نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

میلاد امام جواد در حرم مطهر/ رشد جامعه شیعه در امتحان شدن به امامت امام در سن کم

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 26 اسفند ماه 97 است که به مناسبت میلاد امام جواد علیه السلام ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ امام جواد علیه السلام در سنین کودکی به امامت رسیدند و خود این موضوع امتحان بزرگی برای شیعیان بود. برای بسیاری از شیعیان سوال بود که مگر می شود کسی در این سن به امامت برسد. از جایی که امامت امر مادی نیست و خداوند متعال همانطور که به حضرت یحیی و حضرت عیسی در کودکی حکم نبوت را داد، حکم امامت را هم به امام جواد علیه السلام، نه در سن نه سالگی بلکه از همان بدو تولد، به حضرت دادند و ایشان هم به خوبی و مانند اجداد مطهرشان از عهده این مسئولیت بر آمدند و جامعه تشیع را به خوبی هدایت کردند به طوری که در جامعه شیعه مانند گذشته انشعابی دیده نشد.

داستان سراسر توحید حضرت یوسف

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . امام رضا ارواحنا فداه در باب امام جواد علیه السلام، فرمودند: خدای متعال مولودی با برکت تر از فرزندم برای شیعه نیافریده است، روایاتی ذیل آیات قرآن، در باب مقامات امام جواد علیه السلام آمده که یکی در ذیل آیه سوره مبارکه یوسف است.

این سوره سراسر درس توحید و تعلیم بندگی خدای متعال است. زیباترین حکایتی را که قرآن بیان می کند، داستان حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام و همچنین حضرت یعقوب سلام الله علیه و فرزندان ایشان، سراسر نکات توحیدی است. خدای متعال یک طفلی را که همه دست به دست هم دادند تا او را خار کنند و از میدان به در کنند، وقتی می خواهد عزیز کند بر خلاف اراده همه آنها کار او را پیش می برد. با تدبیر خدای متعال، یوسف به عزت می رسد.

وقتی برادرها او را در چاه انداختند و بعد به کاروانی فروختند و این کاروان حضرت یوسف را در مصر آورد، خدای متعال به او جلوه ای داد و عزیز مصر مشتری حضرت یوسف شد. اینها چون فرزنددار نمی شدند، جناب یوسف را به فرزندی برگزیدند و فرزندخوانده بزرگ مصر شد. آن کسی که او را در کنعان در چاه انداخته بودند سر از کاخ مصر در آورد و یکی از محترم ترین افراد مصر شد. خدای متعال وقتی این داستان را ذکر می کند، می فرماید «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْض »(یوسف/21)  کسی نگوید تصادف بود، تصادفا برادرها او را در این چاه انداختند، تصادفا یک کاروانی راهش را گم کرد و بر سر این چاه آمدند و بعد با ناباوری جناب یوسف بیرون آمد، تصادفا هوس کردند که او را بخرند و بعد تصادفا او را در مصر عرضه کردند، تصادفا مشتریش عزیز مصر شد، تصادفا فرزنددار نمی شدند و او را به عنوان فرزندخوانده خودشان انتخاب کردند؛ کسی اینطور تعبیر نکند.

«وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْض»  ما به جناب یوسف مکنت دادیم و این امکانات را ما برای او فراهم کردیم «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديث » این آغاز راه است. بعد از این می خواهیم اسرار و علومی به او عطا کنیم که توشه راه اوست. بعد می فرماید «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى  أَمْرِهِ» خدای متعال در کار خودش مسلط است. حالا به تعبیر ناقص ما، در و تخته را می تواند به هم جفت کند. بعد یک گِله ای از ما می کند «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون » اکثر مردم به همین نکته التفات نمی کنند. اگر التفات پیدا می کردند، که «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى  أَمْرِهِ» همه دست به دست هم دادند که یوسف ذلیل شود اما خدای متعال وقتی اراده کند او را به عزت می رساند، اگر این یک نکته را می فهمیدند، از خدای متعال فاصله نمی گرفتند و از تکلیف به خاطر شرایط سخت جدا نمی شدند. خدای متعال در طول این سوره از این نکات توحیدی مکرر بیان کردند.

وقتی حضرت یوسف بندگی خدا را کرد و حاضر نشد تن به دعوت همسر عزیز مصر بدهد «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ»(یوسف/۲۳) تمام شرایط را برای معصیت فراهم کرده بود ولی ایشان تن نداد و به طرف درها فرار کرد. درها را از قبل محکم کاری کرده بودند ولی این دربندها باز شدند تا به دربند هفتم رسید و اتفاقا با عزیز مصر مواجه شدند. زلیخا پیش دستی کرد و به عزیز مصر گفت «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَليم »(یوسف/۲۵) اگر کسی قصد سوئی نسبت به اهل بیت و همسر تو داشته باشد، مجازاتش چیست؟ باید یک مجازات سختی برایش در نظر بگیرید و حداقلش یک زندان است، باید مدت ها در زندان به سر ببرد.

