نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

کیفیت مدیریت اسلامی و بررسی رویکرد های پیرامون آن/ رویکرد مطلوب و قابل اجراء در زمان گذار

آنچه مشاهده می کنید متن تنظیم شده بحث آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که به تاریخ 12 تیرماه سال 89 در جمع کارشناسان سازمان مدیریت صنعتی برگزار شده است که در جلسه بعد نیز مکمل آن نیز در قالب سوال و جواب ادامه پیدا کرده است. ایشان در این جلسه که پیرامون مدیریت اسلامی و مبانی آن می باشد، با بیان اینکه در رابطه حوزه علوم دینی دو رویکرد وجود دارد، می فرمایند: رویکرد اول، رویکرد کسانی است که ساحت دین را ساحت ورود به علم نمی دانند. در مقابل رویکرد دوم قرار دارد که قائل به علم دینی می باشد؛ اگر دین را عالَم ساز و در تمام حوزه ها فراگیر می دانیم، برای استفاده از این قابلیت نیازمند نوعی عقلانیت می باشیم که بخشی از آن عقلانیت، دانش مدیریت می باشد. اما اینکه این عقلانیت مورد نیاز ما چه نسبتی با عقلانیت مدرن و چه نسبتی با منابع اسلامی دارد، سه نظریه مهم وجود دارد. نظریه اول، رویکرد تهذیبی است. این نظریه مبتنی بر این است که برای رسیدن به علم یا مدلی خاص، باید دانش ها و نظريات پیرامون آن را مطالعه، بررسی و تحلیل و سپس آن را به منابع ديني گزاره و تهذيب كنيد. نظریه دوم، رویکرد فلسفه علمی است که می گوید علم مبتنی بر پارادایم ها، پیش فرض ها و مفروضاتی است که با تغییر و تبدیل آنها، محتوای علم تغییر می کند بنابراین با تغییر و نوسازی آن پیش فرض ها، مبتنی بر فسلفه اسلامی و با استفاده از ادبیات انضمامی دینی، می توان علم و عقلانیتی تولید کرد که دینی باشد. نظریه سوم در قدمی پیش تر از رویکرد دوم، قائل به تولید عقلانیت دینی از راه تحول در روش تحقیق است که با در نظر گرفتن مبانی و پیش فرض های دینی به این عقلانیت مطلوب می رسیم. ایشان در ادامه بحث به اشکالات نظریه اول و دوم پرداخته و در تبیین نظریه سوم می فرمایند این نظریه نیازمندِ مطالعات، تلاش ها، سازمان دهی ها و ایجاد شبکه مرتبط تحقیقاتی است که علاوه بر امکانات فراوان، زمان زیادی را می طلبد. وظیفه فعلی ما در زمینه تحقیقاتی این است که پژوهش ها در مفاهیم بنیادین حوزه مدیریت شبکه ای صورت بگیرد. به این صورت که مفاهیمی پایه قرار بگیرد تا این مفاهیم بنیادین مبتنی بر آن باشد و الّا هرچیزی تولید گردد، با سایر حوزه ها هماهنگ نخواهد بود. پس لازم است که روش هماهنگ سازی عقلانیت نیز لحاظ و مراعات گردد تا بتوانیم در حوزه های مختلف، به مدل های هماهنگ برسیم. از آنجا که رسیدن به روش سوم زمان بر است، برای دوری گذار و به صورت موقت، بهترین رویکرد، رویکرد تهذیبی است اما باید به گونه ای برنامه ریزی کرد که از آفات آن اجتناب گردد. در این جلسه سؤالات، اشکالات، پیشنهادات و انتقاداتی مطرح شد که در متن به آنها اشاره شده است...

بررسی نگاه های کلان به رویکرد مدیریت علوم و جایگاه و نسبت دین

سؤال: بسم الله الرحمن الرحيم. امروز هفتمين جلسه از جلساتی است که پیرامون بحث مديريت اسلامي برگزار می شود. گفتگوها در جلسات نخست تا زماني که ما به یک مفاهمه اي در مورد ادامه جلسه برسيم تا حدودی عام و عمومي بود که پس از آن جلسه به تدریج به اين سمت رفت که شکل و شماي حرکتي و قاعده اي به خود بگيرد. البته جلسه از این مستغني نیست که ببينيم پيرامون اين بحث چه گفتگوهاي ديگري قابل طرح و بحث است. يکي از بحث هايي که در نهايت در جلسه قبل و بعد از چند جلسه گفتگو به نتيجه رسيد، اين بود که ما پياده کردن مدل پيشنهادي را شروع کنیم تا از آن نتيجه ای بگيريم. مدل مذکور اين بود که تحت نظر يکي از اساتيد در حوزه تخصصي منابع انساني، کارشناساني را قرار دهيم و در زمینه یکی از مفاهیم -در حوزه رفتار و يا در حوزه فرهنگ و يا در حوزه بکارگيري منابع انساني و يا بکارگيري انگيزش منابع انساني- کار تحقيقاتي سنگيني را انجام دهيم و سپس الگوهاي رايج در ادبيات اين قضيه را به دقت بررسي کرده و نقدهاي نظري که بر اين الگوها وجود دارد را استخراج کنيم و سپس در جمعي مانند جمع حاضر آن را مطرح کنيم تا ببينيم کدامیک از اين الگوها يا تلفيقي از آنها به ديدگاهها و نظرگاههاي اسلامي بيشتر نزدیک است که در نهایت آن را انتخاب نماییم. در این روش با توجه به آيات و روايات و احاديث، الگوهای به دست آمده را به یک قاعده علمي که خودمان قانع شده باشيم مزين می کنيم که مثلاً در مورد مسئله انگيزش چنين الگويي وجود دارد که حاوي فعاليت هاي تجربي ساير دانشگاههاي دنيا تا اين تاريخ است و در حال حاضر هم با آنچه را که ما به عنوان نظرگاههاي اسلامي به آن افزوده ايم تکميل شده است. پس از این مراحل، اين الگو را به عنوان پيشنهاد سازمان مديريت صنعتي براي مدل انگيزش در بکارگيري نيروي انساني به دانشگاهها دهیم و به عنوان مثال براي چندین دانشگاه می فرستیم تا در مورد آن نظر بدهند. پس از اقدامات ما و ارائه آن به دانشگاه، دانشگاه ها نظرات اصلاحي و تکميلي خود را ارائه بدهند و آنگاه که جمع نظرات دانشگاهها را دریافت کردیم، اين الگو را به عنوان الگوي سازمان مديريت صنعتي در زمينه انگيزش نيروي انساني به تمام دانشگاههاي دنيا عرضه مي کنيم که ما چنين نگاهي داريم. قرار بر اين شد اين حرکت با تمام کاستي هاي احتمالي که مي تواند داشته باشد، آغاز گردد و ان شاء الله به تدریج در طول مسير کاستي هاي آن را با کمک بزرگان پوشش دهیم که قرار شد بخش مشاوره کارشناسی علاقمند و تيزهوش را معرفی کنند که به محض معرفی این کارشناس ما کار را آغاز خواهيم کرد. بنابراين اين حرکت دنبال مي شود تا میزان موفقیت در آن روشن گردد که اگر به نتیجه مورد نظر رسیدیم در زمینه های دیگر نیز وارد می شویم.

در این زمینه ما به یک الگوي بسيار بسيار ساده شده رسيديم. ما در مفاهيم مديريت اسلامي نوشته ای که الگوهاي گوناگون را بحث کرده و نظر داده باشد در دسترس نداريم. در رابطه اقتصاد اسلامي هم چنین نوشته ای نداريم. در خارج خيلي کار شده است، اما هنوز الگویی قابل انتشار که ساختار مشخصي داشته باشد و بتوان از آن دفاعی معقول انجام داد در اختيار نداريم. يکي از چيزهايي که در مورد آن فکر کرديم اين بود که فرضا اگر انسان آنطوري که معتقد هستيم محور همه چيز است، باید اداره امور منابع انساني از بحث هاي بسيار محوري ما باشد که بحث از اداره امور منابع انساني هم در تخصص هاي بسيار گوناگونِ فرهنگ، رفتار، انگيزش، بکارگيري، ارتقاء و جبران خدمات می باشد که این موارد موضوعاتي است که انسانهاي ما با آن در ارتباط هستند و بسیاری از مشکلاتي هم که در صنعت و سازمانهاي ما ايجاد مي شود، به علت کم توجهي و يا بي توجهي به بخش هايي از همين محور هاست. يکي از آن چيزهايي که ما فکر کرده بودیم که مي تواند موتور حرکت در فضاي کار شود و در یک جامعه اسلامي آن نشاطي که جامعه کار احتياج دارد به آن بدهد، نظام انگيزش است. گفتيم در مورد نظام انگيزش الآن ما چه مي دانيم و چه مي گوييم؟ آيا اگر یک نفر بيايد بگويد آقا نظرگاه شما در نظام انگيزشي چيست، مي توانيم بگوييم به موجب اين ده تا آيه قرآن و اين سي روايت مسئله نظام انگيزشي اين است، شيوه پياده کردنش هم اين است، يعني چطوري عملياتي مي شود. مفاهيم بسيار مفاهيم عالي و بلندي هستند، اما اين مفاهيم کوچک نشده اند به اينگونه که یک مدير کارخانه که داراي درجه کارشناسي ارشد مديريت هم هست، آن مفاهيم را بگيرد و کاربردي کند. حال جای این سؤال است که چگونه مي شود اين را کاربردي کرد؟ پاسخ این است که دانشگاههاي بزرگ در دنيا بر یک سري الگوهاي انگيزشي کار کرده و اينها را تست کرده اند ومطالعات تجربي را بر آن پیاده کرده و از آن آمار گرفته اند و به نتیجه رسیده اند و مثلا دانشگاهی گفته است که به نظر من عمده عوامل انگيزشي فلان موارد و با اين ضريب اهميت می باشند و دانشگاهی ديگر گفته این عوامل را نپذیرفته اند و موارد دیگری را با ضريب اهميت آن به عنوان عمده عوامل انگیزشی ذکر کرده اند. بعضي ها هم مشترکاتي دارند و با همديگر بحث ها و گفتگوهايي داشته اند.

ما فکر کرديم اگر به این نتیجه رسیدیم که مثلا ده الگوي بسيار مطرح از این الگوها را که به علت وسعت و مطالعات تجربي آن در دانشگاههاي دنيا به نام هستند -يعني اگر شما سرچ کنيد اولين چيزهايي که به دست مي آيد این موارد هستند- را انتخاب کنیم و مورد مطالعه و تحلیل قرار دهیم و مطالعه تطبيقي و مقايسه اي بر آن انجام شود، نظرگاههاي موافق و مخالف هر الگو تحليل و گفتگو شود و این نتیجه به صورت مکتوب در بيايد که در حال حاضر ما چنین چیزی را هم در اختيار نداريم. بنابراین یک قدم این است که حدأقل بدانیم دانشگاههاي غرب در مورد الگوهاي انگيزشي چه فکری دارند، چه مدلهايي داده اند، در چه جایی آن را آزمایش کرده اند، از آن چه نتايجي گرفته اند و ضريب اهميت هر سر فصل چيست؟ ممکن است اتفاق بيفتد يکي از الگوها به حدی خوب باشد که بگوييم این الگو به الگوي اسلامي بسيار نزدیک است یا اینکه تلفيقي از آن ها به الگوی اسلامی نزدیک باشد که به هرحال مطلوب ما حاصل شده است. یا اینکه ممکن است بگوييم اين الگوها هر کدام خمير مايه اي دارند اما ما مي توانيم با استفاده از آيات و روايات و نهج البلاغه و غیره اينها را کاملاً متبلور و بازپروري کنيم و غناي بيشتري به آن ببخشيم. به هر حال مطالب فوق آن چيزي است که هدف ما بود که اگر در اين کار ا مي توانستيم به دنبال «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکر»(نحل/43) برويم و استفاده کنيم، شايد مي توانستيم بعد از مدتي به جامعه علمي در سراسر دنيا بگوییم، الگوي انگيزشي پيشنهادي سازمان مديريت صنعتي اين الگوست، و سوابق، مستندات، مراجع و استدلالهايش را هم رائه بدهیم. اگر اين تجربه موفق از آب در بيايد، آن موقع زمينه هاي بسيار فراواني است که در رفتار، فرهنگ، گزينش، جبران خدمات و در خيلي از زمينه هاي ديگر بتوان اين الگو را تکثير و اجراء کرد. اگر سال اول خيلي خوب کار کنيم و بعد از یک سال به یک نتيجه برسيم، شايد بتوانيم در سالهاي پس از آن هر سال به دو الگو دست بیابیم و معرفي کنيم. اين آن چيزي بود که ما به دنبالش بوديم. مشکل ما هم اين است، که مثلا ما در کلاس های درس یک مدل غربي را بحث مي کنيم و پاي تابلو از الف تا هـ ، تمام بخش هايش را بحث و بر آن استدلال مي کنيم به ترتيبي که طرف مقابل کاملاً توجيه مي شود و مي فهمد. اما در بحث هايي که در زمينه اسلامي وجود دارد -حدأقل در بخش اقتصاد که بنده تا حدودی در مورد آن کار کرده ام- تمام مطالب آن غالبا جنبه هاي ارشادي دارد يعني اینکه اگر اين مفهوم را در اقتصاد اسلامي پياده کنيم چگونه مي شود و چه ثمراتی دارد و مثلا آمار یا تجربياتی داشته باشيم در اختيار ما نيست. ما به دنبال اين هستيم که آيا مي شود مشکل اين قضيه را به گونه ای حل کرد که بتوانیم بگوييم اين الگو، الگوي اقاي الف و فلان الگو، الگوي آقاي جيم است و اين الگو، الگوي مورد نظر ماست و مثلا آنها اينگونه استدلال مي کنند و تحليل هندسي اش و تحليل رياضي اش فلان و فلان است و ... و تحلیل های متعدد نظریه ما هم فلان است ترتيبي که یک شنونده منصف با سواد به راحتي بتواند قضاوت کند. ما به دنبال اين تکه بحث هستيم، يعني در واقع پاسخ به سؤال اساتيد را از اين زاويه پيش مي بريم.

جواب: بسم الله الرحمن الرحيم. تحلیل و نظر بنده این است که شما مي خواهيد اول اینکه نظام موضوعات را از علم مدرن بگيريد که در آن سلسله ای از موضوعات در مديريت منابع انساني را ليست کرده ايد و دوم اینکه می خواهید در اين نظام موضوعات مطالعه اي داشته باشید تا نظريات رايج را هم ببينيد و در گام سوم اين نظريات را نقد و بررسي کنيد و سپس در گام چهارم آن را اصلاح نمایید. بنده نظر شما را اینگونه فهميده ام. يعني یک نظريه عرضه کنيم، که در آن نظام موضوعات از ما نيست و الگوهايي هم که ارائه مي دهيم ابتدائاً مال خودمان نيست، پس هم نظام موضوعات و هم الگوهای در آن از جایی دیگر است و ما فقط آن را نقد و احياناً بهينه مي کنيم.

اما نکته مهم اين است که چگونه مي خواهيم فاصله بين آن مفاهيم و اين مدل ها را پر کنيم و اصلی ترین مسأله این است که اگر ما این سؤال را جواب ندهيم به هر اندازه که دنبال قضیه باشیم به نتيجه نمي رسيم. همين نظريه حضرتعالي یک پيش فرض هايي دارد که قسمت هایی از آن مورد وفاق همه ماست هرچند ممکن است مخالفین بسیاری هم داشته باشد. اگر ما دين را امری شخصي و به خصوص مربوط به حوزه خصوصي انسان بدانیم، بحث از مديريت منابع انساني به اين معنا بي معناست چون اين نوع مديريت عمدتاً معطوف به جامعه است. اما فرض ما اين است که دين را ناظر به حوزه زندگي شخصي انسان نمي دانيم که درست هم همين است، بر خلاف سکولارهايي که خيلي هايشان هم مسلمان هستند. علاوه بر اين معتقديم که دين مي تواند یک عالمي را بسازد. يعني ما دنبال اين هستيم که یک عالَم ديني بسازيم، نه اینکه به دنبال این باشیم انسان های را بسازيم که در حوزه خصوصي خودشان بر اساس فرهنگ اسلام عمل مي کنند چرا که معتقديم دين عالمي را مي سازد. اگر دنبال ساختن اين عالم باشيم آن وقت بلافاصله سؤالي که پيش روي ماست اين است که ساختن یک چنين عالمي نياز به یک عقلانيت دارد و بخشي از آن عقلانيت مثلاً دانش مديريت - با تمام گرايش هايي که در مباني کلان دارد - می باشد که فکر کنم تا اينجای مطلب همراه هستيم که ما چنين عقلانيتي را از جمله در حوزه مديريت می خواهیم. حال اگر ما اين را پذيرفتيم، این سؤال وجود دارد که عقلانيت مورد نیاز ما، چه نسبتي با عقلانيت مدرن و چه نسبتي با منابع اسلامي دارد که اين سؤال، سؤالی بسيار جدي است. در این زمینه چند نظريه وجود دارد که بنده به سه مورد آن ها که شاید مهمترين این نظریات باشند اشاره می کنم. قبل از بیان این نظریات لازم به ذکر است که بنده با اين قسمت اين نظريه موافقم که در مقام نظر دادن خوب است آن چه در دنيا در حوزه آن نظر وجود دارد را علاوه بر اینکه بدانیم واجد هم بشويم. به قول آقاي دکتر داوري رئيس فرهنگستان که اشکال مي کنند و مي گويند ما اصلاً صاحب علم نيستيم و غربي ها صاحب اين علم هستند و ما اصلاً هنوز صاحب نشده ايم تا بگوييم مي خواهيم نسبت به اين علم چه موقفي بگيريم. اين که با اين علم چه کار بايد بکنيم منوط به اين است که ما صاحب اين علم شويم. ما صاحب نيستيم و غرب آن را توليد کرده است. غربی ها مي دانند که در چه فرآيندي توليد شده و ماهيت اين علم چيست. ما پديده ای در بسته را که از داخل آن اطلاعی نداریم وارد می کنیم و آموزش مي بينيم و بعد هم مصرف مي کنيم بدون اين که بدانيم واقعاً در درون اين بسته چه چيزي وجود دارد و در چه فرآيندي توليد شده است، چه محتواي جدي دارد و به چه کار جدي مي آيد، بدون اين که آن قبل و بعدش را بدانيم فقط از آن استفاده مي کنيم دقیقا همانند اینکه از صنايع هم فقط استفاده مي کنيم و مي دانيم که اين اتومبيل را چطوري بايد روشن کرد و با آن رانندگي کرد، اما اینگونه نیست که قواعد علمي، مسائل جامعه شناختي و سایر پديده هاي جانبي آن را بدانيم. علم نیز همینگونه است. ما بايد در ابتداء واجد علم شويم تا پس از آن قضاوت کنيم که با اين علم چه کار بايد کرد؟ آیا بايد آن را دور ريخت یا بايد قبولش کرد؟ آیا بايد آن را اصلاح کرد یا اینکه صد در صد آن را پذيرفت؟ وقتي که ما واجد یک علم نيستيم داوري ما نسبت به آن داوري ناقصي می باشد. بنابراين من اين را مي پذيرم که ما اگر بخواهيم نسبت به علم غرب، علم مدرن و عقلانيت مدرن داوري داشته باشیم و از آن عبور کنيم نيازمندیم به اينکه قله هاي اين علم را به دست بياوريم و واجدآن شويم. بنده اين پيشنهاد حضرت عالي را هم در اين مسير مثبت مي بينم به این معنا مثلا هنگامی که مي خواهيم راجع به موضوعي بحث کنيم نظريات موجود در دنيا را به روز کرده و پس از آن بتوانيم این علم را نقد و تحليل کنيم که اين نقد و تحليل به ما امکان مي دهد واجد آن علم شويم. تمام مسئله اين است که می خواهیم پس از واجد شدن این علم چه اقدامی انجام دهیم؟ اينکه واجد این علم شده ایم مديريت اسلامي نيست.

