بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر درس شرح کتاب الحجه اصول کافی
آیةالله سیدمحمدمهدی میرباقری
جلسه شماره 173-175
باب انهم خلفاء الله فی ارض و بابه التی منها یوتی
باب مقام خلافت و باب بودن ائمه
باب بعدی که باید بحث کنیم، باب «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ خُلَفَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ أَبْوَابُهُ الَّتِي مِنْهَا يُؤْتَى‏» می باشد. در این باب دو عنوان از شئون ائمه بحث شده است. اول اینکه خلیفه الهی در زمین هستند. و دیگر اینکه باب الهی هستند و از طریق آنها می شود به خداوند رسید و توجه کرد.
اینکه ایندو عنوان در کنار هم جمع شده اند در روایات این باب بیان نشده است. علی القاعده ایشان نکته ای در ذهن داشتند که ایندو مسئله را کنار هم آورده اند. و ابتدائاً به ذهن می آید که ایشان مقام خلافت را می خواهند با مقام باب بودن امام توضیح دهند. کانه گفته می شود خلافت و جانشینی از جانب خداوند در عالم در واقع طریق ارتباط است. باب یعنی طریق ارتباط خداوند با عالم ارض و عباد؛ نیز طریق ارتباط عباد با خداوند متعال هم ائمه هستند.
لکن باید دقت کرد که توضیح دادن مسئله خلافت الهی با عنوان باب بودن، ولو قابل توجیه است ولی ما نکات دیگری نیز در مسئله خلافت داریم که شاید از عنوان باب مهمتر باشد. مثلاً جریان امر الهی و اینکه ولی الامر در واقع جانشینی خدا بروی زمین می کند. خداوندی که میخواهد عالم ارض را با ذیل امر خود قرار دهد کسیکه را در زمین قرار داده است که این ماموریت را دنبال می کند و بدست او در عالم ارض این حقیقت جاری می شود. خلافت در واقع انتشار حقیقت توحید و فعل الهی در عالم ارض است. مختصاتی هم دارد که در آیات و روایات باید دنبال شود. هرچند مفهوم باب بودن به این بحث مرتبط است.
مرسله ابابصیر؛ باب و حجت الهی
ابتدا به روایت باب بودن امام اشاره می کنیم. در مرسله ابابصیر فرموده: «عَنْهُ عَنْ مُعَلًّى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‏ الْأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّتِي يُؤْتَى مِنْهَا وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ» این روایت از جهت سندی مخدوش است زیرا محمد بن جمهور و عبدالله بن قاسم مورد قدح هستند. ولی مضمون آن فی الجمله در روایات دیگر بشکل متفرق بیان شده است.
در این روایت اولاً بیان شده است که ائمه مقام باب الهی دارند و طریق ارتباط بین خداوند و عباد هستند. ثانیاً این ارتباط بشکل احتجاج خود را نشان می دهد و بستر معرفت الهی می شود. یعنی مقام باب بودن را با احتجاج و معرفت بیان کرده است. شبیه این معنا یعنی نسبت داشتن عنوان باب و علم و معرفت در روایات دیگری نیز هست.
مثلاً در روایتی در تفسیر قمی آمده: «عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ قَالَ‏ سُئِلَ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ‏ أَ رَأَيْتُمْ‏ إِنْ‏ أَصْبَحَ‏ ماؤُكُمْ‏ غَوْراً فَمَنْ‏ يَأْتِيكُمْ‏ بِماءٍ مَعِينٍ‏، فَقَالَ مَاؤُكُمْ أَبْوَابُكُمْ أَيِ الْأَئِمَّةُ وَ الْأَئِمَّةُ أَبْوَابُ اللَّهِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ‏ فَمَنْ‏ يَأْتِيكُمْ‏ بِماءٍ مَعِينٍ‏ يَعْنِي بِعِلْمٍ الْإِمَامِ» یعنی امام دریچه حیات در عالم است و این حیات با علم و معرفت امام برای شما مقدور خواهد بود. حقیقت ایمان و توحیدی که در عالم منتشر می شود از طریق ائمه است. نیز در روایات بحث اضطرار به حجت و بحث وجوب معرفت امام این مضمون بحث شد. در روایت مقام اعراف بیان شده بود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ‏ الْعِبَادَ نَفْسَهُ‏ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه‏»
مرسله عبدالله بن ابراهیم جعفری؛ امامت و خلافت
اما دو روایت در این باب در موضوع خلافت نقل شده است. روایت اول مرسله جعفری است که فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ عَنِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا يَقُولُ‏ الْأَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ» این روایت از جهت سندی مخدوش است زیرا در سند احمد بن محمد و ابی مسعود توثیق ندارند و بلکه مجهول هستند.
