نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

همايش «كارآمدي فلسفه اسلامي» /ارتقاء كارآمدي فلسفه اسلامي با تحول در «روش و رويكرد» حاكم بر آن

حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري، رئيس فرهنگستان علوم اسلامي قم، روز بيست و نهم بهمن ماه با حضور در دومين هم انديشي «كارآمدي فلسفه اسلامي» به طرح و بررسي دو سؤال اساسي در رابطه با «تأثير فلسفه اسلامي در دانش هاي منتهي به پيدايش تمدن» و «نسبت فلسفه اسلامي و تمدن برخاسته از آن با دين» پرداختند و تحول در «روش و رويكرد» حاكم بر فلسفه اسلامي را، راهِ توفيق فلسفه اسلامي در مسير ايجاد تمدن ديني برشمردند. قابل ذكر است اين نشست به همت «كانون فارغ التحصيلان مركز تخصصي فلسفه اسلامي قم» در اين مركز برگزار شد.

حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري در ابتداي اين نشست با اشاره به موفقيت فلسفه اسلامي در انجام مأموريت تعريف شده براي آن ، به طرح اولين سؤال اساسي جلسه پرداختند و گفتند: وظيفه و مأموريت فلسفه اسلامي در ادوار مختلف تا كنون، تشخيص واقعيت از غير واقعيت بوده  كه در انجام اين مأموريت نيز موفق بوده است. اما پرسش اساسي، سؤال از نقش آفريني فلسفه اسلامي در ايجاد «تمدن ديني» و «دانش ها و ساز و كارهاي وابسته به آن» مي باشد. به عبارت ديگر، آيا فلسفه اسلامي مي تواند حقيقتا سر آمد علوم باشد و منتهي به «فلسفه هاي مضاف، علوم برخاسته از اين نگرش فلسفي و تحول در فن آوري» شود؟

ايشان در ادامه به اين سؤال اين گونه پاسخ دادند كه شايد بتوان ادعا كرد مانع اصلي جريان فلسفه اسلامي در دانش هاي فرودستي، نگرش منطقي حاكم بر تمايز فلسفه از ساير علوم است. اين نگرش كه «موجود» را به حيثيت هاي كاملا متمايز تقسيم مي كند و مسائل مربوط به هر حيثيت را به عهده دانش خاصي مي گذارد و «موجود، بما هو موجود» را يكي از حيثيات واقعيت مي داند، همان مانع اصلي تسري فلسفه در علوم فرودستي است.

بر اساس اين نگاه، واقعيت، محل تلاقي حيثيت هاي متبايني خواهد بود و هر دانش، متكفل بررسي حيثيتي خاص مي باشد. بنابراين نه احكامِ حيث فلسفي، ارتباطي با ساير حيثيت ها پيدا مي كنند و نه احكام ساير علوم (كه از حيثيت هاي ديگري غير از «موجود، بما هو موجود» بحث مي كنند) به فلسفه سرايت مي كنند.

با نگرش رايج، بهترين داد و ستد بين علوم و فلسفه، اثبات موضوع علوم توسط فلسفه مي باشد و فلسفه چيزي بيش از اين به علم نمي دهد.چرا كه فلسفه از «موجود، بما هو موجود» بحث مي كند و موضوع علوم طبيعي و رياضي (كه متصف به «كيف» و يا «كم» مي شود) از دايره موضوع فلسفه اسلامي، خارج است. آن چه در فلسفه مي توان از آن بحث كرد، انقسامات اولي «موجود، بما هو موجود» است. ولي موجود اگر تعين پيدا كرد و به موجود رياضي و طبيعي تبديل شد از دايره مباحث فلسفي خارج مي شود. تنها كمك  فلسفه به اين علوم اثبات موضوع آنها است. البته اين علوم منتظر اثبات موضوع خود در فلسفه نمي مانند و به مسير خود ادامه مي دهند.

بر اساس اين رويكرد نه تنها احكام علوم تأثيري در يكديگر ندارند بلكه حتي اين احكام قابل نسبت دادن به واقعيت نيز نمي باشد. چرا كه خارج، حيثيت هاي انتزاعي نيست. بلكه خارج، ظرف «تقوم» و «داد و ستد» حيثيات است.

