بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 113 – دوشنبه 16-07-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مروری بر مباحث گذشته
مقدمه
پیش از این ضرورت ارتقای تفقه و ورود آن به عرصه اداره و تحول علم اصول برای قاعدهمندی چنین تفقهی بحث شد و گفته شد که سه رویکرد در فقه وجود دارد؛ یکی رویکرد فقه موضوعات و دیگری فقه نظامات و سوم فقه سرپرستی نظامات اجتماعی.
همانطور که گفته شد برای شکلگیری تفقهی در سطح سرپرستی نیازمند ارتقای استنباط از منابع هستیم و برای به حجیترساندن چنین تفقهی نیازمند ارتقای قواعد اصولی هستیم. رسیدن به چنین قواعدی نیز از دو طریق ممکن است؛ یکی از طریق ورود به فقه الاداره و بررسی مسائل آن و سپس توجه به قواعدی که در این زمینه بکار گرفته میشود و دوم ورود از مبانی بالادستی و ارتقای این مبانی و تولید قواعد اصولی ناظر به فقه اداره با مبانی جدید. البته به نظر می رسد مسیر صحیح، حرکت بین این دو مسیر است؛ یعنی باید هم مبانی را ارتقاء داد و هم ورود به عرصه تفقه داشت تا از رفت و برگشت بین این دو بتوان قواعد را بهدست آورد.
ماهیت حکم
سپس این نکته بیان شد که یکی از مبانی مهمی که باید به آن پرداخته شود بحث از حکم است؛ در بحث حکم بیان شد که غایت حکم سرپرستی رشد اختیارات عباد در مقیاس فردی و اجتماعی است؛ و همچنین بیان شد که رشد و تکامل اختیارات در مقیاس فردی نیز شامل همه سطوح فاعلیت انسان میشود. در ادامه به بحث از ماهیت حکم در نگاه اصولیین پرداخته شد و در ادامه برای ارتقای مفهوم حکم مقدماتی بیان شد.
در این زمینه به تحلیل اصولیین نسبت ماهیت حکم پرداخته شد و گفته شد که برخی از قدمای معتزله قائلند که حکم إخبار به ملاک است و انشاء و جعلی درکار نیست و در مقابل هم اشاعره قائلند که قبل از حکم، مصلحت و مفسدهای درکار نیست، اما امامیه معمولا قائلند که گرچه احکام تابع مصلحت و مفسده هستند اما در عین حال نیازمند انشاء نیز هستند؛ لذا در حکم علاوه بر مصلحت و مفسده، اراده تشریعیه و انشاء نیز وجود دارد. البته بین اصولیین در این نکته اختلاف است که آیا حکم همان اراده تشریعیه است که مرحوم عراقی فرمودهاند یا بعد از اراده تشریعیه نیازمند جعل و انشاء نیز هستیم.
مبادی حکم
نکته دیگری که بیان شد این بود که جریان اراده الهی در عالَم به دو صورت است؛ یکی جریان قهری اراده خدای متعال و دیگر جریان اراده خدای متعال نسبت به هدایت فاعل مختار؛ از اراده اول خدای متعال تعبیر می شود به اراده تکوینی که به صورت «کن فیکون» واقع و محقق می شود؛ البته این اراده نیز ممکن است از مجاری و اسباب خاصی عبور کند تا محقق شود اما به هرحال قهرا جریان پیدا می کند؛ و از اراده دوم تعبیر میشود به اراده تشریعی خدای متعال که اراده به هدایت فاعل مختار است که تقابل دو اراده با یکدیگر است. در این قسم ملاحظه مصلحت میشود و میل و نفرت و اراده و کراهتی هم وجود دارد، لکن کاملا متفاوت با صورتی است که اراده خدای متعال به صورت قهری جاری میشود.
بنابراین در اراده خدای متعال نسبت به هدایت عباد، اولا اراده قهری نیست و ثانیا ملاحظه مصلحت عباد میشود و ثالثا میل و نفرت و اراده و کراهت نیز وجود دارد. البته مرحوم نائینی این اراده و کراهت را به ذات خدای متعال نسبت دادهاند و مرحوم آخوند جایگاه آن را نفس ولوی و علوی (علیهما و آلهما السلام) میدانند.
البته به این نکته پرداخته نشده است که قبل از میل و نفرت یا اراده و کراهتی که در ذات خدای متعال یا نفس نبوی و ولوی (علیهما و آلهما السلام) واقع میشود، حکم چگونه است و چه مراحلی را پشت سر می گذارد تا به این مرحله میرسد. بلکه حتی در کلمات فلاسفه و عرفا نیز به این مطلب پرداخته نشده است که قبل از اراده، حکم چه تعیّنی دارد.
انبعاث عبد از حکم
نکته دیگر این است که وقتی مولی امر می کند، چطور عبد منبعث می شود؟ پاسخ به این نکته در گرو نوع نگاه انسانشناسی علما است. در نگاه متداول وقتی انسان میخواهد فعلی را انجام دهد ابتدا تصور میکند و سپس بر اساس نیازهای خود تصدیق به فایده میکند.
