بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 110 – سه شنبه 18-02-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
کلام در مبانی تحلیل حکم بود و گفته شد که تحلیل حکم شرعی مبتنی بر مفروضاتی است که در یک نگاه میتوان آنها را تقسیم به مفروضات کلامی و نظری کرد. از جمله مفروضات فلسفی که در تحلیل حکم دخالت میکند دیدگاه هستیشناسانه و معرفتشناسانهای است که حتی بر دستگاه منطقی هم تقدم دارد.
نحوه پیدایش ارتکازات اجتماعی
باید توجه داشت که فرضیههایی که توسط اندیشمندان تولید میشود، در صورتی که در ذهنیت جامعه مستقر بشود تبدیل به فرهنگ آن جامعه و ارتکاز آن جامعه میشود. مثلاً جامعه کنونی ارتکازاتی در مسئله بهداشت و سلامت دارد که اکثر بیماریها ناشی از میکروبها و ویروسهاست و طبقه مرجعی که باید هنگام بیماری به آن مراجعه کرد پزشکان هستند و فرآیند درمان هم به صورت خاصی طی میشود؛ در حالی که در دو سه قرن گذشته ارتکازات اجتماعی در همین مسئله کاملاً متفاوت بود. بنابراین ارتکازات، قبل از اینکه ارتکاز شوند، علوم و فریضههایی هستند که در مرحله اول وارد فرهنگ متخصصین شده و بعد وارد فرهنگ عمومی جامعه میشوند. در مسئله حکم هم همین جریان وجود دارد؛ یعنی تحلیل حکم بر پایه ارتکازهای خاصی که در جامعه علمی پذیرفته شده است انجام شده است.
پیرنگ ارتکازات هستیشناسانه در منطق صوری
یکی از ارتکازات هستیشناسانهای که بررسی شد این رویکرد بود که اشیاء ماهیاتی هستند که حقیقت آنها به درون ذاتشان بازگشت دارد و طریق شناخت این ذات هم تقشیر و انتزاع از ملازماتی است که در خارج به این ماهیت ضمیمه شدهاند. در این تقشیر هم در ذهن انسان نسبت به حیثی که انتزاع و تقشیر کرده است یک مفهوم کلی قابل انطباق بر خارج درست میشود که به صورت صددرصدی مطابق با واقع است.
یکی از ویژگیهای این نگاه این است که مفهوم کلی به نحو یکسان بر همه افراد خودش منطبق میشود؛ یعنی همه افراد کلی از این جهت که مصداقی برای کلی هستند یکسان هستند و شدت و ضعفی از این ناحیه در افراد کلی وجود ندارد.
این رویکرد در دو فصل اصلی منطق صوری که «معرّف» و «حجّت» است کاملاً تأثیرگذار بوده است؛ در بخش تعریف به این صورت تاثیرگذاشته است که در منطق، تعریف اشیاء به شناخت جنس و فصل که تشکیلدهنده ماهیت هستند بازگشت میکند؛ ماهیات هم در دستهبندی خاصی -که استقرائی است- تبدیل به مقولات عشر میشود.
باید توجه داشت که یکی از کارآمدیهای این منطق توانایی دستهبندی درختی موجودات است؛ یعنی در این منطق با روششناخت مابهالاشتراک و مابهالاختلاف در هریک از موجودات عالم، میتوان همه موجودات را دستهبندی کرد و برای هریک آدرس خاصی مشخص کرد؛ مثل طبقهبندی اجناس در یک فروشگاه بزرگ که باعث میشود جایگاه هر یک از این اجناس در این فروشگاه کاملاً مشخص شده و دسترسی به آن تسهیل میشود.
در بخش حجتِ منطق هم تأثیر این دیدگاه هستیشناسانه این است که در این بخش طریق انتساب لوازم ماهیت به ماهیت قاعدهمند شده است. یعنی در صورتی حکمی برای شیء اثبات میشود که لازمه آن ماهیت و یا لازمه یکی از لوازم آن ماهیت باشد.
