بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 109 – دوشنبه 17-02-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مفروضات نظری تحلیل حکم
در جلسات گذشته بیان شد که علاوه بر مفروضات کلامی که در تحلیل حکم و دامنه حکم مؤثر هستند، مفروضات بینشی و نظری -و به معنای عام آن مفروضات فلسفی- نیز در فهم حکم و استنباط از شریعت مؤثر هستند. یکی از مهمترین مفروضات نظری، مفروضات حاکم بر منطق شناخت است؛ به این معنا که انسان قبل از اینکه برای شناخت خارج منطقی تولید کند، شناختی از خارج و واقعیت دارد و براساس این پیشفرضهای هستیشناسی و معرفتشناسی، منطق شناخت تولید میکند.
در یک نگاه عالم خارج ظرف عناوینی کلی دانسته میشود که افراد این عناوین در خارج موجود هستند؛ به این صورت که هر عنوان کلی فرد و مصداقی در خارج دارد که ضمیمه به عنوان دیگری میشود که از حیث دیگری از شیء حکایت میکند و از انضمام این حیثیات شیء شکل میگیرد. بنابراین یک موجود در خارج حیثیات متعددی دارد که از هر حیثی مصداق برای یک عنوان کلی است.
در این نگاه هر حیثیتی هم که در خارج وجود دارد ابتداءً یک ماهیت است که فرد بالذات برای یکی از عناوین کلی است که در نگاه ارسطو این عناوین تحت مقولات عشر قرار دارند؛ لکن در ادامه ذهن انسان از موجودی که مصب ماهیات متعدد است، عناوین دیگری -مثل علیت، وحدت، کثرت، وجود و امثال آن- را نیز انتزاع میکند که فرد مستقلی درخارج ندارد و از آنها به مفاهیم ثانی فلسفی یاد میشود.
اگر انسان عالم خارج را ظرف ماهیات از هم جدا بداند، پس برای شناخت هر شیئی میتوان آن را از حیثیات مختلفی شناخت؛ در این صورت در تعریف هر حیثیتی باید به ماهیت آن دست پیدا کرد و هر حیثیتی هم دارای حکمی است که از طریق شناخت لوازم ماهیت بهدست میآید. بنابراین کل دستگاه منطق انتزاعی که در دو بخش «معرف» و «حجت» است بر همین اساس سامان پیدا میکند.
بنابراین قواعد منطقی توسط ارسطو کشف نشده است بلکه او به دلیل فراستی که داشته است، بر اساس هستیشناسی خودش، منطق خاصی را تولید کرده است. به عبارت دیگر او که عالم را ظرف ماهیات میداند، منطق را هم بر اساس همین ماهیت تولید کرده است.
در این نگاه شناخت عالم از حیثیات متعددی صورت میپذیرد و از هر حیثی که شیء شناخته میشود، همان حیث به صورت صددرصدی برای انسان کشف میشود. اینکه برخی شناخت نسبی در این دستگاه فکری را مطرح میکنند به همین معناست که شیء را از حیثیات مختلفی میتوان شناخت، اما از هر حیثیتی که شناخته شود دیگر مطابق با واقع شناخته میشود و نسبیت در اینجا راه ندارد. برخی به تبع مرحوم شهید صدر از این نوع شناخت به رئالیزم پنجرهای تعبیر کردهاند؛ به این معنا که پنجرههای مختلفی میتوان رو به واقعیت گشود که هر کدام حیثیت خاصی از واقعیت را نشان میدهد، اما هر پنجرهای کاملاً همان حیث را به صورت مطابق با واقع نشان میدهد. مثلاً اگر حیثیت وزن شیء را از پنجرهای که کمیّت را نشان میدهد شناسایی کنیم یا مطابق با واقع است که در این صورت فهم صحیح واقع شده و یا مطابق با واقع نیست که در این صورت فهم واقع ایجاد نشده است. لذا اگر فهم واقع ایجاد شود حتماً مطابق با واقع است و نسبیتی در اینجا وجود ندارد اما از آنجا که واقعیت حیثیات مختلف دارد و ممکن است برخی از حیثیات شناخته شود، نسبیت در فهم وجود دارد.
