نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

جلسه هفدهم فلسفه اصول فقه/ نقد نظریه علامه طباطبایی و عقلانیت برای نیازهای فطری در دو جریان حق و باطل

متن زیر تقریر جلسه هفدهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 30 آذرماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نقد نظریه مرحوم علامه بیان می کنند که دین در مقام سرپرستی انسان نیازمندی های او را ولایت می کند و بعد برای رفع آن نیز برنامه دارد. اینطور نیست که عمده نیازهای فطری ما از دین خارج باشد و با صرف بیان بعض احکام کلیه آن مسئله حل شود...

مقدمه

کلام در بررسی فرمایشات مرحوم علامه بود که در تفسیر و بعض نوشته های دیگر خود بیان کرده اند و عمدتا در پاسخ به شبهات مارکسیست هاست که اشکال می کردند که اسلام دین کاملی نیست زیرا مقتضیات زمانه دائما در حال تغییر است و دین ثابت نمی توان پاسخ گوی شرایط متغیر باشد.

پاسخ ایشان ارکانی دارد؛ یکی از ارکان آن این است که اسلام دین فطری است و دوم اینکه در انسان دو دسته نیاز ثابت و متغیر وجود دارد و در اسلام دو دسته قانون ثابت و متغیر وجود دارد. مرحوم شهید مطهری این قسمت از فرمایشات ایشان را در یک فصل از کتاب نظام حقوق زن در اسلام و در کتاب اسلام و مقتضیات زمان -که مجموع سخنرانی های ایشان است و یک مقدمه ای هم به قلم خود ایشان دارد- به خوبی تبیین فرموده اند.

در نگاه ایشان انسان همیشه نیاز به مسکن و خوراک و ازدواج و امثال آن دارد که نیاز های ثابت انسان هستند و تأمین این نیازها در ادوار مختلف به اشکال مختلفی واقع می شود. اسلام برای نیازهای ثابت احکام ثابت را جعل کرده و سرپرستی نیازهای متغیر را در اختیار حکومت قرار داده است.

ایشان نسبت بین قوانین ثابت و متغیر را توضیح نداده اند و اصلا درصدد تبیین آن هم نبوده اند و فقط یک استعاره برای آن بیان کرده اند که مکرر هم در کلام ایشان آمده است. ایشان می فرمایند نسبت حکم ثابت و متغیر مثل سرپرستی ولی خانواده نسبت به قوانین اجتماعی است یعنی همانطور که ولی یک خانواده اختیار دارد که برای خانواده خود یک مقرراتی وضع کند و آنها را سرپرستی کند ولی این سرپرستی باید در چارچوب مقرارتی باشد که برای کل جامعه وضع شده است، احکام متغیر هم باید در چارچوب احکام ثابت وضع شود. یعنی ولی خانواده در الگوی خوراک، پوشاک، مسکن، شغل و... می تواند خانوده خود را در چارچوب قوانینی که برای کل جامعه است، سرپرستی کند و به همین صورت کل جامعه قوانین متغیر را در چارچوب احکام ثابت وضع می کند.

ایشان خود حکومت را یک نیاز ثابت و فطری برای انسان می دانند؛ یعنی چون انسان به صورت اجتماعی زندگی می کند یک نیاز ثابت به حکومت دارند و به همین جهت در دین هم یک حکم ثابت دارد. عهده داری نهاد حکومت در زمان معصومین علیهم السلام را ایشان در اختیار ایشان می دانند، ولی در زمان غیبت ایشان بحث را واگذار به فقه کرده اند که آیا حاکم باید فقیه باشد یا خیر؟ البته ایشان فرموده اند حاکم در دوران غیبت حتما باید تقوی و خبرویت داشته باشد. نسبت به شیوه اداره هم ایشان همان نکات مرحوم نائینی را تکرار کرده اند، که عبارت است از سه اصل شورویت، عدالت و آزادی.

بررسی و نقد دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی

نکاتی در این فرمایشات ایشان وجود دارد که بعضی را ایشان تعیین تکلیف هم نفرموده اند ولی جای سوال آن باقیست.