البته آثار و لوازم گاهی از طریق برهان و گاه از طریق تجربه و استقراء شناخته میشود؛ اما در همان موردی هم که آثار ماهیت از طریق استقراء شناخته میشود، بازهم به دنبال اثبات استقرائی لوازم یک ماهیت کلی است. مثلاً در مواردی متعدد تجربه میشود که انجماد یا تبخیر در ماهیت کلی آب به این صورت است که دمای آن صد درجه یا صفر درجه باشد؛ و در گام بعد این نکته ضمیمه میشود که تکرار این تجربیات تصادفی نیست و آنگاه یک قاعده کلی برای ماهیت آب اثبات میشود.
بنابراین در این نگاه قانون هم، به خصلت ماهیت بازگشت میکند؛ یعنی وقتی گفته میشود که آب در فلان درجه تبخیر میشود معنایش این است که خصلت ذاتی آب این است. البته علاوه بر برهان و استقراء، قیاسهای دیگری هم در منطق وجود دارد که به لحاظ مواد آن تقسیم به قیاس برهانی و شعری و امثال آن میشود.
نقد آیت الله جوادی به منطق و ملاحظهای در کلام ایشان
استاد بزرگوارما حضرت آیت الله جوادی به این منطق اشکال کردهاند که اگر برای شیء علل اربعهای قائل هستید پس برای شناخت شیء نباید فقط به علت مادی و صوری تکیه کرد؛ بلکه شناخت شیء در صورتی واقع میشود که علل اربعه آن شناسایی شود. به عبارت دیگر اگر شیء علل اربعهای دارد که دو علت مادی و صوری درون شیء را توضیح میدهد و دو علت فاعلی و غائی بیرون آن را تبیین میکند، پس برای شناخت آن نباید فقط به دوعلتی که درون شیء را توضیح میدهد کفایت کرد.
ایشان میفرمایند این علوم طبیعی که ذات شیء را شناسایی میکند علومی هستند که جیفه اشیاء را شناسایی میکنند؛ اما حقیقت شیء که مبدأ فاعلی و غائی آن است در این علوم شناسایی نمیشود. لذا ایشان میفرمایند در شناخت شیء باید این دو را نیز شناسایی کرد.
البته این نکته در کلام ایشان جای تأمل دارد که اگر علت فاعلی و غائی در شناخت شیء در منطق ملاحظه نشده است، آیا به صرف ضمیمه کردن این دو علت به دو علت مادی و صوری شناخت شیء حاصل میشود؟ یا اینکه وقتی علت فاعلی و غائی ضمیمه به علت صوری و مادی میشود، معادله شناخت صورت و ماده هم تغییر میکند؟ به عبارت دیگر در نگاه ایشان در کنار طبیعیات یک علم دیگر هم باید تشکیل شود که به الهیات میپردازد، لکن به این نکته هم باید توجه شود که باید الهیات به طبیعیات منضم شود و این دو به یکدیگر متقوّم شود نه اینکه صرفاً در کنار طبیعیات یک علم دیگر هم تشکیل شود.
البته باید توجه داشت که در علم امروز هم شناخت شیء از طریق ماده و صورت و به تعبیر دیگر از طریق شناخت ذات شیء نیست؛ زیرا قائل به اصالت ذات نیستند بلکه قائل به روابط هستند و بر اساس نسبیت عمل میکنند؛ اما به هر حال به قول استاد آیت الله جوادی، علت فاعلی و غائی را ملاحظه نمیکنند.
در دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی هم الهیات و طبیعات بریده از یکدیگر هستند؛ ایشان در همان ابتدای مباحث خود در روش رئالیسم میفرمایند که ارتباط فلسفه با علوم تنها در همین حد است که موضوع علوم را اثبات میکند؛ اما دخالتی در گزارههای علمی ندارد. این دیدگاه هم ناشی از حیثینگری دستگاه فکری حاکم بر فلسفه است که فقط احکام حیثیت وجود را بررسی میکند؛ اما احکام حیث طبیعیت آن ارتباطی به فلسفه ندارد. به عبارت دیگر در این دیدگاه اشیاء حیثیاتی دارند و هر حیثی حکم خاص خود را دارد، لذا شیء از حیث وجودش در فلسفه بررسی میشود و از حیث احکام طبیعی در علوم؛ لذا فلسفه دخالتی در طبیعات ندارد مگر اثبات وجود موضوع آن.
