نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

بحث تمدن اسلامی در موسسه امام خمینی/ تمدن اسلامی نیاز حتمی انقلاب اسلامی و راه رسیدن آن

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 28 بهمن ماه سال 95 است، که در موسسه امام خمینی در شهر مقدس قم ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ منتقدین به تمدن اسلامی به دسته های مختلفی تقسیم می شوند و علت مخلفت آنها یا نگاه نادرست به محدوده اسلام است یا اصل تمدن را مسئله غربی میدانند و گمان میکنند تمدن غربی را نمی شود اسلامی کرد. دسته دیگر هم معتقدند دوران ظهور کلمه خاصی است و در این دوران نمی شود کاری کرد و باید دست روی دست گذاشت. در جواب میتوان گفت محدوده دین الهی در آیات و روایات کاملا مشخص است. همانگونه که غرب در تمام سطوح زندگی بشری نفوذ کرده و همه را همسو با تفکر الحادی خود کرده اسلام هم برای همسو کردن تمام ابعاد زندگی برنامه هدایت دارد...

تقریر اشکال نسبت به طرح تمدن اسلامی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . بحث در باب تمدن اسلامی گستره وسيعی دارد که در یک جلسه قاعدتاً قابل بحث نيست. کسانی هم که دستیبانی به تمدن اسلامی را ممکن می‎دانند، با قرائت‎های مختلفی از این تمدن بحث می‎کنند و مخالفین هم همین‎طور؛ یک طیف گسترده‎ای هستند. طرح همه آن بحث ها و بیان نظر مختار کار فرصت بری است و در یک جلسه مقدور نیست. من هم تلاش می‎کنم بحث را به گونه ‎ای عرض کنم که عمده ترین و مهمترین نقدی که به پذیرش تمدن اسلامی و امکان آن هست پاسخ بگیرد.

 برخی که تمدن اسلامی را نفی می کنند، به ‎واسطه این است که نگاهشان به دین یک نگاه حداقلی است و برای اسلام ظرفیتی قائل نیستند که بتواند تمدن بسازد. همین‎طور که علم را به دینی و غیردینی تقسیم نمی کنند و نمی پذیرند که علم، دینی و غیردینی دارد، نسبت به تمدن هم معتقدند تمدن، صورت حیات بشری است و دینی و غیردینی نمی پذیرد. این رویکردها به نظر من اصلاً قابل بحث نیست. دوران بحث با آنها گذشته، اینکه ما بنشینیم با آنها چانه بزنیم که اسلام ظرفیت ساخت تمدن دارد یا ندارد، وقت تلف کردن است.

یک اشکال دیگری وجود دارد که در خور بحث است. آن اشکال این است که تمدن، ظاهر غربِ مدرن است؛ بنابراین تمدن اسلامی را بدین معنا که هم اسلامی باشد و هم تمدن، باید یک پارادوکس دانست. از طرف دیگر بر فرض اگر ما بپذیریم که یک تمدن اسلامی هم داریم، باید بتوانیم توضیح دهیم این تمدن چه نسبتی با تمدن غربی، چه نسبتی با اسلام و چه نسبتی با دوران ظهور دارد. آیا در مسیر حرکت ما به سمت عصر ظهور، مرحله‎ای به نام تمدن اسلامی وجود دارد یا وجود ندارد؟ اینها سوالات جدی است.

معتقدند که باطنِ غرب عبارت است از عقلانیت مدرنی که رویکرد تصرفی و تکنیکی نسبت به عالم و آدم دارد. به تعبیر دیگر رویکرد سوبژکتیو دارد. من خیلی دوست ندارم این اصطلاحات را به کار ببرم، معمولا هم به کار نمی برم. اینها می‎گویند تمدن غرب ذیل عقلانیت مدرن غربی است؛ غربی که حاصل رویکرد تکنیکی به عالم و آدم است. معتقدند غرب ناشی یک متافیزیکی است که از یونان قدیم ناشی می‎شود و در غرب مدرن به نقطه اوج خودش می‎رسد که در آن نسبت خاصی بین ما و عالم تعریف می‎شود.

خیلی اگر بخواهیم موحدانه این نسبتِ میان جهان و خدای متعال را تعریف کنیم، باید بگوییم نسبت ساعت ساز به ساعت است. خدای متعال عالم را آفریده و بعد این عالم خودش کار می‎کند. آن‎وقت در این جهانی که خدا هست و او را آفریده و واگذار کرده، انسان است که به این عالم صورت و نقش می‎دهد و اراده های ما این‎طور نیست که جهان را کشف کند؛ بلکه جهان را می سازد. جهان و صورتی که جهان پیدا می‎کند، محصول ذهن آدمی است نه معروف و شناخته شده ذهن انسان. دو بحث است: 1) این انسان است که محور عالم است، عالَم را طبق اراده خودش می‎سازد و متصرف عالَم است. 2) حق هم هست که عالَم را آنچنان که می‎خواهد بسازد. در بین دو محوری که مطرح شد، دومی مهمتر از اولی است. یعنی برای اراده های انسانی و خواست انسانی حقی وجود ندارد که انسان در صورت گری عالم و ساخت عالم و فُرمی که به عالم می‎دهد، تابع آن حق باشد.

اگر برخی فیلسوفان غربی، معتقد به خدا هم باشند، آن خدا چنین خدایی است. خدای غرب مدرن، خدایی است ساعت ساز که عالم را رها کرده و ما خودمان هستیم که عالم را طبق میل و اراده خودمان می سازیم، نقش می دهیم و صورت می دهیم و انسان در محور این جهان است و می تواند جهان را طبق اراده خود بسازد. اوست که صورت می‎دهد کانّه در بیرون از انسان یک امتدادی است که انسان به او صورت، رنگ و فعلیت می‎دهد. شبیه(شباهتی است صرفاً) همان چیزی که در فلسفه کلاسیک ما بوده که هیولایی داریم که هیچ فعلیتی ندارد و صورت ها به او نقش می زنند و فعلیت می دهند. عالم بیرونِ اراده انسانی عالمی است بی صورت که ما به او صورت می دهیم. بحث اکتشاف عالم نیست، بحث ساخت و صورت گری عالم است.

معتقدند باطن غرب همین نسبتی است که انسان غربی با عالم برقرار کرده و بر اساس این نسبت جهان را صورت گری کرده و حاصل این نسبت و صورت گری می‎شود تمدن غرب. در معنای گسترده خودش، تمدن با همین نگاه انسان به جهان، نگاه تکنیکال، سوبژکتیو و تصرفی که در جهان می‎کند، ساخته می‎شود. تمدن، ظاهر این جهان غربی است. باطن جهان غربی، انسانی است که نسبتی خاص با عالم پیدا کرده و مستغنی از خدای متعال است. لااقل در ساخت جهان بدون اتکاء به وحی با عقلانیت خودبنیاد خودش، با عقل عملی و نظری خودش یعنی آن هدفی که خودش می‎خواهد و آنچنان که خودش جهان را فهم می‎کند، با فهم خودش جهان را می‎سازد.

بر همین اساس اشکال کردند که تمدن، این صورتی است که دنیای غرب پیدا کرده که صورت آن باطنِ جامعه غربی است. باطن جامعه غربی آن رابطه ای است که انسان با خدا و مخلوقات و به تعبیر آنها با هستی برقرار کرده. نسبتی که بشر با هستی برقرار کرده، حاصلش شده است این تمدنی که صورت آن باطن جامعه غربی است. حالا بعد عرض می‎کنم این تحلیل، تحلیل دقیقی نیست. حتی اگر بخواهیم غرب را بر اساس نگاه تکنیکالی که آنها به جهان دارند، تعریف کنیم، باید به گونه دیگری تعریف و تحلیل کنیم. لذا بر این اساس به ما اشکال می کنند. می گویند ما اصلاً چيزی به نام تمدن اسلامی نداریم.

اگر آن نسبتی که انسان و بشر غربی با جهان و هستی برقرار کرده که باطن جامعه غرب را می‎سازد، اگر آن نگاه را نمی پسندید و نمی پذیرید، دیگر چیزی به نام تمدن باقی نمی ماند. تمدنی که شما می بینید که در صورت منفعت طلبی و با رویکردهای جزئی شکل می‎گیرد، تمدنی که شما می‎بینید که اجزاء‎اش عبارتند از نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، تمدنی که در قالب یک سبک زندگی در غرب ظهور پیدا می‎کند، حاصل یک باطنی است و به تعبیر دیگر ظهور آن باطن غربی است. هیچ‎وقت شما نمی توانید آن پوشش را بر جهان دینی بزنید.

اگر نسبت انسان ها با خدای متعال نسبت دیگری شد، انسان ها رابطه شان با خدای متعال رابطه بندگی شد و عالم بستر بندگی آنها شد، دیگر اصلا چیزی به نام تمدن شکل نمی گیرد. تمدن حاصل آن نگاه خاص و آن نسبت خاصی است که بین انسان غربی و جهان برقرار شده، بعد حالا تفلسف کردند، انقلاب علمی کردند، انقلاب صنعتی کردند، فناوری ها و تکنولوژی ها را فراهم کردند، ساختارهای اجتماعی را شکل دادند، محصولات این فرایند را تولید کردند، بعد شده یک تمدن. باطن تمدن آن ارتباط انسان با جهان است. شما وقتی آن ارتباط را نمی پسندید و در دنیا و فرهنگ اسلام، نسبت جهان با انسان نسبت دیگری است، در این نسبت اصلاً تمدن شکل نمی گیرد. این اشکال آنهاست.