حضرت فرمودند که «هِيَ راوَدَتْني  عَنْ نَفْسي »(یوسف/۲۶) او بنای مراوده گذاشت و من خیانتی نکردم و من قصد تخلف نداشتم. اینجا یک شاهدی لازم است «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» یک شاهدی از اهل خودش شهادت داد که یک طفل بود. خدای متعال از قبل همه چیز را فراهم کرد و در قرآن می فرماید در هنگام فرار که دست انداخت یوسف را بگیرد، پیراهن از پشت سر پاره شد «إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبين » این شاهد که یک طفل بود به زبان آمد و گفت ببینید این پیراهن از کدام طرف پاره شده، اگر از پیش رو پاره شده باشد یوسف درگیر شده و اگر از پشت سر پاره شده، یعنی او فرار می کرده و دیگری درگیر شده است. نگاه کردند و دیدند همه چیز به نفع حضرت یوسف است.

اینها را آدم می تواند تصادف معنا کند. قاعدتا باز شدن دربندها و آن ساعتی را که انتخاب می کرده که همسر رفت و آمد به خانه نداشته باشد اما خدای متعال کاری برای او پیش آورد و او را به پشت دربند هفتم کشاند و یک شاهدی هم از قبل آماده کرده و پیراهن از پشت سر پاره شده و یک طفلی هم به زبان آمده، اینها همه داستان بندگی خداست که اگر کسی توکل به خدای متعال کند، خدای متعال اینطور همه چیز را فراهم می کند.

همه شرایط علیه حضرت یوسف هستند اما خدای متعال همه چیز را به نفع ایشان تمام می کند. سراسر سوره یوسف همین است، بندگی حضرت یوسف و نتایج مثبتش، دستگیری های خدای متعال و به عکس تخلفی که برادران و دیگران کردند، زنان مصری و دیگران و نتیجه آن تخلف ها، سراسر داستان توحید است.

ویژگی شیعیان

خدای متعال در اواخر سوره یک نکته ای را اشاره می کند و می فرماید پیامبر ما، «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنين »(یوسف/103) شما هرچقدر هم تلاش کنید و با شدت و با علاقه پیگیری کنید، اکثر اینها اهل ایمان آوردن نیستند و نمی خواهند ایمان بیاورند. ولو اینکه دعوت، دعوت شما باشد، ولو با تمام قوای خودت تلاش کنی و اینها را به راه بیاوری «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنين » چرا؟ به خاطر این که ما کم گذاشتیم؟ اصلا اینطور نیست «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون »(یوسف/۱۰۵) در سماوات و ارض آنقدر آیات در معرض مواجهه آنهاست و می بینند و می شنوند و برخورد می کنند، ولی اینها رویشان را برمی گرداندند و مشغول به خودشان هستند. وقتی مشغول به خودشان هستند این آیات را نمی بینند.

آدمی که راه گم کرده و در بیابان دنبال راه و علائم می گردد، اگر به رد پای یک آدم هم برخورد کند و یا به کمترین آثار هم برخورد کند، هزار امید در دلش زنده می شود و راهش را پیدا می کند. فرض کنید رد پایی از یک گله گوسفند می بیند و امیدوار می شود و راه را پیدا می کند، ولی اگر در همین بیابان مشغول بازی باشد و دنبال مقصدی نباشد، گله های گوسفند هم که از کنارش بگذرند، هیچ نشانه ای برای او ندارد.

تمام عالم اینطور است، سماوات و ارض آیات الهی هستند و دائما هم خدای متعال ما را با این آیات مواجه می کند. اگر ما رویمان را برنگردانیم، آیات راه را برای ما روشن می کنند و نشانه های الهی ما را به سمت خدای متعال هدایت می کنند. این که اینها ایمان نمی آورند، از سر این نیست که ما کم گذاشتیم.

هنگام سحر، وقتی انسان برمی خیزد، مستحب است به آسمان و ستاره های آسمان نگاه کند و این آیات الهی را ببیند و بعد این آیات را بخواند که روایت است که اگر کسی این آیات را بخواند دعایش مستجاب می شود «إِنَّ في  خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب »(آل عمران/190) آنهایی که اولوالالباب هستند و از حقیقت انسانیت برخوردار هستند، که «شِيعَتُنَا هُمْ أُولُوا الْأَلْباب »(1) آنهایی که به امام رسیدند، آنهایی که اهل ذکر هستند، گره هایی برایشان باز می کنند و دستگیری هایی از آنها می کنند و حیرت و شکشان را برمیدارند و راه را به آنها نشان می دهند.

