نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed, 24 Apr 2024

جلسه یازدهم فلسفه اصول فقه/ بررسی و نقد نظریه مرحوم نائینی از زاویه فلسفه دین

متن زیر تقریر جلسه یازدهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 9 آذرماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نقد نظریه مرحوم نایینی فرمودند که باید بین نسبت دین و شریعت دقت شود و بعد با مسئله ولایت نسبت سنجی شود تا بشود بحث کنیم که انحراف در دین چطور ایجاد می شود و بعد بگوییم آیا با این نگاه به دین می شود قائل به منطقه ما لا نص فیه شد یا خیر...

مقدمه

کلام در نسبت بین دین و امر اداره بود؛ بحث به این جهت به اینجا کشیده شد که آیا احکام فرعیه ای که استنباط شده است، برای اداره کفایت می کند، یا برای امر اداره نیاز به استنباط سنخ دیگری از حکم است، که با ظرفیت کنونی اصول فقه قابل استنباط نیستند، لذا نیازمند ارتقای ظرفیت علم اصول موجود از طریق ارتقای مبانی آن هستیم. به دنبال این بحث به بیاناتی پرداخته شد که نسبت بین دین و حکومت را تبیین کرده اند.

بیان مرحوم نائینی و مرحوم علامه بررسی شد و گفته شد که ایشان احکام را به ثابت و متغیر تقسیم کرده اند که حکومت در احکام ثابت فقط شأن اجرائی دارد ولی حوزه احکام متغیر که حوزه مالانص فیه است، واگذار به ولی اجتماعی شده است. ایشان می فرمایند این حوزه، عرفیه محضه است که معنایش این است که این امور کارشناسی هستند و باید متخصصان قوانین آن را وضع کنند. مثلا متخصصین در محیط زیست، ارتباطات، حمل و نقل و سایر اموری از این دست، باید قوانین این حوزه ها را مشخص کنند.

مرحوم علامه طباطبایی از زاویه فطرت و نیاز به بحث ثابت و متغیر پرداخته و می فرمایند اسلام احکام ثابت -که مربوط به فطرت و نیازهای ثابت انسان است- را بیان کرده و احکام متغیر که مربوط به نیازهای متغیر انسان است را به نهاد ولایت و حکومت واگذار کرده است. در کیفیت عملکرد نهاد حکومت، مرحوم علامه همانند مرحوم نائینی می فرمایند که باید بر اساس سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل شود. در مسئول این نهاد در زمان غیبت نیز ایشان بحث فقهی نفرموده اند ولی فی الجمله می فرمایند باید مومن و کاردان باشد.

بررسی کلام مرحوم نائینی از منظر فلسفه دین

مرحوم نائینی نسبتی بین دین و سیاست براقرار کرده و همچنین درصدد بوده اند که حقوق اساسی را نیز مستند به فقه کنند. مثلا ایشان فرموده اند که سلطنت استبدادی مشروع نیست زیرا مخالف با توحید است. به همین دلیل از یک زاویه دیگری نیز می شود با ایشان وارد بحث شد، و آن اینکه برای روشن شدن نسبت بین دین و امر اداره، ابتدا باید معلوم شود که دین چیست تا بعد نسبت آن با اداره روشن شود.

ایشان با یک تلقی خاصی از دین، نسبت بین دین و سیاست و احکام ثابت و متغیر را مطرح کرده اند، لکن تلقی مختار که در مباحث مختلف و مکرر به آن پرداخته شده است، متفاوت با تلقی ایشان است، و در ضمن بیان آیات و روایاتی که به چیستی دین پرداخته است، می توان نقد دیدگاه ایشان را نیز بیان کرد.

تعریف «دین»، به «مناسک بندگی» خدای متعال در حوزه «اخلاق»، «فکر» و «عمل»

از آیات و روایات مختلف و بسیاری می توان استظهار کرد که دین، «قواعد بندگی» خدای متعال است. در سوره مبارکه کافرون این مطلب به صورت خیلی واضحی بیان شده است که اسلام و کفر در معبود هیچ اشتراکی ندارند؛ سپس در آیه آخر این نکته بیان شده است که وقتی معبود دوتا شد، دین هم دوتا می شود لذا می فرماید: «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دين» که نشان از همین نکته دارد که وقتی معبود دوتا شد، دین هم دوتا می شود. بنابراین دین قواعد و مناسک عبادت یک معبود است.

