بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 101 – دوشنبه 09-11-1402
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
کلام در متعلق حکم بود و دامنه اختیار انسان مورد دقت قرار گرفت و گفته شد که اراده مکلف را میتوان در مقیاسی فراتر از آنچه در فقه مورد بررسی قرار میگیرد، مورد دقت فقهی قرار داد. در همین راستا بیان شد که انسان سطوح اختیاراتی دارد؛ از فاعل تبعی که قدرت اتیان عناوین دارد تا فاعلی که قدرت ایجاد موضوعات و قدرت کنترل موضوعات در حال تغییر را شامل میشود و تمام این سطوح اختیار ذیل پرستش قرار دارد و لذا فقه باید حکم تمام این سطوح را بیان کند.
بحث دیگری که مطرح شد این بود که مکلف احکام دین فقط آحاد مکلفین نیستند بلکه علاوه بر آحاد، جامعه نیز در شریعت مکلف است. باید توجه داشت که بزرگانی مثل مرحوم علامه طباطبایی، مرحوم شهید صدر و مرحوم شهید مطهری که به بحث از جامعه توجه فرمودهاند نیز قائل به وحدت حقیقی در جامعه شدهاند و به این بحث پرداختهاند که مجمتع اسلامی حقیقتی غیر از آحاد دارد و لذا میتواند خودش دارای احکامی غیر از احکام افراد باشد.
کلام مرحوم علامه طباطبایی در حکم جامعه
مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیه آخر سوره آل عمران که میفرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ» به تناسب بحثی را مطرح کردهاند که آیا جامعه کفار دارای کرامات اخلاقی است یا جامعهای متوحش است؟ ایشان در پاسخ میفرمایند جامعه اگر به عنوان یک واحد بزرگ در نظر گرفته شود برای قضاوت اخلاقی بودن آن باید رفتار او با بیرون خودش را ملاحظه کرد، چنانچه قضاوت اخلاق انسان با برخورد او با دیگران سنجیده میشود نه تعامل او با نیازها و غرایز خودش. سپس میفرمایند که گرچه روابط درون جامعه کفار انسانی باشد اما رفتار جامعه کفار با دیگران کاملاً ظالمانه و وحشیانه است و لذا جامعه متوحش هستند.
این نکتهای که ایشان بیان کردهاند از این جهت مهم است که ایشان برای وحدت اجتماعی حکم خاصی قائل شده و میفرمایند برای سنجش اخلاق جامعه باید رفتار وحدت اجتماعی با دیگران را ملاحظه کرد. البته خود ایشان قبل از پاسخ به این سؤال از این نکته بحث کردهاند که آیا جامعه حقیقتی غیر از افراد دارد یا حقیقت آن صرفاً به افراد است و ترکیب این افراد در جامعه اعتباری است، لکن اینکه حکمی درباره وحدت جامعه بیان کردهاند که غیر از حکم افراد جامعه است، تاییدی است بر آنچه در این جلسات دنبال میشود.
البته باید این نکته را نیز ضمیمه کرد که روابط درونی جامعه کفار نیز اخلاقی و انسانی نیست؛ بلکه درون جامعه کفار هم رابطه بازار حاکم است که انسان مطلوب آن انسان سوداگری است که به دنبال حداکثری کردن سود خود در جامعه است. فیلسوفان غربی جامعه خود را اینطور توصیف میکنند که انسان وقتی به دنبال حداکثری کردن منافع خود باشد -و به تعبیر بعضی انسان وقتی گرگ صفت باشد،- میتواند در جامعهای که بر مبنای بازار تشکیل میشود تعادل اجتماعی را برقرار کند، نه انسان شبانی که دارای صفات ایثار و امثال آن است. البته این نکته به این معنا نیست که در جامعه غربی هم ممکن است روابط انسانی و اخلاقی وجود داشته باشد چنانچه مؤمن آل فرعون در کاخ فرعون بوده است اما به این مطلب باید توجه داشت که روابط درونی جامعه کفار هم اخلاقی نیست.
