نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed, 24 Apr 2024

جلسه اول فلسفه اصول فقه/ بیان دو رویکرد در ضرورت فلسفه اصول

 متن زیر تقریر جلسه اول بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 27 مهرماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه ابتدا بحث فلسفه مضاف به علم اصول را توضیح می دهند و سپس به اصل ضرورت بحث فلسفه اصول می پردازند و نظریات مختلفی را در این بحث مطرح می کنند. نکته مهم در این ضرورت رسیدن به ارتقائی در علم اصول برای تولید علم فقه در مقیاس مدیریت حکومت است...

مقدمه

فلسفه اصول علمی نوپدید است و سابقه تاریخی زیادی ندارد؛ گرچه بسیاری از مباحث این علم در لابلای علم اصول وجود دارد و محققینی که به مباحث فلسفه اصول پرداخته اند کمتر بحث جدیدی را طرح کرده اند.

فلسفه اصول، مثل فلسفه ریاضیات و فلسفه فیزیک، فلسفه مضاف به علم است و شامل مسائلی می شود که با نگاه درجه دو به علم، از آن بحث می شود و مباحثی مثل بحث از موضوع، غایت و ضرورت علم و مثل مبادی تصوریه علم و مثل پیش فرض هایی که در علوم وجود دارد را دربرمی گیرد. بنابراین فلسفه اصول علمی است که موضوع آن، علم دیگر است و با نگاه درجه دو آن علم را تحلیل می کند.

البته ممکن است مباحث فلسفه علم را گسترده تر نیز ملاحظه کرد و گفت بحث از تکامل هر علمی نیز باید در فلسفه آن علم مورد بحث قرار بگیرد. یعنی در فلسفه هر علمی باید این سوالات پاسخ داده شود که تکامل آن علم ضرورت دارد یا خیر؟ اگر ضرورت دارد، این ضرورت به کجا بازمیگردد؟ ضرورت عملی است یا نظری؟ مقیاس و هدف تکامل چیست؟ و مسیر و فرآیند تکامل علم کدام است؟ و چگونه میشود بستر را برای تکامل علم ایجاد کرد؟

این قسمت اخیر معمولا در فلسفه اصول مورد دقت قرار نگرفته است و مباحثی که توسط محققین این عرصه مطرح شده، معمولا مباحثی است که در علم اصول موجود هم از آن بحث میشود، لکن ایشان این مسائل را جزء مقدمات علم دانسته و آن را در فلسفه علم بحث کرده اند. یعنی مباحثی که در گذشته جزء مبادی تصوریه و تصدیقیه علم محسوب می شده است، به اضافه مباحث جدیدی که به آن اضافه کرده اند را در فلسفه اصول بحث کرده اند. لکن بحث تکامل و اینکه فرآیند توسعه و تکامل چیست و ضرورت آن به کجا برمیگردد را بحث نفرموده اند، درحالی که به نظر میرسد مهم ترین بحث در فلسفه هر علمی همین نکته است.

ضرورت فلسفه اصول/ رویکرد اول

برای ضرورت پرداختن به مباحث فلسفه اصول دو رویکرد می توان بیان کرد. که در ادامه هریک از این دو رویکرد بیان خواهد شد. بعض محققین در فلسفه علم اصول بحث را از این ناحیه دنبال کرده اند که مباحثی در علم اصول وجود دارد که آمیخته به مباحث اصول شده است و لکن ثمره اصولی ندارد بلکه به صورت غیر مستقیم در اصول تأثیر گذار هستند، و گاهی موضع مشخصی در اصول هم ندارند که در آن موضع به صورت تفصیلی به آن مسئله بپردازند که این مسائل را باید در علم فلسفه اصول مورد دقت قرار داد.

