بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 108 – دوشنبه 10-02-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
بررسی ارتکازات حاکم بر منطق استنتاج و منطق استنباط
همانطور که گفته شد فهم از حکم و دامنه حکم متوقف بر مقدماتی است که به صورت ارتکازی در فهم حکم و گستره حکم وجود دارد؛ لذا باید به صورت تفصیلی به این مرتکزات که به منزله پیشفرضهای حاکم بر تحلیل حکم هستند پرداخته شود، تا بتوان با ارتکازی درست وارد تحلیل حکم شد؛ روشن است که اگر به این مرتکزات پرداخته نشود به این معنا نیست که این ارتکازات در تحلیل حکم وجود ندارد؛ بلکه به این معناست که بدون توجه تفصیلی، پیشفرضهای تحلیل حکم پذیرفته شدهاند.
برخی از مرتکزات مربوط به گرایشات و فرهنگ ایمانی حاکم بر تحلیل است که در جلسات گذشته مطرح شد؛ و برخی هم مربوط به بینش انسان از مبادی بینشی تحلیل حکم است که اگر با این ارتکاز وارد کتاب و سنت شویم احکام استنباطی ما احکام خاصی خواهد شد که متفاوت است با صورتی که بینش حاکم بر تفقه ما متفاوت باشد.
ارتکازات بینشی زاویه دید انسان به خارج را نشان میدهد که این تلقی هم در منطق و هم در تفقه کاملاً مؤثر است. یکی از نکاتی که بیان شد این بود که ارتکاز رایج این است که عالم ظرف یک سلسله عناوین کلی است و وجود خارجی مصداق آن عناوین است به صورتی که مصداق، تطابق صددرصدی با آن عنوان دارد؛ و عنوان کلی کاشف صددرصدی مصداق خود است. به تعبیر دیگر انسان عالم خارجی را به واسطه یک سلسله مفاهیم کلی میشناسد که این مفاهیم فردی در خارج دارد که منطبق بر آن میشود. این تلقی در نوع نگاه معرفتشناسانه به خارج، تلقی رایجی محسوب میشود که بر دستگاه منطقی شناخت خارج که از آن به منطق استنتاج تعبیر میکنیم کاملاً مؤثر بوده است.
دیدگاه «کلی و فرد» متأثر از این نگاه است که عالم از ذوات متعینی تشکیل شده است که تعین آن به درون ذات آنها بازگشت میکند؛ و در شناخت هر ذات ماهیت آن در ذهن انسان منعکس میشود که این ماهیت به حمل اولی کاملاً مطابق با فرد خارجی است. لذا تعین هر پدیدهای ناشی از انضمام مفاهیم کلی به همدیگر است و تفاوت مصادیق مختلف هریک از مفاهیم کلی برخاسته از همین انضمام مفاهیم کلی است. مثلاً تفاوت زید با عمرو به انسان بودن آنها بازگشت نمیکند زیرا افراد انسان از حیث انسان بودن کاملاً باهم مشترک هستند؛ بلکه تفاوت زید و عمرو به عوارض آنها بازگشت میکند.
وقتی با این رویکرد -که عالم خارج ظرف مفاهیم کلیای است که به نحو یکسان و برابر بر عالم خارجی تطبیق میشود و هر مصداقی فرد بالذات مفهوم خود است،- وارد تولید منطق شویم، طریق شناخت عالم خارج این خواهد بود که برای شناخت هر شیئی باید یک عنوان کلی در ذهن باشد که منطبق بر آن شیء میشود و در برهان هم با قواعد خاصی مصادیق خاصی مندرج در عناوین کلی میشود. مثلاً وقتی گفته میشود «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم متغیر» به این معناست که پذیرفته شده است که برای شناخت شیء باید مفاهیم کلی منطبق بر آن شود که نتیجهاش این میشود که لوازم ذاتی هریک از مفاهیم به شیء نیز نسبت داده شده و گفته میشود که چون عالم متغیر است و متغیر هم ذاتاً حادث است پس عالم هم حادث است.
باید توجه داشت که انطباق مفهوم کلی بر فرد خارجی هم گاهی از باب انطباق مفهوم ماهوی به فرد خود است و گاهی از باب انطباق معقول ثانی به فرد خود است. مثل مفهوم علیت که معقول ثانوی است نه مفهوم ماهوی. اما اینکه چطور این مفاهیم به ذهن انسان میرسد مفصلاً مورد بررسی قرار گرفته است که شاید برای اولین بار مرحوم علامه طباطبایی در کتاب روش رئالیسم تحت عنوان «پیدایش کثرت در ادراکات» این مباحث را به صورت منظم و منسجم بیان کردهاند.
البته در مباحث فلسفه منطق بیان شده است که اگر مفاهیم بین همه مصادیق مشترک است، پس تعین خارجی چگونه است؟ در برخی از دیدگاهها تعین خارجی را حاصل انضمام مفاهیم کلی به یکدیگر میدانند؛ مثلاً مفهوم انسان و حجم و وزن و امثال آن وقتی منضم میشود تعین زید خارجی را نشان میدهد. البته به این بیان هم اشکال شده است که کلیات هرقدر هم که به یکدیگر منضم شود بازهم کلی است و از کلی بودن خارج نمیشود؛ لذا برخی برای تشخص به وجود تکیه کرده و تشخص را به وجود بازگرداندهاند.