ادعای خلط ظاهر و باطن غرب

کانّه می‎خواهند به ما اشکال کنند که شما مبتلای به چند مشکل هستید. مشکل اول اینکه خلط کردید بین باطن و ظاهر غرب؛ غرب را برابر با تمدن می گیرید، غرب، تمدن نیست، تمدن، ظاهر یک جامعه است. دوم اینکه این لباسی است که آن انسان به جهان و به خودش پوشانده. با عالَم دینی و انسان دینی چنین جهانی شکل نمی‎ گیرد، جامعه دینی چنین مظاهری هم ندارد.

بنابراین آنها اگر هم بحث کنند، بحث از یک عالَم دینی می‎کنند نه از تمدن اسلامی. یک عالَم دینی که در آن عالَم، انسان ها و اراده های انسانی یک نسبت دیگری با هستی به قول آنها برقرار می کنند، یک نسبت دیگری با خدای متعال برقرار می‎کنند، یک گونه‎ دیگری زندگی می‎کنند، یک عالم دیگری درست می‎شود که در آن عالم، احساس، اندیشه و عمل و حیات اجتماعی و فردی انسان یک شکل دیگر و مظاهر دیگری پیدا می‎کند. شما در واقع دارید از جامعه غربی و تمدن غربی وام می‎گیرید و بعد همان را می خواهید با مهندسی معکوس در دنیای اسلام محقق کنید و تمدن اسلامی بسازید؛ این درست نیست. خلط کردید بین ظاهر و باطن. خلط کردید بین اجزاء و کل. غرب، نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و حتی سبک زندگی نیست. اینها مظاهر غرب مدرن هستند.

نکته دیگر این است که بر فرض که شما بگویید ما می‎خواهیم یک جهان دیگری بسازیم مبتنی بر انسان الهی که اسم آن را هم می‎گذارید تمدن؛ این که شما می‎خواهید بسازید، چه نسبتی با تمدن مدرن دارد؟ و دوران او چه دورانی است؟ آیا دوران ظهور است؟ دوران قبل از ظهور است؟ اگر دوران ظهور است و می خواهید بگویید تمدن اسلامی یعنی آن مدنیتی که بعد از ظهور محقق می شود، نسبت انسان ها با عالم فرق می‎کند، انسان ها، انسان دیگری می شوند، به گونه دیگری زیست می‎کنند و یک جهان دیگری هم ساخته می‎شود، اسم آن را می گذارید تمدن اسلامی، این مال دوران ظهور است؛ به شما چه مربوط است؟ 

 می‎گویند دوران قبل از ظهور، دوران ایجاد خودآگاهی نسبت به تمدن غربی است که انسان باید نسبت به این تمدن غربی خودآگاه بشود، تلاش کند دیگران را هم خودآگاه کند و آنها را به مرز انتظار حضرت برساند. باید در این دوران توجه به حضرت داد. باید انسان‎ها را نسبت به باطن جهان غرب و دنیایی که آنها را محاصره کرده و دورانی که در آن زندگی می کنند، آگاه کرد. بعضی از آنها وام گرفته اند از بعضی اصطلاحات عرفانی و آن را دوران یک اسم خاص می دانند؛ دوران اسم «یا مُضِل». می‎گویند انسان باید درک عمیق و یک خودآگاهی نسبت به این جهان پیدا کند، دنیا را بشناسد و بفهمد که در این جهان از ما تصرفی ساخته نیست. ما نباید تسلیم شویم، باید نسبت به آن جهان خودآگاه شویم. -با ادبیات درون دینی- باید تبری از این جهان پیدا کنیم. ولی معنی این تبری، این نیست که ما می‎توانیم یک جهان جدید بسازیم. آن جهان جدید در دوران ظهور ساخته می شود که در آن دولت یک اسم می رود و دولت اسم دیگر می آید. بنابراین می گویند شما باید نسبت خودتان را با عصر ظهور هم تعریف کنید.

 پرسش از نسبت تمدن اسلامی با تمدن غربی

همچنین می‎گویند اگر معتقد به تمدن دینی هستید، نسبت خودتان را با این تمدن هم تعریف کنید. باید خلط بین ظاهر و باطن جامعه غربی نکنید. باید توجه داشته باشید که غرب می تواند بیاید در جامعه شما نفوذ کند و متناسب با شرایط شما مظاهر جامعه خودش را ایجاد کند. این در واقع تمدن غربی است؛ تمدن اسلامی نیست. اگر خلط بین ظاهر و باطن شد، خیال می کنید اگر این ظواهر تغییر کرد، تمدن اسلامی درست شده و تمدن غربی از بین رفته. در حالی که باطن تمدن غرب این نیست؛ باطن تمدن غرب همان انسان و نگاه خاص به جهان و نسبتی است که با جهان برقرار کرده است.

اگر توانست آن فرهنگ را منتقل کند و در جامعه دیگری متناسب با اقتضائات آن جامعه، ولی با همین نگاه و همین رویکرد تکنیکال، با همین رویکردی که از نسبت انسان و جهان دارد، یک مظاهر دیگری ایجاد کند، آن مظاهر، اسلامی نیست. آن مظاهر، همان تمدن غرب است. شما چون بین ظاهر و باطن غرب خلط می کنید، خیال می‎کنید اگر این ظواهر را دستکاری کردید، تمدن، اسلامی می‎شود. تمدن غربی پوشش جامعه غربی است. اگر آن باطن حیات انسانی غرب در یک جهان و جامعه ای پیدا شد، آن جهان، جهان غربی است. ولو ظواهرش متناسب با اقتضائات و بومی تغییر کند، این تمدن دینی نیست.

این اشکالی است که به ما می کنند. می‎گویند شما باید بین ظاهر و باطن خلط نکنید. اگر خلط کردید، دچار تمدن غرب می شوید. جامعه شما غربی می‎شود ولو شکل ظاهری اش متفاوت باشد. باید بتوانید نسبت خودتان را اگر معتقد به یک تمدن هستید، با این تمدن فراگیر غرب تعریف کنید، نسبت خودتان را با عصر ظهور تعریف کنید. اینها آن چیزهایی است که باید توضیح داده شود تا ما بتوانیم معقول بودن یک تمدن دینی را توضیح دهیم.

توبه فرهنگیِ اشکال کنندگان

عرض کردم خیلی از اشکالاتی که بر تمدن اسلامی می‎شود اصلا قابل شنیدن نیست. حیف است انسان وقت بگذارد این اشکال ها را بشنود. البته این یک صورت نسبتاً معقول و قابل شنیدن است؛ کسانی هستند طرفدار دین و خدا، طرفدار جامعه دینی به یک معنا، طرفدار عالم دینی. عالم غرب را نمی پذیرند، تمدن غربی را نمی پذیرند. نمی پذیرند که نسبت ما با عالم باید همان نسبتی باشد که انسان غربی با هستی برقرار کرده است. اینها را نمی پذیرند. ولی معتقدند که دوران، دوران این تمدن است و امکان ایجاد یک تمدن دیگری نیست.

حتی بعضی از این محققین و بزرگانشان با امام به شدت همراهی کردند و تلقی شان این بود که انقلاب اسلامی مرحله ای از ورود به یک جهان جدید و یک عالم جدید است که در آن عالم جدید از نگاه آنها اولین چیزی که تغییر می‎کند، نسبت انسان با هستی است. انسان باید یک جور دیگری مناسبات دیگری را در عالم برقرار کند. تلقی شان این بود که دوران جدید شروع شده و لذا به میدان آمدند. بعد که 38 سال گذشته احساس کردند که نه، سختی های راه که همراه شده، خیال کرده اند که ما در خلأ داریم زندگی می کنیم. بر فرض که جهان را با دولت اسماء تفسیر کنیم، خیال می کردند که دولت یک اسم می‎رود در یک نقطه صفر می شود و دولت دیگری شروع می‎شود. توجه به اینکه عبور از یک دوران به دوران جدید با یک درگیری های عظیم همراه است، نداشتند. 

ما در خلأ زندگی نمی کنیم که یک دفعه دوران جدیدی درست شود. باید از آن دروان گذر کرد به یک دوران جدید و این هم زمان خودش را می برد که زمان یک روز و دو روز نیست. زمان عبور از یک عالم به عالم دیگر و عبور از یک تمدن به تمدن دیگر است. با غفلت از این نکته، خيال می کردند جهان جدیدی شروع شده و مناسبات جدید و عالم جدید محقق شده است. وقتی جلو رفتيم، دیدند ما نتوانستيم مظاهر تمدن غرب را در جامعه خودمان حذف کنيم و بلکه چون دوران گذار ماست و به تعبیر دیگر بین در ایستاده ایم، نه داخل می رویم و نه بیرون می آییم، مشکلات بیشتر و بحران هایی برای ما درست شده. احساس کردند که اصلا دیگر نمی‎شود کار کرد. برگشتند گفتند درست است جهان غرب جهانی است که مطلوب ما نیست. اما چاره ای نیست، توسعه را بپذیرید! در واقع این یک نوع توبه نامه فرهنگی است.

بعضی تائبين، تائبين سياسی هستند، نگاهشان به انقلاب اسلامی نگاه سياسی بوده؛ توبه آنها هم توبه سياسی است. بعضی ها نگاهشان به انقلاب اسلامی، نگاه عميق فرهنگی است، توبه آنها هم توبه فرهنگی است. یعنی احساس می کنند محاسبات فرهنگی شان غلط بود. ما گرچه جهان مطلوبمان جهان غرب نیست و نباید غرب را به عنوان مطلوب بپذیریم و نباید نسبت ما با عالم، نسبت غرب مدرن با عالم باشد، ولی چاره ای هم از او نیست. حرکت فراگیری است که می آید ما را هم تحت پوشش خودش قرار می دهد. ما فقط باید ایجاد خودآگاهی کنیم و تلاش کنیم که از طریق خودآگاهی، انسان ها را برای یک دوران جدید محیا کنیم. ولی آن دوران فرا نرسیده، آغاز هم نشده است. البته من روایت خودم را از اندیشه آنها می گویم و نسبت نمی دهم.

