نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu, 18 Apr 2024

جلسه آموزشی مقدمات کار با احادیث در طریق اخذ معارف الهی/ مقدمات و لوازم نزدیک شدن به معارف در روایات

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 17مرداد ماه 96 است که در اردوگاه وسف ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان می دارند، بحث در مورد چگونگی بهره گیری از احادیث ائمه است که در ابتدای بحث علوم انبیاء با علوم ائمه مقایسه شده سپس به مراتب علم ائمه می پردازند و بیان می کنند که همه علم الکتاب نزد ائمه است و حقیقت علم اتصال به امام است. کسی که می خواهد به مقام معرفت برسد باید وارد وادی ولایت امام شود برای رسیدن به مقام معرفت مقدماتی لازم است که در اینجا به آن پرداخته شود که از جمله آن این است؛ کسی که می خواهد به این مقام برسد باید عبد ممتحن باشد و این جز با کسب حقیقت بندگی و عبد شدن بدست نمی آید. بندگی هم فقط از این طریق بدست می آید که ما احساس مالکیت نکنیم و امور را به خداوند تفویض کنیم.

ائمه علیهم السلام صاحبان علوم الهی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. موضوعی را که در این جلسه می خواهیم بحث کنیم آشنایی با احادیثی است که از اهل بیت علیهم السلام و معارف آنها نقل شده است. می دانید که بحث احادیث ائمه در طول بیش از هزار و دویست سال بلکه هزار و چهارصد سال مورد توجه علمای پیرو اهل بیت علیهم السلام و سایر مذاهب اسلامی هم بوده است؛ لذا ذیل آن بحث های جدی ای شکل گرفته که رشته های تخصصی متعددی عهده دار آن هستند که اگر ما بخواهیم به صورت تخصصی بحث کنیم رشته های کثیری را در بر می گیرد که باید بحث را به صورت جدی و تخصصی دنبال کنند و هر کدام از آنها ده ها سال نیاز به تحقیق و پژوهش و آموزش دارند. بنابراین من در این فرصت اصلا نمی خواهم به آن حوزه های تخصصی ورود کنم، چون بعضی از آنها در حوزه تخصص من نیست مثل بحث رجال را من متخصص آن نیستم به اندازه نیاز می دانم. بحث رجال یک رشته تخصصی است که احادیث ائمه علیهم السلام و شخصیت هایی که در سلسله سند واقع شده اند و این که اینها و کتابشان و امثال اینها چقدر اعتبار دارند در آن مورد بررسی قرار گرفته است. رشته های فراوان دیگر هم مثل درایه و تاریخ حدیث و بحث های دیگر وجود دارد که هرکدام رشته های تخصصی است که نیاز به سالهای متمادی کار و تحقیق دارد و موضوع کار شما و موضوع جلسه ما نیست. من در این جلسه چند مقدمه کلی را عرض می کنم که ان شاء الله مقدمه بحث شما بزرگواران و ورودتان به حدیث باشد.

مقدمه اول اینکه ائمه علیهم السلام صاحبان علوم الهی هستند؛ یعنی هر علمی که ممکن بوده خدای متعال به مخلوق عطا کند به آنها عطا شده چیزی از علم نیست که از آنها دریغ شده باشد؛ لذا این مطلب در روایات متعددی که ان شاء الله بعدا با آنها آشنا خواهید شد به این عنوان ذکر شده «علوم هفتاد و سه حرف اند که هفتاد و دو حرفش به این انوار معصوم این چهارده نور پاک عطا شد و یک حرفش هم علم مستصعبی است که اختصاص به حضرت حق دارد». حرف علم هم باید معنا شود یعنی چه؟ اینطور نیست که مقصود از حروف، حروف مساوی باشند، کلمات علوم الهی هستند که مقاماتی دارند. گاهی در بیان علوم اهل بیت علیهم السلام آمده که انحایی از علم نزد آنهاست، مثل «علم جفر» و «جامعه» و «علم صحیفه فاطمیه» و «علم به همه مقامات قرآن» که این از آنها مهم تر است. در روایات انحاء علوم اهل بیت علیهم السلام توضیح داده شده، که من بحث علم قرآنش را مستقل اشاره می کنم.

مقایسه بین علوم ائمه و علوم انبیاء

گاهی بین علوم انبیاء و معصومین علیهم السلام مقایسه شده و توضیح داده شده که هیچ کدام از انبیاء در رتبه علمی مثل اهل بیت علیهم السلام نبوده اند. مثلا حضرت آدم از این هفتاد و دو حرف، بیست و پنج حرف را می دانستند تا می رسد به حضرت مسیح که ایشان فقط هشت حرف از این هفتاد و دو حرف را می دانستند یا مثلا حضرت ابراهیم شانزده حرف از حروف الهی را بلد بودند؛ لذا در روایات متعدد ابوابی داریم که بین علوم انبیاء و اهل بیت مقایسه شده و توضیح داده شده که اهل بیت اعلم از انبیاء و حتی اعلم از انبیاء اولوالعزم هستند که قبول این در طول تاریخ برای فرق مختلف مسلمین و حتی برای دوستان اهل بیت با دشواری همراه بوده است که ائمه علیهم السلام آن را استدلال می کردند و توضیح می دادند. من دراینجا اشاره می کنم و عبور می کنم، گاهی به اعلمیت ائمه نسبت به انبیاء با سبک های مختلف اشاره شده که آنها چند حرف علم داشتند و اهل بیت چند حرف علم دارند و ادله دیگری که در روایات ما بیان شده است.

مثلا حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: در مواجهه ای که حضرت موسی با خضر داشت، حضرت خضر از موسای کلیم سوالی پرسید، ولی جناب موسای کلیم با این که پیغمبر اولوالعزم بود پاسخ او را نمی دانست. موسای کلیم هم از حضرت خضر سوالی پرسید که خضر نمی دانست؛ یعنی هردو علم شان کامل نبود. حضرت فرمود: اگر من بودم پاسخ هر دو را می دادم و سوالی می پرسیدم که هیچ کدام ندانند، یعنی علم هر دو را دارم، مازاد برآن هم علم دارم (این ماجرا در سوره کهف ذکر شده). این تعابیری است که در روایات در مقایسه بین علوم انبیاء و ائمه آمده ولی حد مطلب این نیست. حد مطلب بیش از این است که در روایات باب علوم ائمه آمده که فرمودند: علم ما «صَعْبٌ‏ مُسْتَصْعَب»‏ است که باید روی آن کار کنید و ببینید که «صَعْبٌ‏ مُسْتَصْعَب»‏ یعنی چه؟ و این «صَعْبٌ‏ مُسْتَصْعَب»‏ چطور رام می شود؟ فرمودند یعنی این حد علم را تحمل نمی کند. مقایسه علوم اهل بیت با علوم انبیاء این است که علم و کلام ما صعب مستصعب است و این علم را تحمل نمی کنند اگر بخواهیم تعلیم کنیم آنها ظرف تعلمش نیستند، چون علم لوازمی دارد علم را همینطور نمی شود تحویل گرفت لوازمی دارد که باید توضیح داده شود که چرا تحمل می خواهد.

علم را فقط سه دسته تحمل می کنند: «انبیاء مرسل»، مثل انبیاء اوالوالعزم، «ملائکه مقرب» و «عباد ممتحن». یعنی انبیاء هم مرسلین و هم بزرگانشان حامل علوم ائمه هستند، آنچه که می دانند به اصطلاح نازله علوم ائمه است و از ائمه تعلم کردند. باید در جای خودش بحث شود، در روایات آمده که ما در یک عالمی معلم انبیاء بودیم، در یک عالمی معلم ملائکه بودیم و در این عالم معلم مومنین هستیم. پس علم ائمه نسبت به علم الهی اینطور است که هر علمی خدای متعال ممکن بود به مخلوقاتش عطا کند به آنها عطا کرده، هیچ چیز از آنها دریغ نشده و باز هم آنچه ممکن است به علم آنها افزوده شود خدای متعال به آنها عطا می کند. علومشان هم نسبت به همه انبیاء و ملائکه مقرب و اولیاء الهی و عباد کامل خدا به یک معنا قابل مقایسه نیست چون آنها معلم و اینها متعلم هستند.

مراتب علم الکتاب

یک بخش از علمشان هم  که بسیار مهم است بحث علم به مراتب علم کتاب و حقایق قرآن است که در ابواب مختلفی روایات آن منتشر است که همه علم الکتاب نزد ائمه است فرمود: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب»(رعد/43) آن کسی که همه علم الکتاب نزد اوست ما معصومین هستیم. «قَالَ عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ‏ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ‏ عِنْدَنَا»(1) که امام صادق علیه السلام با سوگندهای مکرر این موضوع را بیان کردند.

در تعبیر دیگری فرمود: علم الکتاب موطنش صدور اهل بیت است. «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»(عنکبوت/49) در کافی از امام باقر علیه السلام نقل شده که خدای متعال نفرموده مقامات قرآن و آیات بین دو جلد این کتاب است بلکه فرموده: در صدور و سینه های آن کسانی است که حقیقت علم به آنها عطا شده که شاید مقصود در اینجا همان علم الکتاب است. آیات و بینات قرآن در سینه این انسان هایی است که صاحب علم الهی اند و به آنها علم عطا شده و حامل علوم الهی هستند، علمی را تحمل کردند که هیچ پیغمبر اولوالعزمی تحمل آن را ندارد فقط آنها تحمل کردند، احدی واجد آن علم نیست، حتی بخشی از علوم آنها است که هیچ پیغمبر اولوالعزمی از آن با خبر نیست و جزء اسرار است.

اثر این علم الکتاب که نزد امام است این است که همه مقامات علم الکتاب و کلام الهی در وجود امام تحقق پیدا کرده و امام با حقیقت کلام خدای متعال متحد است اینها بعضی ازآثار جزئیه آن است. امام صادق علیه السلام در کافی فرمودند: «قَدْ وَلَدَنِي‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّه‏»، من فرزند حضرت هستم مقصود فقط ولادت ظاهری نیست بلکه آن توالد باطنی هم هست که فرزند باطنی هستند و همه حقایق باطنی در آن تبادل منتقل می شود؛ لذا فرمود: من همه کتاب الهی را می دانم «وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ»(2) فرمود مثل این که کف دستم را نگاه می کنم.

