بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر درس شرح کتاب الحجه اصول کافی
آیةالله سیدمحمدمهدی میرباقری
جلسه شماره 149 و150 و 151 و 152 به تاریخ 22/7 و 23/7 و 29/7 و 30/7
صحیحه عبدالاعلی بن اعین و مسئله سمع و طاعت ذیل امام و احتجاج در روز قیامت
اشاره به دو حدیث با مضمون تکراری
بحث به صحیحه منصور بن حازم رسیده است که در ابتدای بحث شرح کافی و مسئله اضطرار به امام بحث شد. فقط در اینجا ذیل روایت تکمله ای دارد که اسم ائمه را می برد و مقام افتراض الطاعه را برای آنها بیان کرده است. لذا نکته اضافی در این روایت نداریم و عبور می کنیم.
در روایت بعدی نیز که موثقه حسین به ابی العلاء است (بخاطر قاسم بن محمد جوهری که ثقه واقفی است) همان مضمونی است که از همین راوی به سند دیگری در باب نقل شده بود که بررسی کردیم و مقام طاعت را به دو آیه مهم اولی الامر و ولایت گره می زند. لذا عبور می کنیم.
صحیحه عبدالاعلی بن اعین
اما روایت بعدی صحیحه عبدالاعلی است که فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ أَبْوَابُ الْخَيْرِ السَّامِعُ الْمُطِيعُ لَا حُجَّةَ عَلَيْهِ وَ السَّامِعُ الْعَاصِي لَا حُجَّةَ لَهُ وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ يَوْمَ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» روات این روایت همه ثقه امامی هستند و بعضاً جلیل القدر هستند. لذا مشکلی در سند نیست.
چند نکته در این روایت هست که باید بحث شود. یکی مسئله سمع و طاعت است که ابواب خیر معرفی شده اند. نکته دیگر اینکه این جریان بستر اتمام حجت می شود و عده ای عاصی می شوند و عده ای مطیع. نکته دیگر اینکه در روایت گفته شده است که امام در قیامت اتمام حجت می کند و حجت او هم تمام است. نکته دیگر هم استشهاد به آیه شریفه است که باید بحث شود.
سمع و طاعت، ابواب خیر
نکته اول در روایت مسئله سمع و طاعت است. فرموده سمع و طاعت انسان نسبت به امام معصوم وحجت الهی دو باب خیر برای انسان است. معلوم است که سمع بستر این طاعت و عصیان است. اگر کسی کلام و صدای حجت الهی به سمع او برسد، ابتدای راه عصیان و طاعت قرار می گیرد؛ «اما شاکرا و اما کفورا» اگر اطاعت از حجت الهی کند، حجتی علیه او نیست و سربلند از مقام احتجاج بیرون می آید. کانه روز قیامت سوال می کنند چه کردید؟ می گوید گوش کردم و اطاعت داشتم. اما اگر عصیان کند حجتی به نفعش نیست.
از همین جا روشن می شود که اگر کسی صدای امام را به نحوی در عالم نشنود، از ایندو دسته خارج است. یعنی نه مطیع است و نه عاصی. نه شاکر و نه کافر. لذا نه حجتی به نفع دارد و نه حجتی علیه اوست. اینها همان مستضعفین هستند که ولو ابواب خیر بر او گشوده نشده است ولی حجتی هم علیه او نیست. در واقع با شنیدن صدای حجت الهی است که باب خیر بر انسان گشوده می شود. حال اگر فرد اطاعت کرد از این خیرات بهره مند می شود.
اما اینکه فرموده ابواب خیر هستند یعنی خیرات در عالم با همین به انسان می رسد. اگر انسان در مقام سمع و طوع نسبت به امام باشد به همه خیرات می رسد. همه خیرات در اختیار امام است و اگر کسی با سمع و طاعت همراه شد به همه اینها راه می یابد. «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»
نکته: مرحوم صدرا اینجا اشاره فرمودند که با توجه به ذیل روایت که بحث مواجهه انسان در روز قیامت با امام خودش است، صدر روایت در مورد کسانی است که امام شان، امام معصوم بوده است. اینها بودند که صدای امام شان را شنیدند و لبیکی گفته اند ولی اگر مطیع این امام نباشد حجتی ندارد؛ باید مطیع باشد تا به سعادت برسد. در واقع فرمودند صدر روایت فقط در مورد تابعین امام حق است. ولی بنظر ما این فرمایش روشن نیست و اشکالی ندارد صدر روایت در مورد همه کسانی باشد که صدای امام به سمع اینها رسیده است و باید اطاعت می کردند. لذا دشمنان اهل بیت را هم شامل شود. ذیل روایت هم به نحو دیگری قابل توضیح است کما سیاتی.