البته بعض از این مسائل کم کم به صورت مستقل در مقدمات علم اصول مطرح شده اند؛ مثل مباحث سیزده گانه ای که مرحوم آخوند در مقدمه کفایه مطرح کرده اند. لکن بعض مباحث هم هستند که در مقدمه نیامده اند و لابلای علم اصول به صورت استطرادی از آن بحث شده است. مثل بحث حکم، حسن و قبح و مشتق.

مثلا حجیت یقین یک مسئله اصولی نیست لذا مرحوم شهید صدر در حلقات بحث حکم و حجیت را مقدمه علم اصول قرار داده اند؛ و به همین دلیل مرحوم آخوند درباره آن می فرمایند اشبه به مباحث کلام است، لکن بحث مهمی است که بر علم اصول هم تأثیرگذار است؛ به همین دلیل اگر ملاک حجیت یقین تغییر پیدا کند -و از حجیت ذاتی یقین عبور کرده و امر دیگری مثل حجیت یقین ناشی از تسلیم و ملتزم بودن به الزامات کسی که با او احتجاج می شود، طرح شود؛- تأثیرگذار در علم اصول خواهد بود.

خاصیت اینکه این مباحث در یک علم مستقل مورد دقت قرار بگیرند، این است که خوب تنقیح شده و همه ابعاد آن مورد دقت قرار می گیرد. لذا هدف اصلی این رویکرد در فلسفه اصول این است که بعض از مسائلی که به صورت استطرادی در علم اصول مطرح شده اند، جداشده و در یک علم، به صورت مستقل، به همه جوانب و ابعاد آن دقت شود. مثل شکل گیری خود علم اصول که در ابتدا لابلای مباحث فقهی، قواعد اصولی بکارگیری و استفاده می شده است؛ کم کم به این نکته توجه شده است که اینها عناصر مشترکی هستند که تاثیر گذار در فقه هستند و بهتر است به صورت مستقل به آنها پرداخته شود و مبنای هر فقیهی در آن مسئله مشخص شود و در فقه علی المبنا بحث شود؛ لذا در ابتدا این مسائل در مقدمه فقه مطرح میشده اند ولی اندک اندک در علم جداگانه ای مورد توجه قرار گرفته اند، و علم اصول تبدیل به علم مستقل شده است.

شبیه همین کاری که در پیدایش علم اصول اتفاق افتاده است باید در خود علم اصول هم محقق شود؛ یعنی همانطور که در زمانی علم اصول در مقدمه فقه بحث میشده است، باید مسائلی مثل تعریف، غایت و دامنه علم اصول که جزء مسائل علم اصول نیستند، کم کم در مقدمه آورده شود -که مرحوم آخوند و دیگران این مباحث را در مقدمه آورده اند- و به تدریج این مسائل و مسائل دیگری که هنوز به صورت پراکنده در لابلای علم اصول هستند جدا شده و در علم مستقلی مورد دقت قرار بگیرند.

مثلا در لابلای مباحث اطلاق و تقیید به بحث از اطلاق تکلیف نسبت به قدرت و بحث از اشتراط به قدرت پرداخته اند که در آنجا بحث قدرت و نسبت تکلیف با قدرت مورد بررسی قرار میگیرد که ابتداءً یک بحث اصولی نیست ولی تاثیرگذار بر علم اصول است، و اگر به صورت مستقل به آن پرداخته شود، ابعاد آن به دقت مورد بررسی قرار می گیرد. لذا همانطور که گفته شد مرحوم شهید صدر مباحث مهمی مثل حکم و حجیت یقین را در مقدمه آورده اند، زیرا گرچه مباحث اصولی نیستند ولی باید به صورت مفصل و دقیق تری در یک علم مستقل به آن پرداخته شود که آن علم، چارچوبه، مفروضات و پارادایم های علم اصول را شکل می دهد.

