بسم‌الله الرحمن الرحیم

تقریر فلسفه اصول، جلسه 111 – سه شنبه 25-02-1403

استاد میرباقری

مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم

 

 

 

 

ذات‌نگری و کلی‌نگری دو مفروض نظری منطق صوری

کلام در تحلیل حکم بود و گفته شد که تحلیل حکم هم دارای پیش‌فرض‌ها و زمینه‌هایی است که در علم کلام باید از آن بحث شود که برخی از آنها در مباحث گذشته مورد دقت قرار گرفت؛ و هم دارای فرض‌ها و زمینه‌هایی نظری و عقلی است.

یکی از ارتکازاتی که در این زمینه بیان شد، این دیدگاه هستی‌شناسانه بود که حقیقت هر شیء به درون ذات آن بازگشت دارد. این نگاه هستی‌شناسانه در معرفت‌شناسی نیز به این صورت جریان پیدا کرده و تأثیر گذاشته است که شناخت اشیاء از طریق شناخت صورتی است که منطبق بر ذات اشیاء باشد. اما اینکه چطور ذهن به این صورت دست پیدا می‌کند محل اختلاف است؛ دیدگاه رایج در این زمینه این است که انسان از طریق حواس خود به شیء خارجی که محل تجمع ماهیات متعدد است متصل می‌شود و در این مرحله همه حیثیات به حس انسان منتقل می‌شود اما در گام بعد در خیال انسان صورتی شکل می‌گیرد و در گام سوم شیء از صورت حسی و خیالی انتزاع شده و به صورت عقلی دست پیدا می‌شود که ناظر به یک حیثیت خاص است و به صورت صددرصدی منطبق بر آن است.

البته نگاه‌های متفاوتی هم وجود داشته که قائل نبوده‌اند که درک مفهوم کلی انتزاع از مقام حس باشد؛ مثلاً افلاطون قائل است که علم انسان نسبت به اشیاء از قبل وجود داشته است و در این عالم فقط انسان متذکر می‌شود؛ اما نگاه رایج همین است که شناخت اشیاء از طریق انتزاع صورت حسی و خیالی توسط عقل صورت می‌پذیرد.

این مفهوم دارای ویژگی‌های خاصی است که آن را از مفاهیمی که در دستگاه‌های فکری دیگر تولید می‌شود متمایز می‌کند؛ مثل اینکه این مفهوم حیثی است و تنها از یک حیث موجود خارجی حکایت می‌کند و اینکه این مفهوم کاشف صددرصدی از خارج است و اینکه تشکیک بردار نیست و اینکه کلی است و تعدد افراد این کلی تاثیری در صدق آن ندارد.

در جلسات گذشته تأثیر این هستی‌شناسی  و معرفت‌شناسی در منطق هم بیان شد و گفته شد که هم در بخش «معرف» شناخت حقیقت اشیاء از طریق شناخت مابه‌الاشتراک و مابه‌الاختلاف ویژگی‌های درون ذات آن واقع می‌شود و هم در بخش «حجت» هم از طریق اندراج، لوازم شیء، احکامی برای آن اثبات می‌شود. مثلاً انسان مندرج تحت جسم بودن است پس لوازم جسم بودن مثل متغیر بودن و اشغال مکان برای او اثبات می‌شود.

البته اینکه قیاس اندراجی، برهان باشد یا شعر یا مجادله و امثال آن، تابع ماده قیاس است؛ لکن صورت همگی آنها به اندراج بازگشت دارد. یعنی اگر ماده قیاس لوازم ذاتی باب برهان باشد، برهان است اما اگر لوازم تخیلی بود قیاس شعری خواهد بود؛ مثلاً وقتی شاعر می‌گوید «شاه ماه است و بخارا آسمان / ماه سوی آسمان آید همی» در واقع دو قیاس اندراجی را استفاده کرده است؛ یکی اینکه شاه ماه است و ماه به آسمان می‌آید پس شاه به آسمان می‌آید و دیگر اینکه بخارا آسمان است و شاه به آسمان می‌آید پس شاه به بخارا می‌آید.

بنابراین منطق صوری لوازم دستگاه معرفت‌شناسی و حد اولیه‌ای است که در هستی‌شناسی  بنانهاده‌اند و ارسطو با فطانت خودش دستگاه هستی‌شناسی  و معرفت‌شناسی خود را اصل قرار داده و برای آن دستگاه منطقی تولید کرده است.