نیازمندی به وحی در فهم دین

نکته اول این است که از بیانات ایشان استفاده می شود که انسان به صورت مستقل از وحی می تواند بسیاری از نیازهای فطری خود را تشخیص دهد. به نظر می رسد این کلام ایشان قابل مباحثه است؛ اولین نکته در این کلام ایشان این است که فطری بودن دین چه نسبتی دارد با فطری بودن فهم دین. یعنی اگر دین فطری هست که هست، آیا فهم دین هم فطری است و انسان به صورت فطری می تواند قواعد دین را کشف کند؟! اگر فهم دین فطری باشد که به معنای استغنای از وحی است. زیرا اگر انسان با عقل یا شهود خود می تواند دین را بفهمد که دیگر نیازی به انبیاء علیهم السلام نخواهد داشت. لکن ظاهر بعض عبارات ایشان این است که بخش عمده ای از این نیازهای فطری را انسان خودش می تواند تشخیص دهد. در حالی که گرچه دین فطری است ولی فهم دین فطری نیست و برای فهم دین راهی جز وحی وجود ندارد.

البته ایشان در اینجا خیلی راجع به این نکته اظهار نظر نفرموده اند،  لکن اینکه در جلد پنجم تفسیر خود فرموده اند که سه مسیرِ عقل، شهود و وحی برای رسیدن به خدای متعال وجود دارد که مسیر وحی اقرب است، نشان از این دارد که دو مسیر عقل و شهود هم می توان هدایت های فطری را بدست آورد.

نیازمندی رشد فطرت به انبیاء علیهم السلام

نکته دوم این است که معنای فطری بودن دین این نیست که تمام نیازهای فطری انسان بالفعل در او وجود داشته باشد؛ بلکه سیر نیازهای فطری انسان از اجمال به تفصیل است. البته بعید است که ایشان هم بخواهند بفرمایند که کل نیازهای فطری به صورت تفصیلی در فطرت انسان وجود دارد بلکه می خواهند بفرمایندکه فطرت انسان ثابت است و قوانین دین هم مربوط به همین فطرت ثابت است.

باید توجه داشت که اگر سیر نیازهای فطری از اجمال به تفصیل است، باید به این نکته پرداخت که سیر اجمال به تفصیل به چه صورت است؟ آیا حرکت انسان همیشه بر مدار فطرت است یا با توجه به اختیاری که دارد، می تواند از مدار فطرت خارج شود؟ علی القاعده انسان می توان از مدار فطرت خارج شود زیرا سیر در مدار فطرت یک سیر جبری نیست.

اگر سیر انسان بر مدار فطرت یک امر اختیاری باشد پس علی القاعده سیر از اجمال به تفصیل فطرت نیز باید تحت هدایت انبیاء علیهم السلام واقع شود؛ یعنی انبیاء الهی فقط احکام متناسب با فطرت را اجرا نمی کنند، بلکه ایشان فطرت را نیز تربیت می کنند؛ اگر انسان در مسیر فطرت رشد کند قوانین دین نیازمندی های او را تامین می کند ولی اگر فطرت تحت تربیت انبیاء الهی علیهم السلام رشد نکند دیگر قوانین اسلام برای او بکار نمی آید.

به عبارت دیگر آیا نیاز ثابت و متغیر در طول حیات اجتماعی انسان شکل می گیرد، و خود نیازها مدیریت پذیر هستند یا خیر؟ یعنی یک تصویر این است که نیازها به صورت طبیعی در یک مسیری پیش می رود و دین پاسخگوی نیازها هستند ولی تصویر دیگر این است که نیازهای انسان در طول تاریخ شکل گرفته و ایجاد می شود که این شکل گیری ممکن است بر مدار فطرت باشد و ممکن هم هست از مدار فطرت خارج شود.

اگر به تکامل نیاز انسان توجه شود دیگر سطح بحث متفاوت است و به صرف نیاز ثابت و متغیر نمی توان پاسخ این بحث را بیان کرد و آن را حل کرد. نیاز انسان یک نیاز متکامل است و باید بحث از این شود که آیا دین عهده دار تکامل نیاز هم هست یا خیر؟ به نظر می رسد همانطور که فقه نباید فقط پاسخگوی به حوادث باشد، بلکه باید حوادث را نیز سرپرستی کند، انبیاء علیهم السلام هم فقط پاسخگوی نیازهای بشر نیستند بلکه خود نیاز را نیز سرپرستی می کنند.

انبیاء علیهم السلام علاوه بر اینکه عهده دار تربیت فطرت اشخاص هستند، عهده دار سازمان دهی جامعه به صورتی که متناسب با فطرت انسان ها باشد نیز هستند؛ یعنی امّت و آحاد افراد این امّت متناسب با فطرت تربیت می شوند. در این صورت می توان گفت که این انسانی که فطری تربیت شده با قوانین فطری هم اداره می شود؛ اما انسانی که سیر در وادی ظلمات دارد دیگر تناسبی با قوانین فطری انسان ندارد. لذا به یک معنی درست است که قوانین ثابت اسلام تناسبی با این دنیایی که به این صورت متغیر شده است، ندارد.

