بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر درس شرح کتاب الحجه اصول کافی
آیةالله سیدمحمدمهدی میرباقری
جلسه شماره 169 تا 172
باب انهم ولاه امره و خزان علمه – تبیین معنای ولایت امر و خزنه علم الهی و ارتباط آنها – نکات پیرامونی روایات
باب خازن علم و ولات امر بودن ائمه
اما باب بعدی که باید بحث کنیم، با عنوان «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِه‏» در کافی مطرح شده است. در روایات این باب چند عنوان هست که قدری اشاره می کنیم. لکن مرحوم کلینی از بین این عناوین مسئله ولی الامر بودن و خزنه علم بودن را برگزیده است. هرچند قدر مشترک روایات این باب مسئله خزنه علم بودن است.
لذا ما در سه محور باید روایات را بررسی کنیم. محور اول این است که معنای خزنه علم بودن چیست. این بحث که مفصل است و قدری در این باب اشاره می کنیم و مفصل آن را در ابواب علم باید دنبال کنیم.
محور دوم این است که بین خازن علم الهی بودن و ولی الامر بودن جه نسبتی هست؟ باید توجه کرد مسئله مقام اولی الامر شدن امام، در ابواب بعدی کافی و تبیین آیات سوره نساء باید بحث شود که خواهیم رسید. لذا اینجا بیشتر از جهت بررسی نسبت این عنوان با مسئله خزنه العلم باید دقت شود که در بعض روایات این باب اشاره شده است. اما خود این مقام و نسبت آن با بحث تفویض و ملک عظیم و حسادت و… در بحث ها و ابواب آتی خواهد آمد.
اما محور سوم مختصات دیگری است که در بحث خزنه علم در بعض روایات اشاره شده است. مثلا نسبت بین این علم و مقام حجیت و بلکه استکمال حجت که در بعض روایات بیان شده است. یا نسبت این علم با بحث احسن خلق و احسن صورتی که در روایات این باب بیان شده است. لذا روایات را بررسی می کنیم و ذیل هرکدام نکات مرتبط با آنها را اشاره خواهیم کرد.
مرسله عبدالرحمن بن کثیر
روایت اول مرسله عبدالرحمن بن کثیر است که فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ‏ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّه‏» از جهت سندی روایت بخاطر عدم توثیق بلکه تضعیف علی بن حسان و عبدالرحمن بن کثیر مشکل دارد.
اما از جهت دلالت فرموده ما والی و صاحب امر الهی هستیم. و فرموده ما خزانه دار علم الهی هستیم. یا اینکه در وجود ما مخزون است و یا اینکه ما خازن و خزینه دار این علم هستیم و ما فقط دسترسی داریم. و نیز فرمودند ما نگهبان و سر نگهدار وحی الهی هستیم. عیبه یعنی مکان سری؛ جاییکه خاص است و فرد برای نگهداشتن اسرار و امور خفیه خود کنار گذاشته است. اگر به قلب و صدر، عیبه می گویند برای همین است که موضع سرّ است.
موثقه سوره بن کلیب
روایت دوم باب موثقه سوره بن کلیب است که فرموده: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِيهِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ إِنَّا لَخُزَّانُ اللَّهِ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا عَلَى فِضَّةٍ إِلَّا عَلَى عِلْمِهِ»
روایت از جهت سندی مورد بحث است. لکن بنظر ما مشکلی ندارد زیرا اشکال در سند اولاً: از جهت علی بن اسباط است که فطحی بوده است ولی قطعاً مشکلی ندارد و توثیق شده است و فطحی بودنش قدحی به این مسئله نیست و در ضمن در باب رجوع او به امامت امام رضا بحث هایی هست. ثانیاً: در مورد پدر او اسباط بن سالم توثیق خاص نداریم ولی نقل ابن ابی عمیر از ایشان کفایت می کند. ثالثاً: در مورد سوره بن کلیب نیز بحث است. ولی بنظر می رسد می شود او را نیز تصحیح کرد. بعضی در مورد او «ممدوح» گفته اند. و نیز کشی نقلی به صحت اعتقاد دارد.
اما از جهت دلالی فرموده ما خزان علم الهی در آسمان و زمین هستیم. کانه یک تبادر بیجایی وجود دارد که ثروت ها و امکانات اصلی عالم را به ذهب و فضه می شناسد. حضرت این را رد می کنند که ما خازن امکانات مادی و طلا و نقره آسمان و زمین نیستیم بلکه خازن علم الهی هستیم.
بررسی خزنه علم الهی در آسمان و زمین
این عنوان خازن علم الهی در آسمان و زمین باید بحث شود. مرحوم مجلسی در مورد این تعبیر احتمالاتی داده اند. در احتمال اول فرمودند: «أي خزنة العلوم المكتوبة في الألواح السماوية و العلوم الكائنة في الأرض من الكتب المنزلة» یعنی علم کتب آسمانی و زمینی را داریم. امام مرتبط با علوم آسمانی و ظرف نزول علم منزَّل است. کتاب مکنونی وجود دارد که مطهرون مرتبط با او هستند. «لایمسه الا المطهرون» و وقتیکه نازل می شود نیز در ظرف وجود آنها نازل می شود.