همین خلقت آسمان و زمین برای اولی الالباب «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى  جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في  خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض »(آل عمران/۱۹۱) برای آنهایی است که اهل ذکر هستند. انسان اگر اهل ذکر نشد، فکرش بارور نمی شود. انسان اهل ذکر اهل انس با خدای متعال است و این انسانی که به امام رسیده، به ذکر رسیده و راه ذکر به رویش باز شده است. اینها وقتی به آسمان و زمین نگاه می کنند و تفکر می کنند، همه آسمان و زمین برای آنها آیات می شوند، زبان دارند و با آنها حرف می زنند. می شوند صحیفه و کتابی که انسان می تواند این کتاب تکوین را ببیند «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى  جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في  خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض » در خلقت آسمان ها و زمین تفکر می کنند و آن وقت می گویند «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا» هم خلقت الهی را می فهمند و هم می فهمند این خلقت لهو و باطل نیست. می فهمند اگر خلقت باطل نیست، دنیا هم آخر راه نیست و زود مسیر را پیدا می کنند.

 آنهایی که اهل ذکر و اهل انس هستند و برعکس اهل اعراض و غفلت نیستند، تمام عالم با آنها حرف می زنند و مقصد و راه را بهشان نشان می دهند و حیرت و شکشان را برمیدارد. یک آدم دیگر هم ممکن است یک عمر تفکر کند ولی به هیچ کجا نرسد. شروع کند به فکر کردن ولی ذکر و توجه نداشته باشد، آنگاه اهل اعراض است و وقتی اهل اعراض شد، فکرش نتیجه نمی دهد.

خالصان کمیاب

خدای متعال می فرماید آیات در معرض آنهاست و ما آنها را با آیات روبرو می کنیم «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون » ولی اینها رویشان را برمیگردانند، نه این که ما آیات را به آنها ارائه نمی کنیم. همه چیز برای موحد شدن و برای بنده شدن و برای فهمیدن و خالص شدن در عالم آماده است اما اینها اعراض می کنند. اگر ایمان نمی آورند، نکته اش همین است.

 بعد می فرماید «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون »(یوسف/106) اینهایی هم که ایمان می آورند، اکثرشان خالص نمی شوند و یک شرکی در وجودشان است. اکثر افراد ایمان نمی آورند و آنهایی هم که ایمان می آورند اکثرا خالص نیستند. روایات متعددی در ذیل این آیه شریفه وجود دارد و فرمود مقصود از این شرک، شرک در طاعت است، نه شرک در عبادت. ایمان می آورند و غیر خدا را عبادت نمی کنند اما طاعت شیطان می کنند، این طاعت شرک است، منتها شرک در طاعت است نه شرک در عبادت. وقتی فرمان شیطان را می بری در واقع او را شریک خدا قرار دادی، انسان باید فقط فرمان خدا را ببرد.

این شرک کسانی که ایمان می آورند ولی اخلاص در عمل ندارند و تحت فرمان نیستند و گاهی از فرمان الهی خارج می شوند، ولو این که مؤمن هستند، همه چیز برای خالص شدن آماده است ولی اینها اینطور هستند، در این خصوص روایتی آمده که در آن حضرت فرمودند: یک مصداق این شرک این است که می گوید اگر فلانی نبود هلاک شده بودم و همه چیز از دست رفته بود. حضرت فرمود این شرک است و این همانی است که «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون».

آنهایی هم که مؤمن هستند، به جایی نرسیدند که بگویند «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» فلانی اگر نبود من هلاک می شدم یعنی چه؟ اگر فلان طبیب نبود من از دست رفته بودم! حضرت فرمود اینها شرک است ولو شرک خفی. از حضرت سوال کردند که آقا اگر اینطور بگوییم چطور است، اگر خدای متعال فلان کس را به کمک من نفرستاده بود من از دست می رفتم، حضرت فرمود این عیب ندارد.نگاه انسان به عالم باید موحدانه باشد.

بعد از این که خدای متعال در سوره یوسف آیات خودش را نشان می دهد و می فرماید پیامبر ما، همه این آیات توحیدی را شما برای اینها می خوانید ولی «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنين » اکثرا ایمان نمی آورند، ما کم نگذاشتیم، اینها اعراض دارند و حواسشان پرت است. مشغول کار خودشان هستند و به دنبال رسیدن به گمشده خودشان در عالم، یعنی حضرت حق، نیستند و دنبال چیز دیگری هستند. لذا از کنار آیات ما می گذرند و رویشان را برمیگردانند. ما با آیات مواجه شان می کنیم اما رویشان را برمیگردانند. بعد حضرت فرمود آنهایی هم که ایمان می آورند، اکثرشان به مقام اخلاص نمی رسند.

دعوت پیامبران، دعوت به اخلاص

بعد از این خدای متعال یک نکته ای می فرماید که ای پیامبر ما، شما به اینها بگو «قُلْ هذِهِ سَبيلي »(یوسف/۱۰۸) بگو راه من این است «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى  بَصيرَة» من فقط دعوت به خدا می کنم و دعوت به شرک نمی کنم. فقط خدا یعنی اخلاص محض، اگر دنبال من راه بیافتید، شما را به اخلاص می رسانم. دعوت من، دعوت به توحید است. من می گویم باید همه زندگی تان در بستر بندگی خدا باشد.