کلام مرحوم شهید صدر در حکم جامعه
مرحوم شهید صدر هم یکی از علمایی است که به این مطلب توجه فرموده است که مجمتع اسلامی احکامی غیر از احکام افراد جامعه دارد. ایشان در کتاب الانسان یقود الحیات میفرمایند شریعت اسلام در دو سطح ممکن است فهمیده شود. یکی شریعت برای جامعهای که اساس آن بر پایه دین بنانهاده میشود و دیگر شریعت برای شخصی است که درون جامعهای زندگی میکند که بنای آن جامعه بر پایه نظام اسلامی بنانهاده نشده است. در صورت اول اسلام یک مجموعه کاملی است که بنای اجتماعی را از اساس سامان داده و روابط درونی جامعه هم بر اساس احکام شکل گرفته است ولی در صورت دوم که بنای جامعه بر مدار اسلام نیست، بازهم اسلام مکلف را در این نظام سرپرستی میکند ولی صورت کامل اسلام محقق نمیشود.
بنابراین در نگاه ایشان دو سطح از فقاهت وجود دارد؛ یک سطح که ناظر به شکلگیری مجتمع اسلامی است و دوم سطحی از تفقه است که ناظر به تعیین تکلیف آحاد مکلفینی است که در مجتمع زندگی میکنند. سپس ایشان فرمودهاند که آنچه در رسالههای عملیه ذکر شده است عمدتاً احکام مکلفین در درون جامعه است نه احکام مجتمع.
به عنوان مثال وقتی نظام اقتصادی سرمایهداری بر جامعه حاکم است و بانک در جامعه عمل میکند به مسلمانی که در چنین جامعهای زندگی میکند اجازه داده میشود که با بانکهایی که در جامعه وجود دارد تعامل مالی کند؛ اما گاهی نظام اقتصادی اسلامی بر جامعه حاکم است که در این صورت اولاً سازمانهای مالی جامعه هم بر اساس اسلام شکل گرفته است و ثانیاً تعامل مسلمین با آنها اسلامی است.
سپس ایشان سه تفاوت بین این دو دسته حکم برشمردهاند. اولین تفاوتی که ایشان بیان کردهاند این است که شخصی که در جامعه غیردینی زندگی میکند ممکن است به لحاظ زندگی در این فضا دچار شرایط اضطراری شود که به لحاظ این شرایط حکم اولی او تغییر کند اما در جامعه دینی چون بر اساس اسلام بنانهاده شده است چنین اضطرارهایی وجود ندارد.
مثلاً در زمانی در برخی از کشورهای غربی اجازه آموزش به زن محجبه داده نمیشد لذا زنان مسلمان یا میبایست در این جامعه حجاب را رعایت کنند و کم کم از طبقه تحصیل کرده فاصله گرفته و وارد طبقه کارگر شوند و یا اینکه حجاب را کنار بگذارند و تحصیل کنند؛ و هر یک از این دو مشکلات و محذوراتی دارد که مربوط به شرایط اضطرار است.
البته این بحث در صورتی است که امکان هجرت برای چنین شخصی وجود نداشته باشد، وگرنه حتماً باید خود را از شرایطی که نمیتواند به شریعت عمل کند نجات دهد؛ اینکه قرآن کریم هم برخی از انسانها را مستضعف نمیداند و میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کنْتُمْ قالُوا کنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِک مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیرا» به همین دلیل است که انسان اگر بتواند نباید خود را در شرایط اضطراری قرار دهد که شریعت زیرپا گذاشته شود.
تفاوت دومی که ایشان برشمردهاند این است که عمدتاً احکام ساخت جامعه و امت احکام متغیری است که بر اساس مؤشرات در منطقة الفراغ جعل میشود. تفاوت سوم هم این است که برخی از احکام اولی اسلام -مثل ایجاد توازن و عدالت اقتصادی- مربوط به افراد نیست بلکه حکمی است که مربوط به مجتمع اسلامی است.