نیز فرمودند: «و خزنة علوم حقائق الأجرام السماوية و الملائكة و أحوالهم، و حقائق ما في الأرض من الجمادات و النباتات و أحوالها» یعنی نه علوم موجود در آسمان و زمین که کتب الهی باشد را می دانند بلکه همه آن عوالم نیز ذیل علم امام هستند. علم آسمان و زمین و موجودات آنها نیز در نزد امام است. و ایندو معنا را در کنار هم قرار داده اند. کانه ایندو معنی با هم مرتبط یا با هم قابل جمع در تعبیر است.
در احتمال دوم فرمودند: «أو المراد: نحن الخزنة من بين أهل السماء و أهل الأرض» یعنی بین موجودات آسمان ها و زمین، این ما هستیم که خزنه علم الهی شدیم. در این معنا آسمان و زمین بحث متعلق علم نیست بلکه افرادی که در آسمان و زمین بودند را می گوید که اینها خازن علم الهی نشدند بلکه ما اهل بیت این مقام را داریم.
اما احتمال سومی هم داده اند و فرمودند: «أو نحن المعروفون بذلك عند أهلهما» یعنی ما خازن در آسمان ها و زمین هستیم و ما را به این مقام در آسمان و زمین می شناسند.
بنظر ما معنای اول به ذهن نزدیک تر است. یعنی علم آسمان ها و زمین در نزد ماست. و برای تبیین این وسعت علم هم مسئله کتاب های الهی باید بحث شود و هم باید علم به موجودات و نسبت بین آنها تبیین شود. کتب الهی در آسمان و زمین درجات و مراتبی دارد و هرکدام برای کاری هم طراحی شده است. در عین حال علم به خود آسمان و زمین هم مسئله مهمی است که این تعبیر بعید نیست شامل او هم بشود. همانطور که در احتمال اول مرحوم مجلسی بیان شده است.
مرسله سدیر صیرفی
روایت سوم باب مرسله سدیر است که فرموده: «عَلِيُّ بْنُ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ رَفَعَهُ عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَنْتُمْ قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ» در سند بخاطر رفع بین نضر بن سوید و سدیر مشکل ایجاد شده است.
از جهت دلالت چند نکته گفته شده است. اولاً فرموده ما خازن علم الهی هستیم. ثانیا فرموده ما مترجم وحی برای شما هستیم. شاید این تعبیر به عنوان «عیبه وحی» نزدیک باشد. ثالثاً فرموده ما حجت بالغه خداوند برای موجودات آسمان و زمین هستیم. باید بحث کنیم حجت بالغه معنایش چیست. نیز باید بحث شود که حجت در فوق سماء چطور است؟ زیرا ادله ای داریم که ائمه حجت بر همه عوالم هستند.
در این روایت روشن است که مسئله خازن علم الهی بودن و واجد کتاب الهی شدن، بستری برای مقام حجت بودن آنهاست. کسی می تواند حجت در عالم تمام کند که علم الهی بدست داشته باشد. کسیکه خزینه دار علم خداست، حجت بین مخلوقات هم می شود. و شاید اینکه فرموده حجت بالغه هستند معنایش این است که در این علم و اتمام حجت، ذره ای نقص و کمبود نیست و به نقطه بلوغ رسیده است. حجت بالغ، حجتی است که به اندازه کافی و مورد نظر رشید هست که اتمام حجت با او تمام شود و جای ذره ای شک و شبهه باقی نماند.
شبیه این تعبیر در نقل دیگری از جناب سدیر نقل شده است. فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي طَالِبٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ يَتْلُونَ بِذَلِكَ عَلَيْنَا قُرْآناً وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ‏ فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ بِرَاءٌ وَ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِي وَ لَا عَلَى دِينِ آبَائِي وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِي اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ رُسُلٌ يَقْرَءُونَ عَلَيْنَا بِذَلِكَ قُرْآناً يا أَيُّهَا الرُّسُلُ‏ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ‏ فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي مِنْ هَؤُلَاءِ بِرَاءٌ وَ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِي وَ لَا عَلَى دِينِ آبَائِي وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِي اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ فَمَا أَنْتُمْ قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللَّهِ‏ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اللَّهُ‏ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا نَحْنُ‏ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ» ذیل روایت که بحث معرفی شئون ائمه است محتمل است در روایت دیگری با تغییری نقل شده باشد. هرچند ظاهر تعبیر این است که یکی از امام باقر و دیگری از امام صادق نقل می شود.