ما اگر از تمدن اسلامی بحث می کنیم، باید به این سوال‎ها بتوانیم جواب روشنی بدهیم. بگوییم نسبت ما با ظهور چیست، نسبت ما با جهان غرب چیست، نسبت ما با تمدن غربی چیست و چرا ما در مسیر حرکت به سمت عصر ظهور می توانیم از یک تمدن اسلامی صحبت کنیم؛ ولو اینکه شما این اسم را بر او نپسندید و یک نام دیگری بر روی آن بگذارید. بر همین اساس من بحثم را ناظر به پاسخگویی به این نکات خدمتتان تقدیم می‎کنم.

نکته اول: انسان موجود مختار و تبیین جریان ولایت

شاید بتوان این‎گونه گفت که خدای متعال انسان‎ها را آفریده و به آنها اختیار و مسئولیت داده است. این نکته اول است. انسان در عالم دارای اختیار است. نه مجبور است به جبر طبیعی و نه مجبور است به جبر الهی. البته معنی این اختیار، اختیار مطلق نیست. انسان، خدای عالم نیست. این‎طور نیست که به انسان، خدایی تفویض شده باشد. بعضی اشتباه می‎کنند. خیال می‎کنند اختیار یعنی تفویض الوهیت. الوهیت قابل تفویض نیست. ما بخواهیم یا نخواهیم، مخلوقیم. بخواهیم یا نخواهیم، پرستش می‎کنیم. بخواهیم یا نخواهیم دل می بندیم و...

معنی اختیار این است که انسان در پرستش خدای متعال آزاد است. می‎تواند خدا را بپرستد و می‎تواند نپرستد. می‎تواند دین الهی داشته باشد؛ می‎تواند دین مادی داشته باشد. اصل پرستش و دینداری تعطیل بردار نیست. ما در اصل پرستش مختار نیستیم. در انتخاب معبود خودمان مختاریم.

این آیه نورانی سوره بقره که معرفی مقام عبودیت الهی است «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو» که نسبت این عبودیت با کائنات تا «هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيم »(بقره/255). بعد می فرماید: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين »(بقره/256) شما در پذیرش عبودیت خدای متعال، در پرستش خدای متعال جبراً مُکرَه نیستید. این همان آیین خداپرستی است «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّه » دین از اینجا آغاز می شود؛ از کفر به طاغوت و ایمان بالله. در این جهان که زندگی می‎کنیم، می توانیم کفر به طاغوت داشته باشیم و ایمان بالله؛ یک طاغوتی است که ما را دعوت به طغیان و استکبار می‎کند.

در مقابل می‎توانیم پرستش خدای متعال را بکنیم. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّه » از اینجا دینداری شروع می‎شود. «فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى  لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليم » حالا متمسک به عروه دین شدیم که همان عروه ولایت است. بعد می فرماید حالا این انسانی که دینداری را پذیرفت، مُکرَه نبود، مسئولیت داشت، اختیار داشت، این انسان تحت ولایت الهی قرار می گیرد که ولایت نور است. «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»(بقره/257) ولی اگر دین الهی را نپذیرفت و مؤمن بالله نشد و از پرستش خدای متعال سر باز زد، «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات ».

دو جهان شکل می گیرد؛ جهان نورانی و جهانی ظلمانی، جهان نورانی، جهان آنهایی است که دین الهی و توحید را پذیرفته اند، در مقدمه او کفر به طاغوت ورزیده اند و تحت ولایت الله قرار گرفته ‎اند. جهان ظلمانی، جهان کسانی است که الوهیت الهی را نپذیرفته‎ اند، تحت ولایت اولیاء طاغوت واقع شده‎ اند، سیرشان از نور به سمت ظلمات است «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون » از همین جا عالَمشان، عالَم نار و آتش است. بعد هم که مخلد در آن عالَم هستند.

پس این یک نگاه که انسان ‎ها دارای اختیار در پرستش خدای متعال هستند و چون اختیار دارند، مسئولیت دارند. مسئولند، مورد سؤال قرار می‎گیرند. اگر توحید را اختیار کردند چه اتفاقی می افتد؟ ولایت خدای متعال بر آنها واقع می شود، در محیط نور قرار می ‎گیرند. در محیط حیات طیبه به تعبیر خدای متعال قرار می‎گیرند، در جنت قرار می‎گیرند. در محیط امن قرار می‎گیرند.

 نکته دوم: محدوده پرستش الهی

حالا دو سؤال مطرح است. این پرستش خدای متعال که ما در آن مختاریم و مسئول، محدود به حوزه خصوصی ماست یا اینکه همه عرصه ‎های اختیار ما اعم از اختیار ظاهری و باطنی را فرا می ‎گیرد؟ آیا از باطنی ‎ترین لایه‎های وجود انسان که اختیار در آنجا معنی دارد مثل روح انسان، قلب انسان، فکر انسان و... تا عالم حس ما تحت این پرستش واقع می‎شود؟ پرستش مخصوص به یک عالم است یا این سنت در همه عوالم اختیار انسان هست؟ 

در هر عالمی یا انسان، خدا را پرستش می‎کند، «الله ولی الذین آمنوا» یا اعراض از پرستش خدای متعال می‎کند، در حالت دوم عالَمش ظلمانی می‎شود. پس انسان دارای عوالم ظاهری و باطنی است. همه عوالم انسانی این حکم را دارند. در همه عوالم انسانی، نورانی زندگی کردن به این است که انسان تحت ولایت الله قرار بگیرد. این منوط به این است که انسان، توحید و دین و پرستش خدا را بپذیرد. اگر در لایه ‎های ظاهری وجود خودش خداپرستی می‎ کرد اما در لایه ‎های باطنی خودش اعراض از توحید داشت و به تعبیر دیگر استکبار داشت، به تعبیر دیگر در لایه ‎های باطنی خودش دچار نفس‎ پرستی و شیطان ‎پرستی شد، «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطان »(یس/60) اگر به استکبار رو آورد، آن عوالمش تحت ولایت اولیاء طاغوت قرار می‎گیرد.

این سنت اختصاص به عالم حیات خصوصی انسان ندارد. در حوزه حیات اجتماعی انسان هم همین‎طور است. انسان ‎ها آنجا که دور هم جمع می ‎شوند، با هم همدلی و همفکری و همکاری می ‎کنند. آنها از اعماق وجودشان با هم ارتباط پیدا می ‎کنند. عمق جامعه انسانی به اعماق اراده‎ های انسان و عوالم انسان برمی‎ گردد. یعنی انسان نگاه می ‎کند این جامعه یک ظاهر دارد. این جامعه عوالم باطنی دارد. اراده ‎ها در اثر ارتباط با هم و به انسجام و وحدت رسیدن، نظام پیدا می ‎کنند. حاصلش هم همدلی، هم ‎فکری و همکاری است. در یک لایه ‎ای عمیق‎ تر از اینها بیش از همدلی و هم‎ فکری و همکاری، عوالم وجودی انسان‎ ها با هم مرتبط می ‎شود و در این ارتباطِ عوالم وجودی هم باز یا استکبار جمعی اتفاق می‎ افتد یا پرستش جمعی. یا خداپرستی جمعی است یا شیطان ‎پرستی جمعی. بنابراین باز یا عالمِ ولایت الهی است یا عالمِ ولایت اولیاء طاغوت، یا نور است یا ظلمت. عوالم باطنی هم این‎گونه است.

نکته سوم: نسبت بیان اراده های انسانی

اما نکته سوم اینکه اراده ‎هایی که پرستش خدای متعال را انتخاب می ‎کنند، این اراده ‎ها مثل دانه ‎های تسبيح از هم جدا نیستند، مثل شن و ماسه‎ های کنار هم ریخته نيستند، مثل جزایر مستقل از هم نيستند؛ بلکه دانه ‎های تسبيح ‎اند که یک رشته ‎ای آنها را به هم وصل می‎کند و بر حول آن رشته با هم مرتبط می ‎شوند و نظام پيدا می ‎کنند. واقعاً وحدت اجتماعی اراده‎ ها حول یک اراده‎ برتر اتفاق می ‎افتد که این اراده برتر یا ولیّ حق است یا ولیّ باطل؛ یا خالص ‎ترین اراده ‎ها در بندگی خداست یا خالص‎ ترین در شيطنت. 

همان‎طور که انسان ‎هایی که اراده‎ بندگی می ‎کنند، حول عبدترین، شدیدترین انسان‎ ها در بندگی خدا، خالص‎ ترین و خاضع‎ ترین جمع می ‎شوند، اراده‎ های شيطانی هم برای پرستش نفس و پرستش شیطان و دنیا حول شدیدترین اراده جمع می ‎شوند. آنها هم خالی از پرستش نیستند. پس اراده ‎ها بر محور اراده ‎های برتر، نظام پیدا می‎کند. نمی‎ خواهم بگویم همه‎ اراده ‎ها در کف قرار دارند و یک دفعه به نقطه هرم متصل می ‎شوند. این اراده ‎ها به صورت هرمی هستند. –البته نظم اراده‎ ها از این پیچیده تر است- به صورت هرمی به هم متصل می‎ شوند و به یک اراده‎ محوری برمی‎ گردند. نظام اراده‎ ها شکل می ‎گیرد. این نظام اراده‎ ها یا جمعاً دارند پرستش خدا را می‎ کنند یا پرستش دنیا را می ‎کنند. پرستش جمعی و مُشاع دنیا یا خدا اتفاق می ‎افتد.