سمع امکان شنیدن صدای امام
خدای متعال به ما این امکان را داده است که بتوانیم صدای امام را بشنویم و کلام او را بفهمیم. اگر این راه بر انسان بسته بود – کما اینکه عده ای در عالم همینطور هستند مثل مجانین – امکان تفاهم با امام در کار نبود و حقیقت هدایت الهی به ما نمی رسید. لذا اینکه چنین قوایی به ما داده اند و نیز صدای حجت الهی در عالم منتشر شود و به ما برسد و به تعبیری به ما بفهمانند، این باب خیر است.
لکن باید توجه کرد این سمع اینطور نیست که همیشه باز باشد. یک حدی از سمع در انسان هست که انسان نمی تواند آن را انکار کند و راهش را مصدود کند. حد ابتدایی اتمام حجت در انسان به نحوی است که نمی توان با اختیار کاری کرد که این حد از سمع واقع نشود. به تعبیر دیگر این حد از سمع برای ما حد تبعی است و اختیار ما در او – حداقل در ابتدای کار – متصرف نیست. ولی در مراحل بعد ممکن است انسان کاری کند که سمع از او گرفته شود. به تعبیر قرآن کسانی هستند که گوش دارند ولی سمع ندارند. «لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُون»
لذا سمع یک امر اختیاری است که انسان باید از او محافظت کند و الا از انسان گرفته می شود. به تعبیر دیگر در مراحل ابتدایی سمع اختیار ما فاعل نیست ولی اگر کم کم انسان انکار کند و کفر بورزد، در مراحل بعد دیگر سمعی در کار نخواهد بود. صدا به گوش او می رسد ولی سمع و فهمی واقع نمی شود.
لذا در مواردی قرآن می فرماید استماع کنید. گوشِ دل دهید. فرموده: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون» یعنی سکوت کنید و خوب استماع کنید. توجه و قصد جدی در سمع داشته باشید. دنبال کنید که قرآن چه می گوید. یا مثلاً فرموده: «إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ» یعنی حقیقت وحی نازل شده است و مایه تذکر شماست. البته کسی متذکر می شود که یا قلب او زنده باشد یا تلاشی برای سمع کند. اینجا تعبیر به القاء سمع کرده است.
این خیلی مهم است که انسان در مقام سمع نسبت به جریان وحی و اولیاء الهی باشد. اینکه حقیقت وحی به سامعه انسان برسد امر مهمی است. اینکه فرموده: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا» اشاره به همین مسئله کرده است که حقیقت توحید و دعوت انبیاء به سمع ما رسید. این خیلی مهم است. ابتدای دعوت وحی، انبیاء حرف را به سمع ما می رسانند ولی در ادامه انسان باید خودش را زنده نگهدارد تا در مقام سمع باشد. قلبی که طبع شود سمع او هم کار نمی کند. فرموده: «لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُون» و یا در آیه دیگر فرموده: «وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرينَ عَرْضاً * الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري وَ كانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعاً» جریان کفر کسانی هستند که ذکر را دیگر نمی دیدند و امکان سمع نسبت به آن نداشتند. یعنی این قوا از انسان گرفته می شود.
لذا سمع باب خیرات است ولی اگر انسان در مقام طوع قرار نگیرد و عصیان کند این باب سمع هم ممکن است از انسان گرفته شود و چیزی که قبلاً استماع می شد دیگر در مراحل بعد استماع نشود. این بحثی است که در مسئله معرفت شناسی باید مورد دقت قرار گیرد.
نکته: روشن است که رسیدن صدای امام به این نیست که مستقیم و مشافهه از حجت الهی بشنویم بلکه ممکن است با وسائطی صدا و دعوت حضرات به ما برسد. مثلاً از طریق وسائط و جریان فقاهت در معارف و تکالیف دینی و در بستر کلام وحی و روایات این حقیقت واقع شود. در واقع از دریچه کلام قرآن و امام، حجت الهی با ما تکلم می کند. متن قرآن و روایات در واقع صدای خداوند و اولیاء الهی در او حاضر است. همین آیه شریفه «اننا سمعنا منادی ینادی» به همین اشاره می کند. اینکه فقط شنیدن صدای عرفی نبی اکرم نبوده است.
سمع پایگاه حجت برای ما
نکته مهم اینکه امر مشترک در بین مطیع و عاصی «سمع» است. و بعید نیست گفته شود که پایگاه احتجاج در عالم به امام برگشت می کند و رابطه ما با او به سمع می رسد. این سمع است که رابط ما با حجت الهی است. حجت خود امام است و از آنجا که صدای وحی از طریق او به ما برسد، حجت بر ما تمام می شود. لذا پایگاه حجت سمع انسان است نه قوای عقل مستقل. در مواجهه با حقیقت وحی اتمام می شود نه عقل مستقل منهای مواجهه با وحی.