اگر ما به عقلانيت ديني معتقد شديم، این سؤال وجود دارد که اين عقلانيت ديني پس از واجد شدن دانش مدرن و نقد آن چگونه توليد می شود؟ یعنی پس از اين که ما دانش مدرن را به دست آورديم و پس از اين که ما فرض کرديم توانستيم آن را هم نقد کنيم -که البته خود نقد هم مدل مي خواهد و الّا اگر گفته شود دانشی را نقد مي کنيم، این سؤال وجود دارد که با چه مباني، اطلاعات و مدلي به نقد بپردازیم و سؤال بنده همين بود که الگو و روش نقد ما چیست؟ فرض مي کنيم اين را پذيرفتيم که ما قادر به نقد کردن می باشیم- در قدم بعد آن چه من از کلام شما دريافت کردم اين است که شما مي گوييد ما باید با ترکيبي از منابع اسلامي نظریه موجود را غنا بخشي و بهينه کنيم. از اين به بعد یک رويکرد در حوزه عقلانيت ديني وجود دارد که همان رويکرد تهذيبي و نظريه نقیب العطاس است. شايد او براي اولين بار اين نظریه -یعنی نظریه علم دینی- را قریب به نیم قرن پیش مطرح کرده است که از کشورهاي خاور شرقي هم می باشد. نظريه او در باب علم ديني همان رويکرد تهذيبي است که نظریه تهذیبی طرفداراني غير از ايشان نیز دارد اما شايد شروع این نظریه از ايشان باشد. مقصود این نیست که نظریه تهذیبی پیش از نقیب العطاس سابقه ندارد چرا که ابو الاعلی مودودی در پاکستان و دیگران نیز این نظریه را گفته اند اما شايد اولين کسي که به اين کيفيت دنبال کرده ، همين نقیب العطاس است. رويکرد تهذيبي در حال حاضر نیز طرفداراني دارد. قائلین به این نظریه مي گويند ما باید اين دانش ها و نظریات موجود را مطالعه و نظریات را تحليل کنيم سپس آن را به منابع ديني گزاره کرده و آن تهذيب نماییم. هرچند که ممکن است نظریه تهذیبی مرحله اي از مراحل حرکت ما به سمت توليد علم ديني باشد، اما همانگونه که در ادامه مطالب اشاره می کنم، در عین اینکه گامی به پیش است آفت هاي هم دارد. ما منکر این نيستيم که اگر همين اتفاق هم بيفتد ما یک گام به پيش رفته ايم که اولا به تعبيری ديگر واجد آن نظريه شده ايم و ثانياً لاأقل توانسته ايم اين نظريه را اصلاح کنيم که اين نکات مثبت رویکرد تهذیبی است که اشکالاتی هم دارد. در واقع به نظر مي آيد رویکرد اين نظریه به علم، بیشتر رويکردی گزاره ای و يا حدأکثر نظريه اي است که مي گويد ما باید گزاره ها را به دست آورده و اصلاح کنيم و حدأکثر نظريه ها و فرضيه های را که مثلاً به نظريه تبديل شده است را ارزيابي کنيم.

رويکرد دوم، رويکرد معروف به فلسفه علمي است که معتقد است علم و دانش مباني، پيش فرضها و پارادايم هاي شاملی دارد و آن پارادايم ها در درون محتواي علم نفوذ دارند يعني تمام زواياي علم را پر مي کنند. بر خلاف نظريه اي که مثلاً معتقد است علم مدرن علمي است که به لحاظ تبيين مکانيزم ها و فرآيندها اصلا دچار مشکل نيست و تنها مشکلش اين است که از تبيين مبدأ و غايت فاصله گرفته است که برای اصلاح این مشکل پيشنهاد یک ادبيات انضمامي مي دهند. يعني مي گويند همین دانش مدرن را با یک دانشي که از نوع دانش قبل از رنسانس است توأم کنيد که بیشتر معطوف به مبادي و غايات است يعني به علل فاعلي و به علل غايي عالَم مي پدازد تا مکانيزم ها و چگونگي ها را تحليل کند. بر خلاف نظريه اي که پيشنهاد یک ادبيات انضمامي مي دهد و توصيه مي کند که اگر ادبياتی انضمامي را به همين علم مدرن که فرآيندها و مکانيزم ها و چگونگي ها را تحليل مي کند ضميمه کنيد به یک علم ديني مي رسيد، نظریه دومی وجود دارد که در ادامه به بررسی آن می پردازیم. البته نظریه ادبیات انضمامی خود نظريه ای مستقل می باشد و معتقد است که اين علم مدرن به لحاظ اين که کاشف از واقع است و به اصطلاح فعل تکويني حضرت حق را دنبال و تحليل مي کند، علم ديني است و تنها اشکالش اين است که از مبدأ و منتها بريده شده است لذا ما بايد ادبياتی انضمامي به آن اضافه کنيم. تفاوت اين علم با علم قبل از رنسانس اين است که علم قبل از رنسانس معطوف به مبادي و غايات هم بوده است و غايات پديده ها و غايات حکيمانه را دنبال مي کرده اما در حال حاضر دنبال نمي کند. لذا چون از مبدأ و منتها قطع شده است ما را دعوت به دنيا مي کند. اگر همين فرآيندها که واقعيت هايي از فعل الهي هستند به آن ادبيات انضمامي ضمیمه شوند علم ديني جامعي پيدا مي شود. بر خلاف اين نظريه، نظريه دوم معتقد است که علم مبتني بر پارادايم ها، پيش فرض ها و مفروضاتي است که اين مفروضات ارزشي و توصيفي هم می باشند و در متن علم حضور دارند. يعني هنگامی که ما آن پيش فرضها را تغيير دهيم، محتواي علم تغيير نیز مي کند چرا که فرآيندها و مکانيزم هاي علمي که تحليل مي کنيم معطوف به آن پيش فرضها هستند، که اگر پيش فرضها را تغییر دهید، قاعدتاً تحليل شما از مکانيزم هاي علمي هم تغيير مي کند. بنابراين قائلین به نظریه دوم معتقدند که ما بايد آن مباني را از نو بازسازي کنيم و بايد آن مباني را هم مبتني بر فلسفه اعلاي اسلامي توليد نماییم. يعني فلسفه اسلامي کارگاهی براي فلسفه هاي مضاف شود و از دل فلسفه هاي مضاف دانش هاي خاص توليد شوند که در چنین حالتی است که می توان گفت اين علم علمی ديني است.

نظر مرحوم شهيد مطهري در کتاب علل گرايش به ماديگري در غرب این است که يکي از علل گرايش به ماديگري در غرب اين است که خيال مي کنند اين دانش مدرن که پيدا شده با دين مخالف است، در حالي که دين مخالف با دانش مدرن نيست و دین همين توصيف هاي علمي از جهان را مي پذيرد با این تقاوت که اين توصيف ها را منسوب به یک مبدأ اعلي مي داند. این نظریه شهید مطهری همان نظريه اي است که قائل بود مشکل علم مدرن با ضمیمه کردن ادبیات انضمامی به آن حل مي شود. البته ايشان اين نظر را در حوز علم انساني نمي گويند و نظر ایشان بيشتر در حوزه علوم محض و يا علوم تجربي است اما نظريه فلسفه علم بر خلاف نظریه انضمامی می باشد و معتقد است که مبانی این علوم حتي در حوزه علوم تجربي و دانش هاي محض هم به صورت یک شريان در محتواي علم جاری است و محتواي علم را تحت تأثير خود قرار مي دهند و آن را دگرگون مي کنند. این مطلب در حوزه علوم انساني به صورت ويژه واضح است. يعني وقتي شما انسان را توده انبوهي از ماده بدانيد که تحت تأثير قوانين جبري ماده عمل مي کند با اينکه انسان شناسي شما تغيير کند متفاوت است. به عنوان فرض هنگامی که مي خواهيم مثلاً راجع به انگيزش نظريه پردازي کنيم، طبيعتاً آن پيش فرض ها در نوع تحليل، نظريه پردازي ما و تبدیل آن به مدل و حتي در رياضي سازي و کمّي سازي نیز دخالت مي کند. يعني ما فلسفه ریاضی، دستگاه هاي ریاضی و بعد هم معادلات داريم که اين معادلات مبتني بر دستگاهها و فلسفه رياضي طراحي مي شوند و خود آنها نیز دارای پارادايم می باشند و اگر این پارادایم ها تغيير کنند احکامشان متفاوت مي شود. به عنوان فرض رياضيات فيثاغورث هر چند که ممکن است کارآمدي هم داشته باشد اما در بسیاری از موارد احکام آن با رياضيات مجموعه متفاوت است و هر کدام کارآمدي خود را دارند. يا به عنوان فرض هندسه اقليدسي با هندسه فضايي متفاوت می باشند هرچند که هر دو کارآمدي خودشان را هم دارند. بنابراين نظريه دوم نظريه اي می باشد که معتقد است ما نمي توانيم با ادبيات انضمامي کار را حل کنيم و رويکرد تهذيبي هم گر چه مثبت است ولي کارگشا نيست که ما بياييم گزاره ها يا نظريه ها را اصلاح کنيم چرا که هرکدام از مدل ها، پيش فرض هایی دارند که ما باید از آن مباني شروع کنيم و فندانسيون جديدي پی ریزی نماییم و مبتني بر آن فندانسيون علم جديد و عقلانيت جديدي را طراحي کنيم.

نظريه سوم که قدری جدي تر از نظریه دوم به مسئله مي پردازد، نظريه اي می باشد که معتقد است ما باید فراتر و بیشتر از فلسفه علم پيش برويم و معتقد است اگر شما رويکرد دوم را قبول کنيد حاکميت فلسفه بر عقلانيت و عقلانيت تابع فلسفه درست مي شود و نسبت خود اين با دين باز دوباره محل بحث است. تمدني هم که از نظریه دوم پيدا مي شود تمدن فلسفي است نه تمدن ديني. نظريه سوم معتقد است که اگر ما دنبال عالَم و تمدنی ديني هستيم، نیازمند عقلانيتی ديني می باشیم که تحول در عقلانيت ديني بايد از روش تحقيق پيدا شود. اگر در روش تحقيق شما جايگاهي براي همان پيش فرضهايي که شما از دين مي گيريد نباشد، چگونه مي شود فرآيندي را در تحقيقات تعريف کرد که از یک طرف داده هايي از حوزه فرهنگ و مذهب بيايد و از یک طرف مطالعات ميداني تجربي بیاید و اينها با هم ترکيب بشوند و به عبارتی دیگر مفاهيم قدسي و دانش تجربي ذوب و ترکيب شوند؟ اين چگونه ممکن است؟ اینکه مي فرماييد ما بياييم ببينيم دين در اين زمينه چه گفته است و يا مي فرماييد آن چه که دين گفته است توصيف ها و ارزش هايی کلي است و کاربردي نشده است، تمام صحبتم در اين است که ما چگونه آن فرهنگ دين را کاربردي کنيم و اگر کاربردي نکنيم دین به عدم کارایی متهم می شود.خداوند استاد ما را رحمت کند. ایشان جمله ای عجيب داشتند که مي گفتند ما معارف ديني را کاربردي نکرده ايم اما دين متهم به عدم کارآيي شد!! واقعاً هم اگر ما معارف دینی را کاربردي نکنيم دین به عدم کارآيي متهم مي شود.

بنابراین عده ای معتقدند که ما باید عالم ديني و عقلانيت ديني داشته باشيم، اما این سؤال وجود دارد چگونه مي شود عقلانيت ديني و به خصوص عقلانيت تخصصي توليد کرد؟ يعني چگونه می توان عقلانيت تخصصي ما حتي در حوزه عقلانيت بنيادي را ديني کرد؟ مثلا چگونه مي شود منطق و روش تحقیق را ديني کرد؟ بنابراين قائلین به نظریه سوم معتقدند که شما بايد از روش تحقيق شروع کنيد. اگر در روش تحقيق شما جايي براي پيش فرض هايي که از حوزه دين مي آيد نباشد -اگرچه بعدا باید اين پيش فرضها بايد در یک فرآيندي در معرض آزمون و خطا و امثال آن قرار بگيرند و حتي اگر کارآمدي عيني نداشتند برگردید و آن پيش فرضهاي از حوزه فرهنگ مذهب را و معرفت ديني را تغيير بدهيد- چگونه مي شود فرآيندي را در تحقيقات تعريف کرد که از یک طرف داده هايي از حوزه فرهنگ مذهب و از یک طرف مطالعات ميداني تجربي بیایند و با هم ترکيب شوند و به عبارتی دیگر مفاهيم قدسي و دانش تجربي در هم ذوب و ترکیب شوند؟ روشن است که چنین چیزی با روش پوزيتيويستي اصلاً ممکن نيست. در دوره هاي پوزيتيويستي اصلاً نمي شد اين حرف را زد لذا علم، ديني و غير ديني نداشت و علم به قواعدي گفته می شد که با روش تجربي قابل اثبات می باشند و تنها زبان علمي را زبان تجربي می داستند. اگر ما پذيرفتيم که دين بايد در عقلانيت دخالت کند، اگر در روش و فرآيند تحقيق و در مديريت تحقيقات -يعني این امر فقط در نرم افزار و روش آن نيست بلکه در مديريت هم هست- نتوانيم در بين داده هايي که از حوزه فرهنگ مذهب مي آيد و داده هایی که از حوزه مطالعات ميداني و تجربي مي آيد ترکيبی حقيقي داشته باشیم -نه انضمام و سنجاق کردن- در تولید علم دینی موفق نبوده ایم. پس این ترکیب باید به گونه ای باشد که خروجي آن برآيندِ مطالعات ديني و تفقه ديني و مطالعات ميداني و تجربي باشد. یعنی داده های دینی و تجربی از بستري عبور کنند و سپس به طور واقعی با هم ترکيب شوند تا خروجي آن مرکبی باشد که تمام اينها در آن ديده شده است. البته در دوره پس از پوزيتيويسم، این مطلب به شدت مورد توجه قرار گرفته است که ما جهان را بيش از آنکه بشناسيم تفسير می کنيم و با پيش فرض ها، ذهنيت ها و مجموعه وجودي خودمان جهان را مي شناسيم. حال ما اگر بخواهيم در شناسائي جهان از فرهنگ مذهب استفاده کنيم، يعني دين، سرپرستي عقلانيت را هم به عهده مي گيرد، چگونه اين اتفاق مي افتد که خروجي شما از یک طرف آزمون پذير باشد و ما در عينت حال بگوييم اين غلط یا صحيح است و حتي بازخوردش را که دریافت می کنیم، برگرديم معرفت ديني را اصلاح کنيم. تا کنون ما چنين چيزي نداشته ايم که شما به خاطر عدم کارآمدي عيني، معرفت ديني را اصلاح کنيد. معرفت ديني بايد منطق خودش را داشته باشد کما اينکه کارآمدي عيني تحت تأثير معرفت عيني قرار نمي گيرد. بنابراین این سؤال وجود دارد که چگونه مي شود اين دو را با هم ترکيب کرد که کارآمدي عيني مبتني بر پيش فرضهايي که از حوزه فرهنگ مذهب بيايد تعريف شود که اگر اين پيش فرضها را تعريف کرديد، چگونه مکانيزم هاي عيني تعريف و حتي چگونه رياضي سازي مي شوند؟ يعني نسبتي را که شما در رياضيات محاسبه و سپس به نسبيت تبديل می کنید و نسبيت اندازه ها و نسبت هاي اندازه اي را توليد می کنيد، چگونه مي شود توليدی کرد که مبتني بر پيش فرضهاي مذهبي باشد و فرهنگ مذهب در فلسفه رياضيات و در معادلات آن نیز حضور پيدا کند. یعنی علاوه بر اینکه پيش فرضها و متغير هايي که در نظر مي گيريد تحت تأثير فرهنگ مذهب باشد، رياضي سازي شما و معادلات آن، در تغيير و کنترل نیز مبتني بر فرهنگ مذهب پيدا باشد.

آزمون پذیری و ترکیب بین عقلانیت نظری، مطالعات میدانی و تفقه دینی/ ایجاد وحدت رویه

پس سخن در این است که چگونه مي شود اين کار را کرد که از یک سو عقلانيت نظري در آن دخالت کند و از یک سوی مطالعات ميداني تجربي دخالت داشته باشد و از سوی دیگر تفقّه ديني در آن باشد و در یک فرآيند با هم ترکيب بشوند و خروجيش منسوب به تمام اينها باشد، به گونه ای که اگر خروجي جواب نداد شما مجبور باشید که به عقب برگرديد و همه آنها را از نو بازنگري کنيد. چرا که مي گوييد دین عصمت دارد اما معرفت ديني ما عصمت ندارد . پس باید برگرديم معرفت ديني مان را از نو تحليل کنيم ببينيم شايد ما در فهم دين اشتباه کرده ايم که اينجا پاسخ نگرفته ايم. اگر چنين کاري را نکنيم قطعا معارف ديني کاربردي نخواهند شد چرا که شرط کاربرد آزمون پذيري است. نمی توان گفت که اين معرفت دینی که من به عنوان معرفت ديني مي گويم همين است و حتی اگر هم در عينيت جواب نداد همين است و در عين حال دين بايد عينيت را مديريت کند، که این حرف معنا ندارد و درست نیست. بنابراين شما بايد منطقي بسازيد که بتواند اينها را ترکيب کند. حال که به اینجا رسیدیم، نتيجه اين است که شما نیازمند یک نظام روش گان هستید نه اینکه نیازمند یک روش باشید. طبیعتا اگر در حوزه علوم انساني، علوم انساني را با علوم اجتماعي تفکیک کرديد و سپس در حوزه علوم اجتماعي و حوزه علوم تجربي و سپس حوزه علوم پايه و سپس حوزه علوم نظري تفکیک قائل شدیم، اين موارد در روش تحقيق متفاوت می باشند و نمی شود گفت که به همان روشي که شما تَفَلسُف می کنيد، در زيست شناسي يا در فيزیک کاربری هم به همان روش کار کنيد و این امر امکان پذیر نيست. حال سؤال اين است که اگر شما بخواهيد منظومه معرفتي خود را با هم ترکيب کنيد تا خروجي و نتیجه ای هماهنگ داشته و در علوم وحدت رويّه ايجاد شود -وحدت رویّه ای که الآن دنبال ايجاد آن هستند يعني حرفي که در فيزیک مي زنيم با روان شناسي، جامعه شناسي، مديريت و اقتصاد یکي و هماهنگ باشد چرا که ما می خواهیم یک جامعه را اداره کنيم و وحدت رویه به این معناست که سخنی که در بهداشت زده می شود، با فيزیک و زيست شناسي مان بخواند- چگونه مي شود اين وحدت رويه را ايجاد کرد؟ غير از طبقه بندي علوم و ايجاد یک نظام هماهنگ علوم، نياز به اين داريد که روش تحقيق ها هماهنگ شود و الّا اگر روش تحقيق ، منابع و غايات متباين داشته باشد، خروجي هاي آن نیز هماهنگ نخواهد شد. يعني مديريت اسلامي از طريق هماهنگ سازي خروجي و نتیجهِ معرفت و تفقّه ديني و دانش مدرن ممکن نيست و در این زمینه آن کاري که الآن از طريق شوراي نگهبان و در نهايت مجمع تشخيص مصلحت در حال انجام است در رابطه با مبحث ما شدني نيست و اين نمي تواند ضامن باشد. بلکه هنگامی که عقلانيت هماهنگ باشد خروجي این ترکیب هماهنگ می شود. بنابراین بايد اين ورودي ها به یک خروجي هماهنگ برسند و در صورتی به خروجي هماهنگ مي رسند که در مرحله روشِ تحقيق، روشگان شما به گونه اي باشد که خروجي ها را هماهنگ کند یعنی در روش مطالعات ديني و مطالعات تجربی شما حضور داشته و جايگاهش معلوم باشد. يعني روشن باشد کسي که در حوزه ديني تفقه می کند، چگونه بايد از حوزه معارف تجربي در روش تحقيق خود تبعيت کند کما اينکه کسي که در حوزه علوم تجربي و يا مدل هاي اجرايي کار می کند، چگونه بايد از حوزه تفقه ديني تأثير بپذيرد و اين بايد در روش تحقيق لحاظ شود. يعني بايد نظام روشگان هماهنگي داشته باشید که در اين نظام روشگان نسبت بين سه فعلِ تعقل نظري، مطالعات و عقلانيت تجربي و تفقّه ديني، لحاظ و دیده شده باشد که در این حالت ممکن است بگوييد در حوزه تفقه ديني یکی از آن سه فعل اصل و آن دو تابع است و در حوزه تجربي فعل ديگري اصل است و آن دو تابع. اما شما بايد در تمام حالات بتوانيد افعال تحقيقاتي خود را به گونه ای هماهنگ کنيد که هنگام مطالعه نظري نیز با مطالعات در حوزه تفقه ديني هماهنگ باشد. کما اينکه وقتي تفقه ديني می کنيد بايد با حوزه عقلانيت نظري و با حوزه عقلانيت تجربي هماهنگ باشید. اما اگر هماهنگي اينها را نديديم، حتماً آن مفاهيم تبديل به مفاهيم کاربردي نخواهد شد و اين مفاهيم هم پارادايم ها، پيش فرض ها و فضاي شکل گيري شان فضاي فرهنگ مذهب نخواهد بود. این مطالب ذیل نظريه سوم بودند.