اصالت جامعه در مبانی مختلف فلسفی
نکته دیگری که به صورت بسیار خلاصه میتوان به آن پرداخت این است که جامعه اصالت دارد یا اعتباری است؟ برخی مثل آیت الله مصباح معتقدند که آحاد افراد جامعه حقیقت دارند ولی ترکیب این افراد در جامعه اعتباری است. این مبنای ایشان به بنیانهای فلسفی مختار ایشان بازگشت دارد که میفرمایند کثرت بالفعل با وحدت بالفعل جمع نمیشود زیرا اگر وحدت بالفعل باشد، اجزاء و کثرات بالقوة خواهند بود و اگر اجزاء و کثرات بالفعل باشند، وحدت بالقوة خواهد بود و از آنجا که در جامعه آحاد افراد بالفعل هستند پس وحدت اجتماعی اعتباری خواهد بود.
اما مرحوم شهید مطهری میفرمایند وحدت گاهی شخصی است که صورت نوعیهای عارض میشود و شخص جدیدی ایجاد میشود. مثلاً وقتی نطفه تبدیل به انسان میشود صورت نوعیه جدیدی ایجاد میشود که انسان نام دارد. اما گاهی وحدت صناعی است. مثل وحدت در دستگاه مکانیکی که اجزاء خاصی در روابط خاصی قرار میگیرد و کارآمدی خاصی پیدا میکند. در این شکل از وحدت، صورت نوعیه جدیدی نیامده که باعث وحدت بین اجزاء شود به صورتی که اجزاء به منزله ماده برای صورت جدید باشند.
سپس ایشان درباره جامعه میفرمایند وحدت جامعه به معنای وحدت شخصی نیست ولی از وحدت صناعی هم بالاتر است. البته ایشان خیلی سنخ وحدت آن را توضیح ندادهاند و وارد استعاره امام و امت شده و میفرمایند ریشه آن از «امّ» به معنای قصد است و معنایش این است که امام و امت هم مقصد هستند ولی امام در مسیر حرکت به این مقصد پیش روی دیگران حرکت میکند.
لکن به نظر میرسد وحدت جامعه به لحاظ فلسفی به این صورت قابل توضیح است که ارتباط حقیقی دو شیء در صورتی به صورت فلسفی قابل توضیح است که این ارتباط به درون ذات آنها بازگردد؛ اما اگر برای هریک از دو شیء ذاتی لحاظ شود که در حقیقت خود هیچ ربطی به دیگری ندارد، -چنانچه در اصالت ماهیت اینطور تصویر میشود- هیچ گاه ارتباط حقیقی با دیگری پیدا نخواهد کرد.
به عبارت دیگر در اصالت ماهیت که حقیقت اشیاء را به ذات آنها بازمیگرداند، دو شیء در عین اینکه دو شیء هستند هیچگاه باهم مرتبط نخواهند شد. لذا مرحوم سبزواری یکی از ادلهای که برای اصالت وجود بیان کردهاند این است که ماهیت خاستگاه کثرت است و اگر اصالت با ماهیت باشد هیچ گاه وحدت حقیقی محقق نخواهد شد، درحالی که قطعاً در عالم وحدت واقعیت دارد. ایشان میفرماید: «لو لم یؤصل وحدة ماحصلت – اذ غیره مثار کثرة اتت».
بلکه اگر درست دقت شود طبق اصالت ماهیت، وحدت درون ماهیت هم اعتباری خواهد شد. اما اینکه ادعا کنیم که ماهیاتی هستند که وجودش بالغیر است و از مقوله اضافه هستند و جنس آنها ایجاد ربط بین ماهیات است نیز کفایت نمیکند؛ زیرا این ماهیت اگر واقعاً از جنس ماهیت است و حقیقت آن به درون ذات او بازمی گردد، اصلاً اضافهبردار نیست و به همین دلیل برای توضیح ربط پای وجود را باز کرده و می گوییم ماهیتی است که وجودش بالغیر است!