در ضمن حجت با اطاعت هم تمام نمی شود. ممکن است کسی در مقام طوع باشد ولی نمی خواهد بشنود. یعنی انسان برای بندگی نیاز به سمع دارد نه اینکه برای خود مسیر طاعت طراحی کند. این خدایی که جریان بندگی در عالم برپا کرده است از ما خواسته است که طریق بندگی را از او بشنویم. از او بگیریم. نه اینکه برای خود با بدعت و اختراع راه درست کند. و الا می شود شرک در مقام طاعت. در واقع انسان برای تعلم و سمع هم باید در مقام طوع باشد. در صحیحه محمد بن مسلم فرموده بود: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِه» برای بندگی باید انسان در مقام طوع باشد ولی ذیل امام عمل کند. سمع و طوع محض نسبت به او باشد.
در اینجا مرحوم صدرا فرمودند انسان یک قوای قلب یا عقل دارد و یک قوای سمع. کسانی هستند که حجت آنها کامل و تام است و اینها کسانی هستند که مستقیم مرتبط با خداوند هستند. ولی کسانیکه این ظرفیت را ندارند در مقام سمع باید باشند. حجت اینها حجت ناقصه است و حجت تامه در روایت در مقابل این است. و به آیه «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل» هم استشهاد می کنند. کانه عده ای در مقام سمع هستند و عده ای در مقام عقل. انبیاء و اولیاء الهی و اوحدی از انسان ها ممکن است با تبعیت از انبیاء به نقطه قلب برسند و دیگر به حجت واسطه نیاز نداشته باشند.
ما عرض می کنیم اولاً از این آیه بدست نمی آید که مقصود از عقل امری مستقل از انبیاء است. اتفاقا آیه شریفه این است: «…سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ * قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ * وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ» کانه ذیل نذیر الهی ممکن است انسان به عقلانیت برسد. ممکن هم هست در حد سمع از امام استفاده کند. ولی این امر مستقل نیست که راسا نیازی به نذیر نیست.
ثانیاً این روایت ربطی به حجت تامه و ناقصه ندارد بلکه بحث در این است که حجت با امام و پیامبران تمام می شود و روز قیامت کسانیکه سمع داشتند و عصیان کرده باشند، حجتی ندارند و نمی توانند از زیر بار عصیانی که کردند شانه خالی کنند. نمی توانند بگویند به ما نرسید. ولی کسانیکه سمع داشتند و اطاعت کردند مشکلی ندارند و حجتی علیه آنها اقامه نمی شود.
ثالثاً اینکه انسان بجایی می رسد که خود حجت مستقل می شود و نیازی به وساطت اولیاء الهی ندارد این حرف گفتنی نیست و قویا این چنین حرف هایی را قبول نمی کنیم. انسان هرچقدر هم در توحید حرکت کند همه ذیل ولایت نبی اکرم و اهل بیت است. ولو اینکه بهره مندی سمع و عقل از وحی متفاوت باشد.
آیات بحث سمع و طاعت
نکته مهمی که در این روایت قابل توجه است اینکه این تعبیر سمع و طاعت در آیات و روایات یک ترکیب شناخته شده است. لذا جای دارد که اشاره ای به آیات آن داشته باشیم. عمده این بحث در سوره بقره و یک آیه در سوره نساء است. این آیات بحث سمع و طاعت و شکل مواجهه با انبیاء است.
در سوره مبارکه بقره در داستان یهود و عهد الهی از اینها فرموده: «وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» کانه حضرت موسی به کوه طور رفته اند و بعد برگشتند و بعد از حل و فصل مسئله پرستش عجل در این قوم می خواهند از اینها عهد و میثاق بر دستورات الهی بگیرند.
در این آیات فرموده «اسمعوا» یعنی دستوراتی آمده است. در نقطه سمع باشید و خوب اینها را تلقی کنید. و اینها را با قوت و شدت اراده اخذ کنید و پای اینها باید استقامت کنید. در مقابل اینها مواجهه ای که داشتند این بود «سمعنا و عصینا» یعنی با اینکه کوه طور مشرف بر اینها شده بود و فضایی برای ابراز عصیان نبود ولی در ظاهر خضوع کردند ولی در مضمرات قلب خود بنای بر عصیان داشتند. در بعض روایات اینطور تعبیر شده است که اینها «عصینا» در ظاهر نگفتند بلکه بنای قلبی اینها را آیه فرموده است. و ظاهر فضای آیه همین است. ظاهرا عهد دادند ولی در باطن بنای بر عصیان داشتند.
