بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 121 – دوشنبه 21-08-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
یکی از بازنگریهایی که در مفهوم حکم مطرح شد این بود که حقیقت حکم هدایت و فرمان الهی است که از محضر الهی تنزل پیدا میکند و علاوه بر ملاک متعلق، خود حکم هم دارای ملاک است و بلکه ملاک اصلی در خود حکم و همراه حکم نازل میشود.
تقسیم حکم به فریضه، سنت و حکم ولایی
در ادامه به تقسیم حکم پرداخته شد و گفته شد که احکام سه قسم هستند؛ یکی امر الهی که توسط معصومین علیهمالسلام اظهار و ابلاغ میشود و دوم سنن النبی صلیاللهعلیهوآله که به عنوان حکم شرعی توسط ایشان جعل میشود؛ البته بین امامیه اختلاف است که این شأن مختص خود ایشان است یا ائمه علیهمالسلام هم چنین شأنی دارند؛ لکن از روایات استفاده میشود که این شأن مربوط به همه ائمه معصومین علیهمالسلام است و اختصاصی به وجود مقدس نبیاکرم صلیاللهعلیهوآله ندارد. قسم سوم هم احکامی است که امر آن واگذار به ائمه علیهمالسلام شده و خود ایشان فرمان میدهند؛ و آیه شریفه «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ» که در جلسه گذشته بیان شد مربوط به همین قسم است.
همانطور که در جلسات گذشته مطرح شد، تحلیل مصلحت و ملاک هم به این صورت است که علاوه بر ملاکی که در متعلق وجود دارد، در نفس حکم هم ملاکی وجود دارد. این مطلب از روایات متعددی استفاده میشود مثلا اینکه در حدیث نورانی امام رضا علیهالسلام میفرماید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ» یعنی خود امر امامت دارای ملاک و مصلحت است نه اینکه صرفا ارشاد به ملاک متعلق میکند. این امر مختص به احکامی نیست که ائمه علیهمالسلام در آن شأن ابلاغ دارند، بلکه در احکامی که توسط خود ایشان جعل میشود نیز به همین صورت است؛ اینکه میفرماید: «إِنَّ شِيعَتَنَا آخِذُونَ بِحُجْزَتِنَا وَ نَحْنُ آخِذُونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا وَ نَبِيُّنَا آخُذٌ بِحُجْزَةِ اللَّه» به این معناست که دینی در اختیار امام است که بر اساس آن جامعه را میسازد و جریان اراده امام علیهالسلام در جامعه است که باعث نورانیت جامعه میشود.
بنابراین اطاعت به معنای تولی به امام علیهالسلام است که باعث میشود اراده امام علیهالسلام در اراده مومن ظهور پیدا کند، و باعث میشود که مومن به معیت با امام علیهالسلام برسد؛ آن هم نه یک معیت قراردادی بلکه معیتی حقیقی و واقعی که همه قوای او را همراه امام علیهالسلام میکند و باعث طهارت مومن میشود؛ چنانچه میفرماید امام عصمة المعتصمین است.
درباره خصوصیات این حکم هم گفته شد که این حکم قطعا همان اظهار امر الهی نیست ولی در عین حال نسبتی هم با امر الهی دارد. چنانچه در آیه شریفه: «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» همین ارتباط بین فعل حضرت و خدای متعال بیان شده است. باید توجه داشت که این قسم از اوامر گاهی ممکن است تاریخی باشد و گاهی هم ممکن است مخصوص به شرایط خاصی باشد و در شرایط دیگر تغییر کند.
یکی از خصوصیات دیگر این حکم هم این است که عمدتا احکام سرپرستی کل هستند نه احکامی کلی که دارای مصادیق متعدد هستند؛ مثل برنامهریزی سالانه دستگاههای مختلف حکومت که -عمدتا از طریق تخصیص مقدورات و بودجه عمومی صورت میپذیرد و- احکام آن احکام کلی نیستند بلکه نظامی از احکام است که مربوط به شرایط زمانی و مکانی خاصی هستند. بنابراین اولا مجموعه دستورات هماهنگ و بههم پیوسته صادر میشود و ثانیا احکامی صادر میشود که مخصوص شرایطی خاص است و در شرایط دیگر چنین حکمی وجود ندارد؛ مثلا برنامه پنج ساله که صادر میشود مخصوص همان پنج سالی است که برنامه برای آن نوشته شده و ارتباطی با سالهای دیگر ندارد.