در مقابل در اصالت وجود هم فقط وحدت حقیقت دارد و کثرات قابل توضیح نیستند. اما اینکه ادعا شده است که وجود هم پایگاه وحدت است و هم پایگاه کثرات، قابل تبیین نیست و به صرف اینکه کثرت عین وحدت است و وحدت عین کثرت است و مراتب تشکیکی در وجود است کثراتی که در واقعیت هستند قابل توضیح نیستند. لذا مرحوم صدرالمتالهین هم هروقت میخواهند کثرات را توضیح دهند از ماهیت کمک میگیرند.
اما در صورتی که اصالت شیء به تقوّم بین درون و بیرون بازگردد میتوان وحدت و کثرت را به صورت توأمان تبیین کرد. در این صورت هر نوع ربط بین دو شیء در صورتی حقیقت دارد که بین آنها تقوّمی وجود داشته باشد. بنابراین کمترین چیزی که برای توضیح وحدت حقیقی بین کثرت ها به آن نیازمندیم تقوّم است.
باید توجه داشت که وحدت و کثرت در نگاه تقوّمی متفاوت است با وحدت بسیط در نگاه اصالت وجود و کثرت تباینی در نگاه اصالت ماهیت؛ زیرا در نگاه اصالت ماهیتی کثرت به معنای تباین ذاتی اشیاء است و در نگاه اصالت وجودی وحدت به معنای نفی کثرات و بسیط شدن وجود است ولی در نگاه تقوّمی وحدت به معنای ترکیب خاصی بین کثرات است که با این ترکیب بین آنها وحدت ایجاد میشود. لذا کمال و رشد در دستگاه اصالت وجود به رسیدن به بساطت است ولی در این دستگاه کمال به معنای گسترش کثرات بر محور وحدت است.
البته باید توجه داشت که وحدت و کثرت را به صرف تقوّم و ربط نمیتوان تبیین کرد بلکه این ربط اولاً متعلق به غایت خاصی است و ثانیاً فاعلیت دارد. اما به صورت اجمالی میتوان گفت که تا تقوّم بین درون و بیرون شیء ملاحظه نشود، نمیتوان وحدت بین کثرات را تبیین کرد. به عبارت دیگر در عالم، نظام فاعلیتی وجود دارد که متعلق به غایت خاصی است و لذا نظام وحدت و کثرت در عالم با فاعلیت قابل تبیین است که در مباحث فلسفی باید تبیین شود.
این مشکل در فلسفه اخلاق که محبت انسان همیشه بازگشت به محبت نفس خودش دارد به دلیل تحلیل اصالت ذاتی از انسان است که در این تحلیل انسان ذاتی است که حقیقت او به درونش بازمیگردد. در این صورت امکان ندارد که محبت انسان به غیر تعلق بگیرد زیرا ارتباطی با او ندارد. البته گاهی برای تبیین محبت انسان به خدای متعال بیانهایی که اتحاد بین عاشق و معشوق ایجاد میکند نیز دنبال شده است که در این نگاه یا باید به این صورت باشد که انسان همان خدا باشد تا محبت او به خودش همان محبت او به خدای متعال شود یا اینکه خدا با انسان یکی شود که محبت انسان به خودش همان محبت خدای متعال به خودش باشد. البته روشن است که اعتقاد فلاسفه و عرفای مؤمن این نیست که انسان خدا باشد اما چون ابزار فلسفی آنها از تحلیل وحدت و کثرت عاجز است، به اینجا کشیده میشود که وحدت اینچنین توضیحی پیدا میکند. اما اگر تقوّم بین درون و بیرون ملاحظه شود روشن میشود که وقتی شخصی محبت به دیگری دارد یک ربط واقعی بین آنها ایجاد میشود. در این صورت واقعاً محبت به غیر دارد نه اینکه محبت به خود داشته باشد
بنابراین وحدت و اصالت جامعه به این معنا نیست که کثرات اجتماعی صورت نوعیه جدیدی میپذیرند و وحدت شخصیه نوعیه پیدا میکند مثل دو عنصری که از وحدت آنها آب تشکیل میشود که در این صورت وقتی آب تشکیل شد دیگر آن دو عنصر بالفعل نیستند بلکه صورت نوعیه آب بالفعل است. بلکه اصالت جامعه به این معناست که کثرات در عین اینکه بالفعل موجود هستند، بایکدیگر ارتباط واقعی دارند به این صورت که یک کثرت مرتبط باهم ایجاد میشود. البته این کثرات فاعلهایی هستند که بر محور یک فاعلیت خاصی باهم متقوّم شدهاند.