در کافی در یک حدیث دیگری حضرت در جمع اصحابشان فرمودند: «وَ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ أَمْرِ الْأَرْضِ وَ أَمْرِ الْأَوَّلِينَ وَ أَمْرِ الْآخِرِينَ وَ أَمْرِ مَا كَانَ وَ أَمْرِ مَا يَكُون‏»(3) همه آنچه در زمین و آسمان است را می دانم، بعضی از اصحابی که با این معارف آشنا نبودند این حرف برایشان حرف عجیبی بود و تعجب کردند، حضرت فرمودند: تعجب ندارد خدای متعال می فرماید: ِ«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ»(نحل/89) ما کتاب را بر تو نازل کردیم که «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ» است. همه حقایق درآن بیان شده، شما هم که قبول دارید که ما عالم به علم الکتاب هستیم این محل اختلاف نبوده که علم الکتاب نزد اهل بیت است، پس بنابراین شگفت انگیز نیست اگر من بگویم می دانم. «وَ أَمْرِ مَا كَانَ وَ أَمْرِ مَا يَكُون»، همه اینها در کتاب الهی است و کتاب الهی نزد ماست.

گاهی برای این که اشاره ای به آثار این علم در روایات کرده باشند مثالی می زنند. فرمودند: مثل آن شخصی که نزد حضرت سلیمان بود و به تعبیر قرآن «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب»(نمل/40) یک بهره ای از علم الکتاب داشت وقتی حضرت سلیمان می خواست تخت بلقیس را از یمن به شام حاضر کند قبل از این که بلقیس بیاید، فرمود: چه کسی می تواند تخت او را قبل از آمدنش حاضر کند؟ خداوند می فرماید: «قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ»(نمل/39) قبل از این که از این مجلس برخیزید من تخت را برای شما می آورم. «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُک»(نمل/40) آن کسی که بهره ای از علم الکتاب برده بود به سلیمان عرض کرد قبل از این که پلک به هم بگذاری من تخت را حاضر می کنم «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ» حضرت سلیمان تخت را در نزد خودش مستقر و حاضر دید. در روایات دارد از آن علم الهی و اسم اعظمی که داشت استفاده کرد زمین را در کمتر از یک چشم بر هم زدن جمع کرد و تخت را گرفت و زمین را پهن کرد. حضرت فرمود: همه علم او به اندازه یک قطره از دریا و در بعضی از روایات به اندازه ای که یک پرنده با منقار خودش از دریا آب بر می دارد بود، بعد فرمود: «وَ اللَّهِ كُلُّهُ‏ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ» اینها علم الکتاب نیست، علم الکتاب آن حقیقت اتصال امام به حضرت حق است، اینها هم آن نازله هایی است که برای ما گفته شده.

پس یک مسئله علم امام است که علم امام علمی است که از محضر خدای متعال همه علوم ممکن به آنها داده شده بلکه علم مستزاد دارند که علم حقیقی است و دائما به آنها عطا می شود، این علم هم علمی است که در مقام عصمت است و هیچ خطایی در علم امام نیست. علم حق و ثواب که علم حقیقی است اوست. علوم دیگر علوم خالصی نیستند.

مقام معرفت

امیرالمومنین علیه السلام در کافی در ضمن یک حدیثی فرمودند: «نَحْنُ‏ الْأَعْرَاف‏»، ما اعراف هستیم، در سوره اعراف معانی متعددی برای آن ذکر شده، یک معنا که که معنای باطنی آیه است و در روایات ما آمده این است، «نَحْنُ‏ الْأَعْرَافُ‏ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا»(4) ما کسانی هستیم که معرفت الهی فقط از سبیل معرفت ما واقع می شود، معرفت ما سبیل معرفت الله است. بعد یک جمله ای فرمودند که معنای آن این نیست که خدای متعال عاجز و دست بسته است «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ» اگر می خواست خودش را به بندگانش معرفی می کرد، ولی این کار را نکرد «وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه‏».

در این بیان نورانی وجود مقدس امیرالمومنین ارواحنا فداه علیه آلاف التهیه والثناء چهار خصوصیت برای خودشان بیان کردند که خدای متعال ما را ابواب الله قرار داده و باب توحید جز با ما گشوده نمی شود، ما را سبیل الله قرار داده، ما را صراط الله قرار داده و ما را وجه الله قرار داده که با این چهار چیز حقیقت علم و معرفت در انسان کامل می شود. اگر انسان وارد وادی ولایت شد و سبیل ولایت را طی کرد و به صراط مستقیم رسید و بعد به مقام وجه الله توجه پیدا کرد به معرفت کامل و حقیقت علم به اندازه ظرف وجودی خودش راه پیدا می کند، بعد حضرت فرمودند: «فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاء»، آن کسانی که مردم به آنها معتصم می شوند و چنگ می زنند از آنها می خواهند دایره اسرار و حقایق را وسیع بگیرند، فکر نکنید اینها فقط کفار یا مردم عام هستند بلکه در بین خود ما هم ممکن است پیدا شوند. «فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاء» آنهایی که دیگران به آنها چنگ می زنند با آنهایی که شما دنبالشان بودید یکی نیستند.

البته در این روایت چون ناس آمده و گاهی ناس در تعبیر اهل بیت علیهم السلام مقصود عامه ای هستند که مقام امامت را بر اهل بیت قائل نیستند. «حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ» می فرماید: دیگران وقتی سراغ سرچشمه های علم می روند به خطا می روند «إِلَى عُيُونٍ كَدِرَة» به سراغ چشمه های کدری می روند که زلال نیست، آلوده است. با نفس این انسان عالم آلوده شده و آلودگی نفس را دارد، علم خالص نیست، علم توام با جهل است. (علم و جهل هم خودش بحث مهمی است که علم از جنود وجود مقدس نبی اکرم و جهل خودش در مقابل علم است و از جنود شیطان و از جنود جهل است.) فرمودند: علم خالصی که آمیخته با جهل نیست ابلیس و  قوای ظلمانی درآن حضور ندارند. «إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ»، از این ظرف به آن ظرف ریخته می شود و آلودگی آن دائما افزوده می شود.

«وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»(5) کسی که به سراغ ما بیاید به سوی سرچشمه های زلال و خالصی رفته که هیچ ناخالصی و جهل و علمی که منشأ آن حضرت حق و عبودیت و بندگی نباشد نیست. اولا چشمه های جاری است، ثانیا چشمه هایی است که به اذن رب جاری است، رب این چشمه ها را جاری کرده به هر کسی از این چشمه ها داده شود به اذن رب است، چون دیگران کاری با اذن رب ندارند جهلشان را براساس هوای نفس به جاهل دیگری یاد می دهند. هم شاگرد جاهل و هم استاد جاهل به دنبال هوای نفس هستند دو تا نفس با هم برخورد می کنند التقاء نفس با نفس و القاء جهل به نفس دوم است، داخل این مواجهه حقیقتی اتفاق نمی افتد. البته خیلی وقتها اینطور است، ولی معصوم سرچشمه زلالی است که تجری باذن ربها است، خیلی مهم است اگر اذن نباشد یک کلمه آن را هم به انسان نمی دهند، ولی آنجایی که اذن هست از آن چشمه زلال به انسان داده می شود.

«وَ لَا انْقِطَاعَ»، این سرچشمه زلال قطع شدنی هم نیست «لَا نَفَادَ لَهَا»، پایان هم ندارد، بی منتها است. اگر از اینجا شروع کنید تا ازل می توانید از این سرچشمه بنوشید هیچ وقت هم کسی به اصل چشمه راه پیدا نمی کند همه اش جریان آن حقیقت است. در بهشت هم همینطور است، در بهشت یکی از مهمترین نعمت های بهشتی و لذت بخش ترین نعمت های بهشتی برای متقین و شیعیان امیرالمومنین علیه السلام علم امیرالمومنین است که در قرآن از آن تعبیر به «مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبين»(محمد/15) شده است. در سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِن» در بهشت متقین نهرهایی است از آبی که هیچ وقت فاسد نمی شود، آب گوارایی که هیچ فسادی در آن راه پیدا نمی کند، خالص محض است. «وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی»، نهرهایی از شیر که تغییرطعم نمی دهد و نهرهایی از عسل مصفا و «وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ»، و نهرهایی از خمر در بهشت هست که برای شاربش لذت است و چیزی جز لذت نیست. آن لذتش هم لذت حضور و معرفت است که توضیح داده می شود.

در روایتی در بحارالانوار حضرت ماء را معنا کردند فرمودند: «فَالْأَنْهَارُ رِجَالٌ وَ قَوْلُهُ‏ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ‏ فَهُوَ عَلِيٌّ ع فِي الْبَاطِن‏»(6) که خود امام است نهری از ماء نهری از ولایت امام است که جاری می شود تا به «وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ‏ فَإِنَّهُ عِلْمُهُمْ يَتَلَذَّذُ مِنْهُ شِيعَتُهُم‏»، می رسد. این نهر خمر باطنش علم الامام است که شیعیانشان از علم الامام متلذذ می شوند. لذت، لذت حضور و لذت معرفت است. نهر که فقط برای نوشیدن نیست همه چیز دارد: تماشا و شستشو و شرب. استفاده اش سراسر لذت است. پس علم امام سرچشمه زلال خالص بی پایانی است که تا ازل ادامه دارد و تمام شدنی و قطع شدنی هم نیست مگر ما استفاده نکنیم. و به اذن رب هم جاری است.

علوم ائمه

این یک بخشی از ادله راجع به علوم ائمه بود. راه برخورداری از این علم چیست؟ مقدمتا یک نکته را عرض کنم و آن این است که برای این که ما به طمع خام نیافتیم و خیال نکنیم که از این چشمه به راحتی سیراب می شویم، بابی در روایات ما هست که مرحوم مجلسی در جلد اول بحار آورده که علوم ائمه صعب و مستصعب است، راهی نیست که به راحتی در اختیار باشد و همه بتوانند آن را تحمل کنند. «صعب مستصعب» هر کلمه اش باید توضیح داده شود، من نمی خواهم باز کنم فقط اجمالا می گویم تحملش بسیار دشوار است؛ لذا فرمودند: فقط انبیاء مرسل، ملائکه مقرب و عباد ممتحن مثل جناب سلمان و ابراهیم خلیل می توانند از این علوم بهره مند بشوند.

پس این یک نکته، که نباید در انسان طمع خام پیدا شود که خیال کند نهج البلاغه را یک دور می خوانیم به آخر علم امیرالمومنین می رسیم اینطور نیست. آنچه در نهج البلاغه نازل شده یک قطره است و این قطره با دشواری هایی به دست می آید. نهج البلاغه شارحینی مثل علامه جعفری ها و بزرگتر از ایشان دارد، ولی تقریبا نهج البلاغه شرح نشده و به خطب توحیدی که می رسد تقریبا در بسته مانده است. (فردی شوخی می کرد و می گفت حوض کوثر خوردنش شرایطی دارد اگر این شرایط را نداشته باشی به تو نمی دهند بعد هم به حضرت عرض می کرد: خودت بریز و خودت هم بخور، دمت گرم! دیگر کسی اهل این نیست که از کوثر بیاشامد. ما هم به همین آب های آغشته با هزار آلودگی قانع و راضی هستیم، اصلا هوسمان بیشتر از آن نیست و مبدأ میل مان رشد نکرده که مشتاق علم شما باشیم) واقعا هم اینطور است. مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می گفتند کسی که راه معرفت را رفته بود، گفت هنوز طاء طلب در ما پیدا نشده است. پس نکته اول این است که در ما طمع خام ایجاد نشود که با خواندن نهج البلاغه، علوم حدیث، رجال، درایه، صرف و نحو و معانی و بیان به علوم ائمه می رسیم.