مبدأ و نوع ایجاد تحول و وحدت رویّه در مبنا و ساختار سازی مدیریت اسلامی، بررسی برخی از اشکالات

بنابراين تحول را بايد از حوزه روش تحقيق شروع کنيم و روش تحقيق را هم به آن پايه اي که مي تواند آن را در همه حوزه ها هماهنگ کند ببريم به گونه ای که یک روشگان هماهنگي را براي حوزه هاي مختلف به ما بدهد. آن فلسفهِ روش تحقيقي که مي تواند فعل تحقيق را تحليل و مدل سازي کند -به گونه اي که نظام تحقيقاتي که در یک جامعه در حال شکل گرفتن است هماهنگ شود، که هم مي تواند نرم افزارش را توليد کند و هم مديريتش را سازماندهي کند- باید در غالب یک سازمان تحقيقاتي تهیه شود که در آن سازمان، تحقيقات، تفقه ديني، مطالعات نظري، مطالعات ميداني و تجربي با یکدیگر هماهنگ بشوند. وحدت حوزه تفقّه ديني و حوزه پژوهشهاي نظري و تجربي هم همینگونه واقع مي شود. يعني ایجاد وحدت بین آکادمي ها، دانشگاهها و آزمايشگاهها با حوزه هاي علمي اينگونه واقع می شود که شما بايد بتوانيد نرم افزار جامعي را تولید کنيد تا تحقيقات هر یک را ناظر به یکديگر انجام داده و نحوه نظارت و بازخوردشان در مدل تحقيق را تعريف کند. اين همان جاست که بنده تذکر دادم اینکه گفته می شود ما به نقد بپردازیم این سؤال وجود دارد که چگونه و طبق چه روشی نقد کنيم و پس از اینکه نقد کرديم، چگونه اصلاح کنيم. اگر ما چنين نرم افزاري را توليد کنيم اما پس از توليد نرم افزار سازمانش را طراحي نکنيم، -یعني نگوييم چه سازماني است که تمام اين تحقيقات در درونش واقع مي شود و برنامه و محتوای آن سازمان را ارائه ندهيم و به تعبيری ديگر تحقيقات را مديريت نکنيم- چگونه می توانیم خروجي هماهنگی داشته باشيم؟ اگر یک مديريت هماهنگِ تحقيقات، به اضافه نرم افزاري که تمام تحقيقات را ناظر و معطوف به هم انجام مي دهد نداشته باشيم خروجی ما هماهنگ نخواهد شد زیرا کار اینگونه است که دو دستگاه مستقل از هم تحقيق می کنند و با دستور سياسي هم نمي شود هماهنگ سازي کرد! خداوند استاد ما را رحمت کند یه وقتی مي گفتند با یکي از مسئولين بزرگ سياسي نظام بحث می کرديم مي گفتم بالاخره شما چطوري بين تفقه ديني و دانش مدرن هماهنگی برقرار می کنيد؟ گفت با شوراي نگهبان. گفتم اگر نشد؟ گفت مجمع تشخيص مصلحت نظام. گفتم اين حلّ سياسي است، اما چگونه حل فرهنگي می کنيد؟ اتفاقاً اين حل سياسي مي تواند کاملاً نتيجه معکوس بدهد. آقاي حجاريان مقاله اي دارند که البته حرف جديدي نيست و به این خاطر که ايشان هم این سخن را گفته اند در اینجا بیان می کنم و الّا حرف جديدي نيست. ايشان مي گويد ما ناچاریم یکي از اين دو را به نفع ديگري تغيير بدهيم. پس يا بايد دانش مدرن را فقهي کنيم و يا تفقه ديني را عرفي کنيم که مقصودش از عرف، عرف کارشناسي است. يعني بیاییم تفقه ديني را به نفع دانش مدرن تغيير بدهيم و این همان کاریست که آقاي سروش در نظريه قبض و بسط مدل و منطقش را مي گويد که در نظريه قبض و بسط مي آيد آن را قاعده می کند و مي گويد جامعه نمي تواند خروجي هاي مختلف داشته باشد پس بياييد معرفت ديني را به نفع معرفت هاي غير ديني، معرفت هاي تجربي و نظري، تغيير بدهيد و سپس مدلش را ارائه مي دهد که مدل او یکي از روش هاي هرمنتیکي است.

ايشان مي گويد که ما بايد فقه را عرفي کنيم و این همان نظریه اي است منطق آن را تئوريزه کرده و به اصطلاح خواسته است منطقش را ارائه بدهد. سپس مي گويد براي عرفي سازي فقه اتفاقاً بهترين کاتاليزور ولايت مطلقه فقيه است. مي گويد فقه و کارشناسي در مجلس کار می کند، شوراي نگهبان به عنوان ادبيات فقهي و فرهنگ فقاهت وارد عمل می شود و می گوید مثلا اينجاي این امر خلاف است. اگر کارشناس ها با فقهاي شوراي نگهبان تفاهم نکردند، این قانون به مجمع تشخيص مصلحت می رود که در مجمع تشخیص مصلحت، مصلحتِ کارشناسي است! مصلحت يعني کارشناسي کنید و مصلحت را با کارشناسی تطبیق می دهد. مصلحت مي آيد مي گويد که در اينجا اين معرفت ديني شما پاسخگو نيست و خلاف مصلحت است. بنابراين مي گوييد اين حکم کارشناسي مقدّم مي شود و هنگامی که مقدم شد ديني مي شود، و علت اینکه دینی می شود، این است که مجمع تشخيص مصلحت امضاء کرده است که معناي فرایند مذکور اين است که دين تابع کارشناسي تغيير می کند و ادبيات ديني عرفي مي شود. يعني مي گوييد در عينيتِ دستورِ دينِ همين است که خروجی این دستگاه ها بود و لو اين که با فقه نخواند. بعد مي گويد حالا چه کسي مي تواند اين کار را بکند؟ مي گويد بهترين راهش ولايت مطلقه فقيه است. اگر شما گفتيد ولي فقيه ولايت مطلقه دارد، به طوري که مي تواند در مورد تعارض مصلحت را بر نگاه شوراي نگهبان یا همان نگاه فقهي حاکم کند، اين اطلاق ولايت که مي تواند به فقاهت قيد بزند و فقاهت را هم تغيير بدهد، اين کاتاليزور است. يعني تا یک مدت اين اتفاق جاری است و بعد از مدتی، اين تغيير فقاهت به نحو کارشناسي، کار را به جايي می کشاند که اين تغيير به حقوق اساسي می انجامد. در حقوق اساسي هم کارشناسي حاکم بر فقاهت مي شود. يعني چه اتفاقي مي افتد؟ يعني مدل دموکراسي بر ولايت فقيه حاکم مي شود. اين اگر ادامه پيدا کرد، ته خط و ریشه اش آنجاست و ولايت مطلقه کاتاليزور و عرفي کردن فقه حتي در مقياس حقوق اساسي مي شود. اين تقرير، تقريري است که من از کلام ايشان می کنم. اما این سخن هنگامی جاری است که واقعاً شما نتوانيد اين ادبيات ها را هماهنگ کنيد و اگر نتوانستيد این هماهنگی را ایجاد کنید، اين اتفاق مي افتد.

خطر و آفاتي که بنده در رویکرد تهذيبي مي بينم و البته هميشه اتفاق نمي افتد؛ اين است که ادبيات مذهبي، کاتاليزور ديني کردن ادبيات سکولار شود. يعني یک ادبيات سکولار داريد که با صداي بلند مي گويند مفاهيم قدسي مطلقاً در حوزه حيات اجتماعي نبايد دخالت کند سپس مدل هاي مديريتي ارائه مي دهند. پشت دستش هم انسان شناسي، جهان شناسي، معرفت شناسي، تاريخ شناسي و در بسیاری از اوقات فلسفه تاريخ قرار دارد و گاهي نظريات مديريت کلان آنها فلسفه تاريخ است که اين پيش فرضها را مي دهند و تمام آنها هم حسي است. سپس ما آنها را پس از بررسی، به ادبيات مذهبي انضمام می کنيم و ادبيات مذهبي کاتاليزور تقديس ادبيات سکولار مي شود و اين آفت نظریه تهذیبی است که مشاهده شده در بسیاری از اوقات اتفاق افتاده است. يعني کسی کتابی در مديريت نوشته شده است. هنگامی که از اول تا آخرش مي خوانيد، پنج نظریه در آن آورده و همه آن پنج نظریه را تأييد هم کرده و می گوید: حضرت اميرالمؤمنین نیز همين را گفته است. خود صاحبان آن نظرات با صداي بلند مي گويند ما علممان علم سکولار است، اما در نظریه تهذیب ما مي گوييم اتفاقاً دين هم همين را مي گويد و شما اشتباه می کنيد. نمي خواهم بگويم همه اين کار را کرده اند و همه کساني که رویکرد تهذيبي دارند به اين غفلت مبتلا شده اند، ولي از آفت هاي بزرگ رویکرد تهذيبي همين است که ما ادبيات مذهب را کاتاليزور توليد علم سکولار کنيم تا بتوانیم جامعه مذهبي را هم اغناء کنيم و بگوييم مديريت ما اسلامي شد.

پیشنهادی برای دروه گذار و بیان نظریه منتخب در زمینه مدیریت اسلامی

به یاد دارم که ابتدای انقلاب، کارشناسان مي گفتند شما بگوييد چه مدلي مي خواهيد؟ سوسياليستي مي خواهيد يا سرمايه داري، هر مدلی بخواهید ما آن را از رساله عملیه در مي آوريم. يعني به گونه ای آنها را ترکيب سازي می کنيم که اگر تعاوني یا بازار آزاد هم بخواهيد از داخلش در مي آوريم. معناي این سخن اين است که رساله را کاتاليزورِ پذيرشِ مدل هايِ سکولار در جامعه مذهبي قرار مي دهیم و حال اینکه نبايد اين اتفاق بيافتد. ممکن است رویکرد تهذيبي براي دروه گذار رویکرد بدي نباشد، مخصوصا اگر دقت های لازم در آن لحاظ شود تا به اين آفت ها مبتلا نشود. بنده طرفدار نظريه سوم می باشم البته نه به صورتي که بگوييم فقط روش مديريت را مورد بحث قرار دهیم چرا که اگر روش مديريت مستقل از روشهاي ديگر بحث شود، نمي تواند ورودي ها را هماهنگ کند. اگر شما مي خواهيد از فقاهت ديني به مديريت بدهيد، بايد از مديريت هم به فقاهت ديني بدهيد و بايد هر دو روش با یکدیگر ترکيب شوند تا تشخیص بدهید چگونه باز خورد پيدا می کند. و الّا اگر بگویید به روش تفکر ديني دست نمي زنم، اما مي خواهم روش مديريت و تحقيقات در دانش مديريت را تابع تفقه ديني کنم، اين امر شدني نيست زیرا نمی توان آن را یک طرفه محقق کرد. پس اگر این امر محقق شد و جواب نداد، بايد بگوييد چطوري من آن را اصلاح می کنم؟ بنابراين به نظر می آید رویکرد سوم، رویکرد صحيحي است که ما بايد دنبال یک فلسفهِ روش تحقيقي برويم که بتواند روش گانهايي از تحقيق را به ما بدهد که آن روشگانها مبتني بر فرهنگِ مذهب باشند و جايگاه تفقه ديني را در تمام تحقيقات ببینید کما اينکه باید انعکاس تحقيقات ديگر را در تفقه ديني ببيند.

البته روشن است و باید دقت شود که اين نظریه، نظريه قبض و بسط نيست که مي خواهد معرفت ها را هماهنگ کند اما معرفت هاي تجربي بشر را محور تعقّل معرفت هاي ديني قرار بدهد. به تعبيری ديگر، اگر کسی بگوید نظريه قبض و بسط را تحليل کنید، مي گويم نظریه قبض و بسط معنايش اين است که مديريت مادي ايجاد انگیزه مادي کند و اخلاق را مادي گرداند، اخلاق مادي براي حل نيازهاي مادي و فرآيند نياز و ارضاء مادي علم مادي توليد کند و شما فرهنگ مذهب را تابع علم مادي تحليل کنيد. لذا هنگامی که این فرد این نظریه را بیان کرد و نام آن را «احياء معرفت ديني» گذاشت، بنده عرض کردم اگر مي خواستيد اماته کنيد چه می کرديد؟! يعني بهتر از اين امکان ندارد فرهنگ دين را منحل کنيد که بگويد دانش مدرن و بشري، تابع فرآيند نياز، ارضاء و مديريت مادي خود؛ مديريتي که دين در آن دخالت ندارد؛ پیش برود تا بعدا محصولش را مبنا قرار دهيد و معرفت ديني را متناسب با آن تحليل، تبديل، هماهنگ و به روز کرده و در نهایت اجتهادِ مقتضياتِ زمان را هم اينطوري معنا کنيد، معنای این حرف جز این نیست که شما مي خواهيد فرهنگ مذهب را در عقلانيت سکولار منحل کنيد.بنابراين آن اتفاق که مدل سکولاريست هاست (که آنها در مقايس روش هم مي روند و همانگونه که نظریه سوم در مقياس روش است آنها هم در مقياس روش فکر می کنند که نظريه قبض و بسط، نظريه هماهنگ سازي عقلانيت در جامعه مذهبي و خروجي عقلانيت ها در جامعه مذهبي در مقياس روش است که یعنی در مقياس روش تحقيق به گونه ای روش تحقيق را طراحي کنيد که معرفت هاي ديني و تفقه ديني شما با دانش مدرن هماهنگ شود) معکوس این نظر را مي گويد و حال اینکه ما در نظریه سوم ما از اين طرف وارد می شویم که باید بازخورد دو طرفه باشد و متغير اصلي در اين منظومه هم معرفت ديني، يعني ايمان بالله است نه اخلاق مادي. در آنجا اخلاق مادي پايگاه عقلانيّت است و عقلانيّت تجربي و کاربردي که براي حل نيازهاي مادي است معرفت ديني را هماهنگ می کند که در واقع فرهنگِ مذهب مانع نباشد! هماني که در دوره اصلاحات مي گفتند مدرنيزاسيون، اصلاح قرائت ديني. یعنی مدل اصلاح قرائت ديني به نحو مدرنيزاسيون در مقياس روش تحقيق را ارائه بدهید. لکن ما اين مطلب را از اين طرف مي گوييم که درست است بايد مقياس روش تحقيق مقياسي باشد که هماهنگی ایجاد کند، اما نمي گوييم دانش مدرن را در فرهنگ مذهبِ منحل کنيد! بلکه مي گوييم بين اين دو تعامل برقرار کنيد. البته در اين تعامل اصل اخلاق الهي و ايمان است اما در آنجا اخلاق مادي اصل است. يعني تکامل اخلاق الهي بايد محور هماهنگي تحقيقات در حوزه تفقه ديني، دانش نظریه و دانشهاي تجربي و کاربردي شود که اين نیز به طراحي روش تحقيق، فلسفه روش تحقيق و مديريت طراحي سازمان تحقيقات نياز دارد.

اقدامات انجام شده در مسیر تحقق مدیریت اسلامی

در بحثهايي که در مديريت صنعتي در قریب به دو دهه قبل دنبال مي شده روش سوم مبنا بوده است و آن را اجراء کرده اند. البته لازم به ذکر است در اين زمينه، بحث هايي که در فرهنگستان توليد شده و استاد ما (رضوان الله تعالي عليه) محور آن بوده اند، آن فلسفه روش تحقيق را توليد کردند که از آن به «فلسفه شدن» تعبير می کنند. در این فلسفه شدن، مفاهيمی به عنوان پایه نظري و سپس یک مدل عام تحقيق است. پیشرفت در این زمینه به طرف طراحي سه روشگان تحقيق، در حوزه تفقّه ديني، علوم کاربردي و مدلهاي اجرايي هم رفته است و اين را هم به نسبت زيادي پيش برده اند و در حال حاضر هم در حال ادامه پيدا کردن است. آن چه در اينجا انجام شده است، تطبيق آن مباحث بر حوزه صنعت و مديريت صنعتي یا مديريت شبکه اي تحقيقات به صورت تخميني است. يعني همان مباني را هنگامی که تولید کردید و تا حدودی پیش بردید، می توانید به صورت تخمینی و اجمالی مدل هایی را برای طبقه بندی صنعت در فنداسیون مدیریت صنعتی ارائه و پیشنهاد دهید. چرا که گاهی ممکن است شما به صورت کامل پله های مسیر را را طي می کنيد و مي گوييد حال نوبت به مديريت صنعتي رسيده است و از فلسفه صنعت شروع می کنید. یا مثلا گاهی به مديريت تحقيقات و مديريت شبکه اي می رسید. اما گاهی نیز چنین نیست بلکه همانگونه که بیان شد، شما پس از اینکه پایه هایی تولید کردید و تا حدی هم پیش رفتید، مي توانید تخميناً و به صورت اجمالي مدل هايي را براي طبقه بندي صنعت در فندانسيون مديريت صنعتي ارائه بدهید. آن چه در حال حاضر انجام گرفته، پژوهشهايي در مفاهيم بنيادينِ حوزه مديريت شبکه اي و صنعت بوده است. اين مفاهيم بنيادي پس از آن مفاهيمي قرار دارد که بايد به عنوان پایه قرار بگیرد تا این مفاهیم بنیادی مبتني بر آن مفاهيم باشد و الّا هر چه توليد کنيد با ساير مفاهيم هماهنگ نخواهد بود. اگر شما پس از آن روش هماهنگ سازي عقلانيّت، آن روش را صورت نسبي بکار گرفتيد و آن روش را در حوزه صنعت، در حوزه مديريت و اقتصاد آورديد و پياده کرديد، به یک مدل تخميني مي رسيد. البته خود اين مدل تخميني هم سطوحي دارد و لایه های آن از لايه هاي بنيادين صنعت تا سطحی که کاربردي شود می باشد. آنچه تا بحال دنبال شده است، پس از آن مباني توليد شده می باشد -مبانی که پایه هماهنگ سازي کل عقلانيت است- و در حال حاضر وارد حوزه صنعت و مديريت شبکه اي شده است. آنچه که در اينجا طراحي شده است، در حوزهِ صنعت دارای مفاهيمی پايه ای می باشد.

بنابراین اگر شما از مفاهیم بنیادین شروع نکنید و شروع کار خود را از طبقات بعدي قرار دهید، اين برج، فندانسيون درستي ندارد. يعني يا فندانسيون خودش را ناديده گرفته ايد و روي فندانسيون ديگری آن مي سازيد و توجه نمی کنيد که یک فندانسيون ديگري است و يا وسط هواست و هيچ پايه اي ندارد که به جايي بند نيست. يا اگر پايه اي دارد مفروضاتي است که ما از آن بحث نکرده ايم و ما از فندانسيوني که ديگران ريخته اند استفاده کرده و روي آن طبقات بعدي را مي سازيم. فقط زمانی ممکن است شما در حوزه صنعت حرف جديدي بزنيد که اولاً: از یک طرف ناظر به آن مبنا باشيد و مبنايي که بیان شد مبناي عامِ هماهنگ سازيِ عقلانيّت است. ثانیا: در موضوع تحقيقات خود -خواه صنعت باشد یا اقتصاد و یا هر چه که هست- باید از پايه شروع کنيد اما پایه خود اقتصاد بحث اول نيست. يعني اينطور نيست که شما بتوانيد اقتصاد را جداي از سياست، جداي از فرهنگ و جداي از مديريت به یک سامان جدي برسانيد. البته منظور این نیز نیست هر کسي که مي خواهد در اقتصاد تحقيق کند بايد از اول تحقيق کند! بلکه منظور این است شما که در حال مدل سازی هستید بايد یک نرم افزار و یک مديريت تحقيقاتي داشته باشيد که آن هماهنگي -که در مورد آن صحبت شد- را به عهده مي گيرد و از آنجا که مرحوم استاد ما نظريه سوم را داشتند و در اين مقياس کار می کردند، آن پايه را در فرهنگستان توليد کرده اند و پس از اینکه وارد صنعت شدند، مباني صنعت را متناسب با همان پايه به صورت تخميني طراحی کردند. چون زنجيره اين بحث هنوز متصل نشده است تا ما از تخمين عبور کنيم و دقيقاً بدانيم چه آجرهايي را بايد بچينيم و چون این زنجیره بحث متصل نشده بود اما از یک طرف هم آن مفاهيم پي ريزي شده بود، به دو منظور ايشان اين کار را کردند، یکي اينکه نياز عيني بود و دوم اين که ببينند آیا مي شود مبتني بر مفاهيم پايه و روش تحقيق پايه یک مدل سازي در اينجا انجام داد یا نه. يعني در واقع این اقدام یک آزمايشگاهي براي آن مباحث فرهنگستاني و یک بحث بنيادين براي حوزه مديريت صنعت بود. به نظر بنده ايشان مباحث بنيادين حوزه مديريت صنعت را هم طراحي کرده اند، البته بعد از آن مباحث بنيادين وارد حوزه مفاهيم تخصصي مي شويم که به نظر من مفاهيم تخصصي آن نیازمند یک دپارتمان بزرگ است. شما نمي توانيد در حوزه مديريت صنعتي بدون یک دپارتمان بزرگ تحقيقات مبتني بر آن مباني -اگر بخواهيم روشمند پيش برويم- توليد جديدي داشته باشيد. چون در آنِ واحد دهها و بلکه صدها مسئله مطرح مي شود که اين صدها مسئله بايد طبقه بندي و هرکدام به مدلی تبدیل بشوند سپس تحقيقاتي اتفاق بيفتد که خروجي اينها را هماهنگ کند چرا که اگر یک مسئله را جداي از ديگري جواب بدهيد، قابل حل نيست و نگاه تجزيه اي پاسخگو نيست. نمي گويم ما به حدي سيستم را درون هم ببريم که هيچ مسئله اي قابل تحقيق نباشد ولي از آن طرف هم اگر شما نتوانيد در تحقیقات خود عوامل برون زاي یک مسئله را ببينيد اين تحقيقات حتماً ناقص است.