در این روایت باید توجه کرد که اولاً مقام خلافتی که در این بحث و باب مذکور مورد نظر است، خلافت الهی است. بحث در خلافت از پیشینیان و… نیست. ثانیاً بیان کرده است که ائمه این مقام را دارند و اینکه همه انسان ها مقام خلافت الهی دارند حرف تمامی نیست. ثالثاً مقام خلافت را در ارض بیان می کند. به ذهن می رسد که این تعبیرها منصرف به آیات خلافت در ارض در سوره بقره می شود که باید بعد بررسی کنیم.
صحیحه عبدالله بن سنان؛ مقام استخلاف اهل بیت
اما روایت دیگر که نزدیک به همین مضمون است، صحیحه عبدالله بن سنان است که فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ‏ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ»
این روایت ذیل آیه شریفه سوره مبارکه نور است که فرموده خداوند اهل ایمان و عمل صالح را وعده می دهد که آنها را به استخلاف و خلافت در ارض می رساند. همانطوری که افرادی قبل از شما را به این مقام رسانده بود. حضرت در این روایت ذیل آیه فرمودند این کسانیکه خداوند به آنها وعده می دهد ما اهل بیت هستیم. یعنی ولو در ظاهر به اهل ایمان و عمل صالح است ولی در روایت بطور خاص به ائمه تطبیق شده است. حال باید دقت کرد که این از باب مثال است یا نکته دیگری است.
ظاهراً مرحوم کلینی مقصودشان این است که این آیه به همان مقام خلافت الهی اشاره می کند. و استخلاف را هم با خلافت یک معنا گرفته اند. یعنی استخلاف همان جعل خلافت الهی در زمین است. و اینکه فرموده قبل از شما هم عده ای این مقام را داشتند مقصود انبیاء و اولیائی است که به خلافت و بسط ید در زمین رسیدند. مثلاً در مورد جناب داود قرآن تصریح دارد: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق‏»
بررسی خلافت ظاهریه و باطنیه
بحثی که ذیل این روایت باید دقت شود این است که خلافت الهیه که در این آیه شریفه بحث شده است همان خلافت مطلقی است که همه ائمه دارند یا اینکه مقصود خلافت ظاهریه و بسط یدی است که خداوند متعال وعده می دهد و بعض روایات هم به امام زمان تطبیق می کند؟
ممکن است گفته شود ظاهر اولیه صحیحه عبدالله بن سنان همان خلافت مطلقی است که به همه اهل بیت داده شده است زیرا این وعده را در مورد همه ائمه بیان کرده است. در بعض روایات دیگر نیز این آیه به همه اهل بیت تطبیق شده است و با مقام وصایت گره خورده است.
لکن روایاتی نیز داریم که آیه شریفه را به خصوص امام زمان معنا کرده است. مثلاً در روایتی در الغیبه نقل شده است: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‏ فِي مَعْنَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَعَدَ اللَّهُ‏ الَّذِينَ‏ آمَنُوا مِنْكُمْ‏ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ كَمَا اسْتَخْلَفَ‏ الَّذِينَ‏ مِنْ‏ قَبْلِهِمْ‏ الآیه قَالَ نَزَلَتْ فِي الْقَائِمِ وَ أَصْحَابِهِ» و بنظر هم می رسد که تعبیر وعده الهی و تعابیر ادامه آیه با امر خلافت ظاهریه تناسب بیشتری دارد. لذا عده ای تعبیر به مطلق ائمه در صحیحه عبدالله بن سنان را به رجعت معنا کرده اند. مرحوم شعرانی نیز در حاشیه خود فرمودند روایت اول در مورد خلافت باطنیه است و روایت دوم در مورد خلافت ظاهریه.
لذا باید دقت شود که ما دو معنا از خلافت الهیه داریم. معنای اول خلافت مطلقی است که برای همه اهل بیت است و این مقام سلب شدنی هم نیست ولو اینکه از جهت ظاهری خلافت خدا و رسول از آنها غصب شود. این معنا از خلافت مقام جریان امر الهی در عالم است و معرفت و بندگی و فرمان الهی از طریق آنها در عالم منتشر می شود. اما معنای دوم خلافت، بسط ید است و عالم به طوع بر محور امر الهی و امام حرکت می کند. کانه با غصب جریان کفر نسبت به این مقام، مدار عالم از بندگی منحرف می شود و وقتی که امام بر زمین مستولی بشود، بندگی و دین در عالم جاری می شود.
