نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

جلسه نوزدهم فلسفه اصول فقه/ بررسی کلام مرحوم شهید مطهری و نکات ایشان در اداره امور متغیر در اسلام

متن زیر تقریر جلسه نوزدهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 8 دی ماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نظریه مرحوم شهید مطهری فرمودند ایشان برای حل مسئله احکام متغیر پنج نکته را بیان کرده اند که استاد به این موارد اشاره می کنند. اسلام  به روح افعال توجه کرده است. اسلام احکام ثابت و متغیر دارد هرچند خود این نیاز به استنباط دارد. اسلام در مقام امتثال به بحث تزاحم توجه کرده است. اسلام عناوین ثانویه دارد که بر متغیرات حکومت می کند. اسلام با اختیارات حاکم مشکلات را حل می کند...

مقدمه

کلام در ضرورت پرداختن به مباحث فلسفه اصول بود و از این بحث شد که باید ظرفیت اجتهاد ارتقاء پیدا کند تا بتوان مسائل مبتلی به حکومت را از دین استنباط کرد و با ظرفیت تفقه کنونی نیازهای فقه حکومت تأمین نمی شود. به همین جهت وارد بحث نسبت شریعت و حکومت شدیم که روشن شود که نسبت صحیح بین شریعت و حکومت کدام است و اگر آن نسبت صحیح بخواهد محقق شود، باید ظرفیت تفقه ارتقاء پیدا کند. اگر اثبات شود که باید ظرفیت تفقه ارتقاء پیدا کند، روشن خواهد شد که برای این تحول و ارتقاء باید به مبانی علم اصول پرداخت و در آنها تحولی ایجاد کرد تا قواعد اصولی و تفقه نیز تکامل پیدا کند.

در نسبت شریعت و حکومت نظریات مرحوم نائینی و مرحوم علامه بررسی شد و گفته شد که در نگاه ایشان احکام تقسیم به ثابت و متغیر می شود و حوزه امور اجتماعی مربوط به احکام متغیر است که مرحوم نائینی تصریح کرده اند که اکثر این احکام متغیر عرفیه محضه هستند که فقط باید معارضه با احکام ثابت نداشته باشند.

مرحوم علامه طباطبایی شاید مقداری جلوتر رفته و در نسبت احکام ثابت و متغیر استعاره احکام حکومت و اختیارات سرپرست خانواده را برای نسبت شریعت و حکومت بکار برده و براساس مصالح، اختیارات نهاد ولایت برای اداره جامعه در حوزه متغیر را مقداری بسط داده اند.

بررسی نظریه مرحوم شهید مطهری

مرحوم شهید مطهری به لحاظ مبنائی تفاوتی با استاد خود مرحوم علامه طباطبایی ندارند و از همان زاویه به بحث پرداخته اند که چطور دین ثابت می توان نیازمندی های متعدد بشر در طول زمان را تأمین کند. لکن کلام ایشان از این جهت قابل دقت است که ایشان همین بحث را مقداری جلو برده و فرموده اند اینکه دین می تواند جامعه را در شرایط متغیر اداره کند به این جهت است که امر اجتهاد و استنباط در دین قرارداده شده است و سپس استنباط در حوزه متغیرات را به عناصری نزدیک می کنند که سطح اجتهاد را مقداری تغییر می دهد. یعنی ایشان التفات دارند که باید سطح اجتهاد تغییر کند و تحولی در اجتهاد پیدا شود تا بتوان بر اساس احکام ثابت حکم حوادث متغیر را بدست آورد.

یکی دیگر از امتیازات کلام ایشان هم این است که تصریح به سرپرستی دین در شرایط متغیر کرده اند و این سرپرستی را جزو رسالت ها و مأموریت های دین می دانند.

ایشان می فرمایند دین در نحوه تقنین یک قواعدی را لحاظ کرده که موجب یک نحوه انعطاف پذیری می شود که با همین انعطافی که در احکام ثابت وجود دارد می توان شرایط متغیر را سرپرستی کرد.

جهت داری تحولات و نوآوری ها

ایشان پنج عنصر را ذکر کرده اند که از توجه به آانها روشن می شود که دینی که احکام ثابت دارد می توان شرایط متغیر را نیز اداره کند و یا پاسخ گوی این شرایط باشد. البته اداره جامع تر از پاسخگویی است ولی شاید ایشان ناظر به پاسخ گویی باشند، نه اداره.

