متن زیر مقاله ای است که از بیانات حجت الاسلام و المسلمین میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم بدست آمده است. ایشان در این بحث به ارتباط بحث نوآوری و تمدن سازی پرداخته اند. ایشان در این بحث به ماهیت نوآوری پرداخته و به ارتباط آن در دیدگاه تمدنی اشاره کرده و انواع و ساحت های نوآوری را تحلیل کرده اند و ارتباط این بحث با نفی غرب و دوری از ولات کفر و طاغوت را تبیین نموده اند و در انتهای بحث نیز به شاخص های مبحث نوآوری می پردازند. در همین راستا نیز مقاله در این پایگاه با عنوان «تعالی و توسعه» منتشر شده است که برای مطالعه آن می توانید از لینک بالا استفاده نمایید.
1 ـ نوآوري و تمدنسازي اسلامي
ما به دنبال هدف مشترك همه انبياء الهي، و ايجاد ايجاد پايههاي يك تمدن الهي هستيم كه در آن، هم معنويت و اخلاق و فضيلت به معناي عبوديت و بندگي خداوند متعال، هم عقلانيت کامل و همچنين كارآمدي عيني اجتماعي در آن يافت ميشود.
ما تركيب سه شاخصه فوق را به «تعالي» تعبير ميكنيم. جامعهاي كه داراي تعالي است و به سمت آن حركت ميكند در برابر «توسعه» و شاخصههاي مربوط به آن قرار دارد. بايد توجه کرد كه جامعه متعالي مورد نظر ما، از تركيب تجدد و تمدن جديد و نوپاي غرب با آموزههاي اسلامي به دست نميآيد، بلكه تعالی، هويتي مستقل دارد. نميتوان با اسلامي كردن تجدد و ايجاد مدرنيته اسلامي، به مفهوم رايج آن به تمدن الهي رسيد. تمدن الهي كه مقصد تعالي انسان را پی میجويد، بر بناهاي استوار ديگري مبتني است و بايستي کار خود را از زيربناهاي خاص خود آغاز نمايد.
1/1 ـ خودباوري پيش از نوآوري
اگر بخواهيم به سمت تعالي حركت کرده و زمينهساز تحقق تمدن الهي باشيم، بايد وحدت جامعه جهاني را تحت تأثير قرار دهيم و در اين مسير، گامهاي اساسي برداريم.
اولين گامی كه در اين راستا بايد برداشته شود ايجاد خودباوري در امت اسلامي است. خودباوري، در مقابل مسيري است كه دشمنان براي منحل كردن تمدن ديني در تمدن مادي خودش، پي گرفتهاند و آن، «تحقير»، «فريفتگي» و «انحلال» امت اسلامي در درون تمدن و امت مادي است. كاري كه دشمن در طول تاريخ انجام داده است و اختصاص به دوره معاصر هم ندارد نفي خودباوري مسلمانان است. اساساً رنسانس که آغاز شكلگيري تمدن فراگير غرب بود، ابتدا تحقير ملتها و سپس ايجاد فريفتگي نسبت به غرب را دنبال کرد. هرگاه اين دوگام برداشته شد، يعني ملتي احساس حقارت كرده و ارزشهاي خود را در مقابل ارزشهاي بيگانه از دست دهد و به جاي محور قرار گرفتن ارزشهاي خويش، ارزشهاي ديگران در نگاه او جلوه نمايد، به تدريج، هويت و كرامت آن ملت و امت از کف خواهد رفت. نقطه محوري از دست رفتن احساس كرامت و هويت آن است كه ارزشهايي را كه يك جامعهاي دنبال ميكند و به آنها پايبند است و آنها را جزو مقاصد عالي خود ميداند در نگاه يك ملت تحقير شود. سران استكبار و تمدن مادي همواره در طول تاريخ ميخواستند كه ملتهاي مؤمن و امت ايماني را به نقطهاي برسانند كه در مقابل ارزشهاي آنها احساس حقارت كنند. البته تحقير ملتها، شيوهها و شكلهاي متفاوتي در طول تاريخ داشته كه در دوره بعد از رنسانس بسيار پيچيدهتر و به خصوص بعد از انقلاب صنعتي و فراگير شدن محصولات صنعتي غرب، بستر اين كار نيز فراهم شده است. در اين خصوص، انسانها و جوامع هم متفاوت هستند. بعضي به