نکته دوم این که علوم ائمه مقاماتی دارد گرچه کُنه آن ممکن است، ولی به دست آوردن آن بسیار دشوار و یا حتی در مراحلی غیر قابل دسترس است، مقصود من محدودیت های عالم دنیا و عالم برزخ و حتی عصر ظهور و رجعت و اینها نیست، مقاماتی از علم امام است که در قیامت هم قابل رسیدن نیست، علم مخصوص به امام است. مقاماتی از علم امام است که حتی در دسترس شیعیان کاملی مثل ابراهیم خلیل علی نبینا و آله و علیه السلام که از ازل مهمان این سفره بودند و تا ابد هم خواهند بود نیست و مختص به امام است. سفره ای از معرفت و رزق است که برای شخص ائمه پهن شده است. این که فرمود: «إِنَّمَا يَعْرِفُ‏ الْقُرْآنَ‏ مَنْ خُوطِبَ بِه‏»(7)، یعنی حقیقت مقامات اصلی قرآن، گرچه سفره ای پهن شده، ولی حقیقت این اطعام، نسبت به وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت است، مابقی هم سر این سفره هستند ولی حقیقت آن رزق و حقیقت آن مهمانی برای آنهاست و در قیامت هم برای بقیه حاصل نخواهد شد.

در احوالات مرحوم الهی قمشه ای رضوان الله تعالی علیه نقل شده که فرموده بود ما همه آرزویمان این است که در بهشت مهمان وجود مقدس حضرت بشویم و حضرت نهج البلاغه را تعلم کنند. حضرت آنجا تعلیم کنند و ما هم متعلم باشیم. پس یک نکته این که علوم ائمه صعب مستصعب است و دوم این که دارای مقاماتی است که بعضی از مقامات آن در دنیا و قبل از ظهور به دست آمدنی نیست، در دوران ظهور هم به دست آمدنی نیست. متعلق به عوالم بعد است، بعضی هم در عوالم بعد و حتی در بهشت هم دستی یافتنی نیست، آنچه دست یافتنی است دارای مقاماتی است.

نکته سوم قسمت عمده ای از علوم ائمه است که دست یافتنی است و از روایات هم استفاده می شود و بسیار هم مهم است در همین کلماتی است که از معصومین نقل شده و به ما رسیده، در همین آثاری که از ائمه مانده بخش عمده ای از آن معارفی که باید گفته شود و باید به دست بیاید وجود دارد. بنابراین زمینه ای که بالفعل ترین زمینه برای رسیدن به معارف اهل بیت است همین زمینه است که ما از طریق کلمات نورانی اهل بیت آن حقایقی که وجود دارد را به دست آوریم، کلمات ائمه هم که سرچشمه معرفت و اسرار و حقایق است، خصوصیاتی دارند.

یکی این که این کلمات مثل کلمات ما نیستند، کلماتی است که متصل به سرچشمه کلام هستند؛ لذا مقاماتی دارند که ظاهر و باطن است و سیر در مقامات کلام معصوم موجب درک مقامات علوم ائمه می شود، کلمات معصومین دارای مقاماتی است که گاهی از آن تعبیر به ظاهر و باطن می شود. فرمود: کلام ما ظهر و بطن دارد، معانی و مقامات باطنی که مقامات باطنیه است غیر از آن معانی باطنیه هستند که باید در کلام معصوم آن را به دست آورد. اگر کسی بتواند با کلام معصوم آشنا شود و از ظاهر به سمت باطن حرکت کند و  مقامات باطنی کلمات معصومین را به دست آورد و اهل معانی کلام ما شود، به تدریج با معارف اهل بیت آشنا می شود و آن حقایق به قلبش عطا می شود. که گاهی از آن تعبیر به معانی کلمات معصوم و گاهی تعبیر به درایه الروایه شده است. این هم یک نکته در باب کلمات معصومین که در کلمات معصومین علوم ائمه تجلی کرده و این که این کلمات نوراند. دارای ظهر و بطن و معانی و مقاصد و مقامات باطنی هستند. اگر کسی به تدریج ظواهر را به دست بیاورد و بعد سیر از ظواهر به باطن برایش حاصل شود، سیر در مقامات معرفت برای او حاصل خواهد شد. بنابراین راه رسیدن به حقایق، سیر با معصوم و استفاده از معارف ائمه است.

مقدمات استفاده از معارف

 استفاده از این معارف چه مقدماتی دارد؟ بخشی از آن را من نمی خواهم اینجا عرض کنم چون لسان عربی است و انسان باید مقداری ادبیات عرب یا علوم ظاهریه لغت و فقه اللغه را بیاموزد. در یک سطح نیاز به ابزار فقیه دارد که با آنها در احادیث تفقه می کند و تعارضات ظاهری بعضی از احادیث را حل و فصل می کند و بین ادله نسبت برقرار کند که ابزار اجتهاد است. قسمت دیگر آن هم در علم اصول فقه مورد بحث قرار گرفته که به تدریج یک علم مستقلی شده که ابتدا مقدمه کتب فقهی بوده بعد هم علم مستقل شده، این هم یک بخش است که بخشی از آنچه لازم است برای تفقه در کلمات معصومین در آنجا ذکر شده است. البته تمام قواعدی که فقها به کار می گیرند، بخشی ازآن هنوز در فقه مستتر است و آن روش تحقیقی که فقیه به کار می گیرد به صورت قواعد مدون کمتر مورد دقت قرار گفته است، ولی بخشی از آنچه فقیه به عنوان یک ابزار برای جمع بندی بین ادله و استظهار به کار می برد در علم اصول ذکر شده است که فهم تخصصی فقیهانه از حدیث محتاج به آن قواعد است.

قواعد دیگری هم وجود دارد که به تدریج باید تکامل پیدا کند تا امکان استنباط جامع تر و کامل تر از کلمات معصومین در مقیاس تفقه جامع در دین حاصل شود که الان ما نداریم و نیازمند به آن هستیم، آن هم یک بخش است. پس یک علوم ابتدایی است، بعد روش استنباط و روش تفقه، بعد روش تحقیقی که فقها به کار می گیرند، بعد تکامل این علوم برای این که استنباط از سطح کنونی به یک استنباط جامع در دین برسد. اینها آن چیزهایی است که سر راه ماست و باید با آن آشنا بشویم، ولی فعلا موضوع کار شما نیست و فقط عرض کردم که تخصص هایی است که دوست دارم دوستان فی الجمله روش اجتهاد را با شما در میان بگذارند که ببینید فقیه برای استنباط چه ابزار و چه روش تحقیق و چه علومی را به کار می گیرد و از چه منابعی و چگونه استفاده می کنند که روشن بشود که این فهم باید فهم تخصصی بشود، فهم غیر تخصصی حجت نیست. بحث از حجیت فهم کلام معصوم و قواعد احتجاج و به حجیت رساندن و استظهار و فقیهانه فهمیدن این هم یک بحثی است که در کلمات معصومین است.

جنبه دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم که در فهم کلام معصوم هم مهم است، با معصوم سیر کردن و از معصوم تعلم کردن و استضائه به معصوم کردن و از پرتو این چراغ هدایت و این علوم ربانی استفاده کردن است که در بعضی روایات و آداب المتعلمین شهید ثانی و در کتاب العلم بحار و در کافی به آن پرداخته شده و راه استفاده از علم امام و استضائه از این چراغ هدایت را بیان کرده که انسان چطور چراغی در وجود خودش روشن کند و شعاعی از این خورشید در وجودش تجلی کند و چه مسیری را باید طی کند که در روایات آمده و من فقط به یکی دو تا از آنها اشاره می کنم. یکی آن است که باید اهل تحمل شویم چون اهل تحمل ملائکه مقرب و انبیاء مرسل و عباد ممتحن هستند ما که جزء دو دسته اول نیستیم پس باید جزء دسته سوم شویم؛ یعنی باید عباد ممتحنی شویم که یک سلسله امتحان هایی را که در وادی از ما گرفته می شود پشت سر بگذاریم که براساس آن امتحان ها به ما علم عطا می شود. اگر انسان در آن امتحان ها موفق شد این اسرار به او عطا می شود و اگر طالب علم باشد دائما در معرض آن امتحان ها است. پس یک نکته این است که ما باید عبد ممتحن بشویم.

حضرت در حدیث عنوان بصری یک جلوه عبد ممتحن شدن را گفتند، من مرور کوتاه می کنم و قسمت آغاز این حدیث را ترجمه می کنم. عنوان بصری پیرمردی است شاگرد علمای زمان امام صادق علیه السلام بوده از همه آنها احساس استغنا می کند و احساس می کند که دیگر چیزی نیست که استفاده کند پس خودش را به مدینه رساند، رفت محضر امام صادق علیه السلام ابتدا حضرت نپذیرفتند رفت و مقدماتی را طی کرد به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله توسل کرد، وقتی آمد حضرت اذن ورود دادند، بعد هم به او فرمودند: من اشتغالاتی دارم زود مطلب خودتان را بگویید، به حضرت عرض کرد آقا می خواهم از علم شما استفاده کنم (من نقل به معنا می کنم برداشت خودم را عرض می کنم) کأنه حضرت به او فرمودند: به جا آمدی! اگر واقعا علم می خواهی اینجاست، جای دیگر خبری نیست.

حضرت فرمودند: فلانی و فلانی که دو تا از علمای بزرگ زمان حضرت بودند، اگر شرق و غرب عالم را هم بگردند به علم نمی رسند، علم جز در خانه ما جای دیگری نیست. افرادی که به حسب ظاهر جزء مفسرین هم بودند، ولی حضرت فرمودند: والله یک حرف از قرآن را نفهمیدند. حضرت فرمودند: «وَلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُطْبَ‏ الْقُرْآنِ‏ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُب‏»(8) حضرت فرمود: «أنّ كلّ الكتب سرّه في القرآن والقرآن سرّه في البسملة والبسملة سرّها في الباء- و في النقطة على رواية- وأنا النقطة تحت‏ الباء» همه قرآن طبق حدیث در حمد، حمد در بسم الله، بسم الله در باء، و باء در نقطه باء است. «وأنا النقطة تحت‏ الباء»، کسی که این را نفهمید دروغ می گوید چون اصلا به قرآن ورود نکرده است.