این نیازهایی که خدای متعال در وجود ما قرار داده، مثل نیاز به خوردن و خوابیدن و انتخاب همسر و محبت به اولاد، اینها که مزاحم بندگی نیست. اگر اینها مزاحم بندگی بود، خدای متعال برای ما جهاز هاضمه خلق نمی کرد. بلکه به عکس این فقرهای ما، راه های ما به سوی خدا هستند. ما اگر فقیر نبودیم که راهی به سوی خدای متعال نداشتیم. اگر موجودی غنی بود که عبد خدا نبود. فقرهای ما راه های ما هستند. منتها این فقرها را باید ارجاع به خدای متعال داد. بندگی نباید در عرض خدای متعال باشد. نیاز به استراحت و خواب و زندگی نباید در عرض توحید قرار بگیرد. اینها همه باید در مسیر بندگی قرار بگیرند.

معنی این جمله «قُلْ هذِهِ سَبيلي » همین است که اگر شما به دنبال من آمدید، من شما را به خدا می رسانم و کاری می کنم که خوردن و خوابیدن و اداره و مسجدتان، همه بندگی خدا بشود. این در دعای کمیل هم آمده «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي  خِدْمَتِكَ  سَرْمَد». تمام زندگی انسان باید در محضر خدا باشد. «قُلْ هذِهِ سَبيلي  أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى  بَصيرَة»  من فقط دعوت به خدا می کنم. این هم از سر نفهمیدن نیست، نه این که من این دعوت هایی که می کنم را نمی فهمم، نه اینکه حرف این فیلسوفان مادی و اهل دنیا که دعوت به توسعه و پیشرفت می کنند و مردم را از خدا دور می کنند و آنها دعوت به دنیا پرستی می کنند، نمی فهمم. نه اینکه من آن حرفها را بلد نیستم، همیشه این حرفها بوده و همیشه هم این دعوتها بوده، ولی من اینطور دعوت نمی کنم. «عَلى  بَصيرَة» چون من می فهمم و من می بینم.

این فقط من نیستم که به اخلاص دعوت می کنم «أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني »  کسی که تبع من شد و پا جای پای من گذاشت و هر کجا که من رفتم او هم رفت، او هم فقط به خدا دعوت می کند. آنها که با حضرت راه نرفتند، ممکن است مسلمان هم باشند، مشرک هستند و دعوت به غیر خدا هم می کنند ولی آنها که جا پای حضرت گذاشتند و هر کجا که حضرت رفت، آنها هم رفتند، آنها فقط دعوت به خدا می کنند.

این هم «عَلى  بَصيرَة» است، چون می بیند. «هذِهِ سَبيلي  أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى  بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني » نه فقط خودم بلکه هر کسی که دنبال من راه آمده و هر کجا من رفتم او رفت، این انسان هم فقط دعوت به خدا می کند. آنها که مدعی هستند، ولو اینکه ادعای اسلام هم داشته باشند، اینها ممکن است به دنیا دعوت کنند و حرفشان بوی شرک بدهد. ولی من با آن کسانی که پا جای پای من می گذارند، فقط به خدا دعوت می کنیم. «وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين » چون خدای متعال منزه است از این که موجود و مخلوقی شریک او باشد.

این که من بگویم خدا و دنیا، خدا و آخرت، غلط است. ما خدا و دنیا نداریم یا خدا و آخرت نداریم، تمام دین دعوت به خدا پرستی است. خدا را بپرستید، نماز هم بخوانید نیست، خدا را بپرستید، دروغ هم نگویید نیست، همه اینها مناسک خداپرستی است. اگر می گویند نماز بخوان، راست بگو، امانت دار باش، خیانت نکن، ظلم نکن و خدمت به بندگان خدا کن، اینها در عرض خدا پرستی نیست، اینها مناسک خدا پرستی است. اگر می گویند دروغ نگو و گناه نکن، اینها در عرض خدا پرستی نیست، اینها مناسک بندگی خداست. تمام دعوت به توحید است.

سراسر قرآن همین است «أَ لاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّه »(هود/۲) تمام دعوت قرآن همین است. «قُلْ هذِهِ سَبيلي  أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى  بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني  وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين » خدای متعال منزه است و شریکی ندارد که من دعوت به غیر کنم و من مشرک نیستم. نه خدای متعال شریک دارد و نه من مشرک هستم. وقتی خدای متعال شریکی ندارد و حضرت هم دوبین نیست و فقط خدا را می بیند، عبد و موحد کامل است و سرآمد عبادالله است. موحدین هم شاگرد مکتب حضرت هستند. در روایت دارد همه انبیاء در عالم ارواح شاگردی پیامبر را کردند و بعد آمدند امت خودشان را هدایت کردند. توحید را از حضرت یاد گرفتند. ملائکه وقتی حضرت گرد عرش بودند، شاگردی کردند و توحید را از حضرت آموختند.