ایشان قبل از بیان این پنج عنصر مقدمه خوبی را بیان کرده اند که در جلسه گذشته بیان شد. ایشان فرموده اند که نباید هر تحولی را به معنای پیشرفت و امر ارزشی دانست، همانطور که هر سنتی ضد ارزش نیست. ایشان می فرمایند معیاری برای پیشرفت وجود دارد که اگر در تحولات این معیار وجود داشت پیشرفت است و اگر وجود نداشت انحطاط است. ریشه این نکته را به این مطلب بازگردانده اند که تکامل یک امر جبری نیست بلکه خدای متعال به انسان امانت اختیار را داده است و با این اراده و اختیار می تواند تدبیر هایی در زمینه اجتماعی انجام دهد لذا اراده انسان در تکامل اجتماعی سهیم است، و همه نوآوری ها به معنی ترقی، ارتقاء، تعالی و پیشرفت نیست. بنابراین اصلاح اجتماعی به این معناست که نوآوری هایی که پیشرفت محسوب می شوند را پذیرفته و امور جدیدی که انحطاط است را کنار بگذاریم.

این نکته ای که ایشان در تکامل اجتماعی بیان کرده اند در مقابله با جبر تاریخی مارکسیست هاست که جبر تاریخ را بر اساس تکامل ابزار و روابط تولیدی معنی می کنند. آنها تکامل روابط تولیدی را جبری می دانند و ذیل آن تحولات اجتماعی دیگر را تعریف کرده و مرحوم شهید مطهری مفصلا این بیان را نقد کرده و اراده را سهیم در تحولات اجتماعی می دانند.

البته ایشان در مقدمه اسلام و مقتضیات زمان که به قلم خود ایشان است آورده اند که اموری که مربوط به علم و فن آوری است پیشرفت محسوب می شود ولی آنچه در حوزه روابط انسانی اتفاق می افتد لزوما پیشرفت نیست. ایشان در آنجا فرموده اند که میتوان گفت آنچه مربوط به علم و فن آوری است متغیر است ولی حوزه روابط انسانی می تواند ثابت باشد. یعنی کأنّ ایشان حوزه ثابتات را حوزه اصول روابط انسانی می دانند و می فرمایند اگر ابزار تحول پیدا کند لزومی ندارد که حتما روابط انسانی هم متحول شود. این نکته ای که ایشان بیان کرده اند در مقابله با تحلیل مارکسیست هاست که تحول ابزار را حاکم بر تحول انسانی کرده اند. مثلا ایشان می فرمایند اینکه قبلا با مرکب حیوانی رفت و آمد می کردند و الآن با مرکب های پیشرفته رفت و آمد می کنند به این معنی نیست که حتما قوانین حمل و نقل و ارتباطات هم باید متغیر باشد بلکه ممکن است قوانین ثابتی بر آن حاکم باشد.

پنج عنصر محوری در قانون اسلام و توانمندی اداره متغیرات

همانطور که گفته شد ایشان می فرمایند پنج نکته باعث می شود که اسلام که دین ثابتی است نسبت به شرایط متغیر تدبیری داشته باشد که بتواند هر شرایطی را سرپرستی کند، یا پاسخ گوی همه شرایط باشد. کسانی هم که گمان کرده اند اسلام پاسخ گو نیست توجه ندارند که اسلام در قانون گذاری چه روشی را دنبال کرده است.

نکته اول: نظارت اسلام به روح و معنی و عدم نظارت به قالب و شکل

اولین نکته ای که ایشان برای عدم مخالفت اسلام با پیشرفت ها بیان کرده اند این است که اسلام ناظر به محتوی، روح و معنی است و نسبت به قالب و شکل نظری نداده است.

در اسلام و مقتضیات زمان مثالی هم بیان کرده و می فرمایند یک کشتی برای حرکت خود هم نیاز به یک قطب نما دارد که جهت حرکت را بداند و هم نیاز به یک لنگری دارد که در تلاطمات دریا کشتی را کنترل کند. در اسلام هم یک قطب نما و لنگر گاهی قرار داده شده است که بتوان کشتی جامعه را در شرایط مختلف سرپرستی کرد.

بنابراین اسلام نسبت به هدف و مسیر ما را هدایت کرده و موانع راه را هم نشان داده است، اما نسبت به تعینات و خصوصیات دستوری ندارد؛ یعنی اسلام قوانین کلی رفت و آمد را بیان می کند اما این نکته را بیان نکرده است که برای حمل و نقل از مرکب های حیوانی استفاده کنید یا از مرکب های نقلیه مدرن.