 قرآن می فرماید: «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»(فاطر/22)، «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی»(نمل/80) تو نمی توانی صدای خودت را به گوش مرده ها برسانی! باید قلب انسان زنده شود تا کلام معصوم را بفهمد. «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی» مرده ها نه می شنوند نه اجابت می کنند. در آیه سوره مبارکه انعام می فرماید: «إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُون» آنهایی که می شنوند استجابت می کنند، اما آنهایی که نمی شوند چه کسانی هستند؟ «وَ الْمَوْتى‏ يَبْعَثُهُمُ اللَّه»(انعام/36) موتی تا روز قیامت نه می شنود نه اجابت می کند. بنابراین به نظر من عنوان بصری آدرس را درست آمده بود، امام فرمودند: علم  اینجاست، ولی علم قیل و قال و سر و صدا نیست. «إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ»(9) موطنش قلب است «مَنْ‏ يُرِيدُ اللَّهُ‏ أَنْ يَهْدِيَه »، اگرخدای متعال اراده هدایت کسی را داشته باشد این علم در قلبش واقع می شود. بعد حضرت به او فرمودند: اگر علم می خواهی این جاست؟! چیزهای دیگرسر و صداست که جای دیگر هم هست.

مقدمه طلب علم

در روایتی در کافی فرمود: چه بسا منافقی که علیم اللسان است، قلبش ظلمانی است، مفصل صحبت می کند ولی یک واو و فاء هم اشتباه نمی کند، ولی قلبش ظلمانی است. حضرت فرمود: اگر این علم را می خواهی مقدمه اش این است «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي‏ نَفْسِكَ‏ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ‏»، برو حقیقت بندگی را در جان خودت طلب کن هر وقت طالب بندگی شدی یا بندگی را به دست آوردی «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة»، حقیقت عبودیت را طلب کن متحقق به آن حقیقت شو «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ»، ‏علم را با استعمال علم به دست بیاور عمل کن تا بدهند. «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ»، خیال نکن جای دیگری است. باید دائما اهل طلب و استفهام باشی و از خدای متعال طلب فهم کنی «يُفْهِمْك»، این کلیتی بود که امام به او می فهمانند. بعد سوال کرد عبودیت چیست؟ که این مقدمه علم است و باید به دست آورد تا علم امام در اختیار انسان قرار بگیرد و امام علمش را به انسان عطا کند.

در توحید صدوق امام باقر علیه السلام اسراری را در باب الف و لام «الصمد» فرمودند. بعد حضرت فرمودند: اگر کسی را پیدا می کردم که حامل علم باشد «لَوْ وَجَدْتُ‏ لِعِلْمِيَ‏ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَد»(10)، همه ایمان و اسلام و توحید و شرایع و دین، همه را از صمد برایش تشریح می کردم. کلمه را شرح می دادم و باز می کردم تا همه این حقایق برایش آشکار شود، ولی جدم پیدا نکرد من هم پیدا نکردم.

حضرت فرمود: اگر می خواهی اول برو بندگی را تحصیل کن، طالب بندگی شو. گفت آقا بندگی چیست؟ حضرت فرمودند: سه رکن دارد؛ رکن اول این است که «أَنْ لَا يَرَى‏ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَه‏ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِه‏» شرط اول این است که بنده در هیچ چیز احساس مالکیت نکند. همه چیزهایی که دور و بر انسان است از سرمایه های ظاهری و باطنی، بیرونی و داخلی همه امانات الهی هستند. هیچ چیز مال ما نیست. این امانات ظاهری را قبلا نداشتیم بعد هم نخواهیم داشت. اینها امانت اند همیشه هم که داشته باشیم مال ما نیست هیچ وقت هم ملک ما نمی شوند. در امانت خدا احساس مالکیت نکنیم، چون عبد مالک خودش هم نیست. انسان تا طعم عبودیت را نچشیده احساس مالکیت می کند و خودش را شریک خدا می داند و می گوید من هم مالکم، خدا هم مالک است. تا عبد نشده، خودش را شریک می داند وقتی عبد شد دیگر مال را مال الله می بیند و نتیجه اش هم این است که امانت دار است و این بار را هرجا خدا فرموده زمین می گذارد، هر جا لازم باشد حرف می زند و هرجا هم لازم باشد سکوت می کند.

«وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون»(بقره/3)، فرمود: اگر اینطور شدید انفاق در راه خدا برایتان آسان می شود، اگر خودتان را مالک نبینید می توانید در راه خدا سرمایه را خرج کنید، اگر اینطور نشوید علم را به شما نمی دهند. علم آن اسرار الهی است که به کسی می دهند که می خواهد امانت خدا را جای خودش مصرف کند. اگر بخواهی خودت را مالک علم بدانی و هر طور دلت بخواهد خرج کنی علم را به تو نمی دهند، چون قیل و قال که علم نیست. نقل کرده اند که فردی به حضرت امیر اصرار می کرد و طی الارض می خواست حضرت شخصی را نزد او فرستاده بودند به ایشان گفته بود چرا اصرار می کنی؟! طی الارض که ماشین خصوصی نیست هر کجا دلت بخواهد روشن کنی بروی! ماشین مأموریت است. ممکن است نیمه شب بگویند باید فلان کار را انجام بدهی، به کسی می دهند که این امانت را در مسیر مأموریت به کار برد، آن شخص گفته بود اگر اینطوری است من نمی خواهم. علم را به کسی می دهند که احساس مالکیت نکند؛ یعنی در راه خودش خرج نکند آن را امانت بداند آنجایی که خدا داده خرج کند و خودش هم در این داد و ستد رشد کند و مقرب و عارف شود.

 حضرت فرمودند دومین رکن این است که «ولا يُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ‏ تَدبيرا» اگر عبد است عبد هیچ وقت تدبیر خود نمی کند، اگر کسی به فکر نان و بقاء و عزت و آبرو و موقعیت آینده خودش بود عبد نیست. عبد، اگر عبد است خودش را ملک خدا می داند، ملک الهی را به خدای متعال تفویض می کند که او هر طور بخواهد اداره کند نگران هم نیست. حضرت فرمودند: اگر تفویض کرد مصائب برایش آسان می شود. کسی که خودش می خواهد بارهای سنگین را بردارد کار برایش سخت می شود، ولی کسی که تفویض کرده و واگذار کرده و خدای متعال اداره می کند، سختی های راه برایش آسان می شود. بعد فرمودند: این شخصی که سختی های راه برایش آسان می شود قابلیت علم پیدا می کند. اگر بنا باشد علم الهی را بگیرد با آن تدبیر خود کند، علم ابزار تدبیر خود و تدبیر نفس نیست؛ وقتی بگویی قدرت من، مال من، عزت من، غلبه من، اگر دنبال این چیزها باشد علم نیست. فرمود: کسی که قدم دوم را برداشت سختی های راه برایش آسان می شود، بعد فرمود: عبدی که جمیع امور خود را تدبیر کرد و ملک خدا را به خدا واگذار کرد نمی خواهد زمین خدا را بیل بزند خدای متعال بلد است زمین خودش را آباد کند.«وَجُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ‏ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه‏».

سوم این است که از خودش خلع مالکیت کرده، امانت دار است، امور خودش را تدبیر نمی کند، فارغ از خود است و با تمام وجود مشغول به امر و نهی است. در یک جای امر و نهی این است که، دنبال رزق حلال باشد و یک جای دیگر دنبال علم و  یک جا هم دنبال اقدامات اجتماعی باشد؛ یعنی در همه حال دنبال مأموریتش است. عبد آن کسی است که دنبال تدبیر خود نیست، دنبال مأموریت است. همه ما معنای این دو تا را خوب می فهمیم، برای احدی مبهم نیست که این دو راه است و تدبیر خود غیر از تدبیر بندگی است. بعد حضرت فرمودند: اگر این کار را کردید و این سه قدم را برداشتید دیگر مجالی برای مراء و جدال با دیگران ندارید و مجادله کردن و خود را به رخ کشیدن و اثبات خود کردن تمام می شود. مراء و جدال، هم اقسامی دارد انسان بعضی اوقات می گوید خانه من بزرگتر است، سفره من رنگین تر است، دست پخت من بهتر است، تا می رسد به این که علم من بیشتر است، من بیشتر کتاب نوشته ام، من بیشتر شاگرد تربیت کرده ام، حرف من محکم تر است اینها از اقسام جدال است.

مرحوم دستغیب در کتاب استعاذه نقل کردند که آقایی یک کتابی راجع به مکائد شیطان نوشته بود و خیلی لطیف کید شیطان و اینکه چطور انسان را جهنمی می کند را بیان کرده بود. یک بزرگواری هم شیطان را در خواب دیده بود به شیطان گفته بود، فلانی خوب آبرویت را برده و دستت را رو کرده، شیطان خنده ای کرده بود وگفته بود که خودم به او گفتم بنویسد او که با من مبارزه نمی کند اثبات نفس می کند. انسانی که اینطور است به او علم نمی دهند، قیل و قال و سر صداست، اگر خودش را مالک ندید، مجالی هم برای مراء و جدال ندارد و علم را هم برای جدال نمی خواهد، کسی که می خواهد مجادله کند و بگوید من عالم ترم و حرف من درست است غیر مستقیم یا  مستقیم به این شخص چیزی نمی دهند. بیشتر اوقات اثبات خود مستقیم نیست بلکه تنقیص می کند تا خودش را اثبات کند این باطنش همین است. حضرت آیت الله سیدان می فرمودند: یک مجلسی بود که همه علما و بزرگان بودند و مجلس خاص بود من از راه رسیدم بی مقدمه به من گفتند برو منبر من رفتم نیم ساعت صحبت کردم، خیلی بحث خوب شد و به قول ما مجلس گرفت، وقتی پایین آمدم به صاحب خانه گفتم منبر رفتن بدون مقدمه همین می شود، گفت ناقلا می خواهی تعریف کنیم! گاهی انسان خودش را تکذیب می کند، ولی در باطن می خواهد از او تعریف شود. انسان باید از اینها فارغ شود اگر گیر این چیزها باشد به او علم نمی دهند.