نکته چهارم: نفی حیات اجتماعی بر محور نیاز طبیعی

مقدمه چهارم این است که؛ بحثی در مبانی جامعه‎ شناسی مطرح شده، بعضی غربی ‎ها گفته ‎اند و دیگران هم تکرار می ‎کنند و آن را پذیرفته ‎اند که مردود است. می ‎گویند انسان ‎ها چون نیازهای طبیعی داشتند، دور هم جمع شدند. این ضرورت‎ های طبیعی انسان ‎ها را دور هم جمع کرده، مخاطرات طبیعی مشترک و... بعد هم یک حرف ‎هایی زدند. گفتند اولی که دور هم جمع شدند، زبان نداشتند! حرف ‎هایی که واقعاً مشمئز کننده است، بعضی  ‎هایش نفرت‎ آور است. به اسم علم این حرف ‎ها را می‎ زنند. اینها روی این مبنا پایه ‎ای ندارد.

انسان ‎ها دور هم جمع شدند یا برای شیطنت یا برای پرستش خدای متعال. یا با برای دنیاپرستی یا برای خداپرستی. این‎طور نیست که انسان ‎ها یک نياز طبيعی عام مشترک داشته باشند، همه برای آن نيازهای طبيعی دور هم جمع شده باشند و آن نيازهای طبيعیِ خود را با تجارب تاریخی و عقلانيت تاریخی خودشان هموار کرده و به کاملترین تجربه ‎ها رسيده باشند. این‎طور نیست که بگوییم همين هم، راه صحيح است. 

کتاب حکمت و حکومت آقای حائری، آنجایی که می ‎گوید حکومت از جنس ولایت فقيه نیست و وکالت است، مربوط به فقیه هم نیست، مربوط به حکیم و فیلسوف عمل است، مبتنی بر همین نگاه است. یکی از اصول مهمش این اصل بنیادین جامعه ‎شناختی است که انسان‎ ها برای تأمین نیازهای ضروری خودشان دور هم جمع شدند. دین آنها را دور هم جمع نکرده که حالا بگویید دین آنها را اداره کند. انبیاء آنها را دور هم جمع نکردند که حالا انبیاء اداره‎ شان کنند. بعد هم برای پرستش و بندگی دور هم جمع نشدند. برای حل نیازهای شان بوده. اینها هم با یک عقلانیت جمعی با یک تجارب هم‎ افزای تاریخی کم‎ کم حلش کرده ‎اند. رسیده ‎اند به یک عقلانیت برتر و دارند با آن جامعه ‎شان را اداره می ‎کنند. چه نیازی به دین دارند؟ چرا دین بخواهد در حيات اجتماعی دخالت کند؟ 

از اساس این حرف، حرف باطلی است. انسان‎ ها دور هم جمع می ‎شود، آنچه آنها را دور هم جمع می‎کند، همدلي ‎ها و دغدغه های مشترک آنهاست و این دغدغه‎ ها یا در پرستش خداست یا در پرستش دنيا. اراده ‎هایی که حول محور بندگی بر محور انبياء و اولياء جمع می ‎شوند؛ در هرم تاریخی بر محور وجود مقدس نبی اکرم صلی ‎الله‎ عليه ‎و ‎آله شکل می ‎گيرند. اراده ‎های باطل هم حول شياطين و طواغيت تا بر محور شياطين اصلی و ابليس الابالسه و شيطان بزرگی که محور هرم تاریخی شيطنت است، جمع می ‎شوند. این اراده ‎ها همدلی و هم‎ فکری و همکاری می‎کنند.

اینکه گفته ‎اند انسان ‎ها نسبتشان با خدا نسبت بندگی است، درست است. اما نسبت بندگی منافاتی با تصرف ندارد. همین‎ طوری که شیاطین می‎ خواهند در جهان تصرف کنند، انسان موحد هم تصرف می ‎کند. لذت جهان هم مسخر اوست. تفاوت در این است که آیا جهت تصرف، جهت پرستش خداست یا جهت شیطنت نفس و استکبار؟ می خواهد جهان را طبق اراده و میل خودش بسازد، می خواهد مسخر کند برای شیطنت یا می ‎خواهد مسخر کند برای بندگی؟ آن انسان‎ هایی که عبدترین انسان ‎ها هستند، کائنات مسخر آنهاست و با عبادت خودشان همه کائنات را به سمت خدای متعال سوق می‎ دهند و نورانی می ‎کنند. پس این‎گونه نیست که اگر ما بخواهیم بندگی خدا کنیم، مؤمنین، جهان را نمی ‎سازند. نخیر! مؤمنین هم جهان را می‎ سازند.

نمی ‎خواهم بگویم نگاه تکنیکال به جهان دارند یا می ‎گویند ما اصل هستیم و هرگونه دلمان بخواهد جهان را بسازیم. اصلاً این‎گونه نیست. ولی این‎گونه هم نیست که فقط می ‎خواهند جهان را به یک شناخت سطحی بشناسند و بعد هم در این جهان یک عبادت سطحی کنند؛ این‎گونه نیست. جهان را می‎ شناسند، متصرفند، تصرفشان هم عبادت است. بر اساس بندگی خدای متعال جهان را می ‎سازند. منتهی خودشان خدای عالم نیستند که جهان را طبق میل خودشان بسازند. جهان را طبق اراده الهی می‎ سازند.

 پس این‎طور نیست که ساخت جهان مال انسان غربی باشد که نسبتش با جهان این‎گونه است که خیال می‎کند خودش ولو خدا او را آفریده باشد، متصرف است و هر‎گونه می‎خواهد عالم را می سازد. نخیر! آنهایی هم که می ‎خواهند در عالم بندگی کنند هم جهان را طبق اراده خدای متعال می ‎سازند؛ لذا حضرت حجت جهان می ‎سازد. بهشت اصلاً به یک معنا مصنوع آنهاست. این‎گونه نیست که ساخت جهان فقط مال انسانِ با نگاه سوبژکتیو باشد که خودش را محور می‎داند و می ‎گوید من به جای اینکه کاشف جهان باشم، متصرف در آنم و ذهن من به عالم صورت می‎دهد. لازم نیست انسان این حرف‎ها را بزند. گرچه آن رویکرد که خیال کنیم، «آدمی را قوه ای است دراکه» یعنی تصویر ارسطویی از ذهن انسان که ما یک آینه ای داریم که عالم در آن منعکس می شود! این تصویرها برای دوران های گذشته است، ربطی هم به دین اسلام ندارد. بی دلیل این ها را به اسلام نسبت ندهیم که خیال کنیم هرکسی این کشف ارسطو را انکار کرد، وحی خدا را انکار کرده است. نخیر، انکار کشف ارسطویی انکار دین نیست، التزام به آن هم التزام به دین نیست؛ یک دستگاه فلسفی است، هرکس قبول کرد یا نکرد به هیچ کجای عالم بر نمی خورد؛ چون نه انکار خداست نه پیغمبر؛ انکار یک آدمی است که اگر موحد بوده مثل خود ما بوده است.

نکته چهارم این بود که انسان ‎ها جامعه ‎سازی‎ شان، اینکه دور هم جمع می ‎شوند، حیات اجتماعی‎ شان برای پرستش است. حالا یا پرستش دنیا یا پرستش نفس. این هرم خداپرستی و دنیاپرستی شکل می ‎گیرد. هر دو هم به نوعی متصرف در جهان هستند. منتهی انسانی که شیطنت را می‎پذیرد، خودش را محور عالم می‎داند و می‎خواهد عالم را طبق اراده‎ی خودش بسازد. خیال می‎کند او خدای عالم است. استکبار می‎کند. ولی انسانی که عبد است، جهان را بر مدار بندگی خدای متعال در مسیر پرستش خدای متعال شکل می‎دهد. آنجا هم بنابراین یک جهانی ساخته می‎شود. اسم آن را تمدن بگذارید یا نگذارید، مهم نیست.

 نکته پنجم: جریان دو ولایت در عوالم مختلف

نکته دیگر این که دو جهانی که می ‎بینید، سابقه ‎شان به قبل از عالم دنیا هم برمی ‎گردد. در دنیا ادامه دارند و به بعد از دنیا هم کشیده می ‎شوند. این دو جهان بر محور انبیاء و اولیاء از یک طرف و فراعنه، طواغیت، و اولیاء طاغوت از طرف دیگر شکل می ‎گیرد. به عبارت دیگر بر محور وجود مقدس نبی خاتم از یک طرف و ابلیس الابالسه، شیاطین اصلی جنی و انسی از طرف دیگر شکل می ‎گیرد. این دو جهان، دو جهانی هستند که از عوالم قبل شروع شدند تا عوالم بعد هم ادامه دارند. در این دنیا یک اختلاطی بینشان اتفاق افتاده. قاطی شده ‎اند. در عالم دنیا که عالم ابتلاست با هم اختلاط پیدا کرده ‎اند. این اختلاط بین این دو عالم یعنی عالم نور و ظلمت، عالم حق و باطل، عالم ایمان و کفر، عالم خداپرستی و شیطان‎ پرستی، عالم نور و ظلمت، عالم بهشت و جهنم، عالم رحمت و عذاب و... است که می ‎توان بر آنها مبتنی بر ادبیات دینی نام ‎های مختلفی گذاشت. این دو عالم یک اختلاطی پیدا کرده ‎اند.