نکته دیگر این است که دین اعم از احکام «تکلیفی» است و شامل احکام اعتقادی -یا به تعبیر دیگر احکام «توصیفی»- و احکام اخلاقی -و به تعبیر دیگر احکام «ارزشی»- نیز می شود. انسان برای بندگی خلق شده و دین نازل شده برای رساندن مردم به مقام عبودیت و بندگی، لذا اولا دین قواعد بندگی است و ثانیا اعم از احکام است زیرا حوزه بندگی خدا شامل اخلاق و اعتقادات نیز می شود. این مطلب در روایات متواتر معنوی و یا مستفیضه و یا روایات صحیحه آمده است.

به عبارت دیگر در دین چیزی که ربطی به پرستش خدای متعال نداشته باشد دعوت نشده ایم لذا هرچه در دین وجود دارد مناسک پرستش خدای متعال است؛ بنابراین دستورات اخلاقی و اعتقادی نیز جزء دین هستند. در واقع دستورات اخلاقی، مناسک عبادت روح انسان هاست که در حدیث «عقل و جهل» به خوبی این نکته بیان شده است که صفات حمیده قوای «بندگی» خدای متعال هستند. در اعتقادات نیز تمام اعتقاداتی که انسان باید داشته باشد که دامنه گسترده ای هم دارد، مناسک «فکری» عبادت و پرستش هستند. بنارباین پرستش فقط مربوط به قوای ظاهری نیست بلکه قوای فاهمه و قلب و فکر انسان نیز نیازمند پرستش هستند. بلکه «عمل»، «فکر» و «اخلاق» یک مجموعه بهم پیوسته هستند و اگر کسی به درجه ای از اعتقاد و اخلاق نرسد نمی تواند بعض اعمال را هم انجام دهد.

تا اینجا این نکته بیان شد که دین -به تعبیر غیر دقیق- مناسک و آیین بندگی است که اعم از حوزه اخلاق، اعتقاد و احکام است، زیرا حوزه بندگی انسان فقط حوزه قوای ظاهری او نیست بلکه قوای باطنی انسان نیز باید خدای متعال را بپرستد و به طور کلی هرکجا که انسان اختیار دارد باید خدای متعال را بپرستد؛ لذا به ما دستور داده شده است که «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» درحالی که ایمان یک فعل قلبی است؛ معنای این امر این است که ایمان گرچه یک فعل قلبی است لکن انسان نسبت به آن اختیار دارد. البته این مباحث، ریشه در مباحث معرفت شناسی دارد که در آنجا باید بررسی شود.

مرحوم نائینی نیز به این نکته توجه دارند که اخلاق بستر تحقق دین در حیات فردی و اجتماعی است. ایشان در فصل آخر کتاب خود که به منزله نظریه پیشرفت ایشان است، فرموده اند که برای اتحاد جامعه مومنین باید صفات حمیده در جامعه پیدا شود. در جامعه بخیل، خودپسند و جامعه ای که به دنبال منافع خودش هست و اهل ایثار و محبت نیست، ائتلاف، اخوت، وحدت و عدالت و امثال آن درست نمی شود.

تعریف دین در قوس نزول به «حدود الله»

تا اینجا این نکته بیان شد که دین قواعد بندگی خدای متعال است؛ اما اگر از یک زاویه دیگری همین مطلب ملاحظه شود، احکامی که نازل شده اند همانطور که مناسک بندگی انسان هستند، «حدود الله» نیز هستند. این مطلب در آیاتی بیان شده است. من جمله آیات سوره مبارکه مجادله که می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و آیات مختلفی که در آن آمده است: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّه». به تعبیر دیگر دین در «قوس صعود» قواعد بندگی و پرستش خدای متعال است ولی وقتی از «قوس نزول» به دین نگاه شود، حدود الوهیت خدای متعال است. یعنی اگر الوهیت حضرت حق بخواهد در اراده انسان جاری شود از طریق این قواعد جاری می شود لذا «حدود الله» هستند.

این آیات و ادله بسیار دیگر دلالت دارد که وقتی از طرف عبد به دین ملاحظه می شود، دین چارچوبه ها و قواعد بندگی خدای متعال است ولی وقتی از طرف حضرت حق به آنها ملاحظه شود، یک قواعد اعتباری و قراردادی نیستند بلکه قواعد حقیقیِ بندگی هستند که ملاکات عبودیت و پرستش در آنها وجود دارد.