اولین قدم در وادی تقوا

حضرت فرمود: اگر این قدم ها را برداشتید یک قدم از وادی نفس و ابلیس و دنیا عبور کردید. ممکن است کسی بگوید اگر من رفتم و بنده شدم دیگر احتیاجی به شما ندارم که به من چیزی یاد بدهید. حضرت فرمودند: خیال نکنید اگر کسی این کارها را کرد، به مقصد رسیده، این تازه در اول راه است «فَهَذَا أَوَّلُ‏ دَرَجَةِ التُّقَى‏» اولین قدم در وادی تقوا این است که این قدم ها را بر دارید. اگر این قدم ها را برداشتید ما هم در این راه کمک شما هستیم. بعد حضرت آیه ای را خواندند که هر دو مطلب در آن است؛ هم این که اولین قدم در وادی تقوا چیست و هم ثمره تقوا. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً»(قصص/83)، در قسمت اول آیه دار آخرت برای کسانی است که در زمین اراده علو و فساد نکنند. کسی که بخواهد برتر باشد حتما دنبال فساد است.

انسانی که دنبال اثبات خودش است و بخواهد خودش غالب شود هنوز خودش از این وادی خارج نشده پس همه اصلاحاتش فساد است؛ لذا تمدن های مادی از شکل کهنه و سنتی تا شکل مدرن تر آن (لیبرال دموکراسی) همه اینها نظام فساد هستند، هر کاری که انجام می دهند فساد انگیزی است. «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون»(بقره/11)، چون آدمی که دنبال اثبات خودش است و میخواهد بت نفس خودش را اثبات کند نمی تواند چیزی را اصلاح کند، عالم برای بت پرستی درست نشده، «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله»(زخرف/84)، اگر ذره ای از مدار خارج شود فتنه درست می کند، چطور می خواهد هم خودش را اثبات کند، هم اصلاح کند؟! انسانیت انسان و اخلاقیت انسانی با این حرفهایی که غربی ها می گویند درست نمی شود. انسان تا عبد نشود دنبال اثبات خودش است. تا خدا را نبیند خودش را می بیند و خودش را اثبات می کند.

قدرت بیشتر، ثروت بیشتر و امکانات بیشتر موجب فساد و حجاب دیگران می شود و همه اصلاح هایش فساد است. بدترین آنها کسانی هستند که احساس می کنند واقعا دارند اصلاح می کنند. استادی داشتیم این آیه را اینطور معنا می کرد «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»(بقره/204)، حرف های خیلی شگفت انگیز می زند «وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما في‏ قَلْبِه»، خدا را هم در قلب خودش شاهد می گیرد ِ«وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام»، کینه توزترین دشمن همین انسانی است که واقعا خیال می کند مطلب همین است.

نکته اول در آیه این است که اگر کسی می خواهد به دار آخرت برسد باید خدای متعال آن را در دسترس قرار بدهد و الا در دسترس نیست. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَسادا»، بعد هم فرمود: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين»، کسانی که دنبال علو و برتری جویی نیستند، باید سه قدم بردارند تا اهل این آیه شوند، خلع مالکیت از خود، کسی که خودش را مالک می بیند و نمی تواند دنبال حفظ ملک خودش و برتری جویی نباشد، با مالک های دیگر رقابت می کند. انسان موقعی با خدایان دیگر رقابت نمی کند و خودش را شریک خدای متعال نمی بیند که از خودش خلع مالکیت کند و تفویض کند و الا اگر تفویض نکند باز دوباره فساد می کند. اگر همه دل مشغولی اش به امر و نهی خدای متعال نباشد باز هم فساد می کند. اما اگر همه خلع مالکیت کنند و دنبال امر و نهی باشند بین امر و نهی های خدای متعال تعارض و تزاحم نیست.

پس قدم اول این است که قدم را طی کند و جزء کسانی شود که «لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَسادا» در این موقع خدای متعال آن دار آخرتی که دور از دسترس است را در دسترس قرار می دهد «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين»، متقین می شوید و عاقبت هم مال متقین است. حضرت فرمودند: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ»، یعنی علم ما ائمه. خدای متعال این علم ما و ولایت ما را در دسترس کسی قرار می دهد که «لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَسادا»، والا اگر بخواهد از سر ولایت ما استفاده کند و نفس خودش را اثبات کند و فتنه گری و بت پرستی در عالم راه بیاندازد و دیگران را هم به بت نفس خودش دعوت کند و چشم و گوش ها را به سمت خودش بکشد و به جای این که راه را نشان دهد حجاب شود، به این شخص علم نمی دهند. چنین علمی علم امام و ولایت امام نیست بلکه ولایت ابلیس را به او می دهند.

 «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»(بقره/257)، سیر در وادی ظلمات با برتری جویی و اثبات نفس است، آنجا همه دنبال اثبات نفس هستند و همه شیاطین هستند.« يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»، هر کسی دیگری را در وادی ظلمات نفس خودش هُل می دهد و در تاریکی مطلق فرو می رود، پس «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ»، ولایت امام، علوم امام و معارف امام است، باطن بهشت و باطن همه عالم هم همان است. «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيم»(انفطار/13)، این نعیم برای چه کسانی است؟ برای کسانی است که «لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين» فرمود عاقبت هم ما هستیم. شما متقی شوید ما همراه شما هستیم. «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين»، همه ولایت ما و محیط ولایت ما برای متقین است، کسی که متقی نیست و تقوا ندارد در وادی ولایت ما راه ندارد.

پس استفاده از علوم ائمه شرایطی دارد تا انسان را به جایی برساند که منا اهل البیت بشود. اول متقی می شوید، وقتی متقی شدید کم کم درهای وادی ولایت باز می شود، «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين»، وقتی منا اهل البیت شدید اسرار را به شما می گویند. حضرت فرمود: سلمان کسی بود که وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین مستمرا از اسرار مکنون الهی به او تعلیم می کردند، سلمان از این جنس هایی که ما خیال می کنیم نیست، جنس دیگری است. چرا؟ فرمود: «السلمان منا اهل البیت» چون سلمان از ما اهل بیت بود اگر از اهل البیت شدید اسرار بیت هم هست. پس از اینجا شروع می شود تا به منا اهل البیت و عبد ممتحن برسد. اگر کسی به اینجا رسید سرچشمه حیات، ماء معین و ماء غدق و حقیقت ایمان است.

حقیقت ایمان و ماء غدق

این یک بحث جدی است که علم امام ماء معین، ماء غدق و حقیقت ایمان است. در قرآن راجع به طایفه جن اینطور تعبیر شده اما تعمیم دارد. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا»(جن/16)، اگر این ها بر آن طریقت استقامت می کردند، ما با آب گوارا آنها را اسقاء می کردیم، با ماء غدق سیرابشان می کردیم. حضرت چند معنا برای طریقت ذکر کردند، فرمودند: «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ‏ الْإِيمَانَ‏»(11)، یعنی اگر بر امر و نهی ائمه استوار می ماندند، قلوبشان را با ایمان سیراب می کردند، ماء غدق ایمان است. در روایتی دیگر فرمودند: از علم مستفاد از امام برخوردارش می کردیم «لَأَذَقْنَاهُمْ عِلْماً كَثِيراً يَتَعَلَّمُونَهُ‏ مِنَ‏ الْأَئِمَّة»(12)، آنها را از علم مستفاد از امام برخوردار می کردیم، علمی که از امام می رسد ماء غدق است که قلب را سیراب و احیاء می کند؛ لذا بین این دو روایت جمع کنید «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ‏ الْإِيمَانَ‏»،«لَأَذَقْنَاهُمْ عِلْماً كَثِيراً يَتَعَلَّمُونَهُ‏ مِنَ‏ الْأَئِمَّة»، علم مستفاد از ائمه، همان حقیقت ایمان است که موطنش هم قلب است. درجات ایمان درجات علم مستفاد از امام است. ایمان معارفی است که از ناحیه امام می رسد؛ لذا ازآن تعبیر به ماء معین هم شده، امام کلمه ماء است، علم امام ماء معین است.

 در سوره مبارکه تبارک فرمود: «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين»(ملک/30)، اگر آبی که خدای متعال به صورت باران و بارش و چشمه ها و نهرهای جاری در اختیار شما قرار داده در لایه های زمین غور و پنهان بشود چه کسی ماء معین در اختیار شما قرار می دهد؟ معصومین در روایات متعددی ماء را معنا کردند، «أَصْبَحَ ماؤُكُمْ»، ماء یعنی امام. امام رضا علیه السلام در حدیثی لطیفه ای فرمودند: «مائکم ابوابکم»، این آبی که خدای متعال در اختیار شما قرار داده و دنبال شما است و شما را زنده می کند و ابوابی است که به روی شما گشوده شده سپس فرمودند: مقصود از ابواب ائمه هستند. ائمه ابواب اند یعنی چه؟ فرمود: «مائكم‏ أبوابكم‏ الأئمّة و الأئمّة أبواب اللّه‏»(13) ائمه ابواب الله هستند و باب توحید و معرفت و محبت و  باب قرب و لقاء و بندگی خدای متعال با امام گشوده می شود؛ لذا چون امام باب الله است سرچشمه حیات است و از طریق امام به حضرت حق که هو الحی است می رسید «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم»(آل عمران/2)، امام کلمه حی و سرچشمه حی است، چون ابواب الله است.

بعد فرمودند: ماء معین هم یعنی علم امام، علم امام ماء معین است؛ لذا اگر شما به علم امام برسید به حیات می رسید و زنده می شوید. لذا در این آیه حیات به علم امام معنا شده فرمود: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناه»(انعام/122)، ما آنهایی را که مرده بودند زنده کردیم. «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاس»، در ظلمت بود نوری برایش قرار دادیم که با آن زندگی کند، همه زندگیش در وادی نور است. دیگران در حیرت به سر می برند اما این شخص در یقین است. دیگران در خواب هستند اما او در بیداری است. دیگران در تاریکی هستند ولی این شخص در وادی نور است. دیگران در شک به سر می برند اما این در شک نیست. دیگران در ضلالت اند ولی این نیست. فرمود: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً أی المیّت الذی لا یعرف شیئا»(14) درهای معارف به رویش بسته است «فَأَحْيَيْناه»، درهای معارف را به رویش باز کردیم.

کسی که به معارف امام برسد زنده می شود «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً». پس علم امام، ولایت امام، خود امام، ماء است و این ماء هم درجات دارد که بعضی وقتها گفته می شود «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء»(هود/7)، که آن یک مقام از ولایت است و گاهی می گوید: «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماء»(روم/24)، آن مائی که نازل می شود آن هم ولایت است، گاهی این مائی که نازل می شود ماء معین است. «فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين» و گاهی ماء غدق است که به علم امام تبدیل می شود، معارفی که در وجود مومن جاری می شود علم مستفاد از امام و ایمان است. بنابراین اگر کسی اینطور به علم امام رسید، به حقیقت حیات طیبه و به مقامات ایمانی و به مقامات لقاء می رسد.