این اختلاط تا کجا پیش می‎رود؟ اگر فرض کنید بتواند عالم شیطانی یک انسانی و یک جامعه ‎ای را در درون هاضمه‎ خودش هضم کند به طوری که لایه‎ های باطنی وجود خودش را هم از آنِ خودش کند و متعلق به خودش کند، اینجا یک مؤمن کافر شده است. یا به عکس اگر عالم ایمانی بتواند از آن جهان صید کند و یک انسان را به این طرف بیاورد و بعد یک دگرگونی عمیق در او ایجاد کند و او را کاملاً متحول کند تا از اعماق وجودش خداپرست شود، این هم یک یک آدم و جامعه ‎ای را از جامعه کفر به ایمانی تبدیل کرده است.

چه بسا این اتفاق نمی ‎افتد. عالم انبیاء ظواهر انسان ‎هایی را تسلیم می‎کند. آنها باطنشان دنبال راه خودشان است. ظواهرشان می ‎آید صورت انبیاء به خود می ‎گیرد. در صف اول نماز جماعت می‎ ایستد، قرآن می ‎خواند تا جهاد هم احیاناً می‎ آید اما باطنش را که نگاه می ‎کنید، یک منافق با قلب ظلمانی است.

از این طرف هم می ‎بینید یک مؤمنی را می ‎برند، متصرف می ‎شوند، ظواهرش را تغییر می ‎دهند، می‎ بینید مثل آنها لباس می‎ پوشد، مثل آنها خوراک می‎ خورد، مثل آنها همسر می ‎گیرد، مثل آنها خانه می ‎سازد اما اعماق وجودش را نمی ‎توانند دست بزنند. اگر نتوانستند اعماق وجودش را تصرف کنند، آن اعماق تحت تصرف ولیّ حق باقی می ‎ماند و از همان جا یک حرکتی شروع می ‎شود. اصلاً معنی توبه همین است. چه در حیات فردی بگیرید چه در حیات جمعی، این مسئله هست. 

اینهایی که خیال می‎ کنند دوران غرب است و غرب می ‎آید و در همه عالم تمدن می‎ سازد، تلقی‎ شان این است که غرب می ‎آید همه‎ لایه ‎های وجود انسانی را تصرف می‎کند! اصلا این‎گونه نیست. دستگاه شیطان در آخرالزمان همه لایه ‎های وجود عالم انسانی و جامعه مؤمنین را تصرف نمی ‎کند. لایه ‎های باطنی جامعه مؤمنین باقی می ‎ماند و جوشش حق از همان لایه ‎هاست. حقیقت اتصال جامعه مؤمنین به ولی خدا و لو فضا، فضا ظلمانی باشد، همچنان باقی است.

این آیه را مکرر خواندید. این ظلماتی که مال عالم طواغیت است، «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات » در سوره مبارکه نور توضیح داده است؛ «أَوْ كَظُلُماتٍ في  بَحْرٍ لُجِّي »(نور/40) هر کلمه ‎اش احتیاج به دقت دارد. قرآن است و تک تک حروف آن همه ‎اش معنا دارد. «أَوْ كَظُلُماتٍ في  بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها» این ظلمات مؤمن را هم فرا می گیرد. این آقایان مقهور ظلمت غرب اند. ظلمت غرب و تمدن جدید غرب یکی از درکات ظلمات سقیفه و دشمنان اهل‎بیت است.

آن فضای ظلماتی که قرآن وقتی می‎خواهد از آن حکایت کند می‎فرماید «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى »(لیل/1) بعد از ظهور تعبیر می‎کند «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى »(لیل/2) آن ظلمات هم ظلماتی نیست که وقتی فراگیر می ‎شود، اراده ‎های باطنی مؤمنین از دست برود. درست است«إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»؛ در روایت امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ  فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ لَمْ يَكَدْ يَراها» اما در همان فضا هم «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور» در آن فضای ظلمانی، ظلمات مواج در یک دریای عمیق ظلمانی، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» آنجا هم یک چراغی روشن است. آن چراغ چیست؟ «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ يَعْنِي إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ»(1)

آنجا ممکن است نور عقل و شهود و حس ما کار نکند ولی نور امام آنجا هم حضور دارد و آنهایی که در باطن متصل به امامند، آن ظهور جزئی امام برای نفوس است. ولو اینکه ظهور کلی امام وقتی است که «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى ». آن غشاء از حقیقت ولایت حقه برداشته می‎ شود و تجلی نبی اکرم در عالم واقع می ‎شود «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) در حدیث دارد شمس امیرالمؤمنین اند، ضحی هم موقعی است که خورشید کاملا بالا می‎آید و جهان را کاملا روشن می‎کند. وقتی می ‎گویند این نماز در وقت ضحی خوانده شود، یعنی همین. یعنی وقتی خورشید بالا می‎ آید و روشن می‎کند. فرمود ضحی یعنی دوره ظهور امام زمان «أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» گویا مردم یک حشری دارند در دوران ظهور.

 بنابراین جامعه غربی، یک جامعه ای است که بر محور اولیاء طاغوت و فراعنه طاغوت شکل گرفته، این جامعه غربی که یک روح ظلمانی در اعماقش وجود دارد و لایه ‎هایی دارد که لایه ‎های ظلمانی عمیقش همان ارواح ظلمانی است که حول هم جمع شدند برای شیطنت و استکبار و انسان‎ مداری، این‎طور نیست که بتواند بیاید ارواح انسان ‎های مؤمن را مسخّر کند و نمی‎ تواند لایه ‎های وجودی آنها را از طریق تسخیر طبیعت به عالم شیطانی محو کند. حتی در دوران غلبه ظاهری شیطان که دوران «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى » است، یا دوران «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْر»(فجر/4) است به تعبیر قرآن «دَوْلَةُ فُلَانٍ فَهِيَ تَسْرِي إِلَى قِيَامِ الْقَائِم»(2).  در آن دوران هم در واقع در باطن عالم یک لیلة القدری است که لیلة القدر اولیاء است. و آن لیلة القدر تا مطلع الفجر ظهور و قیامت هست. آن لیلة القدری که در دوران ظلمات هم هست و آدم را تا فجر می رساند، «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر»(قدر/5) حضرت زهرا سلام الله علیها است، این بحث بماند.

پس این‎گونه نیست که بگوییم یک اسم آمده و تمام شد و همه عالم تحت پوشش یک اسم است. حرف اسم و... در معارف ما حرف های بی‎ پایه ‎ای است. بله، دولت باطلی است که فراگیر می‎شود. یک غشای کلی می ‎اندازد اما در زیر این غشاء و پرده، در باطن آن یک عده ‎ای می ‎شوند جزو این ظلمات، «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَة»(نور/39) آنهایی که ولایت اینها را قبول می ‎کنند، با همه وجود غرق در این ظلمات اند. اما جامعه مؤمنین در همین دوران هم در پسِ این ظلمات و دریای مواج تاریک از نور امام خودشان مثل خورشید پشت ابر استفاده می ‎کنند. پس این‎گونه نیست که کسی خیال کند دورانی است که هیچ کاری نمی‎ شود کرد. اگر فرض کنید غرب آمد ظواهر تمدنی خودش را در جامعه ما آورد و حتی سبک زندگی خودش را آورد، این جامعه شده غربی؟! هرگز غربی نشده است. شمایی که می ‎گویید غرب، ظاهر و باطن دارد، خود شما خلط بین ظاهر و باطن کنید. چرا خلط بین ظاهر و باطن می‎کنید؟! 

درست است؛ مظاهر تمدنی غرب آمده، مردم مثل آنها می ‎پوشند، مثل آنها می‎ خورند، فست ‎فود دارند، سبک زندگی‎ شان، ازدواجشان، دانشگاهشان، هر جا نگاه می ‎کنید، این‎گونه است. اما آیا این جامعه غربی است؟ نخیر! غربی نیست. تمدن غربی آمده ولی جامعه غربی نشده است. چون حقیقت جامعه غربی آن جریان شیطنت و استکبار علی الله است که حول هم جمع می ‎شوند و از اعماق جامعه ‎شان اختیار شیطنت و استکبار و نفس ‎پرستی و بت‎ پرستی می ‎کنند. کار با فطرتشان ندارم، انسان غربی هم فطرتش محفوظ است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي  فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(روم/30).

از آنجایی که اختیارشان شروع می ‎شود، از اعماق وجودشان طغیان می‎ کنند. دور هم جمع می ‎شوند برای اینکه نفس ‎پرستی کنند. یک تمدنی درست کنند، تعبیر به تمدن هم نکنیم. دور هم جمع می ‎شوند تا دنیا پرستی ‎شان را روان کنند. اگر آنها این کار را کردند و یک جهان غربی ساختند که غرب مدرن هم یک لایه ‎ای از آن جهان ظلمانی است، یک مرحله ‎ای از آن هرم ظلمانی شیطنت هست، این جهان با همه وسعتش و همه لوازمش وقتی می‎ آید سمت جامعه مؤمنین ولو اینکه سیطره ظاهری هم پیدا کند، کَما مُلِأت ظلماً، همه روابط را ظلمانی کند، ولی این‎گونه نیست که بتواند اعماق جامعه مؤمنین را فتح کند. لذا در اینجا جامعه غربی اتفاق نمی ‎افتد.