سرعت در مقابل كوچكترين محصول، احساس حقارت ميكنند. كساني كه هنوز هم به كشورهاي غربي سفر ميكنند ظرفيتهای متفاوتی دارند. برخي در مقابل نظم ظاهري غرب احساس حقارت ميكنند؛ همين كه مثلاً نظم خياباني آنها را در رفتوآمد و ارتباطاتشان ميبينند يا نظم را در مظاهر اجتماعي مشاهده ميكنند حقارت آنها را فرا ميگيرد؛ مثلاً در مقابل يك فروشگاه زنجيرهاي احساس حقارت ميكنند! يا مثلاً در مقابل متروي ژاپن و نظم حاكم بر آن منفعل ميشوند. آنها وقتي به جامعه خود ميآيند كاملاً پيداست كه در مقابل آن مظاهر، تحقير شدهاند و از موضع قدرت صحبت نميكنند. برخي هم در مقابل نظم تكنولوژي و در برابر گستره علمي آنها خود را حقير ميبينند. آنها هم وقتي بر ميگردند كاملاً پيداست كه در مقابل پيچيدگي توليد علم و دانش آنها و مجامع تحقيقاتي و كتابخانههاي بزرگ آنها احساس حقارت كردهاند. اگر جامعهاي اينچنين احساس حقارت کند، در قدم بعد از آن، احساس فريفتگي کرده و همچنين دچار انحلال ميشود و اين انحلال هم به دست خود اين ملت اتفاق ميافتد! ملتي كه فريفته ارزشهاي ديگران ميشود و پيشرفت و توسعه و كمال را در راه ديگران ميبيند، به خودي خود در آن مسير و در مقابل آن حركتي كه آنها انجام دادند منحل خواهد شد.
اگر ما بخواهيم در مقابل آن جامعه آرماني كه تمدن مادي پيشروي بشر قرار داده است، افقي جديد بگشاييم بايد خوباور باشيم. ايجاد خودباوري، در مقابل تحقير كه سرآغاز فريفتگي، و فريفتگي نيز مقدمه منحل شدن يك هويت در درون يك هويت ديگر است، قرار دارد و نقطه آغاز حركت به سمت تعالي است. خودباوري به مفهوم اتكا به نفسانيات نيست، بلكه برعكس، ما خودباوري را به معني احساس هويت بر محور ارزشها ميدانيم. خودباوري؛ يعني اينكه انسان و جامعه، ارزشهاي متعالي را كه ارزشهاي ديني و انساني است ـ كه به آن احساس وابستگي ميكند ـ مهمترين ارزشها بداند. اگر جامعهاي، حول محور ارزشهاي متعالي جمع شود و ارزشهاي خودش را غالب بر ارزشهاي رقيب بداند هويت او زنده شده است. اين احساس هويت و خودباوري، نقطه آغاز حركت انسان و جامعه به سمت قلهها است. انقلاب اسلامي يك جوشش مجدد بر محور حركت انبياي الهي است كه در آن هويت جامعه اسلامي از نو به او برگردانده شده است. اين در حالي است كه تلاش جامعه غرب، منحل كردن هويت و تحقير امت اسلامي بوده تا مسلمانها از مسلمان بودنشان احساس حقارت كنند. ميدانيم بسياري از مسلمانهايي كه قبل از انقلاب اسلامي، حتي جزو روشنفكران بودند و براي تحصيل به دنياي غرب ميرفتند، از اين كه اعلام مسلماني كنند احساس حقارت ميكردند و گاهي خودشان را غيرمسلمان معرفي ميكردند. در همين دانشگاههاي ما مسلمانها براي احياي مناسك قطعي و رسمي مذهبي كه اکنون با افتخار انجام ميشود، دچار احساس حقارت ميشدند. برخي از فعالان سياسي احوالات خود را حتي در زندان نقل ميكردند كه وقتی ميخواستند در شبهاي جمعه دعاي كميل بخوانند بايد گوشه خلوتي پيدا ميكردند و عبايشان را روي سرشان ميكشيدند تا كسي متوجه نشود كه مشغول مناجات با خدا هستند! اين احساس خودكمبيني، در مقابل موج ماديگرايي بود؛ به خصوص، خودكمبيني در مقابل سوسياليستها و كمونيستها بود. احساس هويت و خودباوري، به معني اتكاي به ارزشهاي اصيل الهي و ارزشهاي خودي است؛ همان چيزي است كه در واقع با انقلاب اسلامي اتفاق افتاده است.