بنابراین پیرنگ هستیشناسی منطق صوری نگاه اصالت ماهیتی به اشیاء و پیرنگ معرفتشناسی آن هم حضور صورت شیء در ذهن است به صورتی که کاشفیت صددرصدی از واقع داشته و فهم مطابق با واقع ایجاد کند. با این نگاه در بخش «معرف» شناخت شیء با کلیگیری و تحلیل مابهالاشتراک و مابهالاختلاف ذاتی اشیاء واقع میشود و در بخش «حجت» هم لوازم ذاتی (ذاتی باب برهان) هر حیثیتی به آن نسبت داده میشود. مثلاً لازمه جسم بودن این است که متغیر باشد و لازمه متغیر بودن حادث بودن است لذا حادث بودن بر جسم حمل میشود.
در این نگاه ویژگیهای افراد یک کلی مثل انسان ماهیات انضمامی به او محسوب میشوند که تاثیری در این حیث ندارند؛ مثلاً اگر زید حسود است یا زاهد است یا متکبر است، تاثیری در حیث انسانیت او ندارد؛ زیرا انسانیت یک عنوان کلی منطبق بر همه افراد انسان است و حسود بودن و متواضع بودن هم عناوین دیگری هستند که بر برخی از افراد منطبق میشوند؛ لذا زید از جهت انسان بودن کاملاً فرد انسان است و این حیث ارتباطی به حسادت و تواضع وی ندارد. به همین دلیل است که به لحاظ منطق صوری فهم انسان بودن زید مرتبط با فهم ویژگیهای دیگر نیست، بلکه ذهن انسان این ویژگیها را تقشیر میکند و به ماهیت انسان میرسد.
یعنی در منطق ابتدا خارج، ظرف ماهیات دانسته شده و در گام بعد تکون شیء هم از انضمام ماهیات دانسته شده و در گام سوم شناخت حیثی شده و در گام چهارم هم شناخت حیثیت از طریق کشف صورت ماهوی آن واقع میشود؛ و برای این شناخت هم مسیری را طراحی میکند که از ارتباط حسی آغاز میشود (مرحوم علامه در روش رئالیسم مقالهای دارند که به بررسی همین نکته پرداختهاند که آیا شناخت از حس آغاز میشود یا خیر) و به صورت انتزاعی وارد عالم خیال شده و در ادامه هم عقل برای آن مفهوم کلی درست میکند. لذا گرچه وقتی انسان با شیء مواجه میشود، خصوصیات مختلفی از آن در ذهن میآید اما برای شناخت منطقی آن باید ویژگیهای عارضی تقشیر شود و به ماهیت لیسیده انسان دست پیدا شود که این ماهیت تطابق صددرصدی با واقع دارد؛ چنانچه میرسیدشریف جرجانی میگوید: «بدان آدمی را قوهایست دراکه که منقش گردد در وی صورت اشیاء چنانچه در آینه»
نقد هستیشناسی منطق صوری بر اساس اصالت وجود
این دیدگاه به لحاظ هستیشناسی نقد شده است؛ یکی از ناقدین این دیدگاه دستگاه فکری اصالت وجود است که نمیپذیرد که عالم خارج از انضمام ماهیاتی که در کنار هم هستند تشکیل شده باشد؛ اشکال اصلی دستگاه اصالت وجود به اصالت ماهیت هم این است که اگر عالم خارج تشکیل شده از ماهیات از هم منفصل باشد، هیچگاه وحدتی در عالم ایجاد نمیشود؛ یعنی اینکه فردی به نام زید در خارج موجود است با نگاه اصالت ماهیتی قابل توضیح نیست زیرا زید خارجی در این دیدگاه یک وحدت ندارد بلکه ماهیات متعددی است که در کنار هم قرار گرفته است؛ لذا وجود فرد زید که جامع همه این ماهیات است قابل توضیح نیست. لذا گفته شده است که: «لو لم یؤصل وحدة ماحصلت / اذ غیره مثار کثرة أتت».