در این روایت حضرت فرمودند ما هرگز شأن الوهیت و نبوت برای خود ادعا نکرده ایم و کسانیکه چنین نسبتی به ما دهند ما از آنها اعلام برائت می کنیم. در ادامه سوال می کند پس شما چه شأنی دارید؟ حضرت به این شئون خود اشاره می کنند. فرمودند ما خزینه علم الهی هستیم. مترجم وحی و امر و نهی الهی ما هستیم. ما در نقطه عصمت هستیم و لذا خدا فرموده ما را اطاعت کنید و از ما تخطی نکنید. ما حجت خدا برای موجودات بین آسمان و زمین هستیم.
صحیحه ابوحمزه ثمالی
اما روایت چهارم باب صحیحه ابوحمزه است که فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ‏ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‏ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ‏ مِنْ تَرْكِ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِكَ فَإِنَّ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِكَ وَ هُمْ خُزَّانِي عَلَى عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَقَدْ أَنْبَأَنِي جَبْرَئِيلُ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ» روایت از جهت سندی مشکلی ندارد.
اما از جهت دلالی در این روایت فرموده اهل بیت پیامبر، خزنه علم الهی هستند و بعد از نبی اکرم علم الهی دست ایشان است. و اسماء و مشخصات آنها هم به حضرت داده شده است. و بیان شده است که سنت نبی اکرم و همه انبیاء در اختیار آنهاست. لکن بحث مهم در روایت مسئله استکمال حجت بر اشقیاء امت الرسول است که
قبل از بررسی این مسئله روایت مشابهی وجود دارد که باید دقت شود. فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‏ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ اسْتِكْمَالُ‏ حُجَّتِي‏ عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ‏ مَنْ تَرَكَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ وَ وَالَى أَعْدَاءَهُ وَ أَنْكَرَ فَضْلَهُ وَ فَضْلَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّ فَضْلَكَ فَضْلُهُمْ وَ طَاعَتَكَ طَاعَتُهُمْ وَ حَقَّكَ حَقُّهُمْ وَ مَعْصِيَتَكَ مَعْصِيَتُهُمْ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِكَ جَرَى فِيهِمْ رُوحُكَ وَ رُوحُكَ مَا جَرَى فِيكَ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ عِتْرَتُكَ مِنْ طِينَتِكَ وَ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ وَ قَدْ أَجْرَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلَكَ وَ هُمْ خُزَّانِي عَلَى عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ حَقٌّ عَلَيَّ لَقَدِ اصْطَفَيْتُهُمْ وَ انْتَجَبْتُهُمْ وَ أَخْلَصْتُهُمْ وَ ارْتَضَيْتُهُمْ وَ نَجَا مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ وَالاهُمْ وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِمْ وَ لَقَدْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أَحِبَّائِهِمْ وَ الْمُسَلِّمِينَ لِفَضْلِهِمْ»
در این روایت مکرراً تعابیر متعددی بیان شده است که نسبت بین امام و رسول الله را بیان می کند که علم آنها همان علم حضرت است و آنها خازن علم خدا و رسول هستند. فضل آنها همان فضل حضرت است. روحی جاری در آنها همان روح جاری در نبی اکرم است. طاعت و معصیت آنها همان طاعت و معصیت حضرت است. حقی که آنها به عهده مردم دارند همان حق نبی اکرم است. لذا کسی از آنها جدا شود از نبی اکرم جدا شده است. کسیکه ترک ولایت امیرالمومنین کند، شقی این امت است زیرا از رسول الله جدا شده است که جدا شدن از خدا و حقیقت توحید است. در واقع تعابیر ذیل روایت در مقام تعلیل مسئله استکمال حجت بر اشقیاء امت است.
بررسی معنای استکمال حجت
اما اینکه استکمال حجت بر اینها شده است یعنی چه؟ احتمال اول این است که خداوند متعال در همه اعمال بر ما حجت تمام می کند. هم در اصول دین حجت می آورد و هم در فروع. تخطی انسان در فروعات هم مجاز نیست زیرا در آنجا هم خداوند حجت هایی برای ما قرار داده است. ولی این اتمام حجت و معصیت انسان سبب شقاوت نیست. ولی در باب مسئله اصول و خصوصاً اینجا مسئله ولایت، حجت به کمال خود می رسد و بالاترین سطح اتمام حجت در داخل امت نبی اکرم است. یعنی مهمترین دستور و امری که حضرت در امت خود آورده اند امر وصایت است. این کمال حجتی است که خدا و رسول برای ما قرار داده اند. لذا کسیکه در اینجا خطا می کند در نقطه کمال حجت بر علیه او تمام می شود.
به تعبیر دیگر وقتی با نزول امر ولایت «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» می شود، این بالاترین و مهترین نعمت و فریضه الهی است که به ما داده شده است. این نقطه کمال دین است و اگر کسی در این مسئله مخالفت کند، بالاترین سطح از حجت خدا بر علیه او تمام می شود. این احتجاجی است که انسان را به شقاوت می رساند.
