بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 119 – سه شنبه 08-08-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
اجمالا در باب حکم این نکته بیان شد که احکام الهی که برای هدایت انسان از محضر الهی تنزل پیدا میکنند حامل ملاک هدایت هستند و اگر به آنها تولی پیدا شود و امتثال شود، هدایت در قوای انسان جاری میشود و انسان نورانی به نور هدایت میشود؛ البته علاوه بر ملاک حکم، متعلق نیز دارای ملاکاتی است؛ همچنین بیان شد که عموما ملاک متعلق نیز تابع این است که هریک از موضوعات به تقاضای دستگاه حق خلق شده یا به تقاضای دستگاه باطل.
باید توجه داشت که ممکن است گفته شود که استیفای برخی از ملاکاتی که در متعلق است بدون تولی و امتثال هم ممکن باشد؛ البته ذکر این نکته نیز ضرورت دارد که حتی در ملاک متعلق نیز استیفای مومن و کافر متفاوت است؛ اما ملاک حکم تنها در صورت تولی و امتثال استیفاء میشود؛ بنابراین حتی در احکام توصلی نیز بخشی از ملاک با قصد امتثال استیفاء میشود و در بخش دیگر هم استیفای ملاک توسط مومن و کافر متفاوت است.
البته همانطور که در مباحث گذشته مطرح شد امری که از سوی خدای متعال نازل میشود فقط مربوط به قوای عامله انسان نیست بلکه قلب و ذهن انسان را نیز هدایت میکند. یعنی اگر فهم و قلب انسان هم به معارف الهی تولی کند، فکر و قلب هدایت شده و ملاکات برای او استیفاء میشود. ولی اگر فکر و قلب انسان تولی نکرد و سر سفره دیگری تغذیه کرد به حقیقتی که از عوالم بالا نازل میشود نمیرسد و این ملاکات را نمیتواند استیفاء کند.
همچنین این نکته نیز بیان شد که نظام حقوق تکوینی عالم که توسط خدای متعال جعل شده است، حقوقی مرتبط و منسجم است. لذا اگر همه مخلوقات در ظرف خود در مقام بندگی باشند حقوق همه مراعات میشود و هیچ ملاکی از دست نمیرود؛ لذا در بهشت -گرچه مناسک عبادی این دنیا وجود ندارد اما بندگی خدا تعطیلبردار نیست؛ لذا در آنجا- که نظام ارادههایی که حول معصومین علیهمالسلام جمع میشوند هیچ گناهی ندارند، ملاکات به نحو کامل استیفاء میشود.
نکته دیگری که باید بدان توجه داشت و در جلسات گذشته نیز بدان اشاره شد این است که از آنجا که حکم، نظام دارد و احکام محوری متفاوت با احکام فرعی و فرعیتر هستند، تولی نسبت به فروعات وقتی صورت میگیرد که نسبت به امر محوری که امر به ولایت است تولی واقع شده باشد. ادله بسیار زیادی نیز در این زمینه وجود دارد؛ مثلا این روایت شریفه که میفرماید: «إِنَّ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ بِلَا إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ فَإِنَّ سَعْيَهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ» دلالت بر همین نکته دارد که اگر کسی تولی به امام نداشت هیچ عبادتی از او پذیرفته نمیشود و به هیچ ملاکی در عبادات نمیرسد.
تقسیم حکم به الهی و ولائی
البته همانطور که گفته شد اوامری که توسط معصومین علیهمالسلام به ما میرسد دو دسته هستند؛ یکی اوامری که خود ایشان جعل میکنند و دوم اوامری که ایشان ابلاغ میکنند؛ در اوامری که توسط ایشان ابلاغ میشود هم به این صورت نیست که ایشان فقط مثل ضبط صوت امر را بیان میکنند بلکه حقیقتا مجرای جریان امر هستند و کسی میتواند به ملاک این امر برسد که تولی به ایشان پیدا کند. «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» به همین معناست که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تیری پرتاب کردهاند ولی همین پرتاب تیر را خدای متعال به خودش نسبت میدهد.