از نظر ایشان ممکن است یک روح واحد در زمان های مختلف در قالب ها گوناگونی قرار بگیرد. و همین نکته باعث می شود که اسلام با شرایط و قالب های متغیر مختلف سازگاری داشته باشد. بله اگر اسلام نسبت به قالب ها هم نظر می داد که حتما باید برای تأمین نور از چراغ نفتی استفاده کنید دیگر با تحولات سازگار نبود، ولی چون اسلام نسبت به قالب بی تفاوت است عمده نگاه او نسبت به روح حرکت انسان است، با قالب های مختلف سازگاری دارد.

این اصل در نگاه ایشان اهمیت زیادی دارد، و اولین اصلی است که ایشان در کتاب نظام حقوق زن در اسلام بیان کرده اند. ایشان می فرمایند: «اسلام نگفته كه خياطى، بافندگى، كشاورزى، حمل و نقل، جنگ و يا هر كارى ديگر از اين قبيل بايد با فلان ابزار  مخصوص باشد تا با پيشرفت علم كه آن ابزار منسوخ می گردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پيدا شود. اسلام نه براى كفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمان ها سبك و استيل معينى در نظر گرفته و نه براى  توليد و توزيع، ابزارهاى مخصوصى معين كرده است. اين يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با ترقيات  زمان آسان كرده است.»

نقد نکته اول مرحوم شهید مطهری

در نقد یک دیدگاه باید توجه داشت که ابتدا باید خود آن دیدگاه را به خوبی تبیین کرد و آنگاه آن را نقد و بررسی کرد؛ یکی از خصوصیات مرحوم شهید مطهری همین بود که واقعا نظریه را به حدی خوب تقریر می کردند که خود صاحب نظریه به آن خوبی تقریر نکرده بودند. یادم هست که در سال 57 ایشان وقتی در فلسفه تاریخ نظریات مختلف را مطرح می فرمودند، هریک از نظریات را طوری تقریر می فرمودند که انسان گمان می کرد که حتما از آن نظریه دفاع میکنند ولی بعد در آن مناقشه می کردند. لکن ایشان به اندازه کافی بیان روانی دارند که نیازی به تزیین بحث ایشان نیست.

کأنّ ایشان می فرمایند که اسلام نسبت به علم و صنعت نظری ندارد و از دل همین کلام ایشان بیرون می آید که تکنولوژی و صنایع بی جهت هستند. درحالی که نمی توان گفت اسلام نسبت به قالب و مدل و الگو ها بی تفاوت است زیرا هر روح و معنایی در هر قالبی نمی گنجد؛ بلکه قالب ها خود حامل یک روحی هستند که فقط با آن سازگاری دارند.

بله! اسلام یک ابزار مخصوصی را اسم نبرده است اما اینکه اسم ابزاری در اسلام برده نشده است به این معنی نیست که اسلام نسبت به ابزار ها بی تفاوت است. بلکه اسلام راجع به ابزار و علم و صنعت که قالب ها را مشخص می کنند نظر دارد؛ بلکه اساسا اصل توسعه یعنی الگوها تغییر کند تا توسعه واقع شود و بخش عمده ای از تمدن غربی را همین الگو ها تشکیل داده اند و اگر اسلام در اینجا نظری نداشته باشد اصلا توسعه ای نمی تواند ایجاد کند. به عبارت دیگر در تمدن غربی از طریق هنر قالب ها را اداره کرده و از طریق قالب محتوا را اداره می کنند و اصلا ممکن نیست که اسلام در اینجا نظری نداشته باشد.

به عبارت سوم هر دانشی از طرفی از یک ارزش نشأت گرفته و یک سلسله ارزش هایی حاکم بر دانش ها هستند و  از طرف دیگر هم محصول هر دانشی دارای ارزش خاصی است و هر دانشی یک ارزش خاصی را هم تولید می کند. بنابراین دانش ها از دو ناحیه مرتبط با ارزش ها هستند.

بله اگر روح اسلام حفظ شود دیگر تفاوتی نمی کند که چه در چه قالبی باشد، لکن کلام این است که هر روحی با هر قالبی سازگار نیست و قالب ها خود دارای روح های متناسب با خود هستند. اگر این کلام ایشان را عام کنیم -که حتما و حتما مراد مرحوم شهید مطهری نیست- اسلام تبدیل به یک معنویت مبهم می شود که با هر کاری سازگار است.

باید توجه داشت که کلام در قالب های ساده ای نیست که مثلا انسان با حیوان مسیری را برود یا با اتوموبیل و این سطح از بحث باعث انحراف در بحث می شود؛ بلکه در واقع کلام در این است که اسلام، انقلاب صنعتی را می پذیرد یا خیر؟ اگر اسلام این انقلاب علمی که در غرب به وجود آمده است را بپذیرد، هم روابط ظاهری زندگی تغییر می کند و هم روابط انسانی.