انقلاب اسلامی؛ گواهی بر عدم امکان غلبه تام جریان طاغوت

برای همین است که شما می ‎بینید در همین جامعه در دورانی که آنها خیال می ‎کنند مرزهای جغرافیایی خودشان را پشت سر گذاشته ‎اند، تمدن خودشان را جهانی کرده ‎اند و دیگر یک تمدن و جامعه بیشتر نیست، همه غربی می ‎اندیشند، غربی احساس می ‎کنند، غربی جهان را می ‎فهمند، در همان دوره می ‎بینید یک امتی سر برمی‎ دارد و مقابل کل این تمدن می ‎ایستد و کل این جریان را به چالش می ‎کشد. این معنایش این است که آن اتفاق نیافتاده است. ولو اینکه شما بگویید مثلا تعداد مراکز عیاشی در تهران در سال 56 از 1000تا بیشتر است؛ خُب باشد. این یعنی تمام شد؟ همه چیز از دست رفت؟! نخیر! این‎گونه نیست. چه کسی گفته همه چیز از دست رفت؟! 

می ‎دانید اولین کشوری که در کشورهای آسیای جنوب غربی و شرقی برنامه ‎ریزی را در آن شروع کردند، ایران است. 1327 برنامه ‎ریزی به مفهوم مدرنش در ایران شروع شده است. آمریکایی ‎ها آمدند و به یک معنا سازمان مدیریت و برنامه‎ ریزی را آنها در ایران تأسیس کردند. آن موقع کره جنوبی هیچ ‎چیز نداشت. همان موقع شهردار سئول آمد در تهران گفت کِی می ‎شود که سئول هم مثل تهران شود! بعد هم قرار شد یک خیابان در تهران به اسم سئول بگذارند و یک خیابان در سئول به نام تهران. همین کار را هم کردند. یعنی اینجا را انتخاب کردند به عنوان نقطه تصرفشان برای تسلط بر بقیه‎ منطقه ‎های نزدیک به اینجا در آسیای شرق و غرب و میانه. اینجا را محور تصرفشان قرار دادند.

اما از همین جا علیه آن تمدن حرکتی شروع شده و مرزهای خودش را هم پشت سر گذشته و این حرکت تسلیم هم نخواهد شد. این حرکت تبدیل می ‎شود به یک جریان. این حرکت به سمت ظهور است. این حرکت مرحله جدیدی از اسلام خواهی، دین‎خواهی و پرستش خداست که دارد در عالم ظهور پیدا می‎کند. یک عمق تاریخی غیرقابل تصرفی هم دارد، یک قله ‎های استراتژیکی هم دارد که به هیچ ‎وجه دست شیطان به آن نمی ‎رسد مثل عاشورا، مثل قصه مقاومت حضرت زهرا سلام الله علیها، عقبه‎ تاریخی این حرکت هم اصلا قابل فتح نیست و از تیررس آنها بیرون است. 

 یک چنین حرکت عجیب و عمیقی که از اعماق لایه ‎های جامعه دارد اتفاق می ‎افتد و در یک نقطه ‎ای ظهور پیدا می‎کند و بعد هم درگیر می‎شود، با این نگاه انقلاب اسلامی بعدش حتماً باید به یک نظام اسلامی ختم شود. بعد حتماً باید بتواند اداره کشور را اسلامی کند. اسمش را نگذارید دولت اسلامی چون همین که می‎ گویید دولت خیال می‎کنند مقصود دولت مدرن است با چهار تا مؤلفه جغرافیا و جمعیت و حکومت و حاکمیت. نخیر! مقصود از دولت این نیست. دولت اسلامی یعنی اداره اسلامی. منتهی ما گرفتار اصطلاحات مدرن هستیم. باید از آنها پُل بزنیم و عبور کنیم. باید حرکت کنیم به سمت ایجاد جامعه اسلامی. وقتی چنین اتفاقی افتاد که جامعه اسلامی ایجاد شد، چه چیزی اتفاق می ‎افتد؟ دوران ظهور است؟ نخیر! اسمش را تمدن نمی ‎گذارید، نگذارید.

 این دو جریان هر کدام خدای خودشان را می ‎پرستند «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُون  * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُد» می‎ دانید این پیغمبر کسی است که محور کائنات است. وقتی می گوید صف‎ بندی یعنی صف ‎بندی در طول تاریخ. وقتی سر خدا دعوا شد، من خدای شما را به هیچ وجه قبول نمی ‎کنم. شما هم خدای من را قبول نمی ‎کنید. «لَكُمْ دينُكُم  وَ لِيَ دين » تعدد اله، تعدد دین می‎ آورد. دعوا بر سر همین دین است.

آن وقت این دعوا نقطه‎ های حادثه ‎خیز و نقطه ‎های تلاقی این دو پرستش است. نقطه ‎های تلاقی این دو دین است «قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه »(انفال/39) این به خاطر اختلاط دو عالم است. البته این اختلاط با بینه الهی که دین خداست که در سوره بیّنه توضیح داده شده و با ولیّ خدا و رسول خدا تفکیک می ‎شود تا به غلبه‎ مطلق جبهه حق و خلوص جبهه حق و متراکم شدن باطل می ‎رسد. یکی می‎ شود شر البریه و یکی می ‎شود خیر البریه. آنها می‎ شوند جهنمی اینها می ‎شوند بهشتی. دیگر نقطه‎ تلاقی‎ شان هم برداشته می‎شود. 

«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها»(شمس/1-3) نهار آن شمس و تجلی است. شمس نبوت و ولایت در این نهار تجلی می‎کند که دوران ظهور است. ظهور، تجلی آن حقیقت اول در عالم اراده‎ های انسانی است؛ انسان ‎ها مجرای آن نور و نورانی به آن نور می ‎شوند. انسان‎ ها می ‎شوند مؤمن، انسان ‎ها زنده می ‎شوند، بعد عالم هم زنده می ‎شود «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»(حدید/17) فرمود: «بِمَوْتِهَا كُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْكَافِرُ مَيِّت »(3) همه می ‎شوند موحد. عالم می‎ شود عالم نورانی به نور امام« أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/69). حرکت به سمت آن دوران این‎گونه نیست که این چراغ، خاموشِ خاموش می ‎شود. «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه »(صف/8) هیچ‎وقت این چراغ خاموش نمی ‎شود. ممکن است این چراغ پشت ابر برود اما خاموش نمی ‎شود. ممکن است بهره ما از این چراغ، بهره‎ از آفتابِ پشت ابر باشد «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون » پس این نور هست، این نور راه خودش را می‎ رود. آن جریان ظلمت هم می ‎آید. این درگیری هم هست.

ما به یک نقطه ‎ای رسیدیم که انقلاب اسلامی در آن ضروری بود. بعضی ممکن است بگویند انقلاب اسلامی هم اشتباه بود. عرض کردم توبه ‎ها گاهی توبه سیاسی است؛ گاهی توبه‎ فرهنگی است. به نقطه‎ ای رسیدیم که این حرکت نیاز به یک حرکت جدید و یک مرزشکنی داشت. البته مرزها را شکسته، وارد عرصه جهانی شده. در ادامه هم باید نظام درست می‎ کرده که نظام درست کرده. این نظام هم یک دولت ‎هایی را سر کار می ‎آورد. این دولت‎ ها می‎ خواهند مسیر دیگری بروند نه از باب اینکه خودآگاه باشد؛ ناخودآگاه. چون ما هنوز تئوری دولت‎ سازیِ کامل نداریم. ظرفیت این انقلاب که به نظام تبدیل شده به حدی است که همه‎ی اینها را مهار می‎کند. دولت‎ ها یکی پس از دیگری می ‎آیند ولی جهت ‎ها ثابت می‎ ماند. تا بتوانیم به مرحله ‎ای برسیم که اداره اسلامی را تئوریزه کنیم. بعد از آن هم می‎ توانیم جامعه اسلامی بسازیم. بعد از این کارها عصر ظهور شده است؟ خیر نشده است.

جریان غرب بنا نیست همه لایه ‎های جامعه مؤمنین را بگیرد و همه عرصه‎ ها را فتح کند. ما به سمت ظهور در حرکت هستیم. به یک انقلاب رسیدیم، نظام‎ سازی، دولت ‎سازی دینی، اداره‎ دینی جامعه، بعد هم می ‎رسیم به جامعه دینی. این جامعه دینی طبیعتاً سبک زندگی‎ ای دارد، مظاهری دارد، تمدنی دارد. حالا نخواستید، اسمش را تمدن نگذارید. بگذارید عالَم دینی. اما اینها مراحلی است که باید طی شود. می ‎رویم به سمت ظهور. 

خودآگاهی توسط انبیاء نه فیلسوفان

توجه به حضرت هم باید این‎گونه پیدا شود. مگر حرکت شیعه در طول تاریخ، انتظار نبوده؟ استراتژی شیعه انتظار بوده. انتظار هم سه رکن داشته. هم تبری و احتراز داشته، مراقب بودند استحاله نشوند. هم درگیری همه ‎جانبه بوده هم سازندگی. همین مسیر است؛ مسیر دیگری نیست. همه‎ اینها جزو خودآگاهی است. همیشه خودآگاهی می ‎دادند که استحاله نشوند. منتهی یک موقعی بنی ‎امیه بوده و بنی‎ عباس، یک موقعی هم امپراطوری مدرن غرب. این خودآگاهی همیشه لازم بوده. بنابراین اینکه باید خودآگاهی داد، بخشی از مأموریت ‎های دوره‎ انتظار است. منافات ندارد با انقلاب و سازندگی و... . اینها همه‎ اش ارکان حقیقت انتظار هستند. خودآگاهی نسبت به غرب هم باید داده شود.  