مرحوم شهید مطهری هم در سلسله سخنرانیهای علل گرایش به مادیگری -که در زمان حیات خود ایشان طبع شده است- میفرمایند غربیها گمان کردهاند که گسترش علم به معنای نفی الهیات است در حالی که علم روابط درون عالم را کشف میکند و این منافاتی با وابستگی همه عالم به مبدأ اعلی ندارد. معنای این کلام ایشان هم این است که قائل شدن به مبدأ الهی برای عالم، تاثیری در شناخت قوانین ماده ندارد؛ زیرا که در الهیات مبدأ اعلی برای عالم اثبات میشود و در علوم تجربی قوانین ماده شناخته میشود.
بنابراین مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم شهید مطهری هم قائل به تفکیک الهیات و طبیعیات هستند و دلیل این مطلب هم حیثینگری است؛ یعنی ایشان برای اشیاء حیثیات مستقل و بریده از هم قائل هستند، لذا میفرمایند در فلسفه از حیث وجود بحث میشود و در الهیات از حیث مبدأ اعلی و در طبیعیات از حیث قوانین مادی.
سؤال: آیت الله جوادی در دروس اخیر خود فرمودهاند که صرف اینکه الهیات در کنار طبیعیات قرار بگیرد کفایت نمیکند بلکه باید تأثیر جنبه الهیاتی -یعنی توجه به مبدأ فاعلی و غایی شیء- در نظم درون آن نیز ملاحظه شود. پاسخ: اگر ایشان این نکته را بفرمایند، یک نقطه رو به پیش در مباحث ایشان است که معنایش این است که قوانین طبیعی شیء مناسب با سیر آن از مبدأ خاص به سمت غایت خاص است و لذا الهیات در گزارهها و فرضیههای علمی دخالت میکند.
تأثیر مفروضات نظری در تفقه
تا اینجا تأثیر این پیشفرضها در منطق مورد دقت قرار گرفت؛ اما تأثیر این دیدگاه در تفقه هم در موارد مختلفی قابل پیگیری است؛ یکی از مواردی که این دیدگاه در تفقه تاثیرگذار بوده است در شیوه تحلیل موضوع در فقه و به عبارت دیگر موضوع شناسی فقهی است. در فقه، موضوعات به صورت ذواتی ملاحظه میشود که حیثیتی از حیثیات موجود خارجی هستند؛ مثلاً آب از حیث نوشیدن و از حیث خرید و فروش و از حیث طهارت و از حیث ملکیت احکام مختلفی پیدا میکند.
در این نگاه هر موضوعی از ناحیه یک حیثیت کلی دارای حکم خاصی است؛ خواه انطباق حکم بر افراد از باب انحلال باشد که مرحوم نائینی فرمودهاند، یا از باب خطابات قانونیه باشد که مرحوم آخوند و مرحوم امام میفرمایند. وانگهی ملاکات احکام هم در این دیدگاه به این صورت است که هر حکمی بازگشت به ملاک خاصی دارد که این ملاک به ذات اشیاء بازگشت دارد؛ بنابراین ذات موضوع هم مصب احکام است و هم مصب ملاکات.
بنابراین رویکرد فقهی در شناخت موضوعات و احکام این است که عناوین کلی، موضوع برای حکم کلی شرعی هستند؛ لذا در هر مصداقی که عنوان خاصی صادق باشد، حکم آن هم وجود دارد، گرچه ممکن است همان عنوان از حیث دیگر حکم دیگری داشته باشد. البته گاهی هم این احکام قابل جمع نیستند که در این موارد باید قواعد خاصی برای رفع تعارض جاری شود. مثلاً اگر استعمال آب از حیث وضو گرفتن واجب باشد ولی از حیث ضرری بودن حرام باشد، نمیتوان گفت که استعمال آب برای وضو هم واجب است و هم حرام است بلکه باید با قواعد خاصی بین این دو دلیل جمع شود.
در واقع این ارتکاز علاوه بر موضوع شناسی و حکم شناسی، از ملاکات احکام گرفته تا جعل حکم و مکلف و موضوع و امتثال؛ تأثیرگذار بوده است؛ بنابراین میتوان گفت که این دیدگاه و ارتکاز در کل فقه کاملاً مؤثر بوده است درحالی که همین نگاهی که بدیهی انگاشته شده است در جایی اثبات نشده است؛ بلکه یک فرضیاتی است که با استقرار در اذهان تبدیل به فرهنگ و ارتکاز شده و به صورت نامحسوس در موضوع شناسی فقهی تاثیرگذاشته است.