مقاصد ائمه

مرحوم صدوق کتابی دارد به نام معانی الاخبار که در آن بعضی از روایات، روایات دیگر را معنا می کند. در اول این کتاب یک دسته روایاتی است که معانی اخبار را روشن می کند و مقاصد ائمه را بیان می کند. مرحوم صدوق  اینها را تحت عنوان معانی الاخبار آورده؛ لذا برای این که بفرماید آنچه مهم است رسیدن به معانی الاخبار است دو سه تا روایت در اول کتاب آورده اند که من این دو سه تا روایت را سریع می خوانم و می گذرم چون این روایات شرح دادن می خواهد ان شاء الله شرحش را دوستان خدمتتان تقدیم می کنند.

اولین بابی که ایشان این روایات را در آن آوردند «الْبَابُ‏ الَّذِي‏ مِنْ‏ أَجْلِهِ‏ سَمَّيْنَا هَذَا الْكِتَابَ كِتَابَ مَعَانِي الْأَخْبَار»، است. و اولین بابی که شروع می کنند باب معنی الاسم است؛ یعنی وقتی امام می گویند اسم، مراد از اسم چیست یا مثلاً باب معنا بسم الله الرحمن الرحیم و بقیه ابوابی که در این کتاب است (این کتاب جزء کتاب های فوق العاده مرحوم صدوق است).

 روایت اول: «عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ‏ أَنْتُمْ‏ أَفْقَهُ‏ النَّاسِ‏ إِذَا عَرَفْتُمْ‏ مَعَانِيَ‏ كَلَامِنَا»(15)، اگر معانی کلام ما را بفهمید از همه فقیه تر می شوید. «إِنَّ الْكَلِمَةَ لَتَنْصَرِفُ عَلَى وُجُوه‏»، بعد اشاره کردند که یک کلمه به وجوه مختلفی معنا می شود. «فَلَوْ شَاءَ إِنْسَانٌ لَصَرَفَ كَلَامَهُ كَيْفَ شَاء»، اگر انسانی بخواهد عالم باشد کلام خودش را آنطوری که بخواهد برمی گرداند «وَ لَا يَكْذِبُ» دروغ هم نگفته، اکثر اوقات کلام ما اینطور است دروغ هم نگفتیم، ولی طوری گفتیم که خیلی هم در دسترس نیست چون نمی خواستیم در دسترس باشد، ولی کسی که با سیر به معانی برسد «أَفْقَهُ‏ النَّاسِ‏» فقیه می شود. این معانی را در کلام باید دنبال کرد، که دنبال کردن این معانی هم علوم ظاهری و هم علوم باطنیه می خواهد.

روایت بعدی این است از امام باقر علیه السلام نقل می کنند: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ يَا بُنَيَّ اعْرِفْ‏ مَنَازِلَ‏ الشِّيعَة عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِم» اگر می خواهی ببینی شیعیان ما در چه منزلگاهی قرار دارند، ببین چقدر روایات ما را می دانند و چقدر به معرفت رسیدند. این دو تا با هم فرق دارند فرقش فرق ظاهر و باطن است. فرمودند: «فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَة»، معرفت همان روایت فهمی و  درایت الروایه است، غیر از روایت خوانی و غیر از علوم ظاهری است. پس تمام درجه شیعه به اندازه روایت و درایه الروایه است. بعد فرمود: «وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَان‏»، مومن با درایت روایت باطن روایت ما را می فهمد و حجاب های روایت را کنار می زند و مقامات باطنی کلام ظاهر  می شود و در قلب او ظهور پیدا می کند، که این همان علم است. «إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي‏ قَلْبِ‏ مَنْ‏ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَه‏».

فرمود: «وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَان‏»، با درایت الروایت به بالاترین درجات ایمان می رسد، ماء غدق و سرچشمه ایمان و سرچشمه حیات است. بعد در کتابی که منصوب به وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام است، حضرت فرمودند: قیمت و قدر هر شخصیتی به اندازه معرفت اوست. «إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ فَوَجَدْتُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ قِيمَةَ كُلِّ امْرِئٍ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُه‏» معرفت همان درایه الروایه است،  اگر می خواهی ببینی چقدر قیمت دارد ببین چقدر درایت روایت دارد. بعد فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا»، محاسبه به اندازه عقل است، کأنه عقل هم براساس درایه الروایه حاصل می شود.

روایت بعدی هم تقریبا همینطور است که در آنجا امام صادق علیه السلام با یک تعبیر دیگر فرمودند: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: حَدِيثٌ تَدْرِيه خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِيثٍ تَرْوِيه‏» در یک حدیث درایتش را پیدا کنید بهتر از هزار روایت است که فقط نقل کند یا بشنود. «وَ لَا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ فَقِيها»، بعد به درایه الروایه اشاره کردند فرمودند: هیچ کدام از شما فقیه نمی شود «حَتَّى يَعْرِفَ مَعَارِيضَ كَلَامِنَا»، الا اینکه تعریضات سخن ما را بفهمد. درایت؛ یعنی تعریضات همان که در حدیث قبل فرمود: «إِنَّ الْكَلِمَةَ لَتَنْصَرِفُ عَلَى وُجُوه‏»، آنچه را مامی خواستیم بگوییم و او بفهمد، در خواندن و ترجمه کردن نیست، معاریضی که ما می خواستیم به آن اشاره کنیم همان معانی کلام ما است. «وَ إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنْ كَلَامِنَا لَتَنْصَرِفُ عَلَى سَبْعِينَ وَجْها»، یک کلمه هفتاد نوع صرف می شود و از آن وجوه مختلفی می توان فهمید «لَنَا مِنْ جَمِيعِهَا الْمَخْرَجُ».

هر معنایی را که  شما بگویید مقصودتان بوده می گوییم، بله! بعد برایتان توضیح می دهیم که مراد ما از این معنا که شما می گویید چیست. معنای دوم هم همینطور است. ما هیچ معنایی را نمی گوییم مقصود ما نبوده یا معنای غلطی است کلام ما معاریض دارد، سبعین وجه دارد و همه وجوهش «لَنَا مِنْ جَمِيعِهَا الْمَخْرَجُ» است. پس حاصل عرض من این است که کسی می خواهد به معرفت برسد باید به امام برسد، همه حقایق نزد امام است، علم صافی است، زلال است، بی منتهاست و انسان اصلا نباید سراغ دیگران برود.

حضرت در کافی فرمودند: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ»(16) آب برکه های مانده را با اشتها و ولع می مکند، ولی نهر عظیم را رها کرده اند. ثماد، آبی است که در برکه می ماند و کم کم فاسد می شود و رنگ و بو و همه چیز آن تغییر می کند، اما آب نهرهای عظیم اینطور نیستند منفعل نمی شوند. گفتند: نهر عظیم چیست؟ حضرت اول آن را به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله تفسیر کردند فرمودند: حضرت نهر عظیم است. بعد توضیح دادند که خدای متعال هر چه به انبیاء داده جامع تر و کامل آن را به این پیغمبر داده است. همه حقایق از وجود ایشان جریان دارد، این نهر عظیم را رها کردند توحید را از یکی می گیرند و عرفان را از دیگری و شناخت عالم را هم از کس دیگر می گیرند.

سپس بعد حضرت فرمودند: هر چه نزد نبی اکرم بوده نزد امیرالمومنین و بعد هم نزد ائمه است. در روایت آمده: «وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلَائِكَتُهُ وَ إِلَى‏ جَدِّكُمْ‏ بُعِثَ‏ الرُّوحُ الْأَمِين‏» همه حقایق پیش شماست و نهر عظیم امیرالمومنین و امام صادق هستند. من برایش مصداق نمی گویم خودتان بروید پیدا کنید. آنچه مسلم است این است که فیلسوفان دوران پسا رنسانس و قبل از رنسانس تا آخر همه ثمادند، نهر عظیم نیستند. شخصی پرسید یعنی امیرالمومنین از انبیاء هم اعلم است؟ شما گفتید جامع همه علوم انبیاء نزد حضرت است و حضرت هم به امیرالمومنین دادند. فرمودند: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ يَفْتَحُ‏ مَسَامِعَ‏ مَنْ‏ يَشَاء»(17) خدای متعال هر کسی را بخواهد هدایت کند گوش هایش را باز می کند، حرف شنو می شود. من به صراحت می گویم همه حقایق نزد ایشان است. می گوید ایشان افضل اند یا انبیاء اولوالعزم؟ یعنی اصلا گوشش نمی فهمد و حرف را تلقی نمی کند. «إِنَ‏ اللَّهَ‏ يَفْتَحُ‏ مَسَامِعَ‏ مَنْ‏ يَشَاء» «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم»، پس ما نتیجه می گیریم که باید از این امام استفاده کنیم.

 جایگاه عقل و شهود و حس

در اینجا دو تا سوال طرح می شود، جایگاه عقل و شهود و حس ما چه می شود؟ خدا به ما عقل داده باید با عقل بفهمیم، حس داده باید علوم حسی را یاد بگیریم، شهود داده باید دنبال شهود و علوم باطنی برویم، علوم باطنی و علوم عقلی و علوم تجربی چه می شوند؟ با این دو نوع برخورد می توان کرد: یک نوع برخورد شیطانی سقیفه ای است که می گوید خودت عقل داری لازم نیست عقل و شهود خودت را تعطیل کنی دنبال امام بروی! درست نیست که این همه اهل شهود و اهل عقل و فلسفه و دانشمندان را رها کنید و دنبال امام بروید.

 تفسیر دیگر این است که خدا امام را فرستاده، او سرچشمه است و همه اسرار را می داند. سرچشمه هدایت است، معصوم است، علم و هدایتش از عصمت برخوردار است، حکیم است و همه اسماء حسنای الهی در اوست و این ظرفیت را هم به ما داده که با این ظرفیت از او استضائه کنیم، در اینجا عقل باید از امام بهره ببرد. این حس به نور امام نورانی بشود، این روح و سر و قلب، به مشاهدات در وادی ولایت امام نورانی بشود، قلب و حس و عقل با امام سیر و رشد کند این همان چیزی است که خدا فرموده: «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين»(توبه/119)، با امام باشید؛ یعنی امامی که هم با خدا صادق است و هم با بندگان است، صادق مطلق است. با او باشید یعنی در رشد شهودی و رشد عقلی و رشد تجربی با امام باشید و در وادی ولایت امام با قلب و عقل و حس قدم بزنید.