اتفاقاً انقلاب اسلامی خودش عین خودآگاهی است. بعضی خیال می‎کنند خودآگاهی فقط با موعظه درست می‎شود. نخیر! خودآگاهی‎ ای که انقلاب اسلامی به جامعه جهانی داد و در نتیجه از مارکسیسم عبور کرد، مارکسیسم را فرستاد به موزه تاریخ با انقلاب امام بود نه با کتاب نوشتن، نه با سخنرانی. اینها خیال می ‎کنند فیلسوفان، جهان را خودآگاه می‎ کنند! اصلا این‎گونه نیست. خودآگاهی را انبیاء می ‎دهند. حرکت ‎هایی از جنس حرکت انبیاء که حرکت امام از این جنس بود. اینها به بشر خودآگاهی می‎دهد. شما بنشینید مدام کتاب بنویسید علیه مارکسیست‎ ها. اگر توانستید خودآگاهی بدهید! این‎گونه نیست که! الان هم خودآگاهی نسبت به غرب با انقلاب پیدا می‎شود نه با کتاب.

نمی‎گویم کتاب ننویسید یا کار فرهنگی نکنید ولی کار فرهنگی هم در مقیاس این انقلاب عظیم اتفاق بیافتد. انقلاب را تعطیل کنیم، برویم کار فرهنگی کنیم! آن‎وقت چگونه کار فرهنگی می‎کنید؟ اجازه بدهید انقلاب خاموش شود، ببینیم به شما اجازه کار فرهنگی و ایجاد خودآگاهی می‎دهند؟! شوخی می‎فرمایید. در سایه‎ی انقلاب اسلامی می‎گویید برویم خودآگاهی بدهیم. اگر این رفت که دیگر جایی برای خودآگاهی باقی نمی‎ماند. خودآگاهی در بستر یک حرکت عظیم اجتماعی باید واقع شود. خیلی هم شأن خودمان را بالا نگیریم. خیال کنیم ما عالم را خودآگاه کردیم. نخیر! انبیاء عالم را خودآگاه کردند.

هم انقلاب اسلامی ضروری است هم نظام. اگر انقلاب شد، باید نظام ساخت، نظام باید به سمت تئوریزه کردن مدیریت دینی برود؛ برگشت به عقب نداریم؛ توبه هم نداریم! تئوریزه شد، بعدش جامعه دینی ساخته می‎شود. مناسباتش ساخته می‎شود؛ سبک زندگی مردم و همه چیز دینی می‎شود. البته ممکن است در آنجا این تکنولوژی نباشد، این ماشين نباشد، این فناوری نباشد. این را قبول داریم. نه فقط شاید، بلکه باید. 

تباین غربگزینی و ساخت تمدن اسلامی

این جهان هم با گزینش ساخته نمی‎ شود؛ از غرب‎ گزینی، تمدن اسلامی در نمی ‎آید؛ تعارفات را کنار بگذاریم. باید عالَم دیگری درست کنيم، با غرب‎ گزینی تمدن درست نمی‎ شود. بله، در دوران گذار باید با یک نظریه‎ شاملی برای استحاله غرب در جامعه دینی تلاش کنيم. استحاله، گزینش نيست. نخود لوبيا نیست که پاکش کنيم!! نخودها را برداریم لوبياها را بگذاریم. گندم‎ها را پاک کنيم خاک ‎هایش را دور بریزیم؛ تمدن غرب که اینگونه نيست. نخود، لوبیا کردن و نخود کشمشی سوا کردن و اینکه بگوییم غرب‎ گزینی می‎ کنیم و... درست نیست. چه چیز را می‎ گزینید؟ با چه الگویی؟ با چه مدلی؟ برای چه هدفی؟ 

 من می‎ گویم تعبیر به تمدن هم نکنیم. آقا می‎ فرمایند تمدن اسلامی. این تعبیر قابل دفاع است. حالا اگر کسی با لفظ دعوا دارد، واقعیت این است که این مسیر باید طی شود. قابل برگشت هم نيست. این مسیری که تحقیقاً غیرقابل برگشت است، این مسیر تمدن‎ سازی مسیر نخود و لوبیا کردن و نخود و کشمش کردن نیست که بگوییم کشمش‎ هایش را سوا می ‎کنیم و نخودهایش می‎ ریزیم دور، مناسبات اخلاقی غرب را می‎ گذاریم کنار و تکنولوژی ‎اش را می ‎آوریم، تکنولوژی ‎اش اسلامی و غیر اسلامی ندارد، علوم طبیعی ‎اش اسلامی و غیر اسلامی ندارد.

همه تمدن غرب و مظاهر آن، متأثر از لایه‎های باطنی جامعه غرب هستند. باید از آن عبور کنيم. باید آن را استحاله کنيم. حرکتی از اعماق جامعه دینی لازم است که مسخر غرب نشده باشد، مسخر شيطان نشده نباشد، شيطان‎ پرست نشده باشد، از اعماق آن جامعه، خداپرستی اتفاق افتاده باشد. این آتشفشان باید بياید و تمدن غربی را هم در درون خودش حل کند؛ به یک سبک جدیدی از زندگی، فکر جدید، تفکر جدید و یک ساخت جدیدی برسد که آن ساخت را گاهی ما از آن تعبير به «بلد امين» می ‎کنيم؛ به تعبير قرآن که این بلد امين حول امام، حول کعبه ‎ای شکل می ‎گيرد، امام دارد، کعبه دارد و... . متفاوت با تمدن غربی هم هست.

نسبت بین ظهور و تلاش امت اسلام

سوال: اگر بناست با پُر شدن جهان از ظلمت، ظهور رخ دهد و تمدن حقیقی اسلامی توسط حضرت بقیه الله تشکیل شود، تلاش ما جهت تشکیل تمدن اسلامی چه فایده‎ ای دارد؟

 جواب: چه کسی گفته جهان پُر از ظلم شود یعنی ما ظلم کنیم؟ چه کسی گفته معنای پُر شدن جهان از ظلم این است که ما تلاش نکنیم؟ همین ‎ها را عرض می‎ کردم. یک لایه ‎هایی از جهان را کفار می ‎گیرند. ولی ما باید از لایه‎ های باطنی خودمان جوشش داشته باشیم به سمت ظهور. حرکت به سمت ظهور جوشش اراده ‎ها به سمت ظهور است. این جوشش باید از مرز ظلمات عبور کند. یک چیزهایی از آن از اختیار ما بیرون است. یک تصرفاتی است که از عالم بالاتر از اراده‎ های ما واقع می ‎شود. الان شما خیال می ‎کنید انقلاب اسلامی از عالم اراده‎ های ماست؟ خدا رحمت کند امام بزرگوار را می‎ فرمود من دست خدا را همیشه در انقلاب می ‎بینم. همه جا ایشان هدایت می‎کرد. شما خیال می‎  کنید ما انقلاب کردیم که می‎ گویید ما چرا انقلاب بکنیم؟ این انقلاب تحت تصرف خداوند متعال است. از آستین ولیّ خدا بیرون آمده. به سمت ظهور هم هست.

بنابراین معنی امتلاء این نیست. یک بار ممکن است بگوییم معنی امتلاء این است که همه لایه‎ های اراده ‎ها باید تسلیم شوند. خُب زودتر تسلیم شویم حضرت بیایند درست کنند. ولی اگر لایه‎ های اراده ‎ها به کفار تسلیم شدند که دیگر تسلیم شده ‎ایم. معنی انتظار، تسلیم نیست. معنی آن صرف احتراز هم نیست که بگوییم با آنها قاطی نشوید! این‎گونه نیست. این کافی نیست. احتراز هست، خودآگاهی هست. تبری هست. ولی در کنارش درگیری همه‎ جانبه و سازندگی هم هست. این ممشای طول تاریخ شیعه بوده. دوران ائمه همین‎ گونه بوده، دوران غیبت هم همین ‎گونه بوده.

بنابراین در عین اینکه به ما گفته ‎اند یک دورانی پیش روی شماست که دوران سخت است اما نگفته‎ اند که شما در این دوران دست روی دست بگذارید. گفته ‎اند در همین دوران منتظر باشید. انتظار هم عمل است؛ افضل الاعمال است. استراتژی عبور از این دوران را هم برای ما تعیین کرده ‎اند: بر محور فقها حرکت کنید. راه را هم معین کرده ‎اند. این‎گونه نیست که معنی انتظار این باشد که فقط اقدامات فردی در حوزه‎ حیات خصوصی‎ تان بکنید. چه کسی انتظار را این‎گونه معنا کرده؟ کدام آیه؟ کدام روایت؟ کدام قرآن؟ چه کسی گفته معنی کما مُلِأت این است که شما عالم را تاریک ‎تر کنید؟ البته معمولاً کسانی که این سؤال را می ‎کنند، نمی ‎گویند شما گناه کنید. علی ‎أی حال به ما گفته ‎اند یک دورانی است که شیطنت شیطان به اوج خودش می‎رسد، دستگاه شیاطین و دنیاپرستی و دستگاه ظلمت یک حجابی بر حقیقت ولایت می ‎اندازد، جهان را تاریک می‎کند. این حجاب همه زوایای زندگی ‎تان را هم تاریک می‎کند. همه بحث من همین بود. 

در این فضا این‎گونه نیست که همه لایه‎ های باطنی جامعه مؤمنین مسخر شیطان است و همه شیطان ‎پرست می‎ شوند. این‎گونه نیست. ممکن است اختلاط و این غلبه ظاهری یک لایه ‎هایی از حیات مؤمنین را هم آلوده کند ولی بعد تطهیر می‎شود. حرکت به سمت ظهور یعنی حرکت برای عبور از این جریان که یک مرحله ‎اش حتماً با فعل حضرت است که به اذن الله متصرفند اما یک مراحلی از آن هم حرکاتی است که ما باید در تأسی به حضرت داشته باشیم. ما نمی ‎توانیم وظایف خودمان را تعطیل کنیم. ما نمی‎ توانیم بگوییم وظیفه‎ مان صرفاً سکوت است. نخیر.