نکته مهم اینکه در این آیات فرموده است ریشه این عصیان و موضع گیری اینها این بود که قلب های شان از محبت عجل، بلکه خود این عجل اشراب شده بود. کفری ورزیدند و این سبب یک تعلق قلبی خاص به این عجل شده بود. یعنی کسانیکه قلب های شان با آلهه های دیگر است اینها در مقابل دستورات پیامبران به عصیان می رسند. این آلهه انسان است که جهت حرکت و لوازم آن را ایجاد می کند.
لذا در این آیه فرموده اولاً اینها در موضع سمع و طاعت نبودند و حتی عهدهای سنگین هم گرفته شود، باز هم عصیان می کنند. ثانیاً کسانیکه دل در گرو آلهه های دیگر دارند به این عصیان می رسند و از ابتدا موضع گیری های شان طاعت نیست.
– اما در آیات سوره مبارکه نساء نیز در مواجهه یهود با نبی اکرم فرموده: «مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَليلا» یعنی کسانیکه حرف انبیاء خود را تحریف می کنند ولی در مواجهه با نبی اکرم خود را واجد حرف حساب می دانند و می گویند «سمعنا و عصینا» یعنی حرف تو را شنیدیم و فهمیدیم و باز مواجهه اینها عصیان است. همان مواجهه ای که با پیامبر خود داشتند.
بعد هم می گویند ما حرف تو را شندیدم، ولی ما هم حرف هایی داریم؛ تو هم باید حرف ما را بشنوی. نمی شود که فقط تو حرف بزنی. کانه اگر تو حرفی داری ما هم حرفی داریم. اگر قرار است ما حرف بشنویم تو هم باید حرف ما را بشنوی. هرچند تو حرف بشنو نیستی! «غیرمسمَع» معاذالله قابل اسماع نیستی! فقط یک طرفه حرف می زنی. فقط خودت را حق می دانی و گوشی برای شنیدن نداری! و در ادامه می گویند «راعنا» یعنی تو هم باید حال ما را مراعات کنی. اگر می خواهی ما حرف تو را بشنویم.
در ادامه فرموده اینها نباید اینطور با حضرت مواجه می شدند بلکه باید می گفتند «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا» یعنی ما در مقام سمع و طاعت نسبت به تو هستیم. ولی شما هم حرف ما را بشنو. این حرف نه از باب مواجهه و مقابله باشد بلکه مقدورات و مشکلاتی است که برای طوع برسر راه داریم. ظرفیت های ما محدود است. مشکل داریم. خطا و نسیان و طاقت های محدود داریم. مهلتی به ما بده. تعبیر «انظرنا» در مقابل «راعنا» یعنی مهلتی بده ما با نقص های مان با تو همراه شویم. بر ما حوصله کنیم تا ما بزرگ شویم.
در واقع این تعابیر شکل مواجهه با حضرت و حجت الهی است. انسان باید در مقام سمع و طاعت باشد. نه سمع و عصیان. نباید توقع داشته باشد که او از ما بشنود. خیال کنیم که ما هم حرف های مهمی در مقابل او داریم. این همان «رفع صوت» و «جهر به قول» ای است که در سوره حجرات است؛ کسانیکه خیال می کنند حرفی در مقابل حضرت دارند. لذا قرآن می گوید شما باید مواجهه تان بجای «راعنا» باید «انظرنا» باشد. یعنی بحث مراعات شان ما نیست بلکه درخواست کنید که مقدورات ما را نظر کن و منتظر باش که ما رشد کنیم. یا نقص های ما را به نحو دیگری برای ما پر کن. کانه باید اینطور بگوییم که ما در تبعیت از دستورات شما نقص ها و مقدورات کمی داریم که می خواهیم این را ملاحظه کنی و با ما مدارا کنی تا ما کم کم نقص ها را برطرف کنیم. در ما ظرفیت سازی کنی یا به نحوی خودت جبران کنی که ما پاهای ضعیفی برای سلوک با طرح بزرگ تو داریم.
– اما آیه دیگر در این بحث در ادامه آیات سوره مبارکه بقره که جریان مواجهه یهود با حضرت موسی را بیان کرده است بیان فرموده است که شما مسلمان ها و امت حضرت نباید شبیه یهود باشید؛ باید مواجهه تان «انظرنا» باشد. فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ» این دو شکل مواجهه است و بحث اختلاف لفظی نیست. «انظرنا» حرف کسی است که در نقطه سمع و طاعت نیست بلکه می خواهد در مقابل انبیاء حرف بزند و کار خودش را بکند. آلهه دیگری دارد و شئون خود را دنبال می کند. ولی «انظرنا» حرف کسی است که در موضع سمع و طاعت است و اگر حرفی هم می زند از باب حرفی در مسیر طاعت حضرت است. مشکلات و مقدوراتش را می گوید و می خواهد که حضرت با او مدارا کند و فرصتی برای او فراهم کند تا خود را برساند یا به نحو دیگری بر او جبران شود.