بررسی، مقایسه و درجه بندی سه رویکرد مدیریتی

بنابراين آنچه تا اينجا در حوزه بحث هاي دهه قبل پيش رفته است که عده ای از دوستان هم بيشتر حضور داشتند و من هم از دور حاضر بودم و مطالعه می کردم، تحليل بنده اين است، این بحث هایی که تا به حال پیش رفته است، نه در حوزه آن مباحث آکادميک است که فلسفه روش تحقيق، مديريت کلي تحقيقات، طراحي شبکه تحقيقات و مديريت تحقيقات است، و نه در مسائل کاربردي صنعت است. وقتي از آنجا به حوزه صنعت مي آييد، خود حوزه صنعت لايه هايي دارد! اگر مي خواهيد مديريت صنعتي کنید، تا زمانی که فندانسيونش را نريخته باشيد از وسط این بنا نمي شود شروع کرد! چرا که مفروضات را چه کار می کنيد؟! بنابراین بنده مطالعات از وسط را هم درست نمي دانم، مگر اينکه ما از وسط شروع کنيم و رو به عقب برگرديم که اين هم یک نوع مدل مطالعه است، ولي بالاخره بايد رو به عقب برگرديم. اين که آقای مجری فرمودند ما باید این ساختارها را نقد کنيم، جای این سؤال است که منظورتان نقدِ تحليلی و آناليزي است يا نقد گزاره اي؟ یعنی مي خواهيد اين کوه يخ را آن قسمت زير آب پيدا و تحليل کنيد و به عمق برسانيد، يا اينکه مي خواهيد نقد روبنايي کنيد؟ اگر بخواهیم رو بنايي نقد کنيم به این صورت که چند روایت به همان ساختار ضميمه کنيم، اين اشکالي ندارد و من عرض کردم ممکن است اين روش برای دروه گذار خوب باشد اما همراهش روش تهذيب نقيب العطاس است. آفتش را هم بیان کردم که آفت آن اين است که در پايان مي بينيد همان مدل مديريت سکولار غالب است و دارد کار می کند اما براي پذيرش فضاي مذهبي جامعه کاتاليزور مذهب هم به آن ضميمه شده است. اين آفت این رویکرد می باشد که اگر از اين آفت پرهيز کنيم و براي دروه گذار مدلي طراحي کنيم تا رویکرد تهذيبي به اين آفت مبتلا نشود بد نيست.

رویکرد فلسفه علمي هم در درجه دوم رویکرد خوبي می باشد و بهتر از رویکرد تهذیبی است. رویکرد فلسفه علمی مي گويد ما بياييم مبتني بر فلسفه اعلاي خود فلسفه هاي مضاف و حتي روش تحقيق خاص را طراحي کنيم سپس از آنجا وارد علوم بشويم. ولي اين رویکرد سوم رویکردي است که مي گويد ما بايد در ابتداء مدل عام تحقيقات را بياوريم، سپس سه حوزه تحقيق هم بيشتر نداريم که عبارتند از: 1- حوزه تفقه ديني. 2- حوزه مطالعات کاربردي. 3- حوزه مطالعات اجرايي. تفقه ديني بايد در مفاهيم کاربردي سرريز شود و از آنجا در مدلهاي اجرايي سرريز شود و سپس اجرايي شود. البته خود اين سه مدل هر کدام یک نظام روش پيدا می کنند. يعني حوزه تفقه ديني که یک حوزه ديني است شامل حوزه اخلاق، حوزه احکام، حوزه کلام و اعتقادات و غیره می باشد. در این حالت بازهم تقسیم جدیدی وجود دارد چرا که گاهي واحد مطالعه ما فرد و گاهي هم جامعه است. یعنی حوزه دینی به اجتماعي، اخلاق اجتماعي و کلام اجتماعي شاخه بندی می شود و هرکدام از این موارد متفاوتند و ممکن است روش تفقه هرکدام با دیگری متفاوت باشد. نمي خواهم بگويم متباين هستند بلکه مقصوم این است که در آنجا یک نظام روشگان مي خواهيم و نمي شود با همان روشي که ما در حوزه احکام تفقه می کنيم در حوزه اعتقادات تفقه کنيم. البته عناصر و شالوده هاي مشترک هم دارند اما حتماً هر کدام امتيازات خود را پيدا می کنند کما اينکه وقتي وارد مطالعات تجربي مي شويم روال همينطور است و زيست شناسي غير از فيزیک و فيزیک غير از شيمي است. ممکن است هر کدام روش تحقيق خاص خودش را داشته باشند و تمام اينها غير از فلسفه زيست و فلسفه زيست و فلسفه رياضي است و تماما غير از علوم اجتماعي و علوم انساني هستند! پس براي هر کدام یک نظام روشگان مي خواهيم، در مدلهاي اجرايي هم روال همینگونه می باشد اما اصل و اساسش همان است که ذکر شد. پس از اینکه به اینجا رسیدیم و دانستیم که لازم است برای هرکدام روشگان مخصوص خود نیاز است، اگر شما اين روش ها را تا آخرین مراحل آن توليد کرده باشيد، هنگامی که مثلا به صنعت رسيدید به راحتی مي دانيد که بر اساس اين روش بايد در حوزه صنعت مطالعه کرد و صورت مسئله ها فلان مواردند و فلان قسمت اين صورت مسئله ها از فقه ديني گرفته و فلان قسمت دیگر از مطالعات نظري یا فلان قسمت آن از مطالعات تجربي و ميداني گرفته می شود. وقتی شما به این روش تولید برسید، به راحتی می دانید که این حوزه های متفاوت چگونه با هم ترکيب مي شوند و به راحتی باز خورد داده و نتيجه گيري مي شوند. اما اگر به آنجا نرسيده باشيد، ناچار هستيد وقتي وارد صنعت مي شويد باید همان مباني را -که مي خواهيد صنعت را با بقيه ابعاد اقتصاد مثلاً با کشاورزي و خدمات در حوزه اقتصاد و با سياست هماهنگ ببينيد- به کار بگیرید و آن مدل هماهنگ را طراحی کنید و الّا اگر شما صنعت را جداي از سياست طراحي کنيد، این امر شدني نيست و نمي شود ما یک گوشه ای از یک سيستم را بدون نگاه به بقيه طراحي کنيم! البته همانگونه که پیش تر هم تذکر داده شد نمي خواهم سيستم را اينقدر در هم تنيده کنيم که حوزه مطالعات ممکن نباشد چرا که بالاخره ما ناچار به مطالعات انتزاعي هم هستيم. ولی نهایتا باید از یک نقطه ای این حوزه های مختلف را شبکه کنيم، و الّا سياست ما با اقتصاد ما و اقتصاد ما با فرهنگمان متعارض مي شود و در درون هر کدام از اينها چالشهاي فراواني پيدا مي شود.

بنابراين آن چيزي که اينجا اتفاق افتاده است، ورود به ميدان صنعت و مديريت صنعت بوده اما با آن منظر و دیدگاه که بیان شد و در حوزه مباني بوده است که به نظر می آید در این زمینه و توليدات خوبي هم داشته است که به نظر من فندانسيون مطالعات در حوزه مديريت صنعتي در آنجا طراحي شده است و اگر حال و فراغتِ بالی باشد و بازبيني شود و سپس مطالعات تطبيقي بر آن انجام بگيرد بسیار مناسب است که اتفاقا ما به شدت در آن حوزه نيازمندِ مطالعات تطبيقي هستيم. لازم به ذکر است آنچه که تلقي بنده می باشد این است علت اين که در حوزه دانش مالک آن نيستيم، اين است که مفاهيم بنيادي دانش را کار نمی کنيم. يعني آنها فندانسيونهايشان مي ريزند و آن را به ما نمي دهند، اما لايه هاي بعديش که لايه هاي کاربردي است را در اختیار ما قرار می دهند و ما هم حفظ کرده و عمل می کنيم و نتيجه هم مي گيريم. اما هرگاه ما از آن فندانسيونها شروع کنيم، امکان شناسايي حقيقت علم و واجد شدن علم و طراحي علم جديد فراهم مي شود. اين اتفاقي می باشد که تا الآن افتاده است.

راهکار فعلی و آینده در اجرای طرح های مدیریتی

من طرفدار همين رویکرد سوم می باشم اما همانگونه که عرض کردم براي حصول این اتفاق، باید شبکه اي از آکادمي ها، پژوهشگاهها، دانشگاهها و آزمايشگاهها با یکدیگر کار کنند تا چنين اتفاقي بيافتد. البته مخالف با اين هم نيستم که ما در حوزه مثلاً مديريت با همان رویکرد تهذيبي اما مشروط اين که روشي را طراحي کنيم که به آن آفت ديني شدنِ مديريت سکولار و منحلّ شدن ادبيات مذهبي منجر نشود. هماني که عرض کردم عده ای تئوريزه اش کرده و خواسته اند منطق آن را ارائه کند که چگونه شما معرفت هاي ديني تان را منحل کنيد. اگر به آن آفت مبتلا نشويم رویکرد تهذیبی براي دروه گذار کار مفيدي است و به نظر بنده حتما نتیجه هم خواهد داشت. ولي آنچه که در بحث هاي دو دهه گذشته اتفاق افتاده از اين مقوله نبوده بلکه دنبال مباحثی جدي تري بوده است. البته به نظر من در حوزه مفاهيم بنيادين نظريات بسيار زيادي توليد شده است. يعني اينقدر حرف توليد شده است که الآن به عنوان نمونه می توان به بخشی از فعالیت هایی اشاره نمود که آقازاده مرحوم حاج آقای حسینی هستند و در رشته مديريت سيستمي تحصیل نموده اند- اشاره کرد که ایشان مدل مديریت منابع انساني را به صورت تخمینی طراحي کرده و به وزارت دفاع و جاهاي ديگر هم ارائه داده اند و آنان نیز قبول کرده اند. کاری که ایشان انجام داده اند نیز قابل انجام است که ایشان از بخشِ همان مفاهيم پايه استفاده کرده اند و آن مفاهيم پايه را با رویکرد ديني به مدل مديريت منابع انساني، تبديل کرده اند. اینکه گفته می شود با رویکرد دینی این کار را انجام داده اند به این خاطر است که ما به نيروي انساني به عنوان منابع انساني نگاه نمی کنيم و خود اين عنوان کاشف از اين است که به عنوان منبع ثروت به آن نگاه مي شود. برداشت بنده این است که پیشنهاد شما حتي در همين مقياس گوش شنوای زیادی دارد. واقعاً در نيم قرن گذشته غرب در اوج توليد دانش مديريت بود و هنوز به بن بست هایی که الان با آن مواجه شده است نخورده بود. اما راه آنان به بن بست ها خورده و سؤالهاي نظري بسيار جدي به لحاظ انسان شناسي، جامعه شناسي، جهان شناسي پيش روي نظريات غرب وجود دارد و واقعاً گرفتار هم هستند. به لحاظ عيني هم بن بستهاي آنان در جهان کاملا مشهود است. خدا رحمت کند مرحوم آقا سيد منير استاد بنده، حدود پانزده سال قبل هنگامی که انتخابات الجزاير را ابطال کرده بودند که در آن اصول گراها رأي آورده بودند، ايشان مي گفت وضعیت فعلی علامت اين است که فلسفه رياضي غرب شکست خورده است. اگر فلسفه رياضي شان قدرت کمّي سازي معادلات رفتار انسان را داشت، لازم نبود که بر خلاف دموکراسي عمل کنند! بلکه یک طراحي مدل می کردند و بلافاصله نسبت ها را تغيير مي دادند و همان را در دستگاه خود منحلّ میکردند. اين که مي آيند روي دموکراسي خط می کشند معنايش اين است که علوم پايه شان توانايي مديريت انسان را ندارد و نمي تواند پيش بيني کند.

به هر حال مقصود بیان فضاي آن تحقيقاتي بود که انجام شده است. البته حرمت اين تحقيقات هم در جاي خود محفوظ است اما به شرطی که از آن آفت مذکور اجتناب شود که در این صورت در حال حاضر هم مورد استقبال قرار می گیرد. اما اگر بخواهيم در همين وارد بشويم، من به شدت تأکيد می کنم باید بر مفاهيم پايه ای آن بحث کنيم. يعني هنگامی که مي خواهيم آن مفاهیم را تطبيق کنيم، باید آن سؤالات اساسي و بنيادي را استخراج کنیم که در این جاست که آنها گرفتار مشکلاتی هستند اما اگر از سؤالات مبنای وارد نشویم و سراغ یک پله پس از مبنا برویم آنها توليدات دارند بسیاری دارند و شايد در هر موضوع صدها مقالات علمي دارند که برای تحقیق بر آن ها نمي توان به راحتي از حجم از مطالب بر آمد! اما با اینکه تولیدات و مقالات بسیاری دارند اما در سؤالات بنيادي گرفتار هستند. پس اگر ما نقد را به سمت مطالب بنیادی آنان بکشانيم، يعني از رو بنا به سمت مباني برويم و نقد را در مباني ببريم -که اتفاقا از لحاظ مباني ما سخنان جدید را آماده تر داريم و به راحتی می توانیم در مباني نظریه پردازي کنيم- به نظر می آید از این مطلب به شدتِ استقبال مي شود چرا که الآن گوش شنوا به شدت باز است. بنده در حوزه مديريت مطالعه زیادی ندارم، اما همان قدر که گاهي جسته وگريخته مطالعه کرده ام به وضوح دیده ام که سؤالات جدي پيش رويشان است و مي گويند ما اينجا نمي توانيم جواب بدهيم که چرا رفتار انسان اينطوري مي شود. به نظر من از جمله چيزهايي که واقعاً نمي توانند تحليل کنند، رفتار ايماني مسلمانان در جهان است و این امر برای آنان در دوره اي بحران شده است که آنها خيال می کردند پايان تاريخ است و همه عالم را ليبرال دموکراسي گرفته و جنگ تمدن ها شروع شده است. و این امر معنايش اين می باشد که آنان قادر به مديريت نیستند. آنها بلافاصله بر مي گردند مي گويند ما در مبنا اشتباه کرده ايم و کجا در تعريفمان اشتباه کرديم که نتيجه نگرفتيم؟ لذا الآن به نظرم سؤالات و معماهاي جدي در پيش روي غرب است و به سرعت از طرح سؤالات مبنایی استقبال می کنندا حتي اگر نظریه پردازي به صورت جزئي را به سمت مباني ببريم -که هم توانائي ما و هم نياز و بن بست در آنها بيشتر است- من معتقدم که موفق خواهيم بود. اين رویکردي است که من به ذهنم می رسد.

سؤال: اولا وجه افتراق نظریه سوم از سایر نظرات چیست و ثانیا زمان نتیجه دادن آن چه هنگامی می باشد؟

جواب: رویکرد سوم اگر بخواهد به یک موضوع بپردازد قاعدتاً اين موضوع را با عوامل ديگر و با هم مي بيند و از بنيان ها هم شروع می کند و در مطالعه موضوع، جايگاه عقل، تعقل، مطالعات ميداني و تجربي و تفقه را مي بيند. يعني هر سه فعل را در شناخت موضوع مي بيند. وقتي شما مي خواهيد یک موضوعي را بشناسيد ممکن است بگوييد شناخت ليوان تجربي است و شناخت اين که مثلاً خوردن آب با اين ليوان جايز است يا نه، مربوط به حوزه تفقه است و اين که مثلاً این چیز مجرد است يا مادي، مربوط به حوزه تعقل است. يعني ممکن است شما سه مسئله جدا طرح کنيد که هر کدام یک حوزه ای جدا از دو حوزه دیگر است در عین اینکه ممکن است بگوييد اينطور نيست و هر یک از اين سه سؤال وابسته به سؤالات ديگري است. يعني نمي شود پاسخهاي حوزه تعقل و حوزه تجربه و حوزه مطالعات ديني را جدا ديد چرا که حتماً اینها یک جايي به هم گره مي خورند و یک موضوع است و سه موضوع نيست! بله ممکن است شما سه موضوع را انتزاع کرده و به تبع این سه انتزاع سه مسئله طرح کنيد اما در پايان بايد پاسخ ها را هماهنگ کنيد و الّا سه تا موضع گيري پيدا مي شود. بنابراين سه مورد مذکور در مطالعه هر موضوعي سه بُعد مطالعه دانسته می شود و گفته می شود که اين سه بعد در روش تحقيق با هم هماهنگ مي گردد و در نتیجه به یک نظامِ هماهنگ جواب مي رسد. يعني جوابي که برای هر سه بُعد ارائه مي شود، در هر بعدي هماهنگ با ابعاد ديگر است نه اينکه در اين بُعد آن دو بُعد را نمي بيند و مي گويید من وقتي مي خواهم بگويم جايز است چه کار دارم با اينکه اين جِرمش چقدر است؟ اين جرمش چقدر است مال یک علم است، جايز بودنش هم با علم دیگر است. پس اينطوري نيست که جدای از هم باشند.

پس رویکرد سوم متفاوت از دو رویکرد نخست می باشد و اینگونه نیست که یکی از دو رویکرد دیگر باشد. البته ممکن است گاهی اوقات کار در رویکرد سوم کار به گونه ای پیش برود که در ضمنش هم بخشي از تحقيقات هم اينگونه شود که با مدل و روش پیشنهادی شما، یک جايي هم لازم است اين سؤالات را از حوزه عقل نظري بپرسید يعني همان چيزي که در فلسفه علم مي گويند. یا مثلا اين سؤالات را هم از حوزه تفقه ديني بپرس. یا فلان دسته از سؤالات را هم از حوزه مطالعات تجربي بپرس و اینگونه با هم ترکيبش کند و اينطوري خروجي بگيرید. يعني مي گويد برآيندي مطالعه کنيد نه اينکه شيء مثلاً انسان را که مورد بحث قرار دهیم ده تا موضوع کنيد و مثلا روان شناسي و طب را دو رشته جدا از هم حساب کنید. اما آیا واقعا جدای از هم هستند؟ آیا مي توانيد روان شناسي و طب را از هم جدا کنيد يا به شدت اين دو تا در هم طنيده اند؟ اگر نتوانيد با هم هماهنگ کنيد، روان شناس نسخه اي که مي دهد با پزشک حتماً تعارض پيدا می کند. مگر اين که شما اين دو دانش را در یک رده بالاتر به هماهنگي برسانيد زیرا راجع به ابعاد یک موضوع بحث می کنند. پس دقت کنید که رویکرد سوّم چيست. در این رویکرد باید روي هر موضوعي را که انتخاب می کنید و مي خواهيد بر آن مطالعه کنيد لازم است ديگر ابعادش را نیز با هم و در هم طنيده ببينيد و مدل مطالعاتي که مي دهيد اين نباشد که بگوييد سه تا مسئله راجع به اين موضوع است یکي از فقه است و به حوزه فلسفه ربطي ندارد. یکي از فلسفه است و کاری با فقه ندارد. یعنی شما باید سيستمي به اضافه تکامل سيستمي، يعني با منطق تکاملی پیش بروید و فقط سيستم ساکن نيست. نگاه سيستمي در غرب هم هست. منطق تکامل فراتر از منطق سيستمي است که مي گويد تکامل اين موضوع را چه مي دانيد؟ اگر موضوع تکامل مادي است، مدل مطالعاتتان یک جور مي شود، اگر مي خواهيد تکاملش را الهي ببينيد، مدل مطالعاتي تان فرق می کند. پس عنايت کنيد، درست است نگاه رویکرد سوم، سيستمي و تکاملي است.

اما اين که کي نتيجه مي دهد پاسخ این است هنگامی که مقياس مطالعه تغيير کند، زمان آن نیز متناسب با مقياسش تغییر می کند. به عنوان مثال هنگامی که شما مي خواهيد سلاحی انفرادي مانند چوب یا یک اسلحه مدرن بسازيد زمان مورد نیاز شما با وقتی که مي خواهيد سلاح سنگين بسازيد متفاوت است کما زمان مورد نیاز این دو با زمانی که مي خواهيد سلاح استراتژیک بسازيد و وارد مطالعات هسته اي و امثال آن شوید متفاوت می باشند. زمان مورد نیاز برای این سه مورد با توجه به مقیاس آنها می باشد و در مقیاس بزرگتر، زمان بیشتری نیاز است. مثلا در حال حاضر ما پانزده سال است که مشغول فعالیت هسته ای هستیم تا اینکه توانسته ایم بيست در صد غني سازي کنيم اما ما کجا و سلاح اتمي کجا و فاصله ما با آن زیاد است. بنابراین اگر مقیاس بالا باشد، سرمايه گذاري انساني، فکري، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و تمام اين هزينه هايي که داريم ارزشمند است. اگر کسي بگويد ما مي رويم یک سلاح انفرادي مي سازيم و با آن جنگ چریکي راه مي اندازيم، پاسخ این است که جنگ چریکي در موازنه قدرت حريف سلاح اتمي نمي شود. نفس توليد و آزمايش سلاح اتمی، موازنه قدرت را به هم مي زند. آمریکا در خليج فوکا به طرف ويئتنام مي رفت که شوروي ماهواره فرستاد. يعني اثبات کرد که من موشک بالستیک داريم و مي توانم آمریکا را بزنم. آمریکا عقب نشيني کرد. پس این سرمایه گذاری و وقت فراوان مي ارزد! يعني اگر شما در موازنه قدرت یک عدد سلاح اتمي با یک موشک دور برد و امثال آن داشته باشید، موازنه قدرت را به هم مي زند و ابر قدرت مي شويد و با شما شوخی هم نمی کنند و مي گويند تا حالا پنج ابر قدرت بودیم، حالا به شش تا می رسیم و شما را قبول می کنند. عيناً در مطالعات نظري هم همينطور است و بستگی دارد شما بخواهيد چه چيزي را توليد کنيد؟ اگر مي خواهيد براي دروه گذار کار کنید، من قبول دارم براي دروه گذار همين روش بسيار روش خوبي است و روش تهذيب، روش فلسفه علمي به نسب خوب هستند و بالاخره مشکل ما را در دروه گذار حل می کنند. اما اينها به عالَم ديگري نمي رسد. عالَم ديگر عقلانيت ديگر مي خواهد.