اگر یک زمانی فرصت بود عرض می ‎کردم که چرا انقلاب اسلامی در یک مرحله ‎ای ضروری می‎شود و چرا ما در مرحله ساخت جامعه شیعی از پادشاهی شیعی عبور می‎کنیم. ما دوران جنگ‎ های پارتیزانی داشتیم تا رسیدیم به جغرافیا پیدا کردن و بعد از هجرت امام رضا علیه السلام کم ‎کم یک دولتی به وجود آمده، پادشاهی بود، علما ورود کردند و... . بعد به یک مرحله ‎ای می‎رسیم که دیگر شیعه این‎گونه اداره نمی‎شود. این حکومت دارد در دستگاه سقیفه و به قول خودشان در تمدن بزرگ، استحاله می‎شود. می‎رود به سمت تمدن بزرگ. اسلام را هم ارتجاع می‎داند. در این مرحله دیگر نمی‎شود با این سبک کشور دینی اداره کرد. باید یک ساخت جدیدی بیاید که می‎شود ولایت فقیه. حالا آن ضرورت انقلابی است، بعد هم نظامش است. بعد هم وقتی نظام داریم، نمی ‎توانیم برای نرم ‎افزار اداره دینی فکر نکنیم، برنامه ‎ریزی نکنیم، دنبال دینی کردن اداره و دولت نباشیم. اینها مراحل ضروری ‎ای است که از آن ناچار هستیم.

تمدن غرب و نسبت بین ظاهر و باطن آن

سوال: آیا ظاهر غرب نشان ‎دهنده باطن غرب نیست که آن را تمدن بنامیم؟ آیا این‎گونه نیست که ظاهر نشان ‎دهنده باطن است؟

جواب: چرا. ظاهر نشان ‎دهنده باطن است. هم ظاهرش ظلمانی است هم باطنش. به آن هم می ‎خواهند تمدن بگویند، بگویند. ما که آن را تمدن نمی ‎دانیم. ما وقتی می ‎گوییم تمدن یعنی اراده‎ های مؤمنین وقتی می‎خواهد به سمت ظهور گذر کند، در یک مرحله‎ ای ممکن است ناچار از ایجاد یک جامعه دینی باشد. محصول آن جامعه دینی را ما تمدن می‎گوییم. اسمش را تمدن نگذارید. بگذارید جامعه دینی، عالم دینی. هر چه می‎ خواهید اسمش را بگذارید. اگر به این توحش منظم غربی، تمدن می ‎گویید که پوششی است بر آن باطن استکباری غربی، ما تمدن اسلامی نداریم. واقعاً پارادوکس است. اما اگر مسامحه می‎کنید، اسم مظاهر جامعه دینی را هم تمدن می ‎گذارید، عیب ندارد. 

 اینکه می ‎گویم توحش منظم و باطن استکباری، نمی‎ خواهم بگویم در جامعه غربی، موحد نیست. در کاخ فرعون هم حضرت موسی بود. در کاخ فرعون آسیه همسر فرعون است که قرآن مَثَل می‎زند «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن »(تحریم/11) این را ما نمی ‎خواهیم بگوییم. بهترین موحدین ممکن است در جامعه غربی باشند اما آنها جزو جامعه غربی نیستند. عضو جامعه انبیاء هستند. فرعون نتوانست همسر خودش را عضو جامعه خودش کند. همسرش عضو جامعه موسی کلیم بود. مؤمن آل فرعون، عضو جامعه موسی بود. ولو در کاخ فرعون باشد. آنهایی که از طرف معصومین در دربار بنی ‎عباس بودند، عضو جامعه معصوم بودند. علی ا‎بن ‎یقطین عضو جامعه حضرت موسی بن جعفر است. ولو در دربار هارون الرشید هم باشد.

نمی‎ خواهیم بگوییم هر کس آنجا زندگی می‎کند، مستکبر علی الله است. این جریان شیطنت، جریان استکبار است. جغرافیایش هم جغرافیای مرز و طبیعی نیست. یک جغرافیای ایدئولوژیک و فرهنگی است. هر کجا این فرهنگ را قبول کنند، می‎ شوند عضو آن جامعه؛ قبول نکنند، نمی‎ شوند. لایه‎ هایی از آن را قبول کنند، لایه ‎هایی از اراده‎ شان ظلمانی می‎شود.

تعریف تمدن اسلامی و نیاز به علم اسلامی

سوال: ابتدا تمدن را تعریف بفرمایید. تمدن چیست و منظور از تمدن اسلامی چیست. آراء و دیدگاه‎ های استاد سیدمنیرالدین حسینی هاشمی و علی صفایی حائری را در این باب بیان بفرمایید.

جواب: این یک کتاب است. تا حالا هم داشتم تقریباً همین حرف ‎ها را می‎زدم. فکر می‎کنم جواب این سؤال را در بین صحبت ‎هایم داده ‎ام. منتهی دیدگاه مرحوم علی صفایی باید خودش جایی مستقل بحث شود. البته از ایشان بحث روشنی راجع به تمدن و مراحل صفر تا صد رسیدن به تمدن ندیدم. ولی ایشان اندیشه ‎شان یک نظام ‎واره‎ مبتنی بر مبانی خودشان است که در جای خود باید منظم توضیح داده شود. اجمالاً آنچه که عرض می‎ کردم شاید بخشی از اندیشه ‎های استادمان مرحوم سید منیر الدین حسینی هاشمی است. نمی خواهم بگویم همه اندیشه ایشان را من اینجا عرض کردم. لایه‎ هایی را از رویکرد تمدنی ایشان اشاره کردم.

سوال: مهمترین مقدماتی که برای اسلامی‎سازی علوم و ایجاد مظاهر اسلامی به ذهنتان می‎رسد، چیست؟ راه‎حل رسیدن به آنها چیست؟

 جواب: همه دعوا همین است. اولین چیزی که می‎گویم این است که باید یک اتفاق اجتماعی بیافتد. اول باید یک اضطرار اجتماعی پیدا شود. جامعه احساس کند یک خلأیی وجود دارد. بعد یک عزم اجتماعی برای پُر کردن آن خلأ اتفاق بیافتد. آن عظم مدیریت شود و به دانش دینی منتهی بشود.حالا اینکه فرایند آن مدیریت چیست، می‎شود فرایند تولید نرم ‎افزار اداره. ولی با رویکرد اجتماعی اگر به مسئله نگاه کنید، اتفاقی که باید بیافتد این است که جامعه تا احساس نمی‎کند، یک کمبودی وجود دارد، خیال می‎کند همه چیز سر جای خودش است، علم که علم است، تکنولوژی هم تکنولوژی است، ما با همین ‎ها اداره می ‎کنیم، اتفاقی نخواهد افتاد. احساس می‎کند همان مسیری که غرب رفته ما هم می ‎رویم. فقط بعضی از نقطه‎ هایش را که با ظواهر اسلامی درگیری آشکار دارد حذف می ‎کنیم.

تا آدم این‎گونه نگاه می‎کند، احساس نمی‎کند باید کار جدیدی بشود. از آنجایی که احساس اجتماعی ایجاد می‎شود، یک جامعه ‎ای احساس می‎کند که یک خلأیی دارد نسبت به مقاصد خودش، اگر پای مقاصد خودش بماند، یک حرکتی به سمت آن مقاصد اتفاق می ‎افتد. اگر خوب مدیریت بشود، خروجی‎ اش می‎شود تأمین آن خلأ. حالا آن خلأ، خلأ علمی است، خلأ تکنولوژیک است و... هر خلأیی که باشد. آن خلأ باید احساس شود. بعد انگیزه ‎ها باید مدیریت شود.

 البته اینکه مدیریتش در چه مراحلی واقع می‎شود، بحث ‎های معرفت ‎شناختی در حوزه معرفت است که در اینها هم یک دیدگاه وجود ندارد. استاد ما معتقد بود اول باید یک فلسفه عقلانیت بر محور دین شکل بگیرد. تعبیر فلسفه هم نکنیم. بگوییم یک مکتب عقلانیت دینی که آن مکتب عقلانیت دینی همه عرصه ‎های عقلانیت را تحت پوشش دین قرار دهد اعم از عقلانیت کاربردی و تجربی و عقلانیت نظری و حتی عقلانیت فقی و استنادی همه باید تحت پوشش دین قرار بگیرد. یعنی فلسفه و حکمت و عرفان و علوم تجربی و پایه و علوم انسانی باید بیاید تحت پوشش دین. ابزاری درست شود که عقلانیت اجتماعی را تسلیم به دین کند.

 آن ابزار محوری از دلش یک لایه ‎های بعدی که مثلاً نرم‎ افزارهای روشی است، شبکه است، بیرون می آید. این یک مدلی است که اینجا موضوع بحث ما نبوده و من مجال طرح آن را ندارم. مدل دستیابی به علم دینی چیست؟ رویکردهای مختلفی وجود دارد. تهذیبی‎ ها یک چیز می ‎گویند. آنهایی که رویکرد عمیق و بنیادی دارند و طرفدار فلسفه مضاف هستند، یک حرف می‎ زنند. روش تحقیقی ‎ها حرف دیگری می ‎زنند. مرحوم استاد ما سید منیرالدین حسینی هم نظر خاصی داشتند. ایشان مبنایشان این بود که به تعبیر من باید فلسفه تفکر دینی درست کنید که بتواند کلیت تفکر و عقلانیت را تسلیم به دین کند.

پی نوشت ها:

(1) تفسير القمي، ج 2، ص: 106

(2) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 766

(3) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 668