برای نمایش محتوای مربوطه روی لینک زیر کلیک نمایید
لینک زیر فهرست مربوطه را داخل نوشته اصلی نمایش میدهد
آن هایی که اولوالالباب اند، وقتی می بینند که خورشید طلوع و بعد غروب می کند، شب می آید جای روز و بعد دوباره شب تمام می شود و روز می آید، هزار عبرت می گیرند. آیات فراوانی برای آن هاست، نشانه ها و رمزهایی برایشان هست و احساس هایی در وجودشان زنده می شود. «اوُلوالاَلباب» چه کسانی اند؟ «
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
»(آل عمران/191) آن هایی که دائم الذکرند، در حالت نشسته، ایستاده و آرمیده کارشان ذکر خداست. آنهایی که دائم الذکر هستند، آن وقت تفکرشان بار می دهد «
وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
» در خلقت آسمان ها و زمین وقتی تأمل می کنند، بهره می برند. و الا آنهایی که اهل ذکر نیستند، فکرشان آن ها را به جایی نمی رساند. این دانشمندان مادی را دیدید که کلی در نظام کیهانی فکر می کنند و در آخر به بیگ بنگ می رسند که یک انفجار کوری بوده و جهان درست شده است. این فکر بار نمی دهد به خاطر این که ذکری همراهش نیست.
انسان وقتی اُنسی در عالم ندارد، تفکرش برای او گرهی باز نمی کند بلکه این تفکر گره کور به وجود انسان می زند. اتفاقا بسیاری از گره های کوری که به زندگی بشر خورده، همین فیلسوفان مادی زدند. هرچه بیشتر فکر کردند، یک گره کورتری به زندگی بشر زدند و یک پیچ دیگری در زندگی آدم انداختند. آدم می خواسته یک زندگی ساده همراه با تأمین نیازهای ساده در این دنیا داشته باشد، چه بساط شیطنتی درست کردند که همه عالم را به نفع خودشان بدوشند. آنی که آدم را به نتیجه می رساند، ذکر است و ذکر، فکر را به بار می نشاند.
خدا رحمت کند، این نکته را از یکی از اساتیدمان دارم، در کتابش خواندم که این آیات را توضیح می دهند. می گویند: شما اگر با یک رفیقی، هم حجره ای یا همسری در یک خانه ای سال ها زندگی می کردید و الان از او مدت هاست بی خبرید، وارد این خانه که می شوید یک آثاری آنجا هست. یک تختی است، کفش یا لباسی را می بینید یا حتی یک نوشته یا خطی از او دارید، به عبارت بهتر هر اثری که از او وجود دارد را شما می بینید، هزار احساس در دلتان زنده می شود. فکر که می کنید، فکرها برای شما آیات اند. از کفش و قدم ها و راه رفتن ها و لباس و هر صحنه ای که می بینید. ولی یک آدمی که این انس و رفاقت را نداشته، فقط مدام می خواهد فکر کند. از تخت به کجا می رسد؟ می رود در نجاری و بعد هم جنگل و این تهش هست. از این دمپایی که آنجا هست به کجا می رسد؟ به کارخانه پتروشیمی و چاه نفت و… هرچه که فکر کند این فکر فایده ای ندارد و بیشتر او را دور می کند.
آدمی که اهل ذکر و انس است، هر فکر برایش هزار آیه می شود. آنها هستند که وقتی عالم را می بینند «
وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا
» حقانیت نظام خلقت را می فهمند. متوجه می شوند که در پس این عالم به همین راحتی ها هم نیست «
فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
».
پس چرا ما هرچه فکر می کنیم، نمی رسیم؟ چون آن ذکر نیست و اگر آن ذکر نبود، فکر اثر ندارد. اصل وجود انسان به قلبش است، اگر قلب انسان با امام همراه شد، آن وقت او می تواند با امام همراه بشود وگرنه تا قلب جدای از امام است، هرچه خودت و جسمت و شمشیرت را هم کنار امام بیاوری، با امام نیستی. اولین نقطه معیت با امام این است که قلب انسان قلب تسلیم باشد و خصلت شیعیان همینطور است.