بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر درس خارج فقه کتاب الزکات
آیه الله سید محمد مهدی میرباقری
جلسه شماره 12 به تاریخ شنبه 29 / 07 / 1402
جمع بندی روایات در مورد معنای اسلام و کفر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بحث در مورد معنای اسلام و کفر بود. روایات خوانده شد. اما در این جلسه می خواهیم به جمع بندی بین روایات بپردازیم. اولا عرض می کنیم که از روایات استفاده می شود که برخی از احکام، مترتب بر اسلام هستند. آنچه که در روایات داشتیم این بود:
• الْإِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ، وَ تُؤَدّى‏ بِهِ الْأَمَانَةُ، وَ تُسْتَحَل‏ بِهِ الْفُرُوجُ‏
• الْإِسْلَامُ‏ شَهَادَةُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيث.
بنابر این اینها احکامی هستند که مترتب بر اسلام هستند. این مساله در کتاب الطهاره هم مطرح است. بحث کتاب الطهاره بحث مستقلی است که جداگانه باید بحث شود. در کتاب الطهاره بحث می شو که آیا اسلام ظاهری موضوع طهارت است یا اینکه اگر کسی مسلم هم نباشد و اهل کتاب باشد، هم طاهر است؟ به هر حال از این عبور می کنیم چون موضوع بحث ما نیست.
روایت اول باب (أَنَ‏ الْإِيمَانَ‏ يَشْرَكُ‏ الْإِسْلَامَ‏ وَ الْإِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَان ‏) را تقدیم کردیم. این روایت موثقه است. (قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ فَقَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَقُلْتُ فَصِفْهُمَا لِي فَقَالَ- الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص‏ ) روایت دیگر در باب حقن دماء آمده که: (الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ‏ ) در اسلام عمل شرط نیست. اما در ایمان عمل شرط است. به این معنا که اگر کسی معصیت کند از ایمان خارج می شود اما از اسلام خارج نمی شود. حضرت اسلام و ایمان را به حرم و کعبه تشبیه کردند که اگر کسی حرمت حرم را هتک کند تادیب می شود اما اگر کسی حرمت کعبه را هتک کند کشته می شود. پس حرمت این دو فرق می کند. اسلام دامنه اش مقید به عمل نیست. اگر کسی اهل عمل نباشد می تواند در وادی اسلام زندگی کند و احکام اسلام در مورد او جاری می شود. نکته دیگری که در روایات ذکر شده بود آیه 14 از سوره مبارکه حجرات بود. (وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم‏) حد اسلام قلب نیست. اگر این حقایق وارد قلب نشود این شخص مسلمان است اما مومن نیست. ایمان یک امر قلبی است. پس تا اینجا سه نکته بیان شد:
1. تعریف اسلام به شهادتین.
2. عدم مشروط بودن اسلام به عمل.
3. اسلام حد قلبی هم ندارد.
از برخی روایات برداشت می شود که اسلام چیزی بیش از شهادتین است. یعنی نسبت به ارکان اربعه اسلام غیر از ولایت یعنی صلاه و حج و صوم و زکات هم باید اقرار داشته باشد. در روایت آمده بود که: ( الْإِيمَانُ‏ مَا اسْتَقَرَّ فِي‏ الْقَلْبِ‏ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِهِ وَ الْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْل‏ ). اسلام فقط شهادتین نیست. اگر کسی اهل اعمال ظاهری اسلام هم باشد، محکوم به اسلام است. در روایت دیگر می فرماید: (الْإِسْلَامُ‏ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ‏ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ ) اسلام آن امر ظاهری است که عموم مردم آن را دارا هستند. شهادتین به اضافه صلاه و زکات و حج و صوم. بنابر این روایت اسلام بیش از شهادتین است. در روایت دیگر می فرماید: (ِ وَ الْإِسْلَامُ‏ مَا ظَهَرَ مِنْ‏ قَوْلٍ‏ أَوْ فِعْلٍ‏ وَ هُوَ الَّذِي عَلَيْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ كُلِّهَا وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَوَارِيثُ وَ جَازَ النِّكَاح‏ ) اما چه طور این روایات با هم جمع می شود؟
در مقام جمع با توجه به روایتی که می فرماید: اسلام فقط شهادتین است و ایمان، اقرار همراه با عمل می باشد؛ و روایت پنجم باب (ان الایمان یشرک الاسلام) می گوییم ظاهر روایت پنجم این است که چیزی که از انسان ظاهر می شود، اسلام است. حالا این ممکن است اظهار اسلام با قول باشد یا از طریق عمل باشد. (من) در عبارت ( مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْل) نشویه است. یعنی آنچه که از طریق قول یا از طریق فعل اظهار می شود. کسی که نماز می خواند و روزه می گیرد و مثل مسلمان ها زندگی می کند ظاهرش این است که این شخص مسلمان است. روایتی که می فرماید: (و الظاهر الذی علیه الناس) شاید معنایش این باشد که اگر کسی مسلمان است باید ظاهر اسلام را داشته باشد. این طور نباشد که مرحله ظاهر از او سلب شود. به عبارت دیگر این ظاهر کاشف از مسلمان بودن است. نه اینکه شرط مسلمان بودن باشد. این روایت می خواهد از کسی که فقط ظاهر اسلام را دارد و عقد قلبی ندارد، ایمان را سلب کند. به هر حال برای جمع با روایات دیگر می گوییم ارکان اربعه شرط تحقق اسلام نیست اما کاشف از اسلام هست. حتی اگر به جای شهادتین، از عمل شخص اظهار اسلام شود، این برای اسلام کفایت می کند.