1/2 ـ ضرورت و غايت نوآوري
گام دوم در مسير تعالی، نوآوري است. حال كه هويت تمدن اسلامي احيا شده است و ميخواهيم به سمت تعالي و مقاصد اسلامي حركت كرده و با تمدن غربي زاويه پيدا كنيم و نميخواهيم در حركت خود دنبالهروي نماييم حتماً ميبايست نوآوري داشته باشيم. نميتوان با اتكاي به دستآوردهاي ديگران كه در مسير اهداف و ارزشهاي ديگري طراحی شده است براي احياي تمدن ديني مبتني بر هويت اسلامي و ارزشهاي اسلامي تلاش كرد. بنابراين، نياز قطعي به نوآوري پيدا ميشود.
اين كه اين نوآوري در چه گسترهاي بايد اتفاق بيافتد تابع اين است كه ما مقصد خود را چگونه تعريف ميكنيم. اگر به دنبال اين باشيم كه در درون مفاهيم و فرهنگ حاكمي كه ناشي از تمدن غربي است، جايگاه خود را افزايش بدهيم و در درون جامعه جهاني مبتني بر تعاريفي كه از تمدن مادي ناشي ميشود، سهم تأثير خود را افزايش دهيم، نوآوري ضرورت نمييابد. به عنوان مثال، ما در موازنه جهاني كشوري مثل چين را ميبينيم که میخواهد سهم تأثير خود را بر جامعه جهاني افزايش بدهد. اين كشور، احياي هويت نموده و اين هويت را در جهت بالا بردن سهم تأثير خودش در روابط بينالملل فعال مينمايد؛ بدون اينكه بخواهد تعاريف جهاني را تغيير بدهد. چين در مقياس جهاني، عدالت سياسي، فرهنگي و اقتصادي تعريف جديدي را نياورده و نميخواهد معادلات و تكنولوژي جديدي را بر جهان حاكم سازد بلكه ميخواهد در درون همين روابط حاكم بر جهان، و در چارچوب ارزشها، بينشها، دانشها و تكنولوژي موجود سهم تأثير خودش را افزايش بدهد. اما ما در پي احياي هويت اسلامي و تحقق تمدن نوين اسلامي هستيم.
1/3 ـ نوآوري در سه مقياس
مقياس نوآوری ما در سه ساحت ميتواند باشد: يكي مقياس جامعه جهاني، دوم، مقياس بينالمللي، سوم، مقياس ملي. معني تصرف در مقياس جهاني اين است كه ميخواهيم معادلات حاكم بر جهان را به نفع ارزشهاي خود تغيير دهيم و مفاهيم جديدي را بر وحدت جامعه جهاني حاكم كنيم؛ ساختارهاي كلان جامعه جهاني را بشكنيم و ساختارهاي جديدي را جايگزين كنيم. به تعبير ديگر، ميخواهيم جهت حاكم بر تحولات جهاني را تغيير بدهيم و اين جهت را به ساختارهاي حاكم بر كل جهان تسري بدهيم. اگر بخواهيم در حوزه فرهنگ صحبت كنيم، مفاهيم پايه جامعه جهاني را ميخواهيم تغيير بدهيم؛ سپس ساختارهاي مبتني بر آن را در مقياس وحدت جهاني را دگرگون کنيم.