در مقابل میتوان دیدگاه دیگری را در مقابل ذاتنگری و کلینگری مطرح کرد که در آن موضوع تکلیف «کل» است و حکم آن هم حکم کلی نیست، بلکه نظام احکام است؛ در این صورت مکلفی که این تکلیف بر عهده اوست نیز مکلف کلی که مصادیق متعددی دارد نیست بلکه نظام ارادههای اجتماعی مکلف این حکم خواهند بود. این رویکرد در جلسات آینده تبیین خواهند شد ان شاء الله.
این رویکرد جدید حتی نگاه به ملاکات احکام را نیز متفاوت خواهد کرد؛ زیرا در این رویکرد دیگر نمیتوان گفت که ملاکات احکام به ذات موضوع بازگشت میکند، بلکه ملاک حکم هم به صورت دیگری توضیح داده میشود؛ بنابراین وقتی با رویکرد جدید وارد تفقه شویم، از ملاک حکم گرفته تا جعل حکم و موضوع و مکلف و امتثال به صورت دیگری ملاحظه خواهد شد.
البته باید توجه داشت که مطرح کردن رویکرد جدید به این معنا نیست که تکلیف فردی اصلاً در دین وجود ندارد؛ بلکه به این معناست که علاوه بر تکالیف فردی که میتوان گفت که با همین رویکرد کلینگری قابل استنباط هستند، احکام دیگری نیز در شریعت وجود دارد که با ارتکاز کلینگری قابل استنباط نیستند. البته باید توجه داشت که وقتی رویکرد جدیدی در تفقه پیدا شود، طبیعتاً بر احکام فردی هم تأثیر خواهد گذاشت اما به هرحال به این معنا نیست که حکم فردی نادیده انگاشته شود.[1]
[1] آقای معلمی:
در این بحث دو نکته قابل دقت است که باید دقیقتر شرح داده شود البته قبلا هم معروض داشته بودم؛
هرچند کل با کلی فرق دارد اما آیا با طرح کل از کلی بینیاز میشویم؟ قطعا میفرمایند خیر، در خیلی از موارد به کلی احتیاج داریم و تا کلی نباشد حکم و قانون و قاعده و … بیوجه میشود هربرداشت و شناختی اگر هم محقق شود یکبار مصرف خواهد شد و… اما سئوال دیگر این است که در همان جائی که جای “کل” است آیا بدون کلی میتوان شناخت و برداشت و حکم و قانون داشت؟ یا یک نحوه از ترکیب کل و کلی است؟ آیا موضوع را کل دیدن و به دنبال شناخت و حکم آن بودن ذیل کلی محقق نمیشود؟ این ترکیب باید دقیق شود.
اگر قرار شد علل فاعلی و غائی در علل مادی و صوری موثر دیده شود و نتیجه گرفته شود که علم الهی به موضوعات متفاوت با علم مادی به همان موضوعات است، این تفاوت تا کجا ادامه دارد؟ آیا بین این دو علم هیچ عنصر مشترکی نیست؟ اگر خیر چگونه به خصم حجت تمام میشود یا اسکات میشود؟ اگر بله عنصر مشترک با عنصر مختلف چگونه جمع میشوند مخلوط یا مرکب؟ اگر هیچ عنصر مشترکی نیست بلکه لحاظ ما از همان عنصر با لحاظ آنها متفاوت است، ترکیب یا مخلوط این لحاظها یا حیثیات چیست؟ دوباره همان سئوالات تکرار میشود آیا اصولا میتوانیم بگوئیم ما و کفار در دو جهان به کلی متفاوت اندیشه میکنیم ویا بالاتر زندگی میکنیم؟ در این صورت ارتباط و حتی تضاد و درگیری چه میشود؟ فاعلیت فاعل تاریخی فقط نمد این و آن است و دو دنیای جدا جدا درست کرده یا اشتراکات غبر قابل انکار وجود دارد که به یک معنا حجت هم به همانها تمام میشود. …