تعبیر دوم این است که خودم عقل دارم هر کجا نفهمیدم سراغ عقل می روم، این همان چیزی  است که ابلیس می گوید. خدایا به من عقل دادی! عقل هم می فهمد دیگر امام لازم نیست. اگر عقل را اینطور معنا کردید چه می شود؟ از امیرالمومنین جدا می شوید و دنبال شهود و ریاضت و مکاشفات و سیر در عوالم می روید، همین که جدا شدید دیگر این نهر عظیم و امیرالمومنین را نمی خواهید. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»(بقره/257)، هم شهود هم تعقل و هم تجربه اش ظلمانی می شود، با این فیلسوفان و دانشمندان شان عالمی درست کردند که گورستان روی زمین است، اگر گورستان نبود قرآن نمی فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»(حدید/17)، خدای متعال زمین را بعد از مرگش زنده می کند. حضرت فرمود: «يَعْنِي بِمَوْتِهَا كُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْكَافِرُ مَيِّت‏»(18) روی زمینی ها مرده اند که زمین مرده است. شاهد آن هم این است اصلا حرف انبیاء را نمی فهمند.

این فیلسوفان مدرن، آنهایی که اهل شهودند، این دانشمدان شان عالم را به جهنم تبدیل کرده اند. خداوند در قرآن می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار»(ابراهیم/28)، پیغمبر ما! ببین این اهل سقیفه «نِعْمَتَ اللَّهِ» که امیرالمومنین است را تبدیل به کلمه کفر کردند که همان دشمنان نبی اکرم هستند. قوم خودشان را به وادی بوار حلول دادند، یعنی وادی ای که بائر است و هیچ چیز درآن سبز نمی شود. قرار بود وجود انسان سبز بشود و عقل و شهود و قلب و تجربه انسان رشد کند و بارور شود. هیچ چیز بارور نمی شود نه شهود، نه حس، نه تجربه، نه عقل. این وادی بوار کجاست؟ همین دنیاست که به جهنم تبدیل شده. پس جهنم قیامت چه شد؟ «يَصْلَوْنَها» یک مقدمه است برای مواجهه ای که دارند به زور آنها را سمت جهنم می کشند. اینها از جهنم فرار می کنند جهنم هم آنها را در بر می گیرد. همان جهنمی که الان وارد آن شده اند. «يَصْلَوْنَها»، یعنی این فیلسوفان مادی و دانشمندان مادی عالم را جهنم کردند، همه هم پیرو یک جریان است «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً» وقتی امام نیست و عقل هم ذیل امام نیست، این عقل در وادی بوار است. شهود قلبی که در وادی امام نیست در وادی بوار است. تجربه و علمی که در وادی ما نیست در وادی بوار است، همه اینها جهنم این دنیا است.

پس دو تحلیل در مورد عقل حس و شهود وجود دارد، طبق یک تحلیل اینها سرمایه هستند و خدا اینها را داده که به امام برسانید و رشدشان بدهید. اینها را در وادی ولایت ذیل نعمۀ الله ببرید همه اش نعمت می شود و رشد می کند، چون وادی نعمت، کمال نعمت است. «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏»(مائده/3)، همه قوایتان فعال می شود ذیل امام، عقل که تعطیل نمی شود. طبق تحلیل دوم می گویند عقل هم می فهمد هر کجا نفهمیدیم عقل خودش راه است، جدای از امام خودش راه است. پس یک بار می گویند عقل یک راه، شهود یک راه، امام هم یک راه. بار دیگر می گویند عقل و شهود و تجربه و حتی ریاضیات هم یا ذیل امام است یا نیست، عقل ریاضی که محاسبه گری می کند. عقل تجربی، عقل نظری، شهود، قلب همه ذیل امام بالفعل می شوند اگر ذیل امام نبودند همه در وادی بوار هلاک می شوند. پس کسی نمی گوید عقل را تعطیل کنید؛ عقل ذیل امام و ذیل وادی ولایت امام است و باید ذیل دین قرار بگیرد.

 و اما السقیفه و ما ادراک ما السقیفه! کاری کرده که مومنین هم این را نمی فهمند. تا یک کلمه حرف می زنید می گویند غلو شد. دستگاه های موازی را که عقل و شهود می فهمد، آنها آن چه که ناب است را می فهمند ولی آن چه که قابل دسترسی هست را نمی فهمند. می گویند احکام شکوک سلاطین را امام باید بگوید ولی توحید را عقل هم می فهمد. در قدم بعد می گویند اینها ابزار فهم کلام معصوم هستند، از کجا ابزار کلام معصوم شدند؟! اینها حجاب کلام معصوم هستند یا حجاب نوری یا حجاب ظلمانی هستند. بله اگر کسی از امام استضائه کرد واسط بین امام و ما می شود، ما هم از فقیه تقلید می کنیم. اگر کسی در معانی کلام معصوم تفقه و تعبد کرد ما شاگرد او می شویم و استضائه می کنیم. اما او باید از معصوم استضائه کند، ما هم شاگردی او را می کنیم. لازم نیست همه چیز را مستقیم از معصوم بگیریم بیشتر اوقات ما باید از شاگردان معصومین استفاده کنیم همچنانکه از روایاتی که ده تا واسطه یا بیشتر سی تا چهل تا واسطه خورده استفاده می کنیم.

بحث این است که منبع مستقل از معصوم درست می کنند و می گویند عقل به تنهایی می فهمد، عقل تا کجا می فهمد؟! کتب را بررسی کنید ببینید تا کجا برای عقل جا باز کرده اند. پس این که ما می گوییم امام، به معنی انکار عقل و حس و شهود نیست، چون این امکانات را به ما دادند و امام هم فرستادند که این نعمت ها به اتمام برسد، باید ذیل امام قرار بگیرد تا ذیل امام این عقل و قلب و حس رشد کند تا جهان را حقانی بفهمیم و حقانی شهود و تحلیل و تجربه کنیم. ما که می گوییم علم دینی یعنی؛ علم ذیل امام.

ممکن است شما بگویید در بعضی جاها عقل جدای از امام می فهمد و فهمش هم صحیح است و هیچ ربطی هم به امام ندارد، در بعضی جاها شهود جدای از امام می فهمد ربطی هم به امام ندارد در بعضی جاها هم تجربه و قوای حسی ما به ضمیمه عقل تجربی مان می فهمند این هم نیازی به امام ندارد طیب الله انفاسکم، اشکالی ندارد اینجا دیگر وادی ظلمات و وادی تیه است، عقل و شهود و حس وارد وادی تیه می شود تیه یعنی؛ سرگردانی. هزار سال می دود ولی هنوز سرجای اولش است، مثل این تمدن که چهارصد سال مردم را مثل اسب دوانده ولی هنوز سرجای اولش است. چه چیز اضافه شده؟ کسی را که قبل از رنسانس مرده با کسی که دیروز مرده زنده کنیم از هر دو سوال کنیم شما چه کار کردید؟

به قول مرحوم علامه جعفری یکی می گوید من دو هزار تا مرغ خوردم دیگری می گوید من دو سه تا مرغ بیشتر در عمرم نخوردم. آیا کسی که بیشتر مرغ خورده خیلی بالاتر است از کسی که کمتر مرغ خورده؟! به او می گوییم تو چه کردی؟ می گوید من می نشستم کنار جوی آب از ترنم بهاری آن استفاده می کردم، دیگری می گوید من از انواع موزیک های فلان استفاده می کردم. آیا این تمدن چیزی غیر از دو هزار تا مرغ و دویست نوع ماست و پانصد نوع پنیر چیزی دیگر هم آورده؟! اگر آورده بفرمایید. حاصل شهود غرب و حاصل تعقل غرب و فلسفه غرب و حاصل علوم تجربی غرب و دانشمندانش همین است که می بینید. مرحوم حاج خلیل صفایی می گفت: اگر قدر خودت را بدانی می فهمی که کالای آنها به درد تو نمی خورد. امام راحل می فرمود: اگر چه ما کارخانه را ندیدیم اما فاستونی را دیدیم. این عقل خودبنیاد و شهود خودبنیاد و تجربه خودبنیاد و چهارصد سال هم افزایی جهانی که می گویید و اینکه مغز این طرف عالم را به آن طرف عالم گره زدید، ارواح را گره زدید، انگیزه ها را یکی کردید و یک جامعه بزرگ پر تحرک حریص به دنیا درست کردید خروجی این چیست؟

یک انسانی که هم اکنون از دنیا می رود مثل آقای بیل گیتس و یک آقایی که پنج قرن قبل در اروپا مرده را صدا می زنیم و از آنها می خواهیم گزارش بدهند که دست آوردشان از رنسانس چه بوده؟ چون این آقای بیل گیتس یهودی بود وقتی مرد مثل سنگی است که هفتاد سال قبل رها شده بود الان ته جهنم افتاد. یهودی غیر از کلیمی است، کلیمی ها معتقد به حضرت مسیح هستند و اکثر آنها هم مومن هستند و ان شاء الله بعضی از آنها اهل نجات هستند، ولی یهودی ها اینطور نیستند از دیرباز مکتب شان دنیا پرستی بوده. وقتی یکی از آنها از دنیا رفت حضرت فرمودند یک سنگی هفتاد سال پیش رها شده الان ته جهنم افتاده. ما یکی از آنهایی را که ته جهنم افتاده را بیرون می آوریم و می پرسیم این تمدن برایتان چه داشته؟ اولی می گوید من سوار اسب شدم، دومی می گوید من سوار هواپیمای شخصی شدم، من زمین های کشاورزی داشتم که به صورت مکانیزه شده و علمی کشت می کردم. دیگری می گوید من با دست آبیاری می کردم، اینها وادی تیه درست کرده اند و مردم را سرگردان کرده اند، هفتاد سال می دود هنوز سرجای اولش است، اگر به عقب برنگردد.

منظور ما این نیست که اینها را بهینه نکنیم اشتباه فهم نشود، ما ضد علم و بهسازی و پیشرفت نیستیم ما طرفدار پیشرفتیم، چون طرفدار پیشرفتیم با اینها مخالفیم، چون طرفدار پیشرفتیم معتقدیم که خوردن و خوابیدن و راه رفتن انسان باید او را جلو ببرد ولی اینها بشر را جلو نبردند ما به این جهت با اینها مخالفیم. به این دلیل با فیلسوفان غرب و اهل شهود غرب و دانشمندان غرب مخالفیم که راندمان کارشان وادی تیه و عقب گرد بشر است. این که شما درست کردید پیشرفت نیست، یک غسالخانه بزرگ و یک قبرستان بزرگ است که یک غسل تعمید می دهید و بعد هم در قبرستان زیر ولایت شما در وادی کفر زندگی می کنند. یک زمین مرده و یک مشت مردار روی زمین راه می روند و با همدیگر هم سنخ اند. اصل دعوای ما سر همین است.