بنابر این، از این روایات چند مطلب استفاده می شود:
1. ایمان حد قلبی دارد ولی اسلام حد قلبی ندارد.
2. در اسلام عمل شرط نیست. اما در ایمان عمل شرط است.
3. اسلام مرحله ظاهر است. عالم اسلام و ایمان، عالم ظاهر و باطن هستند.
4. مسلمان، ظاهر و باطن دارد. اگر اسلام در ظاهرش محقق شود این صرفا مسلمان است. اگر اسلام در باطن او محقق شود این ایمان است.
ایمان شامل سه رکن است. اولا حد قلبی دارد. ثانیا اقرار ظاهری دارد. اگر کسی اقرار ظاهری نمی کند این کافی نیست. مگر اینکه از روی تقیه اقرار نکند. ثالثا ایمان به عمل منتهی می شود. و اگر کسی مرتکب کبائر شد از ایمان خارج می شود. حتی در بعضی روایات داشتیم که اگر صغیره هم انجام دهد از ایمان خارج می شود. روایت اول (بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَ فِيهِ أَنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِيمَان‏ ) می فرماید: (فَالْإِسْلَامُ‏ قَبْلَ‏ الْإِيمَانِ‏ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ) یشارک الایمان یعنی وقتی ایمان محقق شد اسلام هم هست. (فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا) صغیره ای که در قران از آن نهی شده است. (كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ) حرمت ایمان بالاتر از اسلام است. اگر کسی کبیره یا حتی صغیره ای که در قران از آن نهی شده است مرتکب شود از ایمان خارج می شود اما از اسلام نه. (فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ ِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ‏ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَان‏) انسان با جحود از اسلام خارج می شود. اما ایمان این طور نیست. حتی اگر همه چیز را قبول داشته باشد و انکار نکند اما معصیت کند از ایمان خارج می شود.
ظاهر این روایت محل بحث است. مرحوم مجلسی ذیل این روایت می فرماید: (هذا تفسير للإيمان‏ الكامل) یعنی اقرار و عقد قلب و عمل، هر سه وجود دارد. این ایمان کامل است. (و الأخبار في ذلك كثيرة، و عليه انعقد اصطلاح المحدثين منا، قال الصدوق رحمه الله في الهداية: الإسلام هو الإقرار بالشهادتين و هو الذي يحقن به الدماء، و الأموال، و من قال: لا إله إلا الله محمد رسول الله فقد حقن ماله و دمه إلا بحقيهما و على الله حسابه) مگر این که یک جایی خودش این حرمت مال و جان را از بین ببرد. مثلا قتل عمدی انجام دهد. (و الإيمان هو الإقرار باللسان و عقد بالقلب و عمل بالجوارح، و أنه يزيد بالأعمال و ينقص بتركها، و كل مؤمن مسلم و ليس كل مسلم بمؤمن و مثل ذلك مثل الكعبة و المسجد فمن دخل الكعبة فقد دخل المسجد، و ليس كل من دخل المسجد دخل الكعبة، و قد فرق الله عز اسمه‏ في كتابه بين الإسلام و الإيمان، فقال:” قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا” و قد بين الله عز و جل أن الإيمان قول و عمل، لقوله:” إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‏” إلى قوله تعالى:” أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ” و أما قوله عز و جل:” فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ‏ “) در این آیه که جریان عذاب قوم نوح می باشد می فرماید که ما همه مومنین را خارج کردیم و فقط یک خانه را به عنوان بیت مسلمین پیدا کردیم. اینجا گفته شده که از مومنین تعبیر به مسلمین شده و این نشان می دهد که این دو یکی هستند. مرحوم صدوق این طور جواب می دهند که این بر خلاف آنچه گفتیم نیست. (فليس ذلك بخلاف ما ذكرنا) می خواهیم بگوییم که اینها به لحاظ احکام فرق می کنند. (لأن المؤمن يسمى مسلما و المسلم