– اما موضع گیری که خداوند بر مومنین می پسندد در پایان سوره مبارکه بقره است که فرموده: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ * لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ»
در این آیات فرموده اولاً مومن باید در مقابل کل جریان انبیاء خاضع باشد. نه اینکه ادعای خضوع در مقابل حضرت موسی بکند و بعد در مقابل نبی اکرم بیاستد. هرچند آن کسانیکه بر حضرت عصیان کردند همان هایی هستند که به پیامبر خود نیز «سمعنا و عصینا» می گفتند.
ثانیاً موضع گیری انسان باید مقابل حجت الهی سمع و طاعت باشد. و با همه اینها بداند که باید «غفرانک» بگوید. یعنی همه بندگی ما حق بندگی خدا نیست. نقص ها قابل شمارش نیست. همیشه باید در موضع استغفار باشیم که بازگشت به سمت اوست. کانه شبیه آیاتی است که فرموده: «وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» همه کارهای خود را کرده اند و داشته هایی هم دارند ولی نگران ملاقات و رجوع خود با خداوند هستند. می دانند که کاری که درخور بندگی او باشد نکرده اند. نه سمع ما کار درست کرده و نه طوع ما. این تصویر از عجز در رسیدن به مقامات عالی در سلوک مهم است.
ثالثاً در ادامه فرموده تکلیف الهی هیچ وقت بیش از وسع انسان ها نبوده است. لذا اگر نقصانی هست اینها تکالیفی است که در وسع ما بوده است. خدایی که از ما سمع و طاعت خواسته است بیش از وسع از ما و هیچ بنده ای طلب نکرده است. کانه اگر بیش از وسع بود این اعمال دیگر کسب و اکتساب ما نبود.
رابعاً در ادامه دعاهایی است که نقص هایی از ما را اشاره می کند. نسیان های ما. خطاهای ما. طاقت های کم ما. اینها همه در وسع ما هست. اینطور نیست که خداوند در این حیطه نمی شود ما را تکلیف کند. ولی خداوند از فضل و کرمش ضعف های ما را می بیند و متناسب با اینها تکلیف برای ما قرار می دهد. کانه امتی که در موضع سمع و طاعت است به برکت نبی اکرم منتی نهاده می شود و اموری از او رفع شده و مواخذه نمی شود. مفاد حدیث رفع همین است.
باید توجه کرد این رفع به معنای رها کردن و غمض عین از مقامات ایمان نیست بلکه به نحو دیگری خداوند بر این امت پر می کند. مثلاً اینکه در روایت دارد حضرت وقتی از معراج پایین می آیند مواجهه ای با حضرت موسی دارند و درباره بعض تکالیف مثل نماز گفتگو کرده اند. ایشان فرموده تکلیف به 50 نماز برای اینها سخت است. حضرت دوباره از خدا تقاضا می کند و خداوند کم می کند تا به 5 نماز می رسد. ولی حضرت با نوافل این قرب را ایجاد می کند. یا مثلاً انفاقی که اجرش مضاعف می شود. اینها برای امت لازم بوده است ولی خدا و حضرت به نحو دیگری امت را می رسانند.
البته این حرف به این معنا نیست که این ترخیص و رفع سبب شده است که ابتلائات و مرارت های این امت کمتر از اقوام گذشته است. ماموریت اصلی در عالم برای حضرت و امت حضرت است. برای رسیدن به ظهور سخت ترین مراحل و فتنه ها پیش خواهد آمد. سطح دعوت حضرت و مقاماتی که با ایشان نازل می شود و… با هیچ پیامبری قابل قیاس نیست. لکن چون این پیامبر و امت ایشان در مسیر هستند خداوند کار را بر آنها آسان و هموار می کند و امکاناتی می دهد که بشود این بار را بردارند.
خامساً در انتها فرموده «فانصرنا علی القوم الکافرین» کانه این دعوت و طرح دشمنی دارد که جریان کفر است و این مسیر در درگیری تمام عیار دینی و فرهنگی و اجتماعی و تا حد قتال و رسیدن به ظهور ادامه دارد. کسانیکه در نقطه سمع و طاعت باشند می توانند این مسیر را بروند و با عفو و رحمت و غفران الهی سیر کنند تا در از این درگیری به سلامت عبور کنند و به آن قله های بلند ایمانی فردی و اجتماعی برسند.