سؤال: شاید بتوانيم بحث ديگري در کنار اين نگاه سيستمي قرار بدهيم که نگاه ما نگاه ارتباطی باشد اما شما نگاهِ نقاط مرجع استراتژیک دارید. يعني اگر به جاي اينکه ما بياييم تمامي مباحث را در کنار یکدیگر بچينيم و بعد به صورت سيستماتیک بخواهيم روابط تمام اينها را پیدا کنیم تا رابطه منطقي و هماهنگي بخواهيم داشته باشد، شايد بتوانیم ما یک يا دو يا سه علم را به عنوان محورهاي اصلي و لنگرگاههاي اصلي قرار بدهيم و سپس بر اساس آن بقيه علوم را مشتق شده از آنها بدانيم. مثلاً فرض بفرماييد که شما اقتصاد را به عنوان علم مادر ببينيد و بعد علوم ديگري مثل مديريت و فاينانس و غیره را در حاشيه مشتق شده از آن بدانيد. يا مثلاً بعضي از علوم را به عنوان لنگرگاه بدانيد و علوم جامعه شناسي و روان شناسي و غيره و ذلک را بر اساس آن همان سطح قرار دهیم. به تعبیری دیگر هرگاه که یک سطح مرجع را با هم هماهنگ کرديد بقیه هم هماهنگ می شوند.

جواب: يعني می گویید ما طبقه بندي علوم انجام دهیم و بر هماهنگي علوم سطوح را درست کنيم و پس از اینکه یک سطح را درست کرديم بقيه به تبع هماهنگ مي شود؟ به تعبيری ديگر مي گوييد در یک سيستم، عناصر هم عرض با هم ترکيب نمي شوند؟ اگر سخن شما این است اتفاقاً ما نیز همين را مي گوييم. چرا که گاهي شما سيستم و عناصرش را نیز هم عرض مي دانيد مثل اينکه بگوييد در بدن من صد هزار ميليارد سلول کار می کند که اين صد هزار ميليارد همه هم عرض با هم در حال کار کردن هستند و در یک بافت قرار مي گيرند و بافت ها در عضو قرار مي گيرند، اعضاء با هم شبکه مي شوند و یک ارگانيزم مي شود؟ در بحث ما نیز روال اینگونه است. زمانی که شما مديريت سيستمي دارید بايد لايه بندي کنيد. ولی آنان که اينطوري مي گويند ديگر لايه بندي هاي بعديش را انجام نمی دهند و ناتوان از آن هستند. نه اينکه بد است. ما هم که نمي گوييم شما بياييد هر مسئله اي را با مسئله ديگر هماهنگ کنيد! در مديريت تحقيقات وقتي شما مي گوييد تحقيقات بايد هماهنگ شود، بايد در هر سطحي لايه بندي شود و مطالعات هم عرض هماهنگ بشوند.

سؤال: یا اگر گفته شود ما از سطح به موضوع تعبير کنيم و مثلا بگوییم موضوع اقتصاد را مورد بررسی قرار می دهیم، در این حالت هم همین حرف جاریست.

جواب: باید طبقه بندي علوم داشته باشید و به نظر من از اقتصاد شروع نمي شود. اگر مي خواهيد طبقه بندي کنيد علوم پايه به منزله اصول اعتقاداتشان است. سپس علوم تجربي و بعد از آن علوم انسانيست. يعني آنان انسان را برآمده از ماده مي دانند و رفتار فيزیکي ماده را در فلسفه فيزیک تعريف کرده و از آنجا شروع می کنند و طبقه بندی علوم در آنجا اینگونه است. پس اول آنها را هماهنگ می کنند بعد رو به مراتب پايين مي آيند. این سخن شما در مورد طبقه بندی را بنده نیز قبول دارم. وحدت رويه اينطور نيست که یک دفعه بگوييد اگر پنجاه ميليون مسئله علمي در حال حاضر مطرح است که محققين در فضاي تحقيقات بر آن تحقيق می کنند، مي خواهيم اين پنجاه ميليون را با هم هماهنگ کنيم چرا که این امر شدني نيست. اما اگر بگوييد من اينها را به صورت شبکه هماهنگ می کنم و مثلا در یک لايه پنج مسئله را هماهنگ می کنم. اما مسائل اصلي را که من هماهنگ می کنم، پنج تا مسئله بيشتر نيست ولي هر کدام از اين مسائل باز دوباره محور قرار مي گيرند، بعد در لايه هاي بعدي هم مدل هماهنگي را بايد ببينيد. آنان که نمي بينند به این خاطر است که مدلشان قدرتِ تحليل عوامل درون زا و برون زاي یک موضوع به شرائط محيطي ندارد. اگر مدلشان کاملتر شود حتماً مي بينند. چون مدلشان قدرت ندارد مي گويند اينطوري مطالعه می کنيم. عيبي ندارد، آن هم به نسبتي هماهنگي ایجاد می کند. البته لازم به ذکر است که حتماً بايد هماهنگي ها با نگاه به جهت باشد يعني منطق تکامل باشد.

سؤال: يک مشکل یا مسئله اي که در بحث تفکر ديني وجود دارد قرائت های مختلف می باشد که از دين ارائه می شود. البته در علوم دیگر هم این مسئله هست لکن نگاههايشان نگاههاي تکاملی بوده است و شاید هم عرض با یکديگر و در يک زمان نباشد.

جواب: در سایر علوم نیز قرائت های متفاوت و هم عرض بسیاری وجود دارد. به عنوان مثال هم اکنون در طبّ، طب سوزني، طب گياهي، طب مولکولي و غیره وجود دارد اما یکي از آنها با یک مکانيزيمي رسميت يافته است. پس در سایر علوم نیز قرائات متفاوت و هم عرض وجود دارد اما یکی از آن ها رسمیت یافته است نه اینکه فقط همان یک قرائت باشد بلکه یکی از آن قرائات رسمیت یافته و این رسمیت یافتن آن به نسبت زيادي به خاطر مديريت اجتماعي بوده است. ما هم قبول داريم در حوزه تفقه ديني هم بالاخره بايد نظریه مرجع در یک فرآيندي تعريف شود و اين روشن و در همه جا صادق است چرا که نمي شود در دانش بشري اختلاف نباشد که قرآن کریم می فرماید: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کثيراً»(نساء/82) خداوند دانش مطلق است! حتی یک انسان واحد همچون یک فيلسوف در ابتدای عمر و انتهای آن به دو صورت متفاوت حرف مي زند و نمي تواند دو جور حرف نزند، چون عملش تکامل پيدا می کند. اگر بخواهد به یک شکل مساوی در تمام عمر سخن بگوید، معنايش اين است که هيچ علم افزوده اي نداشته است. اگر افزوده داشته باشد نگاهش به حرف قبليش هم تغيير می کند و بهتر مي شود. اين خيلي واضح است! بنابراين اختلاف در حوزه معرفت ديني مانند سایر معرفت ها وجود دارد. اگر منظور شما این است که چگونه مديريت کنيم تا معلوم شود نظریه مرجع کدام است این سخنتان پذیرفته و روشن است. در حال حاضر نیز در حوزه فرهنگ مذهبي جامعه این امر نسبتا روشن است هرچند غرب تلاش کرده است تا در مقابل پايگاه سنتي مذهب، طبقه مرجع را درست کند و این یکي از آفت هاي بزرگ است. دانشگاه معقول را در ايران براي چه زده اند؟ بعد از آمدن دار الفنون دانشگاه معقول را زدند، به چه علت این کار را کردند؟ در ابتدای کار هم افراد حوزوي را به آنجا بردند و این به این خاطر بود که در مقابل حوزه طبقه مرجع درست کنند و این کار را نیز کردند. پس بايد یک ساماني در علوم پيدا شود و طبقه مرجعی وجود داشته باشند و الّا اگر در بحث ما طبقه مرجع درست نشود مانند این است که در حوزه علوم استراتژیک طبقه مرجع نداشته باشيد که خيلي خطرناک خواهد شد! حوزه معرفت ديني - به خصوص مسائل اصلي و بنيادين آن - مانند حوزه علوم استراتژیک است. بله، اگر بنا شد علاوه بر حوزه تمام سکولارهاي مسلمان هم بيايند محقق و اسلام شناس بشوند، همين مي شود! پس بنده اين را قبول دارم که بايد طبقه مرجع داشته باشیم. اتفاقاً آنان هم با همين طبقه مرجع مي جنگند و هيچ وقت در بحث علم نمي آيند علم را نسبي محض کنند و بگويند در فيزیک هر کسي هر چه دلش مي خواهد بگويد یا در طب هر کسي هر چه دلش مي خواهد بگويد و طبابت کند. در آنجا مي آيند فرآيندي را تهیه می کنند که بالاخره معلوم باشد چه کسي حق طبابت دارد. اما در حوزه معرفت ديني مشاهده می شود که آقايان سکولار، چون مي خواهند دين را از خاصيت بيندازند آن را مطلقا نسبي می کنند و می گویند هر کسي خودش مي فهمد بفهمد و من نیز مي فهمم، همه این امور هم حق نسبي است. اما اين را در علوم ديگر نمي گويند. اینجا باید پرسید چرا این سخن را در علوم ديگر نمي گوييد؟ اما آنان جوابی نخواهند داشت و اجازه مطرح شدن این سخنان در علوم دیگر را نمی دهند چرا که نمي خواهند سایر علوم را خنثي کنند. اگر بگويند هر کسي در طب هر چيزي گفت صحیحِ نسبي است، همه مردم به سمتی می روند که خواستار مطب زدن می شوند. بنابراین از آنجا که نمي خواهند سایر علوم را بي خاصيت کنند، آن علوم را نسبي نمی کنند اما حوزه علوم و معرفت دینی را نسبي می کنند تا از خاصیت بیافتد. من قبول دارم، اين مشکله ماست. يعني سکولارها، طرفداران اسلام آمریکايي قرائت از اسلام را به حدی متکثر می کنند که دیگر طبقه مرجع نداشته باشید. البته قرائت بنده از اسلامی آمریکایی اسلامي است که مديريت آمریکا را قبول می کند و منظور از مديريت آمریکا، فقط آمریکا نيست بلکه منظور مرکز مديريت استکباري جهان است که مديريت مادي را قبول می کند و مي گويند مي شود به عنوان یک خرده فرهنگ که زير چتر مديريت مادي قرار دارد مسلمان بود و می توانی اینگون زندگي کنی. یکي از مشکلاتي که اين نگاه از اسلام درست می کند اين است که مي گويد قرائت از اسلام را به حدي متکثر کنيد که ديگر طبقه مرجع نداشته باشد تا دین از خاصيت اجتماعي بيفتد. اين که آقاي سروش مي گويد تقليد نکنيد، براي چه مي گويد؟ به همین خاطر است که طبقه مرجع وجود نداشته باشد. جالب است بدانید ایشان همزمان با نظریه سياست مداران غرب همين نظریه را در دانشگاه تبريز داد و پس از او آقاي آقاجري و غیره گفتند. چرا اينها اين کار را می کنند؟ چون مي دانند اگر معارف دینی طبقه مرجع داشته باشد، ضابطه مند وارد جامعه مي شود و اثر گذار است. اما ولي وقتي صداهايي که از مذهب در جامعه مي آيد متکثر کرد هيچ کدام اثر گذار نيست و همه یکدیگر را خنثي می کنند. اين کار حتماً بايد اتفاق بيفتد و اتفاقاً از جاهايي که دشمن حتي در خود حوزه روي آن سرمايه گذاري مي کند، این است که با ایجاد تکثر صدا به طوري که اصلاً معلوم نشود حرف دين چيست، قصد از بین بردن آن را دارد. و من اين را قبول دارم و ايجاد طبقه مرجع در دین، به شدت نياز به برنامه ريزي دارد و اگر از آن هم غفلت شود، تکثّر مبادي و منابع معرفت ديني در جامعه بسيار خطرناک است و موجب تولید نسبيت مذهبي گشته و مذهب را خنثي می کند.

سؤال: این حرف یعنی همه باید حرف یک عده را قبول کنند و دنبال کنند؟

جواب: در هر کجا شما ادبيات تخصصي داشته باشيد، ديگران ناچار هستند شما را به رسميت بشناسند، مگر اينکه آنان ادبيات تخصصي بالاتري بياورند و این امر در هر حوزه اي صادق است. در آن مواقفي که حوزه زبان تخصصي دارد آنها نمي توانند وارد بشوند و معمولاً آنجايي که فرهنگ عمومي است و حرف تخصصي نيست حرف مي زنند. به عنوان مثال آقاي سروش نمی تواند یک مسئله فقهي بگويد و هیچ وقت در زمنیه فقه دخالت نمی کند بلکه در فلسفه و هرجایی که هنوز حرف تخصصي توليد نشده است دخالت می کند. یا نمی تواند در حوزه عرفان حرف جديدی بزند چرا که طابق النعل بالنعل تابع مولوي است و مولوي را نقد هم نمی کند. اما در مسائل ديگر مي آيد اما هر کجا که حرف تخصصي باشد وارد نمی شود چرا که یا بايد تخصص بالاتري داشته باشيد و يا اينکه تسليم بشويد. زمانه حوزه تغيير کرده است والّا حوزه باید چنین مواردی را به نحو تخصصي توليد کند و اگر هم توليد کند ديگران مجبور هستند گردن بگذارند و يا تخصص ديگري را توليد کنند. يعني هميشه تخصص مرجع مي شود، نه متخصص! پس اول تخصص و سپس متخصص مرجع مي شود. این مطلب مورد قبول است که ما بايد حوزه را در اين موضوعات به پايگاه تخصص تبدیل کنیم و طبيعتاً مرجع هم خواهد شد و روشن هم بکنيم که کدام تخصص مرجع است. در حال حاضر همین امر در دنيا مرسوم است یعنی طب سوزني و طب گياهي هم وجود دارد و همه هم جواب مي دهد، اما هنوز مرجع و گرایش غالب نیستند. طب سلولي که مثلا مرجع هست در حال تغيير کردن است و طب کل گرا در حال جایگزنی با آن است و ممکن است در مديريت بهداشت جهاني پنجاه سال آينده اين طب کنار برود و طب ديگري جايش بيايد. ما هم مي توانيم در فضاي فرهنگي مذهبي جامعه اين کار را مديريت کنيم و اين تکثر گرايي را بشکنيم و اتفاقاً اين کار از ضروري ترين کارهاست که غرب به شدت بر طرف مقابل آن یعنی ایجاد تکثر گرایی سرمايه گذاري می کنند. بنده به دوستان خودمان که انصافاً در حوزه فرهنگ مذهب با سواد هم هستند و به خصوصا در مجامع عمومي و بدون لباس روحانیت صحبت می کنند نکاتی را عرض کردم از جمله اینکه گفتم با اين لباس نيا حرف بزن. درست است امروز چهار تا شنونده داري، ولي طبقه مرجع درست می کني! اين طبقه مرجع در دراز مدت کار جامعه را مشکل می کند چرا که هر کسي به اسم دين حرف مي زند و همه مردم هم گوش مي دهند و این برای جامعه خطرناک است. به عنوان مثال شما صدا و سيماي خودمان را ببينيد. بنده به قسمت فرهنگی آنها گفتم لازم است که شما یک وحدت رويه ای داشته باشيد و این درست نیست که من را مي آوريد نیم ساعت قبل از سخنران بعدی از عاشورا مي گويم و اين که محور تهذيب تاريخ و تکامل تاريخ است، اما پنج دقيقه بعد از آن آقايي را مي آوريد مثنوي را مي خواند که در وادي ديگري سخن مي بافد. به نظر شما مخاطب کدام را گوش کند؟ از چه کسي بگيرد؟ اين را قبول دارم که ما باید وحدت رويه در حوزه فرهنگ مذهب را به شدت برنامه ريزي کنيم و اين برنامه ريزي، باید کاملاً برنامه ريزي عالمانه و منطقي باشد والّا اين آفت عدم وحدت رویه در حوزه معرفت دینی وجود دارد. وقتي در حوزه فرهنگ عمومي تشتط پيدا شد به طريق اولي در حوزه فرهنگ تخصصي هيچ پايگاهي نداريد که مذهب در آن دخالت کند. به تعبيری ديگر وقتي نمي توانيد عوام را اغناء کنيد و اينقدر تکثر پيدا مي شود که اغناء نمي شوند، پيداست که حوزه خواص به طريق اولي اغناء نمي شوند. اين را قبول دارم که بايد یک چنين اتفاقي بيفتد.

سؤال: در چند سال گذشته هم رويكرد اول و هم رويكرد دوم در سطوح دانشگاهي جهان مطرح بوده است و در مباني پايه از علوم دين كمك گرفته می شده که این دین یا دين اسلام بوده و يامسيحيت و يا ساير اديان الهی و در كنار آن رويكرد تهذيبی به ظواهري را رشد مي داده تا بحث در جوامع كاربردي راحت تر قرار بگيرد. به دنبال كاربرد هم سعي مي كرده اند مباني علمي، مباني اجرايي، مباني كاربردي و مباني پايه را هر سه مسير را فراهم كنند تا بشر بتواند عقلش را كامل تر كند. صرف نظر از آن بحثي را كه شما در نهي بحث سكولار فرموديد، سكولار هم يكي از مشتقات عقلي جهان است چرا که ما هزاران مشتق عقلي داريم. اگر عقل را به خوبی به مباني پايه برسانیم، طبيعتاً بسیار مقدس مي شود و شکست فرض عقلهاي ضعيف مثل عقل سكولار یا مکاتب مادی در همين بحث است كه قسمت و يا نقطه اي از عقل كُلّ را دنبال و سعي مي كرده اند جامعه را به دليل استقلال عقلي خودشان به يك نقطة موفقيت بكشانند. همواره در گذشته و به ویژه در اين دويست سال اخير، دانشگاهها خدمتهاي عقلاني بسیار خوبي به بشر كرده اند و واقعاً مي شود گفت در حال حاضر «ما حكم بها العقل حكم بها الشرع» را ايجاد كرده اند. از طرفی دیگر ما كه تمام علوم اسلامي را ناشي از نقل مي دانيم و مبدأ وحي براي آن قائل هستيم، نمي توانيم همه علوم انساني را به ماده بچسبانيم! ماده حدود هفتاد هشتاد سال روی کار آمد و عمق پيدا كرد و پشت اين نظريه هاي بشري قرار گرفت و در نهایت محكوم شد و رفت. يعني در حال حاضر هیچ کسی مانند گذشته برای همه چيز ريشه مادي قائل نيست. بنابراین اين همه علوم همچون ریاضی كه در دانش بشري ايجاد شده است به ماده ربطي ندارد. چه كسي مي تواند منشأ علوم رياضي را ماده بداند چرا که علوم طبيعي به ماده نیاز دارد و بسترش ماده است تا بتواند حرف را به كاربرد بكشانند. بنابراین ما بسیاری از سخنان و نظريات را مي بينيم كه در معارف ديني ريشه دارد و معارف ديني هم ربطي به ماده ندارد و يك بستر تكامل براي همه چيز نياز می باشد و این امر در حال اتفاق افتادن است. نکته دیگری که وجود دارد این است که شما در این جلسه واژه هاي جديدي مثل فلسفة شدن، تنظيم نسبت ها، فرهنگ، توسعه، اقتصاد، و... را ارائه داديد. ممنون می شوم اگر به صورت كوتاه در مورد فلسفه شدن كه يكي از خروجي هاي اين جلسات هم بود توضيحي ارائه بفرماييد.