احتمال دوم این است که حجت خدا در دین بر انسان درجات دارد. بالاترین اتمام حجتی که علیه انسان تمام می شود در مسئله وصایت است. یعنی انسانی که به ترک ولایت رسیده است در مراحل قبل حجت هایی در کار بوده است که آنها را تخطی کرده است و در مراحل بعد خداوند حجت های بالاتری را رو می کند و فرد ممکن است در آن مراحل هم حجت الهی را زیر پا بگذارد. تا جاییکه بدترین مردم در امت نبی اکرم آنهایی هستند که به ترک ولایت رو می آورند و در این سطح حضرت را تخطی می کنند.
یعنی انسان می تواند از یک گناه آغاز کند که خود ترک حجت است تا اینکه کم کم اتمام حجت خدا بر او در مراحل دیگری واقع می شود تا به اتمام حجت در مسئله ولایت می رسد و اینجا کمال اتمام حجت خداوند با این فرد است. اگر این را ترک کند، در نقطه کمال اتمام حجت تخطی کرده است. لذا گفته می شود که شقی و بدترین امت نبی اکرم کسانی هستند که در این سطح با حجت هایی که نبی اکرم آورده اند مخالفت کرده است.
بلکه می توان اینطور تعبیر کرد که عده ای هستند در فروعات و دستورات دینی که خود مراحلی دارند، در ظاهر تظاهر به دین داری می کنند و ظاهری از خود نشان می دهند. ولی در مسئله ولایت حجت الهی به کمال می رسد و این افراد خود را نشان می دهند. استکمال حجت خدا وقتی است که به مسئله ولایت می رسند. کسانیکه در ظاهر خود را تبع و مطیع نبی اکرم نشان می دادند، در مسئله ولایت نشان میدهند که واقعاً بدنبال حضرت هستند یا خیر. اینجاست که خدا بالاترین سطح و کامل ترین مرتبه از اتمام حجت را رو می کند. مسئله ولایت اهل بیت که در هر دوره ای به نحوی خود را نشان می دهد، این سنگین ترین و اصلی ترین امتحان انسان است.
لذا بعید نیست گفته شود استکمال حجت در مسئله وصایت و ولایت است. و اشقیاء امت کسانی هستند که در این مسئله زمین خورده اند. و دو دسته انسان در این مسئله متصور است. دسته اول کسانیکه از خطاهای کوچک و معاصی دوری نمی کنند و کم کم در مسائل بزرگ تر بر آنها حجت الهی تمام می شود تا به اصل مسئله ولایت می رسند و در آنجا استکمال حجت می شوند. یعنی ولو ظاهراً مسلمان هستند ولی در نقطه کمال بر علیه اینها حجت تمام شود. اما دسته دوم کسانی هستند که منافقانه در بقیه دستورات در ظاهر عمل می کنند ولی در باطن عاصی نسبت به آن دستورات هستند. اینها ولو استقامتی برای اسلام دارند ولی در بالاترین تکلیف که مسئله ولایت است، باید امتحان شوند و آنجا دیگر خود را نشان می دهند و مخالفت می کنند. این نقطه استکمال حجت است.
نکته: اینکه فرمودند کمال اتمام حجت با امر ولایت است، هم مرتبط با متعلق تکلیف است؛ یعنی چون این تکلیف و فرمان در فرائض خدا مهمترین و بالاترین بوده است سبب کمال اتمام حجت شده است. هم مرتبط با شکل اتمام حجت خدا و رسول در این مسئله است. یعنی اگر این امر اینقدر مهم است، شکل ابلاغ و اتمام حجت بر سر این مسئله هم متفاوت است و به همان میزان بر سر این مسئله سرمایه گذاری و حوصله و ظرفیت سازی خواهد شد. اینطور نیست که به همان شکلی که یک تکلیف فرعی برای ما اتمام حجت می شود، این تکلیف هم با همان لوازم و طرق بر ما اتمام حجت شود.
صحیحه عبدالله بن ابی یعفور
روایت بعدی صحیحه ابن ابی یعفور است که فرموده: «أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذَلِكَ الْأَمْرِ فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ فَنَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ الْقَائِمُونَ بِذَلِكَ» سند روایت که مشکلی ندارد.
از جهت دلالی ابتدا فرموده خداوند متعال واحد متفرد بود و احدی با ایشان نبود. امر و فرمانش به تنهایی جاری بود. او تحت نفوذ کسی نبود. او نیاز به کسی نداشت و مقام الوهیت متعلق به خود اوست. همه مخلوق او هستند ولو امر الهی به آنها تفویض شود. شبیه این تعبیر در روایات دیگری هم هست که نوعاً در باب خلقت و مقامات اهل بیت است. کانه می خواهند بفرمایند خداوند در مقام الوهیت با احدی شریک نیست. نیازی به کسی نداشت. کسی با او هم عرض نبوده و نیست. مقام امر و فرمان برای اوست و همه عالم ذیل فرمان او هستند. «له الخلق و له الامر»
بله؛ خودش خلقی انجام داد و ذیل این خلقت مقاماتی برای بعض مخلوقین خود قرار داد. در این روایت نیز در ادامه فرموده خلقتی انجام داد و خلقی را برای تحمل امر و فرمان خود مقدر کرد. اندازه لازم را برای آنها فراهم کرد که بتوانند حامل این امر بشوند. بعد فرمودند ما اهل بیت آن افراد هستیم.