در دیدگاه اصالت وجودی، علاوه بر اینکه ماهیت نمیتواند وحدت را تبیین کند، حرکت اشتدادی -مثل اینکه بذر گندم تبدیل به خوشه گندم میشود، یا اینکه نطفه تبدیل به انسان میشود- را نیز نمیتواند تبیین کند؛ زیرا طبق دیدگاه اصالت ماهیت وقتی شیء از نقطه الف به نقطه ب حرکت اشتدادی پیدا میکند، در نقطه الف یک ماهیت است و در نقطه ب ماهیت دیگری است، پس حرکت، یک موجود واحد تعریف نمیشود بلکه کون و فساد واقع میشود؛ یعنی ماهیت موجود معدوم و ماهیت جدیدی جایگزین آن میشود؛ لذا گفته میشود: «کون المراتب فی الاشتدادی انواعا استنار للمرادی»
البته گرچه دستگاه اصالت وجود، هستیشناسی اصالت ماهیتی را نقد کرده است، اما متاسفانه دیدگاه اصالت وجودی امتداد در منطق پیدا نکرده است؛ یعنی منطقی ارائه نداده است که اگر هستی اصالت دارد، اشیاء چگونه باید تعریف شده و بر چه قواعدی باید شناسایی شوند. اما اینکه میفرمایند هستی تعریفبردار نیست به این معنا درست است که برای هستی نمیتوان تعریف ماهوی ارائه داد، اما بالاخره باید منطقی برای شناخت هستی تولید شود.
عدم توانایی تبیین ربط و تعین در اصالت ماهیت
از آنچه گذشت روشن شد که منطق صوری پیرنگ هستیشناسی خاصی دارد که برای هر شیء حیثیات متعددی در نظر میگیرد که هر حیثیت ماهیتی است که متعین به درون خودش است و روابط بیرونی در ذات ماهیت هیچ تاثیری ندارد؛ لذا انسان متکبر با انسان متواضع در انسان بودن هیچ تفاوتی ندارند. (در حالی که در عالم خارج شیء وحدت حقیقیهای دارد و این ویژگیها کاملاً در همدیگر مؤثر هستند.)
باید توجه داشت که مشکل این هستیشناسی و معرفتشناسی با تعبیر رئالیزم پنجرهای -که قائل است که هر حیثی به منزله یک پنجره به سمت جهان خارج است- حل نمیشود؛ زیرا در خارج واقعاً هر شیء کلیاتی نیست که باهم منضم شده باشد بلکه یک تعین و وحدت حقیقی دارد که باعث میشود هر ویژگی، مؤثر در ویژگیهای دیگر باشد. وانگهی در نگاه اصالت ماهیتی ماهیاتی که در کنار هم قرار میگیرند هیچ انضمامی هم باهم پیدا نمیکنند زیرا ماهیت مثار کثرت است؛ لذا این ماهیات فقط در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند نه اینکه بههم منضم شده باشند. بنابراین تعبیر به رئالیزم پنجرهای باعث نمیشود مشکل فلسفی این دیدگاه حل شود؛ در واقع این راهحل برای این اشکال فلسفی، حل کردن مشکل فلسفی با استعارههای ادبی است، که نوعی از مغالطه است.
ویژگی دیگر این منطق این است که در صدق ماهیت بر افراد خودش، تعداد افراد ماهیت هیچ تاثیری ندارند؛ یعنی برای صدق انسان بر افراد خودش تفاوتی ندارد که انسان هزار فرد داشته باشد یا هزاران فرد؛ (درحالی که در موارد بسیاری تعداد افراد یک مجموعه در عالم خارج تاثیرات متفاوتی ایجاد میکند، لذا باید منطقی تولید شود که تاثیر تفاوت افراد را نشان دهد.)
مشکل دیگر در دیدگاه اصالت ماهیتی این است که رابطه بین دو ماهیت را نمیتواند تبیین کند، زیرا حقیقت شیء را به گونهای به درون ذاتش بازمیگرداند که بیرون از ذات هیچ تاثیری نسبت به درون ذات ندارد؛ به همین دلیل بین دو ماهیت ربط برقرار نمیشود.