اینکه اشاعره می گویند هیچ ملاکی وجود ندارد قطعا باطل است بلکه قطعا خدای متعال به چیزی امر می کند که دارای ملاک است. ولی ملاکی که در اوامر و نواهی الهی وجود دارد ملاک عبودیت و پرستش است نه ملاکات دیگر. لذا اموری دارای مصلحت هستند که پرستش خدای متعال باشد و اموری دارای مفسده هستند که خروج از عبودیت باشند. لذا به نظر می رسد که اصلی ترین مسئله اخلاقی، حسن و قبح عقلی نیست بلکه حسن و قبح در پرستش است یعنی ریشه ای ترین مسئله که همه ملاکات به آن بازگشت دارند، این است که پرستش خدای متعال حسن است و استکبار در مقابل خدای متعال قبیح است.

در آیة الکرسی نیز این نکات بیان شده است. در آیه اول از آیات آیة الکرسی، توضیح الوهیت خدای متعال است و در آیه دوم جریان دین بیان شده است که انسان در پذیرش دین مکره نیست، بلکه می تواند در حوزه اختیار خود، الوهیت خدای متعال را بپذیرد وخدا را عبادت کند و یا اینکه آن را قبول نکند؛ اما در حوزه ای که اختیار ندارد به صورت غیر اختیاری تحت الوهیت خدای متعال هست و هیچ کس نمی تواند از حوزه الوهیت خدای متعال بیرون برود. درآیه سوم هم به این نکته پرداخته شده است که جریان الوهیت خدای متعال قراردادی نیست بلکه باید مناسبات الوهیت او زندگی مومن جاری شود.

بازگشت خروج از عبودیت الهی، به جعل حدودی در مقابل حدود الله

بنابراین دین قواعد پرستش است و اگر کسی استکبار کند در واقع حدی در مقابل حدود الهی قرار داده است و قواعد پرستشی در مقابل قواعد پرستش خدای متعال قرار داده است. در واقع معنای «یحادون الله» در آیات شریفه سوره مجادله همین است که شخص حدود خودش را جای حدود الله بگذارد؛ خواه قواعد پرستش شیطان باشد یا طاغوت یا نفس جمعی.

به طور کلی اگر درست دقت شود همه قوانین، -حتی قوانین خرد،- قواعد پرستش هستند. لذا در مباحث بعدی خواهد آمد که اصلا حوزه ای نداریم که قانون الهی در آن وجود نداشته باشد زیرا هرکجا قانون باشد یعنی یک قواعد پرستشی اعمال می شود.

به همین دلیل جبهه باطل هم که دارای قوانین متعدد است، در واقع یک دینی دارد که دارای یک سلسله احکام عملی، اخلاقی و عقائدی است که آنها را در عالم بسط می دهند. کانت در مقاله ای بحثی درباره اخلاق دارد و می گوید با محبت و نوع دوستی و ایثار و.. جامعه شبانی درست می شود و اگر بخواهد پیشرفت ایجاد شود باید همان اخلاقی که طبیعت در ما قرار داده است که اخلاق منفعت طلبی، حب جاه، میل به سلطه بر دیگران و... است. در واقع کانت جامعه انبیاء علیهم السلام را جامعه شبانی می داند و اخلاق شیطانی و صفات رذیله و جنود جهل را اخلاق حمیده و به اصطلاح خودش اخلاق طبیعی می داند.

بنابراین همانطور که در جبهه حق اخلاق و فرهنگ و بلکه یک دانش تخصصی مخصوص به جبهه حق وجود دارد، جبهه مقابل هم اخلاق، فرهنگ و دانش تخصصی خود را دارد. در نقد موضوع شناسی نیز خواهد آمد که حکومت چیزی نیست که مرحوم نائینی تصویر کرده اند که صرفا نظم اجتماعی و مواظبت از تهاجم دشمن را وظیفه خود بداند، بلکه وظیفه حکومت ها فراتر از اینهاست. در جبهه باطل هم به وسیله حکومت و بلکه با نهاد های بین المللی که فراتر از حکومت ها هستند اخلاق، قوانین و فرهنگ خود را بسط می دهند.

باید توجه داشت که الوهیت حضرت حق در مدار پرستش جاری می شود و اگر کسی از مدار پرستش خارج شد از مدار الوهیت خارج شده است، لکن این خروج به معنای خروج از الوهیت تکوینی خدای متعال نیست بلکه مراد خروج از آن الوهیتی است که در صورت پرستش عبد، نازل می شود. زیرا عبودیت و الوهیت دو طرفه هستند و به مقداری که عبودیت واقع شود، الوهیت هم نازل شده است.

