برای نمایش محتوای مربوطه روی عنوان  نوشته زیر کلیک نمایید
( عنوان زیر لینک به فهرست مربوطه در داخل نوشته اصلی می باشد)

راجع به معصوم یک تعبیری است که آن را من نمی فهمم! می فرماید: «

لَا يَسْبِقُكُمْ ثَنَاءُ الْمَلَائِكَةِ فِي الْإِخْلَاصِ وَ الْخُشُوع  وَ لَا يُضَادُّكُمْ ذُو ابْتِهَالٍ وَ خُضُوع



»، اخلاص ملائکه مقرب یعنی جبرئیل و میکائیل، اصلا تنه به تنه اخلاص شما نمی زند! چطور کسی می تواند با شما هم آوردی بکند؟ «

أَنَّى وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتِي  تَوَلَّى اللَّهُ رِيَاضَتَهَا بِالْخَوْف وَ الرَّجَاء



» شما قلوبی دارید که خدای متعال خودش متولی این قلب است و مستقیم این قلب را اداره می کند. قلب مومن هم تحت ولایت قرار می گیرد. «

قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَن



»(6) قلب مومن بین سرانگشتان خدای متعال است. ولی قلب مومن مستقیم تحت ولایت نیست، بلکه ما تحت ولایت معصوم می رویم و معصوم هم تحت ولایت الله است، یعنی معصوم قلبش مستقیم تحت ولایت الله است.

«

أَنَّى وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتِي  تَوَلَّى اللَّهُ رِيَاضَتَهَا بِالْخَوْف  وَ الرَّجَاء



»، مستقیم خدای متعال با خوف و رجاء ریاضتش می دهد، «

وَ جَعَلَهَا أَوْعِيَةَ الشُّكْرِ وَ الثَّنَاء



» و این قلب را وعاء شکر و ثناء خدا قرار داده است. پس هرچه در این قلب است شکر است و ثناء. البته ما هم اینطوری می توانیم بشویم. متقین می توانند به یک جایی برسند که قلبشان تحت تربیت خدای متعال قرار بگیرد.

به این قسمت از دعای ابوحمزه توجه کنید، «

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِيناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي



»، خدایا از تو یک ایمانی می خواهم که به خاطر این ایمان تو مباشر قلب من بشوی این چند جور معنا شده است، یکی از لطیف ترین معنایش که محروم علامه مجلسی در مرآت العقول آورده اند این است که یک ایمانی به من بده که به خاطر این ایمان تو مباشر قلب من بشوی و قلب من در اختیار تو باشد. دیده اید در یک خرابه گنج پیدا می شود، بعد برای این گنج محافظ می گذارند، خرابه که محافظ ندارد بلکه آن گنجی که در این خرابه است محافظ می خواهد. پس اگر خدای متعال به انسان ایمان داد آن ایمانی که در این دعا آمده خودش مباشر قلب تو می شود و به خاطر احترام آن ایمان هوای قلبتان را دارد.

بعد می فرماید: یقینی به من بده که بدانم هرچه به من می رسد تدبیر توست بعد هم راضی باشم به تدبیر تو. یک موقع آدم ممکن است به یک جایی برسد که یقین کند کار خداست اما راضی نباشد. لذا در روایات دارد «

أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا



»(7)، بالاترین درجه یقین اول وادی رضاست. ممکن است آدم اهل یقین باشد، یعنی می داند خدای متعال برایش رقم زده ولی راضی نیست و رنج می برد. لذا یکی از بهترین صفات متقین این است که «راضِيَةً مَرْضِيَّة»(فجر/28). آنها در قیامت از خدا راضی می شوند. در کافی است که فرمود: هر روز صبح و شب همین تکه آخر دعای ابوحمزه را بخوانید.

پس ما هم می شود اینطوری بشویم ولی برای ما با واسطه است. قلب ما تحت ولایت امام است ولی معصوم تحت ولایت الله است. پس خوف و رجا خیلی چیز خوبی است و با همین خوف و رجا ما را سیر می دهند و تهذیب مان می کنند. اصلا لسان دعاها همین است و با خوف و رجا آدم را سیر می دهد تا مهذب شویم. ترس از خدا خیلی چیز خوبی است. خائفین که از خدای متعال می ترسند مقامشان خیلی مقام بالایی است چون گناه نمی کند برای اینکه از خدا می ترسد. می گوید آقا قطع رحم کردی عمرت کوتاه می شود، پس می ترسد. می گوید آبروی مومن را ریختی یک جایی ممکن است آبرویت را بریزد، پس می ترسد. در بعضی روایات دارد که یک گناه طرف می کند اما به او می گویند پرونده ات بسته شد و دیگر امیدی به خیر نیست، پس می ترسد و می گوید نکند با همین یک دانه گناه پرونده من را خدا ببندد!

پس اینکه آدم از خدای متعال بترسد و دست و پای خودش را جمع کند، چه از عقوبت دنیا، چه برزخ و چه قیامت خیلی هم خوب است. در این عالمی که انقدر حساب و کتابش دقیق است، مگر بد است که انسان از خدا حساب ببرد؟! در میدان مین که آدم نمی تواند شلنگ اندازی کند! یک قدم اشتباه بگذاری هزار تا انفجار درست می شود. «

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء



»(فاطر/28)، آنهایی که ظرافت های عالم را می بینند از خدا می ترسد. بعد می فرماید: علما به خشیت می رسند و اگر کسی اینها را فهمید به خشیت می رسد، لذا خوف علما خشیت است.

پس خیلی خوب است که آدم از خدا بترسد چرا که اهل خشیت وارد عالم نور می شوند. خوف نور است و مقامشان هم در بهشت مقام خائفین است. ولی اینها مقامشان کامل نیست. «

وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّا



»، اینها مقامشان کامل است و این یک معنای حجب نور است.

کسانی که وارد وادی عبادت خدای متعال می شوند و از عبادت غیر جدا می شوند، سر و کارشان با خدای متعال است. آنهایی که با خدای متعال داد و ستد می کنند مقاماتی دارند. یک عده ای در مقام امید به خدا و در مقام طمع در ثواب الهی هستند. یک عده در مقام خوف اند و یک عده در مقام حب اند، اینها مقامشان مقام کامل است و به مقام محبین می رسند. محبین هم مقاماتی دارند و اینها همه اش می شود حجب نور که سیر در مقامات نور است. هرچه بالاتر بروی نورانی تر و به خدای متعال نزدیکتر می شوی. البته این ترجمه ظاهری حجب نور و ظلمت است. اینها یک معانی باطنی تری هم دارند که در قرآن آمده است و ان شاء الله اگر خدای متعال توفیق داد خدمتتان عرض می کنم.

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 343

(2) مصباح الشريعة، ص: 8

(3) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص: 399

(4) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص: 148

(5) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 510

(6) عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 4، ص: 99

(7) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص: 62

پیمایش به بالا