در ادامه روایت با تفریع بر این مقام فرموده: ما حجت الهی بر عباد هستیم؛ خزان علم او هستیم و قائم به آن امر و فرمان الهی هستیم. کسانیکه چنان ظرفی هستند که امر الهی به آنها تفویض می شوند این لوازم را دارند که حجت و خزنه الهی می شوند. در واقع اینها لوازم این تفویض است. لذا دو مسئله ولی الامر شدن و مسئله خزنه علم شدن به هم پیوند خورده است. شاید همین نکته سبب شده است که مرحوم کلینی ایندو عنوان را در باب اخذ کرده اند و بقیه روایات را مکمل این معنا گرفته اند.
خلاصه اینکه فرموده خدا متوحد در امر است. یعنی فرمان و امر در عالم متعلق به اوست. اوست که با امر خود عالم را هدایت کرده و حرکت می دهد. لکن این امر به عده ای از مخلوقات تفویض می شود. آنها مامور و مسئول و قیام کننده به امر الهی هستند. و برای اینکار تقدیر ظرفیت ویژه ای لازم بوده است که در آنها به امانت قرار داده شده است. و باید توجه کرد کسیکه که چنین تقدیری برایش می شود خازن علم و حجت الهی خواهد بود.
نسبت بین ولی الامر و خزنه علم
حال باید دو تفریع مذکور را توضیح دهیم. اول نسبت بین ولی الامر و خزنه علم باید بحث شود؛ بنظر می رسد این جریان امر الهی در عالم نیاز به علم مورد نیاز این کار دارد. هم علم به خود این امر لازم است و هم لوازم این امر باید در نزد ولی الامر حاضر باشد تا بتواند آن را جاری کند.
به تعبیر دیگر اگر علم این امر را نداشته باشد، نمی تواند امر را نافذ کند. امر برای نفوذ و تسخیر موجودات است. و شکل و طریق نافذ کردن این امر نیاز به علم وسیع و متناسب دارد. خود ما به اندازه ای که علم به چیزی پیدا می کنیم بر او مسلط و چیره می شویم و امر و فرمان مان در او جاری می شود.
حال اگر کسی بخواهد امر الهی را در عالم جاری کند نیاز به علم الهی متناسب دارد تا نه فرمان خودش را بلکه فرمان الهی را در او جاری کند. تا کسی نسبت ها و روابط در عالم را متناسب با این شیء و امر مربوط به او نداند، نمی تواند دستور الهی در مورد او جاری کند. حال امامی که می خواهد امر خدا را در مقیاس کل ارض و سماء جاری کند، باید هم خازن علم الهی باشد و الا امر خدا نیست بلکه امر خودش را دنبال می کند. او می خواهد عالم را به سمت قرب و بندگی در ظرف خودشان حرکت دهد. این جز با علم خاص الهی محقق نخواهد شد.
در روایتی در کتاب شریف احتجاج در معرفی مقام اولیاء الهی فرموده: «…عَرَّفَ الْخَلِيقَةَ فَضْلَ مَنْزِلَةِ أَوْلِيَائِهِ فَرَضَ عَلَيْهِمْ مِنْ طَاعَتِهِمْ مِثْلَ الَّذِي فَرَضَهُ مِنْهُ لِنَفْسِهِ وَ أَلْزَمَهُمُ الْحُجَّةَ بِأَنْ خَاطَبَهُمْ خِطَاباً يَدُلُّ عَلَى انْفِرَادِهِ وَ تَوَحُّدِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ أَوْلِيَاءَ تَجْرِي أَفْعَالُهُمْ وَ أَحْكَامُهُمْ مَجْرَى فِعْلِهِ فَهُمُ الْعِبَادُ الْمُكْرَمُونَ‏ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ‏ هُوَ الَّذِي‏ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ وَ عَرَّفَ الْخَلْقَ اقْتِدَارَهُمْ عَلَى عِلْمِ الْغَيْبِ بِقَوْلِهِ‏ عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً. إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏ الحدیث» یعنی در عین اینکه خداوند در نقطه واحدیت و احدیت بود و نیازی به کسی نداشت ولی اولیائی دارد که فعل و قول آنها در مقام فعل و قول الهی است و آنها با امر الهی در عالم حرکت می کنند. این کسیکه ذیل امر الهی است و امرش هم بر بقیه مخلوقات نافذ شده است و دستور به اطاعت او داده شده است، باید دست بر علم غیب عالم داشته باشد. روشن است که این علم مرتبط با همین مقام ولی الامری برای آنهاست.