خلاصه امام در نقطه خلافت الهیه است و مجرای امر الهی در عالم است. و البته چون مامور به سمت موجود مختار است برای جریان امر الهی با موجود مختار احتجاج می کنند. ولی اگر اگر انسان استکبار کرد و تسلیم نشد، خلافت واقعی امام که مقید نمی شود. بلکه امر الهی در مورد حتی همین کفار به نحو دیگری تعلق می گیرد و امام در آن امر مجرای فرمان خدا خواهد شد. بجای اینکه اینها با امام همراه شوند با امام درگیر می شوند و امام به نحو دیگری فرمان الهی را در مورد آنها دنبال می کند. بله در عصر ظهور، خلافت به نحو دیگری می شود و امت و عالم با امام همراه می شوند و این بسط بندگی و پرستش را بدنبال خواهد داشت.
در ضمن اگر قبول کنیم که آیه شریفه سوره نور در مورد این خلافت ظاهریه بحث می کند، باید استخلاف قبل از امت اسلام را هم با همین معنا تبیین کنیم. یعنی عده ای از انبیاء و اولیاء در سابق هم بودند که ما به آنها مقام و مکنت خلافت ظاهریه دادیم. صاحب مقام حکم بودند و حکم آنها در امت شان جاری شد و بسط ید داشتند. مثلاً مقام جناب داود در بنی اسراییل همینطور بوده است.
نکته: البته این حرف ها همه مبتنی بر این بود که «استخلاف» را به معنای مقام خلافت الهیه بگیریم. ولی اگر گفته شود که استخلاف به معنای جانشینی از قبلی ها باشد که قدرت از دست آنها گرفته می شود و به شما می رسد این دیگر ربطی به خلافت الهیه ندارد بلکه جانشینی در قدرت و نفوذ و امر است نسبت به گذشتگان. کانه دوره آنها تمام می شود و حالا نوبت به بعدی ها می رسد. و در این آیه وعده داده شده است که زمانی خواهد رسید که مومنین و بالاتر اهل بیت قدرت را بدست خواهند گرفت. ولی بنظر می رسد همان معنای اول انسب به روایات و آیات است.
اشاره به شأن خلافت در سوره بقره
در انتهای این بحث باید توجه کرد که مسئله خلافت الهیه در قرآن بحث مفصلی است. از مهمترین آیات آن بحث سوره بقره و جعل خلیفه بروی زمین است. ما در اینجا به چند نکته اشاره می کنیم. نکته اول اینکه با هبوط جناب آدم به ارض دوره ای از حیات انسانی شروع می شود، و مختصاتی هم برای این حیات در ارض هست. «وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حينٍ» یعنی دوره ای در اینجا مستقر خواهید شد و برای شما رزق و متاعی هم در ارض قرار داده شده است. و قرار است جناب آدم و اولیاء الهی در این ارض خلافت کنند.
نکته دوم اینکه مدار این خلافت هم روشن است که ساخت یک تمدن مادی و بساط لعب و لهو نیست بلکه بر مدار بندگی و تسبیح و تقدیس پایه گذاری می شود. «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‏» یعنی همین که ملائکه می گویند ما اینکار را روی زمین به عهده می گیریم نشان می دهد جهت و عمود طرح خلافت همین است. قرار است یک بندگی و تسبیحی در زمین واقع شود.
لکن سوال ملائکه این است که این طرح الهی با فساد و سفک دم همراه است. و این دریافت آنها اشتباه هم نبود. سوال می شود که از کجا چنین چیزی را فهمیدند؟ اولاً ممکن است با توجه به اقتضاء این خلقت و بسط یدی که به او داده می شود قابل پیش بینی باشد. ثانیاً در روایات بیان شده است که قبل از انسان موجودات دیگری به اسم «نسناس» در زمین بودند و اینها زمین را به فساد کشیدند تا اینکه خداوند اینها را عذاب کرد و دوره آنها به پایان رسید.