مقام طاعت و احتجاج
اما نکته دیگر در روایت اینکه کسی که «سامع مطیع» این فرد روز قیامت حجتی بر علیه او نیست؛ این عبارت را چند جور می شود معنا کنیم. معنای اول این است که بگوییم که این طوع در ساحت قلبی انسان است. قلبی که در ساحت طوع است و تسلیم امام است ولی ممکن است در جایی خطا هم کرده باشد. چنین آدمی حجتی بر علیه او نیست. کانه به نحوی او را تطهیر می کنند که روز قیامت ذره موارد سوال و عقاب نیست. حجتی بر علیه او اقامه نمی شود.
معنای دوم این است که بگوییم این طوع مقصود، طوع در ساحت عمل است. یعنی فرد هرجا که دستورات الهی را را اطاعت کرده است نسبت به آن مسئله حجتی بر علیه او نیست ولی در عملی که ترک کرده و عصیانی داشته است همان جا حجت بر علیه او هست. ولو اینکه قلب او در موضع طوع باشد. و ایندو معنا هردو قابل قبول است و باید در جای خود بحث شود.
احتجاج امام در روز قیامت
در ادامه روایت فرموده: «وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ يَوْمَ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» امام حق در اتمام حجت کار خود را انجام داده است. و روز قیامت صحنه احتجاج الهی با همه است، حجت او تمام است و روشن می شود که او کار خود را درست و بی نقص انجام داده است. خطای امت ها بخاطر نقصان در کار او نبوده است بلکه خودشان عصیان کردند. و البته این ابلاغ حجت هم مراحلی دارد و ممکن است گاهی حتی به قتال و… هم بکشد. ولی امام در وظیفه خود نسبت به این مسئله کوتاهی ندارد.
همین جا باید اشاره کرد که روشن است که حجت در عالم با امام تمام می شود. حقیقت هدایت الهی از دریچه حجج به انسان می رسد. حجت استدلال نیست بلکه خود امام است و اگر جایی استدلال هم شکل می گیرد در واقع منطق امام در قوای عقلانی شکل گرفته است و قابل انتقال هم می شود. اینکه فرموده «امام المسلمین تمت حجته» این در دنیا هم همینطور است و او احتجاج را تمام می کند.
البته اینکه امام کار خود را درست انجام داده است این در ظرف دنیا واقع شده است. ولی احتجاج و قضاوت نسبت به این مسئله در روز قیامت است. یعنی در دستگاه عدل الهی همه اتفاقات روشن می شود که امام چه کرده است و آیا کسی که خطا کرده است به سمع او نرسیده است یا اینکه به سمع رسیده و عصیان کرده است. در واقع فضا و جایگاهی رخ می دهد که امکان داوری حق فراهم می شود. امام شاهد و حجت است و بستر این مسئله در روز قیامت فراهم می شود. روزی است که اثبات می شود که تو تخلف کردی و او هم قبول می کند. حرفی برای زدن ندارد.
لذا بنظر ما اینکه فرموده «امام المسلمین تمت حجته» مقصود این است که امام در روز قیامت روشن می شود که کار خود را تمام کرده است. حجت او تمام بوده اتس و به تعبیر «اتمام حجت» کرده است. آنچه باید برای هدایت و ابلاغ و دستگیری انجام می داده است، تا پایان و نهایت کار انجام داده است. ذره ای در کار او کوتاهی و نقص نیست. امام حجت بالغه خداست و هیچ کس در قیامت از کسانی که صدای امام را شنیدند، بهانه ای برای عصیان ندارد. هرچند مرحوم صدرا این تعبیر را به نحوی دیگری معنا کرده اند که تمام بودن حجت به معنای اخذ بلاواسطه از خداست ولی بنظر ما این معنا خلاف ظاهر روایت است.
بررسی آیه دعوت امام و امت در روز قیامت
اما نکته بعدی در روایت مسئله استشهاد به آیه شریفه است. ظاهر تعبیر روایت این است که این صحنه ای که هر قومی را با امام خود صدا می زنند، همان صحنه احتجاج است. امام را با کسانیکه در معرض او بودند حاضر می کنند و روشن می شود که آیا امام کوتاهی کرده است یا خیر.
در توضیح آیه شریفه سوره اسراء بحث ها و روایاتی هست. در آیه شریفه فرموده: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً» در روز قیامت هر فرقه ای را با امام خود صدا می زنند و کسی که کتابش به دست راست او داده شود، به فوز می رسد و ذره ای هم به کسی ظلم نخواهد شد.
در اینجا دو دسته روایت داریم. دسته اول روایاتی است که بیان کرده است این آیه اشاره به دعوت هر قومی با امام حق یا باطل خودش است. یعنی کسانیکه ذیل امام حق بودند با امام خود صدا زده می شوند و کسانیکه ذیل امام باطل بودند نیز همینطور و با او محشور خواهند شد.