نسبت بین ولی الامر و حجت الهی
اما نکته دیگر باید نسبت بین بحث ولی الامر و مقام حجت بودن تبیین شود؛ در این مورد هم بنظر می رسد این کسیکه می خواهد امر الهی را در عالم جاری کند با موجود مختار طرف است. اینطور نیست که جبراً او را با امر الهی حرکت دهد. باید اتمام حجت شود و امر الهی را فرد اختیار کند. لذا امام با یک دستگاه اتمام حجت بزرگ و تاریخی امر الهی را جاری می کنند. و کسانیکه ذیل فرمان الهی به امر امام واقع می شوند، اینها خود ممکن است صاحب مقام امر نیز بشوند و مسئولیت هایی در امت ذیل امر و فرمان آنها واقع شود. این نظام امر الهی در امت ایمان است.
البته کسانیکه در مقابل امام بایستند هم امر الهی در مورد آنها به نحوی دیگری است. مثلاً امام با آنها در نقطه جهاد و قتال قرار می گیرد. لذا در مورد آنها هم به نحو دیگری جریان امر الهی است ولی دیگر بحث مقابله و برخورد و عقاب و… است. جهنم و عذاب الهی هم با امر خدا تدبیر می شود. و این امر هم بعید نیست گفته شود بدست امام است. قاسم الجنه و النار معنایش همین است. دست رحمت و انتقام الهی در زمین و آسمان امام است. لکن این برخوردهای امام و شکل جریان امر در عالم با اتمام حجت جلو می رود. و بعید نیست این مسئله فقط مربوط به عالم انسانی نیست بلکه همه موجودات به سطح و ظرفیتی که از اختیار دارند مورد احتجاج واقع می شوند.
نکته: بحث مقام حجیت و ایجاد فهم و معرفت در عالم بدست امام بحث مفصلی است که مربوط به این باب نیست و در مقام حجت بودن امام که ابواب ابتدایی کتاب الحجه است باید بحث شود. ما نیز مقداری در بحث های ابواب ابتدایی این بحث و شئون آن و نسبت آن را با عقل و قوای ادراکی انسان بیان کردیم. فراجع.
صحیحه علی بن جعفر
اما روایت آخر باب صحیحه علی بن جعفر است که فرموده: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ» روایت دو سند دارد که هردو خالی از اشکال است.
از جهت دلالت نیز ابتدا فرموده خداوند خلقت نیکویی برای ما قرار داد و بعد صورتی برای ما قرار داد که این صورت نیز نیکوترین صورت هاست. و در ادامه ما را خزان علم خود در آسمان و زمین قرار داد. در ادامه فرمودند درخت برای ما نطق می کند. این تعبیر و ارتباط آن با علم امام باید بحث شود. این شجره عادی و ال جنس است یا اینکه عهد است و مقصود شجره خاصی است که باطنی اصلاً معنا شود. در ادامه نیز بحث ارتباط عبادت امام و امام عباد است.
جهت اول: خلقت و صورت احسن
چند نکته در روایت باید بحث شود. نکته اول بحث خلقت و صورت احسن اهل بیت است که باید تبیین شود و نسبت آن با بحث علم نیز دیده شود.
ابتدا باید توجه کرد که روایات متعددی ما در باب کیفیت خلقت امام داریم. مثلاً در روایتی که در فقیه از جابر بن یزید نقل شده است فرموده: «…وَ قَدْ ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ نِسْبَةَ الْإِنْسَانِ فِي‏ مُحْكَمِ‏ كِتَابِهِ‏ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ‏ طِينٍ‏ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ‏ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ حَالُنَا فَكَيْفَ حَالُكَ وَ حَالُ الْأَوْصِيَاءِ بَعْدَكَ فِي الْوِلَادَةِ فَسَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ لَقَدْ سَأَلْتَ عَنْ أَمْرٍ جَسِيمٍ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَوْصِيَاءَ مَخْلُوقُونَ مِنْ نُورِ عَظَمَةِ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ‏ يُودِعُ اللَّهُ أَنْوَارَهُمْ أَصْلَاباً طَيِّبَةً وَ أَرْحَاماً طَاهِرَةً يَحْفَظُهَا بِمَلَائِكَتِهِ وَ يُرَبِّيهَا بِحِكْمَتِهِ وَ يَغْذُوهَا بِعِلْمِهِ فَأَمْرُهُمْ يَجِلُّ عَنْ أَنْ يُوصَفَ وَ أَحْوَالُهُمْ تَدِقُّ عَنْ أَنْ تُعْلَمَ لِأَنَّهُمْ نُجُومُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ أَعْلَامُهُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ خُلَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ أَنْوَارُهُ فِي بِلَادِهِ وَ حُجَجُهُ عَلَى خَلْقِهِ يَا جَابِرُ هَذَا مِنْ مَكْنُونِ الْعِلْمِ وَ مَخْزُونِهِ فَاكْتُمْهُ إِلَّا مِنْ أَهْلِهِ» در این روایت بیان کرده است که کیفیت خلقت امام با یک محافظت ها و مراقبت های خاصی بوده است. از یک نوری آغاز می شود و در یک فضای مطهر و پاکیزه ای منتقل می شود و بعد در نقطه تولد نیز با یک نشو و نمو خاصی در رحم مادر تنظیم می شود.