البته باید به این نکته توجه داشت که نیازهای انسان که مؤثر بر قوای فعالّه اوست گاهی نیازهای بسیط است و گاهی نیازهای پیچیده. همچنین این نیاز گاهی برآمده از نیازمندیهای فطری است و گاهی به این صورت نیست. لکن بحث مهمی که به آن پرداخته نشده و در جای خود باید مفصلا از آن بحث شود این است که انسان یک نظام نیازمندیهایی دارد که ممکن است در دستگاه انبیاء علیهم السلام رشد پیدا کند و تبدیل به نیازهای برآمده از صفات حمیده شود و ممکن است در دستگاه شیاطین رشد پیدا کند و تبدیل به نیازهای برآمده از صفات رذیله شود.
علی ای حال طبق این دیدگاه بعد از تصور و تصدیق به فایده، زمینهای در انسان ایجاد میشود که میلی در او شکل بگیرد و این میل تا آنجا مؤکَّد میشود که به مرحله تحریک قوای فعاله انسان رسیده و فعل محقق میشود. در این نگاه خدای متعال برای تحریک اراده انسان، انشاء حکم و اعمال مولویت میکند و عبد هم از آنجا که نسبت به مولی رهبت یا رغبت یا محبتی دارد، تصدیق به فایده کرده و منبعث میشود.
بنابراین از طرف خدای متعال اعمال مولویت میشود تا برای عبد ایجاد انگیزه شود و در عبد هم خوف و طمع و اشتیاق به خدای متعال است که محرک اصلی او در پرستش خدای متعال است. لذا صرف علم عبد به مصلحت و انجام دادن آن به دلیل استیفاء مصلحت، پرستش خدای متعال محسوب نمیشود و حتما نیازمند اعمال مولویت هستیم؛ مگر در این نگاه که همه مصالح و مفاسد بازگشت به عبودیت و پرستش خدای متعال دارد. در این نگاه علم به مصلحت در فعل خاص به این معناست که این فعل مسیر پرستش خدای متعال است و لذا با علم به مصلحت هم میتوان با انجام فعل پرستش خدای متعال را محقق کرد. البته در این نگاه حکم در واقع مسیر پرستش خدای متعال است فلذا بازهم نیازمند حکم هستیم. (این بحث در جلسات بعدی به صورت تفصیلیتر تبیین میشود)
مبانی فلسفی تحلیل حکم
یکی دیگر از مفروضات تحلیل حکم، نحوه مواجهه دو اراده است. اصولیین نحوه دخالت اراده خدای متعال در اراده عبد را به نحو حضور نمیدانند، زیرا معتقدند که اگر اراده خدای متعال حاضر در اراده عبد شود، فعل به صورت جبری محقق خواهد شد. ایشان برای تحلیل تاثیر اراده خدای متعال در فعل عبد، ناگزیر از این هستند که اراده خدای متعال را معدّ و زمینهساز برای فعل عبد بدانند. دلیل این مطلب هم این است که ایشان علیت را تقسیم به علیّت فاعلی و معدّ کرده و میفرمایند که گاهی علّت فاعلی است که فاعل امری که نیست را ایجاد می کند که در این صورت معلول در همه شؤون خود تابع علّت است؛ ولی گاهی علّت إعدادی است که به منزله زمینهساز برای فعل است و شؤون معلول تماما به او بازگشت ندارد و به عبارت دیگر حضور در معلول ندارد.
از طرف دیگر هم تحلیل حکم ریشه در تحلیل فلسفی نحوه ارتباط اشیاء با یکدیگر دارد. ممکن است با دیدگاه اصالت ماهیتی به این مسئله نگریسته شده و در ارتباط دو امر گفته شود که دو ماهیت در ذات خود باهم متباین هستند و ارتباط آنها از طرق ماهیت سومی محقق می شود که خودش ماهیت ارتباطی و اضافی است، و لذا حکم که از ناحیه مولا صادر می شود علّت معده برای تحریک فاعل است.
البته همانطور که گفته شد این دیدگاه ریشه در اصالت ماهیت دارد و در اصالت وجود این دیدگاه به این صورت نقد میشود که طبق دیدگاه اصالت ماهیتی، ماهیت اضافی که میخواهد ارتباط ایجاد کند هم خودش ماهیتی است که در ذات خود مستقل و بریده از ماهیات دیگر است و لذا نمیتواند رابط بین دو ماهیت باشد؛ و اساسا به همین دلیل به اصالت ماهیت اشکال میکنند که اگر ماهیت اصالت داشته باشد هیچ وحدتی در عالم قابل توضیح نیست و لذا وجود که وحدتپذیر است اصالت دارد.
اما در یک نگاه فلسفی دیگر میتوان گفت که ربط بین دو شیء را وقتی میتوان توضیح داد که آن دو شیء را دو ذات مستقل از هم ندانیم؛ یعنی باید ربط در مرحله هویّت دو شیء حضور داشته باشد و به عبارت دیگر شیء در ربط بین درون ذات و پیرامونش متعیّن شود تا بتوان ارتباط بین دو شیء را تبیین کرد.
از آنچه گذشت این نکته روشن می شود که تحلیل حکم از طرفی ریشه در مباحث کلامی و تحلیل اراده الهی دارد و از طرفی نیز ریشه در نگاههای انسانشناسانه دارد و از طرف سوم ریشه در دیدگاههای هستیشناسانه و معرفتشناسانه دارد.
بنابراین باید در این مبانی تامل شود تا روشن شود که هدایت خدای متعال به چه صورتی انسان را هدایت میکند. لذا باید در این مسئله تامل کرد تا روشن شود که آیا میتوان طرحی ارائه کرد که از دوگانه تکوینی و تشریعی که یکی حقیقی و دیگری اعتباری است، بیرون باشد یا خیر؟