مثلاً در امالی مرحوم صدوق در جریان مقتل امام حسین نقل می کند: «…فَلَمَّا نَزَلُوا ثَعْلَبِيَّةَ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ بِشْرُ بْنُ غَالِبٍ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ قَالَ إِمَامٌ دَعَا إِلَى هُدًى فَأَجَابُوهُ إِلَيْهِ وَ إِمَامٌ دَعَا إِلَى ضَلَالَةٍ فَأَجَابُوهُ إِلَيْهَا هَؤُلَاءِ فِي الْجَنَّةِ وَ هَؤُلَاءِ فِي النَّارِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِير…» یعنی دو امام هستند و دو دعوت دارند؛ یکی به وادی هدایت دعوت کرده و دیگری به وادی ضلالت. و انتهای این دو مسیر هم بهشت و جهنم است. روشن است که آیه شریفه تقسیم امت ها بر محور امام شان است.
یا مثلا در روایت اسماعیل بن همام فرموده: «عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا فِي قَوْلِ اللَّهِ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قَالَ اللَّهُ أَ لَيْسَ عَدْلًا مِنْ رَبِّكُمْ أَنْ نُوَلِّيَ كُلَّ قَوْمٍ مَنْ تَوَلَّوْا قَالُوا بَلَى قَالَ فَيَقُولُ تَمَيَّزُوا فَيَتَمَيَّزُونَ» یعنی عدل الهی این را اقتضاء می کند که روز قیامت هر قومی را با امام خود محشور کند و این سبب تمییز و تفکیک امت ها می شود. این روشن است که مقصود امام حق و باطل است و بستر تمییز صف ها می شود.
اما دسته دوم روایات ذیل آیه شریفه با این مضمون است که همه مردم اهل یک زمان را – چه اهل طاعت و چه عاصی – با امام زمان خودشان صدا می زنند. مردم هر دوره ای باید از امام زمان خودشان تبعیت کنند. و روز قیامت همه اینها را با او مواجه می کنند تا تکلیف اینها در قضاوت و حکم الهی معلوم شود.
مثلاً در روایت عبدالله بن سنان فرموده: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ قَالَ إِمَامِهِمُ الَّذِي بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ هُوَ قَائِمُ أَهْلِ زَمَانِه» یعنی امامی که در آن زمان بوده است با همان امام همه را صدا می زنند. امامی که در معرض او بودند و باید با او همراه می شدند.
کلام مرحوم ملاصالح ذیل روایت
مرحوم ملاصالح در مورد نسبت صدر و ذیل روایت فرمودند: «إذا تحقّق اللّقاء و سأل اللّه تعالى كلّ إمام عن رعيّته و كلّ رعيّة عن إمامه أتمّ الإمام حجّته عليهم و أكملها لديهم، و ليس لهم هنا طريق مناظرة و لا قوّة مناقشة عنادا و إنكارا كما كان لهم في دار التكليف و دار الامتحان و عند ذلك يدعو اللّه تعالى كلّ اناس بإمامهم»
کانه ابتدا همه را با امام زمان خود صدا می زنند و وقتی امام حقیقت را بیان می کند و حجت را تمام می کند اینها حرفی برای زدن ندارند؛ همانطور که در دنیا مناقشه می کردند. یعنی دیگر بساط شیطنت در مقام احتجاج در دنیا برچیده می شود و روشن می شود اینها باطل می گفتند وعصیان کرده اند.
بعد فرمودند اینجاست که هرکسی را با امام خودش صدا می زنند. کانه بعد از احتجاج حالا هرکسی را با امام خود صدا می زنند. کسی که اهل باطل بوده است بعد از احتجاج او را به همان امامی که تبع او بود ملحق می کنند. اگر دنبال امام ضلالت بودند با همان محشور می شود. یعنی ایشان دو مرحله را بیان کرده است و مرحله احتجاج را قبل از دعوت با امام حق و باطل معنا کرده است.
لذا با توجه به صدر عبارت ایشان شاید بگوییم ایشان این آیه و دعوت با امام را دو مرحله برایش قائل است. یک مرحله این است که هر قومی را با امام زمان خود صدا می زنند و این بستر اتمام حجت و روشن شدن خطاها و عصیان هاست. مرحله دوم هم صدا زدن امت ها با امام واقعی شان است که از او تبعیت کردند. کسی که در مرحله قبل از امام حق عصیان کرده است و دنبال او نبوده است از او جدا می شود و به امام واقعی خود متولی به او بود پیوند می خورد.