اما برای معنا کردن معنای خلقت و صورت، نباید زود با اصطلاحات فلسفی و… بحث را تمام کنیم و مثلاً با ماده و صورت بحث را توضیح دهیم. معلوم نیست این تعابیر روایت ناظر به این اصطلاحات علمی خاص باشد.
در قرآن بحث از خلقت و صورت در چند موضع اشاره شده است. مثلاً در سوره اعراف فرموده: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ‏ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَم‏» یعنی همه انسان ها یک خلقت و صورتی دارند و بعد سجده به حضرت آدم رخ داده است.
در روایتی ذیل این آیه فرموده: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُحَمَّدِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا كَثِيرُ بْنُ عَيَّاشٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِهِ وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ‏ ثُمَ‏ صَوَّرْناكُمْ‏؛ أَمَّا خَلَقْنَاكُمْ فَنُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ لَحْماً، وَ أَمَّا صَوَّرْنَاكُمْ فَالْعَيْنَ وَ الْأَنْفَ وَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْفَمَ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ صَوَّرَ هَذَا وَ نَحْوَهُ ثُمَّ جَعَلَ الدَّمِيمَ وَ الْوَسِيمَ وَ الطَّوِيلَ وَ الْقَصِيرَ وَ أَشْبَاهَ هَذَا» در این روایت مسئله خلقت و صورت را توضیح می دهد که یک جسمی است است که ترکیبی می یابد و از نطفه تا علقه و مضغه و عظام و لحم پیش می آید. اما وقتی به نقطه صورتگری می رسد صاحب وجه و عین و لسان و ید و پا می شود. این تصویری است که از مراحل تکوّن انسان می دهد. یعنی صورتگری در مرحله ای است که قوایی برای انسان قرار داده می شود که می بیند و می شنود و نطق دارد؛ اخذ و تصرفی می کند و مشی و حرکتی دارد. و حتماً این قوایی جسمی به نحوی است که با قوای باطنی و روحی انسان مرتبط می شود.
اما در روایت دیگری که در نوادر کافی نقل شده و مضمون آن به صحیحه مورد بحث ما نزدیک است فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ صَبَّاحٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ‏ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ وَ يَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللَّهُ» ‏ در این روایت نیز مسئله احسن صورت را با مسئله عین و زبان و ید و وجه و مانند اینها توضیح می دهد.
لذا به ذهن می آید که در باب اولیاء الهی یک خلقتی است که بعد تبدیل به یک صورت می شود. اما صورت آنها از جنس فقط چشم و گوش و ید ظاهری نیست بلکه قوای آنها قوای الهی می شود؛ چشم آنها چشم الهی و گوش و ید و رجل و… آنها قوای الهی می شود. در واقع این قوای ظاهری انسان در مورد امام با یک توضیح عمیق تر و مجرای فعل الهی بیان شده است.
کانه خلقت انسان به نحوی است که دارای یک قوایی است که قوای تصرفیه او در ارض است. لکن این قوی می تواند در خدمت دستگاه الهی قرار گیرد و چشم و گوش و زبان و دست و جوارح او وقتی کار می کند، در واقع قوای الهی کار می کند و خداوند متعال از این دریچه در عالم تصرف می کند. این در واقع صفات مومن است و امام در قله این معنا قرار دارد و اینگونه با اراده الهی مرتبط می شود. و نیز بعید نیست گفته شود اولیاء الهی از ابتدای خلقت شان در زمین یک اتصال و ارتباط ویژه هم دارند و یا اقتضاء و مراقبتی برای این ارتباط در آنها قرار داده شده است.
نیز این قوی می تواند در اختیار شیطان و مستکبرین و طواغیت قرار گیرد. به نحوی که آنها از دریچه قوای این انسان در ارض کار کنند. حضرت در باب تابعین شیطان فرمودند: «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ‏ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه‏» یعنی شیطان در اینها نفوذ می کند و از دریچه قوای اینها کار می کند.
نکته: اینکه در بعض آیات قرآن فرموده احسن صورت برای کل انسان هاست؛ و نیز در این روایت حضرت فرمودند احسن صورت برای ما اهل بیت است؛ تنافی ندارد. ممکن است گفته احسن صورت در مورد انسان قوایی است که قابلیت اتصال به نور الهی دارد و می تواند در سطحی خاص در ارض تصرف کند که بقیه موجودات نمی توانند. اما احسن صورت برای اولیاء الهی در حد کمال و بالاترین سطح ارتباط با خداوند است و او را خلیفه فی الارض می کند که همه تصرفات او تصرف الهی و مجرای اراده خداوند شود.