اینکه در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ» به همین معناست که حقیقتی بر وجود مقدس نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل میشود و تحولاتی در آن صورت میگیرد تا به ما میرسد؛ نه اینکه کلامی بر حضرت نازل میشود و ایشان مثل ضبط صوت آن را منتشر میکنند. بلکه کل حقائق در دست ایشان است و ایشان به مقداری که ظرفیت فردی و اجتماعی وجود دارد آن را اعطاء میکنند. یعنی اینکه در هر دورانی به هر یک از امتها چه چیزی از معارف را اعطاء کنند به ایشان واگذار شده است؛ این مطلب از روایاتی که ذیل آیه شریفه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» آمده است روشن میشود.
البته یکی از مشکلترین مباحث عرفانی و فلسفی نحوه اتصال معصومین به خدای متعال است. این اتصال به صورتی است که نه بساطت محضه درست شود و نه به نحو ضرورت علت و معلول است نه امام خداست نه خدای متعال در امام حلول کرده است؛ بلکه همانطور است که حضرت میفرمایند: «لَكِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ».
مرحوم کلینی در کتاب توحید بابی تحت عنوان باب نوادر گشودهاند که به همین موضوع میپردازند؛ علاوه بر این روایات زیاد دیگری نیز مربوط به همین مسئله است؛ مثلا این روایت که میفرماید: «مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» در توضیح همین مطلب است. در این روایت شریفه میفرماید که خدای متعال باید از طریق اسمائی پرستش شود و مسیر دیگری برای پرستش وجود ندارد؛ لذا اگر کسی از مسیر دیگری برود کفر ورزیده نه پرستش؛ وانگهی در این روایت میفرماید که اگر کسی اسم را بپرستد کافر شده و اگر اسم و معنا را بپرستد مشرک شده ولی اگر معنا را با ایقاع اسم بپرستد مسیر درست را پیموده است.
از طرف دیگر در روایات متعددی این اسماء به وجود مقدس اهلبیت علیهمالسلام معنا شده است؛ لذا معنای این روایت با توجه به این روایات به این صورت خواهد بود که اگر کسی پرستش خدای متعال را از مسیر اهلبیت علیهمالسلام نپیماید کفر ورزیده و اگر ائمه علیهمالسلام را خدا قرار دهد بازهم کفر ورزیده و اگر خدای متعال و اهلبیت علیهمالسلام را باهم بپرستد، شرک ورزیده ولی اگر خدای متعال را از طریق اهلبیت علیهمالسلام بپرستد مسیر درست را در پرستش خدای متعال پیموده است.
بنابراین قسم اول در احکامیکه نازل میشود، احکامیاست که حضرت مبلّغ این احکام هستند که در توضیح این بخش گفته شد که ابلاغ به این معنا نیست که نامهای به حضرت رسیده و ایشان نامهرسان به امت هستند؛ بلکه ابلاغ یعنی حقیقتی که به ایشان نازل شده است را به اندازه ظرفیت امتهایی که در زمانهای مختلف هستند به ایشان اعطاء میکنند؛ اما قسم دیگری که در برخی از ادله بیان شده احکامیاست که توسط اهلبیت علیهمالسلام جعل میشود و خود ایشان فرمانی را صادر میکنند. این بخش یکی از مهمترین مباحث در بحث تفویض دین به امام علیهالسلام است. اینکه امام صادق علیهالسلام میفرمایند که هرچه امیرالمومنین علیهالسلام امر کنند را من اخذ میکنم به معنای احکام الهی که حضرت ابلاغ میکنند نیست بلکه به معنای احکامیاست که خود حضرت صادر میکنند.
این قسم از احکام که توسط امام علیهالسلام صادر میشود از باب ولایت ایشان است. یعنی حق سرپرستی و ولایتی که به ایشان دادهاند که خود امری حقیقی و تکوینی است و باعث میشود که فرمانی از ناحیه ایشان صادر شود که خود این فرمان نیز امری صرفا اعتباری نیست؛ بلکه هدایتی از ساحت وجودی ایشان جاری میشود که مومنین باید بدان اخذ کنند.
البته این قسم دوم نیز نسبتی با حقیقت و امری که به ایشان نازل میشود دارد؛ اینکه میفرماید: «يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ» به همین معناست که حضرت خودشان فرمان میدهند اما فرمان ایشان بر اساس امر الهی است.