احکام ولائی صادره از ولی فقیه
روشن است که معصومین علیهمالسلام حق جعل احکام سرپرستی جامعه که همان حکم قسم سوم است را دارند؛ لکن نکته مهمی که باید در اینجا بدان پرداخت این است که آیا فقها هم چنین شأنی دارند یا خیر؟ اگر قائل به ولایتفقیه شویم معنایش این است که ولی فقیه هم صاحب امر است و همان فرمان الهی است که از طریق ولی فقیه جریان پیدا میکند. اساسا ولایت فقیه به همین معناست که فقیه حکم الهی را جریان میدهد، لذا مشهور فقها که قائل به ولایت فقیه هستند همین مطلب را بیان میکنند لکن اختلاف در محدودهای است که برای فقیه ولایت قائل شدهاند. از فقیهی که در امور حسبه -مثل یتیمی که سرپرستی ندارد- برای فقیه ولایت قائل است و میفرماید که فقیه حق دارد که در امور این یتیم تصرف کند، تا فقهایی که در امور اجتماعی کلان نیز قائل به ولایت فقیه هستند.
در مباحث گذشته بیان شد که مرحوم نائینی میفرمایند که محدوده حکومت عمدتا در دایره مالانصفیه است که محدوده امور عرفیه محضه است و توسط عرف کارشناس تنظیم میشود؛ لکن فقیه باید نظارت کند و مراقب باشد که مخالفت قطعیه با احکام شرعیه نداشته باشد؛ لکن همانطور که در مباحث گذشته بیان شد گرچه در این احکام نص خاصی وجود ندارد و به تعبیر مرحوم نائینی حوزه مالانصفیه است لکن، طریق سرپرستی آن عرفیه محضه نیست؛ بلکه دین این حوزه را نیز از طریق خاصی سرپرستی میکند.
نکته بعد در تحلیل چنین حکمی است که فقیه آن را جعل میکند. در این مسئله باید این سوال پاسخ داده شود که آیا میتوان گفت که طریق مشروعیت در این محدوده، نفوذ اراده حاکمی است که ولایت او توسط ائمه علیهمالسلام امضاء شده است؟ به عبارت دیگر آیا هدایت از طریق ارادههای مطهَّر جاری میشود یا از طریق موضوعات؟ به نظر میرسد این اراده فقیه است که در محدوده سرپرستی اجتماعی مجرای اراده خدای متعال شده و حامل ملاک میشود؛ همانطور که حکمی که امام علیهالسلام صادر میکند حامل ملاک خاصی است که همراه این حکم نازل میشود.
اینکه امام علیهالسلام میفرماید ولایت فقیه شعبهای از ولایت مفوضه به نبیاکرم صلیاللهعلیهوآله است بههمین معناست که فقیه حامل هدایت و نوری است که میتواند جامعه را رهبری کند. یعنی فقیه جامعالشرایط که در حد حجیت متولی به علم امام علیهالسلام است و عدالتی در حد سرپرستی جامعه دارد، -یعنی به نحوی متمسک به امام علیهالسلام است که میتواند ارادههای مومنین را رهبری کند،- نظامی از فرمان صادر میکند که اراده مومنینی که به او تولی پیدا میکنند را سرپرستی کرده و به سوی قرب خدای متعال هدایت میکند. بلکه به نظر میرسد حتی اگر مومن متولی به ولایت امام علیهالسلام شود سطحی از ولایت پیدا میکند که حامل امر میشود؛ لذا میفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»
باید توجه داشت که همین نکاتی که بیان شد در تولی نسبت به اولیاء باطل نیز وجود دارد؛ یعنی در زمان ما تمدنی در تولی به ائمه ضلال ایجاد شده است که فرمان آنها را جریان میدهد و برای جریان این فرمان ساختار و نهاد متناسب با آن را ایجاد میکند. در نقطه مقابل هم وقتی فرمان ولی الهی صادر میشود در قوای مؤمن جریان پیدا کرده و حضور واقعی پیدا میکند؛ یعنی وقتی مالک اشتر در جنگ به کفار ضربه میزند، اراده امیرالمومنین علیهالسلام در ضربات ایشان حضور دارد. حتی اگر پدری فرزندان خود را سرپرستی میکند نیز به همین صورت است که منظومهای از ارادهها ایجاد میشود که اراده پدر خانواده محور این منظومه است و در ارادههای دیگر جریان پیدا میکند.