لا يسمى مؤمنا حتى يأتي مع إقراره بعمل، و أما قوله عز و جل:” وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ‏ ” الآية فقد سئل الصادق عليه السلام عن ذلك فقال: هو الإسلام الذي فيه الإيمان، انتهى.) این جواب ایشان است. غرض این بود که بیان مرحوم صدوق را ببینم که ایشان اسلام را به شهادتین تعریف می کنند و ایمان را به اقرار و عمل قلبی و عمل جوارحی تعریف می نمایند. (و قال الشيخ المفيد قدس سره في كتاب المسائل: أقول: إن مرتكبي الكبائر من أهل المعرفة و الإقرار) آنهایی که اهل اقرار و معرفت هستند. یعنی هم مقر هستند و هم معرفت به حقیقت ولایت دارند اما مرتکب کبیره می باشد. (مؤمنون بإيمانهم بالله و برسله و بما جاء من عنده) اینها با اینکه مرتکب کبیره شده اند اما به واسطه ایمان به خدا و رسول و آنچه که انبیاء آورده اند این شخص مومن است. چون وارد قلب او شده است. (و فاسقون بما معهم من كبائر الآثام) اما به خاطر کبائری که انجام داده اند فاسق هستند. پس ایشان مومن مرتکب کبیره را مومن فاسق می نامند. (و لا أطلق لهم اسم الفسوق و لا اسم الإيمان، بل أقيدهما جميعا في تسميتهم بكل واحد منهما) این شخص نه مومن علی الاطلاق است و نه فاسق علی الاطلاق. مرحوم مفید می فرماید: بلکه اگر بخواهم روی ایمانش تاکید کنم می گویم مومن فاسق است و اگر بخواهم روی فسق او تاکید کنم می گویم فاسق مومن است. فاسق علی الاطلاق یعنی کسی که از ایمان خارج است. مومن علی الاطلاق یعنی کسی که تخلف عملی نمی کند. (و امتنع من الوصف لهم بهما على الإطلاق) هیچکدام از این دو وصف را علی الاطلاق بر این ها قرار نمی دهم. (و أطلق لهم اسم الإسلام بغير تقييد) اما وصف اسلام را علی الاطلاق برای ایشان به کار می برم. چون مرتکب کبیره مسلمان است علی الاطلاق. اما مرتکب کبیره مومن علی الاطلاق یا فاسق علی الاطلاق نیست. در روایت دارد که اگر مومنی مرتکب معصیت شد به او نگویید فاسق. به او بگویید فاسق العمل (و على كل حال و هذا مذهب الإمامية) می فرماید این مذهب امامیه است. کانه ایمان مطلق مشروط به عمل است. اما ممکن است کسی مرتکب کبیره شود، این از ایمان خارج نمی شود بلکه به او مومن فاسق گفته می شود. . البته از ظاهر روایت مورد بحث این کلام مرحوم مفید برداشت نمی شود. این روایت می گوید اگر کسی مرتکب کبیره شد تا زمانیکه توبه نکرده است از وادی ایمان بیرون می رود. حقیقت ایمان از او سلب می شود. در جمع بین ادله ایشان این طور استظهار کرده اند که اگر گفته شده این شخص مومن نیست به این معنا نیست که علی الاطلاق مومن نیست. بلکه به این معناست که مومن فاسق است. مومنی است که خطا کار است. این فرق می کند با مومنی که مطلقا از او فسق صادر نمی شود. (إلا بني نوبخت رحمهم الله) بنی نوبخت یک طبقه ای از متکلمین هستند. (فإنهم خالفوا فيه و أطلقوا للفساق اسم الإيمان، انتهى. ) این گروه از متکلمین به مومن فاسق هم، علی الاطلاق مومن می گویند. مقصود روایاتی که گفته از ااینها سلب ایمان می شود مقصودشان سلب کلی نیست. شاید جمع بین روایات هم همین باشد. شاید معنای این روایات این نیست که مطلقا از او ایمان سلب می شود. چون روح الایمان که در قلب ظاهر می شود و از آنجا به جوارح منتشر می شود به اندازه ای که اراده انسان منعطف به معصیت می شود به همان اندازه روح الایمان از او سلب می شود. نه اینکه علی الاطلاق روح الایمان از او سلب شود. لذا شاید بیان متکلمین نوبختی درست باشد که می گویند: ایمان علی الاطلاق از این ها سلب نمی شود. ولی همین طور که مرحوم مجلسی فرمودند مومن کامل نیست. مومن کامل کسی است که در عمل ملتزم است.