از آنچه گذشت روش میشود که اگر زاویه دید ما از خارج عبارت باشد از ملاحظه ذوات مستقل از همدیگر پس در منطق -که تشکیل شده از معرف و حجت است،- هم باید با همین زاویه دید معرف و حجت را تصویر کنیم. لذا در تعریف، هر موضوعی با مفاهیم کلی تحلیل میشود و در حجت هم از طریق اندراج سیر از مجهول به معلوم میکنیم. البته اگر قیاس برهانی باشد در صورتی اندراج صحیح است که حد وسط ذاتی حداصغر باشد و علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد.
این ارتکازات در اصول و فقه هم تاثیرگذار بوده است؛ مثلاً وقتی عالم خارج فرد عناوین کلی در نظر گرفته شود پس حکمی که باید از شریعت استنباط شود هم قاعدتاً حکمِ یک عنوان کلی است که افرادی در خارج دارد. خواه این حکم را منحل به افراد بدانیم چنانچه مرحوم نائینی فرمودهاند و یا اینکه بگوییم به نحو خطابات قانونیه جعل میشود و تطبیق آن به افراد خارجی عقلی و مربوط به امتثال است.
فقیه وقتی با این رویکرد به منابع مراجعه میکند، برخی از احکامی که برای عناوین کلیه بیان شده است را استنباط میکند؛ که در جای خودش صحیح و دارای حجیت است و کارآمدی خاص خودش را هم دارد؛ لکن باید توجه داشت که اگر این ارتکازات بررسی شده و تغییر کند دیگر همه احکام شرعیه را نمیتوان منحصر بر همین احکام عناوین کلیه دانست؛ زیرا در صورت تغییر پیش فرضها طبیعتاً احکام جدیدی از منابع استنباط خواهد شد که با ارتکاز سابق قابل استنباط نبودهاند. بنابراین یکی از مطالبی که قبل از ورود به فقه و قبل از ورود به اصول باید بررسی شود همین ارتکازات حاکم بر تفقه است.
زاویه دیگری که میتوان از آن زاویه به عالم خارج نگاه کرد، این است که هر شیء در خارج یک مرکب و یک کل واحد و بهم پیوسته است که از مقوماتی که دارای نسبت ترکیبیه خاصی هستند، تشکیل شده است. در این صورت دیگر شناخت خارج از طریق مفاهیم کلی میسور نخواهد بود بلکه برای شناخت شیء باید متغیرهایی که بر تغییرات کل تأثیرگذار هستند و نسبت بین آنها را شناسایی کرد؛ زیرا کل تشکیل شده از همین متغیرهایی است که در نسبت خاصی قرار گرفتهاند. مثلاً در شناخت جامعه دیگر به یک مفهوم کلی که مصداق آن میشود جامعه کفایت نمیشود بلکه باید مقوماتی که جامعه را تشکیل میدهند و نسبت بین این مقومات را شناسایی کرد تا بتوان جامعه را تعریف کرد.
باید توجه داشت که در این رویکر عالم یک کل در حال تغییر است و هر پدیدهای در عالم هم یک کل در حال تغییر است؛ بنابراین در شناخت آن باید تغییر را نیز ملاحظه کرده و شیء را به صورتی شناسایی کرد که در عین اینکه یک شیء است اما در حال تغییر و تکامل است. روشن است که در این رویکرد دیگر شناخت مفاهیم کلی و انطباق آن بر مصادیق، کارآمدی ندارد؛ بلکه در این رویکر ناچار از شناخت مقومات و اولویتهای کیفی و کمی بین این مقومات که همان نسبت بین مقومات است، هستیم.
بنابراین علاوه بر اینکه میتوان عالم خارج را از طریق تطبیق عناوین کلی بر افراد شناسایی کرد که این شناخت هم کارآمدی خاص خودش را دارد، لکن شناخت خارج منحصر در این رویکرد نیست بلکه میتوان عالم خارج را به صورت یک کل متغیر ملاحظه کرد که در این صورت شناخت آن هم از طریق نمونه و مدلی است که متغیرها و نسبت بین آنها را نشان میدهد.
مثلاً در طبخ حلوا عناصر مختلفی مثل آرد و شکر و زعفران و آب و روغن در نسبت خاص و مراحل خاصی مخلوط میشود و در دمای خاصی قرار میگیرد تا حلوا طبخ شود. اگر هریک از این متغیرها و این نسبتها تغییر کند، در طعامی که طبخ میشود کاملاً مؤثر است. بنابراین حلوا یک مرکبی است که حاصل یک سلسله عواملی است که در نسبت خاصی قرار گرفتهاند؛ لذا اگر یک عنصر اضافه یا کم شود، مرکب دیگری ایجاد میشود و اگر نسبتهای بین این عناصر هم کم و زیاد شود، مرکب دیگری ایجاد میشود. مثلاً اگر همین عناصر در نسبت دیگری قرار بگیرند و در مراحل دیگری باهم ترکیب شود تبدیل به سوهان میشود. در این دیدگاه برای بهینه کردن طبخ حلوا دیگر تطبیق عناوین کلی بر افراد، کارآمدی ندارد؛ بلکه باید از طریق مدل خاصی متغیرها و نسبت بین آنها را تغییر داده و طبخ حلوا را بهینه کرد.