پس ما قائل به انکار عقل نیستیم، اگر می گوییم امام مهم است منظورمان رها کردن عقل نیست، چون عقل نعمت الهی است که باید در وادی ولایت امام قرار گیرد. حس و شهود هم باید در وادی ولایت امام باشد. مدخل ما هم کلام معصوم است. خصوصیت علوم انسانی اسلامی این است که شما این را به یک معادله علمی تبدیل کنید که عقل و حس و شهود باید چه راهی را برود، کار علوم انسانی این است که می خواهد انسان را سامان دهی کند پس باید قوای انسان را ذیل امام ساماندهی کند و بشر را از این وادی تیه نجات دهد.

خصوصیات کتاب کافی

در این زمینه کتاب شریف کافی جزء کتاب های فوق العاده است، ایشان در مقدمه کتاب تعابیری دارند که بسیاری از محققین از این تعابیر استنباط کرده اند که  همه روایات کافی قابل اعتبارند. من هم همین را می فهمم، گرچه محل نزاع است. بعضی محققین این عبارت را جور دیگر معنا کردند، ولی حقیر اینطور می فهمم. اگر روایتی در کافی به خصوص اثبات شد که ضعیف است، این سخن دیگری است والا احتیاج به بررسی رجالش ندارد. حدیثی که در کتاب شریف کافی است حدیث معتبر است ولی آیا میزان اعتبارش به حدی است که در اعتقادیات هم قابل استنباط است یا نه سخن دیگری است که در جای خودش باید بحث بشود. آنچه مرحوم کلینی در مقدمه کافی آورده به گمان من حقیر و خیلی از محققین بزرگ مثل مرحوم حاجی نوری معتبر است. البته بعضی از بزرگان معاصر و اساتید بزرگوار هم مناقشاتی کردند که من فکر می کنم این مناقشات تمام نیست.

از این مقدمه توثیق همه روایات کافی استفاده می شود؛ لذا روایات کافی معتبرند و کتاب فوق العاده ای است که سه تا ویژگی مهم  دارد: جامعیت و اعتبار و عمق بسیار. در همه ابواب جامعیت دارد، ولی یک ابواب نادری هم هست که ایشان متعرض نشدند. در مورد عمیق بودن آن به گوشه ای از عمق آن اشاره می کنم، شما در کافی کتاب الاخلاق نمی بینید، ولی به جای اخلاق، «ایمان و کفر» را آورده و درست هم هست، چون ایمان اخلاق است و حقیقت خلق حب است. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ‏ وَ إِنَّكَ‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِيم‏»(19) همه خلق های دیگر و صفات خلقی کریمه را ذیل محبت به خدای متعال و عبادت حبی نبی اکرم به ایشان دادند که در حدیث عقل و جهل توضیح داده شده است.

محور اخلاق حب است، معنای ایمان حب است، ایمان امیرالمومنین حب الله است و ایمان ما حب امیرالمومنین است. «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ»(حجرات/7)، ایمان امیرالمومنین هستند و محبت ایشان ایمان ماست، محور اخلاق ایمان است که حب الله و حب الامام است. پس این تحلیل که کتاب اخلاق در مقابل ایمان درست کنیم این اشتباه است. ایمان، حب الامام است و حب الله اصل است و صفات خلقی از جمله جود و سخاوت و... ذیل او تعریف می شوند. یقین و توکل و رضاء ذیل همان مقام حب اند. مرحوم کلینی این کار را کرده اند و بیان می کنند که انسان چطور باید خلقش را درست کند. بعضی افراد محیط و تغذیه و وراثت و چیزهای دیگر را هم دخالت می دهند که من منکر اینها نیستم. بعضی دیگر بحث ریاضات را مطرح می کنند که باز هم دخیل است.

باب اولی که مرحوم کلینی در کتاب الایمان شروع می کنند باب سرشت است. ایشان می گویند اخلاق از آن عالم شروع می شود. بعضی دیگر اخلاق را صفاتی می دانند که باید عاقله مان حاکم بر شهویه و غضبیه و وهمیه باشد. آیا شما این دو تا نگاه را در باب اخلاق یکی می دانید؟! عمق نگاه کسی که یک فلسفه اخلاق ارسطویی دارد و تحلیل می کند که ما چهار تا قوه داریم: قوه غضبیه و وهمیه و شهویه و عاقله و قوه عاقله حاکم بر این چهار تا است که این اخلاق و اعتدال است و ذیل این تحلیل کتاب اخلاق می نویسد که خروج از تعادل و افراط و تفریط شهوت چیست؟ غضب و وهم چیست؟ ترکیب شهوت و غضب چیست؟ آیا این مدل را با مدل مرحوم کلینی که می گویند: اخلاق یعنی؛ ایمان. ایمان هم یعنی؛ حب الامام. و بعد می گویند بقیه خلق کریمه ذیل اوست و آغازش هم از سرشت شروع می کنند را یکی می بینید؟! لذا بنظر است که کتاب کافی کتاب جامع و صحیح و عمیق است. ان شاء الله خدا به شما توفیق بدهد که از این دریای معرفت استفاده کنید. و الحمد لله رب العالمین.

سوال: عبادالله چه کسانی هستند و اگر کسی عبد خدا نشود چه می شود؟

جواب: فردی به امام صادق علیه السلام گفت: آقا جان خدا به ما فرموده: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون»(انبیاء/7)، اگر به علم نرسیدید بروید از اهل ذکر سوال کنید تا به شما علم عطا کنند. آن شخص گفت: پس تکلیف ما این است که سراغ اهل الذکر برویم؟ فرمودند: بله، آیا اهل الذکر شما هستید؟ بله، پس آیا بر ما واجب است؟ بله، پس بر شما هم واجب است که جواب بدهید؟ فرمودند: نه، این آیه تکلیف ما را روشن نمی کند، تکلیف شما را روشن می کند! خدای متعال تکلیف ما را در آیه دیگری بیان فرموده: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب»(ص/39)، این معارفی که به شما دادیم به هر کس خواستید بدهید به هر کس هم خواستید ندهید. آیه ما همان «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِه»(عبس/24)، است. این نکته اولی بود که عرض کردم.

نکته دومی که در باب آیه است این است که عبادالله آنهایی هستند که فرقان دارند، اگر انسان عبد بشود به او نور و فرقان می دهند و کسی که فرقان دارد به وسیله آن می تواند بهترین را انتخاب کند و الا کسی که فرقان ندارد وارد وادی تیه می شود. در ادامه، بحث بر سر خدا پرستی و بت پرستی است «قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّين * وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمين * قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيم»(زمر/11-13)، من اهل بندگی هستم و از معصیت هم خائف هستم. «قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دينی * فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِه»(زمر/14-15) شما دنبال هر بتی می خواهید بروید دنیا و نفس شیطان را بپرستید ولی من راه شما را نمی روم. «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ*لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُون»(زمر/15-16)، آنهایی که خودشان را در دنیا باختند، خسارت کردند و گرفتار این بد بختی ها می شوند. در اینجا خدای متعال بندگانش را می ترساند. «يا عِبادِ فَاتَّقُون»، تقوا داشته باشید و دنبال هر راهی نروید.

«وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها»(زمر/17) عباد الله آنهایی هستند که از عبادت طاغوت اجتناب می کنند. طاغوت کیست؟ طغیان گرانی که بر عالم مدیریت می کنند و می خواهند عقل و حس و شهود بشر را زیر مجموعه خودشان قرار دهند و آن را مدیریت کنند. آنها فلسفه و عرفان و علوم تجربی را نیز مدیریت می کنند، شیاطین انس و جنس و طواغیتی که پیشرفت حس و شهود و عقل را سرپرستی می کنند «وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها»، اینها اجتناب می کنند و عبادت نمی کنند. عبادت طاغوت یعنی چه؟ یعنی آنها برنامه ریزی می کنند و شما طبق برنامه ریزی آنها زندگی می کنید، تحقیقات و تفکرات و شهودتان طبق برنامه ریزی آنها است، انسان را مدیریت می کند و عبادت دنباله روی از مدیریت انها است، «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّه»، انهایی که از طاغوت اجتناب می کنند و انابه الی الله دارند، «لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِباد»،ِ می شوند. عبادالله آنهایی هستند که از طاغوت اجتناب کردند.

«الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»(زمر/18)، کسانی که می شنوند و بهترین آنها را انتخاب می کنند که بهترین آنها خدا است وقتی خدا را انتخاب کرد حرفهای انبیاء را گوش می کند، بهترین حرفهای دیگران را هم می شنود اگر حرف خوب ند اشتند از آنها دوری می کند. فرمود حکمت گم شده مومن است. اگر دُر را در دهان سگ هم پیدا  کند بر می دارد و می شوید و استفاده می کند. سگ کارخانه تولید دُر نیست حواسمان جمع باشد صدف دُر تولید می کند.

سوال: خداوند به انسان عقل داده است و از او درخواست تعقل کرده است.

جواب: بله اگر عقل نبود ما سرمایه ای نداشتیم که به انبیاء تسلیم کنیم. عقل هست، امام هم هست، باید ببینیم نسبت بین عقل و امام چیست؟ ما قبول داریم که عقل هست انبیاء که برای مجانین مبعوث نشدند! انبیاء برای هدایت عقل آمدند، امام عقل را هدایت می کند. نسبت بین عقل و امام مطرح است و کسی هم منکر عقل نیست، امام به سراغ عقل می رود و با او احتجاج می کند و اثبات می کند که اگر می خواهید رشد کنید باید دنبال امام بروید. وقتی دنبال امام رفتید او هم به شما کمک می کند. پس امام خودش می آید و خودش را به عقل اثبات می کند. اگر عقل نبود امام با چه صحبت می کرد؟! امام با عقل حرف می زند و خودش را به عقل شما اثبات می کند شما اختیار دارید می خواهید دنبال امام بروید می خواهید نروید اگر دنبال امام رفتید وارد وادی ولایت امام می شوید، ولی اگر دنبال امام نرفتید وارد وادی تیه و وادی ولایت اولیاء طاغوت می شوید.

پی نوشت ها:

(1) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 230

(2) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 197

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 222

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 184

(5) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 497

(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏24، ص: 320

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 311

(8) تفسير العياشي، ج‏1، ص: 5

(9) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏1، ص: 224

(10) التوحيد (للصدوق)، ص: 92

(11) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 220

(12) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 704

(13) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 7

(14) تفسير العياشي، ج‏1، ص: 376

(15) معاني الأخبار، النص، ص: 1

(16) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 222

(17) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 117

(18) كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص: 668

(19) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 265