جواب: هرچند رگه هایی از معنویت در غرب دیده می شود اما شاکله اصلی آن عقلانیت سکولار است و نسبت به بعضي فرمايشات بزرگواران ملاحظاتي هست که بیان آن فرصت ديگري مي طلبد. البته اين که ما بايد حتماً انقلاب فرهنگي کنيم قطعي است. اما اين هم یک مسير تاريخي دارد و بالاخره پديده هاي بزرگ، زمان خودش را مي طلبد که باید زمان آن حاصل شود. بالاخره اين انقلاب سياسي بايد از مرزهاي خود عبور کند تا مسائل جدي براي آن مطرح شود و امروز ما دور هم بنشينيم و بگوييم مديريت اسلامي به چه معناست. اين مسئله اصلاً در سي سال قبل و يا قبل از انقلاب اسلامي اصلاً تصور نمي شد. بنابراين اين که یک تلاش جمعي اتفاق بيفتد سپس از دل آن رویکردهاي مختلف بيرون بيايد و به اين برسيم که بايد بنياديترين رویکرد را هم دنبال کرد، زمان خودش را می خواهد و الحمد لله به نظر من در مجموع پيشرفت امر خوب بوده است اگرچه همانطوري که مي فرماييد ما در دروه گذار بوديم. من گاهي یک شوخي می کنم مي گويم بهترين خاصيتي که اين دستکاري ما در مدل سرمايه داري و سوسياليستي داشته فقط یک چيز است چون مدل سرمايه داري بستر ايجاد اخلاق مادي است و از آنجا که ما اين ماشين را به هم زده ايم و مثلا یک شمعش را برداشته ايم، خوب کار نمی کرده است و اين که خوب کار نمی کرده بسیار امر خوبي است. چون اگر خوب کار می کرد الآن جامعه یک جاي ديگري بود و همین اندازه تلقي از اسلام موجب شده که ما مثلا یک سوپاپ و یک شمعش را دستکاري می کنيم و یک جائيش را خراب کرده ايم به همین علت اين ماشين منظم کار نکرده است و الّا اگر ماشين سرمايه داري در اين سي سال منظم کار می کرد قاعدتاً ممکن بود روحيه هاي انقلابي دچار فرسايش جدي بشوند کما اينکه در دوره اصلاحات و بازسازي دچار این فرسایش شدند و همان نيم بند از اصول آن نظام سرمایه داری آفت های زیادی ايجاد کرده است! اين دخالتهايي که ما در آن کرديم، اين اصول را نيم بند کرده و خود اين خيلي مهم می باشد و اين حدأقل خاصيتش است.

نسبت به فرمايش این دوستی که فرمودند در علم غرب اثراتی از خلوص و معنویت یافت می شود، بنده نیز قبول دارم که در علم غرب یک رگه هايي از خلوص و معنويت وجود دارد و تمام محققان غرب سکولار نيستند. اما با صداي بلند اعلام می کنند که تماميت نظام غرب بعد از رنسانس مبتني بر سکولاريزم است يعني سکولاریزم روح اين تمدن بوده و جهت غالب عقلانيتش هم عقلانيت سکولار است. عقلانيت سکولار به معنای عقلانيت زميني شده است و آن ارزش و قدسيتي را که شما مي گوييد ديگر ندارد. قبول دارم رگه هايي از خلوص در غرب هست و بالاخره عالمان، محققان و عابداني بوده اند که قرآن کریم می فرماید: «لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّه لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى»(مائده/82) و بنده اين را قبول دارم. اما جهت گيري دانش غربي و مديريت تحقيقات بعد از رنسانس اين نبوده است.

سؤال: آنها برای نجات انسان این کار رو کردند تا انسان پیشرفت کنند و تمام آنان که مغرضانه کار نکرده اند بلکه ممکن است چند نفر از روی غرض کار کرده باشند.

جواب: این حرف اشتباه است که آنان برای نجات انسان این کار را کردند و این سخن نیز درست نیست که تمام آنان مغرضانه کار نکرده اند و تنها چندین نفر غرضی داشته اند که اینچنین برنامه ریزی کنند پس چه اشکالی دارد ما سراغ مطالب آنان برویم. چرا که اولا غرب بعد از رنسانس برای انسان تعريف جديدی ارائه کرد. اومانيزم یکي از بنيان هاي فلسفه غرب و روح تمدن غرب است! و ثانیا نمي گويم چند نفر هستند و تعداد نفرات مهم نيست. مگر الآن چند صهيونيست در دنيا هستند که پنجاه درصد ثروت دنيا و مديريت تحقيقات در دست آنهاست؟! يعني قبول دارم که رگه هايی از خلوص در غرب هست، اما علم غربي علم سکولار است. به قول امام که مي فرمودند من کارخانه فاستوني را نديده ام، خروجيش را که ديده ام! خروجيش هم اين وضعيت جهان است که مي بينيد، جهان لائیک درست کرده اند. کجا بوی خدا از جهان می آید؟

سؤال: و اینکه در مورد چالش اقتصادي که پيدا شده بود گفته شود اصل نظام اقتصادي را هر جا را اشکال می کنيد کنید، اما به اصل ليبراليسم هيچ کسي حق اشکال کردن ندارد.

جواب: بنده تحليل خودم را عرض کنم و آن این است که تمدن غرب سه لايه دارد و روحش تفرعن انسان است. منظورم این است که جهت تمدن غرب تفرعن است و نمي گويم آدم هاي غرب متفرعن هستند! بسط تفرعن انساني در تمدن غرب مشهود است و این روایت: «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا» کاملا مشهود است. شما یک نقطه پاک و یک لقمه بدون ربا در دنيا به من نشان بدهيد. یک چیز نشان بدهيد که انسان می خورد، با شهوت جنسي نمي خورد. اما شما این نقطه پاک و لقمه بدون ربا را پیدا نمی کنید. همه جا «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً» است! اصلاً فضا نوراني نيست، بله رگه هاي وآدمهاي خالص هستند که در دستگاه و کاخ فرعون هم مؤمن آل فرعون و همسر فرعون بود. خود حضرت موسی در کاخ فرعون بزرگ شد. اين معنايش اين نيست که جريان فرعوني وجود ندارد بلکه جريان تفرعن وجود دارد و بین آن رگه های از خلوص و معنویت قرار گرفته است! رنسانس نوزايي غرب و رجوع از انبياء به عقلانيت خود بنياد است و سه ضلع دارد یعنی روح آن تفرعن انسان است بعد در سکولاريزم يعني عرفي کردن زندگي و جدايي از وحي و منزوي کردن دين به حوزه زندگي خصوصي تجلي پيدا می کند و این سه ضلع دارد: ليبراليزم، ناسيوناليزم، اومانيزم. لايه های بعدی عبارتند از: فلسفه ها»، «انقلاب علمي»، «انقلاب صنعتي»، و سپس «تمدن» می شود خيلي چيز عجيبي است! من در یک زمانی حرفي زدم و هنوز پايش ايستاده ام. من گفتم اگر کاروان و قافله بشريت غير از اينکه داريم به سمت ظهور مي رويم و از دل اين «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا» بعد «تُمْلَأَ الْأَرْضُ قِسْطاً وَ عَدْلا» مي شود، که حرکت تاريخ و فلسفه تاريخي است، و به عبارتی دیگر اگر آن را نبينيم که یک جريان ديگري است، خود اين جريان مدرنيته را اگر ببينيم اگر کاروان بشريت قبل از رنسانس متوقف مي شد بسيار از الآن سعادتمندانه تر مي زيستيم. من حاضرم اين را اثبات کنم، و معتقدم همه شاخص هايي که براي توسعه مي دهند شاخص هاي کاذب است. امنيت، عدالت، بهداشت، آزادي انسان، کرامت انسان، حقوق زن، همه اش دروغ است! برده داري را نرم افزاري کردند و غیره که بحثهاي ديگري است. البته فرمايش شما را قبول دارم که رگه هايي از خلوص بوده است و موحداني بوده اند که آنها هم سکوت نکرده اند و حرف زده اند و حرفهاي آنها هم شنيدني است. اما جريان غالب علم مدرن جريان عقلانيت سکولار است و حاصلش هم یک جهنم بسیار عجيبی است! فضاي ظلماني جهان است.

سؤال: حکومت فاسد فقط کابری این مدیریت را به عهده دارد و تولید آن در دست حکومت نبوده است تا ما بگوییم این مدیریت فاسد بوده است.

جواب: این حرف نیز حرف درستی نیست چرا که توليد این مفاهیم دست حکومت افتاد، نه کاربريش! وقتي توليدش در دست حکومت افتاد، فساد در توليدش مي آيد نه در کاربري آن. یک بار شما مي گوييد اين چاقو خوب بود به دست آدم بد افتاد. یک بار مي گوييد توليد سلاح به دست آدم بد افتاد که در این حالت مي گويم این آدم بد چاقوي جراحي توليد نمی کند و فقط چاقوي آدم کشي توليد می کند. اگر توليد علم دست حاکميت فاسد افتاد علم فاسد توليد می کند و در نتیجه تهذيب عالِم و دانشمند ديگر کافي نيست، و ما تهذيب علم نياز داريم. مديريت تحقيقات توليد علم را پيش برده است و دست بر علم گذاشته و اين نقطه آفت غرب است. اگر چه عده اي هم بوده اند از اين مديريت تخطي کرده اند و راه خودشان را رفته اند اما گرايش غالب نبوده است، گرايش مغلوب بوده است.

درست است که بعد از «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ» باید ما حرکت هایی داشته باشیم و حرکت هایی شده است، اما این حرکت ها به حسب ظاهر مغلوب بوده است تا از باطن عالم یک اتفاقي بيفتد و یک انفجاري شود و یک آتش فشاني شود و دوباره اين لايه ها کنار برود. در تعبير من برای اين لايه روئين گاهي آيه ظلمات را مي خوانم: «أَوْ کظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَکدْ يَراها»(نور/40) الآن مؤمن در جامعه ما خودش را نمي شناسد، يعني شما اگر به متقي ترين آدم دقت کنید بيش از دست و دهان و روده از خودش نمي فهمد! اين کاري است که مدرنيته سر بشر آورده است. کدامیک از ما، از صبح که از خانه مي آييم بيرون تا آخر شب - که ما مردم مؤمنی بهتر از مردم ايران نداريم که شيعه و خالص خوب باشند- نگاه درستی از خود داریم؟ واقعاً اينطور شده که ما خودمان را در حد یک توده انبوهي که بايد یک التذاذات مادي ببرد می شناسیم. من اصل سخن این دوستی که فرمودند: همه علم در غرب تحت تسخير جريان غالب نبوده است را قبول دارم. اما جريان غالب بر توليد علم چنگ اندازي کرده است نه بر مصرف علم.

خلاصه و جمع بندی مطالب مطرح شده

بنابراین موضوع اصلي این جلسه بیشتر بر حول این مطلب است که پژوهش در باب ديني شدن مديريت - به خصوص مديريت موضوع بحث اين مجموعه و مؤسسه - سابقه اي داشته است که بنا بود آن سابقه را از این لحاظ بحث کنیم که تا به حال چه بوده و پس از این ادامه راهش چگونه واقع گردد. بر اين اساس بیان شد که در حوزه علوم دینی رویکرد هایی داریم که یکی از آنها هم رویکرد مديريت دینی می باشد. در رابطه نسبت بین علم و دین دو رويکرد است: رویکرد اول نظریه رويکرد کساني است که معتقدند ما اصلاً و به هيچ وجه علم ديني نداريم و علم، ديني و غير ديني ندارد. طبيعتاً پشتوانه این نظریه نوعی معرفت شناسی و دين شناسي خاص است. ما آن رويکرد را اصلاً موضوع بحث قرار نمي دهيم و لازم به ذکر است سکولارهای و لو مسلمان و متدین، معتقدند که ما اصلاً علم ديني و غير ديني نداريم چرا که اصلاً ساحت دين را ساحت ورود به علم نمي دانند و علم را هم از سوي ديگر در معرفت شناسي خودشان قابل انقسام به ديني و غير ديني نمي دانند که این رويکردها از محل بحث ما خارج می باشد. پس بحث ما راجع به رویکرد دوم می باشد که رویکرد کسانی است که قائل به علم ديني بوده و در دنياي اسلام هم سابقه دار هستند و شايد قريب به هفتاد يا هشتاد سال می باشد اين بحث سابقه دارد. در این رابطه هم بیان شد عمده این رويکرد، سه شاخه و نظریه است که عبارتند از: 1- رويکرد تهذيبي. 2- رويکرد فلسفه علمي 3- و رويکرد فلسفه روش تحقيق و ايجاد شبکه تحقيقات مبتني بر آن. به رويکرد تهذيبي اشاره هایی شد که بايد دوباره به آن برگرديم زیرا اگر بنا داریم در اين مجموعه آن رويکرد را موقتا انجام دهیم، بايد به آن بازگشت کرده و راهي را برايش پيش بيني کنيم که از آسيب هایی احتمالی مصون باشد.

اما رويکرد فلسفه علمي هم همانگونه که بیان شد، رويکردي است که معطوف به همين دانش هاي جديد و فلسفه هاي مضاف می باشد که صاحبان این رویکرد معتقدند علوم فلسفه هایي دارد و فلسفه هاي علم بنيان هاي آن علم را تشکيل مي دهند. بنابراين تحول در هر علمی بايد از آن بنيانها اتفاق بیافتد و الّا تحولی که انجام می پذیرد، تحولی عميق و همه جانبه نخواهد بود. پيداست اين رويکرد نگرشي عميقتر از رويکرد اول به علم ديني دارد اما دارای آفات و مشکلاتی است که عمده آن لزوم ایجاد مراکز بسيار غني و فرصتها و امکانات بيشتر است. آفت آن نیز اين است که سرانجام مديريت فلسفه بر علم واقع خواهد شد. يعني شما علم فلسفي خواهيد داشت نه علم ديني که در نهایت به حاکميت فيلسوفان بر تمدن منجر می شود و اين چيزي است که در حال حاضر واقعيت و جریان دارد با این تفاوت که در حال حاضر فيلسوفان سکولار بنيان گذاران علم، دنيا و عقلانيت مدرن می باشند اما در آنجا فيلسوفان مذهبي اين کار را خواهند کرد و بين علم مبتني بر مذهب يا علم مبتني بر انديشه هاي فلسفي موحدين و مسلمین فاصله است. به تعبير من نتیجه این امر تمدن فلسفي می شود نه تمدن ديني. گرچه چون اين فلسفه تحت تأثير فرهنگ مذهب است، آن تمدن ایجاد شده با مذهب بيگانه نخواهد بود اما تمدن فلسفي مي شود. حاصل رويکرد دوم اين است که اگر ما تلاش کنيم تا فرضاً فلسفه هاي مضاف را بازخواني و توليد کنيم و حتي بر اساس فلسفه اعلاي اسلامي و يا فلسفه اعلاي مسلمين این باز خوانی را حاصل کنیم، نتیجه آن چيزي جز توليد علم مبتني بر فلسفه و حاکميت فيلسوفان بر عقلانيت کاربردي نخواهد بود. بنابراين سطح این رویکرد، سطحي نازل تر از علم ديني است. اگر بنا باشد که رويکرد ما توليد علم ديني بگردد، بايد از فلسفه روش تحقيق شروع کرده و روشگان ها را طراحي کنيم سپس مديريت شبکه تحقيقات را طراحي کنيم و آن نرم افزار را در اين مديريت شبکه به کار برده تا نوعی عقلانيت منسجم و هماهنگ، که ترکيبي از عقلانيت ديني است حاصل شود. این عقلانيت مبتني بر تفقه ديني و عقلانيت نظري و فلسفي و عقلانيت کاربردي و تجربي اتفاق مي افتد. يعني شبکه اي از تحقيقات در هم تنيده و هماهنگ که در آن منظومه تحقيقات نوعی انسجام پيدا می کند. اين انسجام به لحاظ نرم افزاري بايد در روش تحقيقات طراحی شود و به لحاظ سازماندهي بايد در مديريت شبکه اي تحقيقات سازماندهي گردد. رويکردي که در دو دهه گذشته سابقه تحقيق داشته است و در همين جا در محضر بعضي از اساتيد ديگري که در خدمت مرحوم استادمان حضرت آقاي حسيني بودند، انجام شده است، همین رويکرد سوم بود. این رویکرد لايه هايي از تحقيق دارد که بخشی از آن که بحث اصلي بود در فرهنگستان قم دنبال مي شده است اما باز توليد و بازپروري و تطبيق آن مباني به حوزه مباني مديريت صنعتي و صنعت، در اينجا انجام گرفته است. يعني بر فرض اگر شما آن مباني را مثلاً در حوزه صنعت و مديريت صنعتي توليد کنيد بايد دوباره بنيانهاي اين علم بر اساس آن مباني طراحي شود. بنابراين پیشینه آنچه که در رويکرد سوم اتفاق افتاده دو پيشينه است: يک پيشيه اي که در زيربناهاي اين تفکر انجام گرفته است پيشينه دیگر هم که در تطبيق آن مبنا به حوزه صنعت و مديريت صنعتي اتفاق افتاده است می باشد.

تعیین وظیفه فعلی در اجرای یکی از سه رویکرد مطرح شده، بیان نمونه ای عینی در مدل رویکرد تهذیبی

در ادامه به پیگیری دو چیز می پردازیم: اول سؤالاتي بود که عزيزان اساتيد نسبت به عرائض بنده داشتند که ممکن بود برخی سؤالات استفهامي و برخی استنکاري بود. يعني پذيرش اين عرائض ما برايشان دشوار بود که هر دو نوع سؤال قابل استقبال است. و دوم اینکه که اگر قرار شد بنا بر مقدورات اين مجموعه و زماني که در اختيار می باشد و مطالباتي که از کارفرمايان اين پروژه هست، مقدوراتی مقرر شود که ما را مجبور کنند تا بيشتر به رويکرد تهذيبي بپردازيم، لازم است که ساز و کاري را در نظر بگيريم تا اين رويکرد تهذيبي کمتر دچار آن آفت احتمالی بگردد و اگر بناست فرهنگ مذهب حتي در اين مقياس دانش مديريت و حوزه هاي مربوط به آن جاري شود، باید اين امر به بهترين شکل اتفاق بیافتد. در ادامه بناست که اين دو امر پيگيري شود و به خصوص براي امر دوم مثالي مي زنیم و بررسی آن را به اساتید واگذار می کنم. در مورد رویکرد تهذیبی مثال کوچکی را بیان می کنم. آقايي در مشهد می باشند که اهل فضل هستند. ایشان در ابتداء دانشگاهي بوده اند و سپس وارد حوزه شده و در علوم حوزوي هم خوب کار کردند که نمي خواهم بگويم که در قله ها می باشند اما از افراد قابل اعتناء هستند. ایشان به نام مديريت سيستمي و يا نظريه سيستمي کتابي دارند که به نسبتي تحت تأثير نظريه سيستمي غرب است اما براي اينکه بين اين حوزه و فرهنگ مذهب ارتباط برقرار کنند تلاش خوبي کرده اند. طبیعی است که در این کتاب به موضوعات با نگرش سیستمی توجه شده باشد و در تحقيق هر موضوعي را با این نگرش بررسی می کنند. از جمله هنگامی که مي خواهيم نسبت موضوعات با فرهنگ مذهب را تبيين کنيم بايد از اين نگرش غافل نباشيم. در این کتاب مثالي ذکر شده که به نظرم مي آيد اين نگرش در آن مثال نگرش جامعي نيست. يعني ایشان در رويکرد سيستمي هم جزيره اي بحث کرده است که باید مورد دقت قرار گیرد. غرض این است مثالی بیان شود که بتواند رویکرد تهذیبی را بهبود ببخشد و به دنبال اين باشیم که با روشي بهبود بخشيده شده کار را دنبال کنيم. مثالي را که ايشان در آنجا مطرح کرده اند و خيلي هم بر آن در محافل علمي گفتگو داشته و در دفاع از نظريه خود نیز موفق بودند -گرچه عرض کردم که به نظر ما باز نگاه جزيره اي به بحث دارند- راجع به نان است. شما مي توانيد راجع به نان در فرهنگ اسلام سخن بگویید. گاهي کسی مي گويد رويکرد تهذيبي حداقل کار را به جايي مي رساند که مي گويد اسلام با بهداشت در تغذيه مخالف نيست و سپس به اینجا می رسد که مثلاً اسلام با سودآوري هم مخالف نيست و به تدریج بحث بهداشت و اقتصاد و تمام اينها را در موضوع نان وارد می کند و مي گويد همين نان ماشيني متمرکز مناسب است و به تدریج سخن بر نانهاي فانتزي می رود و حکم اسلام را هم ذیل آن آورده و امضاء مي کند که تمام این مراحل به نوعی طبق رويکرد تهذيبی است. ایشان رويکرد ديگري دارند که هرچند رويکردی خُرد است اما می توان گفت رويکردی متفاوت است. در مثالی که ایشان بر آن بحث می کنند، ايشان دو گزاره را از دل مفاهيم مذهبي بيرون آورده و مي گويد شما اين دو گزاره را راجع به نان مشاهده کنید که خريد نان برکت را از زندگي مي برد اما خريد گندم مايه برکت است. اگر شما اين دو گزاره را کنار هم بياوريد معنايش اين است که بايد توليد نان در خانه اتفاق بیافتد و مي گويد پس شبکه توليد نان را از شبکه متمرکز بيرون بياوريد و به نان خانگي تبديل کنيد و اگر آن را نیز مکانيزه می کنید، يک فرآيند خانگي تبديل کنید. پس اين نگاه با نگاه تهذیبی بسیار متفاوت است. هرچند که هر دو رویکرد نگاهي است که ما مي خواهيم نظريه دين را به دست بياوريم. اما در یک جا تمام ارزشها و مبانيِ یک الگو همچون الگوي تغذيه مدرن را قبول کرديم و سپس مي خواهيم فرهنگ اسلام را چاشني آن کنيم و بگوییم اين مورد بهداشتي تر است و اسلام هم با بهداشت مخالف نیست یا مثلا اين چیز که سودآورتر است و اسلام که با سود مخالف نيست! سپس اين چند گزاره را کنار هم آورده و بعد نتيجه مي گيريم و در نهایت همین را قبول مي کنيم.

