برای نمایش محتوای مربوطه روی لینک زیر کلیک نمایید
لینک زیر فهرست مربوطه را داخل نوشته اصلی نمایش میدهد
بنابراین وقتی من ترازویم را می گذارم و امیرالمومنین را در ترازوی خودم قرار می دهم، من می شوم مومن و حضرت امیر می شود کافر! آخر با چه داری حضرت امیر را ترازو می کنی؟! با عبادتت؟! با فهمت؟! آن کسی که همه حقایق عالم در وجود اوست، آن کسی که کلمه عدل و حکمت است و همه حقایق در وجود اوست را با چه چیزی وزن می کنی؟ یا من باید مدار بشوم، یا او و دیگر گزینه سوم ندارد، یا من باید خودم را تابع او کنم و یا او تابع من بشود و گزینه دیگری وجود ندارد پس خیال نکنید من مستقل حرکت می کنم و حضرت امیر هم جدا و بعد یکی می شویم، در این صورت اصلا باهم یکی نخواهید شد.
هیچ دو آدمی ترازویشان یکی نمی شود مگر ترازوی یکی تسلیم دیگری باشد و یا هر دو تسلیم یک آدم سوم، اگر همه مومنین تسلیم امیرالمومنین بشویم، ترازوهایمان هماهنگ می شود. اگر یکی تسلیم دیگری شد، رأیش تابع رأی اوست و ترازوهایشان یکی می شود وگرنه ترازوها دوتا می شود. پس شروع همراهی با امام از کجاست؟ «وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ» اگر این قلب آنجایی که جای حب و بغض و صفات است و جای خوب و بد کردن ها و سنجش ها و سبک و سنگین کردن هاست، اگر آنجا دنباله رو امام نشد، بی خود می گوید من با امام هستم در حالی که ترازو می گذارد و امیرالمومنین را می گذارد در ترازوی خودش. مگر سیدالشهداء را در ترازوی خودشان نگذاشتند؟ بعضی هایشان می گفتند: آقا نروید، بعد گفتند: حضرت خودکشی کرده و این آیه را «
وَ لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ
»(بقره/۱۹۵) خواندند که امام خودش را به هلاکت انداخته است. وقتی ترازوی من می شود مدار و سیدالشهداء را می خواهم در ترازوی خودم بیاورم، این اتفاق می افتد و مطمئن باشید نسبت به ساحت وجود مقدس امام زمان هم اینطوری است.
همه شما داستان حضرت موسی و خضر را در سوره کهف دیدید. خدای متعال این پیامبر اولوالعزم را بعد از پیامبری و دریافت الواح تورات مأمور کرد برود آن معلم الهی را پیدا کند که «
آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا
»(کهف/۶۵) علمش را از حضرت حق گرفته است. این را هم من مکرر گفتم و اینجا هم اشاره می کنم که در قرآن هروقت خدای متعال خطاب را به نحو متکلم مع الغیر جمع می گوید، مثل لدنا، عندنا و الینا بزرگان گفتند: اینجا جایی است که معصوم واسطه فیض است. رفت و معلم را پیدا کرد و التماس کرد شاگردش بشود. فرمود: نمی توانی با من صبر کنی، «
اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا
»(کهف/۷۵) می دانید چرا امام از ما تقیه می کند؟ چون «
إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا
» موسای کلیم با مأموریت آمده و آقا را پیدا کرده و قول داد هیچ چیزی نگوید. در اولین قدم دعوایشان شد، البته به تعبیر من.
در یک کشتی که مال فقرا بود نشستند. حضرت دید این آقا دارد کشتی را سوراخ می کند و فقط موسی می دید و بقیه نمی دیدند که حضرت خضر شروع کرد به سوراخ کردن کشتی. موسی گفت: چه کار می کنی؟ فرمود: مگر نگفتم تو نمی توانی با من صبر کنی؟! عنایت کردید چرا امام از ما تقیه می کند؟ امام بیش از دشمنانش، از ما دوستانش تقیه می کند.
وقتی انسان می تواند همراه باشد که ترازویش واقعا تابع امام بشود. اصلا نگویید عقل من می فهمد، عقل من ذیل امام باید بفهمد و همین که مستقلش کردید و از امام جدا شدید، همینی که شاقول قرار می دهید، شما را از راه خارج می کند. اول قدم در معیت معصوم این است که «وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ» آن نقطه حب و بغض میل و نفرت و ترازویتان، آنی که سبک و سنگین می کند، آن مرکز باید تسلیم امام بشود و دنبال سر امام حرکت کند تا با امام به یقین و اخلاص برسد. این اگر شد، همراهی با امام ممکن است و الا شک نکنید که انسان یک جایی مسیرش را از امام جدا می کند.