تأثیر ذات‌نگری و کلی‌نگری در فقه و اصول و نقد اجمالی آن

تأثیر این ارتکاز بر تفقه نیز از زاویه‌های متعددی[1] قابل پی‌گیری است؛ از ناحیه مکلف گرفته تا حکم و ملاکات احکام و امتثال و موضوعات. در این دیدگاه هیچ‌گاه تکلیف متوجه سازمان مکلف و نظام اراده‌ها نمی‌شود؛ و هیچ‌گاه به موضوع هم به عنوان نظام موضوعات نگریسته نمی‌شود؛ بلکه دیدگاه حاکم بر تفقه همان نظریه انتزاع است که مکلف، حکم، موضوع و امتثال را عناوین کلی می‌داند که افراد و مصادیقی دارند.

همانطور که گفته شد این مفروضات هم در هیچ کجا به بوته نقد و اثبات گذاشته نشده است؛ بلکه اینها ارتکازاتی هستند که حاکم بر تفکر فقیه شده‌اند؛ بنابراین دلیلی وجود ندارد که فقه را محدود به احکام کلی و انتزاعی کند؛ بلکه در خارج موضوعات، نظامی دارند و شارع مقدس هم نظام اراده‌ها را مکلف قرار داده است تا در این موضوعات تصرف کرده و نظام جدیدی از موضوعات ایجاد کند که مطلوب شارع است.

مثال لشکر برای فهم این مطلب به صورت مکرر بیان شده است؛ در یک لشکر نظامی از افعال وجود دارد که هر واحد در این نظام تکلیف خاصی پیدا می‌کند؛ نه اینکه همه لشکر یک تکلیف مشترک مثل نماز داشته باشند که باید آن را به صورت یکسان اتیان کنند؛ بلکه افعال متوازن و متعاضدی انجام می‌دهند که در هماهنگی با یکدیگر نظام خاصی را محقق می‌کند.

این دیدگاه در تحلیل حکم نیز کاملاً مؤثر بوده است؛ زیرا در این دیدگاه ارتباط بین احکام ملاحظه نمی‌شود؛ گویی احکام شرعی به صورت حکم‌های از هم بریده جعل شده است؛ یعنی حج و صلاة و زکاة و امثال آن احکامی بریده از یکدیگر هستند که هریک به صورت مستقل امتثال می‌شود. اما اگر ارتکاز اصالت ذات را حاکم بر تفقه نکنیم، می‌توان گفت که شارع مقدس نظام احکامی را برای نظام غایاتی جعل فرموده است؛ یعنی شارع مقدس به دنبال تصرفات بریده از یکدیگر نیست بلکه به دنبال منتجه واحدی از نظام تصرفات مؤمن است. مثلاً در روایات متعددی که ارکان اسلام را بیان می‌فرماید، پنج رکن برای اسلام بیان فرموده است؛ که معنایش این است که این پنج حکم در ارتباط بایکدیگر ارکان اسلام را محقق می‌کند. همچنین در روایات متعددی ارتباط خاصی بین زکات و نماز برقرار شده است که در تفقه کنونی این ارتباط اصلاً ملاحظه نمی‌شود؛ مثلاً امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «أَیهَا الْمُسْلِمُونَ زَکُّوا أَمْوَالَکُمْ تُقْبَلْ صَلَوَاتُکُمْ». همچنین در برخی از روایات می‌فرماید: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ» که معنایش این است که نماز حکم محوری در دین است و بقیه احکام ذیل صلاة جایگاه پیدا می‌کنند.

یکی دیگر از موارد تأثیر این دیدگاه در تحلیل حکم به تحلیل ملاکات احکام بازگشت می‌کند؛ در این دیدگاه که همه حقیقت شیء را به درون ذات آن بازمی گرداند، ملاکات احکام را نیز به ذات اشیاء بازگردانده و هر ذاتی ملاکی مستقل از ذات دیگر دارد؛ لذا استیفاء ملاکات احکام هم ارتباطی به یکدیگر پیدا نمی‌کند؛ یعنی می‌توان ملاک صلاة را بدون توجه به زکات استیفاء کرد؛ درحالی که ممکن است گفته شود که ملاکات احکام در نسبت و ربط با یکدیگر هستند؛ لذا می‌فرمایند که زکات بدهید تا نماز شما قبول شود. البته روشن است که مراد این نیست که پرداخت زکات شرط صحت نماز است؛ به صورتی که اگر زکات پرداخت نکرده باشد باید نمازهای گذشته خود را اعاده کند؛ بلکه مراد این است که اغراض شارع مقدس از احکام کاملاً پیوستگی دارند؛ نه اینکه هریک ملاکاتی داشته باشند که ارتباطی به ملاک حکم دیگر ندارد.