اين رويکرد رويکردی خُرد است چرا که برای دریافت الگوی دینی مورد نظر که در مثال نان بود، بايد نان را درون الگوي تغذيه و الگوي تغذيه را درون سيستم اقتصاد و پيوسته با سياست و فرهنگ ببينيد و طراحي مدل شامل کرده سپس مدلش هم معطوف به تکامل و توسعه قرار دهید که آن بحث پيچيده ديگري مي شود و این فرآیند همان چیزی است که بیان شد موجب طراحي زيرساختهاي يک شبکه تحقيقاتي می شود که آن شبکه تحقيقات نسبت بين مطالعات و پژوهشهاي تجربي و نظري و تفقه ديني را در يک فرآيند تحقيقاتي در هم ترکيب کرده و نتيجه و برآيندي دارد که عقلانيت مذهبي مي شود. در آن عقلانيت مذهبي نسبت بين تفقه ديني و دانشهاي تجربي و عقلانيت نظري برقرار مي شود و بازخورد اينها در یکدیگر ديده مي شود که يک کار جديدي هم هست. اگر چه همانگونه که بیان شد، اين رويکرد رويکردی خُرد است اما نکته این است که وقتي رويکرد تهذيبي را هم در اختیار داريم می توان با اين رويکرد به مسئله نگاه کرد. مثلاً از جمله نکاتي که در آن نظريه دارند که به نظر من قابل تأمل است، این می باشد که مي گويند: ما بايد گزاره هاي استراتژيک را از گزاره هاي خرد در فرهنگ مذهب جدا کنيم و اينها را هم نقش قرار ندهیم و اين يک نوع نظام بخشي است. البته اين نظام بخشي بازهم نظام بخشي ناقصي است. بنابراين سخن در اين است که اگر ما مي خواهيم رويکرد تهذيبي هم داشته باشيم بايد بحث کنيم که اين رويکرد تهذيبي بايد به گونه اي باشد که آن را هم در حوزه علم مدرن لايه بندي کرده و بگوييم ما مثلاً یک گزاره یا يک فرضيه و يا یک نظريه بعد از اثبات داريم که قبل از آن پارادايم هایی را داريم که آن پاردايم ها زيربناهاي فرضيه ها را شکل مي دهند. ما باید بیاییم این زیر بناها را لايه بندي کنيم و گزاره هايي هم که در معرفت هاي ديني ما مي آيند -از گزاره هاي موضوعي و خرد تا گزاره هاي راهبردي و گزاره هاي بنيادين- را طبقه بندي کرده و از هر حوزه توقعات خودش را داشته باشيم. بنابراين وقتي مي خواهيم نظر اسلام را راجع به يک نظريه مديريتی حتي در رويکرد تهذيبي ببينيم، لازم است که اين نظريه را لايه بندي کرده و گزاره هايش را از مفاهيم راهبردي و مفاهيم راهبردي را از پارادايم ها جدا کنيم. پس لازم است که اين لايه ها را شناخته سپس آنها را به فرهنگ مذهب عرضه کنيم. در آن طرف هم باید توقع داشته باشيم که سواي از اظهار نظر در فرهنگ مذهب بنگریم. يعني براي مطالعات تهذيبي خودمان مدلي را ارائه بدهيم که آن مدل به ما امکان بهينه سازي اطلاعات را بدهد. با توجه به مطالب فوق روشن است که ادامه بحث در حول دو محور و موضوع است: اول اینکهاگر بنا شد رويکرد تهذيبي مبناي کار قرار بگيرد، چگونه مي شود آن را مدلی کرد که آن آفت اسلاميزه کردن علم مدرن در آن نباشد و به تعبیری دیگر، قباي و رداي اسلاميت بر تن عقلانيت سکولار نباشد. و دوم اینکه: هنگامی که از آن آفت رهانيده شد، حتي المقدور حضور فرهنگ مذهب در آن يک حضور نمايان و شفافي باشد نه اين که چيزي در آن به دست نیامده باشد. گرچه عرض کردم باز اين نگاه حتماً نگاه جزيره اي است چرا که تا زمانی که دنبال طراحي نرم افزار و سخت افزار يک شبکه تحقيقات نباشيد، نمي شود اطلاعات شبکه اي توليد کرد که تمام اينها پيوند خورده و انعکاس یافته در یکدیگر باشند به خصوص در حوزه هايي که به حسب ظاهر از هم جدا هستند. زیرا شما در مانند رياضيات با گرايش هاي مختلفی که دارد، حوزه هايي داريد که گزاره هايش حالت شبکه اي دارند. فرض کنيد شما در هندسه در هر مکتب هندسي، گزاره هايتان کاملاً مبتني بر مباني و به هم پيوسته هستند که مي توانيد از هر گزاره اي به بقيه گزاره ها برسيد و از نقض هر گزاره اي کل گزاره ها را نقض کنيد. اگر ما بخواهيم اين شبکه ای که در منطق رياضي طراحي شده در حوزه وحدت رويه علوم ايجاد کنيم، نياز به يک شبکه سازي و نرم افزار و سخت افزار تحقيقات شبکه اي داریم که سابقا تحت عنوان رويکرد سوم بیان شد. ولي در رويکرد اول که رويکرد تهذيبي است باید مدلي طراحي شود که هم آن آسيب مذکور پيدا نشود و هم بالاخره تأثير فرهنگ مذهب و لو به صورت جزيره اي تأثيری نمايان و روشن داشته باشد که بنا بود اين دو موضوع مورد بحث قرار بگيرد.

سؤال: به نظر می آید اولا روش تهذیبی به دلیل حذف گزاره های مهم نا کار آمد می شود و ثانیا لازم است دو دیدگاه دیگر را در تکمیل آن لحاظ کرد و با وجود خسارات فراوان در تکرار تجربه های ناموفق دیگران در مدل های تهذیبی ارائه شده، لازم است از تجارب دیگران در این زمینه استفاده کرد. ثالثا مشکلی که در مسیر اصلی ما وجود دارد این است که توان اجرایی ما در اجرای رویکرد سوم کم می باشد و در رویکرد تهذیبی هم به صورت آسان و تطبیقی به مبانی دینی دسترسی نداریم.

جواب: همانگونه که بیان شد، در رابطه با اینکه ما باید چه رویکردی داشته باشیم سه رویکرد است که در رویکرد تأسيسی نمي خواهیم بگويم که از دوره گزار غفلت کنيم. ممکن است براي دوره گزار رويکرد تهذيبي یا غیره را مورد توجه قرار بدهيم، اما در نهايت گفته می شود که ما نيازمند يک عقلانيت مذهبي هستیم که در شکل مطلوبش عقلانيت تأسيسي است، ولو اينکه در دوره گزار اين عقلانيت ديني از بستر يک عقلانيت التقاطي عبور مي کند که مثلاً با رويکرد تهذيبي شکل مي گيرد. اما در شکل مطلوبش يک رويکرد تأسيسي است و ما می خواهیم بنایی جدید احداث کنیم. بنابراین نمي خواهيم همين عقلانيت را کمال ببخشيم، مي خواهيم يک عقلانيت مبتني بر فرهنگ مذهب که در عين حال که عقلانيت اجرايي و کاربردي است ايجاد کنيم. اما کسانی که قائل به تهذیب علم مدرن هستند، نسبت به رویکرد تهذیبی، انفعالی برخورد می کنند. شکل انفعالي رویکرد تهذیبی هم اين است که يا ما بياييم به علم مدرن لباس مذهب را بپوشانيم و يا به فرهنگ مذهب لباس علم بپوشانيم که بيشتر مورد دوم جاری است. يعني شما مثلاً به خصوص در دوره غلبه علم گرايي و به خصوص در دوره پوزيتيويست ها مي بينيد که حتي تفاسير قرآن که نوشته مي شده به شدت تحت تأثير آنها بوده است و سعي مي کرده اند مفاهيم قرآني را به مفاهيم مدرن برگردانند و مفاهیمي همچون مَلَکَ، جن، غيب و مانند آن را به مفاهيم حسي تأويل مي بردند. اين رويکرد، رويکردی انفعالي است. اما کساني که معتقد به تهذيب علم مدرن نيستند، رويکردشان انفعالي نيست و لازم است همين جا اين نکته را در پاسخ به آقاي رضايي که فرمودند برداشت غالبی که از پالایش مفاهیم آنان می شود، این است که نقاط منفی آنان بیشتر ناظر به حوزه هاي اخلاق جنسي و فساد و فحشاء است یاد آور شوم که اینگونه نیست بلکه آنان که پالایشی مطرح می کنند معطوف به مسائلي همچون عدالت، کرامت انسان و از اين دست مقولات می باشند، و نمي خواهند تنها آن مفاهيم را مورد دقت قرار بدهند. بنابراين وقتي مي گويند رويکرد تهذيبي، بيشتر ناظر به تهذيب علم سکولار هستند که البته آنان علم را هم سکولار نمي دانند. يعني کساني که رويکردشان تهذيبي است نمي گويند علم سکولار است. آنان علم را ذاتاً نه ديني مي دانند و نه غير ديني و در مواردی در حوزه علوم انساني معتقدند که بين موضوعات علمي و موضوعات مذهبي پيوند پيدا مي شود و مي گويند باید در آنجا بياييم با يک رويکرد تهذيبي، فرهنگ عقلانيت مدرن را تهذيب کنيم و نظر آنان بيشتر ناظر به اين معناست. در فرآیند تهذيب نیز اینگونه عمل می کنند که به مسلمات شرع مي رسند و مي گويند آنجايي که با مسلمات شرع مخالف است باید به نحوي آنها را تغيير داده و يا حذف کنيم که اگر به همين حدّ اکتفا کنند آن آفتِ از کار افتادن که به آن اشاره شد سيستم پيدا مي شود. يعني با این حذف یا تغییر سيستم را ناکارآمد مي کنند. به عنوان مثال فرض اگر شما از سيستم پولي سرمايه داري ربا را برداريد، کل اين سيستم را ناکارآمد کرده ايد و این بسیار واضح است که اگر شما بهره و زمان را از چرخش پولي برداريد، کل اين چرخش را ناکارآمد کرده ايد. بنابراين بايد به نحوي اين را توجيه کرد. پس این در صورتی است که ما بخواهيم آن رويکرد را داشته باشيم و باید آن آفت را به نحوی دفع کرد. لذا اين نکته را هم اضافه مي کنم که يکي از آفت هاي رويکرد تهذيبي ناکارآمد کردن سيستم عقلانيت مدرن است و سپس که شما آن را در يک چهره ناکارآمد به کار مي گيريد، می بینید که بحران تان حل نمي شود در حالي که يک جاي ديگري همان سيستم علمي و آن نگرش علمي بحران را حل مي کند. به هر حال عرض من اين است که اولا: بحث ما و طرف بحث ما کساني هستند که نگاهشان نگاه انفعالي نيست و ثانیا: دنبال تهذيب علم مدرن به خصوص در حوزه علوم انساني هستند که در حوزه علوم انساني بيشتر سخن گفته اند و ثالثا اینکه مي خواهند علم را بر پايه فرهنگ مذهب تهذيب کنند. البته اينکه چگونه آن را تهذيب مي کنند، آن يک کار دقيق تري است و بايد فرآيند کارشان را مطالعه کرد که در بسیاری از اوقات، خود آنان نیز روششان را دقيق بیان نکرده اند که ما بايد با يک نگاه درجه دو قواعد کار آنها را استخراج کرده و بگوييم آنها چه مي کنند. أَشکال و گونه های کارشان هم متفاوت است اما ناظر به تهذيب عقلانيت مدرن بر محور فرهنگ مذهب می باشد.

سؤال: اولا در روش تهذیبی به مبانی فلسفی خودمان توجه کافی نشده است و بین تعاریف مفاهیم مبدأ و مقصد تفاوت روشنی وجود دارد. ثانیا با اجرای این مدل تصفیه شده در سیستم ما، قابلیت اجراء از بین می رود و به یک مدل مردود تبدیل می شود چرا در دستگاه و مدل غربی آن چه مطرح شده با مبانی خاص خودشان است و به همین خاطر انسجام خاص خود را دارد که ما با تغییر یا حذف برخی از مفاهیم آن، موجب ناکارامدی و ناقص شدن مدل تهذیب شده می شویم و از طرفی چیزی به آن اضافه نمی کنیم تا انسجام حاصل شود. ثالثا اینگونه نیست بین اینکه یک دستگاهی دینی نیست با اینکه ضد دینی باشد تفاوت است و این سؤال وجود دارد که حرکات و مدل های علمی غربی غیر دینی است یا ضدّ دینی؟

جواب: علم تحقيق و علوم غربي گاهي اوقات غير قاعده مند تحت تأثير فرهنگ مذهب واقع شده است، و گاهي اوقات هم غیر قاعده مند تحت تأثير مکاتب ضد دين واقع شده اند. اما مديريت تحقيقات مديريت ضد ديني است و بحث ما در علمي می باشد که بعد از رنسانس و در يک بستر مديريت سکولار توليد شده است نه آن تحقیقات و علومی که ده قرن قبل توسط شخصی در آزمايشگاه خودش تولید می شد از بحث ما خارج و دوره آن نیز تمام شده است. بنابراین سخن ما در باب دانشي می باشد که در غرب بعد از رنسانس توليد شده است و در يکي دو قرن گذشته به شدت تحت تأثير مديريت تحقيقات و مديريت شبکه اي بوده است. مديريت تحقيقات نیز به شدت تحت تأثير شرکتهاي بزرگ فرامليتي و بقيه مسائل بوده است و ما داريم راجع به اين علم بحث مي کنيم و از علمي که در محیط خلأ و به عبارت عامیانه وسط هوا برای خودمان تعريف کرده باشیم که واقعيت عيني ندارد، بعد بگوييم مذهبي است يا غير مذهبي، بحث نمي کنيم. بنده راجع به فلسفه اسلامي که بهتر از فلسفه اسلامي نداريم، سخنی داشتم که گفتم بگوييد فلسفه مسلمين، نگوييد فلسفه اسلامي. با اينکه فلسفه از وقتي وارد دنياي اسلام شده، به شدت متحول گشته و اين بي انصافي است که بگوييد این فلسفه همان فلسفه يونان است! نه فلسفه يونان است و نه فلسفه مدرن اروپاست، اما اسلامي هم نيست بلکه فلسفه مسلمين است با اينکه به شدت تحت تأثير مذهب قرار گرفته است. يعني ملا صدرا يک فيلسوف شيعي است که با فرهنگ مذهب، قرآن و روايات آشناست و علاوه بر تفسير قرآن، بر کتابی همچون کافي شرح دارد اما در عين حال نمی توان فلسفه اش را فلسفه اسلامي نامید چرا که معيار اسلاميت استناد مقنّن است و حال آنکه فلاسفه در منطق حاکم بر فلسفه و مدل و تحقيقاتشان، فلسفه را تحت تأثير برهان مي دانند. يعني مي گويند فلسفه علمي است که از بديهيات شروع و با يک روش منطقي توسعه پيدا مي کند و به کشف حقيقت هم مي رسد که در این تعریف منطقاً جايي براي فرهنگ مذهب در آن تعريف نمي کنند! البته بعد مي آيند مي گويند عقلي که صحيح حرکت کند به واقع مي رسد و مذهب واقع را تأييد مي کند. خود اين حرفشان هم حرف دقيقي نيست، به خاطر اينکه شما هيچ مسئله اي در فلسفه نداريد که دو تا فيلسوف يک نظر داشته باشند. در هر مسئله فلسفي که وارد بشويد نظريات متعدد مطرح است. پس اين که ما بگوييم به واقع مي رسيم و و واقع هم حکم دين است پس عقل هر چه را بفهمد عين دين است، اين حرف قابل قبولي نيست. چرا فلسفه ما ديني نيست؟ من مي گويم چون منطقش منطقي نيست که جايگاه فرهنگ مذهب در آن تعريف شده باشد. بله، به طور ناخودآگاه فيلسوف مسلمان، مسلمان مي انديشد و حتماً به اثبات خدا مي پردازد.

سؤال: نقش علوم دین در خدمت به بشر چیست و نقش دین در این میان چیست؟ آیا علم و دین می توانند کنار هم قرار داشته باشند یا نه؟

جواب: علم زير مجموعه دين است. برخی دين را زير مجموعه دين قرار مي دهند اما علم زير مجموعه دين است و بايد مديريت تحقيقات ديني بر علم حاکم گردد. اين مديريت تحقیقات کارهایی زیادی از جمله نرم افزار و محفوظات را ارائه می دهد. بنابراين اگر مي خواهيد بگوييد علم ديني چه کاره است، قبلش من يک سؤال مي کنم دين چه منفعتي براي بشر دارد؟ آیا دین روش زندگي معنوي در حوزه خصوصي است يا روش زندگي اجتماعي هم به انسان مي دهد؟ يعني قبول داريد که ما در حوزه حيات اجتماعي مان هم نياز به مديريت دين داريم. حالا که اين را قبول کرديد، بخشي از حيات اجتماعي ما عقلانيت جمعي است. عقلانيت همچون شبکه اي است که راه جريان انگيزه ها را توليد مي کند. شما يک شبکه اي از انرژي توليد مي کنيد و اين منبع انرژي را در يک شبکه اي قرار مي دهيد. به عنوان مثال برق را در يک شبکه اي به مصارفی در غالب جنبش حرکتی یا صوتی یا امثال آن قرار می رسانید و به تلويزيون، ماشين ظرفشويي، قطار برقي و غیره تبدیل می شود که شما شبکه ای می سازید که از طریق آن شبکه برق رسانی را انجام می دهید. عقلانيت آن شبکه اي است که انباره انرژي انسان را تحليل و توزیع مي کند. بنابراين عقلانيت بخشي از حيات انسان است که نقشه حيات انسان را طراحي ونقشه جريان انگيزه ها را معرفي مي کند که آن نیز بايد تحت مديريت دين واقع شود. اگر تحت مديريت دين واقع شد، برآيندش آن هماهنگی و امور مخصوص به خود است. البته امر پيچيده اي است که چگونه مديريت ديني را بر فرآيند تحقيق حاکم کنيم، کما اينکه غرب مديريت سکولار را بر فرآیند تحقیق حاکم کرده است.