حضرت به آن توحیدی که اقلیت به آن می رسند، دعوت می کنند، البته اگر دنبال حضرت حرکت کنند. حضرت همه را می رساند و همه را سلمان می کند. لذا ما با حضرت راه رفتیم الحمدلله. دیگر بعد از آمدن حضرت، کسی ماه و خورشید و چوب و سنگ نمی پرستد، ولی هنوز ممکن است آن رد پا در وجود انسان باشد «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون » ممکن است یک شرک خفی همچنان باشد. اگر کسی با حضرت راه برود، باید این رد پای شرک خفی هم از وجودش پاک شود.

معنای تبعیت از نبی اکرم صلی الله علیه و آله

خدای متعال به حضرت می فرماید که پیامبر ما اینها ممکن است از آیات اعراض کنند و ایمان نیاورند یا اگر ایمان آوردند، پای ایمان نایستند و یک جایی در مقام طاعت و بندگی طاعت و فرمان پذیری کم بیاورند. ولی شما فقط دعوت به توحید می کنید. شما موحد محض هستید، شما همه عبادالله را به مقام اخلاص دعوت می کنید. دعوت شما این است و آمدید دست ما را بگیرید و به مقام اخلاص برسانید. هم شما و هم «مَنِ اتَّبَعَني» آن کسی که پا جای پای شما می گذارد. این «من التبعنی» چه کسی است؟ معنی تبعیت چیست؟ تبعیت مقاماتی دارد و تبعیت تام یعنی در وادی توحید هر کجا پیامبر خدا رفت، این آقا هم پا گذاشته است. لذا در روایات ما «مَنِ اتَّبَعَني» تفسیر به امیرالمؤمنین علیه السلام شده است. حضرت «مَنِ اتَّبَعَني» هستند، یعنی هر کجا پیامبر خدا رفتند، ایشان هم رفتند.

در خطبه قاصعه امیرالمؤمنین می فرماید در آن ایامی که حضرت برای خلوت با خدا می رفتند، من در غار حرا بودم. فقط حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت امیر بودند که اجازه داشتند به محضر حضرت بروند. می فرماید من در موقعی که حضرت مبعوث شد، در غار حراء بودم. حضرت امیر آن موقع قریب ده سال داشتند.  «سَمِعْتُ  رَنَّةَ الشَّيْطَانِ  حِينَ نَزَلَ الْوَحْي » وقتی حضرت مبعوث شد من صدای ناله شیطان را شنیدم، عرض کردم آن چه بود و چرا فریاد کشید؟ حضرت فرمودند که ناله شیطان بود. از این که بعد از مبعوث شدن من بتواند بندگان خدا را برده و عبد خودش کند مأیوس شد.

تا الآن خیال می کرد که می تواند اما وقتی دید من از طرف خدا آمدم و این بار را به دوش کشیدم که عبادالله را به توحید دعوت کنم، مأیوس شد از این که دیگر کسی او را عبادت کند و این ناله و فریاد هم برای این بود. بعد حضرت فرمودند «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى » آنچه که من می بینم و می شنوم را، توهم می بینی و می شنوی.

در دعای شب بیست و هفتم رجب آمده که «بِالتَّجَلِىِ الاْعْظَمِ فى هذِهِ اللَّیْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّم» وقتی حضرت مبعوث شدند، اعظم تجلیات الهی در آن شب بر رسول گرامی اسلام شد؛ هیچ پیامبر اولوالعزمی این تجلی را دریافت نکرده بود. بعد از این بعثت حضرت می فرماید «یا علی إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى » هرچه من می بینم را تو هم می بینی و هرچه من می شنوم را تو هم می شنوی «إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي » ولی تنها مقام نبی نیستی و نبوت با من ختم شده.

وجود مقدس نبی اکرم دنیا و آخرت و عوالم قبل و بعد از ما را هم می بیند. اگر دعوت می کند نذیر است «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيرا»(احزاب/۴۵)  این انذار و بشارت ها از سر مشاهده است. ایشان ندیده حرف نمی زند. امیرالمؤمنین هم همینطور هستند، شاهد هستند و همه عوالم را می بینند. عوالم ما و آخرت و دنیا و ملائکه و عالم شیطان را می بینند و به این شکل ما را رهبری می کنند. این می شود «مَنِ اتَّبَعَني».

در روایت آمده که در یکی از معراج های حضرت، وقتی مقامات همه انبیاء را پشت سر گذاشتند و از آسمان هفتم عبور کردند و از هر مقامی عبور کردند، یک جایی رسیدند که جبرئیل هم جا ماند. حضرت فرمود جبرئیل من را تنها گذاشتی. جبرئیل گفت من یک سر انگشت هم نمی توانم جلو بیایم و مجاز نیستم «تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ  أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْت »(2) پر و بال من می سوزد و توان پر کشیدن در این وادی را ندارم. احدی قبل از شما اینجا قدم نگذاشته است. اینجا وادی شماست و هیچ پیامبر و ملکی در این مقام حضور پیدا نکرده است. حضرت وقتی آنجا رفتند، در بعضی روایات دارد که خدای متعال با لسان امیرالمؤمنین با ایشان صحبت کردند. یعنی فقط یک نفر دیگر آنجا حاضر بود و آن هم نفس حضرت، یعنی امیرالمؤمنین آنجا بود.