به نظر می رسد که اسلام اصلا این انقلاب صنعتی و علمی را نمی پذیرد؛ البته این بدان معنی نیست که اسلام علم را قبول ندارد بلکه اسلام علم و تکامل علم را می پذیرد لکن خودش برای تکامل علم مسیری معین می کند.

بعضی در تمسخر علم دینی می گویند که سیب زمینی که اسلامی و غیر اسلامی ندارد؛ درحالی که در علم غربی از زوایای مختلفی به همین سیب زمینی پرداخته و از جهات مختلفی راجع به آن انواع نظریات را بیان کرده اند؛ مثلا در کشاورزی سیاست گذاری می کنند که به علل مختلفی در کشور بجای سیب زمینی، فلان محصول دیگر کشت شود؛ یا از فلان کود استفاده شود، یا برای آبیاری از فلان تکنولوژی استفاده شود، یا با آمایش های سرزمینی می گویند که در این منطقه سیب زمینی کشت نشود، یا ژن سیب زمینی را به صورتی تغییر می دهند که محصول و سودآوری بیشتری داشته باشد، و....؛ این سیاست ها قطعا بر محصول تاثیر خود را می گذارد و می توان تصور کرد که اسلام هم راجع به این جهات نظر داشته باشد که محصول خود را هم نتیجه می دهد.

نکته دوم: دخالت ثابت و متغیر در امر استنباط

نکته دومی که ایشان راجع به عدم مخالفت اسلام با پیشرفت ها بیان فرموده اند این است که اسلام قانون ثابت و متغیر قرار داده است. لکن نوآوری ایشان در زمینه ثابت و متغیر این است که ثابت و متغیر را وارد امر اجتهاد و استنباط کرده و می فرمایند که اجتهاد باید متحول شده و برای تشخیص احکام ثابت و متغیر وارد سطح دیگری شود؛ ایشان می فرمایند توجه به ثابت و متغیر در قوانین، یک امر اجتهادی است و خود اسلام احکام ثابت و متغیر دارد و هردو را می توان از طریق اجتهاد تشخیص داد، نه اینکه حوزه متغیرات واگذار به عرف شده باشد؛ سپس ایشان می فرمایند در بسیاری از موارد، آن احکامی که با تحول زمانه سازگار نیست حکم متغیر اسلامی است نه حکم ثابت.

ایشان چند مثال برای این نکته بیان کرده اند: اولین مثالی که ایشان بیان کرده اند این است که طبق آیه شریفه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» مسلمین باید در مقابل کفار تحصیل قدرت کنند. یعنی باید مهارت در ابزار رزم هر دوره ای پیدا کنند و یکی از مصادیق تحصیل قدرت در زمان گذشته تیراندازی و اسب سواری بوده است که احکام خاصی هم در فقه دارد، اما مصادیق آن در زمان ما کاملا متفاوت شده است. ایشان مدعی شده اند که احکام و روایاتی که در سبق و رمایه بیان شده است قواعد متغیر است و لباسی بر تن قاعده کلیه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» است. لذا در زمان ما که ابزارها تغییر کرده است، سازوکار مقابله هم تغییر می کند و به همین دلیل در دوران ما آن احکام اختصاصی سبق و رمایه مثل استحباب و مراهنه دیگر وجود ندارد.

یعنی ایشان تغییر را در لایه حکم آورده اند و می فرمایند بعض احکام اسلام هم متغیر هستند و مربوط به دوران خاصی هستند؛ این کلام ایشان کاملا ارتقای بحث مرحوم نائینی است که می فرمودند احکام متغیر عرفیه محضه هستند؛ اگر این کلام ایشان پذیرفته شود باب جدیدی در اجتهاد باز می شود.

مثال دیگری که ایشان بیان کرده اند این است که در اسلام آمده است که: «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ»؛ این «بینکم» دلالت بر این دارد که در چرخش اموال نباید اکل به باطل باشد بلکه باید منفعتی در چرخش اموال وجود داشته باشد.

ایشان می فرمایند یکی از مصادیق این قاعده در زمان گذشته بیع خون بوده است زیرا خون هیچ منفعتی نداشته است فلذا بیع آن حرام بوده است ولی در زمان ما که استفاده های متعدد دارد دیگر مصداق این قاعده نیست. یعنی حرمت بیع دم، لباسی است بر تن قاعده اکل مال به باطل که در زمان ما این لباس عوض شده ولی خود قاعده پابرجاست.