اگر پذیرفته شود که نظام احکام برای نظام موضوعات صادر شده است و مکلف آن هم نظام اراده‌های اجتماعی است، برای فهم چنین حکمی دیگر نمی‌توان با ارتکازات هستی‌شناسانه ذات‌نگری و ارتکازات معرفت‌شناسانه کلی‌نگری به این احکام دست پیدا کرد. بلکه دستگاه محاسبه مکملی برای نسبت‌سنجی احکام باید تولید شود.

این دیدگاه علاوه بر فقه، در علم اصول نیز کاملاً تأثیرگذار بوده است؛ به عنوان مثال در نسبت بین ادله، نسب اربعه را حاکم می‌کند و از این مهم‌تر ارتباط بین اصول و قواعدی که برای تفقه ارائه می‌دهد را ملاحظه نمی‌کند. یعنی اصول فقه تشکیل شده از یک سری قواعد از هم منفصل است درحالی که علم اصول باید یک «کل» باشد که در آن قواعد استنباط نظام پیدا کرده و قواعد اصلی حاکم بر قواعد فرعی و تبعی شود. مثلاً می‌توان گفت که اصول تشکیل شده از سه دسته قواعد «عقلائی، عقلی و عرفی» است که اولاً این قواعد در هم انعکاس پیدا می‌کنند؛ به این معنا که مثلاً قواعد عرفی هم تقسیم به سه دسته عرفیِ عرفی و عرفیِ عقلی و عرفیِ عقلائی تقسیم می‌شود زیرا عرف هم از سه بعد عقلائی و عقلی و عرفی تشکیل شده است؛ و ثانیاً در بین این قواعد، قواعد عقلائی محوری هستند.

البته همانطور که در جلسات گذشته گفته شد ذات‌نگری و کلی‌نگری نه مستند به دین است و نه مستظهر به امر عقلی قطعی است، بلکه مفروضاتی است که در طول تاریخ هم مورد نقد قرار گرفته است؛ مثلاً در دستگاه اصالت وجود به هیچ وجه پذیرفته نیست که عالم از ذوات از هم جدا تشکیل شده باشد. البته دستگاه اصالت وجود باید برای شناخت منطقی تولید کند که مفروضات خودش را حاکم بر آن کرده باشد وگرنه در تفکر گرفتار منطق ماهیتی می‌شود؛ لذا در برخی از موارد ملاصدرا نیز کثرت را به ماهیت بازگردانده است و همین نکته مبدأ این اختلاف شده است که آیا ایشان واقعاً اصالت وجودی است یا هم ماهیت و هم وجود را اصیل می‌داند! درحالی که روشن است که -نمی‌شود اصالت هم با وجود باشد و هم با ماهیت و- ایشان نیز به روشنی قائل به اصالت وجود هستند اما از آنجا که برای دیدگاه خود منطق جدیدی طراحی نکرده است، در برخی از موارد کثرت را با ماهیت تبیین می‌کند.

همچنین در جلسات گذشته بیان شد که معنای نقد این رویکرد این نیست که تفقه کنونی که برای موضوعات مستقل احکامی صادر می‌کند باطل یا غلط است؛ بلکه به این معناست که رویکردهای دیگری نیز در نگاه به حکم و موضوع وجود دارد و نمی‌توان در فهم از دین تنها مقید به رویکرد انتزاعی شد؛ زیرا با ارتقاء مفروضات کلامی و نظری فهم از دین رشد پیدا می‌کند. البته ارتقاء مفروضات نظری نیاز به استناد دارد و باید حجیت آن تمام شود اما به هرحال با ارتقاء در دستگاه فکری می‌توان به سنخ دیگری از احکام نیز دست پیدا کرد.

تبیین رویکرد کل‌نگری در مقابل کلی‌نگری

یکی از رویکردهای دیگری که در مقابل ذات‌نگری و کلی‌نگری می‌توان برشمرد رویکردی است که موضوعات را به صورت کل در حال تغییر ملاحظه می‌کند؛ در این رویکرد برای شناخت موضوع هم باید اجزاء موضوع شناسایی شود و هم ابعاد آن. مثلاً برای شناخت اتوموبیل هم باید اجزاء آن شناسایی شود و هم اوصافی که به منزله ابعاد آن هستند و در همه موضوع حضور بالاشاعه دارند.