این «مَنِ اتَّبَعَني» یعنی همین. اگر کسی در مقام تبعیت نبی اکرم قرار گرفت، هر کجا که حضرت پا گذاشتند او هم پا گذاشته و او هم مثل حضرت است. «سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين » او هم مشرک نیست و او هم فقط دعوت به خدا می کند. «مَنِ اتَّبَعَني» یعنی همین.

امامت در سنین کودکی

چند روایت ذیل این آیه نقل شده است. علی بن ابراهیم این حدیث را از علی بن حصان نقل کردند که به امام جواد علیه السلام عرض کرد «يَا سَيِّدِي إِنَ  النَّاسَ  يُنْكِرُونَ  عَلَيْكَ حَدَاثَةَ سِنِّك »(3) آقا مردم اشکال می کنند و می گویند که یعنی چه که یک کودک نه ساله امام است؟

امام جواد علیه السلام در نه سالگی به امامت رسیدند و این خیلی چیز عجیبی است. امامت که سلطنت نیست که در آن حضرت را بگذارند جای پادشاه و یک کسی نائب السلطنه بشود تا این امام بزرگ بشود. امام باید امام باشد، از همان لحظه ای که به امامت می رسد.

فرمودند امام وقتی به دنیا می آید نگاهش به آسمان است. عرض کرد چرا؟ فرمودند به خاطر این که یک ندایی از باطن عرش الهی، از آن مقام اعلی می رسد و شروع می کند با امام صحبت کردن که خدای متعال تو را برگزیده است و چنین و چنان را شرح می دهد و امام معصوم جواب می دهند «شهد الله انه لا اله الا الله» و وقتی این جواب را می دهند، خدای متعال تمام علم اولین و آخرین را به حضرت عطا می کنند. الا این که در شب قدر یک اتفاقات دیگری می افتد و یک چیزی اضافه می شود. والا همه علوم از این جنس به امام، در همان حین تولد داده می شود.

امام یک چنین شخصیتی است که وقتی به امامت می رسد، فرمود عمودی از نور بین امام و خدای متعال قرار می گیرد که بعضی گفتند این همان روح القدس است. که در این عمود نور تمام عالم و صفحات ضمیر و باطن انسانها را می بیند. امام اینطور است، امامت که پادشاهی نیست. «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ  وَ خِلَافَةُ الرَّسُول »(4) امامت مقام خلافت الرسول و مقام خلافة الله است، کسی نمی تواند در اینجا پا بگذارد.

عرض کرد به شما اشکال می کنند و می گویند مگر امام نه ساله هم معنی دارد؟ حضرت فرمودند «وَ مَا يُنْكِرُونَ  عَلَيَّ مِنْ ذَلِك » این چه انکاری است که می کنند؟ مگر خدای متعال در قرآن نفرموده «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى  بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي » بگو راه من این است، من فقط دعوت به توحید می کنم و در عالم منادی توحید هستم و آمدم دست همه را بگیرم و به توحید برسانم. این فقط کار من نیست که منادی توحید هستم، کسی که تبع من است هم، همین کار را می کند و او هم منادی توحید است. بعد حضرت فرمودند «فَمَا اتَّبَعَهُ غَيْرُ عَلِيٍّ وَ كَانَ ابْنَ تِسْعِ سِنِينَ وَ أَنَا ابْنُ تِسْعِ سِنِين ». «مَنِ اتَّبَعَني» وجود مقدس امیرالمؤمنین است. چه کس دیگری پا جای پای پیامبر غیر از امیرالمؤمنین گذاشته است؟ همان موقعی که پیامبر خدا مبعوث شدند، امیرالمؤمنین هم نه ساله بودند و همین مقام را داشتند. چه اشکال دارد که من نه ساله هم امام باشم؟ این از آن مقاماتی نیست که سن بخواهد.

در سوره مبارکه مریم خدای متعال می فرماید که «يا يَحْيى  خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»(مریم/۱۲) داستان حضرت یحیی را وقتی بیان می کند، می فرماید در دوران سبابت و خردسالی بود که به او حکم دادیم که حکم، مقام نبوت یا چیز دیگری است. حکم یکی از مقامات بالایی است که اولیاء خدا دارند. در ذیل این آیه روایتی است از یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام که در آن زمان امام جواد علیه السلام پنج سالشان بود. چون امام رضا به حسب ظاهر دیر فرزند دار شدند و شیعیان هم می دانستند که طبق روایاتی که وارد شده امام بعدی از نسل امام رضاست، نگران بودند. وقتی حضرت متولد شدند، خیلی خوشحال شدند و دنبال این بودند که حضرت را ببینند و بشناسند.

