جــلــســه صدوشصت‌وهشت
بررسی استدلال‌های جواز تملک کنز ـ کنزی که در ملک مبتاع یافت شده است
یکشنبه 6-7-99
1-ادامه بررسی ادله جواز تملک
در جلسات گذشته ادله برای جواز تملک بیان شد که یکی تمسک به اصل عدم احترام اموال است الا در اموال مسلم و ذمی و در موارد مشکوک اصل عدم احترام است و دوم تمسک به اصل عدم وارث بود که مرحوم خویی بیان کردند و سوم روایت محمد بن قیس و دو صحیحه محمد بن مسلم بود و چهارم روایات باب خمس کنز بود.
بهترین دلیلی که میتوان پذیرفت همین روایات باب خمس است که ممکن است گفته شود که اطلاق روایات «الخمس فی خمسة اشیاء» دال بر این است که خمس هر کنزی لازم است و هر کنزی را میتوان مالک شد
استدلال مرحوم همدانی بر جواز تملک کنز
مرحوم همدانی میفرمایند ملکیت اعتباری عقلائی است و عقلا در مواردی اعتبار ملکیت نمیکنند. یکی از آن موارد که عقلا اصلا اعتبار ملکیت نمیکنند مالی است که مدت زیادی بر آن گذشته باشد که دیگر عقلت تعلق آن از مالک را بریده میدانند لذا اصلا ملحق به مجهول المالک و لقطه نیست که مالک دارد ولی مالکش مجهول است بلکه دیگر در نگاه عقلا اصلا مالک ندارد. به عبارت دیگر عقلا به اغراضی اعتبار ملکیت میکنند و این غرض امدی دارد که وقتی امد آن پایان یافت دیگر اعتبار ملکیت هم ندارند. بعد از اینکه اثبات شود که کنز مالی است که مالکی ندارد با تمسک به ادله حیازت و امثال آن میتوان این کنز را تملک کرد.
بررسی کلام مرحوم همدانی
گرچه ملکیت از مفاهیم اعتباری تاسیسی شرع نیست که حدود آن از شرع فهمیده شود بلکه امری عقلائی است لکن ممکن است از بعض ادله شرعی استفاده شود که ملکیت امد ندارد.
مثلا ادله ای که دال بر این است که ارث سبب مملک است دلالت بر این دارد که مالکیت با وجود ورثه از بین نمیرود ولو آن ورثه مجهول باشند، و ولو ورثه خبر از این مال نداشته باشند؛ لکن طبق کلام مرحوم همدانی حتی اگر وراث زنده باشند ولی چون مدت زیادی بر مال گذشته است عقلا دیگر اعتبار ملکیت نمیکنند.
لذا گرچه در بناء عقلا کلام مرحوم همدانی تمام باشد همانطور که در بعض قوانین کشورهای دیگر همینگونه است که در بعض موارد سلب مالکیت میکنند، لکن چنین بنائی ممضای شارع مقدس نیست یا لااقل معلوم نیست ممضای شارع باشد.
استدلال به مجموع ادله مالکیت
بعضی به همین دلیل که نمیتوان به بناء عقلا تمسک کرد نظریه دیگری در جواز تملک کنز آورده و نتیجه گرفته اند که در کنز از نظر شرع نیز ملکیت ملغی است.
در این دیدگاه از مجموع ادله و علی الخصوص روایاتی که کل ارض ملک امام است استفاده کرده اند که ملکیت کل مملوکات متعلق به امام علیه السلام است که به واسطه اسبابی همانند حیازت و احیاء و امثال آن، به نحو طولی به دیگران نیز واگذار میشود. بنابراین برای اثبات ملکیت و یا عدم ملکیت نباید به بنائات عقلائیه تمسک کرد بلکه ملکیت امری مربوط به شریعت است. به عبارت دیگر در این نگاه از مجموع ادله استفاده میکند که ملکیت امری است که در دست شارع مقدس است نه اینکه شارع مقدس فقط ملکیت عقلائی را امضا کرده باشد.
از ادله شرعی استفاده میشود که ملکیتی که امام اعطا میکند همیشه به صورت دائمی و علی الاطلاق نیست مثلا از روایات استفاده میشود که اگر کسی زمینی را احیاء کرد مالک آن است اما از روایاتی نیز ممکن است استفاده شود که اگر کسی زمینی را که احیاء کرده بود رها کند، از او گرفته میشود و به دیگری داده میشود تا آن را آباد کند. بنابراین ملکیتی که از ناحیه امام علیه السلام اعطا شده است دائمی نیست. حتی در این دیدگاه میتوان گفت وقتی مالی مجهول المالک شد از ملکیت افراد خارج شده و ملک امام علیه السلام است لذا حضرت حکم کرده اند که در صورت هایی واجد مال میتواند آن را برای خود بردارد.
حال در کنز نیز اعطاء مالکیتی که امام به صاحب کنز فرموده است محدود است و بعد از گذشتن مدت زیادی ملغی میشود. در واقع در این نگاه از اینکه شارع فرموده میتوان کنز را تملک کرد استفاده شده است که شارع مقدس ملکیت را الغاء کرده است و دیگر نیازی به استصحاب عدم وارث و امثال آن هم نداریم.