کلام مرحوم مجلسی ذیل روایت
مرحوم مجلسی در اینجا به هردو معنایی که در روایات برای آیه شده است اشاره فرموده و بیان کرده اند که با هردو معنا می شود روایت مذکور را معنا کرد. فرمودند: «إما المراد كل من كان في عصر إمام أو من اتبعه من أصحابه فالإمام أعم من إمامهم الهدى و إمام الضلالة… فعلى الأول الاستشهاد بالآية لأنه إذا دعي يوم القيامة كل أهل عصر باسم إمامهم فثبت حينئذ كونه إماما لهم، أو يدعون معه ليتم عليهم حجته، و على الثاني لأن كل قوم إذا دعوا مع رئيسهم و إمامهم فإمام الحق يتم حجته حينئذ على الرؤساء و المرؤوسين»
یعنی اگر معنای اول را بگیریم که دعوت با امام زمان هر عصری است اینطور معنا می شود که همه مردم را با امام زمان شان صدا می زنند و روشن می شود که او امام شان بوده است. یا اینکه با این امام حق صدای شان می زنند که او حجت را بر اینها تمام کند. لذا برای اتمام حجت یا در اصل امامت یا در مفاد دعوت امام با اینها احتجاج می شود.
اما اگر معنای دوم را بگیریم که هر قومی با امام خود که تابع او بودند، صدا زده می شود؛ گفته می شود این دعوت برای حشر و معیت با امام خود است. و بعد امام حق در هر زمان، با اینها احتجاج می کند. یعنی هم با ولات و روساء آنها و هم با تابعین آنها. لذا باز هم ایشان در این معنا هم خواستند به نحوی این دعوت و صدا زدن را به غرض احتجاج معنا کنند که ظاهر روایت هم همین است.
جمع بندی بحث آیه شریفه
در جمع بندی این آیه و نسبت آن با روایت اشاره می کنیم؛ اولاً: این دو دسته روایات هردو آنقدر پرتکرار هست که ما نمی توانیم یکی را کنار بگذاریم. هردو مضمون مکرر در روایات بیان شده است. لذا ممکن است گفته شود یکی از این دو معنا در روایت مورد نظر است و باید با قرائن آن را انتخاب کنیم.
ثانیاً: روشن است که استفاده آیه در صحیحه عبدالاعلی ناظر به صحنه احتجاج است. یعنی بعد از اینکه در روایت حضرت به مسئله احتجاج اشاره می کنند این آیه را می خوانند. کانه این دعوت با امام در روز قیامت به غرض احتجاج است. و این سبب می شود که معنای اول که همه را با امام زمان خود مواجه می کنند، معنای انسب و اظهری باشد. تا اینکه بگوییم هرکسی را با امام خود اعم از حق یا باطل صدا می زنند.
ثالثاً: باید توجه کرد که ایندو معنا اگر با احتجاج معنا شوند قدری تفاوت معنایی دارد. معنای اول، احتجاج به غرض این است که این امام حق بود و شما حجتی ندارید که از او تبعیت نکردید. اما معنای دوم، احتجاج به غرض این است که اگر شما را از امام حق جدا می کنیم و ذیل امام باطل محشور می کنیم از جانب امام حق کوتاهی نبوده است بلکه شما خودتان عصیان کردید.
رابعاً: در خود آیه شریفه هم این معنا – مواجهه همه با امام زمان – بیشتر به ذهن می آید بلکه استظهار می شود که مقصود مواجهه همه با امام زمان خود و تفکیک و تمییز ذیل اوست. در آیه فرموده: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً * وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلا» یعنی بعد از اینکه انسان ها را با امام زمان خود مواجه می کنند و احتجاج می شود، در ادامه دو دسته شکل می گیرد. عده ای که کتاب شان بدست راست شان داده می شود. اینها همان هایی هستند که با امام شان همراه شدند و مطیع بودند. یمین نشانه صدق و عهد اینها با امام است؛ و عده ای که در دنیا کور بودند و آنجا هم کور خواهند بود و راه گم کرده اند. اینها همان هایی هستند که از امام اعراض کردند و عصیان کردند.
خامساً: بنظر است که با توجه به روایات ذیل این آیه بعید نیست گفته شود این آیه در دو ساحت باید معنا شود. ساحت اول مواجهه با امام زمان است که بستر احتجاج را فراهم می کند و معلوم می شود که امام حق بوده است و کار خود را انجام داده است و هیچ کوتاهی نداشته است. این کسانیکه با او همراه نشدند خودشان مقصر هستند و عاصی شدند و الان هم حجتی ندارند. ساحت دوم این است که بعد از این مرحله مطیع و عاصی را از هم جدا می کنند و فرمان «تمیزوا» می آید و این عدل محض است که هرکسی را با امام خود محشور کنند. هرچند ساحت اول آیه به مضمون روایت نزدیک تر است. والحمدلله…