یکی از اصحاب امام رضا می گوید من می خواستم بروم مصر، آمدم دیدن امام رضا و حضرت جواد سلام الله علیهما را در مدینه زیارت کردم و ایشان پنج سالشان بود. داشتم شمایل حضرت و قد و بالای حضرت را به دقت می دیدم تا بعد بروم به مصر و به شیعیان مصر بگویم که چنین فرزندی خدا به امام رضا علیه السلام داده است. همینطور که نگاه می کردم، امام جواد متوجه شدند و به من فرمودند چرا نگاه می کنی و تعجب می کنی؟ خدای متعال همانطور که در باب نبوت حجت را تمام کرده و گاهی به یک کسی در سن کودکی نبوت داده است «يا يَحْيى  خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» مثل جناب یحیی، یکی هم مثل حضرت یوسف «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْما»(یوسف/22) وقتی به دوران قوت و قدرت رسید که شاید سن چهل سالگی است. همینطور که در نبوت است، در امامت هم است.

ولایت چیزی نیست که از شئون مادی باشد، ممکن است یک کسی را در دوران سبابت نبی کنند. قرآن می فرماید حضرت عیسی مسیح در گهواره بودند و گفتند «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني  نَبِيًّا»(مریم/۳۰) خدا به من کتاب داده است، نه این که بعدا می دهد. حضرت فرمود در همان گهواره که بود، حجت خدا و نبی بود. ولایت جنسش اینطور است. خدای متعال این امامت را به امام جواد علیه السلام داد و اتفاقا جزو بزرگترین امتحاناتی است که خدا از شیعه گرفته است. یعنی معارف شیعه نسبت به امامت به تدریج رشد کرده است.

یک موقعی خیلی از اصحاب، امام صادق علیه السلام را هم در مقام امامت به خوبی نمی شناختند و در حد یک امام زاده حضرت را می شناسند. ما الان امام زاده های خودمان را از درکی که بعضی از اصحاب نسبت به ائمه داشتند بهتر می شناسیم و برایشان بیشتر مقام قائل هستیم. یعنی مقامی که الان دوستان اهل بیت برای حضرت معصومه سلام الله علیها قائل هستند، خیلی از محبین در آن دوران، برای حضرت زهرا سلام الله علیها قائل نبودند!

معارف به تدریج رشد کرده و به تدریج موانع برداشته شده و این باب معرفت باز شده است. به خصوص در دوران امام رضا علیه السلام، یکی از کارهای مهمی که امام رضا کردند این است که معارف امامت را بسط دادند و گسترش پیدا کرد. در همین چند سالی که در خراسان و مرو بودند، مباحث امامت خیلی رشد کرده و شکوفا شده و درک شیعیان نسبت به مقامات امام رشد کرده است و آماده شدند که به امام خردسال امتحان بشوند.

خدای متعال امام جواد را در سنین بالا به امام رضا عطا کردند. وقتی امام رضا به شهادت رسیدند، تقریبا پنجاه و پنج سال داشتند و امام جواد نه سالشان بود. آن وقت دو اتفاق مهم افتاد، یکی این که شیعیان در اطراف و اکناف دنیای اسلام بسیار گسترده بودند و ثانیا علما و محدثین بسیار بزرگی از دوره امام صادق حضور دارند. آن وقت امام جواد علیه السلام در خردسالی به امامت رسیدند. دو اتفاق افتاد یکی امامت امام جواد است که در همان سن نه سالگی مثل امیرالمؤمنین و مثل پدرشان امام رضا ارواحنا فداه امامت کردند و در سرپرستی جامعه شیعه هیچ کم نگذاشتند و اثبات کردند که امامت سلطنت و پادشاهی نیست و یک مقام حقیقی است «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ  وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ» این یک امر واقعی است و امام جواد این را در عمل به دوست و دشمن اثبات کردند.

از این طرف هم آنقدر جامعه شیعه در دوران امام رضا علیه السلام رشد کرده که از عهده این امتحان بزرگ الهی برآمدند. داستانی از علی بن جعفر سلام الله علیه، کسی که محضر امام صادق تا امام جواد را درک کرده است، نقل شده که در مسجد النبی با حلقه شاگردانشان نشسته بودند و تدریس می کردند. امام جواد که به حسب ظاهر خردسال هستند، وارد مسجد شدند و ایشان از جا برخاستند و به استقبال امام جواد رفتند و با تحت الحنک عمامه خودشان، نعلین حضرت را پاک کردند و خم شدند و دست حضرت را بوسیدند. شاگردان شروع کردند به اعتراض کردن که آقا زشت است، شما عموی پدر ایشان هستید و عالم و محدث هستید. علی بن جعفر فرمودند چه کنم که خدای متعال محاسن سپید من را لایق امامت ندانسته و این طفل را لایق دانسته و به او امامت داده و او امام من است.