این استدلال را در باب انفال باید بررسی کرد که ادله الارض کلها للامام دال بر ملکیت حقیقی است یا اعتباری و نسبت آن با ملکیت دیگران چیست؟ و اگر دال بر ملکیت اعتباری است از کدام جنس است؟. بعد از این نیز باید بررسی شود که ادله مالکیت در مجموع روایات به چه صورتی است و معنی مالکیت در اسلام چیست؟
لکن نکته ای که دراین مقام باید دقت کرد این است که اگر از ادله کنز استفاده ملکیت شود، این نگاه فایده و حاصل جدیدی نخواهد داشت و همان استدلال به روایات باب است که مرحوم خویی بیان فرموده اند ولی اگر تمسک به مجموع ادله است استدلال جدیدی خواهد بود و لکن به نظر نمیرسد ادله دیگری در مقام باشد که دال بر پایان یافتن امد ملکیت در کنز باشد.
بنابراین به صورت خلاصه به دو دلیل در این استدلال ها میتوان تمسک کرد یکی اینکه اصل در اموال عدم احترام باشد و دوم روایات باب کنز که اگر کسی وارد این اشکال و جواب ها نشود از همین ادله هم میتواند مالکیت را استفاده کند.
2-گنجی که در ملکی یافت شود که قبلا ملک دیگران بوده است
بحث دیگری که مرحوم سید مطرح کرده اند این است که اگر گنجی در زمینی یافت شود که آن زمین قبلا ملک دیگری بوده است و از دیگری به واجد کنز منتقل شده است چه حکمی دارد؟ ایشان فرموده اند باید این کنز را تعریف به مالک کرد و اگر او نشناخت باید به مالک سابق تعریف شود و هکذا. اما اگر هیچ یک آن را نشناختند کنز است و ملک واجد است و باید خمس آن را بپردازد. اما مشهور فرموده اند بعد از اینکه هیچ یک از مالکین آن را نشناختند مجهول المالک است و حکم کنز را ندارد.
اولین نکته این است که چرا در این مورد -بر خلاف موارد دیگر مجهول المالک که باید تعریف عمومی شود- فقط تعریف به مالک شود؟ که استدلال هایی برای این حکم بیان شده است.
استدلال به صحیحه محمد بن مسلم
بعضی به صحیحه محمد بن مسلم -که در مباحث گذشته مطرح شد- تمسک کرده اند که از محمد بن مسلم میفرماید: «سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّارِ يُوجَدُ فِيهَا الْوَرِقُ فَقَالَ إِنْ كَانَتْ مَعْمُورَةً فِيهَا أَهْلُهَا فَهِيَ لَهُمْ وَ إِنْ كَانَتْ خَرِبَةً قَدْ جَلَا عَنْهَا أَهْلُهَا فَالَّذِي وَجَدَ الْمَالَ أَحَقُّ بِهِ.»
دو اشکال در استدلال به این روایت است، یکی اینکه مربوط به کنز نیست (و اگر هم کسی ادعا کند لااقل اطلاق آن شامل کنز میشود هم صحیح نیست چراکه منصرف از این موارد است) و دوم اینکه مربوط به جایی است که شخص ید بالفعل بر ملک داشته باشد اما کلام در جایی است که شخصی که واجد است ارض را از مالک قبلی خریداری کرده است که دیگر مالک سابق ذوالید نیست.
ان قلت: گنج از توابع زمین است لذا ملک صاحب ارض بوده است
قلت: همانطور که در معدن گفته شد اقوالی در توابع ارض است یکی اینکه مطلقا ملک مالک است و دوم اینکه مطلقا ملک مالک ارض نیست و دوم اینکه در مواردی که عرفا ملحق به ارض است ملک صاحب ارض است ولی در غیر این صورت ملک مالک ارض نیست. طبق قول سوم که قول صحیح هم هست باید از این بحث شود که گنج از توابع عرفی ارض هست یا خیر؟ که در پاسخ به این سوال باید گفت که به نظر نمیرسد که بتوان پذیرفت که گنج در ارض از توابع آن باشد. ضمن اینکه در اینجا استدلال این نیست که گنج از توابع ارض هست یا خیر بلکه کلام در این است که احتمال میدهیم گنجی که از توابع ارض نیست آیا ملک مالک ارض است و آیا باید به او تعریف شود یا خیر؟
استدلال به قاعده ید
دلیل دیگری که بر این مطلب اقامه شده است تمسک به قاعده ید است که فرموده اند که مالک سابق ید بر ملک داشته است و لذا ید بر توابع ارض هم داشته اند و ید هم اماره ملکیت است.
اشکالی که به این استدلال شده است این است که اطلاقی در ادله ید وجود ندارد که شامل چنین مواردی هم باشد که ید فعلی بر مال وجود ندارد مخصوصا در مواردی که قرائنی وجود دارد که مالک سابق اصلا خبر ندارد که گنجی در اوست لذا بدون برداشتن کنزی که ارزش مالی زیاد دارد ملک را فروخته است.
ضمن اینکه همانطور که مرحوم خویی فرموده اند اگر ید معتبر باشد دیگر نیاز به تعریف نیست بلکه باید کنز را بدون تعریف به مالک تحویل داد چراکه ید بر آن داشته است مگر اینکه نفی مالکیت کنند. یعنی در مواردی که شخص بگوید من نمیدانم ملک من هست یا خیر (مثلا شاید ملک پدر ما بوده است و به ارث به ما رسیده است) بازهم باید مال را تحویل او داد.)

پیمایش به بالا