نکته سوم که بسیار مهم است این است که خداوند در عین اینکه تایید فرموده که بله فسادی در این خلقت خواهد بود ولی چیزی در این موجود و طرح هست که شما نمی دانید. کانه این طرح برای تسبیح و تقدیس است ولی خلافتی که اولیاء الهی برپا می کنند سطح دیگری از تسبیح و تقدیس را فراهم می کند؛ ولو اینکه از لوازم آن فسادها و سفک دم هایی در زمین هم خواهد بود.
به تعبیر دیگر این موجود با این مختصات خواهد آمد و جریان حق و باطلی در بالاترین مقیاس برپا می شود و یک تفکیک و تمییز و بلوغ ایمان و کفری رخ می دهد که با ملائکه این مقدار واقع نخواهد شد. سطح تسبیح و تقدیس با این انسان و اولیاء الهی تا عاشورا و حرکت به سمت ظهور واقع می شود. ملائکه این مقدار را متوجه نمی شوند. و با دیدن اسماء در دست خلیفه الله متوجه می شوند که کار بزرگی باید انجام شود که کار اینها نیست. شأن ملائکه همین سجده است که قوای خلیفه الله باشند و در طرح او حاضر شوند.
لذا روشن می شود این تخاطب خداوند با ملائکه در این مسئله هم مهم است و در واقع شکل طراحی خداوند را توضیح می دهد. کانه خداوند متعال در ادامه این جریان از ملائکه تکالیفی را مطالبه خواهد کرد. یعنی بعد از دوره هایی که در زمین رخ داده است حال نوبت به خلافت اولیاء الهی در زمین رسیده است که محور این طرح هستند. و خلقت هم خلقت خاصی است و ملائکه نیز باید در این مسئله مبتلی بشوند و تا دستور به سجده جلو بیایند. این دستور در واقع قبول کردن آنها نسبت به مقام خلافت اولیاء الهی است و باید در اختیار او باشند. باید در طرح او کار کردند و فقط همکاری هم نیست بلکه با خضوع ذیل او باشند.
نکته دیگر این است که چه چیزی در این موجود هست که می تواند این خلافت را برپا کند؟ ظرفیت تعلیم اسماء. کلید این بحث در این مسئله است. چیزی که ملائکه عجز خود را در آن می بینند. در بعض روایات ما که موافق با ظاهر آیه نیز هست فرموده این اسماء اهل بیت است. یعنی امکان رسیدن به شناخت مخلوقات محوری که معلمین تسبیح و تقدیس عالم هستند به این موجود داده شده است. کسی می تواند این خلافت را به عهده بگیرد که ظرفیت چنین معرفتی در او باشد و وقتی این تعلیم به او شود، به خلافت می رسد.
در بعض روایات دیگر بیان شده است که اسماء همه حقائق ارض به او تعلیم شده است. یعنی خلیفه ارض کسی است که بتواند این ارض را درست بشناسد و امر الهی را شئون ارض جاری کند. و بنظر است که ایندو دسته روایات با هم قابل جمع هم هست. فتدبر.
نکته دیگر اینکه از بحث سابق روشن می شود که این خلافت، خلافت همه انسان ها در زمین نیست بلکه خلافت افراد خاصی است – مثل حضرت آدم – که مدار تسبیح و تقدیس خود آنها در زمین هستند. کسانی جایگاه خلافت پیدا می کنند که نسبت خاصی با حضرات معصومین دارند. باید از طریق اسماء، متوسل و ذیل آنها باشند. خلیفه کسی است که اسماء «هولاء» را داشته باشد؛ آنها را بشناسد و معرفت به آنها پیدا کند. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‏» لذا جریان خلافت در واقع یک نظام خلافت است که ذیل خلافت حضرات معصومین یک خلافت هایی برای دیگرانی قرار داده شده است.
نکته بعدی این است که این خلیفه الهی در زمین در قالب بشر است و نور الهی و قوای ملکوتی در او در قالب بشر و گل پوشیده می شود. لذا قبول کردن خلافت او و ذیل فرمان او رفتن ابتلاء سنگین و بلکه سنگین ترین فتنه هاست. در داستان خلقت جناب آدم و مسئله مخفی شدن نور الهی درون گل او و سخت شدن امتحان بیان شده است. همین است که بستری می شود که زبان شیطان در بهانه جویی باز می شود. «خَلَقْتَني‏ مِنْ‏ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏» این بحث بشر بودن اولیاء الهی در آیات متعددی مورد بحث واقع شده است و واقعاً هم سجده بر همین موجود کار سنگینی است. والحمدلله…

پیمایش به بالا