مقياس ديگر اين است كه به دنبال آوردن تكنولوژي جديد، نظام فكري جديد و بينش جديد و نظام ارزشي مسلّط بر جامعه جهاني نيستيم، بلكه ميخواهيم در درون همين چارچوبها سهم تأثير يك ملت را افزايش بدهيم؛ روابط بينالمللي و مناسبات قدرت را در جهت حاكم بر جامعه جهاني تغيير بدهيم، و نميخواهيم تغيير جهت ايجاد شود؛ اين تغيير در مقياس بينالمللي خواهد بود.
اما گاهي ميخواهيم در مقياس ملي تصرف كنيم؛ يعني نميخواهيم وحدت كل جامعه جهاني را و تعاريف حاكم بر مناسبات كل را تغيير دهيم؛ سهم تأثير خودمان در موازنه را نيز نميخواهيم تغيير بدهيم. بلكه ميخواهيم مبتني بر همان تعاريف و مبتني بر روابط مسلط بينالملل و در همان منزلتي كه براي ما در جامعه جهاني تعريف شده است، درون خود را متحول كنيم؛ به طوري كه از فرآيندهاي تحول جا نمانيم! در اين صورت، ما معني پيشرفت و توسعه را اينگونه تعريف ميكنيم كه به عنوان يك قمر در منظومه قدرت جامعه جهاني ميخواهيم حركت نموده و از اين كاروان عقب نيفتيم.
به عبارت ديگر، ما ميخواهيم سهم تأثير خود را تغيير دهيم، و كل مناسبات جهاني را دگرگون سازيم؛ يعني ميخواهيم تمدن جديدي را بر جهان حاكم كنيم، حتي دنبال تركيبسازي هم نيستم كه مدرنيته اسلامي درست كنيم؛ به نحوی که آموزههاي اخلاقي و معنوي اسلام را با دستاوردهاي غرب در حوزه تمدني تركيبسازي نمايم بلكه معتقديم تركيبسازي براي دوره گذار است و جهتي كه ميخواهيم حاكم كنيم همان تعالي است و حق اصلي ملتها را تعالي ميدانيم. ما معتقديم آن چيزي كه موعود انبيا است اين است كه انبيا جهت حاكم بر جامعه جهاني را به سمت جهت قرب تغيير بدهند و همه اين مناسبات، به مناسبات قرب تبديل شود. اما چنانچه در درون فضاي حاكم بر جامعه جهاني، و مبتني بر همين تكنولوژي موجود ميخواهيم درون خودمان را بازسازي نماييم اين نوآوري در مقياس ملي خواهد بود. نيز اگر ميخواهيم سهم تأثير خودمان را در درون همين تمدن بالا ببريم يعني ميخواهيم آمريكا افول كند و در درون همين تمدن باشيم، يک رقابت بينالمللي در کار خواهد بود. رقابتي كه اكنون بين اتحاديه اروپا وآمريكا است در همين راستا است؛ يعني هر دو در درون ايدئولوژي برآمده از رنسانس و در چارچوب ايدئولوژي مسلط غرب كه حاصلش ليبرال دموكراسي است، ميخواهند سهم تأثير خودشان را بالا ببرند؛ حتي اکنون چالشي كه بين روسيه و غرب وجود دارد و بين چين و غرب وجود دارد در همين دايره است. به عبارت بهتر، حتي روسيه به دنبال تغيير ايدئولوژي جامعه جهاني به سمت سوسياليسم و كمونيسم نيست. او ميداند كه آن ايدئولوژي تمام شده و ايدئولوژي غالب و برتر تمدني مادي همان ايدئولوژي غرب و ليبرال دموكراسي است؛ لذا ميخواهد در درون همين ايدئولوژي سهم تأثير خودش را افزايش بدهد.