حقیقت مقامات امام جواد علیه السلام

این امتحان را بزرگان شیعه پس دادند. تقریبا در دوران ائمه انشعاب وجود داشته است و یک گروه هایی مسیرشان را جدا می کردند ولی از بعد از امام رضا علیه السلام، در دوران امام جواد که در طفولیت به امامت رسیدند و امام هادی و امام زمان هم  همینطور، تقریبا یک انشعاب جدی در جامعه شیعه نداریم. یعنی این طور شیعه رشد کرده و بالغ شده و اینطور امام جواد علیه السلام جامعه شیعه را اداره کردند. این حقیقت مقاماتی که ما برای امام قائل هستیم، در امام جواد تجلی کرده است و روایات فراوانی در فضیلت ایشان نقل شده است.

یعنی تمام زیارت جامعه کبیره بر امام جواد علیه السلام در همان سن نه سالگی منطبق است و بلکه قبل از آن. تمام مقامات زیارت جامعه کبیره را دارند و ذره ای کاستی در آن نیست. معنی امامت همین است والا اگر کسی این طور نباشد، معنی ندارد که امام بشود. وقتی به همه مؤمنین می گویند که دنبال سر امام راه بروید، سلمان و علی بن جعفر هم که باشی باید دنبال سر او راه بروی.

میراث با برکت مومنین

این برای همین شأن است و وجود مقدس امام جواد علیه السلام این مقام را در طفولیت پیدا کردند و این جزو امتحانات بزرگی است که خدا از جامعه مؤمنین گرفت و بحمدالله جامعه مؤمنین هم از این برآمدند. شاید معنی روایت امام رضا که فرمودند، خدا فرزندی با برکت تر از فرزند من برای شیعه قرار نداده، معنایش همین است که با وجود مقدس امام جواد علیه السلام شیعه در معرفت به امام در گام گذاشتن در وادی ولایت امام، یک قدم مهم جلو رفته و به بلوغ خودش رسیده است. این ثمراتی که ما الحمدلله داریم، اینها همان میراثی است که به تدریج بر اثر فداکاری ها و بندگی ها به ما رسیده و خیلی هم قیمتی است.

بعضی ها می گویند آقا ایمان را باید با استدلال یاد گرفته شود و این ایمان ها به درد نمی خورد؛ این خیلی حرف خطرناکی است. چطور اگر یک کسی اجدادش کار کردند و یک مالی برایش به ارث گذاشتند، آنها را در چاه نمی ریزد و نمی گویند مال آن است، که خودت بروی کار کنی و در بیاوری، می گویند آقا این پول است و قیمت دارد، پدرم زحمت کشیده و این را به ارث گذاشته است. اگر یک ایمانی را اجداد ما برای ما به ارث گذاشتند، بندگی هایش را آنها کردند، آنها شهید شدند و همراهی ائمه را کردند. الان این شهدای عزیزی که فداکاری کردند و برکاتش به ما می رسد، اینها حتی یک کلمه اش هم قیمت دارد، اینها گوهر است. صرف این که آقا ما خودمان با استدلال به دست نیاوردیم که رد نمی شود، مگر پولی را که آدم بدون زحمت به دست آورد و از پدرش به او ارث رسید، در چاه می ریزد و از صفر شروع می کند؟ مگر اینکه آدم سفیهی باشد.

این همه سرمایه را خدای متعال داده «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه »(بقره/۱۳۰) یک پیامبری زحمت کشیده و یک دین آورده، بگوییم ما که زحمتش را نکشیدیم، برویم از صفر شروع کنیم؛ آدم سفیه فقط این کار را می کند. من یادم است قبل از انقلاب اسلامی محضر امام رضا شرفیاب می شدیم جز خواص، مابقی می آمدند از این زیارت نامه های کوچک دو سه خط می خواندند می رفتند. الان آدم می رود در حرم امام رضا می بیند ده ها جوان در عنفوان جوانی زیارت جامعه را از حفظ می خوانند اشک می ریزند، خیلی قیمت دارد.

یادم هست جمکران می رفتیم مثلا دویست سیصد نفر از خواص شب چهارشنبه می آمدند الان دویست هزار نفر می آیند بسیاری شان هم جوان اند تا سحر می مانند بعد آدم شگفت زده می شود وقتی عبادت هایشان را نگاه می کند. بعضی هایشان واقعا عجیب عبادت می کنند اینها چیزهای قیمتی است گران قیمت است نمی شود بگویی همینطوری به دست آمده زحمت نکشیدم به درد نمی خورد اعتقاداتت را بگذار کنار برو از صفر شروع کن این خیلی حرف بدی است. این اعتقاداتی که به ما رسیده حاصل این امامت ها و این حرف گوش کردن های دوستان و محبین و اصحاب بوده است.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 35

(2) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 1، ص: 179

(3) تفسير القمي، ج 1، ص: 358

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 200