مثال دیگری که ایشان بیان کرده اند این است که حضرت امیر علیه السلام فرموده اند که امر رسول اکرم صلی الله علیه و آله به خضاب کردن به این نکته بوده است که تعداد مسلمین کم بوده و اگر در صف آرائی در مقابل کفار، محاسن مسلمان ها هم سفید بود دشمن تقویت روحی می شده است؛ یعنی به تعبیر دیگر حکم خضاب کردن برای معادله روانی جنگ با دشمن است و این قاعده است که حکم ثابت است؛ لذا حضرت امیر علیه السلام می فرمایند در دورانی که اسلام گسترش پیدا کرده است دیگر خضاب کردن لازم نیست.

مثال چهارمی که ایشان بیان کرده اند که مثال خوبی هم هست، این است که اسلام خط خاصی را برای نگاشتن قرار نداده است، لکن یک قاعده ثابت دارد که باید فرهنگ اسلام از نسلی به نسل دیگر منتقل شود و اگر با تغییر خط ارتباط نسل با گذشته خودش قطع شود دیگر تغییر خط جایز نیست زیرا نباید مومنین از فرهنگ اسلام جدا شود و فرهنگ کفار در جامعه نفوذ پیدا کند؛ اما اگر تغییر خط ابزار نفوذ دشمن نباشد اشکالی ندارد.

روشن است که مراد ایشان این نیست که اگر با تغییر خط نفوذ کاملا عمومی شود دیگر اشکالی ندارد که از خط جدید استفاده کنیم؛ همانطور که بعضی در تشبه به کفار می گویند که اگر همه مسلمین لباس کفار را پوشیدند و عمومی شد و دیگر مخصوص آنها نبود، اشکالی ندارد. بلکه ایشان می فرمایند اگر از همان ابتدا، تغییر خط ابزار سلطه دشمن نباشد تغییر آن اشکالی ندارد. بنابراین ایشان به لایه دیگری از احکام توجه کرده اند که اقتضائات و لوازم خاص خودش را دارد.

نکته سوم: تزاحم

نکته سومی که ایشان می فرمایند موجب شده است که اسلام با اینکه دین ثابت است اما در شرایط متغیر هم دوام بیاورد توجه به بحث تزاحم است؛ ایشان می فرمایند که اسلام در مقام تزاحم قائل به انتخاب اهم است.

تزاحم گرچه دخیل در امر استنباط است اما مربوط به مقام امتثال است، و در فقه ما کاملا جریان دارد، ولی نکته قبلی که بیان فرمودند مربوط به مقام استنباط و اجتهاد بود و ارتباطی به مقام امتثال نداشت.

نکته چهارم: عناوین ثانویه

نکته دیگری که ایشان بیان کرده اند قوانینی هستند که حق وتو دارند که به تعبیر دیگر می توان از آن به احکام ثانویه تعبیر کرد؛ این عناوین ثانویه حاکم بر عناوین اولیه هستند که ایشان از آن تعبیر به حق وتو کرده اند. مثل اینکه لاضرر حاکم بر عناوین دیگر خواهد بود.

بحث از قواعد ثانوی مفصل است و ایشان هم به صورت جدی به آن نپرداخته اند، اما این صحیح است که این قواعد ثانوی در بسیاری از موارد در حل مشکلاتی که در عناوین اولیه پیش می آید کمک می کنند

نکته پنجم: اختیارات حاکم

یک قاعده دیگری که ایشان بیان کرده و اصلا به آن نپرداخته و آن را ارجاع به مرحوم نائینی و مرحوم علامه داده اند، اختیارات حاکم است. ایشان به این نکته اهمیت داده و آن را در عرض ثابت و متغیر و در عرض تزاحم و عناوین ثانویه مطرح کرده اند ولی آن را تبیین نفرموده اند.

 ایشان در مباحث خود یک مباحث جدی فلسفی با مارکسیست ها و روشنفکر ها دارند که حرکت تغییر است ولی قوانین حرکت ثابت است لذا خود این مکاتب که ادعای تغییر در همه چیز را کرده اند، مکتب خود را ثابت می دانند؛ لکن بحث اجتهادی ایشان در اینکه اسلام ثابت چطور با شرایط متغیر سازگاری دارد، همین نکاتی بود که بیان شد.

البته باید توجه داشت که سازگاری با شرایط به معنای انفعال در مقابل شرایط نیست؛ بلکه دین برخورد فعال با شرایط می کند و در عین حال در شرایط مختلف هم حضور دارد؛ به تعبیر دیگر دین در شرایط مختلف حادثه سازی و سرپرستی می کند، نه اینکه صرفا پاسخگویی به شرایط متغیر کند، و در مقابل آن منفعل باشد.