2 ـ نوآوري و نفي تمدن غرب
ما مدعي اين هستيم كه ما ميخواهيم تعاريف حاكم بر كل وحدت جهاني را به هم بزنيم و معني سعادت، عزت، كرامت، عدالت را دچار تحول سازيم. ما ميگوييم عدالت با مناسبات سوسياليستي محقق نميشود، تناسبات نظام سرمايهداري نيز عدالت اقتصادي ايجاد نميكند و ليبرال دموكراسي، مفيد عدالت سياسي در توجيه قدرت در جهان نيست، ما در اين مقياس، سخن داريم. پس، نوآوريها بايد در اين مقياس اتفاق بيفتد؛ گرچه حتماً ما بايد از كوچكترين مسائل به دنبال نوآوري باشيم و براي رسيدن به نوآوري در مقياس كلان و توسعه شيب بسازيم، ولي حتماً نوآوري ما بايد متناسب با اهدافمان تعريف شود.
2/1 ـ نگاه جهاني امام راحل(ره)
ما معتقديم كه معمار بزرگ انقلاب اسلامي، امام(رض) در پي اين بودند كه حكومت ديني را در يك كشور بناگذاري كنند، سپس بيداري امت اسلامي را ايجاد كنند و هويت معنوي را در جامعه جهاني زنده نمايند و مطالبات جامعه جهاني را تغيير بدهند كه اين تغيير مطالبات، تبديل يك انقلاب جهاني در مسير ايجاد تمدن الهي به دست وجود مقدس امام زمان (ع) خواهد شد؛ چون ميدانيم كه انقلاب همواره وقتي اتفاق ميافتد كه مطالبات يك جامعه بر محور يك ايدئولوژي كه از آنها يك امت ميسازد و اين مطالبات با ساختارهاي موجود تنافي پيدا ميكند. و ساختارها نميتوانند پاسخگوي ظرفيت مطالبات باشند؛ از اينرو حتماً بين اين مطالبات و اين نيازهاي فعّال و ساختارها تناقض پيدا ميشود و به يك جنبش و حركت، و انقلاب در ساختارها تبديل ميشود. ما معتقديم چيزي كه امام راحل(ره) و انقلاب اسلامي دنبال ميكند ايجاد يك انقلاب جهاني كه مقدمه شكلگيري تمدن الهي در عصر ظهور است، ميباشد. گامهايي كه انقلاب اسلامي برداشته است در همين مقياس بوده است. شعارهايي كه امام(ره) ميدادند واقعاً عملياتي كردند؛ اگر ميفرمودند دليلي ندارد كه ما امت اسلام را به تصاحب قدرت دعوت نكنيم، اگر ميفرمودند كه ما دنبال اين هستيم كه نقطههاي مرتفع قلههاي كليدي جهان را را فتح كنيم، واقعاً گامهايي كه برداشتند به بلنداي همين ادعا بوده است، اينگونه نبود كه امام(ره) مدعي تحول جامعه جهاني بودند اما تصرفاتشان در مقياس ملي بود! بيترديد از همان ديرباز، آن چيزي كه در آرمانهاي امام(ره) و در نوع حركت امام(ره) به چشم ميخورد، حركت در مقياس ملي نبود، انگيزههايي هم كه تحريك ميكردند انگيزههاي ملي نبود بلكه انگيزههاي الهي و حركت تدريجي در مقياس جامعه جهاني بود. ايشان و خلف صالحشان مقام معظم رهبري(مدظلهالعالي) اين حركت را پيش بردهاند، و تاکنون خوشههاي اين نهال را هم چيدهاند؛ تا اينكه به اين نقطه فعلی رسيده است.