تحقق توحید از طریق ولایت

نکته دیگری که بسیار مهم است و مغفول واقع شده است این است که تحقق پرستش خدای متعال به این صورت نیست که احکامی بیان شده و نامه رسانی هم آنها را بیان کرده باشد و مردم باید به آن عمل کنند تا دین محقق شود. بلکه آیات و روایات فراوانی دلالت بر این دارد که توحید در مقام تحقق، از طریق خاصی محقق می شود. مثل این آیه شریفه: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ».

این «کلمه» که در این آیات بیان شده است همان کلمه توحید و کلمه کفر است که در روایات تبیین شده است. کلمه توحید، مَثَل شجره طیبه است که ریشه دارد و فرع آن در آسمان است و دائما ثمره دارد ولی کلمه باطل قرار و ریشه ای ندارد و متلون است. در بعض روایات بالاجمال بیان شده است که شجرة طیبه اهل بیت علیهم السلام هستند ولی در بعض روایات نیز بالتفصیل بیان شده که ریشه این شجره نبی اکرم صلی الله علیه و آله و شاخه های اصلی آن معصومین علیهم السلام و شیعیان مثل برگ های این درخت هستند. معنای این ادله این است که توحید در مقام تحقق از طریق امام و رسول و به صورت شجره ای محقق می شود؛ همه موحدین بر شجره استوار هستند و از آن تغذیه می کنند و از طریق آن متصل به حضرت حق می شوند.

توحید در طول تاریخ، در مقام تحقق به این صورت محقق می شود؛ نه اینکه توحید به این صورت باشد که هر مومنی برای خودش می تواند صفات حمیده ای داشته باشد و موحد باشد، بلکه مثل برگی است که اگر بخواهد در وادی توحید رویش داشته باشد باید از طریق شبکه ای متصل به اصل و ریشه شده و بعد به هدایت الهی برسد.

به عبارت دیگر توحید در مقام تحقق ابتدا در نبی اکرم صلی الله علیه و آله و بعد در اهل بیت ایشان علیهم السلام محقق می شود و آنگاه در شیعیانی که متمسک به ایشان هستند محقق خواهد شد. این معنای این روایت شریفه است که می فرماید: «يَجِي‏ءُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْمَ الْقِيَامَةِ آخِذاً بِحُجْزَةِ رَبِّهِ وَ نَحْنُ آخِذُونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا وَ شِيعَتُنَا آخِذُونَ بِحُجْزَتِنَا فَنَحْنُ وَ شِيعَتُنَا حِزْبُ اللَّهِ وَ حِزْبُ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ وَ اللَّهِ مَا نَزْعُمُ أَنَّهَا حُجْزَةُ الْإِزَارِ وَ لَكِنَّهَا أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ يَجِي‏ءُ رَسُولُ اللَّهِ ص آخِذاً بِدِينِ اللَّهِ وَ نَجِي‏ءُ نَحْنُ آخِذِينَ بِدِينِ نَبِيِّنَا وَ تَجِي‏ءُ شِيعَتُنَا آخِذِينَ بِدِينِنَا». یعنی جریان توحید و دین الهی به این صورت است که نبی اکرم صلی الله علیه و آله مناسک بندگی خود -که یکی از آنها سرپرستی کل عالم است و فقط مربوط به خود ایشان است- را به صورت مستقیم از خدای متعال دریافت می کند و ائمه علیهم السلام از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و شیعیان نیز مناسک بندگی خود را از ائمه علیهم السلام اخذ می کنند.

در نتیجه باطن جریان اخلاق، اعتقادات و اعمال همان جریان امامت، نبوت و رسالت است که ما از آن تعبیر به جریان ولایت می کنیم. بنابراین گرچه منزلتی از اسلام گزاره ها هستند ولی اسلام را نمی توان در گزاره ها خلاصه کرد. همچنین گرچه اسلام شامل عمل، اخلاق و اعتقادات مکلف هم می شود اما اسلام صرفا اخلاق و اعتقادات مکلف نیست بلکه اسلام هر شخصی، اعتقاد، عمل و اخلاق اوست. اما حقیقت اسلام، اسلام هر شخصی نیست بلکه حقیقت اسلام، تسلیم  نبی اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به خدای متعال است که حقیقت همه اعتقادات و اخلاق و اعمالی است که بر کل تاریخ سایه افکنده است. اینکه حضرت، ذیل آیه شریفه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» فرموده اند: « «التسليم لعلي بن أبي طالب (عليه السلام) بالولاية» به همین معناست که تسلیم هر شخصی اسلام خود اوست و اسلام حقیقی همان ولایت است. و اینکه در روایات متعددی دین در روایات متعددی به باطن ولایت امام علیه السلام تعریف می شود به همین دلیل است که باطن و حقیقت دین، ولایت امام علیه السلام است.