آنچه از جمع بین روایات استفاده می شود:
ایمان عقد قلبی است. به صرف اقرار نیست. البته اقرار و عمل هم باید به آن زمیمه شود. مجموع اینها ایمان است. ظاهر این روایت هم این است که عمل به واجبات و ترک محرمات از مقومات ایمان است.
سوال: اگر کسی معصیت کرد، که در این روایت اعم از صغیره ای بود که در کتاب ذکر شده است، آیا این شخص مومن است؟ اینجا دودسته روایت وجود دارد:
• در برخی روایات به کسانی که معرفت به مقامات اهل بیت علیهم السلام دارند علی الاطلاق، ایمان تطبیق شده است.
• در مقابل برخی روایات می فرماید: روح الایمان سلب می شود. روایات دیگر هم در باب حقوق مومن هست که بیان خیلی تندی دارد. مثلا با این مضمون می فرماید: اگر مومنی برای حاجتی نزد کسی برود و این شخص بتواند حاجت او را برآورده کند اما بی اعتنایی کند ولایت ما از او سلب می شود. این روایت از حضرت عبدالعظیم نقل شده است که یا از وجود امام رضا علیه السلام است یا از امام هادی علیه السلام فرمودند به شیعیان من بگویید مواظب باشند و همدیگر را نقض نکنند. نقد نکنند. عیب به هم وارد نکنید. اگر این کار را کردید ولایت ما از شما سلب می شود. از این روایات شدید اللحن زیاد داریم. اینکه اگر حق مومنی را ادا نکند یا غیبت کند یا سعی کند علیه مومنی تلاش کند و امثال اینها، در روایت هست که ایمان از او سلب می شود.
این دو دسته روایت را باید با هم جمع کرد. ممکن است که بگوییم در همه گناهان یک حکم واحد وجود ندارد. یعنی واقعا بعضی از کبائر سبب خروج انسان از وادی ایمان می شود تا زمانی که انسان توبه کند. بعضی از کبائر هم این طور نیستند و فی الجمله روح الایمان از انسان گرفته می شود. نمی توان حکم کلی داد. کلام مرحوم مفید را به همین جهت خواندیم. ایشان در مباحث کلامی دقیق بوده اند. ایشان می گوید من به این ها علی الاطلاق، نه مومن می گویم و نه فاسق. اگر بخواهم بگویم می گویم مومن فاسق یا فاسق مومن.
عرض ما این است که اگر بخواهیم در روایات بحث را دنبال کنیم روایات فراوان و متعدد هستند. برخی با تاکید دلالت می کند بر اینکه اگر کسی این کار را بکند ولایت از او سلب می شود. مثلا اینکه اگر مومنی آمد و با شما کاری داشت و شما بی اعتنایی کردید با اینکه محذوری هم نداشتید فرمود ولایت سلب میشود.
یک طریق جمع این کاری است که مرحوم مفید انجام داده است. می فرماید مومن است اما فاسق.و مومن فاسق با غیر مومن حکمش دو تا ست. مسلم است مومن هم هست اما اهل فسق هم هست. درست هم می فرمایند. طبق ادله بیان ایشان صحیح است.