2/2 ـ تقابل انقلاب اسلامی و غرب
اكنون هويت تمدن ديني احياء شده و درگيري تمدنها در جهان جدي شده است؛ چه بپذيرند و چه نپذيرند. كار به جايي رسيده كه غرب خودش در جنگ تمدنها پيشدستي كرده است؛ بدون اينكه ما مدعي جنگ تمدنها باشيم. اين تمدن احساس كرده است هويت تمدني اسلام كه زنده ميشود ميتواند مجموعه تمدن غرب را در درون هاضمه خودش هضم كند؛ اول ساختارها را منحل ميكند، كما اينكه يكي از دو ايدئولوژي بزرگ را كه به يكي از دو اردوگاه بزرگ برآمده از تمدن غرب متعلق بود را منحل كرده و شكست داده است؛ يعني اردوگاه سوسياليسم و كمونيسم، فروپاشي شده است و متغير اصلي و عامل عمده آن، انقلاب اسلامي بوده است. احساس خطر عمدهاي كه غرب دارد همين است و لذا درگيري تمدنها را راه انداخته است. ما ميبينيم كه تقريباً نظريه جنگ تمدنها، جدي شدن و بسط آن از ناحيه غرب و جدي كردن نظريه هانتينگتون، همزمان با فروپاشي شرق است؛ همزمان با نظريه پايان تاريخ فوكوياما است. همزمان كه فوكوياما ميگويد تاريخ به نقطه پاياني خودش رسيده است و ليبرال دموكراسي به عنوان ايدئولوژي غالب در حال جهاني شدن است و ديگر رقيب ندارد نظريه برخورد تمدنها در دستور كار غرب قرار ميگيرد. نكته اين است كه غرب دقيقاً فهميده است كه اين خيزش اسلامي احياي هويت كرده و جامعه اسلامي، ديگر در مقابل تمدن غرب احساس حقارت نميكند و جايگاه واقعي خود را در جامعه جهاني مطالبه مينمايد. اين نکته ،تحليل و نظريهپردازي زيادی نميخواهد؛ بلكه جزو مشاهدات است كه همه كانونهاي بحران براي تمدن غرب كانونهاي اسلامي است. الحمدلله همه جا، يك نقطه اين كانون به نقطه كانوني دنياي اسلام كه جمهوري اسلامي است بر ميگردد. اين به معني ابرقدرتي جمهوري اسلامي است. اين ابرقدرتي، مبتني بر فرهنگ است. ما ابرقدرتي فرهنگي هستيم و پيداست كه ما با جنگ فرهنگي جهان را فتح ميكنيم. اگر واقعيت است كه هويت اسلامي احيا شده است و اين هويت به يك برخورد تمدني تبديل شده است در قدم بعد، اين برخورد بايد به يك تقابل همهجانبه در حوزه سياست، فرهنگ و اقتصاد در سه حوزه چالش عظيم تمدني تبديل شود و به نقطه غلبه اسلام برسد. نقطه منحل شدن استكبار جهاني در درون فرهنگ اسلام است پس محتاج نوآوري هستيم.
غرب كاملاً فهميده كه در بين تمدنهاي موجود، آن تمدني كه هاضمهاي دارد كه ميتواند ليبرال دموكراسي را در درون خودش هضم كند، بدون اينكه بر روي فطرت انسان پاي بگذارد، و راه عبوديت را به سوي انسان ببندد تمدن اسلامي است. توينبي كه يكي از بزرگترين فيلسوفان تاريخ معاصر غرب است گفته بود تنها فرهنگي كه جهاز هاضمهاش قدرت دارد فرهنگ غرب را در درون خودش هضم كند و چيز ديگري از او بسازد فرهنگ اسلامي است. در واقع، آنها لبه اصلي درگيري را درگيري با تمدن اسلامي قرار دادهاند، از همينرو، مثلاً براي معنويت اسلامي، بدلسازي ميكنند كه اين يك كار تاريخي شيطانی است. سينماي ماورايي كه در غرب وجود دارد براي اين است كه ميخواهند بدلسازي كنند. اشاعه قرائت صوفيانه از اسلام در جهان، كه قرائت صلح كلي است در واقع، در مقابل قرائت انقلابي امام(ره) است، اين هم به خاطر مقابله با تمدن اسلامي است.
