً
عَلى
هؤُلاءِ وَ
نَزَّلْنا
عَلَيْكَ
الْكِتابَ
تِبْياناً
لِكُلِّ شَيْءٍ
وَ هُدىً وَ
رَحْمَةً وَ
بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»»؛
سوره نحل، آیه۸۹.
[۶]. «عَنِ
الْحَارِثِ
بْنِ
الْمُغِيرَةِ
وَ عِدَّةٍ
مِنْ
أَصْحَابِنَا…
سَمِعُوا
أَبَا عَبْدِ
اللَّهِ (ع)
يَقُولُ:
إِنِّي
لَأَعْلَمُ
مَا فِي السَّمَاوَاتِ
وَ مَا فِي
الْأَرْضِ وَ
أَعْلَمُ مَا
فِي
الْجَنَّةِ
وَ أَعْلَمُ
مَا فِي
النَّارِ وَ
أَعْلَمُ مَا
كَانَ وَ مَا
يَكُونُ.
قَالَ ثُمَّ
مَكَثَ
هُنَيْئَةً
فَرَأَى أَنَّ
ذَلِكَ
كَبُرَ عَلَى
مَنْ
سَمِعَهُ مِنْهُ
فَقَالَ:
عَلِمْتُ
ذَلِكَ مِنْ
كِتَابِ اللَّهِ
عَزَّ وَ
جَلَّ إِنَّ
اللَّهَ
عَزَّ وَ
جَلَّ
يَقُولُ
فِيهِ
تِبْيَانُ
كُلِ شَيْءٍ»؛ الکافی،
ج۱، ص۲۶۱.
[۷]. روایت
جابر بن عبد
الله انصاری
از حضرت زهرا (س)
و لوحی که در
دست ایشان
دیده است؛ الکافی،
ج۱، ص۵۲۷-۵۲۸.
[۸]. «وَيْلٌ
لِلْمُفْتَرِينَ
الْجَاحِدِينَ
عِنْدَ
انْقِضَاءِ
مُدَّةِ
مُوسَى عَبْدِي
وَ