براي حل اين مشكل لازم است تا مفاهيم علمي به صورت يك شبكه ملاحظه شود و داد و ستد عيني بين آن ها برقرار گردد، به گونه اي كه مفاهيم فلسفي در دانش تعين پيدا كند و دانش ها به مفاهيم فلسفي قيد بزنند. براي دستيابي به اين غرض لازم است تا بتوانيم مفاهيم فلسفي رابه گونه اي فرآوري كنيم تا نسبت بين مفاهيم فلسفي و مفاهيم علمي، رابطه «اجمال و تبيين» و «ابهام و تحصل» باشد. يعني علوم مافوق را مرحله «ابهام» و علوم مادون را مرحله «تحصل» توضيح دهد. به طور مثال وقتي محققان در منطق، رابطه جنس و فصل را تحليل مي كنند، براي آن كه بتوانند از انضمام اين دو مفهوم، مفهوم «نوع» را توضيح دهند لازم است تا هر دو عنصر جنس و فصل، «متعين محض» و يا «مبهم محض» نباشند. چون در حالي كه پيدايش مفهوم نوع، نيازمند نوعي اتحاد بين جنس و فصل است با انضمام دو مبهم و يا دو متعين، نمي توان رابطه جنس و فصل را توضيح داد. همان طور كه در توضيح رابطه «ماده و صورت»، اگر ماده هم مانند صورت داراي تعين بود و يا صورت، مبهم فرض مي شد؛ نمي توانستيم رابطه ماده و صورت را تحليل كنيم و از همين رو، رابطه ماده و صورت با «قوه و فعل» توضيح پذير است.

با توجه به آن چه كه ذكر شد، نادرستي اين ادعا كه توفيق فلسفه غرب در ايجاد تمدن مادي را از ناحيه غير ديني بودن آن مي داند و ناكامي فلسفه اسلامي در تمدن سازي را ناشي از نگرش توحيدي اين دستگاه فلسفي برمي شمارد، واضح مي شود.

رئيس فرهنگستان علوم اسلامي در بخش دوم از مباحثشان، به طرح سؤالات ديگري در رابطه با نسبت «معرفت شناسي، فلسفه و تمدن ديني» با يكديگر و نسبت اين سه با «دين و اختيار» پرداختند و گفتند: با صرف نظر از تنگناي فوق الذكر و با فرض اين كه رويكرد فلسفي موجود بتواند با فرآوري فلسفه اسلامي ، دانش هاي مبتني بر آن (از فلسفه هاي مضاف تا دانش هاي كاربردي)، را توليد كند و تمدن مبتني بر اين دانش ها شكل بگيرد؛ حال آيا اين تمدن، يك تمدن ديني خواهد بود؟ آيا تبعيت از فلسفه با رويكرد فلسفي موجود، براي شكل گيري «علم و تمدن» ديني كافي است؟

آيا اساسا فلسفه در ذات خود به ديني و غير ديني تقسيم مي شود تا بر اساس آن، تمدن مبتني بر دستگاه فلسفي، ديني و يا غير ديني باشد؟ آيا تقسيم فلسفه به فلسفه ديني و فلسفه غير ديني، به معناي عدول از پيش فرض هاي اين علم نيست؟ فلسفه، متكي به بديهيات در «ماده» و بديهيات منطقي، قواعد نظري خود را توليد مي كند؛ با اين وجود، تقسيم فلسفه به اسلامي و غير اسلامي چگونه ممكن است؟

آيا اساسا معرفت را مي توان به اسلامي و غير اسلامي تقسيم كرد؟ كسي كه در حوزه معرفت شناسي، به يك رئاليزم خام اعتقاد دارد و معيار صحت را با اكتشاف به معناي «تطابق» توضيح مي دهد، نمي تواند معرفت را به اسلامي و غير اسلامي تقسيم كند بلكه معرفت بين «بودن» و «نبودن» است. اگر معرفت ديني و غير ديني معنايي نداشته باشد؛ به تبع آن، فلسفه و علوم ذيلِ آن فلسفه و تمدن مبتني بر اين نگرش فلسفي، نمي تواند به اسلامي و غير اسلامي تقسيم شود. البته اگر مقصود از علم ديني، علم مطابق با واقع باشد، تقسيم به ديني و غير ديني صرفا يك نزاع لفظي است كه جاي بحث ندارد. آن چه مسلم است  در اين رويكرد فلسفي، با فرض كشف، معرفت محقق مي شود و با فرض عدم كشف، معرفتي وجود نخواهد داشت.

حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري در سخنان پاياني خود به رابطه «اختيار» با «معرفت ديني» پرداختند و حضور اختيار در معرفت را براي تقسيم معرفت به ديني و غير ديني لازم شمردند و در اين رابطه گفتند: از نقطه اي كه «اختيار»، در پيدايش معرفت دخالت مي كند، مي توان معرفت را به ديني و غير ديني تقسيم كرد. حال آيا دانش هاي ما، روش هاي جبري دارند يا روش هاي حاكم بر فرآيند توليد آن ها، اختياري است؟ آيا مي توان گفت «مناسك تعقل» از «تعقل نظري تا تعقل تجربي»، ديني و غير ديني ندارند؟ اگر كسي نتواند دخالت دين در اين نقطه از دستگاه نظري اش را توضيح دهد، نمي تواند ادعاي ديني و غير ديني بودن علم را داشته باشد. تحليلِ نحوه حضور دين در معرفت، همان نقطه مزيّت رويكرد فرهنگستان علوم اسلامي است كه تحول در علوم انساني را، از منظر تحول در «فلسفه روش» دنبال مي كند.