البته در این دیدگاه هم به رابطه میپردازد، اما آن را هم به ذاتی تعریف میکند که حقیقت آن به درونش بازمیگردد؛ لذا فقط اسم آن مقولات نسبی است اما چون در واقع نسبتی با بیرون خود ندارد، پس ذاتی است در کنار ماهیات دیگر. به عبارت دیگر در دیدگاه ذاتنگری که اصالت را به ذات میدهد و تمام حقیقت شیء را به درون ذاتش تعریف میکند، اصلاً ارتباط بین دو ذات قابل توضیح نیست و اگر هم به خود ربط میپردازد دوباره اصالت را به درون ذاتش بازمیگرداند و همین نکته باعث میشود که خود ربط را هم به گونهای توضیح میدهد که ارتباط حقیقی واقع نمیشود بلکه ماهیتی خواهد بود در کنار ماهیات دیگر. ضمن اینکه حتی اگر خود ربط را توضیح دهد اما از آنجا که حقیقت ماهیات مستقل به درون ذات آنها بازمیگردد پس ماهیات مستقل اصلاً ربطبردار نیستند، لذا ماهیت ربطی حتی اگر خودش توضیح داده شود اما توان ربط برقرار کردن بین ماهیات مستقل را ندارد.
وانگهی این اشکال به اینجا بازمیگردد که اصلاً تعیّن را با نگاه اصالت ذات نمیتوان توضیح داد؛ زیرا ماهیات و ذواتی که کل حقیقت آن به درونش تعریف میشود، اصلاً قابلیت انضمام بهمدیگر را ندارند؛ بلکه فقط در همسایگی هم قرار گرفتهاند؛ لذا اساساً در خارج یک موجود متعین که دارای حیثیات متعدد باشد وجود ندارد، بلکه فقط حیثیاتی هستند که در همسایگی هم قرار دارند.
ملاحظه ربط در تعریف حقیقت اشیاء، و عبور از اصالت ذات
تا اینجا روشن شد که قطعاً هستیشناسی حاکم بر منطق صوری واضح البطلان است و مرحوم صدرالمتالهین به بدیهیالبطلان بودن این دیدگاه تکیه کرده و میفرماید وحدت خارجی بدیهی است و ماهیت مثار کثرت است پس قطعاً اصالت به ماهیت بازنمیگردد.
برای حل این مشکل تنها راه حل این است که ربط به درون ذات اشیاء بازگردانده شود؛ یعنی اگر در هستیشناسی روشن شد که تعین خارجی از ویژگیهای درهم تنیده تشکیل شده پس حتماً دیدگاهی میتواند عالم خارج را توضیح دهد که ذات اشیاء را فقط به درون خودشان تعریف نمیکند بلکه ارتباط هر ذات با بیرون خودش را هم در شناخت حقیقت ذات مؤثر میداند. دلیل این مطلب هم این است که اگر ربط به درون ذات اشیاء سرایت نکند و حقیقت شیء تنها به درون ذاتش بازگردد، عالم خارج از ماهیات متباین باهم تشکیل شده و در این صورت اصلاً ربط، وحدت و تعین و زمان و مکان قابل توضیح فلسفی نیست.
همانطور که گفته شد این مشکل با رئالیزم پنجرهای هم قابل حل نیست زیرا اساساً در عالم خارج حیثیت مستقل از دیگری وجود ندارد که با گشودن یک پنجره به سمت آن حیثیت، خود آن حیث قابل شناسایی باشد؛ بلکه شیء خارجی از ویژگیهای درهم تنیده و متقوم به یکدیگر تشکیل شده، لذا اساساً تعین ذاتی رخت برمیبندد تا بخواهد -پنجرهای که در واقع یک مفهوم متباین از پنجره دیگر است،- از آن حکایت کند.
در این صورت باید دستگاه شناختی غیر از منطق صوری تولید شود تا بتوان با کمک آن دستگاه شناخت، عالم خارج را به درستی شناسایی کرد. البته روشن است که تولید منطق جدیدی که بتواند درهمتنیدگی ویژگیها را توضیح دهد این نیست که کلیسازی و انتزاعگیری در ذهن صورت نپذیرد؛ بلکه حتماً باید مفهوم جامع و مشترک بین مصادیق متعدد تولید شود؛ لکن این مفهوم مشترک دیگر مفهومی نیست که صرفاً از درون ذات هر شیء حکایت کند، چنانچه مفاهیمی که در دیدگاه اصالت ماهیتی تولید میشود به همین صورت است.