همانطور که گفته شد در عالم خارج هر شیئی ویژگی‌هایی دارند که در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند که در نگاه انتزاعی این ارتباطات قابل ملاحظه نیستند اما در این نگاه تأثیر ویژگی‌های موضوع در یکدیگر قابل ملاحظه هستند؛ یعنی با این نگاه می‌توان تقوّم بین ویژگی‌های مختلف یک موضوع را ملاحظه و تبیین کرد. مثلاً در این نگاه می‌توان ارتباط بین ایمان و کفر و ذات انسان را ملاحظه کرده و در شناخت انسان تعریفی ارائه داد که تقوّم این ویژگی‌ها را توضیح دهد.

مثلاً در نگاه انتزاعی ویژگی‌های مشترک بین انسان و سایر حیوانات، عناوینی کلی هستند که به صورت صددرصدی هم بر انسان منطبق هستند و هم بر حیوان و در این انطباق هیچ تفاوتی بین افراد عنوان وجود ندارد؛ لذا بین ویژگی وزن مؤمن و کافر و حیوان و حتی سایر موجودات هیچ تفاوتی وجود ندارد و همگی از حیث وزن باهم مشترک هستند؛ در حالی که در نگاهی که تقوّم و تأثیر ویژگی‌ها در یکدیگر را ملاحظه می‌کند، هم باید اشتراک در ویژگی‌ها توضیح داده شود و هم تأثیر هر ویژگی در سایر ویژگی‌ها. لذا در عین اینکه مؤمن و کافر و موجودات دیگر در وزن یک نحوه اشتراک اجمالی دارند اما در همین وزن هم بین آنها تفاوت وجود دارد؛ زیرا ویژگی ایمان یا انسان بودن و امثال آن در وزنی که منضم به انسان مؤمن یا کافر است مؤثر می‌باشد.

البته روشن است که در این صورت دیگر مفهومی که از اشتراک ویژگی‌های مؤمن و کافر و سایر موجودات حکایت می‌کند دیگر مفهوم نیست که صددرصد مطابق با واقع باشد به صورتی که به نحو برابر و کامل از آن ویژگی حکایت کند؛ زیرا در این صورت دیگر هیچ تفاوتی بین این ویژگی در دو موجود مختلف وجود نخواهد داشت؛ بلکه مفهومی به نحو فی‌الجمله از ویژگی مشترک بین آنها حکایت می‌کند؛ که این اجمال در هر موجودی به نحو خاصی متعین می‌شود. مثلاً مؤمن و کافر و سایر موجودات از لحاظ وزن باهم یک اشتراک فی الجمله دارند اما همین وزن در هر موجودی تعین خاصی پیدا می‌کند که متفاوت است با تعین وزن در موجود دیگر. توضیح مفهوم اجمالی و نحوه تفصیل آن در موارد مختلف به صورت مفصل در مباحث فلسفی تبیین می‌شود.[2]

[1] معلمی: یعنی حیثیات متعدد!!؟

[2] معلمی:

و اگر مراتب کفر و ایمان را لحاظ کنیم که در این دیدگاه باید ملاحظه شود هرکس وزن خاصی پیدا می‌کند که مخصوص خود اوست و دومی ندارد! در این صورت اصولا دستگاهی مثل ترازو یا باسکول که وزن اشیاء و اشخاص را بسنجد منتفی می‌شود چون حتی همین که بگوئیم برای هرکس با سطح ایمانی و سایر حیثیات باید ترازوی خاص ساخت زیرسئوال می‌رود. همان دو سئوال جلسه قبل باید دقیق و پاسخ داده شود تا بحث روشن شود.

در همان لشکر هم احکامی وجود دارد که کلی و مربوط به همه است؛ همه باید منظم باشند، لباس فرم بپوشند، تابع سلسه مراتب باشند و … در سطحی دیگر همه سربازها باید … همه درجه‌داران باید … همه افسران باید … تا برسد به انتها که این شخص خاص در این شرایط خاص در این لشکر خاص باید این کار خاص را انجام دهد. که این خاص‌ها از تقاطع احکام حیثیات مختلف بدست می‌آید. در بحث احکام موجود هم همین است؛ احکام عام و خاص داریم و … اگر گفته شود یک حکم عام در لشکر (مثل باید در این جنگ حمله یا دفاع کنید) خرد می‌شود تا به افراد خاص برسد در احکام هم یک نظام خاص وجود داشته که نزد شارع مقدس است و آن نظام خرد شده و عام و خاص پیدا کرده و هرکس براساس ویژگی خودش و شرایط احکام عام و خاصی را باید اجرا کند.

البته روشن است که بنده فرهنگستانی و  با این کلام آشنا هستم، قصدم باز شدن نقاط خاص و یا مبهم بحث است. وفقکم الله

 

پیمایش به بالا