بلکه اولین تحول انسان در حرکت انسان در مسیر حق یا باطل، تحول در نظام نیازمندی های اوست. مدار نیازمندی های مؤمن پرستش خدای متعال است و هرچه بیشتر در این مسیر حرکت کند، بیشتر نیازمندی های خود را متناسب با این پرستش توسعه می دهد ولی مدار نیازمندی های کافر پرستش طواغیت است و هرچه از خدای متعال دورتر می شود نیازش به ماده شدیدتر می شود و بیشتر او را می پرستد و بیشتر به آن تکیه می کند.

هدایت نیاز و عقلانیت تأمین کننده نیاز، توسط انبیاء علیهم السلام

تا اینجا این نکته بیان شد که انبیاء علیهم السلام ابتدا نیازهای انسان را سرپرستی می کنند؛ نکته دیگر این است که انبیاء علیهم السلام بعد از سرپرستی نیاز، عقلانیت انسان که طریق تأمین نیازهای اوست را نیز سرپرستی و هدایت می کنند؛ در این صورت عقل انسان در ذیل وحی همه نیازهای انسان را بر مدار پرستش خدای متعال، تأمین می کند لذا ابزاری هم که برای حل نیازمندی های خود می سازد در مسیر پرستش خدای متعال شکل می گیرد.

شیطان هم در دستگاه باطل، نیازهای انسان را مدیریت می کند و حتی نیازهای معنوی انسان را نیز در مسیر پرستش دنیا و طاغوت، تبدیل به نیاز مادی می کند، و یک دین و آیینی در مسیر پرستش دنیا قرار می دهد؛ دین هایی که یک معنویت مبهم را دنبال می کنند در واقع دین در مسیر پرستش دنیا هستند. لذا شیطان هم نیازهای باطنی انسان را رها نمی کند بلکه برای آن هم یک عرفان و تعلق روحی درست می کند و ذیل این شدّت روحی، تمام ابعاد عقلانیت انسان را سامان می دهد و ذیل همین سامان دهی نیاز و عقلانیت، فن آوری و ابزار را تغییر داده و سبک زندگی برای انسان درست می کند؛ در این صورت شیوه ارضای نیاز و تمام روابط انسان، اعم از روابط انسانی (مثل نوع جامعه و خانواده و محیط کاری که تشکیل می دهد) و روابط با طبیعت، در مدار غیر پرستش خدای متعال حرکت می کند. لذا اینکه مرحوم علامه احکام متغیر را فقط مربوط به حوزه ارتباط با طبیعت می دانند ناتمام است بلکه روابط انسانی هم دارای تغییر و رشد است.

اتفاقا دستگاه توسعه مادی بیشتر به سرپرستی توسعه نیاز انسان می پردازد؛ در انسان توسعه نیاز مادی ایجاد کرده و نیاز به پرستش خدای متعال حذف شده و تبدیل به نیاز به پرستش دنیا می شود، و در گام بعد متناسب با این نیازهای جدید، برنامه ریزی برای ارضای این نیاز می کنند.

البته دستگاه باطل نمی توانند نیازهای انسان را به صورت مطلق تغییر دهد، ولی بالاخره انسان می توان با اختیار خودش مسر تکامل و توسعه نیازهای خودش را تغییر دهد و به همین دلیل خود تکامل نیاز هم نیاز به سرپرستی دارد و اتفاقا اولین کاری که دستگاه حکومت انجام می دهد سرپرستی نیاز است.

باید توجه داشت که اگر انسان به صورت مطلق می توانست خودش را تغییر دهد دیگر قابل احتجاج نخواهد بود، زیرا هرچه بگویید می تواند کاری کند که جهان را طور دیگری بفهمد؛ یعنی اگر نسبیت مطلق شود احتجاج به صورت کلی از بین می رود؛ در حوزه عقل عمل هم اگر انسان نسبت به احساس خود فعال ما یشاء باشد دیگر هیچ احتجاجی با وی ممکن نیست زیرا حتی اگر او را به جهنم هم ببرند می تواند در خودش طوری تصرف کند که از جهنم لذت ببرد؛ لکن اختیار انسان مطلق نیست و در یک سطحی انسان فاعل تبعی است و تحت قوانین (اراده خدای متعال) قرار می گیرد که نمی تواند آن قوانین را تغییر دهد ولی در حوزه ای که اختیار دارد می تواند جهت را هم عوض کند و از پرستش خدا به پرستش دنیا حرکت کند. یعنی انسان هم در حوزه عقل نظر و هم در حوزه عقل عمل، در یک سطحی طوعاً یا کرهاً تحت اختیار و قواعد الهی است.