جهت دوم: نسبت بین عبادت امام و مامومین
اما نکته دیگری که در روایت بیان شده است فرموده: «بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ» ارتباط مسئله عبادت ما و عبادت امام است. این مضمون در روایات دیگری نیز بیان شده است. فرموده به عبادت ما خداوند متعال عبادت می شود. اگر ما نبودیم خدا عبادت نمی شد.
دو معنا برای این عبارت شده است. معنای اول این است که بدون عبادت ما که کسی حق عبادت الهی را بجا نمی آورد. واقعاً ما هستیم که عبادت می کنیم.
اما معنای دوم که بنظر ما این صحیح است این است که گفته می شود طریق عبادت در عالم ما هستیم. هر عبادتی که در عالم واقع می شود، به واسطه ماست. شعاعی از عبادت ما درون عبادت اوست که عبادت می شود. عبد حقیقی امام است و به مقداری که تولی به امام پیدا می شود عبادت واقع می شود. به تعبیر دیگر امر الهی در عالم به امام می رسد و اول اوست که این امر را اطاعت می کند. این اطاعت امام بستری می شود که امر الهی اقامه می شود و بستر برای بندگی ما فراهم می شود. لذا بندگی و خضوع آنها و بار تکلیف سنگین آنها بستر تولی ما را به امام فراهم می کند. لذا در عبادت ما شعاعی از عبادت امام افتاده است.
هرچند اینطور نیست که همه عبادت ها به امر الهی و اطاعت برگشت کند بلکه ممکن است گفته شود عبادت در بستر میل و شوق و حب خداوند به چیزی هم می تواند واقع شود. یعنی کاری است که خداوند به دلیلی به آن امر و فرمان نداده است ولی میل و شوق و حب به آن فعل دارد – البته معنایی از شوق و حب که به خداوند نسبت دادنی باشد – اینجا عبد بخاطر این حب الهی به این کار رو می آورد. در این موارد نیز قابل تبیین است که عبادت امام است که بستر برای شکل از خضوع ما نیز می شود.
جمع بندی مضمون روایت
با توجه به نکاتی که ذکر شد بنظر می رسد روایت ابتدا از یک خلقت و صورتگری ویژه ای در باب حضرات معصومین خبر داده است که این شکل از خلقت بستر تصرف الهی آنها و مجرای فعل خداوند شدن آنهاست. کانه فعل الهی در عالم ارض – حداقل در ساحت هدایت و ولایت – از چنین خلقتی منتشر می شود.
در ادامه فرموده است ما «خزنه علم الهی» هستیم. کانه این فردی که چنین مقامی دارد و به تعبیر در مقام خلافت الهیه نشسته است، باید علم الهی هم در اختیار او باشد. این مقام بدون اشراف و علمی خاص از جانب او شدنی نیست. و بلکه خزنه علم الهی هستند و پاسدار و نگهبان آن. یعنی هم حفظ و نگهداری می کنند و این علم منزل الهی از دست نمی رود. و هم اگر بخواهد به این علم دسترسی داشته باشد باید از آنها بگیرد و آنها هم به ماموریت و مراقبت این علم را منتشر می کنند. اینطور نیست که این خزنه علم الهی بیجا و بدون موطن از این خزینه استفاده کنند. ظرفیت ها را می بینند و به موقع و بجا اجازه دسترسی می دهند.
در ادامه فرموده «لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ» ولی در روایت مشابه آن فرموده: «بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ وَ يَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ» لذا بنظر می رسد ذیل روایت در مورد برکات وجودی این خلقت احسن در عالم است. کسیکه مجرای فعل الهی می شود و اراده الهی را جاری می کند، سبب می شود که برکت ارض نیز خود را نشان دهد. به تعبیر دیگر به مقداری که عالم بر مدار اراده الهی تنظیم می شود، عالم هم همراهی می کند و برکت خود را نشان می دهد.
در انتها نیز فرموده با عبادت ما عبادت الهی در ارض واقع می شود. کسیکه اینطور خلافت الهی می کند، ذیل او عبادات واقع می شود. مقام خلافت و طریقیت آنهاست که بستر بندگی ماست. اگر باب و وجه و سبیل نبود، بندگی واقع نمی شود. کانه این مقامات علمی و اثرات طبیعی و تولد عبادت در عالم، نتیجه این کیفیت خلقت است و یا اینکه بگوییم از لوازم این خلقت و خلافت، همه این شئون است که بعید نیست گفته شود اصل آن تحقق بندگی برای بقیه عوالم است. این رسول و امام است که عبادت را در عالم تنزل می دهد و امکان بندگی را برای بقیه فراهم می کند. والحمدلله…

پیمایش به بالا