2/3 ـ انحلال تدريجي تمدن غرب
در هر صورت، ما اكنون در لبه برخورد تمدني هستيم، و در اين مقياس نياز به نوآوري داريم. ما نياز به نوآوري در حوزه سياست، فرهنگ و اقتصاد داريم، در حوزه فرهنگ، هم در محصولات هم در ساختارها و هم در مفاهيم بايد نوآوري كنيم. در مفاهيمي كه ميخواهيم توليد كنيم نيز در حوزه مفاهيم بنيادي و منطقها، مدل و روش پژوهش، همچنين در حوزه مفاهيم تخصصي و دانشها و در حوزه تكنولوژي بايد نوآور باشيم. اين نوآوري هم البته بايد از طريق برنامهريزي باشد و براي دوره گذار، با دقت انجام بگيرد. اين نوآوري، به معني تعطيل تمدن غرب در فضاي كنوني نيست، بلكه به معني عبور از اين تمدن و منحل كردن اين تمدن در درون جهاز هاضمه خود است. ما از كود شيميايي هم استفاده ميكنيم اما آن را در جهاز هاضمه يك موجود زندهاي به نام گياه ميريزيم سپس در الگوي غذاي جهاني وارد ميكنيم! ما تمدن غرب را حداكثر اينگونه ميبينيم، عنصر مثبت آن را بايد از از جهاز هاضمه تمدن اسلامي عبور داد تا قابل مصرف باشد. با زرق و برق دادن و اضافه كردن نکاتی به اول كتاب ماركس، اقتصاد اسلامي ساخته نميشود! اقتصاد سرمايهداري با روايتهاي اسلامي كه در كنار آن قرار ميدهيم اقتصاد اسلامي نميشود! نظام پولي غرب با جابهجا كردن برخی امور، به نظام اقتصاد اسلامي مبدل نميگردد! چرخش اعتبارات غربي و بانك مركزي و تركيبش با شركتهاي سهامي بر محوريت توسعه سرمايهداري با چهار يا پنج روايت و آيه قرآن، اسلامي نخواهد شد. پس ما بايد آنها را در درون جهاز هاضمه خود منحل كنيم.
3 ـ شاخصه و ضابطه نوآوري
نكته مهم ديگر اين است که نوآوري حتماً بايد چند شاخصه داشته باشد: اولين شاخصهاش اين است كه اين نوآوري بايد در جهت باشد؛ يعني تعبد در آن حاكم باشد، و گرنه اگر نوآوري مبتني بر تعبد نباشد به کار تمدن اسلامي نميآيد؛ به ويژه اينكه نوآوري در جهان زياد است!
دوم اينكه نوآوري بايد قاعدهمند باشد؛ يعني اصول تفاهم علمي را با نخبگان را در هر حوزهاي داشته باشد. اگر در حوزه فقاهت است يا در حوزه دانشهاي تخصصي و يا در حوزه مفاهيم بنيادي است با مردان ميدان آن حوزه بايد قدرت تفاهم داشته باشد؛ خلاصه، كاملاً قاعدهمند و منضبط باشد.
سوم اين كه نوآوري بايد كارآمد باشد؛ يعني حتي در نظريترين محدودهها اگر سخن ميگوييم بايد تلاش كنيم كه در همان محدوده كارآمدي داشته باشد و به بحثهاي نظري محض و خالي از غايت عملي تبديل نشود. بنابراين، ما با اين سه شاخصه نياز به نوآوري داريم. چنانکه گفته شد اين نوآوري بايد در همه عرصهها باشد؛ آن هم در مقياس ايجاد يك تمدن جهاني كه بتواند همه مفاهيم و ساختارها و محصولات موجود جامعه جهاني را آرامآرام و در يك فرآيند طولاني، در يك تمدن نوين اسلامی منحل سازد.