البته این وحدت اجتماعی بین افراد به این صورت نیست که همه افراد به صورت مساوی با محور جامعه مرتبط شده و یک کل ایجاد میکنند بلکه برای به وحدت رسیدن نظام پیچیدهای وجود دارد که در این نظام افراد مختلف جایگاه و منزلتهای اجتماعی مختلفی پیدا میکنند. مثل لشکر که از جمعهای کوچکی که گروهان را تشکیل میدهد شروع میشود تا جمعهای بزرگتری که گردانها هستند و بعد هنگ و تیپ و لشکر شکل میگیرد. در جامعه هم نظامهای متعدد اجتماعی وجود دارد که از مجموع آنها یک نظام بزرگ اجتماعی شکل میگیرد که این جوامع هم در درون یک تاریخ باهم مرتبط میشود و یک تاریخ حقیقی را شکل میدهند.
باید توجه داشت که محور وحدت ارادههای اجتماعی نه تعلق به اشیاء است -که انسان برای رسیدن به خاصیتهایی که در عالم ماده است باهم مرتبط شده باشند،- و نه تعلق به افکار است، -که نظام فکری خاصی باعث ایجاد جامعه خاصی شده باشد،- بلکه تعلق به ارادههای محوری باعث شکلگیری جامعه میشود. البته این تجمع حول ارادههای محوری هم صرفاً برای تأمین نیازهای مادی نیست بلکه انسانها برای پرستش جامعه تشکیل میدهند؛ خواه پرستش خدای متعال یا پرستش طاغوت.
بنابراین جامعه بر مدار پرستش و بر محور اراده اولیاء حق و باطل تشکیل میشود؛ لذا دو جامعه حق و باطل شکل میگیرد که یکی بر مدار پرستش دنیا و بر محور اولیاء طاغوت شکل میگیرد و دیگری بر مدار پرستش خدای متعال و بر محور اولیاء الهی شکل میگیرد.
اما اینکه انسان چطور عضو یکی از این دو جامعه میشود نیاز به مباحث تفصیلی بیشتری دارد اما به صورت اجمالی میتواند گفت که صرفاً با وحدت در هدف جامعه شکل نمیگیرد بلکه وارد جامعه شدن مراحلی دارد؛ محوریترین مرحله این است که انسان جهتگیری خود نسبت به خدای متعال را اختیار کند؛ در این انتخاب که دائماً با انسان است، او میتواند عضو جامعه مؤمنین یا کفار شود. به تبع این اختیار، اختیارات دیگر انسان شکل میگیرد و نظام اختیارات او سامان پیدا میکند.
این فاعلیت که تقاضای محوری انسان محسوب میشود دائماً در اختیارات انسان حضور دارد و طلب اصلی و وجه وجود انسان شکل میگیرد. انسان وقتی خداپرستی را اختیار میکند، اگر امداد شود، تحت ولایت اولیاءالهی قرار میگیرد و وارد جامعه مؤمنین میشود. اما اگر انسان پرستش دنیا را انتخاب کند، در جبهه باطل امداد میشود و عضوی از جامعه کفار میشود.