بنابراین رویکرد اول در پرداختن به فلسفه اصول این است که علم اصول تنقیح شود و مبانی علم اصول از این علم جدا شده و در یک علم مستقل مورد بررسی قرار بگیرد. اگر این کار خوب انجام شود، علاوه بر اینکه علم اصول تنقیح می شود، امکان مقارنه با علوم دیگر نیز ایجاد میشود که موجب یک هم افزائی است. مثلا مباحثی زبانی که در فلسفه های غربی وجود دارد را می توان با مباحث زبانی علم اصول مقارنه کرد که این هم یکی از اهدافی است که میتوان برای فلسفه اصول بیان کرد. لکن اینکه چه مقدار این کار ضرورت داشته باشد، روشن نیست.

بررسی رویکرد اول

این مسیر در عین نقطه قوت هایی که دارد مواجه با دو نقد است؛ یکی اینکه همه مفروضات علم اصول را بیان نفرموده اند و با نگاه درجه دوئی که به علم داشته اند نتوانسته اند همه مباحث را استقصاء کنند. و نقد دوم هم این است که به دنبال تکامل علم از طریق مبانی نبوده است که در مسیر دوم به این صورت است.

نقد دوم با بیان رویکرد دوم روشن می شود، اما در توضیح نقد اول باید گفت که بسیاری از مباحث فلسفه اصول، مسائلی هستند که نه در مقدمات آمده و نه به صورت استطرادی درلابلای مسائل اصول به آنها پرداخته شده است، بلکه این مسائل، مندرج در علم اصول هستند، به نحوی که اگر مسائل علم اصول را به خوبی تحلیل کنیم به این مفروضات می رسیم؛ مثل اینکه استاد ما (مرحوم سید منیرالدین حسینی) می فرمودند که نگاه علم اصول به مسائل یک نگاه انتزاعی است و این منطق انتزاعی است که حاکم بر کل مسائل علم اصول است؛ این نکته ای که ایشان بیان کرده اند بحثی نیست که اصولیین حتی به صورت استطرادی به آن پرداخته باشند بلکه مندرج در کل علم اصول است.

اتفاقا بسیاری از تحولات علم اصول از همین ناحیه اتفاق می افتد که مفروضاتی -که حتی به صورت استطرادی از آن بحث نشده، بلکه- چارچوبه های ناخودآگاه علم هستند و عمده مفروضات علم را همین ها تشکیل میدهند، به دست آمده و مورد دقت قرار بگیرند.

بنابراین اگر هم کسی با این رویکرد وارد علم اصول شود باید به سه دسته از مسائل بپردازد و سه دسته مفروضات را مورد دقت قرار دهد؛ اول مباحثی هستند که در علم اصول به صورت مستقل از آن بحث شده است مثل وضع و معانی حرفیه؛ و دوم مباحثی است که به آنها التفات شده ولی به صورت استطرادی از آن بحث شده است مثل بحث حکم و حجیت؛ و سوم مباحثی هستند که حتی به صورت استطرادی هم مورد توجه و التفات قرار نگرفته اند، درحالی که اگر موشکافی شود معلوم میشود که این مفروضات وجود دارد.

مثل بحثی که اخیرا بعضی فرموده اند که شأن شارع در علم اصول و فقه، شأن مولا و عبد مفروض گرفته شده است، درحالی که شأن قانون گذاری صحیح است؛ درحالی که این مسئله در علم اصول حتی به صورت استطرادی هم مورد دقت قرار نگرفته است که شأن شارع، شأن مولی و عبد است یا قانون گذاری.

بعضی شش، هفت پارادایم و فضا را برای علم اصول بیان کرده اند که در علم اصول به عنوان مفروض پذیرفته شده اند که این مفروضات اگر تأثیر بیشتری از مسائلی که به صورت مستقل به آن پرداخته شده نداشته باشد لااقل کم تأثیرتر نیست.

بنابراین غیر از مباحثی که تاکنون روشن شده است که بحث اصولی نیستند ولی تاثیرگذاری در علم اصول دارند، باید کل علم اصول با روشی، تجزیه و تحلیل شده و مفروضات مطوی و نامرئی در علم استخراج شود، که اگر این مفروضات متحول شوند علم نیز متحول میشود.