سؤال: آیا پس از بررسی کلی و جزئی مدلهای غربی و نیافتن اشکال یا رفع اشکالات متعارض با مبانی مکتب اسلام، می توان آن را پذیرفت؟

جواب: دین فراتر از یک مکتب است و بر فرض که مکتب باشد، رویکرد تهذیبی در جهت دینی کردن علوم کامل و کافی نیست. نسبت به فرمايش حضرتعالي یک سؤال اساسی و يک سؤال درجه دو وجود دارد. سؤال اساسي اين است که به چه دليل اين را به فقط مکتب تعريف مي کنيد؟ چون مکتب يک تعريفي دارد و اسلام يک مکتب اصطلاحی نيست که کلياتي را بگويد و با بقيه امور کاری نداشته باشد. اسلام يک جريان سرپرستي و جريان ولايت الله است که البته در جاهايي هم به مکتب تبديل مي شود. پس اسلام مکتب نيست و مکتب براي مديريت بشر کافي نمی باشد. اسلام کتاب صامت هم نيست. اگر اسلام آن شريعت صامتي که مي گفتند باشد، نمي تواند مديريت کند! اینگونه نیست که شریعت همچون کتابي نوشته شده هرچند بسیار عميق باشد که ما اين کتاب را معنا مي کنيم و به قول هرمنتيست ها خودمان هم به آن معنا بدهيم چرا که اصلاً معنادار هم نيست. اگر دین را اینگونه بدانیم، اين که مديريت نمی باشد و اين يک اسطوره آفريني است و اسطوره آفريني ولايت نيست و نمی باشد. پس نقش دين اسطوره آفريني نيست و اولاً بنده دين را يک مکتب نمي دانم و بلکه دين بسیار فراتر از يک مکتب و جريان ولايت الله است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»(بقره/257) دین ولايت تام خداوند است. ثانیا: اگر فرض کرديم دین يک مکتب است؛ من از شما سؤال مي کنم چطوري مي خواهيد بگوييد که اين دانش مدرن غربي با اين مکتب تنافي ندارد؟ چه مدلی دارید که این تنافی را نداشته باشد؟ چگونه آن دانش را آناليز کرده و بعد لايه هايش را بيرون مي آوريد؟ آیا دین را تنها بايدها و نبايدها می دانید یا علاوه بر کل توصيف، شامل پيش فرضها نیز می باشد؟ يعني چه کاري بر سر علم مي آوريد تا بگوييد منافات دارد يا ندارد؟ اشکال اصلي ما به تهذيبي ها همين است که عرض کردم الگوی تهذیبی همچون این است که از يک طرف در الگوي تغذيه ما در يک فرآيند بسيار پيچيده، خودآگاه و يا ناخودآگاه، مواد مخرّب و سرطان زا و امثال اينها وارد مي شود، اما ما برای کنترل آن تنها به ذائقه اکتفاء کنيم. غافل از اینکه اين امر دستگاهی استاندارد و عظيم مي خواهد که بتواند به همان پيچيدگي که توليد می شود داوري داشته باشد. اگر شما يک فرآيند پيچيده اي براي داوري درست کرديد آن وقت ما از شما قبول مي کنيم که بفرماييد اين غير ديني هست يا نه. همين جا من اشاره مي کنم، اينکه یکی از دوستان فرمودند تعريف هاي که از انسان در غرب شده ارائه شده با اسلام مخالف نيست، قابل قبول نمی باشد. من مثالي را بیان می کنم که حواشي آن مقصودم نيست. شما دو تا کتاب را مي بينيد، يک کتاب را کتاب ضلال می دانید که به قول قديمي ها بايد با انبر آن را برداشت، البته اگر آن را با انبر بر ندارید به هر حال کتاب ضلال است، يعني ظلماني می باشد و اگر کسي به آن دل داد ظلماني شده و این امر بستر جريان شبکه پيچيده ظلمات در روح انسان می شود. اما در مقابل کتابی هم وجود دارد که کتابی نورانيست. هنگامی که به آن رجوع مي کنيد تمامی آن با حروف الفباي لاتين و يا فارسي نوشته شده است. وقتی کمی در این دو کتاب، که یکی کتاب ضلال و دیگری هدایت و نور است، پیش می روید می بینید که آن دو علاوه بر اشتراک در نوع حروف الفباء، جملات، قواعد صرفی و نحوی، و حتي گاهي قواعد معاني بيان يعني قواعد هنري مشترک دارند، اما در عين حال یکی از آن دو کتاب ضلال و دیگری کتابی ديني است. اختلافش کجاست؟ عرض کردم حتی هنگامی که در سيستم هاي کوچک مي رويد، برخی از آن ها با یکدیگر مشترکاتی همچون قواعد هنري مشترک دارند و نه تنها حروف، کلمات، جملات و چينش کلمات و جمله سازي آن، بلکه قواعد فصاحت و بلاغتش و قواعد هنريش نیز مشترک است. در عين حال یکی را کتاب ضلال و دیگری را کتابی نوراني می دانید. تفاوت در کجاست؟!

علت این تفاوت، روح حاکم بر آن دو است که به يک مجموعه و يک سيستم تبديل مي شود. اين چه وقتي اتفاق مي افتد؟ وقتي يک کسي با نگرشی منطقي که دارد آن روح و جهت را در اين سيستم پياده مي کند چنین جهت گیری حاصل می شود و الّا اگر يک طفل جملاتي را کنار هم بچيند، شما به آن کتاب ضلال نمي گوييد. من گاهي براي دوستان مثال مي زنم که يک بار يک کودک آوایی را توليد مي کند و بسیار هم ذوق دارد و خوش صدا مي خواند. شما وقتي بخواهيد بگوييد اين حرام است يا نه، حدأکثر مي گوييد اين غنا نيست و حلال است. اما وقتي يک کسي که علم موسيقي را مي داند، کسی که فيلسوف اين علم است و مي داند چه گونه مي شود هيجانات روحي ايجاد را کند، یا چگونه مي شود اعتقادات مخاطب و سامع خود را را به هم بریزد، وقتي متنی را ايجاد کند، شما به راحتي نمي گوييد اين حلال يا حرام است بلکه مي گوييد بستگی دارد که چه تأثیری بر روح مخاطب دارد و برای آناليز کردنش باید یک ؟ فيلسوف مقابل اين فيلسوف بايستد تا تا بگويد اين حرام يا حلال است. هنگامی که غرب بعد از رنسانس تلاش کرده است تا علم سکولار ايجاد کند و با صداي بلند هم اين را مي گويد - از آن نقطه اي که مي گويد دين مربوط به حوزه خصوصي است تا آن جايي که مي گويد دين افيون ملت هاست - با صداي بلند مي گويد که دوره آموزه هاي قدسي گذشته است، دیگر جایی برای دینی پنداشتن این علم سکولار نمی ماند. البته بگذريم از اینکه حدود نيم قرن به اين طرف يک موج معکوس درست شده و آنان از اين طرف و به صورت عکس گذشته سخن می گویند. یعنی تا نيم قرن قبل ما تلاش مي کرديم که بگوييم علم با دين مخالف نيست براي اينکه هويت مذهب را درست کنيم، اما الآن آنها تلاش مي کنند سمينارهاي بين المللي بگيرند که بگويند علم و دين مخالف نيست تا هويت علم را حفظ کنند. چون دوره هجمه به علم سکولار و شکستن پايگاه مشروعيت آنها رسيده است و آنان براي اينکه به عقلانيت غرب هجمه نشود و اين صدا در نيايد که ريشه اشکال در اين علم است، سمينارهاي بين المللي مي گيرند و مي گويند علم و دين هماهنگ است که در ايران هم این سمینار ها را مي گيرند. تمام تلاششان اين است که بگويند علم و دين با هم موافق است. يک سخن خلاف اين هم در بيايد آن سخن را سانسور مي کنند، چرا؟ تا اینکه مبادا قداست علم بشکند و پايگاه مشروعيت غرب فرو بريزد. حالا من سخنم اين است اين علمي که با صداي بلند مي گويند سکولار است، شما چطوري مي خواهيد بگوييد اين غير ديني هست يا نيست؟

سؤال: منظور مباحث و ترشحات ذهني آنان است. مثلا در يک کتاب مديريت مي خوانيم که به همدستان کمک کنيد. اینکه ایرادی ندارد.

جواب: من کتاب ضلالی را برای شما مي آورم که عین این جملات در آن است اما در عین حال مي گوييد کتاب کتاب ضلال است. چرا مي گوييد کتاب ضلال است؟ جملات، آهنگ، یا کلماتش که ضلال نيست! پس چرا آن را کتاب ضلال می دانید؟ به عنوان مثال کتابي که مارکسيست ها مي نويسند را بياوريد من صد جمله از این جملات از داخل آن برای شما استخراج می کنم. مثلا کتاب کاپتال مارکس را من در مقابل شما می گذارم که از این جملات دارد و یا جامعه شناسي آريانپور که از این جلمات در آن وجود دارد. پس من مي گويم داوري غلطي که به این راحتی بخواهیم آن ها را به صرف برخی از مطالب آن اسلامی بدانیم چرا که آن ها مدل براي تحليل ندارند. بنابراین اگر شما می خواهید در مورد آنها داوری کنید، باید در ابتداء مدل تحلیل را ارائه بدهيد، و پس از مدل تحليل بگوييد من اين عنصر را از اينجا بر مي دارم و درون يک سيستم ديگر منحل مي کنم که این سبک عيبي ندارد اما به شرط اينکه مدل تحليل بدهيد. نگویید با رويکرد انطباقي پیش می روید که به نظر من این رویکرد نادرست است. سؤال من این است که کتاب ضلال را طبق چه مبنایی کتاب ضلال می دانید؟

سؤال: به عنوان مثال ما که مي دانيم تمام چين به ضلالت رسيده اند و هیچ پيامبری نداشته اند و همین در جهت گیری ما کافی است.

جواب: کتب ضلال جملات خوب نیز دارند و علاوه بر آن ادبيات مناسب و گاهي اوقات فاخر نیز دارند. پس چرا مي گوييد کتاب ضلال است؟ من عرضم اين است داوري نسبت به اين که اين علم ضد دين است و يا ضد دين نيست داوري آساني نمی باشد. اين مثل همين مي ماند که مواد شيميايي مخرّب وارد الگوي تغذيه شده باشد و ما بگوییم فقط مقداری از آن می چشیم! و حال اینکه اين چشیدن مربوط به مرز ديگري از داوري است؟ بله، اگر غذا يک موقع در فرآيندی طبيعت متعفن شد، خداي متعال اين ذائقه را گذاشته است که شما با ذائقه ات به این تعفن و فساد آگاه شوید و از آن نخورید. مثلا بويايي را گذاشته براي آن جايي که يک فرآيند ساده طي مي شود و شما نیز به راحتی به فساد آن پی می برید. اما سخن بنده در جاییست که فرآيندی پيچيده مقابل شماست که با اسانس ها و و با مواد شيميايي مختلف، طعم و بو و همه چيز آن چیز فاسد و مسموم عوض شده است که در چنین جایی نمی توان با بويايي و یک فرایند ساده داوري کرد. در بحث ما شما با بويايي تان در مورد چیزی داوری می کنید که در فرایندی پیچیده دستخوش تغییرات فراوانی قرار گرفته است که این داوری اشتباه است چرا که بویایی شما قادر به تشخیص آن نیست.

البته بويايي بايد به مدل تحليل تبديل شود و الّا بويايي فردي به درد نمي خورد. وقتي در مقابل شما يک شبکه پيچيده علمي استاما شما با ذائقه فردي قضاوت مي کنيد که عيناً فردي داريد قضاوت مي کنيد و مي گوييد اين گزاره بد است! اینکه فردي مطالعه کرده ايد و يا ابزار آناليز داشته ايد بسیار مهم است و این درست نیست که این دو را یکی بدانیم چرا که کاملا متفاوتند.

سؤال: چگونه می توان با توجه به پای بندی های اخلاقی و مثلا صداقت موجود در زندگی فردی برخی از دانشمندان غربی آنان را ضد دینی دانست؟ با توجه به عدم عناد برخی از متفکرین غربی با دین، از کدامیک از کتب آنان می شود استفاده کرد و ملاک در انتخاب چیست؟ با وجود عدم سازماندهی دانشمندان غرب در ضدیّت با دین و روشن بودن تحقیقات آنان، مانع استفاده از تحقیقات آنان چیست؟

جواب: يعني شما می خواهید بگویید که چنین دانشمندانی در حوزه زندگي خصوصي شان دين دار اما در حوزه زندگي عمومي شان ليبرال می باشند. و اتفاقاً این کار غرب است که بین زندگی فردی و اجتماعی تفکيک کرده و ليبراليزم را در حوزه زندگي اجتماعي آورده است. شما مي گوييد در حوزه زندگي فردیش متعهد است و این کافی نیست. بلکه باید در حوزه زندگی اجتماعی هم متعهد و دیندار باشد.

در میان کتب آنها برای انتخاب بنظر ما چنین کتابی که به مطالعه آن توصیه شود را نداريم و بر وجود یا عدم آن بحث نکنيد. ما مي خواهيم توليد کنيم و می خواهیم خود مبانی درست را داشته باشیم.

اینکه دانشمندان اینها با دین ضدیت ندارند منظور موارد خاص است و یا مي خواهيد بگوييد غالب غربي ها اينطوري هستند؟ و مهم این است که مي خواهيد بگوييد الحمد لله عقلانيت زندگي تخصصي خودمان را -که معتقدم هم هستيم حوزه دين است- با عقلانيت آدمهاي مستضعف پيش مي بريم، اين خيلي خوب شد!!! يعني مديريت علمي مستضعفين بر فرايندهاي اجتماعي را اسلام می نامیم!! اين چه اسلامي است؟!

اینکه مي گوييد اين با دين تنافي ندارد و دين آن را امضا مي کند، یعنی به نحوی آن را دینی کرده اید. شاید به صورت عینی و واضح به آن اقرار نکنید اما در بطن و نهایت آن را تأیید شده دین می دانید. در عرصه حيات اجتماعي هم مي گوييد ما موارد خوب آن را مي گيرم -و فرضاً بگوييد اکثرش خوب است زیرا اخلاق خصوصيش خوب است- و بدی هایش را کنار می گذاریم. بنده این اشکال را حتی نسبت به متدينين خودمان، کسانی که اهل نماز شب می باشند و زيارت جامعه و عاشوراي آنان ترک نمي شود، نیز دارم. چرا که هنگامی که پشت ميز وزارتخانه مي نشيند، مفاتيحش را زير ميز اما کتاب هوفر را روي ميز مي گذارد! آیا شما به مديريت چنین کسی اعتماد مي کنيد تا من به آن دانشمند غربی که در حوزه خصوصيش دروغ نمي گويد اعتماد کنم؟ من تا کجا دستم را در مدلهاي زندگي خودم - که اين خيلي بالاتر از يک حرف زدن است چرا که شما با مدل ارائه شده آنان سازمان درست مي کنيد، اقتصاد مي سازيد و نيروي انساني را بهينه مي کنيد- به دست يهودي ها و يا مسيحي ها و يا مستضعفين بدهم و سپس هم بگويم که من مسلمان هستم؟

و توجه کنید که این کار سپردن کار به عقل بشري نیست. باید سوال کنیم این عقل متعبد به دین است؟ آیا مي خواهيم عقل سکولار قضاوت کند؟ من قبول دارم که به عنوان روش تهذیبی در دوره گزار از آنها ياد بگيريم. اما سخن بنده از اساس مطالب است. آیا واقعاً سد سازي آنها اسلامي است؟ اصلاً در اسلام سدي داريم که اسلاميش چطوري باشد؟ مدل توزيع منابع طبيعي در جهان چيست؟ چرا از آنجا شروع نمي کنيد و مي آييد به سد مي رسيد، بعد که به سد مي رسيد در تاج سد مي گوييد اسلام تاج سد را امضاء مي کند! اينها خيلي حرفهاي پر مخاطره اي است. ما مي گويم باید اسلاميش را توليد کنيم که شما هم قبول دارید باید اسلامی آن را تولید کنیم اما اگر به من بگوييد مدل اسلامی آن را ارائه بده، بنده نسخه مديريت منابع طبيعي اسلامي را ندارم. بحث سد به عنوان یک مثال است. اینکه بگویید هم علم به دو دسته طبیعی و غیر طبیعی تقسیم می شود و سد مربوط به علوم طبیعی، باید گفت سد زير مجموعه توزيع منابع طبيعي است! وقتي توزيع منابع طبيعي به اينجا مي رسد که آب را اینگونه طبقه بندي و اینگونه بهره وري کنيم، آن وقت به سد می رسید و حال اینکه سدي اصلاً نبوده است! و این درست نیست که شما زير سيستم را از سيستم جدا کنيد، و بعد به من بگوييد داوري کن. من در چنین مواردی جدای از سیستم داوري نمي کنم. بلکه من آن زیر سیستم را تحت سیستم می برم و هر چه شما آن را از سیستم جدا کنید، من ارتباطش را برقرار مي کنم. ما دامي که شما آن را جدا می کنید، مي گوييد اين کجايش اسلامي و غير اسلامي است؟ اما اگر آن را تحت سیستم بررسی کنید نمی توانید آن را اسلامی بدانید. مثال ساده و عامیانه قضیه همان است که شخصی به عالمی گفت آیا اینگونه دست راست را حرکت دادن حرام است؟ گفت: نه. دست چپ را هم تکان داد و گفت این دست را اینگونه تکان دادن چه طور؟ آن عالم گفت نه حرام نیست. در نهایت گفت پس این حرکات (که رقص بود) چرا حرام است؟ گفت مرده شور ترکيبش را ببرند. در بحث ما نیز چنین است. مادامي که شما تجزيه مي کنيد هيچ اشکالي ندارد. اما آنگاه که ترکيبش را می بینید، واقعاً چيز بیهوده ای است. همین سد چطوري پيدا شده است؟ سد که قارچ نبوده سبز شود بلکه يک فرآيندي در توسعه نياز و ارضاء طي شده، و به این رسيده اند که سد بسازند اما آیا این فرآيند اسلامي است؟ اگر به فرآيند نياز و ارضاء رفتيد که من به سرعت اثبات مي کنم که غير اسلامي است. در آنجا که شما نمي توانيد بگوييد دين نظر ندارد! وقتي رابطه اش را با فرآيند نياز و ارضاء را قطع می کنیم و به يک علم محض و اکتشاف واقع تبدیل مي کنيم، اين سؤالات پيدا مي شود.

سؤال: در رویکرد سيستمي می توان گفت خدا در رأس سيستم هاست و ناظر بر سيستم هاست و مولّد سيستم هاست، سيستم ها بدون او معني ندارد. حالا پيامبر در واقع يک توليد شده توسط رأس سيستم است که خود عضو سيستم هست، اما عضوي که از خودش هيچ چيزي ندارد و همه چيزش از خداست. ایشان مدیریت بر همه سیستم ها نیز می کند اما اجازه گرفته و مديريت ایشان تنفيذ شده است. در مورد سایر اعضاء هم همینطور از انبياء گرفته تا برسد به خانواده و جامعه. سيستمي عمل کردن بسیار خوب است! لذا نتیجه بگیریم توجه به سر پیوست های یک علم و تهیه پیوست های فرهنگی، دینی و مانند آن لازم است و آنگاه که نگاه کلّی و جزیی را به آن مبذول داشتیم و در درون مکتب از آن رویکرد سیستمی جواب گرفتیم، روشن می شود که با مبانی ارزشی مخالفتی ندارد.

جواب: حاصل سخن شما اين است که مي گوييد پیامبر اکرم(ص)، سایر پیامبران و اولیآء و تمام سيستم ها در دست خداست، علم سکولاري که در ضديت با خدا توليد شده است همين هم سيستم زير مجموعه خداست. این حرف گفتنی نیست. در ضمن اینکه سیستم در جایی جواب داد هم اهمیتی ندارد؛ این سيستم برای جاي ديگری طراحي شده است. این سخن شما مانند اين مي ماند که تصادفاً سيستمي که براي هواپيما درست شده است در اتومبيل هم جواب بدهد. اين که نمي شود. اگر یک سیستم براي فضايی طراحي شده است اما در فضای دیگری جواب مي دهد، این سخن به چه معناست؟ يا بايد مديريت و طراحي نباشد، -مثل يک کودکي که نقاشي مي کشد، آن جايي که نقاشي مي کشد من مي گويم همين قدر که ذي روح نکشيد حلال می باشد، چون کودک است. اما اگر هنرمندی که زبان هنر را مي فهمد و نقاشي مي کشد، مي گويم نه ممکن است حتی اگر درختی را نقاشی کند، نگاه کردن به آن حرام باشد- یا اینکه مدیریت درستی باشد. من نظرم اين است که معقول نيست سيستمي مديريت سکولار شود، اما به لحاظ پيوست هايش با دين هماهنگ باشد.

تذکری در جهت اجرای رویکرد تهذیبی

اگر رويکرد تهذيبي را در اين مجموعه دنبال مي فرماييد، باید در ابتداء راجع به مدل آن، کاری علمي صورت بپذیرد که همين مدل ضامن اين است که رويکرد تهذيبي براي رويکرد ميان مدت و دراز مدت مقدمه اي باشد و الّا اگر مدلي براي آن حاکم و روشن نشود، يعني روش تحقيقي نداشته باشد، علاوه بر اینکه نمي تواند مقدمه يک حرکت عميق باشد خود آن نیز به عمق ها نمي رسد. ولي اگر اين مسير دنبال شد محتاج به يک پيش نيازي است که آن در اختيار خود شماست. در آن مدل تحقيق مي شود که دوستان به آن مجموعه کمک کنند و در این زمینه همکاری نمایند. البته گمان نشود که مدل مطلوب مدلی بسیار پیچیده است. بلکه مدل پيچيده ای هم نيست. به تعبير ديگر ما نبايد کار را به گونه حدأکثري به هم پيوسته کنيم که کار از هيچ نقطه اي قابل شروع کردن نباشد که آفت نگاه سيستمي همين است. هنگامی که نگاه سيستمي را مطلق مي کنيد، امکان تعریف آغاز کار منتفی مي شود زیرا تمام کارها را به گونه اي به هم پيوند زده اید که نقطه شروع ندارد. براي اينکه از اين آفت شروع نجات پيدا کنيم ناچار هستيم از انتزاع شروع کنيم. انتزاع در تحقيق همان مدل و رويکرد تهذيبي است که البته بايد مدلی را پيدا کنيم. اگر توانستيم مدلی را براي رويکرد تهذيبي از يک نظريه آغاز کنيم که مثلاً نظريه چگونه تحليل می شود، چگونه پيوست هايش ديده مي شود، چگونه نسبت بين پيوست ها و فرهنگ مذهب مطالعه مي شود، آن وقت امکان اين که کار را از اين مقياس کوتاه مدت شروع کنيم فراهم گردد که حتماً به نتايج خوبي هم خواهد رسيد. و الحمد لله رب العالمين.