طریق دیگر جمع بین این دو دسته روایت این است که بین اعمال فرق بگذاریم. به این صورت که برخی از اعمال هستند که تا شخص توبه نکرده، روح الایمان از او جدا می شود. اما برخی اعمال هستند که این طور نیستند. روح الایمان از مرتبه ظاهرش سلب می شود. یا از مقامی از مقامات قلبش سلب می شود. چون در روایات مقصود از کسی که گناه می کند، گناه عمدی است. یک نقطه تاریک در قلبش ثبت می شود. اگر خیلی گناه کند تیرگی عارض می شود. این پیداست که سلب ایمان کلی از او نمی شود. یعنی به صرف یک گناه نورانیت قلب کلا سلب نمی شود. لذا این جمع، جمع دقیقتری است.
به هر حال الان بحث ما این نیست که ایمان چیست و اینکه آیا مومن مرتکب کبیره از دایره ایمان بیرون است یا حتی مرتکب صغیره ای که در کتاب ذکر شده و خدای متعال از آن نهی فرموده، آیا از دایره ایمان علی الاطلاق بیرون است یا اینکه مومن هست و ایمانش هم به صورت کامل از او سلب نمی شود. این دو دسته روایت باید معنا شود تا ببینیم آیا کلا ایمان از او سلب می شود تا زمانی که توبه کند یا آن منزلتی از وجود این شخص که معطوف به گناه شده است ایمان از او سلب می شود؟ یعنی در مقام این فعل دیگر مومن نیست.
بیان مرحوم مفید را تقدیم کردیم. کلام ایشان از لحاظ ثبوتی کار را حل نمی کند. چون اگر بگوییم روح الایمان سلب می شود این معنا ندارد که بگوییم مومن فاسق است. این اصلا مومن نیست. اما در مقام اثبات بیان ایشان مشکل را حل می کند.
علی ای حال بحث ما در مورد معنای اسلام و کفر است. این که هر کدام با چه چیزی محقق می شوند. اسلام یعنی اقرار به شهادتین. یعنی الوهیت و توحید را قبول دارد. نسبت به وجود مقدس نبی اکرم هم اولا خود ایشان را رسول می داند ثانیا آن چه که ایشان از جانب خدا آورده اند را فی الجمله قبول دارد. آنهایی را که می داند که حضرت آورده اند به تفصیل اقرار می کند. آنهایی را هم که نمی داند یا گمان دارد می گوید اگر حضرت فرموده اند من قبول دارم. لازم نیست که اقرار بالفعل کند. همین که بگوید اگر حضرت فرموده اند من قبول دارم این صحیح است. به عبارت دیگر اقرار تفصیلی شرط نیست.
کفر یعنی عدم الاقرار و الاعتراف به شهادتین. البته در مورد معنای کفر، یک دسته روایت وجود دارد که در آن به منکر ولایت اهل بیت، اطلاق کافر شده است. در مورد این روایات باید بحث جداگانه ای انجام دهیم که آیا مقصود از کفر همین است که در این روایات بحث شد یا مقصود از کفر، چیز دیگری است. مشهور فقها می گویند احکام ظاهری اسلام از این ها سلب نمی شود و آن روایات مطلب دیگری را می خواهد بیان کند.
تا اینجا فی الجمله گفتیم که اسلام یعنی اقرار به شهادتین. این ممکن است از قول ظاهر شود و ممکن است از عمل انسان ظاهر گردد. اظهار اقرار به ربوبیت و الوهیت و رسالت و اینکه کاری نکند که به انکار این سه مورد ختم شود. چنین کسی محکوم به اسلام است. در ایمان هم سه چیز مهم است. اولا حتما باید عقد قلبی باشد ثانیا حتما باید اقرار باشد ثالثا حتما باید ظواهر اسلام را رعایت کند. نسبت به عمل اختلاف و بحث وجود دارد. روایاتی می گوید عمل شرط است و ایمان به عمل منتهی می شود. حالا اگر کسی یک گناهی انجام داد یا مرتکب کبیره شد آیا از ایمان بیرون می رود؟ این محل بحث است. این باید روایاتش دیده شود. فعلا از موضوع بحث ما خارج است چون بحث ما در مورد احکام اسلام است نه احکام ایمان.
سوال آیا اسلام علاوه بر شهادتین چیز دیگری هم می خواهد؟ مرحوم آقای خویی ایمان به معاد را هم برای اسلام ظاهری شرط می دانند. منکر ضروری هم کافر می دانند. برخی هم اضافه کرده اند که ایمان به ولایت هم شرط است و اگر نباشد مسلم ظاهری نیست.
انشاء الله در جلسات بعد با پاسخ به این سوالات بحث را ادامه خواهیم داد.
و الحمد لله رب العالمین…

پیمایش به بالا