این مفروضات مختص به علم اصول نیست، بلکه همه علوم مفروضات پنهانی دارند که می توان با تحلیل آن علم آن را به دست آورد؛ مثلا هرگزاره ای که شخص استعمال میکند درون آن یک گزاره استحاله اجتماع نقیضین وجود دارد. مثلا اگر کسی میگوید الآن روز است درون آن این گزاره استحاله اجتماع نقیضین وجود دارد که نمیشود هم روز باشد و هم شب.

رویکرد دوم در ضرورت فلسفه اصول

رویکرد دیگری که برای ضرورت پرداختن به مباحث فلسفه اصول وجود دارد این است که ما نیاز به یک جنس دیگری از احکام داریم که با قواعد اصولی کنونی قابل استنباط نیستند، لذا ناچار از این هستیم که قواعد اصولی سامان جدیدی پیدا کنند، و برای تحول و ارتقای قواعد علم اصول، چاره ای جز پرداختن به مبانی و پیش فرض های علم اصول نیست.

بنابراین رویکرد دوم از زاویه ضرورت تکامل و ضرورت عملی به مباحث فلسفه اصول میپردازد. به طور کلی میتوان گفت که یکی از مهم ترین مباحث فلسفه هر علمی این است که آیا ضرورتی برای تکامل آن علم وجود دارد؟ فرآیند تکامل علم چیست؟ آیا فرآیند تکامل علم اصول این است که به مبانی و چارچوبه ها پرداخته شود؟

اما اینکه مباحث فلسفه علم، فلسفه مضاف به علم موجود است یا مضاف به واقعیت علمی است و اصطلاح فلسفه علم شامل مباحث تکامل آن علم هم می شود یا خیر، مسائلی نیست که پرداختن به آنها ثمره و نتیجه ای داشته باشد؛ زیرا اولا مفید نیست، و ثانیا پایانی ندارد و هر مقدار هم که بحث شود بازهم از زاویه دیگری قابل دقت است و ثالثا به صورت دقیق به این مباحث پرداخته نشده است. لکن به صورت خلاصه می توان گفت که اگر علم، امر ثابتی باشد، رشد آن جزء فلسفه علم نیست، ولی اگر علم را امر ثابتی ندانیم و آن را یک فرآیند در حال رشد و تکامل بدانیم، همانطور که علم گذشته ای دارد یک آینده ای را هم باید برای آن در نظر گرفت؛ در این صورت بحث از تکامل آن علم هم جزء مباحث فلسفه همان علم خواهد بود، که همین علم را چگونه می توان تکامل بخشید؛ نه اینکه بحث از تکامل علم بحث از فلسفه واقعیت علمی باشد.

روشن است که گذشته علم را میتوان به دو صورت تحلیل کرد، یکی به صورت تجمیع گزاره های علمی و دوم اینکه با نگاه درجه دو به گذشته علم لحاظ شود که چگونه گزاره های علم تکامل و رشد پیدا کرده اند؟ در این نگاه دوم باید تاثیرات انسان شناسانی، جامعه شناسی و فلسفه تاریخی تحول علم مورد دقت قرار بگیرد و روشن شود که تحولات اجتماعی، تاریخی و خصوصیات روانشاسانه محقق و... چه مقدار در رشد علم اثرگذار بوده اند؟

برای تبیین تفاوت این دو نگاه میتوان این مثال را بیان کرد که اگر کسی با نگاه اصالت ماهیتی به انسان نگاه کند، بحث از رشد انسان دیگر بحث از این ماهیت نیست زیرا وقتی رشد کند دیگر این ماهیت نیست؛ لکن اگر انسان به صورت پدیده در حال رشد و تغییر، لحاظ شود که گذشته و آینده ای دارد ، بحث از رشد انسان، بحث از همان موجود است، زیرا این موجود یک گذشته ای داشته و یک آینده ای دارد و بحث از آینده آن بحث از همان موجود است؛ در فلسفه علوم هم همینطور است که اگر به آن علم به چشم یک پدیده درحالی رشد و تکامل نگاه شود، مباحث آینده نگرانه به آن علم هم جزء مسائل فلسفه همان علم است.