بنابراین طریق جریان الوهیت در قوس نزول همین شبکه هدایت است که بر محور امام کل و ائمه و انبیاء و رسل علیهم السلام شکل می گیرد و در قوس صعود هم رسیدن به الوهیت از طریق سیر در همین شبکه هدایت است. در آیه نور نیز به این مطلب پرداخته شده است؛ در این آیه شریفه جریان هدایت و نور در چهار مرحله بیان شده است. سرچشمه هدایت، الوهیت حضرت حق است که در آیه شریفه آمده است که «ٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدى‏ً»؛ در مرحله بعد در یک مثل متمثل می شود و بعد در مشکاتی تجلی می کند و بعد در بیوتی نازل می شود که اگر کسی بخواهد در این وادی سیر کند باید خود را به این بیوت برساند.

بنابراین جریان هدایت و نور از یک طریق خاصی نازل می شود و اینطور نیست که برای هدایت انسان صرفا یک گزاره های عملی و اخلاقی نازل شده باشد که انسان ها به آن عمل کنند تا بگوییم که این گزاره ها ثابت و متغیر دارد؛ البته گزاره هم نازل شده ولی برای هدایت، یک کلمه توحید در عالم شکل گرفته که تبدیل به شجره و مشکات نور شده است که گزاره ها هم در این شبکه جا پیدا می کند.

این مطلب در قرآن با بیانات مختلفی مثل آیه نور و آیه شجره توضیح داده شده و روایات بسیاری هم دلالت بر همین مطلب دارند؛ مثل این روایت شریفه که می فرماید: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» و این روایت شریفه که می فرماید: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ...». این روایات در مجموع متواتر معنوی هستند و گاهی مستفیضه هستند و گاهی هم روایات صحیحة السند در بین آنها وجود دارد؛ لذا نیازی به بحث سندی از تک تک آنها وجود ندارند.

تحقق دین باطل در عالم

دین باطل هم به همین صورت محقق می شود. یعنی در جبهه باطل هم عبادت طاغوت از طریق مناسکی محقق می شود که جریان ولایت ولات جور است. معنای «َ يُحَادُّونَ اللَّه‏» در آیات مبارکه سوره مجادله همین است که خودش میخواهد الوهیت کند و در مقابل حد الهی حدی برای خود قرار دهد. لذا همانطور که گفته شد قوانین به طور کلی مجاری پرستش و الوهیت هستند و به همین دلیل هیچ نقطه ای وجود ندارد که پرستشی در آن محقق نشود، پس هر کجا قانونی هست یا طریق پرستش خدای متعال است و یا طریق پرستش ولات جور است.

به همین دلیل این کلام مرحوم نائینی که فرموده اند دوره سقوط اسلام از دوران بنی امیه شروع شد صحیح نیست؛ بلکه دوران انحطاط از زمانی شروع شد که در آیا مبارکه می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرار».

یعنی دو وادی بهشت و جهنم در عالم وجود دارد که باب هردو در این دنیا نازل شده است؛ وقتی این دو در این دنیا جاری می شود، قواعدی دارند که با خود می آورند. لذا اینطور نیست دو امر وجود داشته باشد یکی غصب خلافت و دیگری ظلم سلطان و «فعال ما یشاء» بودن سلطان، تا بگوییم یکی از دوران خلفا شروع شده و دیگری از دوران بنی امیه شروع شده است. (البته ممکن است ایشان در این زمینه تقیه را رعایت کرده باشند.) و اینطور نیست که بتوان به صرف آیه مبارکه «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏» جریان توحید در عالم را تبیین کرد. بلکه آیات و روایات فراوان دلالت بر این دارد که تحقق پرستش در عالم مسیری دارد که باید تبدیل به مناسبات سرپستی اجتماعی و اداره جامعه شود که نیازمند قانون های مختلف است.

اگر از این مسیری که بیان شد وارد شویم و با این نگاه به دین وارد نسبت دین و حکومت شویم، به این ثابت و متغیری که مرحوم نائینی تبیین کرده اند و این قانون اساسی مشروطه ای که ایشان تئوریزه کرده اند و بلکه به طور کلی به منطقه مالانص فیه منتهی نمی شود بلکه اداره جامعه باید به صورت دیگری تحلیل شود که در مباحث آینده تبیین خواهد شد.