همین حوزه ای که عقل عمل و نظر انسان تحت قوانینی هستند که از اختیار انسان خارج است، اولین حوزه احتجاج با انسان ها هستند که به آن سطح انکار ناپذیر گفته می شود. اما اگر در این سطح نپذیرد دیگر کلام انبیاء را فهم نمی کند، و به تعبیر قرآن «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُون‏». اگر در همان ابتدا اختیار نکرد که در این مسیر حرکت کند دیگر نمی تواند ادامه مسیر را فهم کند. اما اگر در این مسر حرکت کند احتجاج های بعدی هم با او واقع می شود و حرکت او ادامه خواهد داشت و این احتجاج دائما در طول این مسیر ادامه خواهد داشت.

سرپرستی انسان در درگیری جریان حق و باطل

مسئله چهارم این است که سرپرستی انسان بر مدار فطرت در خلأ اتفاق نمی افتد بلکه در یک درگیری بین دو جریان حق و باطل، فطرت انسان رشد کرده و شکوفا می شود. دو جریان در عالم وجود دارد که یکی به دنبال تربیت انسان بر مدار فطرت است و یک جریان به دنبال انحراف انسان است و انبیاء علیهم السلام در این میدان درگیری انسان را رشد داده و امّتی متناسب با فطرت تشکیل می دهند.

در واقع دو دستگاه و دو جریان وجود دارد که انسان اگر در هریک از این جریان ها قرار بگیرد نیازهای او در مسیر خاصی رشد پیدا می کند؛ اگر نیاز انسان بر مدار پرستش خدای متعال سامان پیدا کند، رشد فطرت است ولی اگر بر مدار پرستش دنیا سامان بگیرد، انحراف از فطرت است؛ لذا دو انسان، دو جامعه، دو روابط انسانی، دو عقلانیت و دانش به مفهوم عام آن،(از فلسفه تا علوم کاربردی) شکل می گیرد و دو محصول و ابزار شکل خواهد گرفت.

به همین دلیل بخشی از قوانین برای عبور دادن انسان از شرایط بحران است که فراعنه برای جوامع و انسان ها ایجاد کرده اند؛ یعنی انسان در خلأ نیست که یک قوانین ثابتی داشته باشد که برای یک فطرت ثابت وضع شده اند بلکه انبیاء علیهم السلام برای عبور دادن جامعه از فتنه های طواغیت نیز طرح و قوانینی وضع فرموده اند؛ بنابراین بخش عمده ای از قوانین دین برای سرپرستی انسان و جامعه است که از آن به قوانین حکومت و اداره تعبیر می کنیم.

احکام حکومتی که برای سرپرستی جامعه و انسان وضع شده است غیر از ثابت و متغیر است؛ در قانون ثابت و متغیر اینطور تصور شده است که انسان یک نیازهای ثابت و متغیر دارد و حکومت برای نیازهای متغیر انسان قرار داده شده است؛ درحالی که تربیت انسان بر مدار فطرت در مسیر درگیری با دستگاه شیطان واقع می شود لذا صرف ثابت و متغیر مشکل را حل نمی کند.

در توضیح نظریه مرحوم امام خواهد آمد که ایشان اصلا در فضای ثابت و متغیر بحث نمی کنند بلکه دو دستگاه ولایت مطرح کرده و دین را در بستر ولایت حقه معنی می کنند نه اینکه دین به قواعد و قوانین تعریف شود که تقسیم به ثابت و متغیر شود.

نیازمندی به استنباط در حوزه احکام متغیر

نکته دیگر این است که سیر از اجمال به تفصیل که گره زدن نیازهای ثابت به نیازهای متغیر است نیاز به استنباط و تفقه دارد نه اینکه یک امر کارشناسی باشد؛ مرحوم علامه به این بحث نپرداخته اند، و مرحوم نائینی آن را عرفیه محضه می دانند لکن مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید صدر این حوزه را نیز نیازمند استنباط می دانند. موضوع حکومت جامعه است که یک کل متغیر است و اینکه احکام کل متغیر را چطور میتوان از احکام استفاده کرد نیازمند یک قواعدی است که اصلا از آن گفتگو نشده است.