به صورت کلی در پرداختن به علوم مختلف و پرداختن به مسائل هر علمی، باید به این نکته توجه داشت که اگر علوم به صورت یک «کل» دیده شود، اولویت دادن به میزان سرمایه گذاری در هر علم و هر مسئله، تابع طبقه بندی ارزش علم خواهد بود. لذا بعض مسائل کم رنگ تر و بعض دیگر پر رنگ تر مطرح خواهند شد. اما چون علم به صورت «کل» ملاحظه نشده و کارآمدی علوم مورد نظر نیست و علم بما هو علم مورد نظر است، این اولویت گذاری ها واقع نمیشود لذا گاهی مباحثی که تاثیر کمتری دارد به همان میزان یا بیش از مباحث تاثیرگذار مورد دقت و بررسی قرار گرفته اند. درحالی که اگر «کل» و مجموعه بهم پیوسته، دیده شود میتوان نسبت سنجی کرده و اولویت ها را مشخص کرد و به اندازه اولیت ها امکانات را به آن تخصیص داد.

باید توجه داشت که این نکته به معنی حذف مسائل اصول نیست، بلکه به این معناست که اولویت ها مشخص شود و امکانات و سرمایه انسانی به میزان اولویت ها تخصیص داده شود، لذا در نگاه مختار باید به بسیاری از مسائل اصول بیش از آنچه فعلا به آن پرداخته میشود پرداخته شود، تا ظرفیت آنها ارتقاء پیدا کرده و بتوان با آن استنباطات جدید را به حجیت رساند؛ و تنقیح علم اصول به معنی حذف مسائل آن، مثل هرس کردن غیر تخصصی آن علم است که موجب از بین رفتن علم میشود.

خلاصه دو رویکرد و نتیجه بحث

به صورت خلاصه تحقیقاتی در فلسفه اصول انجام شده است، دارای دو رویکرد است؛ رویکرد اول نقطه قوت هایی دارد مثل اینکه به دنبال استقلال و تنقیح علم است، که این استقلال علم فوائدی دارد زیرا اگر علم مستقل نشود و به صورت تبعی به آن پرداخت شود، بحث ها پردامنه مطرح نمیشود و متخصصین آن علم تربیت نمیشوند درحالی که اگر علم به صورت مستقل لحاظ شود، خوب تنقیح میشود و متخصصین علم تربیت میشوند و این تخصص گسترش پیدا کرده و دقیق میشود و مقارنه و تفاهم با دیگران اتفاق می افتد و امثال این فوائدی که در استقلال علم وجود دارد.

لکن رویکرد دوم که رویکرد مختار است این است که چگونه میتوان علم را ارتقاء و تکامل بخشید که مشکلات علمی امروز ما را حل کند؛ این رویکرد از توجه به این نکته پیدا شده است که گرچه منابع ما سرشار هستند اما بسیاری از مسائل فقهی وجود دارد که با قواعد اصول کنونی که ابزار تفقه هستند قابل استنباط نیست؛ مثل اینکه گاهی با چشم غیر مسلح به نظام کیهانی نگاه میشود، و گاهی با ابزارهای قدیمی مورد دقت قرار میگیرد و گاهی هم با تلسکوب های امروزی به آن نگاه میشود که در هر سه صورت، همین آسمان مورد مطالعه قرار میگیرد ولی ابزار که دقیق میشود اصطیاد متفاوت میشود؛ برای گسترش استنباط هم نیاز به گسترش ابزار استنباط داریم و بخش عمده ای از ابزار استنباط علم اصول است که باید ارتقاء ظرفیت پیدا کند که بتوان سطح دیگری از استنباط از منابع دینی را انجام داد.